نَوَسان :
جنبيدن پيرايه و گيسو و جز آن.
نُوش :
نوشيدن . اسم از نوشيدن . عَسَل .
نوشابه :
نوشيدنى گوارا اعم از آب و جز آن . در حديث آمده كه بهترين نوشابه نزد پيغمبر(ص) سرد شيرين بود و از جمله نوشابه هاى آن حضرت آب آميخته به آرد و آبى كه شير بر آن دوشيده باشند بود . (بحار:66/473)
نَوَشتن :
برچيدن . مقابل گستردن .
نَوِشتن :
كتابت ، تحرير . از حضرت رسول (ص) روايت است كه چون مسلمانى بميرد و ورقى از خود به جاى گذارد كه دانشى در آن بُوَد همان ورق ميان او و آتش دوزخ حجاب گردد.
مفضّل بن عمر گويد : امام صادق (ع) به من فرمود : اى مفضل بنويس و علم خويش را ميان دوستان منتشر ساز ، و چون بميرى نوشته هايت را براى فرزندانت به ارث گذار زيرا در آينده زمانى بر مردم روى آورد كه اوضاع آشفته و هرج و مرج گردد و مردم تنها به كتابهاى خود انس بگيرند . پيغمبر اكرم (ص) فرمود : دانش را مهار كنيد (مبادا از دستتان برود) عرض شد : چگونه آن را مهار كنيم ؟ فرمود : به نوشتن .
امام صادق (ع) به ياران خود كه احاديث آن جناب را ضبط نموده و نوشته بودند فرمود : نوشته هاى خويش را نگه داريد كه در آينده به آنها نيازمند خواهيد بود . و فرمود : بنويسيد كه شما (شيعه) جز به نوشتن محفوظ نمانيد . (بحار:2/150)
به «تأليف» و «خط» و «سوادآموزى» نيز رجوع شود .
نَوِشته :
مرقوم . مسطور .
نوشدارو :
ترياق . پادزهر . معجونى است شيرين مزه مفرح قلب و مقوى معده و دوائى است كه دفع جميع آلام و جراحتها كند . (غياث اللغات)
نوشيدن :
آشاميدن . به «آشاميدن» رجوع شود . نوشيدن آب گرم به «آب گرم» رجوع شود .
نُوشين :
منسوب به نوش كه به معنى شهد باشد ، آلوده بنوش . گوارا .
نَوط :
درآويختن چيزى را .
نَوط :
هر چه كه از چيزى درآويخته شود مانند توشه دان خرد كه در آن خرما و جز آن نهند. سربار كه ميان دو لنگه بار نهند .
نَوع :
گونه ، قسم . و در اصطلاح منطق آن كلى كه افراد آن متفق الحقيقة باشند .
نوغان :
تخم . بزر . پيله .
نَوف :
كوهان بلند . ج : انواف .
نَوف :
بن فُضالة بن دعمى بن غوث بن سعد بِكالى حميرى ، تابعى . از ياران خاص اميرالمؤمنين على (ع) مكنى به ابويزيد يا ابورشيد . پيشواى اهل دمشق در عصر خود بود ، از رجال حديث و مطلعين به اخبار و قصص . وفات يا شهادت او را بين 90 تا 100 هجرى ثبت كرده اند . (اعلام زركلى و اعيان الشيعة) وى با محمد بن مروان در صافية به قتل رسيد .
نَوفَل :
دريا . دهش . بسيار بسيار عطا . جوان نيكو صورت . كفتار نر .
نَوفَل :
بن حارث بن عبدالمطلب هاشمى قرشى . وى در جنگ بدر به دست مسلمانان اسير شد و اسلام آورد و با پيغمبر به مدينه هجرت كرد و در جنگهاى خندق و حنين و طائف با پيغمبر (ص) بود و در عهد خلافت عمر به سال 15 درگذشت . (اعلام زركلى)
نوفل :
بن خويلد بن اسد قريشى ، او را به جهت شجاعتش اسد قريش مى گفتند . در جنگ بدر به دست على (ع) كشته شد . (اعلام زركلى و اصابه و طبقات ابن سعد)
نوفلى :
حسين بن يزيد بن عبدالملك متطبّب معروف به نوفلى . مرحوم نورى در مستدرك از نجاشى نقل كرده كه وى شاعرى اديب بوده و در رى سكونت داشته و در آنجا درگذشته ; و گروهى از قميين گفته اند : وى در آخر عمر به غلو گرائيد ، و ما روايتى در اين باره از او نيافته ايم ، و شيخ در فهرست گفته كه وى كتابى داشته و طريق به آن را نيز ذكر نموده است و هيچ اشاره اى به غلو او نكرده است و بالاخره شيخ نورى مى گويد : از قرائن ظن به وثاقت او حاصل مى شود . (سفينة البحار)
نُوق :
جِ ناقة . شتران ماده . فى الحديث : «من قرأ سورة اقتربت الساعة ، اخرجه الله من قبره على ناقة من نوق الجنة» . (بحار:92/305)
نَوك :
منقار مرغان . هر چيز سر تيز به مشابهت منقار مرغان .
نَوكَر :
خدمتكار . به «خدمتكار» و «برده» رجوع شود .
نَو كيسه :
كسى كه ناگهانى به مال و ثروتى دست يافته و از پيش در فقر و تهى دستى روزگار مى گذرانيده است . در وصيت پيغمبر اكرم (ص) به اميرالمؤمنين(ع) آمده : اى على ! اگر دست خويش را به دهان اژدها فرو كنم به از آن دانم كه نياز خود را به نزد كسى عرضه كنم كه چيزى نداشته و سپس به مال و منالى دست يافته است . (كلمه طيّبه حاج ميرزا حسين نورى : 420)
نَول :
عطا كردن . مزد كشتى .
نُوَّل :
جِ نائل . دهشها .
نَوم :
خواب . غنودگى . مقابل يقظة . (هو الذى جعل لكم الليل لباسا و النوم سباتا)(فرقان:47) . (لا تأخذه سنة و لا نوم) . (بقرة:255)
عن ابى جعفر (ع) قال : «كان فيما وعظ لقمان ابنه ان قال : يا بنىّ ! ان تك فى شكّ من الموت فارفع عن نفسك النوم ، ولن تستطيع ذلك ; و ان كنت فى شكّ من البعث فارفع عن نفسك الانتباه، ولن تستطيع ذلك ، فانك اذا فكّرت فى هذا علمت ان نفسك بيد غيرك ، و انما النوم بمنزلة الموت ، وانما اليقظة بعد النوم بمنزلة البعث بعد الموت» . (بحار:7/42) عن رسول الله(ص) : «قالت امّ سليمان بن داود لسليمان (ع) : يا بنىّ ! اياّك و كثرة النوم بالليل ، فان كثرة النوم بالليل تدع الرجل فقيرا يوم القيامة» . (بحار:14/134)
اميرالمؤمنين (ع) : «لم أَرَ كالجنة نام طالبها ولا كالنار نام هاربها» (نهج : خطبه 28) . «ينام الرجل على الثكل ولا ينام على الحَرَب» (نهج : حكمت 307) . «ما انقض النوم لعزائم اليوم» (نهج : حكمت 440) . «نوم على يقين خير من صلاة فى شكّ» (نهج: حكمت 97) . «حبّذا نوم الاكياس و افطارهم» . (نهج : حكمت 145)
نُوَمَة :
مرد گمنام . كسى كه مردم ندانند چه در خاطر دارد . عن سميل بن عباد ، قال : سمعت ابا الطفيل يقول : سمعت على بن ابى طالب (ع) يقول : «اظلّكم فتنة مظلمة عمياء مكتنفة ، لا ينجو منها الاّ النومة» . قيل: يا ابا الحسن وما النومة ؟ قال : «الذى لا يعرف الناس ما فى نفسه» . (بحار:2/73)
نَوميد :
نااميد . مأيوس . قانط . خائِب .
نوميد كردن :
كسى را نااميد نمودن . رسول گرامى فرمود : خداوند نوميدكنندگان از رحمت خويش را در قيامت با چهره هاى كبود محشور سازد و آنجا گفته شود ايشانند كه مردمان را از رحمت خدا نوميد مى كردند. (بحار:2/55) اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هرگز گنهكارى را (از رحمت خدا) نوميد مساز كه بسا كسى كه عمرى را به گناه سپرى كرده و عاقبت امرش به آمرزش ختم شده ، و بسا كسى كه دورانى از عمر خود را به عبادت گذرانده ولى سرانجام دوزخى شده است . (غررالحكم)
نوميدى :
نااميدى . يأس . قنوط . نوميدى از رحمت خداوند از گناهان كبيره است چنانكه امن از مكر او نيز از كبائر است. (قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله انّ الله يغفر الذنوب جميعا انّه هو الغفور الرحيم) : بگو اى بندگانم كه به خويشتن ستم نموده مرز قوانين را ناديده گرفتند ، از رحمت خداوند نوميد مگرديد كه خداوند همه گناهان را مى بخشد چه او بسيار بخشنده مهربان است. (زمر:53)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هيچگاه حتى در باره بهترين فرد اين امت از عذاب خدا ايمن مباش ، و هرگز در باره بدترين فرد اين امت از رحمت خدا نوميد مباش . در حديث ديگر فرمود : عجب دارم از آنكس كه از رحمت خدا نوميد است با اينكه استغفار با خود دارد . (بحار:70/299 و 78/67)
رسول خدا (ص) به حبّه و سواء فرزندان خالد فرمود : تا گاهى كه سرهاتان تكان مى خورد (تا زنده ايد) هرگز از رحمت خدا نوميد مگرديد ، چه شما برهنه به دنيا آمديد و همين خدا بود كه شما را پوشانيد و روزى عطا كرد . (ربيع الابرار:4/369)
نوميدى از مردم :
خصلتى بس ستوده و از شعب توحيد كامل است .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : نوميدى (از غير خدا) آزادگى است . (غررالحكم)
آن حضرت در وصيت به فرزندش فرمود : تلخى نوميدى به از دست نياز به سوى مردم داشتن . (نهج : نامه 31)
امام صادق (ع) فرمود : اگر يكى از شما دوست داشته باشد هر حاجتى كه از خدا بخواهد برآورده گردد بايستى چشم اميد از هر كسى ببندد و جز از خدا به دگر كس اميدوار نباشد كه چون خداوند اين صفت را در دل او بيابد هر چه از او بخواهد به وى بدهد . در حديث ديگر فرمود : عرض نياز خويش به مردم نمودن در حقيقت به از دست دادن عزت خود شتافتن و حيا را از خود زدودن است ، و نوميدى از مال و توان مردم عزت دينى مسلمان است ، و چشمداشت به مردم همان فقر درونى است كه آدمى مدام آن را با خود دارد و اين ننگ با بدست آمدن مال زايل نگردد . (بحار:75/107 ـ 110)
نون :
ماهى بزرگ . ج : نينان . (و ذا النون اذ ذهب مغاضبا ...) (انبياء:87) . ذا در اينجا نسبت است يعنى نونى ، مراد حضرت يونس است كه ماهى بزرگ وى را بلعيد .
اميرالمؤمنين (ع) : «يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات ... و اختلاف النينان فى البحار الغامرات» . (نهج : خطبه 196)
نَوَه :
فرزند زاده . به عربى سبط . حفيد .
نَوى :
جِ نواة . هسته هاى خرما . هسته ها . (انّ الله فالق الحبّ و النوى) : خداوند است كه شكافنده دانه ها و هسته ها است . (انعام:95)
عن الصادق (ع) : «كان رسول الله (ص) يمصّ النوى بفيه و يغرسه فيطلع من ساعته»: بسا مى شد كه پيغمبر (ص) هسته را به دهان خود مى مكيد و سپس آن را مى كاشت و در دم مى روئيد . (بحار:17/388)
نوى : مقصد مسافر . دورى . خانه و جايگاه . «استقرّت النوى بالقوم» : اقاموا . «اين استقرّت بك النوى» : جايگاهت كجا است ؟
نَوِىّ :
هماهنگ . هم نيت و هم قصد . يار سفر . رفيق .
نُؤى :
جويچه گرداگرد خرگاه جهت دفع آسيب باران .
نَويد :
خبر خوش .
نَه :
حرف نفى است . لا ، مقابل نعم . از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه : شيوه رسول خدا(ص) اين بود كه هرگاه حاجتى از آن حضرت درخواست مى شد ، اگر مى خواست آن خواسته را اجابت كند مى فرمود : نعم (آرى) ، و اگر مى خواست آن را برآورده نسازد ساكت مى ماند و هرگز «نه» نمى گفت ... (بحار:22/294)
نُه :
عدد معروف كه به عربى تسعه گويند. (ولقد آتينا موسى تسع آيات)موسى را نُه آيت داديم . (اسراء:101) به «آيات نُه گانه» رجوع شود . (و كان فى المدينة تسعة رهط يفسدون فى الارض) در شهر (حجر) نُه تن بودند كه در زمين تبهكارى مى نمودند . (نمل:48) گويند : آن نُه نفر از اشراف قوم ثمود كه تصميم قتل صالح پيغمبر گرفتند عبارت بودند از : قدّار بن سالف و مصدع ، و دهمى ، و دهيم ، و دعمى ، و دعيم ، و اسلف ، و قتّال ، و صداف. (مجمع البيان)
نَهابِر :
جِ نَهبَرة . مهالك . تبه گاهها . به «نهاوش» رجوع شود .
قال فى القاموس : النهابر : المهالك و ما اشرف من الارض و الرمل ، او الحفر بين الآكام ، الواحدة نهبرة و نهبورة بضمّهما .
نهاد
(به فتح يا كسر نون ، مصدر مرخّم و حاصل مصدر و ريشه فعل نهادن) : گذاشت. پرداخت . سرشت . طينت . بنيه . سنّت . ساخت . باطن . ضمير . سيرت و رفتار . شكل . قاعده اى كه نبوده نهند .
نَهار :
در فارسى متداول طعام نيم روز . اصل آن ناهار يعنى ناخورده از بامداد كه در اصل ناآهار بوده چه آهار به معنى خورش است يعنى ناخورده و سپس به معنى شكستن ناشتا آمده ، به عربى غداء گويند مقابل عشاء . در حديث آمده كه يكى از اصحاب امام صادق (ع) به نزد آن حضرت از تخمه و ترش كردن معده شكوه نمود حضرت فرمود : نهار بخور و شام هم بخور اما بين آن دو چيزى مخور كه غذاى بين نهار و شام موجب فساد بدن مى شود . (سفينة البحار)
نَهار :
روز . ضدّ ليل . در شرع از طلوع فجر تا غروب خورشيد است . (و اقم الصلاة طرفى النهار و زلفا من الليل ...). (هود:114)
نِهال :
درخت نونشانده ، قلمه و شاخ هر درخت كه ببرند و در جاى ديگر نشانند . فسيل . از امام صادق (ع) روايت شده كه چون خداوند آدم را از بهشت به زمين آورد صد و بيست قلمه درخت با وى فرستاد كه چهل قلم آن از نوع درختانى بود كه ميوه آن از برون و درون خوردنى بود و چهل نوع آن از درون قابل خوردن بود و بيرون آن خوردنى نبود و چهل ديگر بيرون آن خوردنى و درونش ناخوردنى بود ، و جوالى پر از بذر هر گياه و حبوبات نيز با وى فرستاد . (بحار:11/204)
نِهان :
پنهان . خفىّ . مخفىّ .
نَهاوِش :
مظالِم . ستمها و تنگ گرفتگى ها مردم را . اجحافات بر مردم . در حديث رسول خدا (ص) آمده : «من كسب مالا من نهاوش ، انفقه فى نهابر» : هر كه مالى را از راههاى مظالم و اجحاف به مردم بدست آورد ، آن را در مهالك و در مواردى كه موجب تباهى وى گردد هزينه سازد . (المجازات النبوية:165)
نِهايت :
پايان ، انجام ، غايت . از سخنان اميرالمؤمنين (ع) است : نهايت خرد اعتراف به نابخردى است . نهايت خيانت خيانت به دوست صميمى و شكستن پيمان است . نهايت نادانى، نادان بودن به نادانى خويش است . نهايت عدالت به كار بردن عدالت در خويشتن است . (غررالحكم)
نَهب :
غارت گرى . غارت كردن : «الدنيا ... دار حرب و سلب و نهب و عَطَب»: دنيا سراى چپاول و تبهكارى و غارتگرى و هلاكت است . (نهج : خطبه 191)
غارتى ، آنچه به غارت ببرند يا بياورند ، منهوب : «ارى تراثى نهبا» : ميراث خويش را به غارت رفته مى بينم . (نهج : خطبه 3) غنيمت : «انما المرء فى الدنيا غرض تنتضل فيه المنايا ، و نهب تبادره المصائب» : آدمى در دنيا هدفى است كه تيرهاى مرگ پيوسته به سوى او نشانه مى روند ، و غنيمتى كه مصائب در مصادره آن سبقت مى جويند . (نهج : حكمت 191)
نَهبَرة :
جاى هلاك . مهلكة . كوه ريگ يا مغاك كه پاى رونده در آن فرو رود و رهائى از آن سخت باشد . زن دراز اندام لاغر . ج : نهابر و نهابير .
نَهبة :
اسم است از نهب . چپاول . ربودن . در حديث است : «نهى رسول الله (ص) عن القمار و النهبة و النثار» . (مستدرك:13/120)
نَهج :
راه روشن و گشاده . اميرالمؤمنين(ع) : «خذوا نهج الخير تهتدوا». (نهج : خطبه 167)
نهج البلاغة :
راه به گوئى . شيوه به سرائى . نام كتاب معروف ، مشتمل بر بعضى از خطب و مكاتيب و كلمات قصار اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ـ عليه السلام ـ است كه مرحوم سيد رضى (359 ـ 406 هـ) آنها را فراهم ، و از مجموع منقولات و مرويّات از آن حضرت ، زبده اى آنچنان كه مدلول واقعى واژه «نهج البلاغة» بوده باشد برگزيده است . شروح بسيارى از دانشمندان شيعه و سنّى بر آن تدوين گشته است كه مرحوم آية الله امينى محقّق معروف صاحب «الغدير» شمار آنها را تا زمان خود ، به 81 شرح احصاء نموده است .
معروف ترين شرح از شيعه ، شرح قطب الدين راوندى و شرح ابن ميثم بحرانى ، و معروف ترين آنها از علماء سنّت ، شرح ابن ابى الحديد معتزلى است . مدوّنات اين كتاب را محققين از عامه و خاصّه ـ از حيث سند ـ پيگيرى كرده و صحت استناد آن را به آن حضرت معتبر دانسته و در اين باره كتبى تدوين گشته است .
ابن ابى الحديد جهت دفع شبهه ضعف سند اين كتاب ـ به مناسبتى ـ بيانى دارد كه ملاحظه مى كنيد :
اين مجموعه كه به نام «نهج البلاغة» خوانده مى شود از دو حال خارج نيست : يا همه آنچه در اين كتاب آمده مجعول و ساخته بعضى دانشمندان شيعه است ، يا بخشى از آن ; اگر گفته شود همه اش مجعول است ، اين دعوى مردود و كذب محض است ، زيرا قسمتى از آن به نحو تواتر به ما رسيده و مقطوع الصدور مى باشد و همه محدثين يا عمده آنها و اكثر مورخين ، اين بخش را نقل كرده اند ، و اينها از پيروان مذهب شيعه نيستند تا متهم به جعل باشند .
و اگر گفته شود : بخشى از آن مجعول است ، همين دعوى دليل روشنى بر اعتبار سند همه نهج البلاغه مى باشد ، زيرا آنان كه به فن خطابه و سخن سرائى آشنا بوده و به علم بيان و دانشِ سرايش آگاهى دارند و در اين رشته به ذوق و سليقه اى دست يافته اند ، خواه ناخواه تفاوت بين سخن فصيح و غير فصيح مى دانند و كلام فصيح را از كلام فصيح تر تميز مى دهند ، و سبك عربى اصيل را از سبك مولّد جدا مى كنند ، اين گروه ـ از دانشمندان فن بلاغت ـ اگر به كتابچه و صحيفه اى دست بيابند كه مشتمل بر گفته ها و سروده هاى دو تن يا بيشتر از بلغا باشد ، بى آن كه نامى از گوينده و سراينده در آن صحيفه باشد ، آنان بدون ترديد آن مجموعه را از يك گوينده و يك سراينده ندانسته و به سراينده هاى متعدد نسبت مى دهند و شك ندارند كه دو سبك و دو شيوه يا بيشتر در اين صحيفه بكار رفته است .
از باب مثال ، اگر ديوان ابى تمام را بدست يك شعر شناس و يك خبير و آگاه به فن سرايش بدهى ، اگر چنانچه قصيده اى از شاعر ديگرى در آن ديوان به ثبت رسيده باشد ، وى بى درنگ آن قصيده را شناسائى نموده و آن را از شاعر ديگر مى داند .
از اين رو مى بينى خبراء فنّ ، ديوان ابى تمام و همچنين ديوان ابى نواس را ـ با آگاهى كه از سبك و شيوه سرايش اين دو شاعر داشته اند ـ پاكسازى نموده و قصايدى كه از ديگر شعرا در ديوان منسوب به آنها درج شده حذف نموده اند ، و همين كار در مورد ديگر كتب ادبى و شعرى صورت گرفته است .
و اما نهج البلاغة ، چون نيك در آن بنگرى آنچنان از وحدت سياق برخوردار است كه گوئى يك آب است كه در يك جوى روان مى باشد ، و يا يك جسم بسيط عارى از تركّب ، كه نتوان بخشى از آن را با ديگر بخش جدا تشخيص داد يا جزئى را مغاير جزء ديگر دانست . هر دارنده ذوق سليم به وضوح مى داند كه بر مجموع اين كتاب يك سبك حاكم است و همه اين مطالب از يك نَفَس تراوش نموده است ... (شرح نهج : 10/128)
نَهد :
هر چيز مرتفع و برآمده ، ناتِىء . ثدى ، پستان را گويند به لحاظ برآمدگى آن . شير بيشه . برخاستن به سوى دشمن .
نَهد :
برخاستن به امرى . بزرگ داشتن هديه را . قد علم كردن و به پيكار دشمن شتافتن .
نَهر
(مصدر) : زجر ، راندن . (فاما اليتيم فلا تقهر * و اما السائل فلا تنهر) : يتيم را هرگز ميازار . و فقير سائل را از درت به زجر مران . (ضحى:9 ـ 10)
نَهر
(به فتح نون و سكون يا فتح هاء) : جوى آب ، مجراى آب . نهر وسيع تر از ساقية و ساقية بزرگتر از جدول است . ج : انهر و انهار و نُهور و نُهُر . (و فجّرنا خلالهما نَهَرا)(كهف:33) . (جنات تجرى من تحتها الانهار) . (بقرة:25)
نَهرَوالِى :
قطب الدين محمد بن احمد بن محمد بن قاضى خان محمود نهروالى از مردم مكه (هندى نژاد ، اهل نهرواله ، گجرات ، احمدآباد) حنفى ، تاريخ نگار ، مراحل علمى را در مصر گذرانيده و در مكه به منصب افتاء منصوب گرديده است .
اوراست : «الاعلام باعلام بلدالله الحرام» و «البرق اليمانى فى الفتح العثمانى» اين دو كتاب به چاپ رسيده .
و «منتخب التاريخ» در تراجم . و «ابتهاج الانسان و المزمن فى الاحسان الواصل الى الحرمين من اليمن لمولانا الباشا حسن» در تاريخ مكه و مدينه و حسن پاشا . و «التمثيل و المحاضرة بالابيات و المفردة النادرة» و «التذكرة» و چند كتاب ديگر . وى به سال 988 درگذشت . (اعلام زركلى)
نَهروان :
مجموعه روستاهائى بر كنار دجله عراق بين واسط و بغداد كه جنگ بين اميرالمؤمنين (ع) و خوارج در آن رخ داد بدين شرح :
خوارج جمعى از ياران اميرالمؤمنين (ع) بودند كه چون در جنگ صفين معاويه شكست خود را حتمى ديد و به حيله قرآن بر سر نيزه كردن متوسل گشت و پيشنهاد حكمين داد گروهى از ياران حضرت فريب خورده مصرانه آن پيشنهاد را بر آن حضرت تحميل نمودند ، پس از پايان كار عده اى از همانها به حضرت اعتراض نمودند كه چرا در امر دين به داورى اشخاص تن دادى ؟ و هر چه حضرت از خود دفاع نمود و فرمود : اين شما بوديد كه حكمين را بر من تحميل كرديد در صورتى كه من در وظيفه خود شكى نداشتم سود نبخشيد ، واين اعتراض در راه بازگشت به كوفه آغاز و محض رسيدن به كوفه علنا عَلَم مخالفت با على(ع) را برافراشته زبان به جسارت و تكفير گشودند و شعار «لا حكم الاّ لله» سر دادند و اين تعريض به حضرت بود كه تو جز خدا را حاكم قرار دادى ، و بسا حضرت در مسجد كوفه مشغول سخنرانى بود و يكى از آنها همين شعار را سرمى داد و حضرت در پاسخ مى فرمود : آرى من نيز مى گويم فرمان خاص خداوند است ولى اين سخن حقى است كه باطلى را از آن مى خواهيد . به هر حال هر آنچه حضرت آنها را نصيحت نمود كه شما مى دانيد كه من با حكميت مخالف بودم و مى گفتم : معاويه و عمروعاص به شما نيرنگ مى زنند و شما نشنيديد و مرا به پذيرش اين امر مجبور ساختيد و اكنون من حسب تعهدى كه داده ام بايستى تا شش ماه به داورى آن دو عمل كنم و پس از پايان مدت اگر ديديم نظر آنها برخلاف حكم قرآن بود فسخ كنم ، و تا مدت مقرر به پايان نرسيده نتوانم عهد خويش را بشكنم ، اما اين سخنان به گوش آنها نمى رفت و در پاسخ مى گفتند : آرى ما آن روز خطا كرديم و چون به خطاى خويش پى برديم توبه كرديم ، تو نيز توبه كن تا دست از تو برداريم و در غير اين صورت ما جنگ با تو را وظيفه خويش مى دانيم.
آنها همچنان به عناد و لجاج خود ادامه دادند تا آخرالامر ضمن نشستى كه با هم داشتند به جنگ با على مصمم شده عبدالله بن وهب را بر خود امير ساختند و مقرر داشتند در نهروان گرد آيند تا يارانشان كه در بصره بودند نيز به آنها بپيوندند و سپس اعلان جنگ كنند .
آنها پيروان على (ع) را كافر و مرتد مى دانستند و لذا اگر به يكى از شيعيان على دست مى يافتند وى را به بدترين وجهى مى كشتند ، حتى عبدالله بن خباب را با همسرش كه باردار بود سربريدند و شكم همسرش را شكافتند و چند قتل بدين گونه مرتكب شدند كه مردم به ستوه آمدند و در حالى كه حضرت سرگرم تجهيز سپاه بود كه مجددا به نبرد معاويه رود جمعى آمدند و گفتند : شما نخست شر اينها را دفع كن كه ما منطقه را از اينها در امان ببينيم و سپس به جنگ دشمن اصلى رويم . حضرت موافقت كرد و از كوفه رهسپار نهروان گشت و چون بدانجا رسيد على (ع) به آنها فرمود : كسانى از شما افراد بى گناهى را به قتل رسانده اند آنها را به ما تسليم كنيد كه دست از شما برداريم و گرنه همه شما را از دم تيغ بگذرانيم . آنها گفتند : ما همه قاتليم كه ما خون شما را مباح مى دانيم . حضرت چون چاره اى جز جنگ نديد سپاه خويش را منظم ساخت و آماده نبرد گرديد . لشكر على (ع) به سمت غرب لشكر خوارج واقع شده بود و لشكر خوارج غرب رودخانه اى بودند كه مى خواستند از آن عبور كنند ، ناگهان يكى از اصحاب كه از سمت سپاه خوارج مى آمد به حضرت خبر داد كه آنها از نهر عبور كردند . على فرمود : خير ، آنها عبور نكرده و عبور نخواهند كرد كه كشتارگاه آنها غرب نهر خواهد بود . در اين حال مرد ديگرى سر رسيد و گفت : آنها از نهر گذشتند . حضرت فرمود : نه من دروغ مى گويم و نه آنكه به من خبر داده (يعنى پيغمبر) دروغ گفته ، آنها از نهر نگذرند و از آنها كمتر از ده تن زنده بماند و از شما كمتر از ده نفر به قتل رسد . و پس از آن كه دو لشكر به هم نزديك شدند معلوم شد آنها از نهر نگذشته اند .