شمار لشكريان خوارج چهارهزار بود . على پرچمى به دست ابوايوب انصارى داد و آن را علم امان نام نهاد . ابوايوب فرياد برآورد كه هر آنكس به زير اين علم بيايد ايمن و هر كه فرار كند نيز در امان است . آنگاه حضرت دستور آماده باش داد و فرمود : تا آنها ابتدا به جنگ نكرده شما دست به جنگ مزنيد . ناگهان از لشكر خوارج اين شعار شنيدند كه بشتابيد به سوى بهشت ، و حمله كردند . حضرت فرمود : اكنون شما مجازيد . و چون نبرد آغاز گشت گروهى از خوارج از جمع آنها جدا شدند و به سوى ديگر شتافتند و عدّه اى به لشكر على پيوستند و با عبدالله بن وهب از چهارهزار جز هزار و هشتصد تن بجاى نماند ، لشكر على (ع) با يك حمله همه آنها جز نه نفر به قتل رساندند . اين واقعه در سال 38 هجرت اتفاق افتاد . (ملخصى از كامل ابن اثير)
نَهز :
اندازه . گويند : هذا نهز كذا ، يعنى به اندازه آن است . جنبانيدن . زدن و راندن و دور كردن . نزديك شدن ، گويند : نهز المولود الفطام ، اذا قَرُبَ منه .
نُهزَت :
نهزة . فرصت را غنيمت شمردن . غنيمتِ فرصت .
نَهش :
با دندان پيش گزيدن چيزى را و بر كندن . گاز گرفتن . گزيدن مار و عقرب و سگ و غيره . (غياث اللغات)
در حديث رسول خدا (ص) آمده است : «من مشى فى نميمة بين اثنين ، سلّط الله عليه فى قبره نارا تحرقه الى يوم القيامة ، و اذا خرج من قبره سلّط الله عليه تنّيناً اسود تنهش لحمه حتى يدخل النار» : هر كسى كه ميان دو نفر سخن چينى و فتنه انگيزى كند ، خداوند آتشى را در قبرش بر او مسلّط گرداند كه تا قيامت وى را بسوزاند . و چون از قبر بيرون آيد اژدهائى بر او بگمارد كه پيوسته او را بگزد تا گاهى كه به دوزخ درآيد . (بحار:76/363)
نَهض :
بلند شدن از جاى خود . قيام نمودن و شتافتن به سوى دشمن . علىّ (ع) : «افلح من نهض بجناح ، او استسلم فاراح» : رستگار گشت آن كه با بال (نيروى كافى) قيام نمود ، و يا (اگر نيروى كافى نداشت) كناره گيرى كرد و مردم را راحت گذاشت . (نهج : خطبه 5) آن حضرت در خطبه شقشقيّة: «فلما نهضت بالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون» : پس هنگامى كه بپاخاستم و زمام امر خلافت بدست گرفتم ، جمعى پيمان خود را شكستند و گروهى سر از طاعتم باز زدند و از دين بيرون شدند ، و دسته ديگر از اطاعت حق سرپيچيدند . (نهج : خطبه 3)
نَهضَة :
نَهضَت . برخاستن و قصد كردن . به «نهض» رجوع شود .
نَهق :
بانگ درازگوش . گياهى است شبيه جرجير .
نَهك :
پوشيدن جامه را تا كهنه گردد . نزار گردانيدن تب و روزه و مانند آن ، آدمى را . مبالغه نمودن در عقوبت يا در طعام خوردن يا در دشنام دادن كسى را . همه شير پستان را دوشيدن .
عن ابى حمزة : سمعت علىّ بن الحسين(ع) يقول : «لا تنهكوا العظام ، فان للجنّ فيها نصيبا ...» ابوحمزه گويد : از امام سجّاد (ع) شنيدم مى فرمود : در ليسيدن استخوانها مبالغه مكنيد ، كه موجودات پنهان زى را در آنها سهمى است . (وسائل:24/403)
حنّان بن سدير ، قال : قال ابوعبدالله (ع) : «سألنى عيسى بن موسى عن القيّم للايتام فى الابل و ما يحلّ له منها ، فقلت له : اذا لاط حوضها و طلب ضالّتها و هنا جرباها فله ان يصيب من لبنها فى غير نهك لضرع ولا فساد لنسل» : امام صادق (ع) فرمود : عيسى بن موسى عباسى از من سؤال كرد راجع به كسى كه متصدى سرپرستى شتران ايتام باشد ، آيا مى تواند از آن شتران بهره بردارى كند ؟ من در پاسخ وى گفتم : اگر او حوض آبشان را گِل اندود كند و گم شده شان را جستجو نمايد و گرهاشان را قطران بمالد ، مى تواند از شير آنها استفاده كند به شرط اين كه در دوشيدن شير از پستان زياده روى ننمايد و به بچه شتران صدمه و زيانى وارد نكند . (وسائل:17/250)
نَهَل :
اَوَّلِ شربت خوردن . سيراب شدن. تشنه شدن . از اضداد است . نهل ينهل نهلا ، اذا شرب ، يريد من روى منه لم يعطش بعده ابدا . (نهايه ابن اثير) در زيارت رجبيه هر يك از معصومين كه سند آن به حسين بن روح و به ناحيه مقدسه منتهى مى گردد آمده است : و ان يرجعنى من حضرتكم خير مرجع الى جناب ممرع و خفض موسّع ... و دوام الاكل و شرب الرحيق و السلسل ، و علّ و نهل . (بحار:102/194)
نَهَم :
آزمند و حريص گشتن در خوردن طعام . آزمند چيزى گرديدن . از اين معنى است حديث : «منهومان لا يشبعان : طالب علم و طالب دنيا» : دو آزمندند كه هرگز سير نشوند: جوياى دانش و جوياى مال دنيا . (نهايه ابن اثير)
نَهم :
بانگ زدن و زجر كردن . راندن به عنف . نهم الابل : شتر را بانگ زد كه تندتر برود .
نُهم :
نام بتى است مزينه را . عبد نهم منسوب به اين بت است .
نُهُم :
چيزى كه در مرتبه نُه واقع شود . تاسع .
نَهمَة :
خواسته . حاجت . نهايت هدف و همت . علىّ (ع) : «لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج و الدماء و المغانم و الاحكام و امامة المسلمين البخيل ، فتكون فى اموالهم نهمته» : نشايد كه شخص بخيل سرپرست ناموس و جان و اموال و احكام و پُست زعامت مسلمانان باشد ، كه چنين كسى نهايت خواسته او دستيابى به اموال ايشان خواهد بود ... (نهج : خطبه 131)
نَهَنگ :
معروف است و به عربى نون . حوت . بال (معرب است از لاتين) خوانند .
نُهوض :
برخاستن . قيام نمودن به كارى. در يكى از نامه هاى اميرالمؤمنين(ع) به فرماندهان لشكر خويش آمده است : «استغن بمن انقاد معك عمّن تقاعس عنك ، فان المتكاره مغيبه خير من مشهده ، و قعوده خير من نهوضه» : بدانها كه تسليم تواَند از كسانى كه سستى مىورزند خويشتن را بى نياز ساز ، كه سست عنصران و آنان كه از نبرد كراهت دارند ، غيابشان به از حضورشان ، و در جاى خود نشستنشان به از قيامشان است . (نهج : نامه 4)
نَهى :
بازداشتن كسى را از كار و گفت و جز آن . در اصطلاح علم ادب هر آن كلمه كه به هيئت خود به بازداشتن دلالت كند مانند مكش و لا تقتل .
كف و بازداشت و خوددارى از انجام فعل است و طلبى است كه بر سبيل استعلاء است مانند «لا تفعل» و گاه براى تهديد است مانند آنكه كسى به نوكر خود گويد : «لا تمتثل امرى» و گاه براى دعا و گاه براى التماس است ، در اين مسئله نزاع و اختلاف است آيا نهى حقيقت در حرمت است يا كراهت و يا اعم است و يا مشترك لفظى است بين حرمت و كراهت و يا مشترك معنوى است و يا حقيقت در حرمت و مجاز در كراهت است ، محققان گويند نهى مانند امر است و مفيد ترك طبيعت فعل منهى است و حرمت و كراهت از امورى است كه به قرائن خارجى دانسته مى شود ، و باز بحث است كه متعلق طلب كف و خوددارى است از فعل يا مجرد ترك است ولو آنكه كف هم نباشد ، و نيز بحث است كه آيا دلالت بر فور دارد يا تراخى ، و باز بحث است كه دلالت بر مرة دارد يا تكرار چنانكه در امر گفته شد.
بحث ديگر اين است كه آيا نهى موجب فساد منهى عنه است كه اگر چيزى نهى شد انجام آن بلااثر است يا نه بلكه مرتكب آن عمل حرام انجام داده است . البته مراد مطلق نهى است اعم از تحريمى يا تنزيهى و نفسى و غيرى و اصلى و تبعى البته مورد مهم بحث عبادات است زيرا فساد ناشى از نهى در عبادات است يعنى چيزى كه به نفسه و به عنوانه عبادت باشد مانند سجود ، ركوع ، خضوع و خشوع و بالاخره محققان گويند در عبادات موجب فساد است لكن در معاملات موجب فساد نيست زيرا ميان حرمت و فساد ملازمه اى نيست و عده اى هم در عبادات و هم در معاملات موجب فساد دانند .
(تلويح : 422 ـ مختصر المعانى : 93 قواعد شهيد : 111 ـ معالم : 95 ـ كفايه:1/282 ـ 294)
و بالجمله :
نهى عبارت از طلب ترك فعل است از عالى بر سبيل استعلاء كه شامل حرام هم مى شود چنانكه متبادر از اين ماده (نهى) تحريم است ...
در اينكه آيا نهى دال بر حرمت است يا كراهت يا هيچ كدام اختلاف است لكن قول نزديك به تحقيق اشتراك بين كراهت و حرمت است . كسانى كه گويند دلالت بر حرمت دارد استدلال كرده اند به (وما نهيكم عنه فانتهوا) كه صيغه امر دال بر وجوب است . و وجوب انتهاء مستلزم حرمت ارتكاب است و ماحصل قول محقق اين است كه نهى هم مانند امر دلالت بر طلب ترك ماهيت فعل دارد و حرمت و كراهت از حالات و عوارض خارجى است .
در كتاب معتقد الاماميه آمده است كه نهى عبارت است از گفتن گوينده ، مر كسى را كه كمتر بود از وى در مرتبت : «لا تفعل» يعنى مكن ! با كراهت منهى عنه .
و نهى از چيزى امر نباشد به ضد وى ، چنانكه در امر گفته شد .
و او اقتضاى مرت و تكرار نكند ، نه مطلق و نه مشروط . و چون مطلق باشد احتمال هر وقتى دارد از اوقات مستقبله .
و نهى در عرف لغت ، اقتضاى فساد منهى عنه نكند ، اما در عرف شرع اقتضاى اين كند، از براى آنكه : از آنكه گويند اين صحيح است يا مجزى است ، اثبات احكام شرعى است در او . و از آن كه گويند فاسد است ، نفى احكام شرعى است از آن . و لفظ نهى را و معنى وى را تعلقى نيست به اين ، پس دليل نكند نه بر صحت و نه بر فساد . ديگر آنكه نهى وارد است در آنچه صحيح است و فاسد ، و ظاهر استعمال دليل حقيقت كند .
و گفتيم كه نهى در شرع اقتضاى فساد منهى عنه كند ، از براى آنكه صحابه و تابعين حكم كرده اند به فساد منهيات بى توقف دليل .
(رجوع شود به معتقد الاماميه : 150 ، 151)
در اصول رشاد آمده است :
همانطورى كه صيغه امر حقيقت در وجوب است صيغه نهى نيز حقيقت در حرمت مى باشد و به همين جهت استعمال آن در غير موارد تحريم حمل بر مجاز مى شود .
دليل حقيقت بودن آن در تحريم يكى تبادر است يعنى آنچه كه از كلمه لا تفعل به ذهن متبادر مى شود حرمت آن فعل مى باشد و به همين مناسبت عقلاء مرتكب را سزاوار مذمت دانسته و از جهت اينكه فعل منهى عنه را بجا آورده است توبيخ مى نمايند ـ و ديگرى آيه (وما نهيكم عنه فانتهوا)مى باشد كه انتها از «ما نهى عنه الرسول»(ص) را واجب نموده و بديهى است هر فعلى كه انتها از آن واجب باشد اتيانش حرام مى گردد .
ولى بعضى از متقدمين آن را حقيقت در كراهت و بعضى ديگر بين تحريم و كراهت مشترك دانسته اند ـ و استدلال آنها در اين باب و همچنين جواب استدلالشان به همان نهجى است كه در باب اوامر بيان گرديده است .
در نظر اهل عرف كسى كه عمل منهى عنه را ترك گفته ممتثل شمرده مى شود اعم از اينكه اين ترك ناشى از تصميم خود او باشد يا اينكه دست رادع و يا وقوع حادثه اى وى را از انجام آن عمل بازداشته باشد و يا اينكه وى اساساً بدون قصد و اراده و يا بدون اينكه حتى خاطره فعل منهى عنه را به ذهنش خطور داده باشد آن را ترك نمايد و يا اينكه آن عمل بنفسه و با قطع نظر از نهى شارع اصولا مورد نفرت و مخالفت طبع وى بوده و به همين جهت از آن اجتناب ورزيده باشد . و بالاخره وى در همه اين حالات عرفاً غير عاصى شناخته مى شود .
پس در عمل به مفاد نهى تصميم مكلف و كف نفس وى شرط وقوع امتثال نيست و بلكه مجرد ترك فعل كافى است خواه اين ترك مبتنى بر تصميم و كف نفس باشد و يا بدون تصميم و توجه و التفات صورت بگيرد .
ولى بعضيها با اين نظر مخالفت نموده و گفته اند كه ترك فعل صرفاً و بدون اينكه مبتنى بر تصميم و اراده اى باشد براى تحقق امتثال و عمل به مفاد نهى كافى نيست و بلكه مطلوب بالنهى همانا خوددارى مكلف و كف نفس وى از ارتكاب به عمل منهى عنه مى باشد ـ زيرا عنوان ترك الفعل من حيث هو يك مفهوم وجودى نيست تا نفى و اثباتش در اختيار مكلف بوده و شايستگى قبول تكليف را داشته باشد بلكه مفهوماً امر عدمى و نفى محض است كه از زمان پيش و قبل از اينكه تكليف بر آن تعلق گيرد به خودى خود حاصل بوده است و به همين جهت نمى تواند متعلق تكليف واقع شود چه آنكه الزام مكلف بر تحصيل آن ، الزام بر تحصيل فعل و تكليف بر مالايطاق مى باشد.
و به تعبير ديگر : چون حكم فعل از جمله احكام خمسه مى باشد لذا مانند ساير احكام فقط به مقدورات تعلق مى گيرد و چون نفى فعل به خودى خود و بدون دخالت مكلف قبلا حاصل بوده است لذا تحصيل مجدد آن مقدور نمى باشد و به همين جهت حكم نهى نيز نمى تواند بر آن تعلق بگيرد .
ولى اين استدلال صحيح نيست زيرا بر فرض تسليم به اينكه تحصيل نفس نفى الفعل از قدرت مكلف خارج باشد ولى ابقاء و افنايش به طور قطع در اختيار مكلف است چه آنكه مكلف مى تواند با عدم تقرب به عمل منهى عنه آن را ابقاء نموده و يا با ارتكاب به عمل مزبور بقاء و دوام آن را قطع كند ـ بنابر اين چون بقاء و زوال نفى الفعل مقدور مى باشد لذا تعلق حكم بر آن بلامانع خواهد بود .
مقتضاى نهى منع مكلف از بجا آوردن فعل منهى عنه و تقرب بدان مى باشد و اين معنى تحقق پيدا نمى كند مگر آنكه مكلف براى هميشه و على الدوام از بجا آوردن آن اجتناب ورزد و الا در هر برهه اى از زمان كه به ارتكاب آن مبادرت كند برخلاف مقتضاى نهى عمل كرده و عرفاً عاصى و در نظر عقلاء مستحق توبيخ شمرده مى شود ـ پس صيغه نهى مفيد دوام و تكرار است .
ولى بعضيها آن را بين مره و تكرار مشترك دانسته اند (با اشتراك معنوى) و استدلال آنها اين است كه صيغه مزبوره اگر منحصراً مفيد دوام باشد لازم مى آيد كه هرگز و در هيچ موردى از آن منفك نگردد و حال آنكه در بعضى از موارد بطور قطع از آن منفك شده و به وقت دون وقت دلالت نموده است ـ كما اينكه نهى شارع از اتيان صوم و صلوة نسبت به حائض و مسافر و يا نهى طبيب از تناول اغذيه مضره به مريض ناظر دوام نبوده و بلكه ناظر به وقت معينى مى باشد ـ به طورى كه پس از سپرى شدن ايام حيض و سفر در حائض و مسافر و حصول برء در مريض ، مفاد حكم نهى نيز به پايان مى رسد پس نمى توان صيغه نهى را در همه جا مفيد دوام دانسته و آن را بدان اختصاص داد و بلكه بايد گفت كه صيغه مزبوره در بعضى از موارد حقيقت در دوام و در برخى ديگر حقيقت در مرّه است ـ زيرا در هر دو مورد به طور مساوى استعمال شده و استعمال هم دليل حقيقت مى باشد ـ چه آنكه حمل آنها بر مجاز و يا اشتراك لفظى برخلاف اصل است پس به ناچار بايد آن را مشترك معنوى بين آن دو معنى دانست .
ولى اين استدلال مردود است زيرا محل كلام ما در اين مبحث نهى مطلق است نه نهى مقيد به زمان مخصوص و وقت معين ـ زيرا اگر نهى مقيد به زمان معينى باشد مسلماً به همان زمان ، محدود و مختص خواهد شد ـ بنابر اين چون نهى راجع به صلوة و صوم نسبت به حائض و مسافر و تناول اغذيه مضره نسبت به مريض به موجب مصرحات ديگر و قرائن اشارات موجوده مقيد به زمان حيض و سفر و مرض است لذا به همان ازمنه و اوقات اختصاص يافته است و اين امر موجب اين نيست كه صيغه وى در حال اطلاق و تجرد از قيد زمان نيز به وقت دون وقت دلالت نمايد .
در پايان اين فصل از بيان نكته اى ناگزير هستيم كه : ثبوت دلالت نهى بر دوام طبعاً ملازم با ثبوت دلالت آن بر فور است زيرا تراخى و عدم فوريت كه مستلزم ايجاد فاصله زمانى است منافى با دوام و استمرار مى باشد و به همين جهت كليه قائلين به دلالت آن بر دوام بالملازمه آن را مفيد فور و قائلين به اشتراك هم آن را بين فور و تراخى مشترك دانسته اند . (اصول رشاد : 117 ـ 113)
نُهى :
جِ نُهية . خردها . عقلها . عقل را نهى گويند كه بازدارد آدمى را از هر زشتى و خلاف خردى . (اقرب الموارد) (ان فى ذلك لآيات لاولى النهى) . (طه:128)
نَهى از مُنكَر :
بازداشتن ديگرى را از آنچه به نزد عقل و شرع ناپسند بود . اين كار از واجبات كفائيّه شرع اسلام است ، و در قرآن كريم و نيز در حديث مكرّرا بدان دستور داده شده و اكثرا به همراه امر به معروف و گاه مستقلاّ از آن نام برده شده است : (يا بنىّ اقم الصلاة وأمر بالمعروف وانه عن المنكر) (لقمان:17) . (كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه ...) . (مائدة:79)
اميرالمؤمنين (ع) : «ايّها المؤمنون ! انّه من رأى عدوانا يُعمل به و منكرا يدعى اليه فانكره بقلبه فقد سلم و برىء ، ومن انكره بلسانه فقد اُجِر ، وهو افضل من صاحبه ، ومن انكره بالسيف لتكون كلمة الله هى العليى و كلمة الظالمين هى السفلى فذلك الذى اصاب سبيل الهدى و قام على الطريق ونوّر فى قلبه اليقين» اى مسلمانان! هر يك از شما اگر ظلم و تجاوزى را مشاهده نمود و يا كار زشتى كه مردم را بدان مى خوانند، پس به قلب خويش آن را منكر و ناپسند شمرد، در اين صورت سلامت را اختيار كرده است و گناهى بر او نيست (در صورتى كه بيش از اين او را ميسر نباشد) و آن كس كه با زبان و بيان به مبارزه برخيزد مستوجب پاداش الهى خواهد گرديد و مقامش برتر از گروه نخست است، و آن كس كه با سلاح به وظيفه نهى از منكر قيام كند بدين هدف كه دين خدا بر زمين تثبيت گردد و شيوه ستم و ستمگران محو و نابود گردد، چنين كسى به راه هدايت راه يافته و بر جاده حقيقى گام نهاده است و نور يقين به قلبش تابيده است .. (نهج : حكمت 373)
«فمنهم المنكِر للمُنكَرِ بيده و لسانه و قلبه، فذلك المستكمل لخصال الخير ، و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التارك بيده ، فذلك متمسّك بخصلتين من خصال الخير و مضيّع خصلة ، ومنهم المنكر بقلبه و التارك بيده و لسانه ، فذلك الذى ضيّع اشرف الخصلتين من الثلاث و تمسّك بواحدة ، ومنهم تارك لانكار المنكر بلسانه و قلبه و يده ، فذلك ميّت الاحياء ...» : در سخن ديگر آن حضرت در اين باره چنين آمده است :
گروهى از مردم (در امر نهى از منكر) با دست و زبان و دل به مبارزه با منكرات برمى خيزند، اين گروه همه خصلتهاى نيك را در خود جمع كرده اند، گروهى ديگر تنها با زبان و دل به مخالفت با منكرات برمى خيزند، اينها به دو خصلت نيك دست يافته و يكى را از دست داده اند، گروهى ديگر تنها با قلبشان منكر را انكار نموده و تنها آن را امرى ناپسند مى شمرند، اين گروه بهترين خصلتها را از اين سه ترك گفته تنها يكى را گرفته اند .
گروهى ديگر نه با زبان و نه با دل و نه با سلاح با منكرات مبارزه نمى كنند، اينها به حقيقت مردگان زنده نمايند .
اين را بدانيد كه همه كارهاى نيك و حتى جهاد در راه خدا در برابر امر بمعروف و نهى از منكر همچون قطره اى است در برابر درياى پهناور .
همانا امر به معروف و نهى از منكر اجل كسى را نزديك نكنند و از روزى كسى نكاهند ... (نهج : حكمت 374)
نَهِيب :
ترس و بيم . هول و هراس . هيبت و مهابت . عظمت .
نَهيق :
بانگ خر .
نَهيك :
مبالغه كننده در هر چيزى . مرد دلير . شمشير تيز و برنده . نيكو خوى . شير بيشه .
نُهيَة :
خِرَد . غايت و نهايت هر چيز . ج : نُهى .
نِىّ :
ناپخته . خام . عن ابى بصير ، قال : سُئِلَ ابوعبدالله (ع) عن اكل الثوم و البصل ، قال : «لا بأس باكله : نيّاً وفى القدر» : ابوبصير گويد : از امام صادق(ع) در باره خوردن سير و پياز سؤال شد، فرمود: هيچ ايرادى ندارد، خواه به صورت خام خورده شود و يا پخته و در ميان ديگ . (بحار:66/249)
نِيابَت :
به جاى كسى ايستادن ، قائم مقام كسى شدن . نيابت از ميت در عبادات و خيرات به «ميت» و «حج» رجوع شود .
نِيّات :
جِ نيّة . نيتها . قصدها . آهنگها . عزمها . انديشه ها . اراده ها . عن ابى عبدالله(ع) : «انّما قدّر الله عون العباد على قدر نيّاتهم ، فمن صحّت نيّته تمّ عون الله له ، و من قصرت نيّته قصر عنه العون بقدر الذى قصر» : از امام صادق(ع) روايت شده كه خداوند،كمكومددى كه به بندگانش بفرمايد به اندازه نيتهاشان اندازه گرفته است:اگر نيتهاشان شايسته و درست بود خداوند به طور كامل به آنها يارى مى دهد، و اگر ناقص وكوتاه بودبه نسبت كوتاهى نيت از مددرسانى كاسته مى گردد . (بحار:70/211)
رسول الله (ص) : «انّما يُبعَثُ الناس على نيّاتهم» : همانا مردمان برطبق نيتهاشان به صحنه محشر برانگيخته مى شوند . (بحار:70/249)
اميرالمؤمنين (ع) فى حديث : «ولو انّ الناس حين تنزل بهم النقم ، و تزول عنهم النعم ، فزعوا الى ربّهم بصدق من نيّاتهم ، و وله من قلوبهم لردّ عليهم كلّ شارد ، و اصلح لهم كلّ فاسد» : اميرالمؤمنين(ع) ـ ضمن حديثى ـ فرمود: اگر مردمان ـ آنگاه كه بلاها بر آنها نازل مى گرديد و نعمتها از آنها سلب مى گشت ـ با نيتهاى راست و شيفتگى دلهاشان به پيشگاه خداوندگار خويش تضرع و زارى مى نمودند و به دعا برمى خواستند، همانا هرآنچه را كه از دست داده بودند باز مى يافتند و هر آنچه كه از زندگيشان تباه گرديده بود سر و سامان مى گرفت . (نهج : خطبه 178)
نِياحَة :
نوحه گرى . نوحه سرائى . آواز و نوا سردادن در مرگ اشخاص . به «نوحه» رجوع شود .
عن الصادق (ع) عن آبائه ، قال : «نهى رسول الله (ص) عن الرنّة عند المصيبة ، ونهى عن النياحة والاستماع اليها» : از امام صادق(ع) و او از پدرانش روايت شده كه رسول خدا(ص) نهى نموده است از فرياد زدن هنگام مصيبت، و نهى نموده است از نوحه سرائى و گوش فرا دادن به آن (بحار:81/257) . و عنه (ص) : «النياحة عمل الجاهليّة» : از رسول خدا(ص) آمده كه نوحه سرائى شيوه جاهليت است . (بحار:82/103)
نِياز :
احتياج ، حاجت . از حضرت رسول (ص) روايت است كه سخت ترين جنگ درگيرى با زن است (كه به ناچار بايد با وى زندگى كنى در حالى كه او موجودى ضعيف و در عين حال بد زبان و مكار و لجوج است) و بزرگترين فراق (كه دوستان را از يكديگر جدا مى سازد) مرگ ، و دشوارتر و سخت تر از آن دو، نياز به مردم است . (كنزالعمال:3/495)
مردى به امام صادق (ع) گفت : از خدا بخواه كه مرا از خلقش بى نياز سازد . فرمود: خداوند روزى هر كسى را به دست هر كه خواسته مقرر داشته (پس چنين دعا به اجابت نرسد) اما از خدا مى خواهم ترا به نيازى دچار نسازد كه آن نياز ترا به درب خانه لئيمان ببرد . (بحار:72/4)
نياز خود را به برادر دينى عرضه كردن ، به «اظهار حاجت» رجوع شود .
نيازهاى عمومى :
آنچه عموم مردم بدان نياز دارند . امام صادق (ع) فرمود : سه چيز است كه همه مردم بدانها نيازمندند : امنيت و عدالت و فراوانى نعمت . در حديث ديگر از آن حضرت رسيده : سه چيز است كه مردم هر بلد بدانها نياز دارند و اگر آن سه را نداشته باشند بى سر و سامان خواهند بود : فقيهى پرهيزكار، و فرماندارى درستكار و مطاع، و پزشكى آگاه و محل اعتماد . (بحار:78/234)
نياز مسلمان برطرف نمودن :
پيغمبر(ص) فرمود : به خدا سوگند كه برآوردن حاجت مؤمن افضل و بهتر است از اينكه يك ماه روزه بدارى و يكماه اعتكاف كنى .
و فرمود : هر كه نيازى را از مسلمانى برطرف سازد خداوند حوائج فراوانى از او برآورده سازد كه كمترين آنها بهشت باشد .
و فرمود : هر كه نيازى از برادر دينى خويش برطرف سازد چنان باشد كه دهرى (دورانى) خداى را عبادت كرده باشد .
امام صادق (ع) فرمود : برآوردن حاجت مسلمان بهتر است از هزار حج مقبول و آزاد ساختن هزار بنده در راه خدا و مجهز نمودن هزار اسب براى جهاد .
و فرمود : هرگاه يكى كارى به من رجوع مى كند من در انجام آن عجلت مىورزم مبادا پيش از آنكه به انجام آن توفيق يابم وى از من بى نياز گردد .
حارث همدانى گويد : شبى در محضر اميرالمؤمنين (ع) بودم چون مجلس به پايان رسيد عرض كردم : يا اميرالمؤمنين به مبلغ پولى نيازمندم . فرمود : مگر مرا شايسته آن ديدى كه نياز خويش را به من عرض كنى ؟ گفتم : آرى . فرمود : «جزاك الله عنّى خيرا» پس برخاست و چراغ را خاموش ساخت و نشست و فرمود : چراغ را بدين سبب خاموش نمودم كه خوارى نياز به چهره ات نبينم ، اكنون بگو چه مى خواهى ؟ كه از پيغمبر (ص) شنيدم مى فرمود : نيازها امانتهاى خداوند است در دل بندگانش ، هر آن نيازمند كه نياز خويش را به دل پنهان دارد و به كس نگويد خداوند آن را عبادتى در نامه عملش ثبت نمايد و چون اظهار كند هر كه بشنود مسئول انجام آن خواهد بود . (بحار:74/285 ـ 302 و 41/36)