او راست كتاب المنظومة فى المنطق و غيره . وى روز عيد فطر سنه 756 هجرى قمرى درگذشت و در جوار مرقد پدرش در درب فساى شيراز به خاك سپرده شد .
از اشعار اوست :
اذا كنت من شيراز فى رأس فرسخشممت نسيم الجود من باب دارهم
فواها لمن اضحى جوار حريمهمو طوبى لمن أمسى قريب جدارهم
و نيز رجوع به (شد الازار : 187) و (دانشمندان و سخن سرايان فارس) شود .
ناصرالدين شاه :
ابن محمد شاه ابن عباس ميرزا ابن فتح على شاه قاجار ، چهارمين از سلاطين قاجاريه است . وى در ششم ماه صفر سال 1247 هجرى قمرى متولد ، و به سال 1313 پس از 49 سال سلطنت كشته شد .
«تاجگذارى»
به سال 1264 هجرى قمرى كه محمد شاه قاجار به علت نقرس درگذشت ناصرالدين ميرزا فرزند و ولى عهد وى در تبريز بود و بيش از هفده سال نداشت ، مقارن مرگ محمد شاه در اكثر بلاد ايران فتنه ها برخاسته بود ، مردم كرمانشاه بر محب على خان حكمران خود شوريدند و اهالى شيراز بر نظام الدوله ياغى شدند ، در بروجرد اوضاع آرام نبود و حسين خان سالار در خراسان كوس ياغيگرى مى نواخت و سيف الملوك ميرزا پسر ظل السلطان نيز در تهران به دعوى سلطنت برخاسته بود ، در همچون اوضاع آشفته اى مهد عليا مادر وليعهد با مساعدت على قلى ميرزا اعتضاد السلطنه و ميرزا آقا خان وزير لشكر زمام حكومت را در دست گرفت وبه انتظار ورود پادشاه جديد به پايتخت ، نشست ، ناصرالدين ميرزا با شنيدن خبر مرگ پدر از تبريز حركت كرد و با راهنمائى ها و مساعدتهاى ميرزا تقى خان وزير نظام به تهران وارد شد و روز بعد تاج شاهى بر سر نهاد [23 ذيقعده 1264] و ميرزا تقى خان وزير نظام را قبل از ورود به تهران به امير نظام ملقب كرد و سپس كه به تهران وارد شد و بر تخت شاهى جلوس كرد او را اتابك اعظم خواند و مقام صدارت عظمى بدو محول داشت اتابك اعظم كه بعداً به نام اميركبير معروف شد يكى از وزيران پر اثر نام دار ايران است و به دوران كوتاه مدت صدارت خويش در فرونشاندن آشوبها و استوار كردن پايه هاى تخت سلطنت ناصرالدين شاه كوشش ها كرد و آشوب خراسان را به سال 1266 بدست سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه با كشتن حسن خان سالار و فرزندش و برادرش فرو نشاند.
از وقايع دوران سلطنت ناصرالدين شاه گذشته از فتنه سالار در خراسان ، يكى هم بسط دعوت سيد على محمد باب و پيدايش مذهب بابى است كه مقدارى از نيروى دولت و فكر شاه متوجه فرو نشاندن آشوبهائى كه بابيان در نقاط مختلف كشور برپا مى كردند شد ، از اتفاقات نامطلوب عهد اين پادشاه قتل اميركبير است كه به اجماع مورخان بدترين اعمال ناصرالدين شاه و اشتباهى غير قابل جبران بود ، ميرزا تقى خان اميركبير در مدت سه سال و دو ماه و كسرى صدارت در شؤون مختلف كشور شروع به اصلاحاتى كرد اما ساعيان و حسودان شاه را نسبت بدو بدبين و از قدرت روز افزونش هراسان كردند تا سرانجام در روز بيست و پنجم محرم سال 1268 فرمان عزل او را صادر و به جاى وى ميرزا آقا خان اعتماد الدوله نورى را به صدارت انتخاب و اميركبير را به فين كاشان تبعيد كرد و سرانجام فرمان به قتل او داد و يك ماه و بيست و سه روز بعد از عزل وى به تاريخ هيجدهم ربيع الاول سال 1268 به فرمان شاه به حيات وى پايان داده شد .
ناصرالدين شاه چهل و نه سال تمام بر ايران سلطنت كرد ، چند سال آغاز سلطنتش بر اثر سركشى ياغيان و فتنه بابيان هيجانهائى به همراه داشت و چند سالى هم از دوران اخير پادشاهى وى با تشنجاتى كه بر اثر انحصار تنباكو پيش آمد و نفوذى كه خارجيان در امور داخلى مملكت اعمال مى كردند ، همراه بود بقيه دوران شاهى وى به آرامش و امنيت قرين بود، از كارهاى مفيد و اقدامات مؤثرى كه به عهد اين پادشاه در ايران انجام گرفت اين موارد است: تأسيس مدرسه دارالفنون ، ايجاد تلگراف خانه و ضرابخانه و كارخانه چراغ گاز و پست خانه و كارخانه هاى توپ ريزى و باروت كوبى و فشنگ سازى ، ايجاد نظميه ، تشكيل سربازخانه ها در ولايات ، بناى قلاع سرحدى ، تشويق و توسعه صنايع دستى بافندگى ، ساختمان و مرمت جاده هاى عمومى ، توجه به كشف و استخراج معادن ، ايجاد و تأسيس بيمارستانها و داروخانه ها ، تاسيس چاپخانه و نشر روزنامه ، ايجاد مجلس شوراى دولتى و تعيين وزارتخانه هاى مرتب و وزيران مسئول .
ناصرالدين شاه در كار سلطنت پادشاهى مقتدر بود ، در دوران طولانى سلطنت وى ـ چنانكه گذشت ـ حوادث مهمى در تاريخ سياسى و اجتماعى ايران پديد آمد كه خود مقدمه حوادث و اتفاقات مهمتر بعدى بود ، در عهد وى رفت و آمد اروپائيان به ايران فزونى گرفت و با همه منع شديدى كه در اواخر پادشاهى خويش از عزيمت جوانان و بخصوص دانشجويان ايرانى به فرنگ ابراز مى نمود و مطلقاً با مسافرت محصلين ايران به اروپا مخالفت مىورزيد كسانى به اروپا رفتند و هر كس در مراجعت برخى از آداب و سنن فرنگى را با خود به ارمغان آورد ، اين از فرنگ آمدگان اندك اندك هموطنان خود را با تمدن غربى و مخصوصاً اوضاع سياسى و اجتماعى اروپا آشنا كردند، در اواخر عهد وى در گوشه و كنار مملكت به ويژه در پايتخت انجمن هاى سرى تشكيل گرديد و داعيه آزاديخواهى و قانون طلبى ـ به صورت تقاضاى تأسيس عدالتخانه ـ در سرها پديد آمد موفقيتى كه با لغو امتياز انحصار تنباكو نصيب روحانيون و مردم شد ، اين داعيه ها را قوت بخشيد و رفته رفته مردم آماده نهضتى شدند كه پس از قتل ناصرالدين شاه و به دوران سلطنت فرزندش مظفرالدين شاه به صورت انقلاب مشروطيت پديدار گشت و يكباره زندگى سياسى و اجتماعى ايران را دگرگون ساخت.
«صفات و ذوقيات او»
ناصرالدين شاه در زندگى خصوصى مرد زن دوستى بود زنان عقدى و صيغه فراوان داشت تعداد همسران او را بالغ بر صد تن نوشته اند فرزندان زيادى نيز از او باقيمانده است ، مرد أكول و خوش خوراكى بود و به تنقلات علاقه اى فوق العاده داشت ، به قهوه و قليان هم رغبتى فراوان مى نمود ، به شكار و گردش و نقاشى دلبسته بود ، خطى خوش و پخته داشت ، مردى اديب و شعر شناس بود و خود نيز گاهى به تفنن ابياتى مى سرود. سجع مهر او اين بيت بود :
تا كه دست ناصرالدين خاتم شاهى گرفتصيت داد و معدلت از ماه تا ماهى گرفت
بر صدر تذكرهائى كه به عهد وى تأليف شده است اشعارى به نام او ثبت كرده اند كه نمودار روشنى ذوق ادبى اين پادشاه قدرت طلب است .
هدايت در مقدمه مجمع الفصحا طرفى از اشعار ناصرالدين شاه نقل كرده است و اينك نمونه اى از آن جمله :
اى روى ماه تو را صد بنده همچو پرىاز رفتن تو رسد خجلت به كبك درى
تشبيه روى ترا هرگز به مه نكنمزيرا كه در نظرم زيباتر از قمرى
خورشيد بزمگهى سلطان هر سپهىشايسته كلهى زيبنده كمرى
پيش تو بنده شدن بهتر زپادشهىپاى تو بوسه زدن خوشتر زتاجورى
بگذشتى از سر كين بر شاه ناصر دينبر قبله گاه زمين زاينسان مكن گذرى
«قتل ناصرالدين شاه»
از اوايل ماه ذيقعده سال 1313 ناصرالدين شاه خود را براى برگزارى جشن آغاز پنجاهمين سال پادشاهى خويش آماده مى كرد ، او روز بيست و سوم ذيقعده سال 1264 به تخت سلطنت نشسته بود و در بيست و سوم ذيقعده سال 1313 درست چهل و نه سال از عمر فرمانروائى وى مى گذشت . قرار بود اين جشن ها در طول يك هفته از هيجدهم تا بيست و چهارم ذيقعده برگزار گردد ، بدين مناسبت بامداد روز هفدهم ذيقعده سال 1313 كه يك روز به شروع جشن هاى هفت روزه باقيمانده بود ، ناصرالدين شاه عزم شهر رى كرد تا به زيارت مزار حضرت عبدالعظيم رود ، در حرم حضرت عبدالعظيم صداى تير تپانچه اى سكوت را شكست و گلوله ميرزا رضاى كرمانى ، شاه قدرتمند قاجار را از پاى در آورد ، او را در جوار بقعه حضرت عبدالعظيم و در كنار مزار زن محبوبش جيران به خاك سپردند .
ناصر خسرو :
ناصر بن خسرو بن حارث قباديانى بلخى مروزى متخلص به «حجت» از شاعران قوى طبع و قصيده سرايان گرانقدر زبان فارسى است . وى در سال 394 در قباديان از نواحى بلخ متولد و به سال 481 هـ ق در يمكان وفات يافت . او آثار زيادى به جاى نهاده از جمله در شعر ديوان اشعارش مشتمل بر بيش از ده هزار بيت است . و در نثر : سفرنامه و وجه دين و زاد المسافرين است . وى اسماعيلى مذهب بوده .
ناصر لدين الله :
ابوالعباس احمد بن المستضىء بامرالله ، مادرش كنيزى تركيّه بنام «زمرد» سى و چهارمين خليفه عباسى ، دهم رجب سال 553 متولد ، و اول ذيقعده 575 روزى كه پدرش درگذشت با وى به خلافت بيعت شد ، ناصر مردى خردمند و با شهامت و هشيار بود ، چون بر سرير خلافت نشست دستور داد هر چه شراب بود بريختند و آلات لهو و لعب را بشكستند ، لاجرم بلاد به عدل وى معمور و ارزاق مردمان فراوان گشت ، مردم به قصد تبرك به جانب بغداد مى آمدند .
ذهبى گفته : هيچكدام از خلفاى بنى عباس به قدر او خلافت نكرد ، زيرا وى چهل و هفت سال زمامدار بلاد بود و در تمامى اين مدت بر اوج عزت و جلالت شأن زندگى مى كرد و پيوسته در نبردها پيروز بود و هيچ گروه را جرأت آن نبود كه بر او خروج كند و اگر هم احيانا چنين فردى يا افرادى پديد مى آمدند بزودى شكست مى خوردند ، اهتمام او در امر اداره مملكت شديد و تدبير او در تنظيم شئون ملك و ملت متين و سديد بود .
جواسيس و عيون قرار داده بود كه به وسيله آنها از اوضاع جهان و حوادث آفاق و تصميمات ملوك و سلاطين آگاه مى شد ، مردمان بر اين باور بودند كه ناصر از اهل كشف و اطلاع بر مغيبات است ، و برخى مى گفتند : جنيان به وى خدمت مى كنند ، گماشتگان او در هر قطرى از اقطار كه بودند آنچنان هيبت او را داشتند كه هرگاه نام وى را مى بردند صدا را آهسته مى كردند مبادا يكى از جاسوسان او در مجلس حاضر باشد و به وى گزارش دهد .
سياستمدارى چيره دست و مديرى مرموز بود : گاه مى شد كه بين دو تن از ملوك دست نشانده خودش نقار و عداوتى رخ مى داد و به گونه اى آنها را با يكديگر دوست مى كرد كه خودشان متوجه نمى شدند ، و بسا ميان دو نفر از سلاطين طرح دشمنى مى افكند بى آنكه آنها بدانند چگونه دشمن يكديگر شدند .
وى گرايش به تشيع داشت و مايل به طريقه اماميه بود ، لذا روزى از ابن جوزى ـ كه از علماى سنت بود ـ در محضر او پرسيدند : افضل از همه بعد از رسول خدا(ص) كيست ؟ جرأت تصريح به نام ابوبكر نكرد و ابهام گونه پاسخ داد : «افضلهم بعده من كانت بنته فى بيته» يعنى افضل مردم پس از پيغمبر (ص) آن كسى است كه دخترش در خانه او بوده . چنان كه مى دانيم اين عبارت را دو معنى است : دختر پيغمبر (ص) در خانه او ، يا دختر او در خانه پيغمبر (ص) كه معنى اول بر على (ع) و معنى دوم بر ابوبكر منطبق مى باشد . و نيز معروف است كه از ابن جوزى در باره شمار خلفاء پيغمبر(ص) پرسيدند ، نخواست تصريح كند گفت : «اربع، اربع ، اربع» سنيان حمل بر تأكيد كردند و شيعه بر دوازده امام حمل نمودند .
ابن خلّكان در شرح حال ملك افضل على بن يوسف ، حاكم دمشق و نواحى آن نوشته : صلاح الدين كه از جانب دارالخلافه بغداد حكومت مصر و شام را بعهده داشت ملك افضل على را وليعهد خويش ساخت و چون درگذشت و على پس از او امير دمشق گرديد با برادرش عثمان كه عزيز مصرش مى گفتند درافتاد و سرانجام برادرش عثمان با عمويش ملك عادل وى را در دمشق محاصره كرده دمشق را از او گرفتند ، وى ماجرا را به خليفه نوشت و از برادر و عمو در آن نامه شكايت كرد و اين اشعار در نامه درج نمود و براى ناصر فرستاد :
مولاى ان ابابكر و صاحبهعثمان قد غصبا بالسيف حق على
وهو الذى كان قد ولاّه والدهعليهما فاستقام الامر حين ولى
فخالفاه وحلاّ عقد بيعتهوالامر بينهما و النصّ فيه جلى
فانظر الى حظّ هذا الاسم كيف لقىمن الاواخر ما لاقى من الاول
چون نامه به ناصر رسيد نامه را پاسخ گفت و در صدر آن اين ابيات نوشت :
وافى كتابك يا ابن يوسف معلنابالودّ يخبر انّ اصلك طاهر
غصبا عليّا حقه اذ لم يكنبعد النبى له بيثرب ناصر
فاصبر فانّ غدا عليه حسابهموانشر فناصرك الامام الناصر
و در سال 580 خليفه مشهد (مطهر) موسى الكاظم (ع) را مأمن قرار داد كه هر كه بدان بقعه پناه برد از كيفر در امان باشد ، لذا جمع بسيارى به آنجا پناهنده شدند (ناقل اين واقعه : جلال الدين سيوطى پس از نقل اين مطلب مى گويد :) و بر اثر اين دستور مفاسدى رخ داد .
و در سال 582 حسب اِخبار منجمين ، كواكب ستة در ميزان گرد آمدند و ستاره شناسان مانند ابوالفضل خوارزمى و ديگران خبر دادند كه جهان بر اثر طوفان باد خراب مى شود ، مردمان به احداث خانه در زير زمين و تهيه آب و آذوقه در آنجا پرداختند و خود را در برابر بادهاى سخت مهيا ساختند ، اما چون شب موعود كه شب نهم جمادى الآخر بود رسيد ابدا بادى بلكه نسيمى كه شمعى را خاموش كند نوزيد ، شعرا در اين باره اشعار سرودند كه از آن جمله اشعار ابوالغنائم محمد بن معلم است كه گفته :
قل لابى الفضل قول معترفمضى جمادى و جائنا رجب
و ما جرت زعزع كما حكمواولابدا كوكب له ذنب
كلاّ ولا اظلمت ذكاء ولابدت اذن فى قرنها الشهب
تا آنجا كه مى گويد :
قد بان كذب المنجّمين وفىاىّ مقال قالوا فما كذبوا ؟
و در سال 583 فتوحات بسيارى نصيب مسلمانان شد ، سلطان صلاح الدين ايوبى چندين شهر از شهرهاى شام بزرگ را كه به دست صليبيان و در تصرف آنها بود از آنان باز ستد ، از همه مهم تر شهر بيت المقدس بود كه پس از 91 سال از سلطه آنها به در آورد و همه آثارى كه آنان در آن بلاد مقدسه احداث نموده بودند محو كرد و كليساهاى آنها را منهدم ساخت و به جاى يكى از آن كليساها مدرسه اى جهت شافعيان بنا نهاد .
از عجايب اين كه ابن برجان متوفى به سال 536 در تفسير خود ذيل آيه : (الم * غلبت الروم) طبق حسابى كه از حروف اين آيه بدست آورده به اين نتيجه رسيده كه بيت المقدس تا سال 583 در سلطه روميان باقى مى ماند و در اين سال اين بلده به دست مسلمانان گشوده مى شود و دگر به آنها باز نمى گردد .
و در سال 589 صلاح الدين صاحب فتوحات بسيار چشم از اين جهان بست ، و چون پيك مصر خبر مرگ او را به بغداد آورد تنها تركه صلاح الدين را كه عبارت بود از سلاح جنگ و اسب سوارى او و يك دينار و 36 درهم نيز با خود به نزد خليفه آورد .
و در سال 596 آب نيل از جريان باز ايستاد و گرانى و خشك سالى شديدى رخ داد كه مردمان يكديگر را همى خوردند و مردارى را به جاى نگذاشتند ، خوردن مردار چنان شايع گشت كه قبور را مى شكافتند و مردگان را از گور بيرون مى كردند و مى خوردند ، اهل مصر پراكنده شدند و بسيارى از گرسنگى به هلاكت رسيدند ، بسا مسافرى بر روستائى مى گذشت زنده اى را در آن نمى ديد ، درب خانه ها باز بود و ذى روحى در آن ديده نمى شد ، مردان و زنان و كودكان آزاد را به چند درهم مى فروختند ، اين فاجعه تا سال 598 ادامه يافت .
و در سال 601 فرنگيان بر شهر «قسطنطنيه» (اسلامبول) دست يافتند و روميان را از آنجا بيرون راندند ، و اين شهر در آن زمان از طرف دارالخلافه اسلامى به روميان سپرده شده بود ، تا به سال 660 كه مجدّدا روميان از آنها باز ستدند وبه مملكت اسلامى بازگشت .
و در سنه 608 لشكر تتار به بلاد اسلامى وارد شدند و كردند آنچه كردند ، و به قول ابن اثير در كتاب كامل : فتنه اينها از فتنه بخت نصر و يأجوج و جميع فتن عظيم تر بود.
و بالاخره در سال 622 سلخ رمضان ناصر عباسى درگذشت ، و دو سال پيش از آن به بيمارى فلج مبتلا شده بود ، خلافتش چهل و هفت سال بود ، و از بناهاى او است بقعه عباس و ائمه اربعه (ع) در بقيع . و هم به امر او در سال 606 در سامرّاء ميان صفه و سرداب مقدس شباكى با درى از چوب ساج بنا كردند و اكنون در زمان ما (مرحوم محدث قمى) كه سنه 1325 هـ ق است آن در موجود است و به بهترين كيفيتى منبت كارى شده و مى توان آن را از نفايس روزگار شمرد ، و با وجود اين كه اين همه زمان بر آن گذشته و خلال اين مدت در حفظ ونگاهدارى آن اعتنا نشده و بعضى جاهاى آن را شمع و چراغ سوخته هنوز مانند بهترين جواهر مى درخشد . و در كتيبه آن اين عبارات ثبت است :
بسم الله الرحمن الرحيم . قل لا اسألكم عليه اجرا الاّ المودة فى القربى ، ومن يقترف حسنة نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور . هذا ما أمر بعمله سيدنا و مولانا الامام المفترض طاعته على جميع الانام ابوالعباس احمد الناصر لدين الله المبين اميرالمؤمنين و خليفة رب العالمين الذى طبق البلاد احسانه و عدله ، و غمر البلاد برّه و فضله ، قرن الله اوامره الشريفة بالنجح و النشر ، و جنوده بالتأييد و النصر ، جعل لايامه المخلدة حدّا لا يكبو جواده ولرايته الممجدة سعدا لا يخبو زناده فى عزّ تخضع له الاقدار فيطيعه عواصيها ، و ملك تخشع له الملوك فتملكه نواصيها ; و يتولى المولوى الحسين بن سعد الموسوى الذى يرجو الحيوة فى ايامه المخلّدة ، و يتمنى انفاق عمره فى الدعاء لدولته المؤبّدة ، استجاب الله دعوته فى ايامه الشريفة السنيّة ، من سنة ستّ و ستمأة الهلالية . (تاريخ الخلفاء سيوطى و تتمة المنتهى)
ناصِيَة :
موى پيشانى . موى پيش سر . قصاص شعر از پيشروى . ج : نواصى . (ما من دابة الاّ هو آخذ بناصيتها ...) (هود:56). (فيؤخذ بالنواصى و الاقدام) . (رحمن:41)
ناضِج :
گوشت پخته و ميوه رسيده . مقابل ناپخته و كال .
ناضِح :
باران . شتر آبكش . ستورى كه بر آن آب كشند . ج : نواضِح .
ناضِد :
آنكه كالا را روى هم مى چيند .
ناضِر :
روى تازه با رونق و بهجت . درخت سرسبز و خرّم .
ناضِرَة :
درخشنده و تابان . (وجوه يومئذ ناضرة * الى ربها ناظرة) . (قيامة:23)
ناطِح :
آنچه پيش آيد شخصى را از وحوش و طيور و جز آن . گوسفند . رنج و سختى . ج : نواطح .
ناطِق :
گوينده . امام جواد (ع) : «من اصغى الى ناطق فقد عبده ، فان كان الناطق عن الله فقد عبد الله ، و ان كان الناطق ينطق عن لسان ابليس فقد عبد ابليس» : هر آن كس به سخن گوينده اى (خطيب و سخنورى) گوش فرا دهد به حقيقت بنده وى شده است، كه اگر گوينده از جانب خدا سخن گويد خدا را بندگى كرده، و اگر از جانب ابليس سخن بگويد ابليس را . (بحار:2/94)
در اصطلاح منطق : آن كه صاحب قوه نطق باشد . مراد از نطق در «الانسان حيوان ناطق» آن قوه موجود در ضمير انسان است كه بدان وسيله بيان معانى كند .
ناطِق :
ميرزا صادق از شاعران قرن سيزدهم هجرى قمرى است .
مؤلف ريحانة الادب آرد : «در تاريخگوئى و عددجوئى قدرتى عجيب داشته و درين فن گوى سبقت از ديگران ربوده است ، چنانكه عدد ابجدى هر يك مصراع از اكثر قصايدش ماده تاريخ سال يكى از وقايع بودى و در تاريخ هر بنائى چندين قصيده فريده به همين اسلوب تمام نمودى منجمله قصيده اى در تاريخ اتمام تذهيب ايوان و گنبد مطهر حضرت معصومه كه به سال هزار و دويست و هيجدهم هجرت در تحت توجهات خاقان مغفور فتحعلى شاه قاجار به وقوع پيوسته در قم انشاد كرده كه مشتمل بر ستايش آن مخدره معظمه و مدح خاقان و توصيف گنبد مطهر و حاوى شصت و دو بيت بوده و عدد ابجدى هر مصراعى مطابق عدد همان سال مذكور مى باشد» از آن قصيده است :
اين قبه گلبنى است به زيور برآمدهيا پاك گوهريست پر از زيور آمده
اين قبه راست اوج به جائى كه پيش وىصدر فلك به چشم ملك احقر آمده
از دل سؤال كردم و گفتم مرا بگوكين صحن از چه روز جنان بهتر آمده
دل در جواب گفت كه اينك در اين سؤالعقل طويل قاصر و فهم اقصر آمده
و از ابيات پايان قصيده است :
گفتم ز جود شاه به عالم قصيده اىكز آن روان فكر پر از شكر آمده
ابيات اين قصيده هر آن يك به دلبرىمانند حسن روى بتان دلبر آمده
هر مصرعى ازين چو يكى حور لاله روهر بيت آن دو ماه پرى پيكر آمده
وفات ناطق به سال 1230 هجرى قمرى اتفاق افتاد . (ريحانة الادب:4/153)
ناظِر :
نگرنده . چشم يا نقطه سياه و مردمك چشم . (و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين) : و موسى(ع) دست خويش را از آستين به درآورد كه ناگهان به چشم بيننده سفيد و درخشنده نمودار گرديد . (شعراء:33)
رسول الله (ص) : «من دخل الحمام بغير مئزر ملعون ، الناظر و المنظور اليه» : هر آنكس بدون لنگ به حمام (عمومى) رود، هم نگرنده و هم آن كه بدو مى نگرند مورد خشم خدا بوند . (بحار:77/68)
علىّ (ع) : «ناظر قلب اللبيب به يبصر امده و يعرف غوره و نجده ... فالناظر بالقلب، العامل بالبصر يكون مبتدأ عمله ان يعلم : اعمله عليه ام له ...» : خردمند با چشم دلش پايان كار را مى نگرد و پستى و بلنديهاى آن را مدّ نظر مى دارد. خواننده اى (پيغمبر) وظيفه دعوت خويش را ايفا نمود و سرپرستى (هم آن حضرت) در امر سرپرستى حق مطلب را ادا نمود، پس شما مردم، خواننده را پاسخ اجابت دهيد و رهبر خود را پيروى كنيد ... بنابر اين آن كس كه با چشم دلش مى بيند و با بينش به عمل مى پردازد، سزد كه در آغاز كار بنگرد آيا عملش به سود اوست يا به زيانش . (نهج : خطبه 154)
ناظِرة :
مؤنث ناظِر . بيننده . نگرنده . (و انّى مرسلة اليهم بهدية فناظرة بم يرجع المرسلون) . (نمل:35)
ناظِم :
ترتيب دهنده . نسق دهنده . به رشته كشنده مرواريدها و جز آن . شاعر ، مقابل ناثِر.
ناظم الاطبّاء :
ميرزا على اكبر بن محمد حسن بن على اكبر بن محمد على بن محمد كاظم بن ابوالقاسم بن محمد كاظم بن سعيد شريف نفيسى ، از اطباى معروف و دانشمندان قرن چهاردهم هجريست . وى به سال 1263 هجرى قمرى در كرمان تولد يافت و پس از تحصيلات مقدماتى با مساعدت وكيل الملك حاكم كرمان به سال 1282 به تهران آمد و در مدرسه دارالفنون به تحصيل طب پرداخت ، و در سال 1289 از تحصيل فراغت جست و سال بعد به رياست مريضخانه دولتى تهران منصوب گشت و تا سال 1298 در اين قسمت باقى ماند مقارن اين احوال به عضويت مجلس حفظ الصحه نيز انتخاب گشت . وى پس از كناره جستن از رياست مريضخانه سفرى به خراسان كرد و يك سال بعد به تهران باز آمد و در سال 1303 به دعوت ظل السلطان به اصفهان رفت و دو سالى در آن حوالى بسر برد .
وى در وباى سال 1310 در تهران صميمانه به كار مداواى بيماران كمر بست و در همين اوان جزو اطباى حضور پادشاه در آمد سپس به طبابت مخصوص اندرون سلطنتى انتخاب شد و تا سال 1328 در اين مقام باقى بود .
از تأليفات و ترجمه هاى اوست :
1 ـ كتابى در علم تشريح .
2 ـ كتابى در پاتولوژى و كلينيك جراحى .
3 ـ رساله اى در فيزيك .
4 ـ رساله اى در جراحى .
5 ـ رساله اى در تراپوتيك .
6 ـ كتاب مذاكرات .
7 ـ كتاب تعليمات ابتدائى .
8 ـ نامه زبان آموز .
9 ـ كتاب پزشكى نامه .
10 ـ فرنود ساريا فرهنگ نفيسى كه از مهمترين تأليفات اوست .
وى به سال 1342 هجرى قمرى درگذشت . براى اطلاع بيشتر از احوال وى رجوع به (مقدمه جلد اول فرهنگ نفيسى) و (تاريخ بيدارى ايرانيان : 215) و (ريحانة الادب:4/158) شود .
ناعِت :
نعت كننده . ستاينده .
ناعِس :
به خواب شونده . چرت زننده . اميرالمؤمنين (ع) : «لا يقومنّ احدكم فى الصلاة متكاسلاً ولا ناعساً ولا يفكّرنّ فى نفسه ، فانّه بين يدى ربّه ـ عزّ و جلّ ـ و انّما للعبد من صلاته ما اقبل عليه منها بقلبه» : مبادا يكى از شما در نماز خود به حالت كسالت و خواب آلودگى بپا خيزد، زيرا وى در آن حال با خداى خويش مواجه مى باشد، و همانا بنده را از نمازش تنها آن بخش عايد مى گردد كه آنرا با توجه به حضور قلب انجام داده باشد . (بحار:84/239)
ناعِق :
بانگ كننده . صدا زننده . كلاغ بانگ كننده . اميرالمؤمنين (ع) : «الناس ثلاثة : فعالم ربّانىّ ، و متعلّم على سبيل نجاة، وهمج رعاع اتباع كلّ ناعق ...» : مردمان سه دسته اند: دانشمندى خدائى و خداشناس، و دانش آموزى كه در راه نجات خويش باشد، و خرمگسانى كه به دنبال هر سر و صدائى بوند و به هر بادى حركت كنند . (نهج : حكمت 147)