back page fehrest page next page

ناعِل :

نعل به پا . ذو نعل . مانند لابن ، مقابل حافى .

ناعِم :

نرم . متنعّم . فراخ عيش و نيكو حال . امام صادق (ع) : «كم من ناعم وهو لا يعلم» : چه بسيار ثروتمند توانگر كه وى را از دانش بهره اى نباشد . (بحار:103/299)

ناعور :

دولاب .

ناعِى :

خبر مرگ كسى را دهنده .

ناف :

سوراخ وسط شكم . به عربى سُرَّة .

نافِجَة :

معرّب نافه .

نافِخ :

دمنده .

نافِذ :

در گذرنده . نفوذ كننده . طريق نافذ : راه مسلوك و روان ، طريق عامّ ، ج : نوافِذ . نافذ الامر : كسى كه حكمش مطاع باشد .

نافِر :

رمنده . نفرت كننده . مذكر و مؤنث در آن يكسان است . در وصيت لقمان به فرزند آمده : يا بنىّ ! لا تجالس الناس بغير طريقتهم ، ولا تحملن عليهم فوق طاقتهم ، فلا يزال جليسك عنك نافراً ... (بحار:13/418)

نافرمانى :

سركشى ، عصيان ، عدم اطاعت . (ومن يعص الله و رسوله و يتعدّ حدوده يدخله نارا خالدا فيها و له عذاب مهين) هر آنكس خدا و رسولش را نافرمانى كند و از حدود و مرزهائى كه خداوند براى هر كس در هر موردى تعيين نموده بگذرد خداوند وى را به آتشى در آورد كه در آن جاويدان بود و اوراست عذابى خوار ساز . (نساء:19)

از امام صادق(ع) ذيل آيه (انّ ارضى واسعة فتهاجروا ...) آمده كه فرمود : اگر در سرزمينى بودى كه در آن نافرمانى خدا مى شود از آنجا برون رو و در آن ممان . (سفينة البحار)

به «گناه» نيز رجوع شود . نافرمانى فرزند به پدر و مادر، به «عاق» رجوع شود .

نافِع :

سود دهنده . سودمند . رسول الله(ص) : «من كتم علما نافعا الجمه الله يوم القيامة بلجام من نار» . (بحار:2/78)

نافع از اسماء خداى تعالى است .

نافِع :

بن ارزق حنفى رئيس فرقه ازارقه از خوارج . وى در دوران عبدالله بن زبير در بصره و اهواز ادعاى خلافت كرد و خود را اميرالمؤمنين خواند و حسب مرام فرقه ازارقه در بعضى بلاد دست به غارت و قتل عام مردان و زنان و كودكان زد تا اينكه سالى به مدينه نيز حمله نمود و انواع جنايات در آنجا مرتكب شد و آخرالامر در سال 65 در نزديكى اهواز به دست سپاه عبدالله بن زبير به قتل رسيد .

نافِع :

بن بديل بن ورقاء خزاعى ، از صحابه رسول الله (ص) است ، وى را پيغمبر اسلام به اتفاق منذر بن عمرو و گروه ديگر به نجد فرستاد و در آنجا به شهادت رسيد . (الاصابة:5/224)

نافِع :

بن عبدالرحمن بن ابى نعيم [نُ عَ]، مكنى به ابو رويم [رُ وَ] امام اهل مدينه و يكى از قراء سبعه است ، به روايت اصمعى و نيز حافظ ابونعيم در تاريخ اصفهان ، اصل وى از اصفهان است و در مدينه زيست و در همان جا به سال 169 هجرى قمرى درگذشت . وى قرآن را در نزد ابوميمونه مولاى ام سلمة همسر حضرت رسول قرائت كرد و فرا گرفت و دو تن به نامهاى «ورش» و «قالون» راوى او بودند . (وفيات الاعيان : 5/5) و (الاعلام زركلى : 1094 و تاريخ گزيده : 759 و تاريخ حبيب السير:2/226) ونيز رجوع به (ابن خلكان:2/279 و فهرست ابن نديم و ذكر اخبار اصفهان:2/326 و الحلل السندسيه:2/156) شود .

نافِع :

بن هلال بن نافع بن جمل مذحجى جملى (بجلى كه در بعضى كتابها آمده غلط است) مردى بزرگوار ، شريف ، توانگر ، شجاع ، قارى قرآن ، نويسنده ، محدث و از ياران اميرالمؤمنين (ع) بوده كه در سه جنگ آن حضرت شركت جسته و در مسير بين مكه و كربلا پيش از شهادت مسلم به امام حسين (ع) پيوسته .

ابن شهر آشوب گويد : هنگامى كه حر سر راه بر امام حسين (ع) گرفت و امام را از رفتن به كوفه و بازگشت به مدينه ممانعت نمود حضرت خطبه اى به مضمون شكوه از پيشامد غير منتظره و دگرگونى اوضاع و بىوفائى مردم روزگار و سستى آنها در امر دين ايراد نمود ، و منتظر بود كه ياران و همراهان در اين زمينه چه عكس العملى نشان مى دهند ، اصحاب هر يك به تناسب حال سخنانى گفتند ، در اين ميان نافع بن هلال بپا خاست و عرض كرد : يابن رسول الله ! تو خود مى دانى كه جدّت پيغمبر(ص) نتوانست محبت خويش را در دل اين مردم جاى دهد و آنان را آنچنان كه مى خواست تحت فرمان آرد ، جمعى از آن (به ظاهر مسلمان) ها منافقانى بودند كه وعده يارى مى دادند و در نهان غدر و خدعه را به دل پنهان مى داشتند ، چون به آن حضرت روبرو مى شدند از عسل شيرين تر بودند ولى در غياب از حنظل تلخ تر ، حال بدين منوال بود تا وقتى كه از اين جهان رخت بربست ، پدرت على نيز بدين وضع بود كه در آغاز همه يكدست و يكداستان شدند كه او را يارى كنند و ديرى نشد كه همانها با وى به جنگ برخاستند و دسته اى در كنارش بودند و با او مخالفت مى نمودند ، اين وضع ادامه داشت تا اينكه وى به رحمت و رضوان پروردگار رسيد . تو نيز امروز در ميان ما مردم اين چنينى ، هر كه راه بىوفائى پيش گيرد و به عهد خويش وفا نكند و از نيت خود برگردد جز خود كسى را زيان نزده و خدا از او بى نياز است ، اكنون تو با آسودگى خاطر ، ما جمع حاضر را رهبرى فرما ، به هر كجا كه خواهى ببر ، خواه به شرق و خواه به غرب ، به خدا سوگند كه ما تسليم امر خدائيم و از هر چه در باره مان مقدر فرموده راضى و خوشنوديم كه ما بر آن نيت كه بوديم و آن تشخيصى كه داشته ايم برقرار و پابرجائيم ، با دوست تو دوست و با دشمنت دشمنيم .

طبرى گويد : هنگامى كه در كربلا (هفتم محرم) تشنگى بر امام حسين و ياران شدت گرفت برادرش ابوالفضل العباس را بخواند و او را شب هنگام با سى سوار و بيست پياده جهت فراهم نمودن آب به شريعه فرات فرستاد و نافع پرچم به دست در پيشاپيش سپاه بود ، چون به آب رسيدند عمرو بن حجاج زبيدى كه موكل شريعه بود پيش آمد و به نافع گفت : اينجا به چه كار آمده اى ؟ نافع گفت : آمده ايم كه آب جهت امام حسين ببريم . عمرو گفت : تو خود و يارانت هر چه خواهيد از اين آب بنوشيد ، شما را گوارا باد ولى حسين نبايد يك قطره از اين آب بنوشد. نافع گفت : من سيراب و حسين تشنه باشد ؟ او ياران را هى زد كه زود مشكها را پر كنيد . آنان بيست مشك را پر آب نمودند، عمرو برآشفت و به آنان حمله كرد ، ابوالفضل العباس و نافع پيش آمدند و شمشيرها را برهنه كرده با آنها بجنگيدند و نبردى دليرانه كردند كه جمعى از آن بدكيشان را به قتل رساندند و مشكها را سالم به خيام حرم رساندند . ابومخنف آورده كه نافع تيراندازى ماهر بود و نام خود را بر هر يك از تيرهايش نقش زده بود ، چون به ميدان آمد در آغاز به تيراندازى پرداخت و دوازده تن از ياران عمر سعد را به تير بكشت جز آنها را كه مجروح ساخت ، و چون تيرها تمام شد شمشير برهنه كرد و به سپاه دشمن تاخت ، آنان به ستوه آمده از هر سوى بر او حمله كردند و او را محاصره نمودند ، همچنان نبرد همى داد تا بازوهايش شكست و از پاى درآمد ، او را دستگير نمودند ، شمر با گروهى از يارانش او را كشان كشان به نزد عمر سعد بردند ، عمر گفت : واى بر تو اى نافع به چه انگيزه اى دست از يارى ما برداشتى و در كنار حسين جنگيدى ؟! نافع گفت : به همان انگيزه كه پروردگارم بدان آگاه است . يكى از سپاهيان عمر به وى گفت : اى نافع خود را مى بينى كه چگونه خون سر و رويت را پوشانده و به اين وضع اسف بار در آمده اى؟! نافع گفت : من جمعى از شما را كشته ام جز آنچه را كه مجروح ساخته ام و اكنون هيچ افسوسى ندارم و هيچ اندوهى به خود راه نمى دهم و اگر دست و بازوئى مى داشتم مرا اسير نمى كرديد .

عمر شمر را دستور داد كه او را بكش . چون شمر شمشير را برهنه كرد كه او را به قتل رساند نافع گفت : به خدا سوگند كه اگر تو مسلمان بودى كشتن ما را كارى سهل و آسان نمى انگاشتى ، سپاس خدا را كه مرگ ما را به دست بدترين خلق خود قرار داد ، پس شمر او را به شهادت رسانيد ، رضوان الله عليه . (ابصار العين)

نافِق :

رايج . مقابل كاسد .

نافِقاء :

يكى از دو سوراخ موش صحرائى (كلاكموش) كه نهان دارد و چون آن را تعقيب كنند از آن بيرون آيد ، در مقابل قاصعاء كه آن سوراخ آشكار وى است .

نافِلَة :

غنيمت ، انفال از اين ماده است . فرزند زاده : (و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة) . دهش و عطيه . نماز نافله : نماز سنت كه واجب نباشد و آن دو قسم است : مبتدئه و مرتّبه ، مبتدئه نافله اى است كه وقت معينى نداشته باشد كه نماز در هر حال مطلوب و مقرب به خداست هرگاه خواستى مى توانى دو ركعت نماز مستحب بخوانى ، در حديث آمده : «الصلوة قربان كل تقى من شاء استقل ومن شاء استكثر» . و مرتّبه نوافل شب و روز است و آن 34 ركعت است: 8 ركعت نافله ظهر پيش از نماز ظهر و 8 ركعت نافله عصر پيش از آن و 4 ركعت نافله مغرب بعد از نماز مغرب و دو نشسته كه يك ركعت به حساب آيد نافله عشاء پس از آن و هشت ركعت نافله شب و دو ركعت شفع و يك ركعت وتر و دو ركعت نافله صبح پيش از نماز صبح .

از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه دل آدمى اقبالى دارد و ادبارى (گاه رو كند و در نشاط باشد و گاه پشت كند و خسته و ملول بود) هرگاه در حال نشاط بود به نوافل بپردازيد و چون پشت كند به واجبات اكتفا نمائيد . در حديث ديگر فرمود : اگر نافله به نماز فريضه لطمه زند آن نافله شما را به خدا نزديك نسازد .

امام صادق (ع) فرمود : بسا شود كه يك نماز جز نيمى از آن يا ثلث يا ربع يا يك پنجم آن بالا نرود زيرا از نماز آن بالا رود و پذيرفته گردد كه به دل در آن توجه شده باشد ; و اينكه به ما دستور داده اند نافله بخوانيم تا بدين وسيله كمبود قبولى نماز واجب جبران شود .

از آن حضرت رسيده كه كوتاه خواندن نماز واجب (كه حسب معمول به جماعت ادا مى شود) و طولانى خواندن نافله خود نوعى عبادت است .

از امام باقر (ع) روايت شده كه اگر نماز واجبى بدهكار بودى تا آن را قضا نكنى به نافله مپرداز . در حديث آمده كه پيغمبر(ص) از خواندن نافله در اين سه وقت نهى نمود : گاه طلوع خورشيد و هنگام غروب آن و موقعى كه آفتاب در وسط آسمان باشد . (بحار:87/28 ـ 48)

«نافله شب»

حضرت رضا (ع) فرمود : بر شما باد به نماز شب كه هر آن بنده در آخر شب برخيزد و هشت ركعت (نماز شب) و دو ركعت شفع و يك ركعت وتر بخواند و در قنوت خود هفتاد بار استغفار كند از عذاب قبر و عذاب دوزخ ايمن گردد و عمرش دراز شود و روزيش وسعت يابد .

امام صادق (ع) فرمود : مرا خوش نيايد از آن بنده كه قرآن خوانده (و فضيلت نماز شب را دريافته) و شب هم بيدار بشود ولى برنخيزد تا بامداد كه نماز صبحش بخواند . از آن حضرت رسيده كه نماز شب كفاره گناهان روز است . پيغمبر اكرم (ص) فرمود :آنقدر جبرئيل مرا در باره شب خيزى سفارش نمود كه گمان كردم نيكان امتم در شب نخسبند .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : شب خيزى موجب سلامتى بدن و خوشنودى خدا و خويشتن را در معرض رحمت خداوند قرار دادن و پيروى از اخلاق انبيا است . رسول خدا فرمود : دو ركعت در دل شب نزد من محبوب تر است از دنيا و آنچه در آن است .

امام صادق (ع) فرمود : هر عمل نيكى در قرآن ثوابى برايش مقرر شده جز نماز شب كه خداوند عز و جل به جهت اهميت آن ثوابى برايش ذكر ننموده و فرمود : (تتجافى جنوبهم) .

عمار ساباطى گويد : ما جمعى در منى به خدمت امام صادق (ع) نشسته بوديم مردى عرض كرد : چه مى فرمائيد در باره نوافل ؟ فرمود : واجب است . هم آن مرد و هم همه ما از اين پاسخ حضرت شگفت زده شديم . حضرت فرمود : مرادم نماز شب بود بر پيغمبر (ص) كه خداوند مى فرمايد : (ومن الليل فتهجد به نافلة لك) . مرحوم صدوق در هدايه فرموده كه وقت نماز شب از آغاز ثلث آخر شب است .

مفضل بن عمر گويد : به امام صادق (ع) گفتم : فدايت گردم بسا شود كه نماز شب از من فوت گردد آيا مى توانم پس از نماز صبح آن را قضا كنم ؟ فرمود : آرى ولى به خانواده ات مگو اين قضاى نماز شب است مبادا آنها بدين عادت كنند و شب خيزى را از دست دهند و به فرموده خداوند (والمستغفرين بالاسحار) عمل نشود . (بحار:87/13 ـ 226 و 67/265 و 16/377)

به «نماز شب» نيز رجوع شود .

نافه :

كيسه مشك .

ناقِب :

آنكه نقب مى كند و ديوار را سوراخ مى كند .

ناقِبة :

ريش كه بر پهلو برآيد .

ناقِد :

صرّاف . سره كننده پول .

ناقِر :

تير كه به هدف اصابت كند يا تير كه از هدف نگذرد . نويسنده بر سنگ . آن كه زمين را مى كند و سوراخ مى كند . سوراخ كننده با منقار .

ناقِص :

ناتمام . ج : نُقَّص . مقابل كامل . در اصطلاح علم صرف : كلمه اى كه حرف آخرش از حروف علّه باشد ، مانند دعى . لقب يزيد بن وليد بن عبدالملك مروان قرشى اموى ، خليفه مروانى . وى به سال 126 هـ ق در دمشق به خلافت نشست و چهارده سال خلافت كرد . (انساب سمعانى:551)

ناقِصَة :

تأنيث ناقص . ج : نواقص . اَفعال ناقصه : افعالى كه بر جمله درآيند و مبتدا را رفع و خبر را نصب دهند ، و آن : كان ، صار ، اصبح ، مازال ، امسى ، ليس ، مادام ، اضحى ، ظلّ ، بات ، برح ، ما انفّك و مافتىء است .

ناقِض :

شكننده . بازكننده تاب رسن و جز آن .

ناقِل :

جابجا كننده چيزى . روايت كننده .

ناقِم :

عتاب كننده . پاداش دهنده .

ناقور :

شاخ دميدنى كه صور باشد . صور اسرافيل . (فاذا نُقِرَ فى الناقور * فذلك يومئذ يوم عسير) : هنگامى كه در آن شاخ دميده شود آن روز روزى بس دشوار خواهد بود . (مدّثّر:8)

ناقوس :

تخته آهنى يا چوبى كه ترسايان وقت نماز خود آن را نوازند ، و آن دو چوب است: يكى دراز كه ناقوس گويند ، و ديگرى وبيل كه كوتاه است .

ناقِه :

بِه شده از بيمارى . تازه از بيمارى برخاسته . در حديث آمده : «قالت امّ المنذر: دخل علينا رسول الله (ص) و معه علىّ و هو ناقِهٌ» : رسول خدا (ص) بر ما وارد شد در حالى كه على (ع) با او بود كه به تازگى از بيمارى بهبودى يافته بود . (نهاية ابن اثير)

ناقَة :

شتر ماده . ج : نوق و انواق و اَنْوُق و نياق . (و آتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها). (اسراء:59)

ناقه صالح :

شترى كه معجزه صالح پيغمبر (ع) بود و بدان شتر بر قوم عاد معجز نمائى كرد و آنها را از كشتن آن برحذر داشت ، و چون قوم ، نصيحت و اندرز صالح را ناشنوده گرفتند و شتر را پى كردند خداوند صاعقه اى بر آنها فرو فرستاد و قوم تبهكار را نابود ساخت . به «صالح» نيز رجوع شود .

ناكامى :

نااميدى . نامرادى . محرومى . حرمان . نَكبَة .

ناكِب :

عدول كننده از راه و كنار گيرنده. (و انّ الذين لا يؤمنون بالآخرة عن الصراط لناكبون) : آنان كه به جهان بازپسين ايمان نمى آورند ، از راه راست عدول كننده و به كنار رونده اند . (مؤمنون:74)

ناكِث :

پيمان شكن . رسول الله (ص) فى حديث : «و يجىء كلّ ناكث بيعة امام (يوم القيامة) اجذم ، حتّى يدخل النار» . (بحار:75/287)

ناكثين :

كسانى كه با على بن ابى طالب(ع) در مدينه بيعت كردند و در بصره عهد خود را شكستند و به جنگ با وى برخاستند . اهل جمل ، اصحاب جمل . به «قاسطين» رجوع شود .

ناكِح :

نكاح كننده : زن شوهردار و مرد زن دار . آميزش كننده . عن رسول الله (ص) : «ناكح الكفّ ملعون» . (بحار:104/30)

ناكِد :

آن كه از او فرزندى باقى نمى ماند. ناقه كم شير .

ناكِس :

سر فرو فكنده . ج : نواكس و ناكسون . (ولو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤسهم عند ربّهم) : اگر ببينى (اى پيامبر) آن هنگام كه جنايتكاران سرهاشان را به نزد خداوند خويش به زير افكنده اند . (سجده:12)

ناكِل :

ترسنده سست و ضعيف دل . قاصر در امور . در نامه اميرالمؤمنين (ع) به والى مصر ، فصل تشويق كارگزاران : «فافسح فى آمالهم و واصل فى حسن الثناء عليهم ... فانّ كثرة الذكر لحسن افعالهم تهزّ الشجاع و تُحَرِّضُ الناكل ، ان شاء الله» : ميدان اميد سران سپاهت را توسعه بخش و پى در پى آنها را تشويق كن، و كارهاى مهمى كه انجام داده اند بر شمر، كه يادآورى كارهاى نيك، دليرمردانشان را به حركت بيشتر مى انگيزد و كندكارانشان به كار تشويق مى شوند، ان شاء الله . (نهج:نامه 53)

ناگاه :

بى خبر . بغتة . فجأة .

ناله :

حنين . انين . حَنّة .

نام :

لفظى كه بدان كسى يا چيزى را بخوانند و به تازى اسم و عَلَم گويند . پيغمبر(ص) را رسم بر اين بود كه چون كسى بر او وارد مى شد و او نامى داشت كه به نزدش ناپسند بود آن نام را به دگر نام تغيير مى داد . و اگر مى شنيد يكى نام بدى دارد آن را به نام ديگر عوض مى كرد . و اگر كسى بر آن حضرت وارد مى شد كه نامش را نمى دانست مى فرمود : «يا ابن عبدالله» اى پسر بنده خدا . (كنزالعمال:7/157)

نامبارك :

نامسعود . منحوس . شوم . ناخجسته . مشئوم . به بعضى از اين واژه ها رجوع شود .

نامَحرم :

بيگانه نسبت به زن يا مرد ، كه شرعا در اتاق زن و در حرم نتواند بى اذن وارد شود . به «محرم» رجوع شود .

نامگذارى :

تسمية . از حضرت رسول(ص) روايت شده كه : فرزندانتان را به نامهاى پيغمبران نامگذارى كنيد و بهترين نامها عبدالله و عبدالرحمن است .

در حديث ديگر فرمود : چون خداوند فرزندى را به كسى عطا كند بهترين نامها را براى او انتخاب كند و بهترين كنيه ها را بر او نهد و كنيه ابوعيسى و ابوالحكم و ابوالحارث و ابوالقاسم اگر نامش محمد باشد بر او ننهد و راست ترين نامها نامى است كه از عبد آغاز شود و بهترين نام اسماء پيغمبران است.

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرزندانتان را پيش از ولادت نامگذارى كنيد و چون نمى دانيد پسر است يا دختر از نامهاى مشترك استفاده كنيد و سپس اگر خواستيد نامش را عوض كنيد .

نقل است كه امام صادق (ع) به ضريس كناسى فرمود : به چه مناسبت پدرت ترا ضريس ناميده ؟ وى گفت : چنانكه پدرت ترا جعفر ناميده . فرمود : پدر تو جاهلانه اين نام را بر تو نهاده زيرا ضريس نام يكى از فرزندان ابليس است ولى پدر من عالمانه اين نام را بر من نهاده كه جعفر نام نهرى است در بهشت ، مگر شعر ذوالرمه نشنيده اى كه مى گويد :

ابكى الوليد ابا الوليد اخا الوليد فتى العشيرةقد كان غيثا فى السنين و جعفرا غدقا وميرة

از امام صادق (ع) روايت شده كه پيغمبر(ص) نامهاى زشت شهرها و اشخاص را تغيير مى داد .

ابورافع گويد : از پيغمبر (ص) شنيدم مى فرمود : اگر كسى را به محمد موسوم ساختيد سخن ناسزا به وى مگوئيد و خواسته اش را رد مكنيد و او را مزنيد ; خانه اى كه محمد در آن باشد و مجلسى كه محمد در آن بود و يارانى كه محمد نام در ميان آنها باشد مبارك است .

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : اگر كسى چهار پسر برايش متولد شود و يكى از آنها را به نام من موسوم نسازد به من جفا كرده است .

ابوهارون گويد : من همه روز در مجلس امام صادق (ع) حاضر مى شدم ، چند روزى توفيق حضور نيافتم و چون به خدمتش شرفياب گشتم فرمود : اى اباهارون چند روز است ترا نمى بينم ! عرض كردم : علت غيبتم اين بود كه خداوند پسرى به من عطا كرده . فرمود : مبارك باشد ، او را چه نام نهاده اى ؟ عرض كردم : وى را محمد ناميدم . حضرت چون شنيد گونه خويش را به سوى زمين فرود آورد و همى گفت : محمد ، محمد، محمد تا اينكه نزديك بود صورتش به زمين رسد آنگاه فرمود : جانم ، فرزندانم ، خانواده ام ، پدر و مادرم و همه اهل زمين به فداى رسول خدا باد ، او را ناسزا مگو ، او را مزن ، بدى به وى مكن و بدان كه هر آن خانه در روى زمين كه محمد نام در آن باشد هر روز آن خانه تقديس شود (بحار:104/18 ـ 128 و 47/24 و 16/239 و 17/29) . اسماعيل بن ابى زياد سكونى گويد : روزى به نزد امام صادق (ع) رفتم در حالى كه بسى اندوهگين بودم ، حضرت سبب اندوهم

پرسيد ، عرض كردم : دخترى برايم متولد شده است . فرمود : اى سكونى ! (چرا اندوهناكى ؟!) زمين او را حمل مى كند ، روزيش را خدا مى دهد ، نه از عمر تو چيزى مى كاهد و نه از روزى تو چيزى مى برد . با اين سخنان حضرت ، همه غمهاى دلم زدوده گرديد . سپس فرمود : او را چه نام نهاده اى ؟ گفتم : فاطمة . حضرت چون شنيد فرمود : آه آه آنگاه دست به پيشانى خود نهاد ، پس از لحظاتى رو به من كرد و فرمود : پيغمبر (ص) فرموده : حق فرزند بر پدر آن است كه اگر پسر باشد از پيش مادرى نيكو برايش انتخاب كند و نامى نيكو بر او نهد و وى را قرآن بياموزد و ختنه اش كند و شنا به وى تعليم دهد .

و اگر دختر باشد علاوه بر اين كه مادرى نيكو برايش برگزيند ، به نامى نيكو موسومش سازد و سوره نور به وى تعليم دهد و سوره يوسف بدو نياموزد و به بالاخانه كه مشرف بر بيرون خانه باشد او را جاى ندهد و هر چه زودتر وى را به خانه شوهر فرستد . و اكنون كه او را فاطمه ناميده اى مبادا ناسزا به وى گوئى يا او را لعن كنى و يا او را كتك بزنى . (كافى:6/48)

نام نيك :

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه نخستين عنوان نامه عمل مسلمان همان چيزى است كه مردم پس از مرگش در باره او بگويند : اگر گفتند : عملش نيك بوده همان ، و اگر گفتند : بد بوده همان ثبت گردد .

در وصيت اميرالمؤمنين (ع) به فرزندش حسن آمده كه : مى توان به آنچه كه خداوند در ستايش نيكان به زبان بندگان خود جارى ساخته بدانها پى برد (و به حالات آنها آشنا شد) . نيز از آن حضرت روايت شده كه نمرده است كسى كه كار و روش نيكى از او به جاى مانده باشد كه مردم از آن پيروى كنند ، يا سخن حكمت آميزى از او به ياد مانده باشد كه وى را ياد كنند . (بحار:74/195 و 2/24)

ناموس :

شريعت . قاعده . دستور . وحى . ملائكة . جبرئيل . رازدار سلطان ، و گويند : ناموس رازدار خير است و جاسوس رازدار شر ، جبرئيل را ناموس گويند ( كه رازدار خداوند به نزد انبيا بوده) . مردى يهودى چون از اميرالمؤمنين (ع) سخنانى شنيد گفت : «اشهد انك ناموس موسى» يعنى راز او به نزد تو است . ناموس مرد كسى است كه به اسرارى كه از ديگران پنهان مى دارد آگاه است (مجمع البحرين) . زنان وابسته كسى چون همسر و مادر و خواهر را نيز ناموس گويند كه احاديث در دفاع از آنها و غيرت ورزيدن در باره آنها فراوان آمده است ، از جمله حضرت رضا (ع) فرمود : خداوند دشمن دارد كسى را كه در خانه اش به وى هجوم آرند و او با آنها نجنگد (به «دفاع» و به «غيرت» نيز رجوع شود) . صحيفه اى كه اسامى شيعه در آن بوده و در نزد حضرات ائمه بوده نيز بدين نام موسوم بوده بدين سبب كه محتويات آن راز بوده (به «ديوان» رجوع شود) .

نامه :

مكتوب . مرقومه . نوشته . كاغذ كه به كسى نويسند . كتاب . صحيفة .

از حضرت رسول (ص) آمده كه هر آنكس به نامه برادر دينى خود بى اذن وى بنگرد چنان باشد كه به آتش نگريسته باشد. (كنزالعمال حديث 43844)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : چون نامه اى نوشتى پيش از آنكه آن را مهر (يا امضاء) كنى آن را بخوان زيرا تو بر عقل و خرد خويش مهر مى زنى . (غررالحكم)

امام صادق (ع) فرمود : اميرالمؤمنين(ع) به عمال و گماشتگان خود در بلاد بدين مضمون بخشنامه كرد : قلمهاى خود را باريك كنيد و سطرها را به هم نزديك سازيد و الفاظ زايده را بكار مبريد و تنها نظرتان به مطلب و معنى باشد و از زياده نويسى خوددارى كنيد كه اموال مسلمين را تحمل زياده روى و ولخرجى نباشد .

back page fehrest page next page