back page fehrest page next page

از سخنان آن حضرت است : نامه شخص را مى توان بر عقل و بصيرت او دليل گرفت و پيك او را بر فهم و درايتش نشان دانست .

و از آن حضرت روايت شده كه به غلام خود نافد (كه نامه نگار حضرت بوده) فرمود: چون خواستى نامه اى بنگارى و بخواهى كارت انجام پذيرد در آغاز نامه با قلم بدون مركب بنويس (بسم الله الرحمن الرحيم)خداوند وعده داده كه صابران را در گرفتاريها گشايش بخشد و از جائى كه به حساب نمى آورده اند روزى دهد ، خداوند ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هراس و غمى بر آنها نباشد . نافد گويد : من بدين دستور عمل كردم همواره در هر كارى كه نامه مى نوشتم كارم به انجام مى رسيد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : پيك تو نشانگر عقل تو و نامه تو گوياترين كسى است كه از جانب تو سخن مى گويد . پيغمبر(ص) به نامه نگار خويش فرمود : همواره قلمت را به گوشت بنه كه اين كار نويسنده را بهتر به هوش مى آورد . و از آن حضرت رسيده كه هر آنكس در نامه اش بر من درود فرستد تا گاهى كه نام من در آن نامه باشد ملائكه جهت او استغفار كنند .

امام صادق (ع) فرمود : ارتباط با دوستان در وطن به ديد و بازديد و در سفر به نامه نگارى صورت مى گيرد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : دانشمندان و حكما (ى پيشين) چون به يكديگر نامه مى نوشتند (در آغاز نامه) اين سه جمله مى نگاشتند : هر آنكس هم و غمش مصروف به آخرت بود خداوند مشكلات دنياى او را فيصله دهد ، و كسى كه درون خويش را اصلاح كند خداوند برون او را سامان بخشد ، و هر كه ميان خود و خدا را اصلاح كند خداوند ميان او و مردم را اصلاح نمايد .

از خط شهيد رحمه الله نقل شده كه نجاشى حاكم حبشه به پيغمبر (ص) نامه اى نوشت ، حضرت به على (ع) فرمود : نامه وى را پاسخى مختصر و مفيد بده . على(ع) چنين نوشت : «بسم الله الرحمن الرحيم ، اما بعد ، فكانّك من الرقّة علينا منّا ، و كانّا من الثقة بك منك لانّا لا نرجو شيئا منك الاّ نلناه ولا نخاف منك امرا الاّ أمنّاه و بالله التوفيق» به نام خدا ... پس از حمد و ثناى خداوند ، تو آنچنان به ما مهر مىورزى كه گوئى يكى از ما مى باشى ، و ما آنچنان در حل مشكلات خويش به تو اعتماد مىورزيم كه خود را از تو مى پنداريم زيرا هر آنچه از تو اميد داشتيم بدان رسيديم و هرآنچه از تو بيم داشتيم از آن ايمن شديم و توفيق از پروردگار است . پيغمبر(ص) چون نامه را ديد فرمود : سپاس خداوندى را سزد كه در ميان خانواده ام يكى چون تو را به من داد و پشتم را به تو استوار ساخت . (بحار:76/49 ـ 50 و 94/71 و 78/240 و 77/379 ـ 397)

نامه اعمال :

به «نامه عمل» رجوع شود.

نامه تسليت :

نامه اى كه جهت دلدارى كسى به وى نوشته شود ، تسليت نامه . در تاريخ حالات حضرات معصومين ، نامه هائى از اين نوع به چشم مى خورد ، كه به برخى از آنها ذيل واژه هاى «تسليت» و «دلدارى» اشاره شد . و اينك به يكى از آن نامه ها كه نامه اى پر بار در اين خصوص مى باشد تذكار مى دهد : در سال 144 كه منصور خليفه عباسى ، عبدالله بن حسن مثنى را به اتفاق جمعى از فرزندان و بستگان و بنى اعمام به وضع فجيعى در مدينه دستگير و در غل و زنجير به عراق به زندان و شكنجه گاه خويش برد ، امام صادق (ع) بدين مناسبت ، نامه اى مشتمل بر تسلى و دلدارى وى بدين مضمون مرقوم داشت :

بسم الله الرحمن الرحيم . به يادگار شايسته گذشتگان ، و نسل پاك پيشينيان ، از طرف برادر زاده و عمو زاده ات ، اما بعد : اگر تو و خانواده و بستگان و همراهانت در دستگيرى و اسارت بدست دشمن و شكنجه هاى جسمى تنها بودى ولى در غم و اندوه و گدازش روح و روان تنها نبودى ، كه من نيز به همان اندازه همدرد ، و در اين مصيبت بزرگ شريك شما بوده ام، و همان بار گران اندوه بر دل من نيز فرود آمده و قلبم را رنجور ساخته است . امّا من اين شعله آتش غم را به آب صبر فرو نشانده خويشتن را بدانچه خداوند منان بندگان خود را در اصابت صدمات و لطمات و تحمل مشقّات وعده داده است تسلى داده و اين مصيبت عظمى را به حساب خدا محسوب داشته ام . آنجا كه به پيغمبرش مى فرمايد : (فاصبر لحكم ربك فانك باعيننا) و آنجا كه مى فرمايد : (فاصبر لحكم ربك ولا تكن كصاحب الحوت) و آنجا كه پيغمبر خود را هنگامى كه عمويش حمزه را مثله نمودند تسلى مى دهد و مى فرمايد : (و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به ولئن صبرتم لهو خير للصابرين) از اين رو پيغمبر (ص) شكيبائى اختيار نمود و در صدد انتقام بر نيامد . و آنجا كه مى فرمايد : (وأمر اهلك بالصلاة و اصطبر عليها لا نسألك رزقا نحن نرزقك و العاقبة للتقوى) و آنجا كه مى فرمايد : (الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا لله و انّا اليه راجعون اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون) و آنجا كه مى فرمايد : (انّما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب) و چنان كه لقمان به فرزندش گفت: (واصبر على ما اصابك انّ ذلك من عزم الامور) و آنجا كه در قرآن از قول حضرت موسى (ع) نقل شده : (وقال موسى لقومه استعينوا بالله و اصبروا انّ الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين) و آنجا كه ـ باز ـ در قرآن آمده : (الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر) و چنان كه فرمود : (ثم كان من الذين آمنوا وتواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمة) و فرمود : (ولنبلونّكم بشىء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرين) و فرمود : (و كايّن من نبى قاتل معه ربيّون كثير فما وهنوا لما اصابهم فى سبيل الله وما ضعفوا وما استكانوا والله يحبّ الصابرين)و فرمود : (والصابرين والصابرات) و آنجا كه مى فرمايد : (واصبر حتى يحكم الله وهو خير الحاكمين) و ديگر آياتى از قرآن كريم كه در اين باره آمده است ; و بدان اى عمو و اى عمو زاده ! كه خداوند عز و جل را باكى نباشد از اين كه دوستش اندك مدتى در دار دنيا در زجر و شكنجه بسر برد ، زيرا هيچ چيزى به نزد خداوند محبوب تر نباشد از رنج و بلائى كه با صبر و شكيبائى و استقامت توأم بود; و خداوند تبارك و تعالى باكى ندارد كه دشمنش اندك زمانى در ناز و نعمت روزگار بگذراند، و اگر جز اين بودى (كه مقدّر است دشمنان خدا مهلت داده شوند) دست دشمنان خدا به كشتن دوستان خدا باز نمى بودى ، آنچنان كه دشمنان خدا در امن و امان و با قدرت زندگى كنند و دوستان خدا از شر آنها در ترس و بيم و هول و هراس بسر برند ، و اگر نه چنين بود زكريا(ع) كشته نمى شد و يحيى بن زكريا(ع) براى جلب رضايت زنى بدكاره به قتل نمى رسيد ، و اگر چنين نبود جدت على بن ابى طالب (ع) كه در حال ايفاء وظيفه گسترش عدل خدا بود به تيغ جفا شهيد نمى گشت ، و عمويت حسين فرزند فاطمه به دست طاغيان زمان بدان وضع فجيع به شهادت نمى رسيد ، و اگر نه اين بود كه كافران و ستم پيشگان در اين جهان فرصت داده شوند ، خداوند عز و جل در كتاب خود نمى فرمود : (ولولا ان يكون الناس امة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضّة و معارج عليها يظهرون) و نيز در كتاب خود نمى فرمود : (ايحسبون انّما نمدّهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون) و اگر مطلب غير از اين بود در حديث قدسى نمى آمد كه : اگر نبود كه مؤمنان اندوهگين مى گردند همانا پيشانى بندى (مخفى) براى كافر قرار مى داديم كه وى را براى هميشه و تا زنده است از سردرد مانع گردد ، و اگر چنين نبود در حديث نمى آمد كه : اگر دنيا به نزد خداوند به اندازه بال مگسى ارزش داشت شربت آبى در آن نصيب كافر نمى گشت ، و در حديث نمى آمد كه : اگر مؤمن بر سر كوهى منزل گزيند خداوند در همانجا كافرى يا منافقى را بگمارد كه وى را آزار دهد ، و اگر جز اين بود در حديث نمى آمد كه چون خداوند بنده اى را دوست بدارد آنچنان بلا بر او بريزد كه هنوز از رنجى رها نگشته به رنج ديگرى دچار گردد ، و اگر نه چنين بود در حديث نمى آمد كه : هيچ نوش جرعه اى به نزد خداوند محبوب تر نباشد از آن دو جرعه كه بنده مؤمنش يكى هنگام فرو بردن خشم بسر كشد و ديگرى جرعه غم و اندوهى كه گاه فرود آمدن بلا و مصيبت بنوشد و آن مصيبت را به حساب خدا محسوب دارد ، و اگر نه اين بود (كه خوشى و ناخوشى زودگذر دنيا را نزد بنده خدا بهائى نباشد) اصحاب پيغمبر (ص) از خدا نمى خواستند كه كسانى را كه به آنها ظلم كرده اند عمر دراز و مال بسيار و فرزند فراوان عطا كند ، و اگر نه اين بود (كه زندگى جاويد آخرت را بايستى مدّ نظر داشت نه عمر موقت اين جهان را) اين حديث به ما نمى رسيد كه پيغمبر اكرم (ص) هرگاه يكى را مورد لطف خويش قرار مى داد و برايش طلب مغفرت مى كرد وى به شهادت مى رسيد ، پس بر شما باد اى عمو و اى عمو زاده و اى عموزادگان و برادرانم ، به صبر و استقامت و راضى بودن به رضاى خدا و تسليم بودن در برابر فرمان او و واگذار نمودن كارها به حضرتش ... خداوند باران صبر را بر ما و شما ريزا گرداند و امر ما را به خير و سعادت پايان بخشد و به نيروى غيبيش ما و شما را از آنچه كه مايه تباهى و هلاكتمان است نجات دهد ، كه او دعاى بندگان را شنوا و به آنها نزديك است ، و درود خداوند بر نخبه آفريدگانش محمد و خاندان آن حضرت . (بحار:47/299)

نامه عمل :

صحيفه اعمال كه در قيامت به دست هر كس داده شود و اعمال وى در آن مدوّن باشد .

(و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين ممّا فيه و يقولون يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الاّ احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا ولا يظلم ربّك احدا) و در آن روز نامه اعمال پيش نهند و بزهكاران را بينى كه از آنچه در آنست ترسان و هراسان باشند و گويند واى بر ما چه شگفت نامه اى است كه هر ريز و درشتى را فرو نگذاشته و همه اعمال خويش را از نيك و بد در آن بيابند و خدايت به كس ستم نكند (كهف:48) . (وكلّ شىء فعلوه فى الزبر* و كلّ صغير و كبير مستطر) هر آنچه كرده اند در نامه ها (ى اعمال) ثبت است . و هر ريز و درشتى به نگارش رسيده است . (قمر:54)

امام صادق (ع) فرمود : چون روز قيامت شود نامه آدمى را به دستش دهند و به وى گفته شود : بخوان . راوى گويد : عرض كردم مگر او به محتواى نامه آشنا است ؟ فرمود : خداوند به ياد او مى آورد آنچنان كه هر نگاهى كه كرده و هر سخنى كه گفته و هر گامى كه برداشته همه به يادش آيد كه گوئى در همان وقت آن را انجام داده باشد ، و گويد : «يا ويلتنا ...» واى بر ما عجب نامه اى است كه هيچ ريز و درشتى را از قلم نينداخته .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سرلوحه نامه مؤمن اخلاق نيكوى او مى باشد . (بحار:7/315 و 78/79)

نامه هاى پيغمبر اسلام به ملوك و زمامداران :

پيغمبر (ص) به شش تن از ملوك و زمامداران وقتش نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت نمود و هر نامه اى را توسط يكى از ياران بدانها گسيل داشت : حاطب بن ابى بلتعه را به نزد مقوقس (شاه اسكندريه) و دحية بن خليفه را نزد قيصر و عبدالله بن حذاقه را نزد كسرى و عمرو بن اميه ضمرى را نزد نجاشى و شجاع بن وهب را نزد حارث بن ابى شمر (حاكم شام) و سليط بن عمرو عامرى را نزد هوذة بن على نخعى يا حنفى (امير يمامه) فرستاد . اما مقوقس چون نامه به وى رسيد نامه و فرستاده حضرت را گرامى داشت و در پاسخ نگاشت كه من مى دانستم يكى از پيامبران خدا باقى مانده و از اين رو فرستاده شما را گرامى داشتم . آنگاه چهار كنيز را كه از آن جمله ماريه قبطيه و خواهرش سيرين بود و درازگوشى به نام عفير يا يعفور و استرى به نام دلدل به رسم هديه به پيشگاه پيغمبر(ص) فرستاد ولى اسلام نياورد ، حضرت هديه اش را پذيرفت و فرمود : وى بر مقام و سلطنت خويش ترسيده ولى اين سلطنت براى او باقى نخواهد ماند ، و حضرت ماريه را به خود اختصاص داد و سيرين را به حسان بن وهب داد و درازگوش پس از بازگشت حضرت از حجة الوداع تلف شد و دلدل تا زمان معاويه زنده بود .

و اما قيصر : صبحگاهى چون از خواب برخاست به علت خوابى كه ديده بود سخت اندوهناك بود و چون فرماندهان آن اندوه را در چهره اش مشاهده نمودند و سبب پرسيدند گفت : آرى ديشب به خواب ديدم كه گوينده اى مى گفت : سلطانى كه مردم را به ختنه دستور مى دهد ظاهر شده . آنان گفتند : ملتى كه به سنت ختنه عمل مى كنند همان قوم يهودند كه در سلطه تو مى باشند ، اگر از آنها بيم دارى آنان را ريشه كن ساز تا از خطرشان برهى . در اين سخن بودند كه پيك پيغمبر (ص) رسيد و نامه را به وى تسليم داشت ، وى پيش از خواندن نامه دستور داد پيك را برهنه كنند . چون برهنه شد او را مختون يافت . گفت : اين همانست كه به خواب ديدم . سپس دستور داد كسى را از خويشان محمد كه معمولاً در اين سرزمين به تجارت مى آيند برايم بجوئيد تا با وى سخن گويم و از وضعيت او آگاه شوم . ابوسفيان را كه آن روز در آن ديار بود حاضر كردند (داستان مصاحبه قيصر با او را ذيل واژه قيصر ملاحظه كنيد) .

و اما كسرى به واژه «كسرى» رجوع شود .

و اما نجاشى به نقل واقدى چون نامه پيغمبر (ص) را كه مشتمل بر دعوت او به اسلام و بيان شمه اى از حالات عيسى و مريم ـ آنچنان كه در قرآن آمده ـ بود مطالعه نمود نامه را بر ديده نهاد و از تخت به زمين نشست و در حال اسلام آورد و گفت : در اولين فرصت ممكن خود را به وى خواهم رسانيد و نامه اى مشتمل بر پذيرش اسلام خود به حضرت نگاشت و به پيك سپرد .

و اما حارث بن ابى شمر غسانى ، شجاع بن وهب فرستاده پيغمبر گويد : چون به محل او كه غوطه دمشق بود رسيدم وى در حال آماده نمودن تشريفات ورود قيصر بود كه مى خواست از حمص به بيت المقدس برود ، سه روز در آنجا بماندم و بار نيافتم ولى به دربان او فهماندم كه از كجا و به چه منظور آمده ام ، وى كه مردى رومى بود همى اوصاف پيغمبر را از من مى پرسيد و چون مى گفتم حالت گريه به وى دست مى داد و مى گفت : من اوصاف اين پيغمبر را در انجيل ديده ام و هم اكنون به وى ايمان آوردم و او را تصديق مى كنم ولى از حارث مى ترسم ، وى همچنان از من پذيرائى مى كرد تا اينكه روزى حارث با تاج مرصعى كه بر سر داشت از كاخ بيرون آمد ، وى جهت من از او اجازه گرفت ، من به نزدش رفتم و نامه را به وى دادم ، چون بخواند آن را به زمين افكند و گفت : كيست كه بتواند سلطنت مرا از من بستاند ؟! اگر چنين كسى در يمن هم باشد با لشكرم بر او بتازم و نابودش سازم ، و همچنان پرخاش مى كرد و دستور آمادگى لشكر همى داد تا جائى كه گفت : اسبها را نعل كنيد و آماده حركت شويد . سپس به من گفت : به رفيقت (پيغمبر) آنچه را كه ديدى گزارش كن ، آنگاه ماجرا را به قيصر نوشت ، اما قيصر در جواب به وى نوشت كه بدين كار شتاب روا مدار و خود را در بيت المقدس به من رسان . چون نامه قيصر به وى رسيد مرا به نزد خود خواند و گفت : كى مى خواهى به مدينه بازگردى ؟ گفتم : فردا . پس دستور داد صد مثقال طلا به من دادند و گفت : سلام مرا به پيغمبر برسان . چون به مدينه بازگشتم و ماجرا را به عرض پيغمبر رساندم فرمود : سلطنتش فانى باد . و بالاخره وى به سال فتح مكه درگذشت .

و اما هوذة بن على زمامدارى خردمند بود ولى توفيق و سعادت عزيز الوجود است، و به نقل واقدى وى در پاسخ نامه حضرت نوشت : آنچه را كه تو بدان دعوت مى كنى چه نيكو و زيبا است ولى من شاعر و خطيب قبيله ام و ملت عرب مرا گرامى مى دارند ، مرا پس از خود سهمى از خلافت ده تا دينت را بپذيرم .

چون نامه اش به پيغمبر رسيد فرمود : اگر او زمامدارى سر انگشتى از زمين را بخواهد به وى نخواهم داد ، نابود باد خودش و سلطنتش ، و او پس از بازگشت از فتح مكه بمرد . (بحار:20/382)

نامى :

نموّ كننده . روينده . رويا . شجر و نبات و حيوان . مقابل صامت از قبيل سنگ .

نامِيَة :

مؤنث نامى . بالان . بالنده . نمو كننده . نفس نامية : نفس نباتى . قوّه نامية : نيروئى كه وظيفه آن نمو و افزايش مى باشد . قياس حكم مى كند كه نيروى مزبور را منمية گويند ، امّا براى رعايت مزاوجت ، فعل را به سبب اسناد داده و ناميه گفته اند . (نفايس الفنون)

نان :

معروف است و به عربى خبز گويند. از حضرت رسول (ص) روايت شده كه : از گراميداشت نان آنست كه آن را (با كارد) نبرند و به زير پا لگد نكنند . در حديث ديگر از آن حضرت رسيده كه هرگاه نان با گوشت حاضر شد به نان آغاز كنيد و زواياى گرسنگى را به آن ببنديد و سپس به خوردن گوشت بپردازيد .

نيز از آن حضرت آمده كه نان را گرامى داريد كه از عرش تا زمين و به روى زمين در آن كار شده . و حضرت (مكرر) مى فرمود: خداوندا در نان به ما بركت ده . امام صادق (ع) فرمود : (ساختمان) بدن آدمى بر نان بنا شده است . از امام باقر (ع) نقل است كه : ترنج (كه مراد مطلق مركبات است) بر معده سنگين است و نان خشك آن را در معده گوارا مى سازد .

در حديث امام صادق (ع) آمده كه آن حضرت نهى نمود از آنكه نان را به زير ظرف غذا نهند و فرمود : چون نان حاضر شد منتظر غذاى ديگر مباشيد . پيغمبر (ص) از بوئيدن نان نهى نموده و فرمود : گرده هاى نان را كوچك بگيريد . و حضرت نان جو را بر گندم برمى گزيد .

از امام جواد (ع) نقل است كه روزى سلمان ابوذر را به خانه خويش بخواند و دو گرده نان حاضر ساخت . ابوذر نانها را زير و رو مى كرد ، سلمان به وى گفت : چرا اين كار مى كنى ؟ وى گفت : خواستم بدانم مبادا خميرش فطير (نارس) بوده . سلمان به خشم آمد و گفت : چقدر جرأت دارى كه با نان چنين گستاخى مى كنى ؟! به خدا سوگند كه آب از زير عرش در آن به كار افتاده و ملائكه آن را به ابر و باد سپرده و رعد و برق و فرشتگان آب را به جاى خود در زمين قرار داده و زمين و چوب و آهن و چهارپايان و آتش و هيزم و نمك و آنچه من آن را نتوانم احصاء نمود در خدمت آن بوده اند تا به دست ما رسيده ، چگونه به خود جرأت مى دهى اين گونه به آن گستاخى نمائى ؟! ابوذر گفت : از گفتار خويش به پيشگاه خداوند توبه و استغفار مى كنم و از تو كه ناراحت شدى پوزش مى خواهم .

از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه هر آنكس تكه نانى را در راه افتاده ببيند و آن را بردارد و پاكش كند و در سوراخى نهد خداوند يك حسنه در نامه عملش ثبت فرمايد و حسنه نزد خدا به ده برابر ارزش كار بود ، و اگر آن را بخورد خداوند آن حسنه را دو چندان برايش محسوب دارد .

از امام صادق (ع) نقل شده كه در معده شخص لاغر غذائى سودمندتر از نان برنج نرفته و آن ، بيمارى و درد را از درون بيرون مى كشد . (بحار:66 و 62 و 22)

نان حلال :

نانى كه از ممر مشروع و مباح بدست آيد ، قوت و معيشتى كه به وسيله كسب و كار حلال تامين شود . به «حلال» و «رنج دست» رجوع شود .

نانخور :

عيال و اولاد و بستگان و هر كس كه معاش و گذران وى به عهده شخص باشد . به «عيال» رجوع شود .

نانخورش :

آنچه با نان خورند از گوشت و ماست و جز آن . به عربى ادام . به «خورش» و «ادام» و «قاتق» رجوع شود .

نان دادن :

روزى رساندن . موجبات معيشت ديگران را فراهم ساختن . اطعام . بخشى از سخاوت به معنى عامّ . شيوه اى بس ستوده و ممدوح ، خصلت بارز پيامبران الهى و سيره مشخصه اولياى خدا در هر عصر و زمان . جابر انصارى گويد : از رسول خدا (ص) شنيدم مى فرمود : خداوند ، ابراهيم (ع) را به دوستى خاصّ خود انتخاب ننمود جز بر اثر نان دادن ، و سحرخيزى به عبادت هنگامى كه ديده هاى ديگران به خواب بود . (بحار:12/4)

در قرآن كريم و احاديث معصومين از اين عمل ممدوح به تكرار سخن به ميان آمده است ، از جمله در نعت ابرار آمده : (و يطعمون الطعام على حبّه مسكينا و يتيما و اسيرا * انّما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء ولا شكورا * انّا نخاف من ربّنا يوما عبوسا قمطريرا ...): در عين تنگدستى ، به بى نوا و اسير و يتيم خوراك مى دهند . به آنها گويند : ما از شما چشم داشت پاداش و سپاس نداريم ، كه اين كار محض خوشنودى پروردگار انجام داديم . ما از خداوند خويش در روزى سخت و عبوس و غم اندود مى ترسيم . در اثر اين كار آنها ، خداوند آنان را از شرّ آن روز مصون داشت و روى خندان و دل شادان به آنها عطا كرد . (دهر:8 ـ 11)

ابوقتاده قمى گويد : در حضور امام صادق (ع) سخن از جوانمردى به ميان آمد حضرت فرمود : شما فكر مى كنيد كه جوانمردى (داشى) به فسق و فجور مى باشد؟ خير ، جوانمردى عبارت است از سفره اى گسترده و دستى به دهش باز و چهره اى گشاده ، و بى آزار بودن ; و اما آنكه مردم آن را جوانمردى مى نامند همانا آن قالتاقى و فسق است . سپس حضرت فرمود: مى دانيد مردانگى چيست ؟ گفتيم : خير . فرمود : مردانگى به خدا قسم آنست كه سفره مرد به درگاه خانه اش گسترده باشد . (بحار:70/5)

ناو :

كشتى . سفينة . فُلك .

ناودان :

ممر آب از پشت بام به خارج . به عربى ميزاب گويند . ناودان بر روى كوچه و معبر عامّ قرار دادن در شرع اسلام حرام است .

ناودان كعبه :

ناودانى كه بر بام كعبه نصب است و به لحاظ شرافت كعبه محترم است .

صارم گويد : يكى از برادرانم در مكه بيمار شد تا حدى كه مشرف به مرگ بود ، روزى امام صادق (ع) را در راه ملاقات نمودم فرمود : اى صارم فلان بيمار در چه حال است ؟ عرض كردم : وى در حال مرگ است . فرمود : اگر مى شد مقدارى آب ناودان كعبه به وى مى دادى . من هر چه در جستجوى آن برآمدم نيافتم ناگهان ابرى پديد آمد و برق و رعدى شد و باران آمد ، به مسجد رفتم و درهمى به يكى دادم ، قدحى از او بستدم و آن را به زير ناودان بردم و مقدارى آب برگرفتم و به آن بيمار دادم در حال شفا يافت . (بحار:66/457)

به «مكه» و «كعبه» نيز رجوع شود .

ناورد :

نبرد . جنگ .

ناوژه :

ناوچه . كشتى كوچك .

ناوَك :

نوعى از تير ، و آن تيرى است كوچك كه در غلاف آهنين يا چوبين كه مانند ناوى باريك بود گذارند و از كمان سر دهند تا دورتر رود و بدين وجه آن را ناوَك گويند .

ناوُوس :

گورستان مسيحيان . سنگى كه درون آن را بكنند و جسد مرده را در آن جاى دهند . ج : نواويس . (المنجد)

ناووسيه :

فرقه اى از غلاة ، اتباع عجلان يا عبدالله بن ناووس بصرى ، كه امام جعفر الصادق (ع) را امام حىّ غايب و مهدى منتظر و قائم آل محمد (ص) دانند . چه يكى از آنها به نام عنبسة بن مصعب حديثى از امام صادق (ع) جعل نمود كه ايشان فرمود : اگر كسى به شما خبر داد كه وى مرا غسل داده و كفن كرده و دفن نموده سخنش را باور مكنيد . (بحار:37/9)

ناهار :

بى خورش . شخصى كه از بامدادباز، چيزى نخورده باشد و معنى تركيبى آن ناخورده است چه آهار به معنى خورش باشد . چون شخص اندك چيزى بخورد گويند : ناهار او شكسته شد . غذاى نيم روز . به «نهار» رجوع شود .

ناهِب :

نهب كننده . غنيمت گيرنده . غارت كننده .

ناهِد :

دختر نوبرآمده پستان .

ناهِز :

نزديك شونده . پسر بچه اى كه وقت از شير باز گرفتنش نزديك شده باشد .

ناهِض :

جوجه پرنده اى كه به پريدن نزديك شده باشد . مكان مرتفع .

ناهِق :

بانگ دهنده . صدا دهنده همچون درازگوش . جاى برآمدن آواز از گلوى خر . حمار ، خر . ج : نواهق .

ناهِل :

شتر نخست آب خورنده . تشنه . سيراب شونده كه به يكسو رود .

ناهموار :

غير مسطح . داراى پستى و بلندى . حَزن .

ناهنجار :

بى راه . برخلاف طريقه و آئين معهود و معين .

ناهِى :

نهى و منع كننده . ناهيك ، أى حسبك : بس است ترا .

ناهيد :

ستاره زهره .

ناى :

نى كه آن را نوازند و به عربى مزمار گويند . گلو . حلقوم .

نايب :

نائب . آنكه بر جاى كسى ايستد .

نايژه :

نايچه . نى كوچك .

نَبات :

گياه . رستنى . يكى از مواليد ثلاث، مقابل جماد و حيوان . (وانزل من السماء ماء فاخرجنا به ازواجا من نبات شتّى): و خداوند از آسمان آبى فرود آورد سپس بدان آب جفتهائى را از گياهان گوناگون برون آورديم . (طه:53)

back page fehrest page next page