نباتى :
منسوب به نبات به معنى گياه ، گياهى مقابل جمادى و حيوانى .
نباتيّة :
مؤنث نباتى . قوه نباتية يا نفس نباتية : قوه اى كه جسم را در طول و عرض و عمق بكشد و بزرگ گرداند ، و نفس طبيعى خادم نفس نباتى باشد .
نباح
(به ضمّ يا كسر نون) : بانگ كردن سگ .
نَبّاش :
قبر شكاف . كفن دزد . نبّاشِ بنى اسرائيل به «ترس از خدا» رجوع شود .
نِبال :
جِ نبيل و نَبل . علىّ (ع) فى كتاب له الى الحارث الهمدانى : «ولا تجعل عرضك غرضاً لنبال القول» : هرگز آبروى خويش را آماج تيرهاى سخن ديگران مساز . (نهج : نامه 69)
نَبّال :
تيردار ، صاحب تير . تيرانداز .
نَبالَة :
گرامى شدن . نيك شدن . صاحب نُبل و نجابت شدن . با فضل و نجابت بودن . آگاه گرديدن . ماهر شدن به كارى . فربه شدن . سترگ و ضخم گرديده . ذكاء . نجابت.
نُبالَة :
ساخت و ساز و آمادگى . عدّة و عتاد . اخذ للامر نبالته ، اى عدّته و عتاده .
نَباوَة :
برآمدن و بلند شدن . زمين بلند و مرتفع .
نَباهَت :
بزرگوارى . نامورى . شهرت يافتن ، مقابل خمول .
نَبَأ :
خبر . راغب گفته : نبأ خبرى است كه داراى فايده اى بزرگ و مفيد علم يا ظن باشد . سدير صيرفى گويد : از امام صادق(ع) معنى (قل هو نبأ عظيم انتم عنه معرضون) پرسيدم فرمود : نبأ عظيم امامت است . ابان بن تغلب گويد : از امام باقر (ع) معنى نبأ عظيم در آيه (يسئلونك عن النبأ العظيم) پرسيدم فرمود : او على است چه اينكه آيه مى گويد : (الذى هم فيه مختلفون) و در خود پيغمبر (ص) كه اختلافى نيست . (بحار:23/203 و 36/2)
نَبَأ :
هفتاد و هشتمين سوره قرآن كريم ، مكيه و مشتمل بر 40 آيه است . از امام صادق (ع) حديث شده كه هر آنكس روزانه به خواندن اين سوره مداومت نمايد يك سال تمام نشود كه به زيارت بيت الله الحرام شرفياب گردد . (مجمع البيان)
نَبت :
روييدن سبزه . (و شجرة تخرج من طور سيناء تنبت بالدهن و صبغ للآكلين) . (مؤمنون:20)
نَبت :
گياه . رستنى . اميرالمؤمنين (ع) : «بادروا العلم من قبل تصويح نبته» : به فراگيرى دانش مبادرت ورزيد پيش از آن كه گياهش بخشكد . (نهج : خطبه 105)
نِبْتَة :
نوع روييدن گياه و هيأت روييدن .
نَبتَة :
واحد نبت . گياه . اميرالمؤمنين (ع) ـ در باره عثمان بن عفّان ـ : «و قام معه بنو ابيه يخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربيع» : بستگان پدريش به همكاريش برخاسته آن چنان به خوردن بيت المال پرداختند كه شتران گياه بهاران خورند . (نهج : خطبه 3)
نَبتَل :
سخت درست ، صلب و شديد .
نبتل :
بن حارث مردى سياه چهره ، سرخ چشم ، بد تركيب بود كه به نفع منافقين به نزد پيغمبر (ص) سخن چينى مى كرد و اگر به وى مى گفتند اين كار مكن وى مى گفت : محمد گوشى است چون من بگويم : نگفته ام وى باور مى كند . و پيغمبر (ص) در باره اش مى فرمود : هر كه بخواهد شيطان را ببيند به نبتل بنگرد . (بحار:22/38)
نَبث:
كاويدن زمين به دست . چاه پاك كردن . جستجو .
نَبَث :
نشان . ردّ پا .
نَبذ :
پيمان شكستن . اهمال كردن در كارى . به دور افكندن چيزى از روى بى اعتنائى . (او كلما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم) (بقرة:100) . (فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قليلا) (آل عمران:187) . چيز اندك و آسان . پاره اى از هر چيز . ج : انباذ .
نَبذَة :
ناحيه و كرانه . چيز كم و آسان از هر چيزى .
نَبر :
به زبان گرفتن و به سخن بر كسى غالب آمدن . همزه كردن حرف را . برداشتن. زجر . سرزنش نمودن . مرد كم شرم و كم حياء . خرمن گندم .
نِبراس :
چراغ . شير . سرنيزه . سنان . ج: نباريس .
نَبَرد :
كارزار .
نَبرَة :
وسط گودى بالاى لب بالائين . همزه . آماس اندام . جاى بلند . آواز گريه و زارى .
نُبرَة :
لقمه بزرگ . ج : نُبر .
نَبز :
اشاره كردن . عيب كردن . لقب نهادن .
نَبس :
سخن گفتن . بيشتر به صورت نفى استعمال مى شود . ما نبس بكلمة : يك كلمه سخن نگفت .
نَبش :
فاش ساختن چيز پنهانى . نبش قبر : شكافتن آن و بيرون آوردن جسد ميت به منظور دزديدن كفن آن . امام باقر (ع) فرمود : كسى كه قبرى را نبش كند بايد دست راستش را قطع كرد . (بحار:79/79)
نَبض :
جَستن رگ . رگ متحرك در بدن.
نَبط :
خارج كردن آب از چاه . فاش ساختن و اظهار و آشكار نمودن ، از اين معنى است حديث رسول (ص) : «من غدا من بيته ينبط علما ، فرشت له الملائكة اجنحتها» اى يظهره و يفشيه فى الناس . و استنباط : استخراج . (نهاية)
نَبط :
قومى كه در بطايح ميان عراق عرب و عراق عجم يا به سواد عراق ساكن بودند . از ابن عباس نقل شده كه گفت : ما قريش نبطى مى باشيم از روستاى كوثى . پس اصل نبط عرب بوده و سپس اين واژه به گروهى مركب از نژادهاى مختلف كه به عوام الناس شناخته شوند اطلاق شد . اصل اين كلمه به معنى اخراج چيزى است مانند اخراج آب از زير زمين و اخراج كشت از زمين و از اين جهت آن تبار را نبطى مى گفتند كه سرزمين عراق را به استخراج محصولات كشاورزى آباد ساختند .
از امام صادق (ع) روايت شده كه نبط نه از عربند و نه از عجم ، با آنان دوستى مكن و به يارى آنها اعتماد مورز كه آنان را ريشه هائى است كه به بى وفائى مى خواند . (بحار:74/193)
نَبع :
برآمدن آب چاه و چشمه و جز آن .
نَبغ :
غبار آسيا . آشكار شدن .
نَبق :
نوشتن . خارج شدن و آشكار گشتن .
نَبق :
كنار . ثمر درخت سدر .
نَبل :
تير . مؤنث است . ج : انبال و نِبال و نُبلان . عن علىّ (ع) : «انما الدنيا فناء و عناء و عبر و غير ، فمن عنائها انّ الدهر موتّر قوسه مفوّق نبله ، يرمى الصحيح بالسقم ، و الحىّ بالموت ...» . (بحار:73/99)
نُبل :
نجابت . بزرگى . بزرگوارى . ذكاء . حضرت رضا (ع) : «خمس من لم تكن فيه فلا ترجوه لشىء من الدنيا و الآخرة : من لم تعرف الوثاقة فى ارومته ، والكرم فى طباعه ، والرصانة فى خلقه ، و النبل فى نفسه ، والمخافة لربه» . (بحار:78/339)
نُبَلة :
پاداش . جزاء . سنگ كوچكى كه بدان استنجا كنند . در حديث است «اعدّوا النُبَل» . (نهاية)
نَبو :
بازجستن تيغ از زخمگاه و كار نكردن آن .
نُبُوَّت :
نُبُوَّة ، از مادّه نبأ به معنى خبر آوردن . و در اصطلاح شرع ، خبر آوردن از جانب خداوند بدون واسطه بشرى ، به قولى از ماده «نَبوة» به تخفيف واو ، و «نباوة» به معنى محلّ مرتفع زمين است ، و به جهت رفعت معنوى انبيا بر ديگر افراد بشر ، سمت آنها را نبوّت خوانند. (مجمع البحرين)
نبوّت ، اصل دوم از اصول سه گانه دين اسلام ، كه نخستين آنها توحيد و سومين، معاد است . اين اصل از اصولى است كه كافّه ارباب ملل و همه پيروان اديان ـ جز براهمه ـ لزوم آن را به حسن قبول تلقى نموده و آن را مقتضاى هدفدار بودن آفرينش و مبتنى بودن جهان خلقت بر حكمت و مصلحت مى دانند .
توضيح آنكه : بشر مدنىّ الطبع و اجتماعى الخلقه است ، يعنى در زندگى خويش پيوسته به ديگر افراد بنى نوع خود نيازمند است ; اما در عين حال ، جهت حفظ بقاء خود ، سود جو و خودخواه و انحصار طلب است كه هر چيز را براى خود مى خواهد و حق ديگران را به حساب نمى آورد ; فرد ديگرى كه در كنار او زندگى مى كند نيز داراى همين خصلت است . به علاوه وى به وظائف خويش در مراحل گوناگون حيات و موارد مختلف برخورد با بنى نوع خود ناآگاه است ، اين دو عامل ـ خودخواهى و ناآگاهى ـ موجب مى گردند كه همواره افراد بشر در موارد اصطكاك منافع دچار اختلاف و مشاجره و منازعه باشند و از آرامش و امنيت كه از لوازم اوليه زندگى است محروم بوند .
بديهى است و تجربه ثابت كرده كه اين مشكل توسط عقل حلّ نگردد و اين گره به سر انگشت خرد به تنهائى گشوده نشود ، چه عقل محدود بشر ، نه مى تواند به احكام و تكاليف پيچيده زندگى پى برد ، ونه توان آن دارد كه غريزه خودخواهى را مهار كند ، كه آن غريزه را غريزه توانمندى چون خود بايد به مصاف آيد و بشكند ، گواه اين مدعى آن كه جنگ و ستيزهائى كه در دنيا اتفاق مى افتد همه توسط عقلا و به رهبرى و فرماندهى خردمندان و باسوادها صورت مى گيرد .
آرى ، تنها منبعى كه اين دو نياز را تامين مى كند همانا منبع وحى و نبوت و مكتب انبيا است، انبيا از سوئى وظائف و تكاليف بشر را مشروحا و در ابعاد گوناگون بيان مى دارند ، و از سوى ديگر وى را به ابديت پيوند مى دهند و پس از آن كه جاويد بودن انسان را به وى گوشزد مى سازند ، او را به سعادت و خوشبختى و بهشت جاويد نويد ، و به عذاب ابد و دوزخ سرمد بيم مى دهند و از اين رهگذر و به وسيله دو غريزه بيم و اميد ، غريزه خودخواهى وى را مهار مى كنند .
قرآن كريم ضمن آياتى به حكمت و فلسفه نبوت و هدف بعثت انبيا اشاره نموده است ، از جمله : (كان الناس امّة واحدة فبعث الله النبيّين مبشّرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحقّ ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه) (بقرة:214) . معنى آيه (حسب تفسير مفسرين محقق) اين كه : بشر به موجب سرشت اولين خود (كه اسير دو صفت جهل و خودخواهى است) اختلاف گرا و ستيزه جو مى باشد ، از اين رو خداوند پيامبران را كه بيم دهنده و مژده دهنده و حامل آئين نامه زندگى بودند فرستاد تا موجبات اختلاف را مرتفع سازند و اين اختلاف و پراكندگى را به صلح و صفا مبدل سازند .
چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد : (ادخلوا فى السلم كافّة) : همگى به زير خيمه توافق و سازوارى درآئيد .
بارزترين نمونه كاربرد نبوت در زندگى بشر و به ويژه در راستاى رفع اختلاف ، نبوت آخرين پيامبر خدا مى باشد كه ظرف مدت بيست و سه سال ، در شرائطى نامساعد كه جهل و نادانى و تعصبات خشك جاهلى سراسر جامعه آن روز را فرا گرفته بود ، اختلافات ژرف و كهن و اجدادى دوران جاهليت را به كلى ريشه كن ساخت و آن محيط وحشت و نفرت را به محيط اخوت و دوستى و وداد مبدّل نمود و آن دگرگونى بنيادين كه تاريخ به وضوح گواه آنست بوجود آورد .
شگفت آن كه مكاتب نوپديد و مسلكهائى كه در عرض مكتب نبوت پديد آمده همه از برابرى و عدالت اجتماعى دم مى زنند ، در صورتى كه اين دو اصل ـ به بهترين وجه و مطابق با فطرت ـ بخشى از برنامه جامع الابعاد اختلاف برانداز مكتب وحى و نبوت است .
و اما براهمه كه منكر اصل نبوتند مى گويند : اگر رهاورد انبيا موافق با عقل بود لغو و بيهوده است ، و اگر برخلاف عقل بود ، عقل آن را نمى پذيرد و مردود مى شمارد . پاسخ اين كه : آنچه انبيا مى آورند موافق عقل است ، اما عقل از درك آنها ناتوان است ، و چون بدان دست يافت و از آن آگاه گشت تصديق مى كند و به حسن قبول مى پذيرد ، چنان كه هر عاقل ، چون سخن عاقلانه عاقل ديگر كه خود بدان توجه نداشته مى شنود آن را قبول مى كند و بر آن تحسين مى فرستد . (نگارنده)
زراره گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : فدايت شوم آن حالت غشوه كه در حال وحى به پيغمبر (ص) عارض مى شد چگونه بوده ؟ فرمود : اين در آن هنگام بود كه ميان او و خدا كسى (مانند جبرئيل) نبود ، موقعى بود كه (نشانه هاى عظمت) خداوند بر او تجلى مى كرد ، سپس حضرت فرمود : اى زراره اين است نبوت ، و در اين حال سر تعظيم فرود آورد . (بحار:18/256) به «نبى» و «پيغمبر» و «وحى» نيز رجوع شود .
«انكار نبوّت»
از امام صادق (ع) روايت شده كه اميرالمؤمنين (ع) در روز ماه رمضان گروهى را در مسجد كوفه ديد كه غذا مى خورند ، فرمود : مگر شما مسيحى مى باشيد ؟ گفتند : نه . فرمود : پس شما پيرو كدام دينيد كه روزه نيستيد ؟ گفتند : ما مسلمانيم . فرمود : مگر شما به يكتائى خداوند و نبوت محمد(ص) اعتراف نداريد ؟ گفتند : ما محمد را بدين صفت (نبوت) نمى شناسيم ، اينقدر مى دانيم كه وى عربى بى سواد بوده و مردم را به خود دعوت مى نموده . فرمود : شما يكى از اين دو امر را انتخاب كنيد ، يا به نبوت محمد اعتراف نمائيد و يا تسليم مرگ شويد . گفتند : ما اقرار نخواهيم كرد . حضرت ، پليس را بر آنها گماشت و آنان را به ظهر كوفه برد و فرمود دو گودال كنار هم حفر نمودند و بين آن دو سوراخى بزرگ گشودند و دستور داد يكى از آن دو گودال را پر از هيزم نمودند سپس فرمود : من شما را به ميان يكى از اين دو مى نهم و در ديگرى آتش مى افزوم كه از دود آتش كه به جايگاه شما مى رسد كشته شويد . گفتند : باشد ، ما آماده ايم . پس حضرت فرمود : آنها را آرام آرام به ميان گودال نهادند و به گودال ديگر آتش افروختند و منادى حضرت به آنها ندا مى داد : چه مى گوئيد ؟ و آنها مى گفتند : هر كار مى كنيد بكنيد ، ما دست از عقيده خويش برنداريم . و سرانجام در گودال بماندند تا همگى از دود بمردند . (بحار:38/60)
نَبوَة :
بازماندن شمشير از كار . نفرت كردن .
نُبوح :
بانگ و فرياد مردم . ضجّه قوم . بانگ سگ .
نُبوع :
نبع . بيرون آمدن آب از قعر چاه .
نُبوغ :
آشكارا شدن . در تداول هوش سرشار .
نَبهانى :
يوسف بن اسماعيل بيروتى (1265 ـ 1350 هـ ق) ، از محدثين و مؤلّفان متأخر عرب است ، مؤلف ريحانة الادب با ذكر نام ده جلد از مصنّفات وى ، آرد : «تا چهل و هشت كتاب بدو منسوب و تماما در مصر يا بيروت چاپ شده» اوراست :
آل طه يا آل خير نبىّجدّكم خيرة و انتم خيار
اذهب الله عنكم الرجس اهل الــبيت قدما و انتم الاطهار
لم يسل جدّكم على الدين اجراغير ودّ القربى و نعم الاجار
(ريحانة الادب)
نَبِىّ :
انسانى كه بدون واسطه انسان ديگر از جانب خدا خبر آرد خواه داراى شريعتى باشد چون محمد (ص) يا از خود شريعتى نداشته باشد و شرايع پيش از خود را ابلاغ كند چون يحيى(ع) . و فرق بين نبى و رسول آنست كه رسول بايد داراى شريعت بود خواه ابتدائى مانند آدم (ع) يا ناسخ شريعت پيشين چون محمد (ص) و در نبى چنين شرطى نيست . و ديگر اينكه نبى كسى است كه تكاليف خود را در خواب مى بيند و صدا را مى شنود ولى ملك آورنده پيام را نمى بيند ولى رسول كسى است كه صدا را مى شنود و هم در خواب مى بيند و ملك را نيز رؤيت مى كند . و ديگر اينكه رسول به ملائكه نيز گفته مى شود به خلاف نبى . (مجمع البحرين)
زراره گويد : از امام باقر (ع) راجع به آيه (و كان رسولا نبيا) پرسيدم كه رسول كيست و نبى چه كسى است ؟ فرمود : نبى كسى است كه (وظائف خود را) در خواب مى بيند و صدا را مى شنود ولى فرشته (آورنده پيام) را نمى بيند و رسول كسى است كه صدا را مى شنود و خواب مى بيند و ملك را نيز مشاهده مى كند . گفتم : امام چه مقامى دارد ؟ فرمود : صدا را مى شنود ولى خواب نمى بيند و ملك را نيز مشاهده نكند . (بحار:11/41)
نَبِيذ :
شيره خرما و جز آن كه به كوزه و مانند آن بيفكنند تا مدتى بماند و نوشابه اى گردد كه گاه مسكر شود و گاه به حد اسكار نرسد و اول نبيذ حرام است و دوم حلال و از اين رو بعضى اخبار به حرمت آن آمده و بعضى به حلّيّت آن .
عامّه نوشيدن آن را در حد سكر حرام دانند و كمتر از آن را حلال شمرند ، ولى شيعه نوشيدن مسكر را مطلقا حرام دانند ، و گويند : «ما اسكر كثيره فقليله حرام» .
نقل است كه مردى از خم نبيذ خليفه دوم نبيذ نوشيد و مست گرديد ، عمر وى را به كيفر نوشيدن مسكر هشتاد تازيانه زد ، آن مرد گفت : مگر نه من از دنّ تو نوشيده ام ؟! عمر گفت : من حد را به خاطر مست شدنت بر تو جارى كردم نه براى نوشيدنت . (عقدالفريد:6/369)
نَبيرة :
فرزند زاده . به معنى فرزند نوه نيز گويند .
نَبيل :
تيز خاطر و هوشيار . ج : نِبال و نُبَلاء و نُبل . شريف . نيكو .
نَبيه :
نام آور . نامى . مقابل خامِل . بيدار، هشيار .
نتاج :
نسل . نژاد .
نَتف :
بركندن پر و موى و جز آن . من السنّة نتف الابطين . (بحار:104/109)
نَتق :
كندن چيزى از ريشه اش . رفع نمودن و بلند كردن . (و اذ نتقنا الجبل فوقهم كأنّه ظلّةٌ و ظنّوا انه واقع بهم خذوا ما آتيناكم بقوة و اذكروا ما فيه لعلّكم تتّقون): و هنگامى كه كوه را از جاى بكنديم و همچون سايبانى بر سرشان بداشتيم و آنها (بنى اسرائيل) گمان كردند بر سرشان بيفتد . آنچه را (از تورات) كه به شما رسانيديم نيرومندانه برداريد و محتوياتش را به خاطر بسپاريد باشد كه خداى ترس گرديد . (اعراف:171)
نَتل :
به جلو كشيدن چيزى را . تقدم جستن در صف . تخم شترمرغ كه پر از آب كرده در بيابان دفن كنند .
نَتن :
بوى ناخوش . رايحه كريهة ، مقابل فوح . عن رسول الله (ص) : «انّ اهل النار ليتأذّون من نتن ريح العالم التارك لعلمه» : دوزخيان معذب شوند از بوى گند دانشمندى كه دانش خويش را رها كرده و بدان عمل ننموده باشد (بحار:2/35) . و عنه(ص) : «انّ المؤمن اذا كذب من غير عذر لعنه سبعون الف ملك ، و خرج من قلبه نتن حتى يبلغ العرش و يلعنه حملة العرش ...» : چون مسلمان دروغ گويد و عذر موجهى بر دروغ خود نداشته باشد ، هفتاد هزار فرشته وى را لعن كنند و آن چنان بوى گندى از دلش برون آيد كه به عرش رسد و فرشتگان حاملان عرش بر او نفرين فرستند . (بحار:72/263)
نتيجة :
ماحصل كار . حاصِل . در منطق : حكمى كه حاصِل شود از امتزاج صغرى و كبرى به انداختن لفظ مكرر كه آن را حد وسط گويند . مانند «الانسان متحرك» كه نتيجه دو جمله «الانسان حيوان ، و كل حيوان متحرك» پس از حذف حيوان در هر دو جمله مى باشد .
نِثار :
پراكندگى ، پول يا شيرينى كه در عروسى و عيد ميان حاضران بيفشانند . از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه روزى امّ ايمن بر پيغمبر (ص) وارد شد در حالى كه چيزى به چادر خود پيچيده بود . حضرت فرمود : اى ام ايمن اين چيست كه با خود دارى ؟ عرض كرد : در زفاف دختر فلان شركت كرده بودم بر نوعروس نثار كردند و اين از آن نثار است كه برداشته ام ، سپس ام ايمن بگريست و گفت : فاطمه (ع) را عروس كرديد و چيزى بر او نيفشانديد ! حضرت فرمود : اى ام ايمن چنين نيست كه تو مى پندارى ، درختان بهشت به امر خدا زر و زيور و درّ و ياقوت و زمرد بر او نثار نمودند ...
على بن جعفر گويد : از امام كاظم (ع) راجع به نثار عروس از قبيل قند و لوز و امثال آن كه بر او مى افشانند پرسيدم فرمود : خوردن چيزى كه به ربودن بدست آيد مكروه است . (بحار:103/279)
نُثار :
آنچه بريزد از هر چيز و پراكنده شود . واحد آن نُثارة . نُثارة الدرّ كه در كلام اميرالمؤمنين (ع) آمده يعنى مرواريدهاى پراكنده .
نَثر :
پراكنده . سخن پاشيده و غير منظوم، مقابل نظم . پراكنده كردن . فين كردن و فضول از بينى خارج كردن . در حديث وضو آمده : «اذا توضأت فانثر» (نهاية) . نثر الشىء : رماه متفرقاً . اميرالمؤمنين (ع) در تاكيد بر فصيح ادا نمودن كلمات قرآن : «بيّنه بيانا ، ولا تهذّه هذّ الشعر ، ولا تنثره نثر الرمل» : آن را واضح و روشن ادا كن ، و با شتاب مخوان مانند خواندن شعر، آن را پراكنده و نامنظم مخوان آنچنان كه ريگ را پراكنده سازند . (بحار:85/7)
نَثَر :
آنچه پراكنده گردد و بريزد از هر چيزى . (منتهى الارب)
نَثرَة :
بُن بينى و يا اندرون بينى و آنچه متصل به آن باشد . يا گشادگى ميان دو سبيل انسان و شير ، محاذى و تره بينى . (منتهى الارب) آنچه از بينى در افكنند . گويند : الجراد نثرة الحوت. زره فراخ يا زره نرم و لطيف . (نهاية ابن الاثير)
نَثط :
به دست در خستن چيزى را بر زمين تا ثابت و استوار گردد . در حديث آمده : «كانت الارض هِفّاً على الماء فنثطها الله بالجبال» : زمين بر آب سبك بود ، خداوند ، آن را به كوهها ثابت و استوار ساخت . (نهاية ابن الاثير)
نَثل :
زره افكندن بر خود يا بر كسى . خاك از گودال بيرون آوردن . در حديث شعبى آمده «اما ترى حفرتك تُنثَل» يعنى خاكش را بيرون مى آورند . مراد از حفره در اينجا قبر است . (نهاية ابن الاثير)
نَثو :
فاش ساختن خبر و جز آن را . در وصف مجلس پيغمبر (ص) آمده : لا تُنثى فلتاته . اى لا تشاع و لا تذاع .
نَثور :
زن بسيار فرزند . شاة نثور : گوسفندى كه سوراخ پستانش گشاده باشد .
نَثِيل :
سرگين . روث . در سخن اميرالمؤمنين (ع) آمده : «بين نَثيلِه و مُعتَلَفِه». (نهج : خطبه 3)
نَجا :
پوست باز كرده . زمين بلند . چوبهاى هودج . چوبدستى .
نَجاء :
خلاص و رهائى . گويند : النجاء النجاء . يعنى بشتاب . از باب اغراء است و منصوب به فعل محذوف ، يعنى الزم النجاء .
نَجابَت :
اصالت ، بزرگوارى ، نيكوگوهرى ، پاكى نژاد . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : نيكى و احسان شايسته نباشد جز در باره كسى كه دينى يا نجابتى خانوادگى داشته باشد . از امام صادق (ع) روايت شده كه شش گروه نجيب نباشند : سندى و زنگى و ترك و كرد و خوزى و اهل پشته رى . نيز از آن حضرت آمده كه سه گروه نجيب نخواهند بود : كسى كه در چشم راستش چپى باشد و كبود چشمى كه حدقه اش به نگين بماند و سندى زاده . (بحار:5/276) به «اصالت» و «خانواده» نيز رجوع شود . شايان ذكر است كه دو روايت اخير از روايات ضعيف السند است كه حائز اعتبار نمى باشد .
نَجابَة :
گرامى شدن در نژاد و ستوده بودن . نجيب بودن . به «نجابت» رجوع شود.
نَجات :
خلاصى ، رهائى ، رستگارى . (قل من ينجّيكم من ظلمات البرّ و البحر تدعونه تضرّعا و خفية لإن انجانا من هذه لنكوننّ من الشاكرين * قل الله ينجّيكم منها و من كلّ كرب ثم انتم تشركون) : بگو (اى محمد) آن كيست كه شما را از تاريكيها و شدائد بيابان و دريا نجات مى دهد هنگامى كه او را به تضرع و زارى و از عمق جان به پنهانى مى خوانيد و در آن حال مى گوئيد اگر او ما را از اين ورطه نجات دهد سپاسگزار خواهيم بود . بگو خداست كه شما را از آن گرفتارى و از هر گرفتارى مى رهاند و باز هم به او شرك مىورزيد (انعام:63 ـ 64). (وذالنون اذ ذهب مغاضبا ... ونجّيناه من الغمّ و كذلك ننجى المؤمنين) : هنگامى كه يونس (ع) خشمگين از ميان قوم خويش بيرون شد و پنداشت كه ما بر او سخت نمى گيريم (و به آن بليه دچار گشت) ما را در تاريكيها (ى شب و دريا و شكم ماهى) بخواند كه جز تو خدائى نيست و توئى كه از هر ناروا پاك و منزهى من به خود ستم كردم. پس ما نداى وى را پاسخ اجابت گفته و از آن مهلكه نجاتش داديم و مؤمنان را اين گونه نجات مى دهيم . (انبياء:88)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : امواج فتنه ها (ى فريبنده) را به كشتيهاى نجات (انديشه در آيات قرآن و سنت پيامبر و روش معصومين) بشكافيد . (نهج : خطبه 5)
رسول اكرم (ص) فرمود : بر يمين عرش نوشته است «الحسين مصباح الهدى و سفينة النجاة» : حسين (ع) چراغ هدايت و كشتى نجات است . (سفينة البحار)
اميرالمؤمنين(ع) فرمود : نجات در سه چيز است : پيوسته با حق همراه بودن و از باطل به كنار زيستن و بر مركب تصميم سوار بودن. (غررالحكم)