back page fehrest page next page

امام صادق (ع) فرمود: من به نجات همه كسانى كه به امامت ما معترف بوده و به ما بستگى دارند اميدوارم جز سه گروه : آنها كه با حكومت جور همكارى دارند و آنكس كه از هواى نفس خويش پيروى كند و كسى كه آشكارا به فسق و فجور دست زند .

مفضل گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : اهل نجات به چه نشانى شناخته شوند ؟ فرمود : هر آنكس كه رفتارش با گفتارش موافق بود من براى او گواهى مى دهم كه وى اهل نجات است و اگر چنين نبود ايمانش عاريه (و موقت) است . پيغمبر اكرم (ص) فرمود : اگر همه درهاى آسمان و زمين به روى بنده اى بسته شود ولى او تقواى خدا را داشته باشد خداوند باب نجات را به رويش بگشايد . اميرالمؤمنين(ع) فرمود : اخلاص چيزى است كه آدمى را از مهالك نجات مى دهد . (بحار:78 و 69 و 70 و 93)

نجات مسلمان :

پيغمبر اكرم(ص) فرمود : هر آنكس مسلمانى را يارى كند خداوند هفتاد و سه گرفتارى از او برطرف سازد ، يكى در دنيا و هفتاد و دو گرفتارى از مشاكل سنگين آخرت ، آنجا كه هر كسى به فكر خويش باشد .

امام صادق (ع) فرمود : كسى كه مشكلى را از مسلمانى حل كند خداوند مشكلات آخرت وى را حل سازد و از قبرش خنك دل (و شادمان) بيرون آيد ... از آن حضرت سؤال شد : آيا نجات دادن يكى از دوستان شما از خطر زبان گوياى يك گمراه كننده بهتر است يا نجات دادن مسلمانى كه در بند كفار اسير باشد ؟ فرمود : از تو مى پرسم اگر يك مسلمان خالص و يك گنجشك هر دو در معرض غرق بودند و نجات هر دو ميسّر نبود نجات دادن كداميك مقدم است ؟ وى گفت : معلوم است كه نجات مسلمان اولى است . فرمود : فاصله بين آن دو بيش از فاصله ميان اين دو مى باشد زيرا نجات آن مسلمان از خطر انحراف موجب شود كه وى را به دينش و بالاخره به بهشت رسانى و از دوزخ نجاتش دهى در صورتى كه آن اسير دست كفار سرانجام خود به بهشت مى رسد . (بحار:7/197 و 2/9)

نَجاح :

پيروزى . اميرالمؤمنين (ع) : «الدعاء مفاتيح النجاح و مقاليد الفلاح» : دعا كليدهاى پيروزى و گنيجينه هاى رستگارى اند . (بحار:93/341)

نِجاد :

حمايل شمشير . طويل النجاد : كنايه از مرد دراز قامت . جِ نجد . از اين معنى است عبارت دعاى صحيفه : «قد آن ان يشملهم يسوى بين الوهاد و النجاد» . (بحار:95/464)

نَجّار :

درودگر . فى الحديث : «كان نوح(ع) رجلاً نجّاراً» : حضرت نوح پيغمبر(ع) مردى درودگر بود . (بحار:11/331)

نِجارَة :

درودگرى .

نَجاسات :

جِ نجاست . پليديها . در اصطلاح فقه آنچه كه در نماز و طواف و خوراك از آن اجتناب بايد كرد و اگر لباس و بدن بدان آلوده بود مبطل نماز و طواف خواهد بود و آنها ده چيز است : 1 و 2 ـ شاش و مدفوع هر حيوانى كه داراى خون جهنده بود و حرام گوشت باشد ، شاش و مدفوع پرندگان استثنا شده 3 ـ منى هر حيوانى كه داراى خون جهنده باشد 4 ـ مردار حيوانى كه خونش جهنده باشد 5 ـ خون حيوان داراى خون جهنده 6 و 7 ـ سگ و خوك برّى 8 ـ خمر و هر مايع مست كننده 9 ـ فقاع (آب جو) 10 ـ كافر .

نَجاسَت :

نجاسة . پليدى . پليد گرديدن. پرهيز از نجاست در شرع اسلام ، در چند مورد واجب است : در حال نماز ، لباس و بدن نمازگزار . در حال طواف حج يا عمره و جز آنها ، بدن و لباس طواف كننده . در غذا و نوشابه .

نَجّاش :

شكارچى . صيّاد .

نَجاشىّ :

آن كه مى رماند شكار را تا به سوى شكارچى رود .

نَجاشىّ :

لقب عامّ ملوك حبشه معرب نيجوستى كه به زبان حبشى به معنى شاه است . نجاشى عصر پيغمبر اسلام نامش اصحمه است ، وى به كيش نصارى بود ، در آغاز بعثت مسلمانان را به بهترين وجه در كشور خود پناه داد ، در خفا اسلام آورد ولى از ترس ملتش كه عموما مسيحى بودند نتوانست اسلام خويش را آشكار سازد . وى به سال نهم هجرت درگذشت و نقل است كه جبرئيل خبر مرگ او را به پيغمبر داد و آن حضرت مردم را به بقيع خواند و به اعجاز رسول سرزمين حبشه و جنازه نجاشى به مردم ظاهر گشت و از آنجا بر جنازه او نماز گزارد ، منافقين در اين باره سخنانى گفتند ولى ديرى نشد كه خبر مرگش در همان روز توسط مسافران به مدينه رسيد . (بحار:18/130) به «هجرت» و «حبشه» نيز رجوع شود .

نَجاشى :

ابوالعباس احمد بن على بن محمد اسدى نجاشى كوفى از علماى بزرگ شيعه در قرن چهارم و پنجم هجرى صاحب كتاب رجال معروف كه در تشخيص رجال نزد علماى شيعه معتبرترين كتاب به شمار آمده . وى حديث را از مشايخ معروف عصر خود چون مرحوم مفيد و سيد مرتضى و ديگران گرفته و بسيار مورد احترام سيد بوده و او بر جنازه اش نماز خوانده . ديگر تأليفات او تفسير قرآن و اخبار بنى سنسن و اخبار الوكلاء الاربعة است . وى در سال 372 متولد و سال 450 در مطيرآباد وفات نمود و در آنجا مدفون شد . (كنى و القاب و ريحانة الادب و اعيان الشيعه)

نَجاشى :

عبدالله ، جدّ نجاشى صاحب رجال معروف از دهاقين و خوانين فارس بوده كه در عصر عباسيان از جانب منصور عباسى ولايت فارس و اهواز را به عهده داشته . وى در آغاز زيدى مذهب بود و سپس مستبصر شد و به امامت حضرت صادق (ع) اعتراف نمود و از ارادتمندان به آن حضرت بود و دور از چشم حكومت وقت با حضرت ارتباط داشت و وظائف و تكاليف دينى خود را از آن حضرت مى گرفت كه نمونه آن نامه اى است كه بدين مضمون به حضرت مى نويسد :

بسم الله الرحمن الرحيم ، سرورم و مولايم ، خداوند مرا از هر بلائى فداى تو گرداند ، خدا نكند كه من كسالتى در وجود تو بينم ، بدان اى سرور و مولايم كه من به حكومت اهواز مبتلى گشته ام اگر سرورم مصلحت بدانند مرا به حدود و وظائفم راهنمائى كنند كه موجب تقربم به خدا و رسول او باشد ... و حضرت پاسخى مفصل دال بر تأييد و ارشاد او به وى مى نويسد كه در كتب مفصل آمده است .

كلينى به سند متصل از محمد بن جمهور نقل مى كند كه روزى يكى از رعاياى نجاشى كه به دربار وى سمتى نيز داشت به نزد امام صادق (ع) آمد و گفت : من مبلغى بابت خراج بدهكار نجاشى مى باشم و او به شما ارادت دارد ، در اين باره به وى نامه اى بنويسيد كه مرا معاف دارد كه توان پرداخت آن را ندارم . حضرت نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم ، برادرت را خوشنود ساز خدا ترا خوشنود سازد . وى نامه را به نزد نجاشى آورد و صبر كرد تا مجلس وى خلوت شد نامه را بدست او داد ، وى نامه را بر ديده نهاد و به حامل نامه گفت : حاجتت چيست ؟ وى گفت : مبلغى بابت خراج در ديوان شما بدهكارم . نجاشى گفت : چه مقدار ؟ گفت : ده هزار درهم . فورا مسئول دفتر خويش را به حضور خواند و به وى گفت : بدهى اين مرد را از مال خودم بپرداز و سال آينده هم وى را معاف دار ، سپس از او پرسيد آيا راضى شدى ؟ گفت : آرى فدايت گردم . دستور داد غلامى و كنيزى و مركبى و دست لباسى برايش آوردند و هر يك را كه به دست او مى داد از او مى پرسيد آيا راضى شدى ؟ وى مى گفت : آرى . گفت : اين فرش كه هنگام وصول نامه امام بر آن نشسته بودم نيز از آن تو باشد و هرگاه ترا نيازى دست داد به من مراجعه كن .

پس از چندى آن مرد به نزد حضرت بازگشت و ماجرا را به عرض رساند . حضرت خوشنود گشت . وى عرض كرد : گوئى شما نيز از كار او خوشنود شديد ؟ فرمود : آرى به خدا سوگند خدا و رسولش نيز خوشنود شدند . (بحار:47/370)

نَجاشى :

قيس بن عمر حارثى ملقب به نجاشى شاعر معروف كه در اصل يمنى و در نجران و مكه مى زيسته و در صفين با على(ع) همراه بود و بر اثر مى گساريش حضرت وى را از خود براند و او به معاويه پيوست و سپس به يمن بازگشت و در سال 669 ميلادى در آنجا درگذشت . (منجد) نجاشى را كه در ماه رمضان شراب نوشيده بود به نزد على (ع) احضار كردند ، حضرت دستور داد هشتاد تازيانه به وى زدند و شب او را به زندان بازداشت نمودند و روز بعد نيز بيست تازيانه به وى زدند . وى گفت : هشتاد تازيانه حد نوشيدن شراب بود اين بيست تازيانه چرا ؟ فرمود : به جهت گستاخى به ماه رمضان . (بحار:40/297)

نَجاة :

رهيدن . (فاستجبنا له و نجّيناه من الغمّ و كذلك ننجى المؤمنين)(انبياء:88). اميرالمؤمنين (ع) : «من لم يُنجه الصبر اهلكه الجزع» : آن كه صبر و شكيبائى نجاتش ندهد، بى تابى تباهش سازد (نهج : حكمت 189) . رسول الله(ص) : «نجى المخفّون و هلك المثقلون» : سبكباران نجات يافتند و گرانباران به هلاكت رسيدند (بحار:77/55) . «انّ الله عزّ و جلّ جعل اهل بيتى فى امتى كسفينة نوح ، من ركبها نجى ومن رغب عنها غرق» : رسول خدا(ص) فرمود: خداوند اهل بيت مرا در ميان امتم مانند كشتى نوح قرار داد كه هر كه بر آن نشست نجات يافت و آن كه از آن به كنار رفت به آب فرو رفت . (بحار:77/75)

حسد . آز . حرص . سماروغ . شاخ درخت . زمين و جاى بلند . ج : نَجا .

نُجَباء :

جِ نجيب . ابوعبدالله الصادق(ع) : «يهلك اصحاب الكلام و ينجو المسلمون ، ان المسلمين هم النجباء» : آنان كه در امر دين به بحث و جدال نشستند، تباه گشتند، و آنها كه به حقايق دين تسليم شدند اهل نجات خواهند بود، همانا تسليم شدگان نجيبان باشند . (بحار:2/132)

ابوجعفر الباقر (ع) : «يبايع القائم بين الركن و المقام ثلاثمائة و نيّف ، عدّة اهل بدر، فهم النجباء من اهل مصر و الابدال من اهل الشام و الاخيار من اهل العراق ، فيقيم ما شاء الله ان يقيم» : تعداد سيصد و چند نفر به شمار اصحاب بدر ميان ركن يمانى و مقام ابراهيم با حضرت قائم(عج) بيعت كنند، و آنان عبارت باشند از نجيبان از اهل مصر و ابدال از مردم شام و نيكان از اهل عراق، پس روزگارى ـ آن مقدار كه خدا بخواهد ـ در مكه اقامت گزيند . (بحار:52/334)

نُجح :

پيروزى . كاميابى . فى الحديث : «الصبر مفتاح الدرك ، و النجح عقبى من صبر ...» : شكيبائى كليد دستيابى، و پيروزى پيامد شكيبائى است (بحار:78/45) . «الفهم مجد و الجود نُجح» . (بحار:78/269)

نَجد :

راه روشن . (و هديناه النجدين): ما هر دو راه روشن (خير و شر) را به وى (انسان) نشان داديم (بلد:10) . رسول خدا (ص) : «ايها الناس ! انّما هما نجدان : نجد خير و نجد شرّ ، فما بال نجد الشرّ احبّ اليكم من نجد الخير» ؟! : اى مردم! دو راه روشن بيش نيست : راه خير و راه شرّ، چرا شما راه شر را بر راه خير برمى گزينيد ؟! (بحار:2/22)

نَجد :

سرزمين مرتفع و كوهستانى جزيرة العرب مقابل غور تهامه كه سرزمين منخفض است . مركز آن رياض و مشتمل است بر يمامه و احساء و عمان و به خليج فارس منتهى مى شود . (دهخدا)

از امام باقر (ع) روايت است كه روزى پيغمبر اكرم (ص) از اسبان سان مى ديد ، عيينة بن حصن در باره يكى از اسبان امتيازى بيان داشت و سپس گفت : من به مردان اسب سوار نيز اطلاع كافى دارم . پيغمبر فرمود : كدام طبقه از مردان را ممتاز مى شناسى ؟ وى گفت : مردان نجد را ; و سپس به اوصافى در باره شجاعت آنها پرداخت . حضرت فرمود : دروغ گفتى كه مردان يمن برترند چه ايمان، يمانى ; حكمت و دانش نيز يمانى است و اگر مسئله هجرت (و امتياز آن) در كار نبود من خود مردى يمنى بودم ، و بى وفائى و سخت دلى از آن ايل نشينان و شتربانان (كه روش نجديان است) مى باشد ، دو قبيله ربيعه و مضر آن بخش آنها كه در خاور مدينه زندگى مى كنند و قبيله مذحج بيش از دگر قبايل به بهشت مى روند و اهل حضرموت به از قبيله عامر بن صعصعه اند . (بحار:22/136)

نَجَدات :

نام فرقه اى از خوارج كه از پيروان نجدة بن عامر حنفى هستند ، نجدة بن عامر با سپاه خود از يمامه به قصد بيعت و پيوستن با نافع بن ازرق مؤسس فرقه ازارقه بيرون آمد ، در اثناى راه با جمعى از سران ازارقه كه از نافع بن ازرق روى گردانده بودند برخورد كرد ، منشعبين ازارقه نجدة بن عامر را به يمامه برگرداندند و با وى به امامت بيعت كردند و از اينجا فرقه نجدات پديد آمد ، اما اندكى بعد ميان اهل اين فرقه اختلاف افتاد و بر سه دسته منشعب شدند گروهى با عطية بن اسود حنفى به سيستان رفتند گروهى با ابوفديك به جنگ نجدة قيام كردند و او را كشتند و گروهى ديگر نسبت به نجدة و امامت وى وفادار ماندند . (ترجمه ملل و نحل شهرستانى : 137 و تاريخ مذاهب اسلام : 80 ـ 84)

اهل اين فرقه گويند : مردم را به امامى حاجت نبايد باشد اما واجب است بين خود به عدالت معامله كنند و اگر هم خواستند امامى نصب كنند بايد امامى باشد كه رعايت عدالت را در بين خودشان بر آنها تحميل كند ، با ازارقه در تكفير اميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام و صحابه موافقت دارند ولى در ساير احكام با آنان مخالفند ، در نادانى در فروع نيز اختلاف كرده اند ، پاره اى از آنها گفته اند جهال در فروع معذور مى باشند و آنان را عاذريه گويند ، برخى ديگر با اين قول موافق نيستند . (كشاف اصطلاحات الفنون به نقل از شرح مواقف)

اينان معتقد بودند كه اگر كسى مرتكب گناهى شود كه حرام بودن آن مسلّم باشد و عموم مسلمانان در آن باب اجماع كرده باشند آن شخص مشرك محسوب مى شود ولى اگر از كسى گناهى سر زند كه مسلمين در باب تحريم آن اتفاق ندارند چون مى توان گفت كه شخص مرتكب به حرام بودن آن عمل علم نداشته است بايد تا موقع بدست آوردن دليل و حجت قاطع از دادن حكم در باره وى خوددارى كرد و امر را به رأى علماى فقه واگذاشت . (تاريخ خاندان نوبختى : 34)

نَجدَت :

نجدة . شجاعت . دلاورى مردانگى . فى الحديث : «اصل النجدة القوّة ، و ثمرتها الظفر» : پايه و اساس دلاورى نيرومندى، و بر و بار آن پيروزى است . (بحار:78/7)

نَجدَة :

بن عامر حرورى حنفى ، رئيس طايفه حروريّه و از خوارج و مؤسّس فرقه نجدات. وى به سال 36 تولد يافت و به سال 66 هجرى قمرى در يمامه خروج كرد ، سپس به بحرين آمد و سرانجام در جوانى به سال 68 كشته شد . (اعلام زركلى)

نَجذ :

سخن سخت . سخت گزيدن با دندانهاى نواجذ .

نَجر :

اصل هر چيزى . خوى و طبيعت . فى حديث علىّ (ع) : «و اختلف النجر ، و تشتّت الامر» . (نهاية ابن الاثير)

نَجران :

يكى از بلاد يمن است و در سال دهم هجرت مسيحيان اين شهر گروهى را براى ملاقات و مذاكره با پيغمبر اسلام به مدينه فرستادند ، پيغمبر ايشان را به اسلام دعوت كرد نپذيرفتند ، پيشنهاد مباهله كرد امتناع نمودند و سرانجام به جزيه رضا دادند. به «مباهله» رجوع شود .

يكى از غزوات رسول خدا در آنجا واقع شد، به «بنى سليم» رجوع شود .

نَجز :

اسم است انجاز را ، و گويند : انت على نجز حاجتك . يعنى نزديك به روائى حاجت خود مى باشى .

نجس

(به فتح نون و فتح يا كسر جيم) : پليد . ناپاك . (انّما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا) : مشركان پليدند ، پس از اين سال به مسجد الحرام نزديك نشوند . (توبة:28)

رسول الله(ص) : «الميتة نجس و ان دُبِّغَت» : مردار پليد است گرچه پوستى باشد كه دبّاغى شده باشد . (بحار:80/80)

فى كتاب دعائم الاسلام عن علىّ (ع) «فى الزَيت النجس ، يعمله صابوناً ان شاء» : در باره روغن نجس از اميرالمؤمنين(ع) سؤال شد، فرمود: اگر خواست مى تواند آن را در ساختن صابون بكار ببرد . (بحار:103/71)

عن حريز عن الفضل ابى العباس ، قال : سألت اباعبدالله (ع) عن فضل الهرّة و الشاة ... فقال : «لا بأس به» ، حتى انتهيت الى الكلب ، فقال : «رجس نجس لا تتوضّأ بفضله ...» : فضل گويد: از امام صادق(ع) در باره نيم خورده گربه و گوسفند پرسيدم، فرمود: اشكالى ندارد، تا اين كه در باره نيم خورده سگ پرسيدم، فرمود: پليد و ناپاك است، از آن وضو مساز . (وسائل:1/226)

به واژه هاى «نجاسات» و «نجاست» نيز رجوع شود .

نَجش :

افزودن كسى بهاى كالاى ديگران را بدون اينكه قصد خريد آن را داشته باشد بدين منظور كه ديگران بشنوند و قيمت را بالا برند . پيغمبر (ص) از اين كار نهى نموده . (بحار:103/81)

نُجعَة :

جستجوى آب و علف در جايگاه خود . و آن اسم مصدر نجوع است . يقال : خرجوا للنجعة . «فلان نجعتى» اى املى . نجعه به معنى اوّل مقابل قُلعة يعنى كوچگاه و فرودگاه موقت . بدين معنى است سخن اميرالمؤمنين (ع) : «واحذّركم الدنيا فانّها منزل قُلعة و ليست بدار نجعة» : شما را از خطر فريب دنيا بيم مى دهم ، كه آن سراى موقت و كوچگاه است ، نه جائى كه در آن جا خوش كنى و به جستجوى گياه و چراگاه برآئى . (نهج : خطبه 113)

نَجف :

بريدن درخت از ريشه .

نَجَف :

جاى بلند كه آب بدان نرسد . پشته . ج : نجاف .

نَجَف :

شهر مقدس معروف عراق كه مرقد اميرالمؤمنين على (ع) در آنجا است . در حديث آمده كه اميرالمؤمنين (ع) زمين مابين خورنق تا حيره تا كوفه و در حديث ديگر بين نجف تا حيره تا كوفه را از مالكين آنجا به چهل هزار درهم خريد و بر آن گواه گرفت . به حضرت عرض شد : اين زمينها كه محصولى ندارد !! فرمود : از رسول خدا(ص) شنيدم كه از پشت كوفه (همين زمين) هفتاد هزار تن محشور گردند كه بدون حساب به بهشت روند ، دوست داشتم آنها از ملك من محشور شوند . در خبر آمده كه نجف در اصل كوهى بوده و آن همان كوهى است كه پسر نوح گفت : بدان پناه برم ... و سپس به جاى آن درياى عظيمى شد كه آن رانى مى گفتند و پس از دورانى آن دريا بخشكيد كه گفته مى شد «نى جف» يعنى نى خشك شد، و رفته رفته آن را در لفظ تخفيف دادند و «نجف» گفتند .

نقل است كه چون ابراهيم خليل به اتفاق خانواده از بابل به شام عزيمت نمود به شهر بانقيا كه نزديك كوفه بود عبور نمودو در آن اوان آنجا زلزله زياد مى شد ، شبى كه ابراهيم در آن شهر بود زلزله نيامد ، مردم دانستند كه اين از بركت قدوم آن حضرت بوده به وى اصرار نمودند كه در آنجا بماند ، وى نپذيرفت و گفت : ماندن نتوانم ولى شما اين پشته را به من بفروشيد كه زلزله از شما قطع گردد . گفتند : اين زمين به رايگان از آن تو باشد . وى گفت : به رايگان نخواهم . پس آن پشته را (كه جاى نجف امروز است) به هفت رأس گوسفند و چهار درازگوش بخريد ... و در وجه آن گفت : خداوند از اين پشته هفتاد هزار تن محشور كند كه بى حساب به بهشت روند و هر يك از آنها گروههائى را شفاعت نمايند .

اسحاق بن عمار از حضرت صادق (ع) روايت كرده كه فرمود : دورانى كه در حيره بودم و ابوالعباس سفاح مرا بدانجا احضار كرده بود شبانه به نجف كه سمت غرى النعمان است مى رفتم و نماز شب را در آنجا مى گزاردم و پيش از طلوع فجر بازمى گشتم. عبدالله بن سنان (از ياران معروف امام صادق) گويد : روزى عمر بن يزيد (كه وى نيز از ياران آن حضرت بوده) به نزد من آمد و گفت : سوار شو . با هم سوار شديم و به اتفاق به راه افتاديم تا به خانه حفص كناسى (كه وى نيز از ياران كوفى آن حضرت بود) رسيديم ، وى را نيز به همراه خواند ، هر سه به اتفاق رفتيم تا به غرى (نجف) رسيديم ، عبدالله گفت : همينجا پياده شويد كه اينجا قبر اميرالمؤمنين است . من گفتم : اين را از كجا مى گوئى ؟ گفت : اوقاتى كه امام صادق (ع) در حيره بود بارها در خدمت آن حضرت به اينجا مى آمديم و مى فرمود : اين قبر اميرالمؤمنين (ع) است .

صفوان جمّال ضمن داستانى مفصل مى گويد : هنگامى كه ابوالعباس سفاح امام صادق (ع) را از مدينه به عراق احضار كرد من در ركاب آن حضرت بودم ، چون در بين راه از كنار غرى مى گذشتيم مرا فرمود از اين سمت برويم ، تا اينكه به ميان تپه هاى رملى رسيديم ، فرمود : اين قبر اميرالمؤمنين (ع) است ... عرض كردم به چه سبب قبر آن حضرت تاكنون مخفى بوده و فرزندانش به مردم اعلام نكرده اند ؟ فرمود : از بيم آنكه مبادا بنى مروان و خوارج آن را نبش كنند .

در روايات متعدده آمده كه قبر هود پيغمبر و به روايتى قبر صالح نيز در آنجا است و در وصيت اميرالمؤمنين نيز بدان اشاره شده است .

مرحوم ديلمى در ارشاد از عبدالله بن حازم نقل مى كند كه گفت : روزى به همراه هارون الرشيد از كوفه به قصد شكار به سمت غريين رفتيم ، آهوانى چند در آن ناحيه به چشم ما آمد ، بازها و سگان شكارى را به سوى آنها رها كرديم ، آنها را دنبال كردند تا اينكه ديديم آهوان به پشته رملى پناه بردند و بازها و سگها از پى گيرى باز ايستادند و برگشتند ، رشيد از اين واقعه سخت به شگفت آمد ، لحظاتى بعد ديديم آن آهوان از آن پشته سرازير گشتند و سگها و بازها به سوى آنها شتافتند ، آنها باز به آن پشته بازگشتند و سگها و بازها نيز برگشتند، رشيد گفت : هر چه سريع تر به كوفه رفته كهنسال ترين مرد آنجا را به نزد من آريد . رفتند و پيرمردى را از بنى اسد به نزد هارون آوردند . از او پرسيد : در اين پشته چه چيزى پنهان است ؟ وى گفت : پدرم از پدران خود نقل كرده كه اينجا قبر اميرالمؤمنين على (ع) مى باشد . هارون چون شنيد آبى طلبيد و وضو ساخت و خود را در آنجا به خاك افكند و در آن خاكها مى غلتيد و دعا مى كرد و مى گريست و سپس دستور داد در آنجا قبه اى كه چهار در داشت بنا كردند . و تا دوران عضدالدوله ديلمى به همين وضع بود و چون عضدالدوله بر سر كار آمد وى به اتفاق خدم و حشم بدينجا آمد و يك سال در آن محل اقامت گزيد و معمارهاى قابل از هر جا بخواند و آن قبه را خراب كرد و به هزينه زيادى ساختمانى مجلل و با شكوه در آنجا بنا نهاد و آن همان ساختمانى است كه پيش از ساختمان كنونى (زمان ديلمى) بوده . (بحار:100/231 ـ 252 و 11/321 و 12/77)

نَجل :

زادن پدر فرزند را . شكافتن . سبز شدن زمين . آشكار نمودن چيزى را . فرزند. نژاد .

نَجم :

ستاره . رستنى بدون ساقه مانند كدو كه به فارسى بوته گويند . به يكى از اين دو معنى است آيه : (والنجم والشجر يسجدان) (رحمن:6) . كه به لحاظ شمس و قمر كه قبل از آن واقع اند ، مى تواند به معنى ستاره باشد ، و به لحاظ شجر كه پس از آن قرار دارد ، بوته مناسب است .

وقت معيّن . سررسيد اجل . قسط بدهى در وقت معيّن ، يقال : ادّى دينه نجوما ، اى باقساط معينة فى وقتها الخاصّ . وظيفة .

نَجم :

نام پنجاه و سومين سوره قرآن كريم ، مشتمل بر 62 آيه است . از امام صادق (ع) روايت شده كه هر آنكس هر شب يا هر روز به تلاوت اين سوره مداومت نمايد در ميان مردم خوشنام زندگى كند و آمرزيده گردد ... (بحار:92/305)

نَجمَة :

واحد نجم . ستاره . كلمه .

نَجمَة :

يا اروى يا تكتم ، كنيزى بود كه از سرزمين نوبه (افريقاى شمالى) به مدينه آورده بودند و حميده مادر حضرت موسى بن جعفر (ع) آن را خريد . وى خود گويد : چون او را خريدم پيغمبر (ص) را به خواب ديدم به من فرمود : اى حميده اين نجمه (ستاره)اى است كه به فرزندت موسى تعلق دارد و بهترين اهل زمين از او بزايد . من پس از آن خواب وى را به فرزندم موسى بخشيدم . و چون حضرت رضا (ع) از او متولد شد امام كاظم (ع) وى را طاهره لقب داد . على بن ميثم گويد : از پدرم شنيدم و او از مادر خود نقل مى كرد كه چون نجمه به خانه امام موسى بن جعفر (ع) آمد باكره بود . (بحار:49/7)

نَجو :

پوست باز كرده شده و بركنده شده. ابر آب ريخته . حدث آدمى و سباع . خلاص يافتن .

نُجُوم

(مصدر) ظاهر و آشكار شدن . سر در آوردن . اميرالمؤمنين (ع) هنگامى كه پس از وقعه نهروان و كشته شدن همه افراد سپاه خوارج ، چون شنيد يكى عرض كرد : يا اميرالمؤمنين ! هلك القوم باجمعهم : همه اين جمعيت به قتل رسيدند . فرمود: «كلاّ والله ، انّهم نطف فى اصلاب الرجال و قرارات النساء ، كلّما نجم منهم قرن قطع حتى يكون آخرهم لصوصا سلاّبين» : ابداً چنين نيست، به خدا سوگند كه آنان نطفه هائى بوند در پشت مردان و رحم زنان، هرگاه شاخى از آنها سر در آورد قطع گردد تا آن كه آخرين آنها راهزنانى باشند چپاولگر . (نهج:خطبه60)

نُجوم :

ستارگان . جِ نجم . علم ستاره شناسى و اطلاع بر احوال كواكب ، علم شناخت ستارگان و تأثير آنها بر جهان خاكى . اين فن سابقه تاريخى و طولانى دارد كه اشارةً بيان مى داريم :

back page fehrest page next page