(بخش چهارم چاپ بيروت : 287)
اين مطلب را از قول افلاطون نقل كرده اند و سپس گويند آيا افلاطون با تمام درايت و كياستى كه داشت ممكن بود حرف بى پايه و سخن بى مايه گويد ؟!
پس از اين قول ابى معشر جعفر بن محمد منجم و محمد بن موسى بن انس خوارزمى كه از منجمان خلفاى عباسى بودند مسائلى در مورد علم احكام نجوم و سحر و طلسمات نقل كرده اند و آثارى كه عملا بر اينگونه فنون مترتب بوده است و گويند در قرآن مجيد نيز در چند مورد نامى از سحر برده شده است و تاريخچه آنرا در كتب عهد عتيق برشمرده اند و از كتب اخبار ملوك بنى اسرائيل داستانهائى در باره سحر و جادو نقل كرده اند و قصه طالوت را بياورده اند كه مى خواست سحره و عرافين را به قتل رساند و موفق نشد .
و نقشى كه عرافت و سحر در حكومت و سلطنت هاى بنى اسرائيل داشته است داستانها از تورات نقل كرده اند و سپس مطلب را به صابئيان كشانده و در باره آنان گويند اينان اصول علوم خود را كه علم سحر و طلسمات باشد از سريانيون و مصريون گرفته اند و رؤسا و پيشگامان اين علوم را برشمرده اند .
راجع به اعتقاد صابئيان در مورد صور كواكب و تأثيرات آنها بحث مستوفى كرده اند كه خلاصه آن اين است كه اينان امور زمينى را بر كواكب سبعه بخش كرده اند و هر قسمت را تحت تأثير آنها قرار داده اند و نفوس را متعلق به كواكب دانند و عادات و اخلاق انسانها را از روى كواكب و سيارات در مى يابند و معتقدند كار انسانها را مى توانند از روى آثار كواكب دريابند و غيب گوئى كنند ، عقيده داشته اند كه هر نوع خلق و خوى انسانى به نحو اكمل آن در نوعى از حيوانات وجود دارد و سپس حيوانات را برحسب خلق و خوى تقسيم كرده نام برند اينان براى تقرب به كواكب قربانيها مى كردند و حوائج خود را از ستارگان مى طلبيدند ، براى هر يك از كواكب سياره و ثوابت بيتى قائل بودند كه بيوت وبال ، سعادت ، نحوست از اينجا ناشى مى شود و اين بيوت را يعنى بيوت كواكب را هياكل مى ناميدند هر روزى را عيد يك سياره از سيارات قرار مى دادند و براى هياكل سيارگان نذورات مى كردند و طلسمهائى كه عبارت از جداول همين هياكل يعنى بيوت يا هياكل هشتاد و هفت گانه باشد ترسيم مى كردند به وضعى خاص و بروج شرف و وبال و هبوط و سقوط و اوج و حضيض را ترسيم مى كردند .
و بالاخره خواص و آثار بى نهايت براى كواكب قائل بودند و بر اين بودند كه همه مقدرات انسانها بدست كواكب است و بايد بدانها متوسل شد .
متصديان اين گونه كارها قهراً روحانيان و كاهنان بودند قربانها مى كردند و اغلب قربانيهاى آنان خروس بوده است كه خود مرغ عرشى است و اين قربانيها و نذورات را در بيت السر انجام مى دادند مهمترين وسيله سحر و جادوى آنها انگشترى بوده است كه بر روى آن نقش جرجاس رئيس ابالسه بوده است جرجاس رئيس ابالسه خود داراى بيتى و هيكلى بود كه محل جلب هم كيش بوده است كه قربانيها را در همانجا انجام مى دادند كه احياناً بيت السر آنها بوده است . در اين هيكل چراغها روشن مى كردند كاهن مراسمى خاص انجام مى داد و اورادى مى خواند به نام جرجاس الجراجسه و ابليس الابالسه و بزرگ شياطين و جن و سپس حاجت خود را خواسته و معتقد بودند كه روا مى شد كسانى كه مى خواستند به دين آنها جلب شوند با تشريفات خاصى او را مى پذيرفتند و بايد وليمه بدهد به ابليس ابالسه و جرجاس الجراجسه و ساير هياكل مقدس و قسم ياد كند كه خيانت نخواهد كرد .
اينان نام بزرگانى از حكمت را ذكر كنند كه همه ستاره پرست بودند و از جمله سقراط حكيم يونانى را. در باب نذورات عوام مردم توجه به هيكل سر ندارند و در هر كجا براى خود هيكلى درست كرده و نذورات خود را در محل انجام مى دهند .
داراى كتب و مصنفاتى بودند در باب علوم متداول خود مانند نجوم ، كيميا و سحر و طلسمات . علوم خود را پنهان نگه مى داشتند و عوام و بيگانگان را از دسترسى بدان ممنوع كرده بودند. به هر حال ريشه همه طراريها و سحر و جادو و طلسمات را به اينان بازگردانند كه اين خود جاى بحث است. علم مغناطيس و تأثيرات آن را اينان بدست آوردند .
سپس اخوان الصفا راجع به سحر و جادو و عمليات خارق عادت هنديان بحث كرده اند و گويند سحر عبارت از قلب عيان باشد و تصرف در خيال. راجع به سحر عملى و سحر علمى سخن رانده اند، بين كهانت و نبوت فرق گذارده اند . (فرهنگ معارف اسلامى)
«رواياتى مربوط به علم نجوم»
از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده كه فرمود : «العلوم اربعة : الفقه للاديان و الطب للابدان و النحو للّسان و النجوم لمعرفة الازمان» دانش سودمند چهار است : فقه جهت آشنائى به احكام و مبانى دين ، و طب براى سلامتى جسمها و نحو به منظور سالم ماندن زبان از خطا ، و نجوم جهت شناخت زمان . شخصى به امام صادق (ع) عرض كرد : فدايت گردم ، مرا از علم نجوم خبر ده . فرمود : آن يكى از علوم پيامبران است . وى گفت : آيا على (ع) نيز از آن بهره اى داشته ؟ فرمود : آن حضرت بيش از هر كسى بدان آگاه بوده . در حديث امام باقر (ع) آمده كه نبوت حضرت نوح (ع) طبق علم نجوم بوده . ابوبصير از امام صادق(ع) نقل كرده كه آذر پدر ابراهيم(ع) منجم نمرود بود ، شبى به ستارگان نگريست و بامدادان به نمرود گفت : به امرى بس شگفت دست يافتم . نمرود گفت : آن چه بود؟ وى گفت : چنين دريافتم كه نوزادى در اين سرزمين بوجود آيد و هلاكت ما (كه از اين آزمايش سالم نمانيم) بدست او باشد و به همين زودى مادرش به وى باردار گردد . نمرود گفت : نيك بينديش ، ببين هنوز نطفه اش منعقد نشده؟ گفت : خير . نمرود دستور داد زنان را از همسرانشان جدا سازند و زنها را در شهر باقى دارند و مردان را از شهر بيرون كنند . اتفاقا نطفه ابراهيم در همان شب صدور دستور منعقد گشت و آذر بدان آگاه شد و چون وى در علم نجوم خود ديد كه به آتش خواهد افتاد آسوده خاطر گشت چه وى نجات ابراهيم را از آتش نديد كه خداوند علم آن را از او پنهان داشت .
از ابن ابى عمير نقل شده كه گفت : من به علم نجوم دستى داشتم و طالع شناس بودم ، بسا به ستاره اى مى نگريستم و حوادثى به نظرم مى رسيد كه موجب وحشتم مى شد ، از اين ماجرا به نزد امام موسى بن جعفر شكوه نمودم ، حضرت فرمود : هرگاه چنين چيزى به خاطرت خطور كرد اولين فقيرى كه ديدى صدقه اى به وى بده و به دنبال كارت برو كه خداوند آن شر را از تو دفع سازد .
گويند : هنگامى كه اميرالمؤمنين (ع) جهت جنگ با خوارج عازم نهروان بود يكى از اصحاب كه به علم نجوم آگهى داشت عرض كرد : در اين ساعت كه ساعتى شوم است حركت مكن و حركت خود را از سه ساعت از روز رفته آغاز كن زيرا بيم دارم مبادا بر تو و يارانت صدمه و آسيبى سخت وارد شود و اگر در آن ساعت كه من مى گويم حركت كنى پيروزمندانه بازگردى . حضرت فرمود : تو بر اين باورى كه به ساعت نحس و ساعت مبارك آگاه مى باشى؟! هر كه چنين چيزى از تو باور كند بايستى از خدا و مددخواهى از او بى نياز باشد و به جاى اين كه خدا را ستايش نمايد بايد ترا ستايش كند كه تو وى را به خير و شرش آگاه ساخته اى ! و در اين صورت به خدا شرك ورزيده ; خير، چنين نيست كه تو مى پندارى ، سود و زيان از جانب خداوند است و اوست كه هر كارى را هرگاه بخواهد بكند . سپس فرمود : ما هم اكنون در همين ساعت كه تو آن را نحس مى پندارى حركت مى كنيم و باكى هم نداريم . آنگاه حضرت رو به مردم كرد و فرمود : از فراگيرى علم نجوم بپرهيزيد جز آن بخش از آن كه شما را در تاريكيهاى دريا و بيابانها راهنما باشد ، و منجم به منزله كاهن است و كاهن به منزله كافر و كافر در دوزخ است . آنگاه به آن مرد خطاب نمود و فرمود : به خدا سوگند اگر بشنوم اين علم را به كسى آموخته اى ترا به زندان ابد افكنم و تا گاهى كه قدرت به دست من مى باشد از هر عطائى محرومت سازم .
ابوخالد سجستانى در آغاز بر مذهب واقفه بود كه قائل بودند امام موسى بن جعفر(ع) زنده و او مهدى موعود مى باشد . وى در علم نجوم دستى داشت ، روزى به قواعد نجومى خويش مراجعه كرد ديد امام موسى بن جعفر درگذشته است . از اين جهت با ياران خويش مخالفت نمود و به مذهب حق بازگشت .
روزى حضرت رضا (ع) در مجلس مأمون بود و ذوالرياستين وزير مأمون نيز حضور داشت سخن از شب و روز و اينكه كداميك را خداوند اول آفريده به ميان آمد . ذوالرياستين (كه خود در علم نجوم يدى طولى داشت) اين مسئله را از حضرت سؤال نمود ، حضرت به وى فرمود : مى خواهى طبق حساب (نجومىِ) خودت ترا پاسخ دهم يا طبق قرآن ؟ وى گفت : ابتدا به موازين حساب خودم . فرمود : مگر نه شما مى گوئيد : طالع جهان سرطان است و ستارگان در آن لحظه به اوج خود بوده اند ؟ گفت : آرى چنين است . فرمود : پس به اين حساب زحل در ميزان و مشترى در سرطان و مرّيخ در جدى و زهره در حوت و ماه در ثور و خورشيد در وسط آسمان در برج حمل بوده ، و اين امر صورت نبندد جز اينكه آن زمان روز بوده باشد . ذوالرياستين گفت : آرى چنين است . فرمود : اما از كتاب خدا آنجا كه مى فرمايد : (ولا الليل سابق النهار) (ونه شب بر روز پيشى گرفته) و معنى آن چنين باشد كه روز بر شب مقدم است . (بحار:1/218 و 58/235 ـ 272 و 8/553 و 48/274 و 78/340)
به «ستاره شناسى» و «هيئت» نيز رجوع شود .
«علماى علم نجوم»
از جمله افرادى كه در علم نجوم شهرت داشته يا در اين فن اطلاعى داشته اند ـ جز حضرات معصومين ـ مى توان از اين اشخاص نام برد : ابن ابى عمير ، جابر بن حيّان ، حسن بن سهل ، اسحاق بن يعقوب كندى ، عبدالله بن ابى سهل نوبختى ، محمد بن اسحاق النديم ، حسن بن احمد عاصمى ، مفضل بن سهل ، بوران دختر حسن بن سهل، جعفر بن يحيى برمكى ، يحيى بن خالد برمكى ، ابراهيم بن سندى بن شاهك ، عضدالدولة بن بويه ، مأمون عباسى ، ذوالرياستين .
البته اين نمونه اى است از معروفين به اين علم چه در عصور گذشته اين دانش مورد اهتمام دانشمندان و زمامداران بوده است.
نَجوى :
راز گفتن و سرگوشى با كسى سخن گفتن ، اسم است از مناجاة . آيه نجوى آيه 12 از سوره مجادله : مفسران گويند : از آنجا كه اخلاق پيغمبر اسلام وسيع بود اشخاص از اين امر سوء استفاده مى كردند و توانگران به عنوان رازگوئى و مشورت به كنار حضرت مى نشستند و وقت او را مى گرفتند و به آن كس كه كار ضرورى با حضرت داشت مجال نمى دادند لذا اين آيه نازل شد : (يا ايها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدّموا بين يدى نجواكم صدقة) اى مؤمنان چون خواستيد با پيامبر راز كنيد پيش از آن صدقه اى بدهيد .
چون اين آيه فرود آمد اغنيا از بخل و فقرا به علت تهيدستى از آن حضرت فاصله گرفتند و محضر مبارك خلوت شد و تنها كسى كه به اين آيه عمل نمود على (ع) بود . بخارى در صحيح خود آورده كه چون آيه نجوى نازل گشت و كسى بدان عمل نكرد و سپس آيه (فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم)آن را نسخ نمود على(ع) مى گفت : كسى جز من به اين آيه عمل نكرد و خداوند به وسيله من بار تكليف اين آيه را از مردم برداشت .
و از آن حضرت روايت است كه فرمود : آيه اى در قرآن مى باشد كه جز من كسى بدان عمل نكرده و تا ابد كسى بدان عمل نكند و آن آيه نجوى است كه آن روز من يك دينار داشتم آن را به ده درهم فروختم و هر بار خواستم با پيغمبر (ص) راز كنم درهمى به صدقه مى دادم و پس از آن به آيه (ءاشفقتم ان تقدّموا ...) منسوخ گرديد . (بحار:35/279 و 17/29)
نَجِىّ :
همراز . نجوى كننده ، با يكديگر مشورت كننده . واحد و جمع در آن يكسان است . (فلما استيئسوا منه خلصوا نجيّا). (يوسف:80)
نَجيب :
اصيل . پاك گوهر . بزرگمنش . عريق و صحيح النسب . اسب يا شتر برگزيده و نيك رفتار . اميرالمؤمنين (ع) : «انّ امرنا ، اهل البيت صعب مستصعب ، لا يعرفه و لا يُقِرُّ به الا ملك مقرّب او نبىّ مرسل او مؤمن نجيب امتحن الله قلبَه للايمان» : همانا مسئله ولايت ما اهل بيت، امرى سخت و سنگين است كه آن را نشناسد و بدان اعتراف نورزد جز فرشته اى مقرّب و پيامبرى مرسل يا مؤمن پاك گوهرى كه خداوند دل او را به ايمان آزموده باشد (بحار:2/196) . يقال : انّ فى كلّ حىّ نجيبا الاّ فى بنى اميّة . (بحار:22/314)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : زمانى بيايد كه كامياب ترين مردم از بهره هاى دنيوى مردمان پست و فرومايه بوند كه از خانواده هاى پست برخاسته باشند و در آن روزگار بهترين مردم آن مؤمن بود كه از پدر و مادرى بزرگ منش بوجود آمده باشد . (بحار:22/452) به «نجابت» و «اصالت» نيز رجوع شود .
نَجيح :
راى درست ، صواب . مرد پيروز. سير سريع .
نَجيع :
برگهاى خشك كوفته كه بر آن آرد و آب پاشيده شتران را خورانند . خون سياه . نافع . تازه . گوارا .
نُحاس :
مِس . (يُرسَل عليكما شواظٌ من نار و نحاسٌ فلا تنتصران) : خداوند بر سر شما (جن و انس) شراره هاى آتش و مس گداخته فرود آرد و در آن حال كسى به يارى شما برنخيزد (رحمن:35). رسول الله(ص) : «انّ للقلوب صداً كصدى النحاس ، فاجلوها بالاستغفار و تلاوة القرآن» : همانا دلها را زنگارى است بسان زنگار مس، پس آن را به استغفار و تلاوت قرآن از دلتان بزدائيد . (بحار:77/174)
نَحّاس :
مِس گر .
نَحّاس :
احمد بن اسماعيل بن يونس مرادى مصرى مكنى به ابوجعفر و مشهور به نحاس و ابن النحاس و صفار ، مفسر و نحوى و دانشمند قرن چهارم و كثيرالتأليف است . از تأليفات اوست :
1 ـ ادب الكاتب 2 ـ الاشتقاق 3 ـ اعراب القرآن 4 ـ التفاحة ، در نحو 5 ـ تفسير ابيات سيبويه 6 ـ شرح المفضليات 7 ـ طبقات الشعراء 8 ـ الكافى ، در نحو 9 ـ معانى القرآن 10 ـ المقنع 11 ـ ناسخ الحديث و منسوخه 12 ـ ناسخ القرآن و منسوخه 13 ـ الوقف و الابتداء الصغير 14 ـ الوقف و الابتداء الكبير . وى به سال 337 يا 338 هجرى قمرى در مصر درگذشت . (ريحانة الادب:4/177 به نقل از روضات الجنات : 60 و تاريخ ابن خلكان: 1/30 و آداب اللغة العربية:2/182 و معجم الادباء:4/140)
نَحب :
آهنگ . همت . حاجت . سرفه . فربهى . شدت . روزگار ، قضى نحبه : اجلش رسيد و درگذشت .
نَحت :
سرشت . طبيعت . تراشيدن . نَحَتَ الشجَر : سوّاه و اصلحه . (و الى ثمود اخاهم صالحا ... و تنحتون الجبال بيوتا ...)(اعراف:74) . اين واژه چهار بار در قرآن كريم آمده كه سه مورد آن راجع به قوم ثمود است كه در ميان كوه خانه مى ساختند ، سنگ مى تراشيدند و در ميان تراشگاههاى كوه سكنى مى كردند . سوره هاى : اعراف:74 ، شعراء:149 ، حجر:82 . مورد چهارم در باره بت ، كه به دست خود سنگ مى تراشيدند و سپس آن را پرستش مى نمودند : (قال اتعبدون ما تنحتون) . (صافات:95)
نَحر :
بالاى سينه و جاى گردنبند . كشتن شتر با نيزه زدن بر بالاى سينه اش . مقابل شدن با كسى يا با چيزى . (فصلّ لربّك وانحر) : پس براى خداى خويش نماز گزار و جهت قربانى شتر نحر كن (يا هنگام تكبير افتتاح دست خود را محاذى گلوى خويش ببر) (كوثر:2) . ابوخديجه گويد : امام صادق (ع) را ديدم كه شتر خود را نحر مى نمود ، حضرت زانوى چپ شتر را عقال نمود و خود از سمت راست بايستاد و بسم الله گفت و كارد را در گودى بين سينه و گردن فرو برد و سپس بيرون كشيد و چون به زمين افتاد جاى ذبحش را با دست خود بريد . در حديث ديگر آمده كه از آن حضرت كيفيت نحر شتر سؤال شد فرمود : آن را رو به قبله بايستانند و كارد نوك تيزى به گلوگاهش بزنند كه رگ گلو قطع شود . (بحار:65/301) از آن حضرت در تفسير آيه (فصلّ لربك و انحر) آمده كه فرمود : يعنى (هنگام گفتن تكبيرة الاحرام) دستها را در برابر روى خود ببر . (بحار:16/312)
نِحرير :
زيرك و ماهر و دانا و آزموده . ج : نحارير .
نَحس :
شوم ، نامبارك ، ضد سعد . (انّا ارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى يوم نحس مستمر) (قمر:19) . كه در باره قوم عاد آمده ، مفسرين گفته اند يعنى روز نزول عذاب روز شومى بود كه شومى آن براى آن قوم به قيامت استمرار يافت . در حديث آمده كه چهارشنبه آخر ماه نحس مستمر است . بدين معنى كه شومى آن تا به آخر روز استمرار مى يابد . (بحار:59/44)
به «نحوست» نيز رجوع شود .
نَحل :
زنبور انگبين . مگس عسل . (و اوحى ربّك الى النحل ان اتّخذى من الجبال بيوتا) (نحل:68) . يعنى خدايت به زنبور عسل وحى نمود كه از كوهها و درختان و سقفهاى رفيع خانه براى خود بساز . وحى كرد يعنى در نهاد وى قرار داد .
نَحل :
شانزدهمين سوره قرآن . مكيه و مشتمل بر 128 آيه است . از امام باقر (ع) روايت شده : هر كه در ماه يك بار اين سوره را تلاوت نمايد از بدهكارى در دنيا و هفتاد بلا ايمن باشد ... (بحار:92/281)
نِحلَة :
بخششى كه با طيب خاطر و بدون چشمداشت بهائى باشد (مجمع البحرين) . (و آتوا النساء صدقاتهن نحلة) : مهر زنان را با طيب خاطر به آنها بپردازيد ... (نساء:4). نقل شده كه روزى بشير بن سعد انصارى فرزندش نعمان را به نزد پيغمبر(ص) آورد و گفت : مالى را به اين فرزندم نحله كرده ام ، شما بر اين امر گواه باشيد . حضرت فرمود : آيا به همه فرزندانت اينچنين نحله كرده اى ؟ گفت : نه . فرمود : فرزندانتان را يكسان گيريد . و حضرت آن را گواهى ننمود . (كنزالعمال حديث 46129)
نَحنُ :
ما . ضمير منفصل متكلم مع الغير . (نحن اولوا قوّة) . (نمل:33)
نحو :
راه . طريق . اسلوب . طرز . سوى .
نَحو :
علم به قواعدى است كه بدان احوال تركيبات عربى از حيث اعراب و بنا و جز آن شناخته شود . و به تعريف ديگر : علم به اصولى است كه بدان صحت و فساد كلام شناخته آيد .
به اتفاق مورخين مبتكر علم نحو اميرالمؤمنين (ع) است كه نحويون قواعد تفصيلى آن را از خليل بن احمد بن عيسى بن عمرو ثقفى گرفته و او از عبدالله بن اسحاق حضرمى و او از ابوعمرو بن علاء و او از ميمون اقرن و او از عنبسة الفيل و او از ابوالاسود دئلى و او از آن حضرت سلام الله عليه دريافته . انگيزه اين ابتكار را مختلف نقل كرده اند برخى گويند : بدين جهت بود كه قريش با نبطيان ازدواج مى كرده و زبانشان به زبان آنها آلوده گشت و فصاحت و اصالت خود را از دست داد تا اينكه دخترى از خويلد اسدى كه در قبيله نبط ازدواج كرده بود روزى از او شنيدند مى گفت : «ان ابوى مات و ترك على مال كثير» به جاى اينكه بگويد : «ابى و مالا» .
و بعضى گويند : بدين سبب بود كه عربى بدوى از عربى شهرى شنيد كه مى گفت : «انّ الله برىء من المشركين و رسوله» به كسر لام. پس عرب برآشفت و با سنگ سر عرب شهرى را بكوفت ، خصومت به نزد على (ع) بردند ، حضرت از او پرسيد چرا سرش را شكستى ؟ وى گفت : به جهت اينكه وى كفر گفت (زيرا معنى جمله به قرائت شهرى آنست كه خدا از رسولش برىء است) حضرت فرمود : وى از روى عمد چنين نگفته .
و گويند ابوالاسود چشمش ضعيف بود ، دخترش كه عصاكش او بود روزى به پدر گفت : اى پدر «ما اشدّ حرّ الرمضاء» (چه گرم است اين ريگها) دال اشد به ضم و راء «حرّ» را به كسر خواند . ابوالاسود از اين غلطها كه مكرر شنيده بود به نزد على (ع) شكوه نمود ، حضرت بر اين شد كه قاعده اى در اين باره ايراد نمايد پس چند جمله مختصر و جامع به ابوالاسود آموخت كه بخشى از آنها چنين است «الكلام ثلاثة اشياء : اسم و فعل و حرف جاء لمعنى . فالاسم ما انبأ عن المسمى و الفعل ما انبأ عن حركة المسمى و الحرف ما اوجد معنى فى غيره» و چون نسخه را به ابوالاسود داد وى گفت : «ما احسن هذا النحو احشّ له بالمسائل» چه نيكو است اين كيفيت، مسائل ديگررابر اين ببندم.(بحار:40/161)
از ابوالاسود نقل است كه گفت : روزى بر على بن ابى طالب وارد شدم حضرت را ديدم كه به فكرى فرو رفته ، عرض كردم : يا اميرالمؤمنين ! در باره چه امرى مى انديشيد؟ فرمود : من در اين كشور شما (عراق) غلطهائى لفظى شنيده ام ، خواستم در اين باره چيزى بنويسم كه قواعد اصلى زبان عرب را در بر داشته باشد . عرض كردم: اگر چنين كنى ما (عرب) را زنده داشته اى و اين زبان را برايمان نگهدارى نموده اى . پس از سه روز كه باز به خدمتش رفتم حضرت ورقه اى را به نزدم افكند ديدم كه در آن نوشته : (بسم الله الرحمن الرحيم)، الكلام كلّه اسم و فعل و حرف ، فالاسم ما انبأ عن المسمى و الفعل ما انبأ عن حركة المسمى و الحرف ما انبأ عن معنى ليس باسم و لا فعل»، سپس فرمود : در اين بينديش و آنچه به نظرت رسيد بر آن بيفزاى ، و بدان اى ابوالاسود كه اشياء به سه گونه اند : ظاهر و مضمر و چيزى كه نه ظاهر است و نه مضمر ، و دانشمندان در آنكه نه ظاهر است و نه مضمر به يكديگر افزونى جويند .
ابوالاسود گويد : من مطالبى را از آن حضرت گرد آوردم و پس از چندى به خدمتش عرضه داشتم ، از آن جمله بود حروف ناصبه كه «اِنَّ و اَنَّ و ليت و لعلّ و كَاَنّ» را نام بردم و «لكنَّ» را ذكر نكردم ، حضرت فرمود : چرا اين را از قلم انداختى ؟ گفتم : اين را از نواصب نمى دانستم . فرمود : اين نيز ناصب است . (كنزالعمال:29456)
از جمله قواعد نحو كه على (ع) به ابوالاسود آموخت اين بود : اسم بر دو قسم است : نكره و معرفه . و اعراب چهار نوع است : رفع و نصب و جرّ و جزم . (بحار:41/142) اين حديث از آن حضرت معروف است : «العلوم اربعة : الفقه للاديان و الطبّ للابدان و النحو للّسان و النجوم لمعرفة الازمان» . از امام كاظم (ع) روايت شده هر آنكس در نحو فرو رود خشوع (در تلاوت قرآن و در نماز) از او برود . (بحار:1/217)
نُحور :
جِ نحر به معنى جاى گردنبند از سينه .
نُحوس :
جِ نحس ، مقابل سعد .
نُحوست :
نامبارك و شوم بودن چيزى يا كسى . حسن بن مسعود گويد : روزى بر امام هادى (ع) وارد شدم و در آن روز (چند پيش آمد برايم رخ داده بود) انگشتم را زخم كرده بودم و سوارى هم به من تنه زده بود و به شانه ام آسيب رسانده بود و ميان ازدحام جمعيت گرفتار آمده بودم لباسهايم پاره پاره شده بود داشتم از نحوست آن روز گله مى كردم و مى گفتم : چه روز شوم منحوسى بودى ؟! خدا شر ترا از من دفع كند . حضرت فرمود : اى حسن تو به نزد ما مى آئى و گناه خود را بر كسى مينهى كه گناهى ندارد ؟! حسن گويد : با اين سخن حضرت به خويش آمدم و دريافتم كه خطا كرده ام ، عرض كردم : اى سرورم به پيشگاه خداوند پوزش مى خواهم . فرمود : اى حسن شما چون به كيفر گناه خود دچار مى گرديد گناه روز چيست كه آن را شوم دانيد ؟! عرض كردم : يابن رسول الله دگر چنين خطائى مرتكب نگردم و توبه مى كنم و از خداوند طلب مغفرت مى نمايم ... فرمود : ديگر از اين گونه سخنان تكرار مكن و روز را در كار خدا دخيل مدان .
امام صادق (ع) فرمود : كسى كه اول صبح صدقه بدهد خداوند نحوست در آن روز را از او دفع سازد . در حديث ديگر فرمود : صبح زود صدقه بدهيد كه بلا بر صدقه تجاوز نكند . (بحار:59/2 و 96/127)
نُحول :
لاغرى . گداخته شدن .
نَحِيب :
سخت گريستن و آواز برداشتن در گريه .
نَحيف :
لاغر . نزار .
نَخ :
تاى ريسمان . تار ريسمان . به عربى خيط . هُدب . از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود : از پيغمبر (ص) شنيدم كه يك ساعت پيش از رحلت خود سه بار به من فرمود : اى اباالحسن ! امانت را به صاحبش برگردان ، خواه صاحب امانت نيكوكار باشد يا بدكار ، امانت ، بيش بها باشد يا كم بها ، حتى اگر نخى و سوزنى باشد (بحار:77/418) . در حديث آمده كه تسبيح (ورد افزار) فاطمه (س) از نخ پشمين تافته بود . (بحار:85/333)
نَخّ :
رفتار درشت . راه رفتن نه با آرامى . سخت راندن شتر را . اِخ اِخ گفتن شتر را تا بخوابد . گستردنى است دراز .
نَخّاس :
ستور فروش . فروشنده بهائم . مال فروش .
نخاع
(به هر سه حركت نون) : مغز مهره پشت .