نُخالَة :
سبوس .
نُخامَة :
آب بينى و دماغ و سينه .
نُخَبَة :
برگزيده . ج : نُخَب .
نَخجير :
شكار .
نَخر :
بانگ كردن بينى .
نَخِرَة :
پوسيده و كهنه ، عظام نخرة : استخوانهاى پوسيده و ريزه ريزه شده . (يقولون ائنّا لمردودون فى الحافرة * ائذا كنّا عظاما نخرة) . (نازعات:11)
نخ ريسى :
معروف است و به عربى غزل گويند . ابراهيم نخعى روزى زنى را از آشنايان به نام ام بكر ديد كه دوكى به دست داشت و نخ مى ريسيد ، به وى گفت : اى ام بكر تو دگر پير شدى و سزد كه دوكت را به كنار نهى . ام بكر گفت : چگونه چنين كنم كه خود از اميرالمؤمنين(ع) شنيدم فرمود : نخ ريسى از كسبهاى طيّب و حلال است . (بحار:103/53)
نَخس :
پژمردگى از رنج و اندوه و باختگى رنگ و لاغرى و ضعيفى . برانگيختن و ازعاج. به پاى بركندن چيزى را .
نُخُستين :
اولين . پيشين ، مقابل پسين . اُولى . اَوَّل . به «اوّلين» رجوع شود .
نَخش :
پاره اى از مال . لاغر شدن . پوست باز كردن . رنجانيدن .
نَخشَبى :
ضياءالدين، از مردم نخشب بخارا، متوفى در دهلى هند به سال 750 هجرى قمرى. از نويسندگان و پارسى گويان هند (قاموس الاعلام) . متولد به نخشب . (المنجد قسم الاعلام)
وى كتابهاى بسيارى را از هندى به فارسى منتقل ساخت از جمله كتاب «طوطى نامه» كه عبارت از سلسله حكاياتى است به سبك هزار و يك شب. و ديگر «سلك السلوك» و «عشره مبشره».
اين ابيات از اوست:
لاله يك داغ به دل دارد وعالم داندمن دو صد داغ به دل دارمو كس محرم نيست
در اين دوران كه دور بىوفائى استمرا با بىوفائى آشنائى است
اگر گويم ببين در من بگويدضيائى نخشبى اين خودنمائى است
نَخع :
آب بينى انداختن . خالص كردن دوستى را با كسى . اقرار نمودن به حق ديگرى . قطع نخاع كردن . محمد بن مسلم ، قال : سالت اباجعفر (ع) عن الرجل يذبح ولا يسمّى ، قال : «ان كان ناسيا فلا بأس اذا كان مسلما و كان يحسن ان يذبح ولا ينخع ولا يقطع الرقبة بعد ما يذبح» : محمد بن مسلم گويد: از امام باقر(ع) پرسيدم راجع به مردى كه حيوانى را سر مى برد بى آنكه نام خدا را بر آن ببرد. فرمود: اگر از روى فراموشى باشد اشكالى ندارد بدين شرط كه وى مسلمان باشد و به كيفيت ذبح آگاه باشد و نخاع را قطع نكند و پس از ذبح بلافاصله گردن را قطع نكند . (وسائل:24/29)
نَخَع :
قبيله اى است در يمن از اولاد نخع حبيب بن عمرو بن علة بن جلد بن مالك . در نيمه محرم سال يازدهم هجرت هيئتى دويست نفرى از سوى اين قبيله از يمن به نزد پيغمبر(ص) آمدند و اظهار اسلام كردند و از پيش با معاذ بن جبل فرستاده آن حضرت بيعت كرده بودند و ايشان آخرين هيئتى بودند كه از طرف قبايل به نزد پيغمبر آمدند . (بحار:21/409)
نَخَعى :
منسوب به قبيله نخع . جمعى از صحابه و از تابعين بدين نسبت منسوبند ، از جمله : شريك بن عبدالله نخعى كوفى مكنى به ابوعبدالله ، از احفاد مالك بن نخع و از فقها و محدثين صدر اسلام است . وى به سال 177 در كوفه وفات يافت . به «شريك» رجوع شود .
و ديگر كميل بن زياد نخعى . به «كميل» رجوع شود .
و ديگر علقمة بن قيس بن عبدالله بن مالك ، مكنّى به ابو شبل ، فقيه تابعى و محدّث و از اصحاب اميرالمؤمنين (ع) است، وى به سال 62 در كوفه درگذشت .
و ديگر مالك بن حارث اشتر نخعى . به «مالك» رجوع شود .
نَخل :
درخت خرما . (ومن النخل من طلعها قنوان دانية) (انعام:99) . (وهو الذى انشأ جنات معروشات و غير معروشات و النخل و الزرع مختلف اكله). (انعام:141)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : نيكو مالى است نخل . در حديث ديگر فرمود : مؤمن به نخل مى ماند كه سرما و گرما برگش را نريزد.
در حديث امام صادق (ع) آمده : در باره عمه تان نخل (كه در آفرينش خواهر آدم است) به نيكى سفارش كنيد كه آن از گل آدم آفريده شده ، مگر نمى بينيد كه هيچ درختى جز آن به تقليح نياز ندارد ؟ نيز از آن حضرت حديث شده كه چون خداوند آدم را بيافريد مقدارى از گل او زياد ماند با آن گل نخل بيافريد ، از اين سبب است كه چون سر آن بريده شود دگر نرويد و به تلقيح نيازمند بُوَد .
سعد بن مسلم از يكى از دوستان خود نقل مى كند : زمانى كه امام صادق (ع) در حيره (عراق) بود من به خدمتش بودم ، حضرت بر مركب خويش سوار شد و به عزم خورنق حركت كرد ، غلامى سياه ملازم حضرت بود ، در بين راه در محلى پياده شد و به سايه مركب خود نشست ، آنجا يكى از اهل كوفه باغى خريده بود به خدمت حضرت آمد و چون امام را شناخت طبقى رطب آورد و جلو حضرت نهاد . فرمود : اين چه رطبى است ؟ وى گفت : برنى است . فرمود : در آن شفا است . سپس به رطب سابرى اشاره كرد و فرمود : اين را چه مى ناميد ؟ گفت: سابرى . فرمود : نزد ما اين را بيض مى گويند . سپس به رطب مشان اشاره كرد و فرمود : اين چيست ؟ گفت : مشان است . فرمود : ما اين را ام جرذان مى ناميم . به رطب صرفان نگاه كرد و فرمود: اين چه نام دارد ؟ گفت : اين صرفان است . فرمود : ما اين را عجوه مى ناميم ، در آن شفا است . (بحار:67/69 و 66/129 و 47/44)
حريم نخل به «حريم» رجوع شود . نخل شكر و نخل عجوه به «شكر» و «عجوه» رجوع شود .
نَخوَت :
تكبر ، خودبينى ، خودپرستى . از امام باقر (ع) روايت شده كه پيغمبر اكرم(ص) در فتح مكه به منبر رفت و فرمود : خداوند عز و جل غرور و نخوت جاهليت را و افتخار نژادى كه در آن عالم داشتند به بركت اسلام از شما زدود ... (بحار:21/137) به «غرور» و «سركشى» نيز رجوع شود .
نُخُود :
نوعى از حبوبات كه معروف است و به عربى حُمُّص گويند .
از حضرت رضا (ع) روايت است كه نخود جهت درد كمر سودمند است . و آن حضرت پيش و بعد از غذا آن را مى خوردند.
در حديث ديگر آمده كه نخود را هفتاد پيغمبر بركت داده و جهت درد كمر مفيد است . از امام صادق (ع) آمده كه نخود جهت درد سينه سودمند است . (بحار:66 و 62)
نَخوَة :
تكبر . بزرگوارى . رسول الله(ص) : «ايها الناس ! ان الله قد اذهب عنكم نخوة الجاهلية و تفاخرها بآبائها ، الا انكم من آدم و آدم من طين ، الا ان خير عباد الله عبد اتّقاه ، انّ العربية ليست باب والد ، و لكنها لسان ناطق ...» . (بحار:21/137)
نَخيل :
خرمابن . جِ نخل . (ومن ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا) . (نحل:67)
نُخَيلة :
موضعى است در نزديكى كوفه بر سمت شام . و آن جائى است كه على (ع) چون خبر قتل والى انبار به او رسيد بدانجا رفت و خطبه مشهورش را در ذم كوفيان ايراد نمود و در آن فرمود : «اللهم انى قد مللتهم و ملّونى فارحنى منهم» . (معجم البلدان)
از ابن نباته روايت است كه روزى اميرالمؤمنين (ع) از ياران خويش پرسيد اين قبر كه در نخيله مى باشد قبر كيست ؟ حسن بن على عرض كرد : مى گويند قبر هود پيغمبر است . فرمود : خير ، اين قبر يهود بن يعقوب بن اسحاق است . (بحار:8/443)
نَدّ :
پشته بزرگ از خاك و گِل . نوعى از بوى خوش .
نِدّ :
همتا . نظير . ضد . يار . ج : انداد . (ومن الناس من يتخذ من دون الله اندادا يحبّونهم كحبّ الله) : برخى از مردمان، جز خدا را نظير خدا گيرند و آن را مانند خدا دوست دارند . (بقرة:165)
نِداء :
بانگ . كسى را خواندن . (ومثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الاّ دعاء و نداء) : كافران در شنيدن سخن انبيا و درك نكردن معنى آن به حيوانى مى مانند كه به صدا درآيد از آوازى كه جز شنيدن آن چيزى را درك ننمايد . (بقرة:171)
حرف نداء : حرفى كه كسى را بدان خوانند، در فارسى «اى» مانند اى محمد، و الف كه در آخر اسم قرار گيرد، مانند «خداوندا» . و در عربى حرفهاى : أ، يا، ايا، هيا، اى.
نَدارى :
بى نوائى ، فقر و تهيدستى . نقل است كه مردى به نزد امام صادق (ع)آمد و از ندارى خويش شكوه نمود . حضرت فرمود : چنين نيست كه تو مى گوئى ، من ترا ندار نمى دانم. وى گفت : شما متوجه نشديد و شروع كرد ندارى خود را به حضرت توضيح دادن و حضرت انكار مى نمود و مى فرمود : خير ، تو ندار نيستى تا اينكه به وى فرمود : اگر هم اكنون صد دينار به تو بدهند كه از من برائت جوئى مى پذيرى ؟ گفت : نه . حضرت همچنان مبلغ را بالا مى برد تا به هزاران دينار و او سوگند ياد مى كرد كه ابدا قبول نخواهم كرد . حضرت فرمود : كسى كه كالائى به اين بهاى كلان دارد آيا وى ندار است ؟! (بحار:67/147)
روايات مربوط به ندارى را ذيل واژه هاى «فقر» و «تهيدستى» ملاحظه كنيد.
نَدّاف :
پنبه زن .
نَدامت :
پشيمانى . نَدَم . ندامة . ابوعبدالله الصادق (ع : «انّ الحسرة و الندامة والويل كلّه لمن لم ينتفع بما ابصر ، ومن لم يدر الامر الذى هو عليه مقيم ، انفع هو له ام ضرر» . (بحار:2/30)
نَدامة :
پشيمانى . ندامت . (واسرّوا الندامة لما رأوا العذاب و قضى بينهم بالقسط)(يونس:54) . عن على بن الحسين(ع) : ان داود (ع) قال لسليمان (ع) : «يا بنىّ ! اياك و كثرة الضحك ... يا بنىّ ! عليك بطول الصمت الاّ من خير ، فانّ الندامة على طول الصمت مرة واحدة خير من الندامة على كثرة الكلام مرّات» : حضرت داوود به فرزندش سليمان فرمود: اى فرزندم! از فزون خنديدن بپرهيز ... اى فرزندم! بيشتر اوقات خود را به سكوت بگذران جز اين كه سخنى به خير و سود بُوَد، كه پشيمانى (احيانا) بر اثر سكوت يك بار است و آن به از بارها پشيمانى است كه بر اثر كثرت گفتار رخ دهد . (بحار:71/277)
اميرالمؤمنين (ع) : «ثمرة التفريط الندامة، و ثمرة الحزم السلامة» : بر و بار كوتاهى در وظيفه، پشيمانى، و بر و بار دورانديشى، سلامت است . (بحار:71/341)
ابوجعفر الباقر (ع) : «الندامة على العفو افضل و ايسر من الندامة على العقوبة» : پشيمانى از عفو و گذشت بهتر و آسان تر است از پشيمانى كه بر اثر كيفر و انتقام روى دهد . (بحار:71/401)
نَداوة :
تر شدن . ترى زمين . رطوبت و ترى . عن الصادق (ع : «من غسل يده قبل الطعام فلا يمسحها بالمنديل ، فانه لايزال البركة فى الطعام ما دامت النداوة فى اليد» : هر آن كس پيش از شروع به خوردن غذا دستش بشويد، آن را با حوله نخشكاند ... (بحار:66/362)
اميرالمؤمنين (ع) : «اربعة تُهرم قبل اوان الهرم : اكل القديد ، و القعود على النداوة ، والصعود فى الدرج ، و مجامعة العجوز» : چهار چيز موجب پيرى زودرس مى گردد: خوردن گوشت مانده و نشستن در جاى نمناك و از پله ها بسيار بالا و پائين كردن و با پيرزن نزديكى نمودن . (بحار:78/229)
نَدب :
مرد نجيب و سبك در حاجت . زيرك و گرامى . شتابنده به سوى فضائِل . ج: نُدوب و نُدَباء .
در عرف شرع : كارى كه فاعلش مستحق مدح و ثواب باشد اما بر تارِكش گناه و عقابى نباشد . بر مرده گريستن و برشمردن محاسن او را .
نُدبَة :
نوحه ، شيون ، گريه بر ميت و برشمردن اوصاف او .
نام دعائى معروف كه خواندن آن در اوساط شيعه به خصوص روزهاى جمعه متداول و معمول است . سيد بن طاوس روايت كرده از يكى از رجال شيعه از محمد بن على بن ابى قره و او از كتاب محمد بن حسين سفيان بزوفرى رضى الله عنه نقل كرده كه دعاى ندبه مربوط است به صاحب الزمان صلوات الله عليه . و مستحب است كه در چهار عيد خوانده شود . (بحار:102/104)
نَدر :
بيرون جستن . زايل شدن چيزى از موضع خود . كمياب شدن چيزى .
نُدرَت :
كمى . كميابى .
نَدرَة :
پاره اى از زر كه در كان يافته شود .
نَدف :
پنبه زدن .
نَدل :
چرك و ريم . چالاكى . ربودن . از جائى به جائى بردن .
نَدَم :
پشيمان شدن . پشيمانى .
اميرالمؤمنين (ع) : «التدبير قبل العمل يؤمنك من الندم» : پيش بينى و تدبير پيش از هر كار، تو را از پشيمانى ايمن مى دارد . (بحار:71/338)
رسول الله (ص): «الندم توبة» : پشيمانى خود، توبه است . (بحار:77/160)
اميرالمؤمنين(ع) : «عاقبة الكذب الندم» : سرانجام دروغ پشيمانى است . (بحار:77/212)
نَدمان :
پشيمان .
نَدوة :
انجمن . مجلس و محل اجتماع مردم .
نَدى
(با الف آخر) : ترى . رطوبت . خاك نمناك . غايت . چيزى كه بدان بوى خوش كنند . بخشش . جود و سخاوت . عطاء . علىّ بن الحسين : «انّما الاستعداد للموت تجنّب الحرام و بذل الندى فى الخير» (بحار:46/65) . ج : اَنداء و اندية . رسول الله(ص) : «لا يلقى اللهَ عبدٌ لم يشرك بالله شيئا ولم يتندّ بدم حرام الاّ دخل من اىّ ابواب الجنة شاء» : هيچ بنده خداى خويش را ملاقات ننمايد (نميرد) در حالى كه به خدا شرك نورزيده و دستش از خون محترمى تر نشده باشد ، جز آنكه بتواند از هر درى از درهاى بهشت بدان درآيد . (المجازات النبوية : 86)
نَدِىّ :
انجمن . نم دار . جواد . به معنى نخست است : (قال الذين كفروا للذين آمنوا اىّ الفريقين خير مقاما و احسن نديّا) . (مريم:73)
نَديم :
حريف شراب . و توسعا هر رفيق و مصاحب و انس دهنده . ج : ندماء و ندامى.
نَذر :
آنچه شخص با تعهد به خدا بر خود واجب كند خواه مشروط به نتيجه اى باشد چنانكه گويد : اگر فرزندم شفا يافت يك روز روزه بگيرم ، يا بدون شرط . و بايستى آن كار راجح و نزد خداوند محبوب باشد . نذر كننده بايد بالغ و عاقل و مختار باشد و اگر زن شوهردار بود بايد با اذن شوهرش انجام گيرد و احتياط آنست كه با لفظ «لله علىّ» و يا ترجمه آن باشد . حضرت صديقه زهراء سلام الله عليها فرمود : وفاى به نذر موجب شود كه آدمى در معرض رحمت خداوند قرار گيرد . پيغمبر اكرم (ص) فرمود : نذر كارى كه معصيت باشد منعقد نگردد . (بحار:104/208 ـ 217)
نَذل :
فرومايه . ناكس . خوار . ج : انذال و نذول . عن اميرالمؤمنين (ع) : «من جالس العلماء وُقِّر ، ومن جالس الانذال حُقِّر» : هر آن كس با دانشمندان نشيند از او تجليل كنند، و آن كه با ناكسان نشيند تحقير گردد (بحار:1/205) . و عنه (ع) : «ثلاثة مجالستهم تميت القلب : مجالسة الانذال والحديث مع النساء و مجالسة الاغنياء» : همنشينى با نااهلان و بسيار سخن گفتن با زنان و مجالست با توانگران، دل را مى ميراند . (بحار:71/8)
نذير :
بيم دهنده . ترساننده . (ان انا الاّ نذير و بشير لقوم يؤمنون) (اعراف:188) . (وان من امّة الاّ خلا فيها نذير) . (فاطر:24)
نَر :
جاندار يا گياهى كه داراى مادّه توليد مثل است ، مثل مرد . ضدّ ماده . ذكر ، ضد انثى .
قرآن كريم : اى مردم ! ما شما را از يك نر و يك ماده آفريديم ... (حجرات:13) خداوند به هر كه خواهد فرزند ماده مى دهد و به هر كه خواهد فرزند نر عطا مى كند . (شورى:49) هر يك از نر و ماده كه كار شايسته انجام دهند و مؤمن به خدا بوند به بهشت درآيند . (غافر:40) خداوند شما را در باره فرزندانتان سفارش مى كند : فرزند نر دو برابر فرزند ماده ارث مى برد . (نساء:11)
نَراقى :
ملا احمد بن ملامهدى نراقى از اكابر دانشمندان و فقهاى اماميه قرن سيزدهم هجرى است . وفات او به سال 1245 در نراق كاشان بوده . او را تاليفات متنوعه زيادى است از جمله : مستند الشيعه، معراج السعاده ، مفتاح الاحكام ، خزائن ، اساس الاحكام ، طاقديس را مى توان نام برد . وى اشعار عرفانى فراوانى سروده است . (ريحانة الادب)
نَراقى :
ملامحمد مهدى بن ابوذر نراقى كاشانى موصوف به خاتم المجتهدين از فقهاى شيعه و حكيم و رياضيدان و اديب قرن دوازدهم هجرى . از تاليفات اوست : انيس المجتهدين در فقه و اصول ، انيس الموحدين در اصول ، تجريد الاصول در اصول فقه ، جامع السعادات در اخلاق ، لوامع الاحكام در فقه ، محرق القلوب در مصائب اهلبيت ، مشكلات العلوم ، معتمد الشيعه . وى به سال 1209 در نجف اشرف وفات يافت .
نرجس خاتون :
نام زوجه امام حسن عسكرى (ع) و مادر امام دوازدهم حضرت حجة بن الحسن (عج) است بنابر مشهور نزد شيعه . و مزار او در سامراء است .
نِرخ :
بهاى كالا در بازار . از امام صادق(ع) رسيده كه خداوند فرشته اى را بر نرخها گماشته است (كه به مقتضاى استحقاق مردم بالا برد يا پائين آرد) و هرگز كم و زياد نرخ به كمى يا فزونى اجناس بستگى ندارد . (سفينة البحار)
وقتى به پيغمبر (ص) پيشنهاد نرخ گذارى كردند فرمود : گرانى و ارزانى نرخها به دست خداست و من اميدوارم كه چون بميرم و خداى را ملاقات نمايم مظلمه اى در مال و جان مردم به گردن نداشته باشم . (كنزالعمال:4/98)
نرد :
بازى ايست معروف از مخترعات بوذرجمهر كه در برابر شطرنج ساخته و بعضى گويند نرد قديم است اما دو كعبتين داشته ، روى ديگر را بوذرجمهر اضافه كرده است . (برهان قاطع)
نخستين كسى كه بازى نرد را به مكه آورد عمرو بن لحىّ خزاعى بود كه در جاهليت آن را به مردم مكه آموخت و در ميان كعبه بدان بازى مى كردند. (بحار:51/291)
از اميرالمؤمنين(ع) روايت شده كه پيغمبر (ص) از بازى با نرد نهى نمود . (بحار:79/231)
در مجموعه ورّام از معصوم روايت شده كه ملائكه به خانه اى در نيايند كه در آن مى يا دف يا تنبور يا نرد باشد اينگونه افراد دعاشان به اجابت نرسد و بركت از آنها برداشته شود . (وسائل:12/235)
نَردبان :
پله . درجه . سُلَّم . مرقاة . معراج . اصل آن نوردبام بوده كه راه بام به آن نورديده مى شود . قرآن كريم : اى پيغمبر ، چنانچه انكار و اعتراض آنها بر تو گران مى آيد اگر توانى نقبى در زمين بساز يا نردبانى بر آسمان برفراز تا آيتى بر آنها آورى ... (انعام:35)
حضرت جواد (ع) فرمود : دانش، بهاى هر چيز پر بها و نردبانِ هر مرتبه والا است . (بحار:1/218)
نَرسى :
در آئين زردشت ، فرشته ايزدى و حامل وحى است ، نظير جبرئيل . نام پسر گودرز از سلاطين اشكانى .
نرگس :
نام گلى معروف . در حديث آمده كه پيغمبر (ص) فرمود : نرگس را ببوئيد گرچه در روز يك بار ، گرچه در هفته يك بار ولو در ماه يك بار ، هر چند در سال يك بار ، گرچه در عمر يك بار باشد چه در دل آدمى دانه اى از جنون و جذام و پيسى مى باشد كه به بوئيدن آن ريشه كن مى گردد . (بحار:62/299)
نَرم :
جسمىكه به هنگام لمس و تماس لطيف و ملايم نمايد ، ضد سخت و زبر و خشن . ليّن . دقيق .
نرم خوئى :
ملايمت در اخلاق . رفق . پيغمبر اكرم (ص) فرمود : نرمش ، يمن و بركت ، و خشونت شومى و نحوست است . و فرمود : نرمش را بر چيزى ننهى جز اينكه آن را زينت بخشد و از چيزى برداشته نشود مگر اينكه آن را ننگين سازد . (بحار:75/51) و فرمود : مؤمنان آرام و نرمخويند . و فرمود : همواره در برابر استاد و نيز در برابر دانش آموز خود نرمش را رعايت كنيد و فرمود : مؤمن آرام ، نرمخوى، با گذشت و با خلق و خوئى نيكو است ، ولى كافر خشن ، درشتخوى و داراى خلق و خوئى ناپسند و حالت زورگوئى و تجاوز دارد .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : نرم باش بى آنكه نرمشت از روى ضعف و سستى بُوَد و قاطع باش بدون اينكه درشتى و خشونت به كار برى . (غررالحكم)
امام باقر (ع) فرمود : هر چيزى را قفلى (و مهر ختامى) است و قفل ايمان نرمش است . در حديث ديگر فرمود : هر كه چوبش نرم تر شاخه هايش فراوان تر است (چنانكه درختان نرم چوب شاخه هاشان فراوان تر است انسان نرمخوى نيز دوستان بيشترى دارد) . (بحار:74 و 75 و 67 و 71)
به «اخلاق» و «سخن» نيز رجوع شود .
نرمى :
نعومت . لطافت و دقت . فرمان پذيرى و انعطاف پذيرى . مقابل زبرى و خشكى و خشن بودن .
نَزّ :
زِهاب . آبى كه از زمين تراود . عن ابى الحسن الاول (ع) : «اذا ظهر النزّ من خلف الكنيف وهو فى القبلة ، يستره بشىء». (وسائل:4/319)
نَزار :
بن معد بن عدنان يكى از اجداد پيغمبر اسلام ، مادرش معانة بنت حوشم جرهمى . نقل است كه چون نزار به دنيا آمد پدرش نور نبوت را در سيماى او مشاهده نمود بسى شادمان گشت و شتران قربان نمود و مردم را طعام داد و گفت : «انّ هذا كلّه نزر فى حقّ هذا المولود» (اين همه در باره اين نوزاد اندك است) و از اين رو به نزار لقب يافت . و چون به حد رشد رسيد و پدرش درگذشت وى سيد و مهتر قبيله گرديد ، و چون اجلش نزديك شد از بيابان با فرزندان به مكه آمد و در آنجا وفات يافت. وى چهار پسر داشت به نامهاى : ربيعه ، انمار ، مضر و اياد . (منتهى الآمال)
آورده اند كه چون شاپور ذوالاكتاف كه تصميم داشت نسل عرب را براندازد به مكه رسيد نزار كه آن روز پيرى زمين گير بود به فرزندان گفت : مرا در ميان زنبيلى نهاده به راه شاپور گذاريد . چنين كردند . چون شاه به وى رسيد زنبيل جلب توجهش كرد و خود به نزد او رفت . گفت : اى نزار (لاغر) تو كيستى ؟ گفت : من مردى از عربم مى خواهم از تو بپرسم چرا اين همه مردم بى گناه كه درباره تو هيچگونه خطائى مرتكب نگشته به قتل مى رسانى ؟! شاپور گفت : من در كتب سماوى خوانده ام كه از اين نژاد مردى بيايد و سلطنت عجم را از بيخ و بن بركند ، بر اين شدم اين نسل را براندازم كه آن مرد بوجود نيايد . نزار گفت : اگر اين كه تو در كتاب ديده اى افسانه و دروغ باشد وجهى ندارد كه به دروغى خويشتن را به خون بى گناهان آلوده سازى و اگر راست باشد قضاى الهى را چاره اى نبود . شاپور را سخن وى پسند آمد و به او آفرين گفت و از آن پس دست از كشتار برداشت. (بحار:45/340)
نزاريّة :
نام فرقه اى از اسماعيليان كه به امامت المصطفى لدين الله فاطمى معروف به نزار گرويدند . بعد از وفات المستنصر بالله فاطمى ، ميان دو فرزند او المصطفى لدين الله مشهور به نزار و المستعلى بالله ابوالقاسم احمد كه هر دو مدعى جانشينى پدر بودند اختلاف افتاد و از اينجا متابعان فاطميه مصر بر دو دسته نزاريان و مستعليان منقسم گرديدند . آن دسته كه طرفدار امامت نزار شدند اسماعيليان عراق و شام و قومس و خراسان و لرستان بودند و آن دسته كه به امامت المستعلى اعتقاد يافتند اسماعيليان مصر و بلاد مغرب بودند ، ليكن در همان حال عده اى از طرفداران امامت نزار در مصر بوده و قوتى داشته اند و همين قومند كه به سال 524 هجرى قمرى ابوعلى منصور ابن المستعلى را مغافصةً هلاك كردند . حسن صباح مؤسس فرقه صباحيه ايران يكى از پيروان فرقه نزاريه است . (تاريخ ادبيات در ايران، دكتر صفا:2/168)
نِزاع :
خصومت و درگيرى با سلاح يا زبان . نزاع جز در مورد اثبات حقى عقيدتى يا شخصى آن هم طبق موازين خاصه از اعمال نكوهيده و ناستوده است كه همواره سرآغاز فساد و شر و آشوب و مايه اختلاف و كدورت و تفرقه دوستان است و در نكوهش آن آيات و روايات بسيار آمده : (ولا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم) با يكديگر نزاع مكنيد كه زبون و خوار گرديد و دولت و شوكتتان را از دست بدهيد . (انفال:47)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : «ما اتانى جبرئيل قط الاّ وعظنى فآخر قوله لى : اياك و مشارّة الناس فانها تكشف العورة و تذهب بالعز» : هيچگاه جبرئيل به نزد من نيامد جز اين كه مرا پند داد و آخرين سخنش با من اين بود كه : از ستيز و نزاع با مردم حذر كن ، كه اين كار ، عيوب پنهانى را برملا مى سازد و عزّت آدمى را از ميان مى برد . و فرمود : پرهيزكارترين مردم كسى است كه از نزاع بپرهيزد هر چند به حق بود . و فرمود : چهار چيز است كه دل را مى ميراند ، از جمله آنها نزاع با احمق است كه وى بگويد و تو بگوئى و بحث به جاى درستى منتهى نگردد .