اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از نزاع و خصومت بپرهيزيد كه نزاع دل آدمى را در باره برادران و دوستان بيمار سازد و بذر نفاق در دل بروياند .
امام صادق (ع) فرمود : هرگز با عاقل مستيز كه (وى هر چند با تو حلم ورزد ولى) در درون از تو برنجد و از تو نفرت كند ، وبا نادان نزاع مكن كه ترا بيازارد .
امام هادى (ع) فرمود : نزاع دوستى ديرين را تباه سازد و گرههاى استوار مودت را بگسلد و كمترين زيانش آن بود كه دو طرف نزاع در صدد آنند كه بر يكديگر پيروز آيند و مغالبه خود پايه و اساس عوامل كدورت و جدائى است .
امام صادق (ع) را عادت بر اين بود كه هرگاه از جائى مى گذشت و جمعى را در نزاع مى ديد از آنها نمى گذشت تا اينكه سه بار با صداى بلند مى گفت «اتّقواالله» از خدا بترسيد .
سليمان بن داوود (ع) در نصيحت به فرزند فرمود : اى فرزندم از نزاع بپرهيز كه نزاع را سودى نباشد و به علاوه در ميان دوستان بذر دشمنى بپاشد .
امام صادق (ع) فرمود : از خصومت بپرهيزيد كه اين كار دل آدمى را به خود مشغول سازد و موجب نفاق گردد و كينه ها پديد آرد . (بحار:2/127 و 73/399 ـ 408 و 78/369 و 100/92 و 14/134)
نَزاكَت :
مصدر جعلى فارسيان متعرب است كه از مادّه نازك تراشيده اند و عبارت است از اظهار نازك مزاجى و ظرافت . و در عربى هيچ اصلى ندارد .
نِزال :
منازلة . فرود آمدن دو گروه با هم از شتر بر اسب جهت كارزار . پياده جنگ كردن .
نُزّال :
جِ نازل . فرود آيندگان . منزل گزينان . مسافران كه در جائى فرود آيند و منزل گزينند . فى الحديث نُهِىَ عن التغوّط فى ظلّ النزّال . (بحار:72/112)
اميرالمؤمنين (ع) در باره دنيا : «دارٌ بالبلاء محفوفة ، و بالغدر معروفة ، لا تدوم احوالها ، ولا يسلم نزّالها» : خانه اى است كه رنج و محنت آن را فرا گرفته و به بىوفائى شناخته شده است، اوضاع و احوال آن به يك قرار نماند و منزل گزينان در آن سالم نمانند . (نهج : خطبه 226)
نَزاهَت :
دور شدن از بدى ، پاكى از عيب . پاكيزگى و پاكدامنى . امام صادق(ع): كان اميرالمؤمنين (ع) يقول : «ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم ، يكون افتقارك اليهم فى لين كلامك و حسن بشرك ، و يكون استغناؤك عنهم فى نزاهة عرضك و بقاء عزّك» : اميرالمؤمنين(ع) مى فرمود: سزد كه در دل تو دو حالت نيازمندى از مردم و بى نيازى از آنها جمع شوند، حالت نيازمندى، در نرمش در گفتار و خوش برخوردى با آنها بروز كند، و بى نيازى از آنها، در مناعت طبع و عزتمندى ظاهر شود . (بحار:75/106)
نَزح :
پاى كوفتن و رقصيدن . دور گرديدن . آب از چاه كشيدن .
نَزد :
كنارِ . بَرِ . به نزديكِ . عند .
نَزديك :
قريب . مقابل دور و بعيد . پيغمبر اكرم (ص) فرمود : نزديك ترين شما به من در قيامت كسى است كه در سخن راستگوتر و در حفظ امانت امين تر و به پيمان خويش پايبندتر و (با ديگران) خوش خلق تر و به مردم نزديكتر بود . (بحار:7/303)
امام كاظم (ع) فرمود : بهترين چيزى كه بنده را به خدا نزديك مى سازد پس از خداشناسى همانا نماز است و نيكى به پدر و مادر و ترك حسد و خودبينى و افتخار . (بحار:1/144)
در حديث قدسى آمده كه خداوند مى فرمايد : بنده ام به چيزى چون اداء فرائض به من نزديك نگردد و پيوسته بنده مؤمنم به انجام نوافل به من نزديك مى شود تا جائى كه من او را دوست بدارم ، و چون وى را دوست داشتم من در آن حال، گوش شنوا و ديده بينا و زبان گويا و دل داناى وى گردم; كه چون مرا بخواند پاسخش گويم و هرگاه چيزى از من بخواهد به وى دهم . (كنزالعمال حديث 1155)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : بر شما باد به شب خيزى كه آن روش شايستگان پيشين و موجب نزديك شدن به خدا و بازدارنده از گناه و كفاره گناهان گذشته و راننده بيمارى از تن است . (مجمع البحرين)
نزديكان :
خويشان و اقرباء . به «خويش» رجوع شود .
نزديكى :
به نزديك . به قرب . دنوّ . مقابل دورى و بُعد . كنايه از جماع . نزديكى انسان به انسان ، به «جماع» رجوع شود .
نزديكى با حيوان :
از حضرت رسول(ص) روايت است كه چهار كسند كه هر صبح و شام مورد لعن خدايند : مردانى كه خود را به زنان شبيه كنند و زنانى كه به مردان شبيه شوند و كسى كه به حيوان نزديكى كند و مردى كه به مرد ديگر نزديكى نمايد . (كنزالعمال:43982)
و از آن حضرت رسيده كه : هر آنكس كه با حيوانى درآميزد به خداوند بزرگ كافر شده است.
سدير صيرفى گويد : از حضرت صادق(ع) در باره كسى كه با حيوانى نزديكى كرده باشد سؤال شد ، فرمود : كمتر از حد شرعى به وى تازيانه زنند و بهاى حيوان را براى صاحبش از او بستانند زيرا او حيوان را تباه كرده ، و اگر حيوانى بود كه گوشتش خوردنى است سرش را ببرند و بسوزانند و به زير خاكش كنند و اگر حيوان سوارى باشد پس از دريافت قيمت و زدن تازيانه به وى امر شود كه حيوان را به جائى برد كه از ماجرا بى خبر باشند تا صاحبش مورد سرزنش واقع نشود و در آنجا بفروشد . (بحار:79/78)
از امام صادق (ع) سؤال شد : چرا نزديكى با حيوان حرام است ؟ فرمود : خدا را ناپسند آيد كه مرد آب خود را تباه سازد و با غير جنس خود بياميزد و اگر چنين چيزى روا مى بود هر كس ماده الاغى مى بست كه هم وسيله سوارى و نقل بارش باشد و هم با آن بياميزد و در اين امر فساد فراوان مى بود ولى خداوند پشت آنها را حلال و فرجشان را حرام كرد و زن را براى مرد آفريد كه مايه انس و آرامش و وسيله لذت شهوى او و نيز مادر فرزندانش باشد . (بحار:10/164)
نَزر :
اندك . قليل . كار . الحاح كردن در سؤال .
نَزع :
كندن . «نزع الشىء من مكانه : قلعه» از اين است خارج كردن دست از گريبان : (و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين) (اعراف:108) . (تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء ...)(آل عمران:26) . جان كندن . جعفر بن محمد(ع) : «ينبغى لصاحب الخمسين (سنة) ان يكون كمن هو فى النزع» : سزد كه آن كس كه عمرش به پنجاه رسيده است خويشتن را در حال جان كندن بيند و بمانند چنان كسى عمل كند . (بحار:6/120)
نَزغ :
عيب كردن . فساد و تباهى افكندن ميان مردم . فتنه برپا كردن . دخالت تبهكارانه در كار ديگران . در دل افكندن چيزى . (وقل لعبادى يقولوا التى هى احسن انّ الشيطان ينزغ بينهم انّ الشيطان كان للانسان عدوّا مبينا) : بندگانم را بگوى كه بهترين سخن را به زبان آرند كه شيطان ميان آنها فتنه انگيزى مى كند، همانا شيطان دشمنى آشكار است (اسراء:53) . (امّا ينزغنّك من الشيطان نزغ فاستعذ بالله): و اگر شيطان چيزى به دلت افكند به خدا پناه ببر . (اعراف:200)
نَزف :
خارج كردن و خارج شدن ، لازم و متعدى بكار رفته . بركشيدن همه آب چاه را . نُزِفَ الرجل : مرد عقل از سرش رفت . (لا فيها غول ولا هم عنها ينزفون): نه در آن شراب (شراب بهشتى) دردسرى وجود دارد و نه آنان را از آنجا بيرون مى برند . (صافات:47)
نَزق :
دويدن و برجستن ستور و جز آن . سبكى . چستى .
نُزُل :
آنچه براى ميهمان حاضر سازند از طعام و شراب . پيش كش . (انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنّات الفردوس نزلا): مؤمنان و درستكاران را باغهاى فردوس پيشكش است . (كهف:107)
نَزلة :
يك بار فرود آمدن . (ولقد رآه نزلة اخرى) (نجم:13) . زُكام . نام همسر شيث پيغمبر(ع) .
نَزو :
برجستن . حمله كردن . گران شدن نرخها .
نَزَوان :
حدّت . سورت . برجستن .
نُزوح :
دور ، بعيد . چاه بسيار كم آب .
نُزُوع :
آرزومند گرديدن . خواهانى كردن ، نزعته نفسه : خواهانى آن كرد (منتهى الارب) . دور شدن . بازگشتن . از معنى اخير سخنِ اميرالمؤمنين (ع) ـ در نامه به فرزند ـ : «و اعلم انّ الذى بيده خزائن السماوات و الارض قد اذن لك فى الدعاء و تكفّل لك بالاجابة ... لم يناقشك بالجريمة ولم يؤيسك من الرحمة ، بل جعل نزوعك عن الذنب حسنة ...» : بدان ـ اى فرزندم ـ آن كس كه گنجهاى آسمانها و زمين را بدست دارد هم او تو را به درخواست اجازه فرموده و اجابت دعا را خود به عهده گرفته است ... در جريمه بر تو سخت نگرفته است و از رحمت نوميدت نكرده، بلكه بازگشتت از گناه را حسنه انگاشته است . (نهج : نامه 31)
نَزُوع :
كننده جامه . اميرالمؤمنين (ع) ـ در صفت دنيا ـ «ملبسة نزوع» : پوشاننده اى است بركننده . (نهج : خطبه 230)
نُزول :
فرود آمدن . (وبالحق انزلناه وبالحق نزل) . (اسراء:105)
نزول القرآن :
به ضرورت مى دانيم كه نزول قرآن به رسول خدا (ص) به تدريج و در عرض بيست و سه سال بوده است . ولى در قرآن آياتى داريم كه ظهور بلكه صريح آنها نزول تمام قرآن در يك ماه و يك شب است مثل (شهر رمضان الذى أنزل فيه القرآن ...)(بقره:185) اين آيه روشن است در اينكه قرآن به تمامه در ماه رمضان نازل شده و آيه (انّا انزلناه فى ليلة مباركة ...)(دخان:3) دلالت دارد كه در يك شب از ماه رمضان نازل گشته و آيه (انا انزلناه فى ليلة القدر)(قدر:1) صريح است در اينكه آن شب شب قدر بوده است ، بنابر اين توفيق ميان اين دو مطلب چطور است ؟
به نظر بعضى مراد از نزول قرآن در رمضان و در شب قدر ابتداء نزول آن است يعنى شروع نزول در ليلة القدر بوده و از آن پس تا بيست و سه سال پايان يافته است . به نظر ديگر مراد آنست كه در شب قدر از لوح محفوظ به آسمان دنيا نازل گشته و از آن در عرض 23 سال به تدريج بر آن حضرت نازل شده است ، ابن عباس ، سعيد بن جبير و ديگران بر اين عقيده اند ، ظاهراً در اين باره فقط يك روايت از امام صادق(ع) نقل شده كه در مقدّمه نهم تفسير صافى و در تفسير برهان ذيل آيه (شهر رمضان الذى ...) نقل شده است و آن را حفص بن غياث عامّىّ از آن حضرت روايت مى كند و مضمون روايت آنست كه قرآن در ماه رمضان به بيت المعمور نازل گشته و سپس در طول بيست و سه سال نازل گرديده است.
در اين حديث آسمان دنيا نيست و به جاى آن بيت المعمور است لذا فيض مرحوم در صافى احتمال داده كه مراد از بيت المعمور قلب حضرت رسول خدا (ص) باشد .
متن روايت در اصول كافى كتاب فضل القرآن چنين است «على بن ابراهيم عن ابيه و محمد بن القاسم عن محمد بن سليمان ، عن داود ، عن حفص بن غياث عن ابى عبدالله (ع) قال: سألته عن قول الله عز و جل (شهر رمضان الذى أنزل فيه القرآن) و انّما أنزل فى عشرين سنة من أوله الى آخره ؟ فقال ابوعبدالله (ع) : نزل القرآن جملة واحدة فى شهر رمضان الى البيت المعمور ثم نزل فى طول عشرين سنة ...» .
اين روايت از اهل سنت نيز به چندين وجه نقل شده است از جمله در تفسير ابن كثير ذيل آيه (شهر رمضان الذى ...) نقل كرده : «عن ابن عباس قال أنزل القرآن فى النصف من شهر رمضان الى سماء الدنيا فجعل فى بيت العزّة ثم أنزل على رسول الله(ص) فى عشرين سنة لجواب كلام الناس» .
از اين رو احتمال تقيّه در روايت حفص بن غياث بيشتر است ، باقى روايات چنانكه در صافى و برهان و غيره نقل شده دلالت بر نزول دفعى قرآن دارند و شايد مراد از بيت معمور در روايت حفص چنانكه صافى احتمال داده قلب رسول الله (ص) باشد .
در بيان توفيق بين دو مطلب فوق ، قولى هست بسيار متين و دقيق و آن اينكه قرآن مجيد دو دفعه نازل شده . يك دفعه به طور فشرده و بسيط و دفعه ديگر به طور تدريج و تفصيل و در عرض بيست و سه سال . و آياتى از قبيل (شهر رمضان الذى أنزل فيه القرآن ـ انا أنزلناه فى ليلة القدر) راجع به نزول اول است و آيات (وقرآنا فرقناه لتقرأه على الناس على مكث و نزّلناه تنزيلا)(اسراء:106) راجع به نزول دوّم مى باشد و آياتى كه راجع به نزول دفعى اند به لفظ انزال آمده كه دلالت بر دفعى بودن دارند چنانكه آيات تدريج نوعاً با لفظ «تنزيل» اند .
در توضيح مطلب مَثَلى مى آوريم .
فرض كنيد شخصى دو هزار متر مربع زمين دارد ، دفعةً به خاطر او مى افتد كه اين زمين را دو دستگاه خانه ساخته و بفروشد اكنون همه آن خانه ها به طور فشرده و بسيط در ذهن اين شخص هست ولى نمى داند كوچه كجاست ، راه روها كدامند ، حياطها در كدام جهت خواهند بود ، اطاقها ، حمّام ها، انبارها و ... در كجاها قرار خواهند گرفت .
مهندسى مى آيد و آن طرح را روى كاغذ مى آورد و نقشه مى كشد و همه آنچه را كه گفته شد روى كاغذ مشخص مى كند . يا انسان مى خواهد كتابى بنويسد يا سخنرانى بكند مطالب به طور فشرده و بسيط در قلب او موجود است سپس به وسيله قلم يا زبان آنها را توضيح و تفصيل مى دهد .
همچنين قرآن به طور بسيط و فشرده در يك شب به قلب مبارك آن حضرت نازل گشته ولى احتياج به تفصيل داشته است و برحسب موارد و اتفاقات بار ديگر جبرئيل آنها را مشروحاً و مفصلاً بر آن حضرت نازل كرده سپس به وسيله آن بزرگوار بر مردم ابلاغ شده است. (كتابٌ أحكمت آياته ثم فصّلت من لدن حكيم خبير) (هود:1) ظاهراً «اُحكمت» راجع به نزول اول و حالت بساطت آن و «فصّلت» راجع به نزول دوم و جدا جدا بودن آن است . نزول دوم به حكم نقشه كشى مهندس است .
مرحوم ابوعبدالله زنجانى در تاريخ قرآن ص 31 ترجمه سحاب مى گويد : علاوه بر اين ممكن است بگوئيم روح قرآن و اغراض كليّه اى كه قرآن مجيد به آن توجه دارد در دل پاك پيغمبر (ص) در شب قدر تجلى نموده كه (نزل به الروح الامين * على قلبك)(شعراء:193) سپس به زبان مباركش آيه آيه و جدا جدا در طول سنوات ظهور نموده است .
محقق طالقانى در تفسير پرتوى از قرآن ذيل (انا أنزلناه فى ليلة القدر) مى نويسد : از آن آياتيكه قرآن و نزول آن را توصيف و تعريف مى نمايد به وضوح برمى آيد كه قرآن به دو صورت مشخص و در دو مرتبه نازل شده است : اول : به صورت نزول بسيط و جمع و پيوسته. دوم : به صورت باز و تدريجى و تفصيلى .
صاحب الميزان نيز در ذيل (شهر رمضان الذى أنزل فيه القرآن) اين مطلب را قبول و بر آن استدلال كرده است .
«استدلال»
طرز استدلال به مطلب فوق اين است كه انزال و تنزيل گرچه هر دو به يك معنى اند ولى غالب در باب افعال دفعى بودن و در باب تفعيل تدريج است .
آياتى كه در اول بحث نقل شد از قبيل (انا أنزلناه فى ليلة القدر ـ انا أنزلناه فى ليلة مباركة ـ شهر رمضان الذى أنزل فيه القرآن)همه ظهورشان در انزال دفعى است، ايضاً آيه (كتاب أحكمت آياته ثم فصلت)هكذا آيات (بل هو قرآن مجيد * فى لوح محفوظ)(بروج:21و22) (انه لقرآن كريم * فى كتاب مكنون * لا يمسه الا المطهرون* تنزيل من رب العالمين)(واقعة:77 ـ 80) ظاهر در يكپارچگى قرآن اند .
آيه (ولقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم ...) (اعراف:52) روشن مى كند كه تفصيل عارض بر كتاب است پس آمدن كتاب راجع به نزول اوّل ، و تفصيل راجع به نزول دوم مى باشد.
ايضا آيه (وما كان هذا القرآن أن يفترى من دون الله ولكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين)(يونس:37) اگر مراد از «الكتاب» قرآن باشد .
و نيز از آيه (ولا تعجل بالقرآن من قبل أن يقضى اليك وحيه) . (طه:114)
به نظر مى آيد كه قرآن قبلاً در قلب آن حضرت بوده ولى خواندن و ابلاغ منوط به وحى دوم بوده است هكذا آيه (لا تحرّك به لسانك لتعجل به * انّ علينا جمعه و قرآنه * فاذا قرأناه فاتّبع قرآنه * ثم انّ علينا بيانه)(قيامة:16 ـ 19) دلالت دارد بر اينكه آن حضرت قبلاً قرآن را مى دانسته است ولى خدا فرموده شتاب مورز ، نخست بايد ما بخوانيم سپس تو مانند خواندن ما بخوانى .
و اينكه مشركان در مقام اقتراح مى گفتند: (لولا نزّل عليه القرآن جملة واحدة)(فرقان:32) . (أو ترقى فى السماء ولن نؤمن لرقيّك حتى تنزل علينا كتاباً نقرؤه)(اسراء:93) منظورشان اين بود كه قرآن به صورت كتاب مجلد نازل شود و آن غير از نزول دفعى بر قلب پاك آن حضرت است .
اما آيات (و قرآناً فرقناه لتقرأه على الناس على مكث و نزّلناه تنزيلا)(اسراء:106) (و قال الذين كفروا لولا نزّل عليه القرآن جملة واحدة كذلك لنثبّت به فؤادك و رتّلناه ترتيلا)(فرقان:32) صريحشان در نزول تدريجى است . (قاموس قرآن)
نَزوَة :
وثبة . جهش . عن ابى الحسن (ع) فى الرجل يتزوج المرأة على انها بكر ، فيجدها ثيّبا ، ايجوز له ان يقيم عليها ؟ قال : فقال : «قد تفتق البكر من المركب ومن النزوة» : از امام كاظم(ع) سؤال شد در باره مردى كه با زنى ازدواج مى كند بشرط بكارت، ولى او را بيوه مى يابد؟ فرمود: بسا پرده بكارت بر اثر سوارى و يا جهش پاره شود . (وسائل:21/223)
نَزه :
پرهيزكارى . دورى از بدى . به «نزاهت» رجوع شود .
نُزهَت :
خوشى و خرمى . تفرّج .
نُزهَة :
دورى از ناخوشى و پژمانى . تفرج در سبزه زارها و بساتين . عن عمرو بن حريث ، قال : دخلت على ابى عبدالله (ع) وهو فى منزل اخيه عبدالله بن محمد ، فقلت له : جعلت فداك ، ما حقّ لك الى هذا المنزل ؟ قال : «طلب النزهة» . قلت : جعلت فداك الا اقصّ عليك دينى الذى ادين الله به ؟ قال : «بلى يا عمرو ...» : عمرو بن حريث گويد: به خدمت امام صادق(ع) شرفياب گرديدم و آن حضرت در خانه برادرش عبدالله بود، عرض كردم: شما را در اينجا مى بينم؟ فرمود: جهت تفرج به اينجا آمده ام. عرض كردم: اجازه مى دهيد عقايدم را به حضورتان عرضه بدارم؟ فرمود: آرى ... (بحار:69/5)
نَزِيل :
مهمان فرود آينده .
نَزِيه :
مكان نزيه : جاى خوش آب و هوا. جاى خالى دور از مردمان . خرّم ، نزه .
نَژاد :
اصل و نسب ، گوهر و تبار . امرى كه در اعصار جاهليت و پس از آن در قرون وسطى مدار اعتبار و مايه نازش و مباهات بوده و آن را بزرگترين امتياز مى پنداشته اند ، و بسا در عصر حاضر نيز در گوشه و كنار جهان اين شيوه غلط برقرار باشد .
و اما اسلام :
در آغاز ورود اين مكتب به عرصه گيتى، مبارزه با اين خصلت نكوهيده را در طليعه برنامه هاى خويش قرار داد و با تمام توان وبه عناوين مختلف به نبرد با آن برخاست ، و امتياز انسان را به امورى همچون علم و تقوى و فداكارى در راه حيات انسانى و كمالاتى از اين قبيل دانست، قرآن كريم ، خطاب به مردم جاهليت : (الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر): آنچنان برترى جوئى به اصل و تبار شما را سرگرم نمود و كمالات اصلى را از يادتان برد كه تا دم مرگ بدين صفت ادامه داديد .
(يا ايها الناس انّا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا انّ اكرمكم عندالله اتقاكم) اى مردم ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم و اينكه شما را تيره و تبارهاى متعدد ساختيم تنها بدين منظور بود كه يكديگر را بشناسيد (مثلا اگر دو نفر احمد نام فرزند حسين بود گفته شود احمد فرزند حسين از فلان طايفه كه شناخته شود) و تنها آنكس نزد خدا گرامى تر است (و مايه امتياز است) كه از ديگران خداترس تر و پرهيزكارتر باشد . (حجرات:13)
از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : خداوند در روز قيامت مى فرمايد : من به شما دستورى دادم و شما پيمان مرا شكستيد و برخلاف دستور به اصل و تبار خويش نازيديد اينك من همان امتياز را كه بدان اعتبار دادم به كار مينهم ، كجايند پرهيزكاران ! كه هر كه پرهيزكارتر امروز به من نزديك تر است .
يكى از عيسى بن مريم (ع) پرسيد چه كسى بر ديگران برترى دارد ؟ عيسى دو كف خاك از زمين برداشت و فرمود : تو به من بگو كداميك از اين دو بر ديگرى برترى دارد ؟ همه مردم از خاك آفريده شده اند و تنها آنكس نزد خدا برتر است كه خداترس تر باشد . (مجمع البيان)
امام باقر(ع) فرمود : روزى پيغمبر اكرم(ص) در فتح مكه خطبه اى ايراد نمود و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود : اى مردم حاضران به غايبان برسانند كه خداوند به بركت اسلام نخوت و غرور جاهليت و افتخار به پدران و قوم و قبيله را كه دأب جاهليت بود از شما زدود ، اى مردم شما همه از آدميد و آدم از خاك بوده ، بدانيد و آگاه باشيد كه بهترين شما نزد خداوند و گرامى ترين شما به پيشگاه او كسى است كه از خدا بيمناك تر و در برابر فرامين او مطيع تر بود ; بدانيد كه عربيت يك پدر زاينده نمى باشد بلكه يك زبان است و بس و هر كه در عمل كمبودى داشته باشد اصل و نسبش وى را به رضاى خدا نرساند ...
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : نزديكترين فرد شما به پيامبران آن كس است كه به دستورات آنان آشناتر بود . آنگاه حضرت اين آيه تلاوت نمود : (انّ اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه وهذا النبىّ و الذين آمنوا) سپس فرمود : دوست محمد (ص) كسى است كه خدا را اطاعت كند هر چند قرابتش به آن حضرت دور باشد ، و دشمن محمد (ص) كسى است كه خدا را عصيان نمايد گرچه قرابتش به وى نزديك باشد . در حديث آمده كه مردى به امام صادق (ع) عرض كرد : مردم مى گويند : هر آنكس عرب خالص يا مولاى صريح نباشد وى از طبقه پست جامعه بشمار آيد . حضرت فرمود : مولاى صريح چيست ؟ وى گفت : آنكه پدر و مادرش برده عربى بوده باشند . فرمود : اين را به چه حساب داراى امتياز پندارند ؟ گفت : بدين سبب كه پيغمبر(ص) فرموده : غلام هر قبيله از خود آن قبيله به حساب مى آيد . فرمود : سبحان الله مگر نشنيده اى كه رسول خدا (ص) فرمود : من مولاى آن كسم كه مولى ندارد ، من مولاى هر مسلمانم عرب باشد يا عجم ؟ آيا طبق حديثى كه خود گفتى اينها كه پيغمبر مولاى آنها مى باشد از خود پيغمبر نيستند ؟ آيا كداميك اشرف است آنكه از پيغمبر به حساب آيد يا آنكه از يك عرب اوباش شاش به پاشنه كن بُوَد ؟! سپس فرمود : آنكس كه به ميل و رغبت و اختيار خويش به اسلام وارد شده باشد از آنكه از ترس اسلام آورده بهتر است و اين عربهاى منافق از ترس مسلمان شدند ولى عجمها خود به ميل خود و به اختيار خويش به اسلام روى آورده اند . (بحار:73 و 71 و 67)
نَژَند :
اندوهگين . افسرده . كئيب . حزين . مهيب . سهمگين . هولناك . زمين پست . نشيب. حضيض . زشت . مكروه .
نَسّ :
درگذرنده و سريع العمل بودن در هر كارى . بانگ بر زدن و راندن شتران را . ينسّ اصحابه : پشت سر ياران خود مى رود .
نَسا :
باز پس انداختن . تاخير كردن . طول عمر . رسول الله (ص) : «من سرّه النسا فى الاجل و الزيادة فى الرزق ، فليصل رحمه» : هر آن كس دوست داشته باشد اجلش به تاخير افتد و روزيش افزون گردد، صله رحم كند و خويشانش را نوازش نمايد. (بحار:74/121)
نِساء :
زنان . جِ امرأة است برخلاف قياس كه از مادّه مفرد خود نيست . (غياث اللغات)
قرآن كريم : (للرجال نصيب ممّا اكتسبوا و للنساء نصيب ممّا اكتسبن) (نساء:32) . (و آتوا النساء صدقاتهنّ نحلة) (نساء:4) . (ولن تستطيعوا ان تعدلوا بين النساء ولو حرصتم)(نساء:129) . (نسائكم حرث لكم فأتوا حرثكم انّى شئتم) . (بقرة:223)
اميرالمؤمنين (ع) : «لا تهيجوا النساء باذى وان شتمن اعراضكم» (نهج : نامه 14) . «خيار خصال النساء شرار خصال الرجال : الزهو ، و الجبن ، و البخل ...» (نهج : حكمت 234) . و عنه(ع): «النساء اربع : جامع مجمع، ربيع مربع و كرب مقمع و غلّ قَمِل ، يجعله الله فى عنق من يشاء و ينتزعه منه اذا شاء» . (بحار:103/231)
قال جابر بن عبدالله الانصارى : كنّا جلوساً مع رسول الله (ص) فذكرنا النساء و فضل بعضهنّ على بعض ، فقال (ص) : «الا اخبركم» ؟ فقلنا : بلى يا رسول الله ! فقال : «انّ من خير نسائكم الولود الودود الستيرة العزيزة فى اهلها الذليلة مع بعلها ، المتبرّجة من زوجها الحصان عن غيره ، التى تسمع قوله و تطيع امره ، و اذا خلا بها بذلت له ما اراد منها ، و لم تبذل له تبذّل الرجل» .