back page fehrest page next page

ثم قال (ص) : «الا اخبركم بشرّ نسائكم»؟ قالوا : بلى . قال : «ان من شرّ نسائكم الذليلة فى اهلها العزيزة مع بعلها ، العقيم الحقود ، التى لا تتورّع من قبيح ، المتبرّجة اذا غاب عنها بعلها ، و اذا خلا بها بعلها تمنّعت منه تمنّع الصعبة عند ركوبها ، ولا تقبل منه عذرا ولا تغفر لها ذنبا» . (بحار:103/235)

نِساء :

چهارمين سوره قرآن كريم ، مدنيه و مشتمل بر 176 آيه است از نظر قراء كوفه و به نظر اهل شام 177 و نزد ديگران 175 . از اميرالمؤمنين (ع) حديث شده كه هر كه اين سوره را در هر جمعه (ظ هفته) بخواند چون به قبر رود از فشار آن ايمن باشد . (مجمع البيان)

نسائى :

احمد بن على بن شعيب محدث معروف ، وى به سال 225 در نساى خراسان متولد شد و به مصر رفت و در آنجا اقامت گزيد و از ائمه فقه و حديث زمان خود شد ، در سفرى به دمشق از او در مورد حضرت اميرالمؤمنين على (ع) و معاويه سؤال كردند وى على را بر معاويه ترجيح داد ، متعصبان او را از مسجد بيرون كردند و به رمله بردند ، بار ديگر نيز به همين علت مضروبش كردند، سرانجام به تقاضاى خود به مكه رفت و در همانجا به سال 303 درگذشت .

او راست : خصايص اميرالمؤمنين على(ع) و سنن نسائى . (معجم المطبوعات)

نَسّابة :

مرد نيك دانا و آگاه به انساب : نسب شناس .

نِساجَة :

بافندگى . جامه بافى .

نُسّاخ :

نسخه نويسان كه از كتاب يا نوشته اى رونويسى كنند .

نُسّاك :

ناسكان . عُبّاد .

نَسء :

تأخير كردن .

نَسَب :

نژاد . اصل . سلسله . رگ و ريشه. (وهو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا) : و او خدائى است كه از آب بشرى را آفريد و ميان آنها خويشى و بستگى ازدواج قرار داد . (فرقان:54)

در حديث رسول (ص) آمده است : «كلّ حسب و نسب منقطع يوم القيامة الاّ حسبى و نسبى» : هر خويشى و ارتباط نژادى در روز قيامت گسيخته است جز خويشى و ارتباط نژادى با من كه به اعتبار خود محفوظ است . (مستدرك الوسائل:14/168)

اميرالمؤمنين (ع) : هر كه عملش وى را كند سازد ، نسبش او را سرعت نبخشد . (نهج : حكمت 23) امام صادق (ع) : «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» : از شير دادن و شير خوردن (كودكى از زنى جز مادرش كه اين كار موجب محرميت مى شود، به «رضاع» رجوع شود) همان حرام مى شود كه از نسب و خويشى حرام مى گردد . (بحار:103/325)

رسول خدا (ص) : «الولاء لحمة كلحمة النسب : لا يباع ولا يوهب» : ولاء (رابطه آزاد نمودن بنده اى) پودى است (سارى در رگ و ريشه خانواده) همچون پود خويشى : نه فروخته مى شود (آن بنده آزاد شده) و نه بخشوده مى شود به شخص ديگرى . (بحار:104/360)

ابوبصير از امام صادق (ع) روايت كرده كه هر آنكس از خويشى خود با كسى بيزارى جويد به خدا كفر ورزيده هر چند آن خويشى دور باشد . (بحار:74/138)

نِسبَت :

پيوستگى . قرابت و خويشى . رابطه ميان دو چيز ، همچون رابطه محمول با موضوع .

نسب شناسى :

علم به انساب . نقل است كه روزى حضرت رسول (ص) جمعى را در مسجد ديد كه پيرامون مردى گرد آمده اند . فرمود : اين كيست و چه با خود دارد ؟ گفتند : وى مردى دانشمند است . فرمود : دانش او چيست ؟ گفتند : وى به انساب عرب و شعر از هر كسى آشناتر است. فرمود : اين علمى است كه نه آگاهى به آن سودى دارد و نه بى اطلاعى از آن زيانى مى رساند . (كنزالعمال حديث 29443)

نستوه :

خستگى ناپذير . ستيزنده . بى باك و دلير .

نَسج :

بافتن . بافته . نسج اليمن : بافت يمن . عن اميرالمؤمنين (ع) : «ترك نسج العنكبوت فى البيت يورث الفقر» . (بحار:76/176)

نَسخ :

زايل كردن و محو كردن چيزى را. از بين بردن . ابطال . مرحوم طبرسى گفته : نسخ آنست كه چيزى را ابطال كرده و چيز ديگرى به جاى آن قرار دهيم . چنان كه راغب گفته : «النسخ ازالة شىء بشىء يتعقبه» . (ما ننسخ من آية او ننسها نأت بخير منها او مثلها)(بقرة:106) . در اصطلاح شرع «هو رفع امر ثابت فى الشريعة المقدسة بارتفاع امده و زمانه» عبارتست از مرتفع شدن حكمى كه در شريعت اسلام ثابت بوده به سپرى شدن دوران و زمان آن .

نسخ در قوانين اسلام معقول و ممكن است زيرا چنانكه مى دانيم احكام اسلام بر مبناى مصلحت مكلفين وضع شده است و بسا حكمى براى مدت معينى مصلحت بوده و پس از آن داراى مصلحتى نباشد و يا مفسده اى بر آن مترتب گردد ، و نيز مصلحت چنين باشد كه موقت بودن آن حكم به آگاهى مردم نرسد در صورتى كه خود شارع از نخست بدان آگاه بوده است .

نسخ اجمالا به اجماع مسلمين در شريعت اسلام واقع شده زيرا بسيارى از احكام شرايع پيشين به احكام شريعت اسلام منسوخ گشته و حتى برخى از احكام اسلام نيز به ديگر احكام آن نسخ شده است چنانكه در مورد قبله كه اوائل اسلام بيت المقدس بوده و سپس به صريح قرآن به كعبه منتقل گشته . و آنچه در اين باره محل خلاف است آنست كه آيا آيات قرآن به آيات ديگر آن كه صراحتى در اين باره ندارند يا به سنت قطعيه يا اجماع نسخ مى شود يا نه ؟ ـ پس از اتفاق به اينكه آيه به خبر واحد نسخ نشود ـ برخى آن را مردود شمرده و آياتى را كه دعوى نسخ آنها شده به اطلاق و تقييد و عموم و خصوص و ديگر وجوه توجيه نموده اند; و اكثر فقها و مفسرين شيعه و سنى آن را واقع و محقق دانسته اند . (نگارنده)

ابوبكر نحاس در كتاب «الناسخ و المنسوخ» صد و سى و هشت آيه شمرده كه به ادّعاى او اين 138 آيه نسخ شده اند . ولى قائل به نسخ در آن امثال قتاده ، عطا ، عكرمه و غيره هستند كه اعتنائى به سخن آنها نيست هيچ يك از اينها صحابى نبوده و زمان وحى را درك نكرده اند و پاى ابن عباس نيز در نسخ اين آيات در ميان است، و با توجه به اينكه او سه سال قبل از هجرت متولد شد و سيزده ساله بود كه رسول خدا(ص) رحلت فرمود . يك پسر 13 ساله چقدر معلومات مى تواند اخذ كند ؟ و اگر گوئيم كه از على بن ابى طالب اخذ كرده است ، آرى ابن عباس از آن حضرت چيزهاى بسيار آموخته ولى فرزندان آن حضرت كه امامان اطهار عليهم السلام هستند بايد اين گفته ها را تصديق كنند .

به عقيده بعضى از محققين : در قرآن مجيد آيه منسوخى وجود ندارد و آن محققين فقط به امكان نسخ قائل اند نه به وقوع آن ولى شايد اين سخن اغراق باشد .

از آياتيكه به طور يقين منسوخ دانسته اند آيه 12 از سوره مجادله يعنى صدقه دادن قبل از نجوى با رسول (ص) است (يا أيها الذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدّموا بين يدى نجويكم صدقة ذلك خير لكم و أطهر) كه آيه 13 همين سوره آن را نسخ كرد : (أأشفقتم أن تقدموا بين يدى نجواكم صدقات فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم فأقيموا الصلوة ...) .

علامه خوئى در البيان سى و شش آيه نقل نموده و نسخ همه را جز آيه فوق نفى كرده است . (قاموس قرآن)

مسعدة بن صدقه گويد : از امام صادق(ع) راجع به ناسخ و منسوخ قرآن پرسيدم فرمود : ناسخ آياتى است كه ثابت و پابرجا و مورد عمل باشد و منسوخ آياتى كه زمانى مورد عمل بوده و آياتى آنها را نسخ نموده باشد ... در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده : قرآن بخشى از آن بخش ديگر را نسخ مى نمود و به امر پيامبر (ص) به ناسخ عمل مى شد و از عمل به منسوخ دست برمى داشتيم و آخرين سوره كه بر آن حضرت نازل گرديد سوره مائده بود ... و چون حضرت آن را بر ما قرائت نمود بدان عمل كرديم (و ديگر ناسخى نيامد) .

ابوبصير گويد : از امام صادق (ع) معنى (اتقوالله حقّ تقاته) پرسيدم كه چگونه توان به تقوائى كه شايسته مقام خداوندى بود دست يافت ؟ فرمود : اين آيه به آيه (اتقوالله ما استطعتم) منسوخ گرديده است. نيز ابوبصير گويد : از امام باقر (ع) راجع به آيه (متاعا الى الحول ...) (چون مردى بميرد بايد در باره همسرش وصيت كند كه يك سال هزينه او را بدهند) پرسيدم ، فرمود : اين آيه به آيه (يتربّصن بانفسهن اربعة اشهر و عشرا) نسخ شده و آيه ارث (نيز) ناسخ آنست . (بحار:92/383 و 18/271 و 70/287 و 104/189)

نَسر :

كركس . نام بتى از بتهاى قوم نوح بوده كه برخى از اعراب جاهلى يمن چون بنى ذخران بن وائل نيز آنرا مى پرستيده اند و گويند بت مخصوص ذى الكلاع حميرى بوده .

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود : كشتى نوح از مسجد كوفه حركت كرد در حالى كه (بتهاى) نسر و يغوث و يعوق در همين مسجد بود . (بحار:11/340)

نَسطوريّه :

اصحاب نسطور حكيم كه در زمان مأمون ظهور كرد و براى خويش در اناجيل تصرف كرد و نسبت آن مذهب در مسيحيت به مذهب معتزليان در اسلام مى ماند . اين جمع خداى را واحد دانند و در عين حال منشأ اصل ، وجود ، علم و حيات. پس اقانيم سه گانه اينان بجز اقانيم سه گانه ديگران است . اينان اين سه اصل را زايد بر ذات ندانند . اينان گويند : خدا با جسد عيسى متحد شده است اما نه به طريق امتزاج كه اعتقاد ملكانيه است و نه به طريق ظهور كه اعتقاد يعقوبيه است ولكن اتحاد آن نوع اتحاد اشراقى است همچون اشراق خورشيد در اجسام صقيله مانند بلور . (ملل و نحل شهرستانى)

نَسف :

از بيخ بركندن بنا را . پراكندن . (يسألونك عن الجبال قل ينسفها ربّى نسفا)(طه:105) . (لنحرّقنّه ثم لننسفنّه فى اليمّ نسفا) (طه:97) .

نسفى :

حسين بن خضر نسفى از فقهاى حنفى قرن پنجم و از مردم بخارا بود . مدتى را در بغداد بسر برد و سرانجام به بخارا بازگشت و در همانجا به سال 424 درگذشت .

او راست : الفوائد و الفتاوى . (اعلام زركلى)

نَسفى :

عبدالله بن احمد معروف به حافظ الدين نسفى مكنى به ابوالبركات از ائمه فقه و مصنفين سنت است . او راست : عمدة عقيدة اهل السنة و الجماعة ، كشف الاسرار در اصول ، كنزالدقايق در فروع مذهب حنفى ، مدارك التنزيل معروف به تفسير نسفى ، منار الانوار در اصول فقه . وى به سال 710 هـ ق در بغداد درگذشت . (معجم المطبوعات)

نَسق :

سخن را بر يك روش و سياقت راندن و ترتيب دادن و بعض آن را بر بعضى عطف كردن . (منتهى الارب)

نَسَق :

روش . طريقه . نظم و ترتيب .

نَسك :

به آب شستن جامه را و پاك كردن آن را . مداومت كردن در راه پسنديده . قربانى كردن .

نُسك

(به ضم نون و به ضمّ يا سكون سين) : عبادت . (قل انّ صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين)(انعام:162) . قربانى . (فمن كان منكم مريضا او به اذى من رأسه ففدية من صيام او صدقة او نسك ...) . (بقرة:196)

نَسل :

مصدر ، به معنى سرعت در راه رفتن با گامهاى كوتاه مانند راه رفتن گرگ . نسل جامد به معنى فرزند است . در برخى روايات جهت درمان كمى نسل داروئى توصيف شده از جمله تخم مرغ . به «تخم مرغ» رجوع شود .

نَسَم :

نَفَس . روح . اول بادى كه وزيدن گيرد پيش از آن كه سخت شود . در حديث رسول (ص) است : «بُعِثتُ فى نَسَم الساعة» اى حين ابتدأت و اقبلت اَوائلها . بوى شير . راه ناپيدا .

نَسم :

سخت وزيدن باد . متغير شدن چيزى .

نَسَمة :

نَفَس . دم . انسان ، يا هر جنبنده اى كه داراى جان باشد . مملوك ، مرد باشد يا زن . نفس تنگى . عن رسول الله(ص) : «تنكّبوا الغبار ، فمنه تكون النسمة» : از گرد و غبار اجتناب نمائيد كه همان موجب نفس تنگى شود . (ربيع الابرار:1/212)

نسناس :

به فتح نون و به كسر نيز خوانده شده ، جنسى است از اجناس آفريدگان كه به يك پاى جهش مى كند . به قولى آن همان يأجوج و مأجوج است و به نقلى آن به شكل انسان و در برخى صفات با انسان مشترك و در برخى مغاير است . (مجمع البحرين)

در حديثى از اميرالمؤمنين (ع) در باره خلقت آدم و سؤال ملائكه كه به ظاهر صورت اعتراض داشته آمده است كه ساكنين روى زمين پيش از خلقت آدم نسناس بوده كه چگونگى فردى و اجتماعى آنها مجهول است ولى چنين برمى آيد كه آنان فساد فراوانى بر روى زمين بپا كرده كه مورد نفرت ملائكه بوده اند . تفصيل آن به (بحار:61/298) رجوع شود .

نِسوان :

زنان ، جِ مرأة از غير جنس خود .

نِسوَة :

زنان . جِ مرأة از غير جنسش . (و قال نسوة فى المدينة امرأة العزيز تراود فتاها عن نفسه) . (يوسف:30)

نَسَوى :

محمد بن احمد بن على بن محمد ملقب به نورالدين ، منشى مخصوص سلطان جلال الدين منكبرنى و مصنف كتاب سيرة جلال الدين است . وى در نيمه اول قرن هفتم مى زيست ، ابتدا از ملازمان ولاة محلى شهر نسا [در خراسان] بود ، و به سال 621 هجرى قمرى از طرف والى نسا به دربار سلطان جلال الدين آمد و در رى به خدمت وى رسيد و اندكى بعد به منصب كتابت انشاى سلطان نايل گشت و تا آخر عمر سلطان جلال الدين [سال 628] با وى بود . پس از مرگ مخدوم ، و تحمل سالى بى سر و سامانى ، به سال 629 در ميافارقين اقامت گزيد و در همانجا به تصنيف كتاب نفثة المصدور به زبان فارسى در شرح مصائب زندگى خويش پرداخت و در سال 639 كتابى ديگر در سرگذشت سلطان جلال الدين به زبان عربى و به نام سيرة جلال الدين منكبرنى پرداخت ، كه اكنون از معتبرترين منابع تاريخى اواخر عهد خوارزمشاهيان و دوران استيلاى تاتار بشمار است . از اواخر عمر نسوى اطلاع روشنى در دست نيست . (تاريخ مغول تأليف اقبال : 481)

نَسى :

فراموش كردن . هر چيز فراموش شده . (قالت يا ليتنى متّ قبل هذا و كنت نسيا منسيّا) . (مريم:23)

نِسيان :

فراموشى . رسول الله (ص) : «رفع عن امتى تسعة : الخطاء و النسيان وما اكرهوا عليه و ما لا يطيقون و ما لا يعلمون و ما اضطرّوا اليه و الحسد و الطيرة و التفكّر فى الوسوسة فى الخلق ما لم ينطق بشفة» : نه چيز از امت من برداشته شده است (كه در مورد آنها مؤاخذه نمى شوند) : اشتباه و فراموشى و آنچه بدان اكراه شوند و آنچه كه از توانشان خارج باشد و آنچه كه ندانند و آنچه بدان ناچار بوند و رشك (تا گاهى كه به مرحله عمل نيامده باشد) و فال بد و بدانديشى در آفرينش تا گاهى كه به زبان آورده نشود . (بحار:2/280)

فى الحديث : «ثلاثة يذهبن النسيان و يحدثن الذكر : قراءة القرآن و السواك و الصيام» : سه چيز فراموشى را از ميان مى برد و يادآورى مى دهد: تلاوت قرآن و مسواك كردن و روزه گرفتن (بحار:62/266) . «تسعة اشياء تورث النسيان : اكل التفاح الحامِض ، و اكل الكزبرة، و اكل الجبن ، و سؤر الفارة ، و قراءة كتابة القبور ، و المشى بين امرأتين ، وطرح القمّلة حيّة ، و الحجامة فى النقرة ، و البول فى الماء الراكد» : نه چيز موجب فراموشى مى شوند: خوردن سيب ترش و خوردن گشنيز و خوردن پنير و خوردن نيم خورده موش و خواندن نوشته روى گورها و راه رفتن بين دو زن و انداختن شپش زنده و حجامت نمودن در گودى سر و ادرار كردن در آب ايستاده (بحار:66/245) . «آفة الحديث الكذب و آفة العلم النسيان» : آفت گفتار دروغ است و آفت دانش فراموشى (بحار:69/389). «ممّا اعان الله به على الكذّابين النسيان» : از جمله مددى كه خداوند به دروغگويان كرده است اين كه آنها را فراموشى داده . (بحار:72/251)

نَسِيىء :

مصدر نسأ : تأخير ، چيزى را از جاى خود راندن ، جابجا كردن (انّما النسىءُ زيادة فى الكفر) مردم جاهليت ماههاى حرام را كه سنت باقيه از ابراهيم (ع) بود ارج مى نهادند و از سوئى آنها مدام در جنگ و ستيز و تاختن به يكديگر بودند ، سه ماه حرام متوالى : ذيقعده و ذيحجه و محرم تعطيل جنگ و غارت آنها را ملول و خسته مى كرد لذا بر اين شدند كه چند سالى محرم را به جاى صفر و صفر را به جاى محرم قرار دهند تا يك ماه پس از ذيحجه آزادانه به جنگ و ستيز بپردازند . وبه قولى اين كار را با همه ماههاى سال مى كردند بدين سان كه هر ماهى دو سال در آن حج مى كردند و پس از آن دو سال در ماه بعد بدين منظور كه حج در فصل گرما انجام نگيرد ، اسلام اين عمل را بدعت شمرده و آيه شريفه در ردّ اين بدعت نازل گرديد ، يعنى جابجا كردن ماه حرام زياده روى در كفر است ، چه اين كار به موجب حكم كفر صورت مى گرفته است . و در سال پيش از حجة الوداع حج آنها مصادف شده بود با ماه ذيقعده كه سال حجة الوداع مطابق زمان واقعى حج يعنى ذيحجه گرديد و لذا حضرت رسول(ص) در آن خطبه معروف حجة الوداع فرمود : «الا و انّ الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السماوات و الارض ... و عاد الحج الى ذى الحجة و بطل النسىء» اى مردم ! دائره زمان (بدان گونه كه شما مقرر كرده بوديد) دور زد و نقطه دائره به جاى اصلى خود بدان سان كه در آغاز آفرينش آسمان و زمين بود رسيد و ماههاى حرام به جاى خود برگشت و حج در ذيحجه قرار گرفت و از اين پس نسىء باطل اعلام مى گردد .

از ابن عباس نقل است كه مبتكر نسىء عمرو بن لحى بوده .

نَسِيب :

شخص عالى نسب . با نسب اصيل . خويشاوند . تشبيب كردن به كسى در شعر . شعر عاشقانه .

نَسيبة :

بنت كعب بن عوف مازنيه انصاريه معروف به ام عماره ، از زنان شجاع و نامدار عرب است . وى به گاه ظهور اسلام به پيغمبر (ص) ايمان آورد و در بيعت عقبه حضور يافت و در سلك صحابه وى در آمد و در غزوات رسول شركت جست و مردانه دوشادوش مسلمانان پيكار كرد ، در جنگ احد با آنكه دوازده زخم سنان و شمشير بر تن داشت پيغمبر را تنها نگذاشت ، در آن روز شجاعانه مى جنگيد ، در حديبيه و خيبر و عمرة القضاء و حنين در جمع لشكريان اسلام انجام وظيفه نمود ، و در جنگ يمامه نيز شركت جست و رشادتها نمود و در اين جنگ زخمهاى بسيار خورد و دستش نيز قطع گشت و چون به مدينه بازگشت ابوبكر كه منصب خلافت داشت به عيادت وى رفت . وى به سال 13 هجرت درگذشت (اعلام زركلى) . نسيبه در جنگ احد به اتفاق همسرش غزيه و دو فرزنش عماره و عبدالله شركت كرد ، مشك آبى با خود داشت كه مجروحين را آب مى داد ، و هنگامى كه مسلمانان به علّت طمع در غنيمت و غرور به پيروزى شكست خوردند و بالاخره لشكريان اسلام فرار كردند و جز عده معدودى از دور پيغمبر پراكنده شدند وى از جمله كسانى بود كه در كنار پيغمبر بماند و از جان آن حضرت دفاع مى نمود تا آنكه دوازده زخم به بدنش وارد آمد .

ام سعد يكى از زنان مدينه است ، مى گويد : نسيبه را در اواخر عمرش ملاقات نمودم ، به وى گفتم : اى خاله شرح زندگى خويش و داستان احد را برايم بازگوى . وى گفت : من در ابتداى جنگ به احد رفتم و مشكى با خود داشتم كه مجروحين را بدان آب مى دادم ، نگران بودمكه سرنوشت مسلمانان چه خواهد شد ، همچنان به پيش مى رفتم تا به نزديك پيغمبر رسيدم ، اصحاب را ديدم گرداگرد پيغمبر از شادى پيروزى خويش غرق در شادى اند ، اما ديرى نپائيد كه مسلمانان شكست خوردند و همه از دور پيغمبر پراكنده شدند ، من به ناچار جهت حفظ جان آن حضرت شمشير به دست گرفته به دفع دشمن پرداختم . ام سعد گويد : ديدم اثر زخمى عميق به گردنش باقى است ، از آن پرسيدم ، وى گفت : ابن قميّه چون پيغمبر را تنها ديد از دور فرياد زد محمد كجا است ، او را به من نشان دهيد ، زنده نمانم اگر وى از دست من رها شود ، و حمله كرد ، مصعب بن عمير پيش آمد و با او در آويخت ، من نيز مصعب را مدد كردم ، در اين بين ضربتى به من زد و اين جاى همان ضربت است ، البته من نيز چند ضربت به وى زدم ولى او دو زره به تن داشت كه ضربات من در او كارگر نمى شد . ام سعد گويد : ديدم يك دستش قطع شده ، گفتم اى خاله اين دستت چه شده ؟ گفت : اين در جنگ يمامه قطع گرديد ، موقعى كه لشكر مسيلمه مسلمانان را شكست داده و انصار فرياد مى زدند : ما را از غير خودمان خالص كنيد و هر كه جز انصار از ما جدا گردد . من خالصه انصار شدم و به صف آنها پيوستم ، به پيش رفتيم تا به حديقة الموت (باغى كه مسيلمه و يارانش در آن متحصن شده بودند) رسيديم ، به درب باغ جنگى سخت در پيوست كه ابودجانه همانجا به شهادت رسيد ، وارد باغ شديم ، من همى كوشيدم كه خود را به دشمن خدا مسيلمه برسانم و او را بكشم در اين بين يكى از لشكريان مسيلمه به من رسيد و دستم را قطع كرد اما اين امر مرا از رفتن بازنداشت و به راه خويش ادامه دادم تا اينكه رسيدم و ديدم مسيلمه كشته شده و پسرم عبدالله بر سرش ايستاده و شمشير خون آلود خويش را به جامه اش پاك مى كند . گفتم : مادر ! وى را كشتى ؟ گفت : آرى . من سجده شكر گزاردم و برگشتم . (بحار:20/132)

نَسيج :

بافته . منسوج .

نَسيف :

سخن پنهان . راز . غربال شده . نشان لگد بر اندام ستور .

نَسيم :

باد نرم . اول هر باد . دَمِ باد .

نِسيَة :

بيعى كه كالاى مورد معامله نقد و حاضر ولى بها مؤجل و متأخر باشد مقابل سلم كه بها در آن نقد و كالا متأخر است .

اگر در معامله اى از نقد و نسيه بودن بها سخنى به ميان نيامد آن معامله نقد محسوب مى شود و اگر شرط نسيه شد بايد مدت پرداخت معين باشد . و اگر جنسى را فروخت و گفت : اگر نقد باشد به اين قيمت و اگر نسيه به فلان قيمت چنين معامله باطل است جز اينكه يكى از اين دو را در آغاز قطعى كند . (لمعه دمشقيه)

نشّ :

نيمى از هر چيز . نيم وقيه كه عبارت از بيست درم باشد . رطوبتى كه بر اثر باران بر ديوار پديد آيد . ترشح كردن كوزه .

نُشّاب :

تير . واحد آن نُشّابة . ج : نَشاشيب .

نُشارة :

براده چوب و عاج و جز آن .

نَشاط :

جذب و كشش ، دل زندگى . از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه فرمود : نفس خويش را به عبادت بفريب و با آن مدارا كن و عبادت را بر آن تحميل منما و مترصد باش كى خود به نشاط آيد و به عبادت ميل كند جز آن بخش از عبادت كه واجب و فرض بود كه خواه ناخواه بايد آن را انجام دهى . (سفينة البحار)

امام عسكرى(ع) فرمود : اگر دلهاى شما در حال نشاط بود علم و حكمت به آن بخورانيد و اگر حالت نفرت و ملالت داشت آن را بدرود گوئيد .

در سخنان اميرالمؤمنين (ع) آمده : چون هيبت سختى و سنگينى كارى ترا مرعوب خويش ساخت خود را در آن كار بيفكن (هيبت كار نشاطت را نگيرد) كه سختى دو دلى در كارى از سختى آن كار بيشتر است . (بحار:78/377 و 71/362)

نَشان :

علامت . (و علامات و بالنجم هم يهتدون) خداوند نشانه هائى براى مردم قرار داد و به ستاره ايشان راه خود را بيابند . (نحل:16) مرحوم طبرسى گفته : مراد از علامات در اينجا يا مطلق نشانه هائى است كه خداوند بشر را جهت راهيابى به مقاصد خود بدانها ملهم ساخته يا مراد خصوص كوهها مى باشد كه در آيه سبق ذكر دارد و مردمان راه خويش را بدان بيابند . (مجمع البيان)

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه : رياكار را سه نشان است : در تنهائى بى حال و بى نشاط بُوَد و چون كسى به كنارش باشد بر سر نشاط آيد و پيوسته در هر كارى كه مى كند دوست دارد وى را در آن كار ستايش كنند . ستمگر را سه نشان بُوَد : مافوق خود را به سرپيچى از طاعتش به خشم آرد و بر زير دست بتازد و او را سركوب سازد و همواره پشتيبان ستمگران باشد . تنبل را سه نشان است : آنقدر سهل انگار و بى تفاوت بود كه در وظائف خويش كوتاه آيد ، و آنچنان كوتاهى كند كه مسئوليتهاى خويش را ناديده گيرد ، و آنقدر تكاليف از او فوت شود كه به گناه افتد . منافق را سه نشان است : در نقل دروغ گويد و در وعده تخلف ورزد و در امانت خيانت كند .

از امام صادق (ع) روايت شده كه لقمان به فرزند خود گفت : اى فرزندم هر چيز را نشانى بُوَد كه بدان شناخته گردد و همان نشانه ها گواه آن امر بوند ، و دين را سه نشان است : علم و ايمان و عمل ... اميرالمؤمنين(ع) فرمود : اهل دين را نشانه هائى باشد كه بدانها شناخته شوند : راستى گفتار و اداء امانت و وفاى به عهد و صله رحم و رحم بر ضعيفان .

حضرت رضا (ع) فرمود : امام را نشانهائى است و آن اينكه وى از هر كسى داناتر و حكيم تر و پرهيزكارتر و بردبارتر و شجاع تر و سخاوتمندتر و پارساتر بود ... (سفينة البحار) به «امام» نيز رجوع شود .

back page fehrest page next page