امام صادق (ع) فرمود : مؤمن هر چيزى از او مى ترسد زيرا وى به دين خويش نيرومند است و خود از هيچ چيز بيم ندارد . و اين نشان هر مؤمن است . (بحار:67/305)
امام موسى بن جعفر (ع) : صبر بر تنهائى (و نهراسيدن از متاركه مردمان) نشان نيرومندى خِرَد است . (بحار:1/137) در حديث آمده : نشان ايمان آنست كه راستگوئى را ـ گرچه ترا زيان رساند ـ برگزينى بر دروغ ـ گرچه ترا سود دهد ـ و چون مطلبى را بازگو مى كنى بيش از حدود اطلاع خويش چيزى نگوئى و بر آن نيفزائى و اگر از زبان ديگرى نقل مى كنى در نقل ، تقوى را رعايت نمائى . (بحار:2/122) نشان شقاوت و نگون بختى : خشكى چشم است (گريه نكردن از خوف خدا) و قساوت قلب . (بحار:72/107) نشان نفاق : كم پرهيزى از دروغ و خيانت است . (بحار:72/207) نشان راضى بودن خداوند از بندگانش : ارزانى نرخها و دادگرى زمامدارشان است ، و نشان خشم خداوند بر بندگان : ستمكارى زمامدارشان و گرانى نرخهاشان مى باشد . (بحار:77/145)
نَشأَة:
آفرينش . جهان . هستى . يك بار پديد آمدن . (ولقد علمتم النشأة الاولى فلولا تذكرون) (واقعة:62) . (ثمّ الله يُنشِىء النشأة الآخرة) (عنكبوت:20) . اميرالمؤمنين(ع) : «عجبت لمن انكر النشأة الاخرى و هو يرى النشأة الاولى» : شگفت از كسى كه آفرينش مجدّد را منكر مى شود در حالى كه آفرينش نخست را به چشم مى بيند . (بحار:72/199)
نَشأَتَين :
دنيا و آخرت .
نَشَب :
مال و عقار . درختى است كه بدان كمان سازند .
نِشتَر :
آلت فلزى سر تيز كه براى فرو كردن در گوشت بكار برند . مِفصَد . مِبضَع . رايِشَة .
نِشخوار :
جاويدن گاو و گوسفند و شتر و امثال آنها چيزى را كه خورده باشند و باز فرو بردن . جرّ . جرّة . اجترار . در حديث رسول (ص) آمده : هر حيوان نشخوار كننده نيم خورده و لعاب دهانش پاك است . (بحار:80/73)
نِشدَة :
سوگند دادن به خدا . تعريف نمودن . جستن گمشده را .
نَشر :
پراكندگى . گستردگى . بوى خوش يا هر بوئى . گستردن . روييدن گرفتن گياه . پراكنده و فاش كردن خبر . شخصى به خدمت پيغمبر (ص) آمد و گفت : يا رسول الله حقى كه دانش بر ما دارد چيست ؟ فرمود: اينكه به احترام دانش در برابر دانشمند ساكت باشى . وى گفت : دگر چه ؟ فرمود : نگهدارى دانش و از ياد نبردن آن . عرض كرد : دگر چه ؟ فرمود : عمل به آن . گفت : دگر چه ؟ فرمود : نشر آن . (بحار:2/28)
نَشرَة :
يك نشر . نسيم . ورقه اى كه بر آن چيزى نوشته و ميان مردم پخش كرده شود . ج : نَشَرات .
نُشرَة :
آنچه موجب زوال انقباض گردد . تعويذ را نشره گويند كه بيمار را از انقباض بر اثر بيمارى به حالت انبساط متحول مى سازد . از اين معنى است سخن اميرالمؤمنين (ع) : «الطيب نشرة ، و العسل نشرة ، و الركوب نشرة ، و النظر الى الخضرة نشرة» : بوى خوش و عسل و سوارى و نگاه به سبزه موجب انبساط روح و شكفتگى خاطر مى باشند . (نهج : حكمت 408)
نَشز :
مكان مرتفع . غليظ شديد . برجستن . نشوز . نشز الرجل ينشز : اذا كان قاعدا فقام . در حديث آمده «لا رضاع الاّ ما انشز العظم» : تنها آن شير دادن موجب سرايت محرميت مى گردد كه استخوان را مرتفع سازد . (نهاية ابن اثير)
نشستن :
معروف است و به عربى قعود و جلوس گويند . در حالات پيغمبر اسلام آمده كه آن حضرت به سه كيفيت مى نشست: زانو را بلند مى كرد و به بغل مى گرفت ، دو زانو مى نشست، يك پا را تا مى كرد و پاى ديگر را بر آن مى انداخت . هيچگاه چهار زانو نمى نشست و بيشتر دو زانو مى نشست و تكيه نمى زد .
ابوحمزه ثمالى گويد : روزى امام سجاد(ع) را ديدم نشسته و يك پاى خود را بر ران ديگرش نهاده است . عرض كردم : عامّه اين طرز نشستن را ناپسند مى دانند و مى گويند اين كيفيت نشستن پروردگار است . فرمود : من جهت رفع خستگى اين چنين نشسته ام ، خدا كه نه خسته مى شود و نه خواب و پينكى بر وجودش عارض مى شود . در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده : چهار زانو آنچنان كه پا روى پا نهيد منشينيد كه اين طرز نشستن را خدا دوست ندارد .
حضرت رضا (ع) فرمود : چون از زبان كسى شنيدى كه حق را انكار مى كند و آن را دروغ مى پندارد و بر اهل حق طعن مى زند از نزد او برخيز و با او منشين . از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه هرگاه بر سفره طعام مى نشينيد مانند بردگان (با ادب و متواضع) بنشينيد . پيغمبر اكرم(ص) فرمود: هر آن مؤمن كه ساعتى به نزد دانشمندى نشيند خداوند وى را ندا كند كه تو در حضور دوست من نشستى ، به عزت و جلالم سوگند كه ترا با او در بهشت جاى دهم و باكى ندارم . (بحار:16/241 و 45/59 و 10/89 و 100/95 و 2/144)
نَشط :
نشط الحبل : ريسمان را گره زد . نشط العقدة : گره را بست . نشط الدلو من البئر : دلو را بدون استفاده از چرخه، از چاه بركشيد . نشطته الحيّة : مار او را بگزيد . اَنشَطَ : گره را واگشود . اُنشِطَ من عِقال : بند از او گشوده گشت . از جاى كندن . جذب نمودن . (والناشطات نَشطاً) : سوگند به فرشتگان كه جان كافران را سخت بكنند .
نَشف :
رفتن و هلاك شدن . رفتن آب در زمين . جذب كردن و به خود كشيدن جامه ، رطوبت و عرق را . عن الصادق (ع) «اذا فرغ من غسل الميت نُشِفَ فى ثوب» : چون غسل ميت به پايان رسيد در جامه اى رطوبت آن را بگيريد . (بحار:81/333)
نَشل :
گوشت را از ديگ بركشيدن بى كفگير .
نَشو :
پيدا شدن . روئيدن . نشو و نما : باليدن و فزودن .
نَشوان :
مست . مؤنث آن : نشوى . ج : نَشاوى .
نُشُور :
زنده شدن . زنده كردن . ظاهر شدن رُستنى در زمين . گشاده و كشيده شدن برگهاى درخت . قيامت ، رستاخيز . (والله الذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميّت فاحيينا به الارض بعد موتها كذلك النشور) : خداوند است كه بادها را مى فرستد تا ابرى را برانگيزد آنگاه آن ابر را به شهر و ديار مرده برانيم و زمين را پس از مرگش زنده گردانيم ، اين چنين است زنده شدن مردگان . (فاطر:9) گسترده و پراكنده شدن . (وجعل النهار نشورا)(فرقان:47) . فى حديث ابى ذر : «صُم يوما لزجرة النشور». (بحار:87/160)
نُشوز :
تمرد زن از طاعت شوى خود . وظيفه شوهر در اين مورد آن است كه چون آثار سرپيچى و نافرمانى در او ديد وى را نصيحت كند و چون نپذيرفت در بستر خواب به وى پشت كند و اگر سود نبخشيد بستر خود را از او جدا سازد و اگر باز هم مفيد نيفتاد به وى كتك زند در حدى كه اميد بازگشت داشته باشد و مواظب باشد كه كتك شديد نباشد در آن حد كه خون از بدنش برون آيد . چنين زنى حق همخوابگى و نفقه اش ساقط مى گردد .
و شقاق عبارت است از مخالفت زن و شوهر با يكديگر و تسليم نبودن در اداى حقوق يكديگر كه خطر جدائى آنها از همديگر احساس شود و در اين صورت وظيفه حاكم است كه دو داور از دو خانواده زن و شوهر به نزد آنها بفرستد كه آنها را نصيحت كنند و سخن آنها را بشنوند و اگر به جدائى توافق نمودند حاكم آن زن را طلاق دهد . (لمعه دمشقيه)
(و ان امراة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا ...) اگر زنى شوهرش بيم آن داشت كه با وى راه مخالفت و ناسازگارى پيش گيرد يا از او دورى گزيند چه مانع است آنها را كه خويشتن را اصلاح كنند و كدورتها را از دل خويش بزدايند و به سازش گرايند كه صلح و سازش به سود آنها است و نفوس بشر را بى گذشتى و بخل فراگرفته كه به آزار يكديگر مى كوشند . (نساء:128)
(واللاتى تخافون نشوزهنّ فعظوهنّ و اهجروهنّ فى المضاجع و اضربوهنّ ...)زنانى كه از مخالفت و سرپيچى آنها از طاعتتان بيمناك مى باشيد بايد نخست آنها را نصيحت كنيد و سپس در بستر از آنها جدا شويد و (چون از اين دو مرحله نتيجه نگرفتيد) آنها را به زدن تنبيه كنيد كه اگر اطاعت كردند دگر بر آنها حق هيچگونه ستم نداريد ... (نساء:35)
نَشوط :
ماهى شور كه در آب نمك نگاه دارند . (منتهى الارب) نوعى ماهى . (المنجد) بئر نشوط : چاه ژرف .
نَشوق :
سعوط . داروى بينى كه در بينى ريزند يا ببويند آن را تا از حرارت و بويش عطسه برآيد . در حديث آمده : «انّ للشيطان نَشوقا و لَعوقاً و دِساماً» : شيطان را بوئيدنى و ليسيدنى و دهان بندى است . (نهايه ابن اثير)
نَشوَة :
مستى يا آغاز مستى .
نَشيب :
پستى . پست . نقيض فراز . حضيض . غائر . غور . غائِط .
نَشيج :
گريه در گلو گره شدن . خفه گريستن .
نَشيد :
آواز . سرود . خوانندگى . بلند آواز برآوردن .
نَشيش :
جوشيدن شيره انگور و مانند آن . «اذا نشّ النبيذ فلا تشرب» .
نَشيط :
با نشاط . ضدّ كسلان . سَبُك حركت . رسول الله (ص) : «المسلم اذا ضعف من الكبر يأمر الله الملك ان يكتب له فى حاله تلك ما كان يعمل و هو شابّ نشيط» : مسلمان چون به ضعف پيرى رسد خداوند ، فرشته اى را بگمارد كه همه اعمالى را كه در روزگار جوانى و حالت نشاط انجام داده است كماكان برايش بنويسد . (بحار:6/120)
نَصّ :
برداشتن و آشكار نمودن . بلند كردن چيزى . واقف گردانيدن بر چيزى . اسناد دادن حديث را به كسى كه حديث كرده است . هر كلام واضح الدلالة و صريح . در اصطلاح دراية : صريح الدلالة را گويند كه خلاف و اختلاف در آن نباشد .
در اصول اطلاق شود بر هر لفظى كه راجح در دلالت بر مقصود باشد و غير از معانى خود را نرساند و محتمل غير معناى خود نباشد در مقام اطلاق ، پس لفظ اگر اطلاق شود و معنى مطابقى خاص خود را برساند و لفظاً احتمال غير از آن چه فهميده مى شود ندهد ، نص است و الا اگر راجح در معناى لغوى باشد با احتمال غير آن ، ظاهر است و آن معنى محتمل مرجوح مؤوّل است و اگر لفظى مساوى باشد در فهم معنى لغوى و معنى ديگر مجمل است ، و مشترك بين نص و ظاهر را كه مطلق رجحان است در معنى اصلى خود محكم گويند و اگر نسبت به دو معنى متساوى باشد متشابه هم گويند ، نص مانند (سما و ارض) ظاهر ، مانند (اسد) ظاهر و مؤوّل مانند (فامسحو برؤسكم و ارجلكم)كه حمل آن بر مسح ظاهر است و بر غسل مؤوّل است .
نص بودن و ظاهر بودن از امور اضافى اعتبارى است ، فقها ، خاص را نص گويند و عام را ظاهر و گاه مدلول قطعى را خاص و ظنى را عام گويند با آنكه خاص نسبت به مادون خود عام است و عام نسبت به مافوق خود خاص ، نص اخبار بر ظاهر قرآن مقدم مى باشد و بالاخره مراد از نص در كلمات فقها كه گويند عبارة نص . دلالة النص . اشارة النص همين است و گاه ظاهر را هم نص گويند . رجوع شود به (موافقات:3/9 ـ درايه : 57 ـ كشاف : 1405 ـ رسائل : 33 ـ قوانين : 263)
«نصّ پيغمبراسلام برامامت علىـ عـ»
ابن عباس از پيغمبر اكرم (ص) روايت كرده كه هر آنكس پيشوائى على را پس از من منكر شود به منزله كسى است كه نبوت مرا در حال حياتم انكار كند و آنكس كه منكر نبوت من بود مانند كسى است كه خداوندى خداى عز و جل را منكر بود . ابن اثير در جامع الاصول از صحيح ترمذى نقل مى كند و او از عمران بن حصين كه رسول اكرم (ص) سپاهى را به سركردگى على (ع) به جائى اعزام داشت ، در آن سفر گروهى را به اسارت گرفتند از جمله آنها كنيزى را على براى خود انتخاب نمود ، برخى از همراهان از اين كار على برنجيدند و حتى چهار نفر آنها تبانى كردند كه هنگام بازگشت به نزد پيغمبر از على شكايت كنند ، چون بازگشتند يكى از آنها به حضور پيغمبر آمد و گفت : يا رسول الله مگر خبر ندارى كه على چه كرده؟ وى چنين و چنان كرده . پيغمبر روى از او برتافت . نفر دوم آمد همان سخن تكرار نمود و پيغمبر از او نيز روى برگردانيد ، نفر سوم و چهارم نيز آمدند و گفتند آنچه گفتند . پيغمبر آنچنان خشمگين شد كه خشم در چهره اش نمايان گشت و فرمود : از على چه مى خواهيد ، از على چه مى خواهيد ، از على چه مى خواهيد ؟ على از من است و من از اويم ، او پس از من ولى (اختياردار) هر كسى است كه به خدا و روز جزا مؤمن بود . (بحار:38/109 ـ 149)
ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه از ابن عباس روايت مى كند كه گفت : روزى بر عمر وارد شدم ، رو به من كرد و گفت : اى ابن عباس ! اين مرد خود را در عبادت به تعب افكنده و در برخى امور خودنمائى مى كند . گفتم : چه كسى را مى گوئى ؟ گفت : اين پسر عمت على را مى گويم . گفتم : در چه امرى خودنمائى مى كند ؟ گفت : خود را به مردم چنان وانمود مى كند كه وى مستحق مقام خلافت است . گفتم : او در اين باره به تظاهر و خودنمائى نيازى ندارد ، كه پيغمبر (ص) او را بدين سمت معرفى نموده است ، ولى تو او را از تصدى اين منصب بازداشتى . عمر گفت : آرى او هنوز جوان بود و ملت عرب وى را از نظر سنى شايسته اين مقام نمى دانستند ، ولى اكنون به سنّ كمال رسيده و مى تواند پذيراى اين امر باشد ، مگر نمى دانى كه خداوند هيچ پيغمبرى را به كمتر از چهل سال مقام نبوّت نداده است ؟! گفتم : اى اميرالمؤمنين ! اما خردمندان و دانايان همه به شايستگى وى معترفند و او را از آن روز كه رايت اسلام برافراشته گرديد لايق زعامت مى ديده و او را در اين باره مظلوم مى شناسند . عمر گفت : اين را بدان اى ابن عباس ، كه على روزگارى به اين مقام دست مى يابد ولى حوادث و مسائلى به وى دست مى دهد كه از عهده اداره كردن و به ثمر رسانيدن اين كار ناتوان مى ماند ، اى عبدالله، روزگار نگذرد تا اين كه گفته من به صدق پيوندد و شما خود ناظر آن صحنه باشى و تصديق كنى كه مهاجرين نخست ، اين راه را به غلط نپيموده اند .
ابوبكر انبارى در امالى خود آورده كه روزى على (ع) در مسجد الرسول در مجلس عمر نشسته بود ، چون برخاست يكى (از روى چاپلوسى) به خليفه گفت : اين مرد خود را بسى بزرگ مى شمارد و شخصى پر مدعى به نظر مى آيد ! عمر گفت : مانند على حق دارد خويشتن را ذى شأن و بزرگ بشناسد ، به خدا سوگند اگر شمشير وى نبود عمود خيمه اسلام برپا نمى گشت، بعلاوه على از هر كسى در امور قضاوت و حل و فصل امور آگاه تر ، و از همه اين امت در اسلام پيشتازتر و رفيع المنزله تر است . آن شخص گفت : اى اميرالمؤمنين ، پس چرا او را به خلافت و جانشينى پيغمبر نپذيرفتيد؟! عمر گفت : دو امر ما را از اين كار بازداشت : يكى كمى سنّ او و ديگرى دوستى او نبيره عبدالمطلب را .
ابن ابى الحديد پس از نقل اين دو داستان و داستانهاى ديگرى در اين باره مى گويد : من اين وقايع را در محضر ابوجعفر نقيب (دانشمند معروف عصر خود) خواندم و به وى گفتم : من اين وقايع را شاهد گويائى بر نصّ پيغمبر (ص) به خلافت على مى بينم ، ولى چگونه قبول كنم كه صحابه پيغمبر همگى به اتفاق ، نصّ پيغمبر را ناديده و ناشنيده بگيرند و امر آن حضرت را عصيان كنند ؟! اين كار بدين مى ماند كه آنها نص آن حضرت را در باره قبله بودن كعبه و وجوب روزه ماه رمضان انكار نمايند و دستور وى را در اين دو امر نپذيرند .
ابوجعفر (كه شيعه مذهب بود) گفت : تو نتوانى از تعصب معتزلى بودن بيرون آئى و در اين باره آزاد بينديشى . سپس گفت : آرى ، صحابه در آن زمان ، مسئله خلافت را از مسائل اصلى شرع ، مانند نماز و روزه نمى پنداشتند ، و آن را جزء امور دنيويه عرفيه مى دانستند ، امورى كه خود را مجاز در تغيير و تبديل آن مى دانسته و از مخالفت با نظر پيغمبر (ص) در آن امور باكى نداشتند، چنانكه آن حضرت با صراحت دستور همراهى ابوبكر و عمر با اسامه را صادر نمود و صريحا امر فرمود كه آنها با سپاه اسامه از مدينه خارج شده به جنگ روميان روند و آنها نص پيغمبر را ناشنيده گرفته و تمرد جستند . و از اين قبيل مخالفتها در عهد حيات خود رسول خدا به تكرار اتفاق مى افتاد و پيغمبر (ص) اينگونه مخالفتها را منكر نمى شمرد ـ آنگاه ابوجعفر به ذكر مواردى از اين قبيل مخالفتهاى اصحاب با آن حضرت مى پردازد ـ . (شرح نهج : 12/82)
به «غدير» و «ثقلين» و «خلافت» و «امامت» نيز رجوع شود .
نِصاب :
مقدار معين از هر چيز : نژاد و اصل هر چيزى . دسته كارد و جز آن . ج : نُصُب . آنقدر از مال كه زكاة در آن واجب شود چون دويست درهم يا بيست دينار . به «زكاة» رجوع شود .
نصارى :
پيروان حضرت مسيح (ع) . از حضرت رضا (ع) سؤال شد : چرا نصارى را نصارى مى نامند ؟ فرمود : به جهت اينكه اصل آنها از روستاى ناصره (از مضافات بيت المقدس) از بلاد شام است و مريم و عيسى پس از بازگشت از شام در آنجا سكنى گزيدند .
اين كلمه چهارده بار در قرآن آمده كه يك بار ، اين گروه را در نزديك بودنشان به اسلام و مسلمين نسبت به يهود ستوده ، و در مواردى از اينكه عيسى را خدا خواندند و سرسختى آنها به عدم گرايش به اسلام به حسّ ناسيوناليستى نكوهش نموده ، و در آيه اى مسلمانان را از طرح دوستى با آنها منع كرده ، و در دو مورد فرموده كسانى از آنها كه پيش از نسخ دينشان به راستى به خدا ايمان آورده بودند در مسير هدايت بوده اند . و در آيه 14 مائده فرمود : (و من الذين قالوا انّا نصارى ...) از آن گروه كه خود را نصارى مى نامند پيمان گرفتيم كه جز خداوند يكتا كسى را به خدائى نگيرند و مسيح و دگر انبيا را فرستاده خدا دانند ولى آنان پيمان بشكستند و سهم خوشبختى خويش را از دست دادند و آن را ناديده گرفتند ما نيز متقابلاً ميان آنها [با يهود يا بين سه فرقه خودشان : يعقوبيه : كه گويند خدا همان مسيح فرزند مريم است و نسطوريه كه گويند عيسى فرزند خدا است و ملكائيه كه گويند اقانين (اصول) سه است : خدا و عيسى و مريم] تا روز قيامت عداوت و دشمنى افكنديم . (مجمع البيان)
نَصايِح :
پندها و اندرزها .
نَصب :
برپاى كردن و ثابت داشتن چيزى را . (افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت ... و الى الجبال كيف نصبت): آيا به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده. و به كوهها كه چگونه برپا گرديده است ؟! (غاشية:19) . قرار دادن . به منصبى منصوب داشتن . درخت را در زمين نشانيدن و غرس كردن . كلمه را به نصب خواندن . حركت نصب به كلمه دادن . يكى از اقسام اعراب ، در قبال رفع و جرّ و جزم . به ستوه آمدن و خسته شدن بر اثر بيمارى و اندوه . بيمارى . نشان برپاى داشته شده . پايان .
نُصب :
رنج و عذاب . (انى مسّنى الشيطان بنصب و عذاب) : مرا شيطان به رنج و عذاب دچار ساخت (ص:41) . درد و بيمارى . بلاء . ج : انصاب . چيز نصب شده و برپاى شده ، گويند : هذا نُصب عينى : اين پيش چشمم منصوب است . آنچه برپاى كنند جهت پرستش ، از بت و مجسمه .
نِصب :
بهره و نصيب .
نَصَب :
رنج و تعب . (لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا) : همانا ما از اين سفرمان به خستگى و رنج افتاديم . (كهف:62)
نُصُب :
بيمارى . بلاء . جِ نِصاب و نصيب. هر آنچه جهت پرستش برپاى گردد ، ج : اَنصاب. سنگهائى كه در جاهليت حول كعبه منصوب داشته بودند و بر آنها قربانى مى كردند . (انّما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان): همانا مى و قمار و بتها و سنگهاى برپا شده و تيرهاى قرعه از كار شيطان است (مائدة:90) . (و ما اكل السبع الاّ ما ذكّيتم و ما ذُبِحَ على النُصُب). (مائدة:3)
نَصِب :
بيمار . رنجور .
نَصت :
اِنصات . سكوت جهت آمادگى براى شنيدن . (اذا قُرِىءَ القرآن فاستمعوا له و انصتوا) : هنگامى كه قرآن تلاوت مى شود بدان گوش فرا دهيد و سكوت كنيد . (اعراف:204) . (و اذ صرفنا اليك نفرا من الجنّ يستمعون القرآن فلما حضروه قالوا انصتوا ...)(احقاف:29). به «صمت» و «سكوت» نيز رجوع شود .
نُصح :
خالص شدن و خالص داشتن . دوستى با كسى را خالص و بى آميغ نمودن . پند دادن. (ولا ينفعكم نصحى ان اردت ان انصح لكم ...) (هود:34) . خيرخواهى . (ولا على الذين لا يجدون ما ينفقون حَرَجٌ اذا نصحوا لله و رسوله) : بر تهيدستانى كه توان پرداخت هزينه جنگ را ندارند تكليفى نيست در صورتى كه خيرخواه خدا و رسول او باشند (توبة:91) . به «نصيحت» نيز رجوع شود .
نَصر :
يارى . (الا انّ نصرالله قريب)(بقرة:214) . (وما النصر الا من عندالله العزيز الحكيم) : مدد و يارى جز از سوى خداوند تواناى فرزانه نباشد (آل عمران:126) . (يا ايها الذين آمنوا ان تنصروا الله ينصركم و يُثَبِّت اقدامكم): اى مؤمنان ! اگر خدا را يارى كنيد (از دين خدا حمايت نمائيد) خداوند شما را يارى دهد و پايدارشان سازد (محمد:7) . رسول الله(ص): «انّ النصر مع الصبر ، و الفرج مع الكرب» : همانا يارى از جانب خداوند با شكيبائى، و گشايش با سختى و محنت است . (بحار:77/90)
نَصر :
نام صد و دهمين سوره قرآن كريم. مدنيه و مشتمل بر سه آيه است . از امام صادق(ع) روايت شده كه هر كه اين سوره را در نماز فريضه يا نافله خويش بخواند خداوند وى را بر همه دشمنانش يارى دهد ... (مجمع البحرين)
نَصر :
بن ابى نيزر . پدرش ابو نيزر كه گويند فرزند نجاشى سلطان حبشه بوده و در كودكى به مدينه آمده و به دست پيغمبر اسلام آورد و پس از رحلت آن حضرت به على (ع) و خانواده اش پيوست و دورانى جهت آن حضرت باغدارى مى كرد . وى پسرى داشت به نام نصر كه به دوران حيات اميرالمؤمنين با آن حضرت و پس از او با امام حسن و امام حسين خدمت مى كرد و يكى از غلامان آن حضرات به شمار مى آمد و در سفر كربلا وى ملازم ركاب امام حسين(ع) بود و در آنجا به فوز شهادت نائل آمد . (ابصارالعين)
نَصر :
بن سيار بن رافع بن حرىّ بن ربيعة الكنانى ، متولد سال 46 هجرى قمرى ، شيخ مضريان خراسان و از شاعران و خطيبان عرب و والى بلخ بود و به سال 120 بعد از وفات اسد بن عبدالله القسرى به ولايت خراسان منصوب گشت و در مرو مقام كرد . در ماوراءالنهر جنگيد و قلعه ها گشود و غنيمت ها گرفت . و چون دعوت عباسيان در ايام او در خراسان قوت يافت مروانيان را از دعوت بنى عباسى با خبر كرد و از پيشرفت كار عباسيان برحذر داشت ، اما كسى به اخطار و تحذير او توجهى نكرد ، تا سرانجام ابومسلم بر خراسان استيلا يافت و نصر به ناچار از مرو بيرون آمد (در سال 130) و به نيشابور رفت ، ابومسلم قحطبة بن شبيب را به تعقيب او فرستاد ، نصر به قومس رفت و از ابن هبيره كه در واسط بود و از بنى مروان شام استمداد كرد ، و به انتظار رسيدن كمك ، در بيابان بين رى و همدان بيمار گشت . و در ساوه به سال 131 هجرى قمرى درگذشت . (اعلام زركلى:8/341 و تاريخ ادبيات در ايران ، دكتر صفا:1/14 و 15 و روضة الصفا:3/127 و حبيب السير:2/188 و تاريخ گزيده : 288)
نَصر :
بن مزاحم بن سيار منقرى تميمى كوفى مكنى به ابوالفضل از مورخان شيعه است . وى در كوفه شغل عطارى داشت ابوالسرايا وى را ولايت كوفه بداد و سپس به بغداد سكونت گزيد . ابن ابى الحديد وى را در نقل حديث معتبر و موثق خوانده و او را عارى از هوى و تعصّب شناخته است ، صاحب روضات الجنات اين گفته ابن ابى الحديد را دليل بر عدم تشيع وى گرفته . ولى استنباط صاحب روضات محل تامّل است . او راست : الغارات ، الجمل ، مقتل الحسين ، اخبار مختار ثقفى ، المناقب ، وقعة صفين و چند كتاب ديگر . وى به سال 212 درگذشت . (اعلام زركلى و شرح نهج ابن ابى الحديد)
نَصرانى :
عيسوى مذهب ، چرا كه يكى از اسماء عيسى (ع) ناصرى است ، از آنكه مولد آن جناب قريه ناصره بوده است از مضافات بيت المقدس در ولايت شام ، و اين نسبت به حذف الف است و زيادت الف و نون چنان كه در حقانى . (غياث اللغات)
نُصرت :
نصرة . يارى كردن . دستگيرى. حمايت .
نِصف :
نيمه چيزى . (ولكم نصف ما ترك ازواجكم ان لم يكن لهنّ ولد)(نساء:12) . نصف در قانون ارث ، سهم بنت واحده است اگر برادرى نداشته باشد . و اخت واحده ابوينى يا ابى ، و سهم زوج در صورت نبودن فرزند .