نَصَف :
داد . اسم مصدر است از انصاف .
نَصل :
آهن تير و سنان و شمشير و كارد مادام كه قبضه و دسته اى نداشته باشند . پيكان تير.
نَصوح :
خالص ، راستين ، (يا ايّها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا) : اى مؤمنان با صدق و راستى به سوى خدا بازگرديد (تحريم:8) . از ابن عباس روايت شده كه معاذ بن جبل به پيغمبر (ص) عرض كرد : يا رسول الله توبه نصوح چيست ؟ فرمود : اينكه توبه كننده آنچنان به خدا روى آورد كه ديگر به گناه بازنگردد بدان سان كه شير دوشيده هرگز به پستان باز نمى گردد . (مجمع البيان)
از اميرالمؤمنين (ع) راجع به توبه نصوح سؤال شد فرمود : آن عبارت است از پشيمانى به دل و پوزش خواهى به زبان و تصميم به عدم بازگشت به آن كار . (بحار:78/48)
نَصور :
بسيار يارى كننده .
نُصُوص :
جِ نَصّ .
نَصِيب :
بهره . (للرجال نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون و للنساء نصيب مما ترك الوالدان و الاقربون مما قلّ او كَثُرَ نصيبا مفروضا) : هم مردان و هم زنان را از مرده ريگ پدران و مادران و خويشان ـ خواه كم و خواه بيش ـ سهمى و بهره اى معيّن مى باشد (نساء:7) . (... ومن كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ما له فى الآخرة من نصيب): و هر آنكس كشت دنيا بخواهد به او مى دهيم ولى او را در آخرت بهره اى نباشد . (شورى:20)
اميرالمؤمنين (ع) : «من قصّر فى العمل ابتلى بالهمّ ، ولا حاجة لله فيمن ليس لله فى ماله و نفسه نصيب» : هر كسى كه در وظائف دينى خود كوتاهى كند به غم و اندوه دچار گردد، و آن كس را كه بر اثر گناه در خودش و يا در مالش كم و كاستى رخ ندهد خدا از او رويگردان است . (نهج : حكمت 127)
نَصِيحَت :
خيرخواهى . پند بى آميغ . اندرز . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : آنكس كه دوست خود را به پنهانى نصيحت كند وى را زينت داده و اگر آشكارا نصيحت كند او را لكه دار و ننگين ساخته است.
و فرمود : چگونه از نصيحت سود برد آنكه رسوائى را به خود مى پسندد ؟! عبدالرحمن بن حجاج گويد از امام صادق(ع) شنيدم مى فرمود : هر كه برادر دينى خود را بر كارى ناپسند ببيند و بتواند او را از آن كار بازدارد و بازش ندارد به وى خيانت كرده است .
امام سجاد (ع) فرمود : نصيحت زياد موجب بدگمانى به نصيحتكار شود .
حضرت جواد (ع) فرمود : كسى كه با تو ملاحظه كارى كند و محض دلخواه تو خير و صلاحت را از تو پنهان دارد (و در مقام نصيحت حقيقت گوئى نكند) در حقيقت به تو دشمنى كرده است . (بحار:74 و 75 و 78)
به «اندرز» و «موعظه» و «وعظ» نيز رجوع شود .
نصيحت دوستان به «دوست» رجوع شود . نصيحت به سلطان به «سلطان» رجوع شود .
نَصير :
مددكار . يارى كننده . (و ان تولّوا فاعلموا انّ الله مولاكم نعم المولى و نعم النصير) . (انفال:40)
نصيرالدين طوسى :
محمد بن فخرالدين محمد بن حسن ، مكنى به ابوجعفر و ملقب به استاد البشر و عقل حادى عشر و خواجه ، مشهور و معروف به خواجه نصيرالدين طوسى و خواجه نصير طوسى ; از اعاظم رجال قرن هفتم و از اجله علماى جامع ايران است . وى به سال 597 هجرى قمرى در جهرود قم ، يا در طوس ولادت يافت و علوم نقلى را از پدرش و معقول را از دائى خويش و سپس از فريدالدين داماد نيشابورى و علوم رياضى را از كمال الدين محمد حاسب فراگرفت و مدتى هم در محضر دانشمندانى چون قطب الدين مصرى و كمال الدين يونس موصلى و ابوالسعادات اصفهانى تلمذ كرد و در معارف زمان خويش به ويژه حكمت و رياضى استاد مسلم شد و به لقب استاد البشر ملقب گشت ; و به دربار ناصرالدين عبدالرحيم مكنى به ابوالفتح حكمران قهستان كه از سران اسماعيليه و محتشمى دانش پرور بود راه يافت و كتاب معروف اخلاق ناصرى را به نام او پرداخت . چندى بعد ناصرالدين او را به قلعه الموت نزد علاءالدين محمد هفتمين خليفه حسن صباح برد ، و سپس ملازم ركن الدين خورشاه آخرين فرمانرواى اسماعيلى شد و چون هلاكو عزم تسخير قلاع اسماعيليه كرد ركن الدين خورشاه به صوابديد خواجه تسليم شد و خواجه نصير از آن پس به ديار هلاكو راه يافت و از مقربان و معتمدان وى گشت و تا روزى كه هلاكو وفات يافت خواجه به عزت و احترام و قدرت از ملازمان و به تعبيرى وزير او بود ، و هم در عهد و به اشارت هلاكو در سال 657 به بناى رصدخانه مراغه مشغول شد و به فرمان هلاكو «جميع اوقاف ممالك ايلخانى تحت اختيار او قرار داده شد و خواجه دو بار ، يكى در سال 662 ، ديگرى اندكى قبل از فوت خود به بغداد رفت تا امور اوقاف را تحت نظر بگيرد و پس از وضع مخارج و مستمريات مازاد آن را براى انجام عمل رصد ضبط كند . در ضمن اين سفرها آنچه كتاب و آلات رصدى براى كار خود لازم مى دانست از اطراف جمع نمود و ... خواجه خلاصه اعمال و رصدهاى خود و ياران خويش را در كتاب زيج ايلخانى مدون نمود» پس از هلاكو ، اباقا خان نيز خواجه را گرامى داشت . خواجه نصيرالدين گذشته از مقامات علمى كه داشته و تصانيف گرانبهائى كه در علوم مختلف پرداخته است، وجودش منشأ خدمت بسيار مهمى به معارف بشرى بوده است بدين شرح كه : به مناسبت نفوذش در دربار هلاكو خان مقدار معتنابهى از كتب نفيس عهد خويش را كه در معرض دستبرد تاتار و در شرف تلف شدن بود فراهم آورد و در كتابخانه اى نگهدارى كرد . تعداد كتبى را كه در اين كتابخانه به سعى و همت خواجه فراهم آمده بود تا چهارصد هزار مجلد نوشته اند . همچنين نفوذ و منزلت وى باعث نجات جان بسيارى از فضلا و علماى عهد ، از تيغ خونريز تاتار شد . وفات خواجه به سال 672 هجرى قمرى در بغداد اتفاق افتاد . وى گذشته از تدريس و تصنيف و تحقيق ، گاهى نيز تفنن را به شاعرى مى پرداخت ، ابياتى به نام او در تذكره ها ثبت است . از آن جمله است اين رباعى :
آن قوم كه راه بين فتادند و شدندكس را به يقين خبر ندادند و شدند
آن عقده كه هيچ كس ندانست گشادهر يك بندى بر آن نهادند و شدند
از تأليفات اوست :
1 ـ تحرير اقليدس 2 ـ الرسالة الشافية عن الشك فى الخطوط المتوازية 3 ـ تحرير مجسطى 4 ـ كشف القناع عن اسرار شكل القطاع 5 ـ تحرير كتاب مانالاوس فى الاشكال الكروية 6 ـ تحرير اكثر ثاوذوسيوس 7 ـ تحرير كتاب مأخوذات ارشميدس 8 ـ تحرير كتاب المناظر اقليدس 9 ـ تحرير كتاب المساكن ثاوذوسيوس 10 ـ تحرير كتاب الكرة المتركة اطولوقس 11 ـ تحرير كتاب فى الايام و الليالى ثاوذوسيوس 12 ـ تحرير كتاب ظاهرات الفلك اقليدس 13 ـ تحرير كتاب فى الطلوع و الغروب اطولوقس 14 ـ تحرير كتاب ابسقلاوس فى المطالع 15 ـ تحرير كتاب المفروضات ارشميدس 16 ـ كتاب ارسطرخس فى جرمى النيرين و بعديهما 17 ـ تحرير كتاب معرفة مساحة الاشكال البسيطة و الكروية 18 ـ تحرير كره و اسطوانه ارشميدس 19 ـ تحرير كتاب المعطيات 20 ـ ترجمه ثمرة الفلك 21 ـ كتاب انعكاسات الشعاعات 22 ـ تذكره نصيريه در هيأت 23 ـ ترجمه صورالكواكب 24 ـ رساله در شعاع 25 ـ رساله معينيه در هيأت و ذيل آن 26 ـ زيج ايلخانى 27 ـ بيست باب در معرفت اسطرلاب 28 ـ زبدة الهيئة در هيأت و استكشاف احوال افلاك و اجرام 29 ـ سى فصل در هيأت و معرفت تقويم 30 ـ رساله در حساب و جبر و مقابله 31 ـ زبدة الادراك فى هيأت الافلاك 32 ـ مدخل فى علم النجوم 33 ـ كتاب صد باب در معرفت اسطرلاب 34 ـ استخراج قبلة تبريز 35 ـ اخلاق ناصرى 36 ـ اوصاف الاشراف 37 ـ تنسوق نامه ايلخانى در معدن شناسى 38 ـ جواهر الفرائض در فقه 39 ـ آداب المتعلمين در تربيت 40 ـ معيار الاشعار در عروض 41 ـ اساس الاقتباس 42 ـ تجريد المنطق 43 ـ تعديل المعيار فى نقد تنزيل الافكار 44 ـ رساله معقولات يا قاطيغورياس 45 ـ حل مشكلات اشارات ، در فلسفه 46 ـ رساله اثبات جوهر مفارق يا رساله نفس الامر يا اثبات العقل 47 ـ رسالة فى العلم و العالم و المعلوم 48 ـ رساله بقاء النفس بعد فناء الجسد 49 ـ رساله در كيفيت صدور موجودات 50 ـ رساله در نفى و اثبات 51 ـ رساله العلل و المعلولات 52 ـ تجريد العقايد در كلام 53 ـ فصول نصيريه 54 ـ تلخيص المحصل 55 ـ مصارع المصارع 56 ـ رساله در جبر و اختيار 57 ـ رساله اثبات واجب 58 ـ رساله در امامت ، و چندين تحرير و رساله و كتاب ديگر . (از سرگذشت و عقايد فلسفى خواجه نصيرالدين طوسى ، محمد مدرس چاپ دانشگاه تهران) و (منتخب اخلاق ناصرى چاپ وزارت فرهنگ ، مقدمه جلال همائى) و (تاريخ مغول عباس اقبال ص 501 به بعد) و (تاريخ ادبيات در ايران ، دكتر صفا ج 3)
نصيريّة :
نام فرقه اى از غلاة شيعه است كه پيروان نصير نميرى يا محمد بن نصير فهرى نميرى اند و گويند : خدا در وجود على(ع) حلول كرده . محمد بن نصير در عهد امام هادى (ع) مى زيسته و او را خدا و خود را از سوى آن حضرت پيغمبر مى دانسته و توقيعاتى از آن حضرت در قدح و لعن وى و بيزارى از او صادر شده . اين فرقه لواط و ازدواج با محارم را جايز مى دانسته اند . (ريحانة الادب)
محمد بن نصير فهرى نميرى كه در عصر امام هادى (ع) دعوى نبوت كرد و مى گفت من پيغمبر مرسل مى باشم و على بن محمد(ع) خدا است و او را سمت نبوت داده است وى محرمات جنسى را حلال مى دانست و مى گفت : لواط و زنا از طيبات است و خداوند طيبات را حرام نكرده . محمد بن موسى بن حسن بن فرات كارگردانى او مى كرد و گويند : يكى او را ديد كه به زير جوانى خوابيده است ، آن شخص وى را سرزنش كرد ، وى گفت : اين كار از لذات است و نيز تواضع در برابر خدا است و تكبر را فرو مى نشاند . پيروان او پس از مرگش به چند فرقه پراكنده شدند . (بحار:25/318)
نَصِيف :
نيمه چيزى . عمامه و هر چه بدان سر بپوشند . پيمانه اى است . خادم . سهيم ، نصيف شرف : سهيم شرف .
نَضّ :
نقد گرديدن درم و دينار . تراويدن آب .
نَضارت :
تازگى . شكفتگى .
نِضال :
تيراندازى كردن با هم و نبرد نمودن در تيراندازى .
نَضب :
جارى شدن آب .
نُضج :
پختگى و رسيدگى گوشت و ميوه و جز آن . (كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها) : هر آنگاه كه پوست بدن آنها (دوزخيان) پخته شود پوست ديگر بر آنها بپوشانيم . (نساء:56)
نَضح :
آب پاشيدن بر كسى . آب پاشيدن خانه را . تراويدن مشك و خم . آبيارى كردن كشت و نخل را با شتر . فرو نشاندن تشنگى را . قطرات بول بر چيزى ريختن .
عبدالله النجاشى ، قال : اصابت جبّة لى من نضح بول شككت فيه فغمرتها ماءاً فى ليلة باردة ; فلما دخلت على ابى عبدالله (ع) ابتدأنى فقال : «انّ الفرو اذا غسلته بالماء فسد» : عبدالله نجاشى گويد: پوستينى داشتم كه مقدارى بول بر آن پاشيده شده بود، در شب سردى (بدان نياز داشتم) آن را به آب فرو بردم، سپس به محضر امام صادق(ع) شرفياب گرديدم، بى آنكه من از اين موضوع چيزى بگويم حضرت به من فرمود: پوستين چون شسته شود فاسد گردد . (بحار:47/71)
نَضخ :
فوران . (فيهما عينان نضّاختان). (رحمن:66)
نَضد :
رخت بر هم نهاده و مرتّب شده . سرير .
نَضر :
زر و سيم .
نَضر :
بن حارث بن علقمة بن كلدة بن عبد مناف از بنى عبدالدار و از شجاعان و اشراف قريش است ، در جنگ بدر سردار سپاه مشركين بود ، وى پسر خاله پيغمبر اسلام بود و به آزار آن حضرت مى پرداخت . حرفه اش تجارت بود و به بلاد فارس سفرهاى بازرگانى داشت و در آنجا اخبار سلاطين گذشته فارس را از نقّالان مى خريد و چون به مكه بازمى گشت به مجالس قريش حضور مى يافت و مى گفت : محمد داستان عاد و ثمود به شما مى گويد و من داستان رستم و اسفنديار دارم ، و آنان وى را به گرمى مى پذيرفتند و سخنان او را گوش مى دادند كه اين آيه نازل شد (ومن الناس من يشترى لهو الحديث ...) . وى را مسلمانان در جنگ بدر اسير كردند و به سال دوم هجرت او را كشتند و به روايتى ديگر وى را در جنگ زخمى رسيد و از خوردن و آشاميدن خوددارى كرد تا بمرد . (اعلام زركلى و بحار:22/64)
نَضر :
بن كنانة بن خزيمة بن مدركه نزارى عدنانى مكنى به ابو يخلد يكى از اجداد پيغمبر اسلام است . نام او قيس است و او را به سبب نضارت و جمالش نضر مى گفته اند . مادرش برّه دختر مرّ بن ادّ بن طابخه بوده . از القاب او قريش است و قوم قريش بدو منسوبند . (اعلام زركلى و كامل ابن اثير)
نَضرَة :
تازگى . شكفتگى . (تعرف فى وجوههم نضرة النعيم) : چون بدانها (بهشتيان) بنگرى طراوت و تازگى خوشى و شادمانى در چهره هاشان بشناسى . (مطففين:24)
نَضَل :
لاغر و نزار گرديدن ستور و بى تاب و مانده شدن . (آنندراج)
نَضل :
چيره شدن بر كسى در تيراندازى: «انّما المرءُ فى الدنيا غرض تنتضل فيه المنايا» : همانا آدمى در دار دنيا آماجى است كه تيرهاى مرگها در آن چيره و نافذند. (نهج : حكمت 191)
نَضو :
بيرون كشيدن جامه از كسى .
نِضو :
آهن لگام و دهنه . ستور لاغر . جامه فرسوده .
نُضوب :
فرو شدن آب به زمين .
نَضِيد :
روى هم چيده شده . (و النخل باسقات لها طلع نضيد) . (ق:10)
نَضِير :
زر و سيم . تازه . جميل .
نَضيض :
آب اندك . جماعت .
نِطاح :
شاخ به شاخ شدن .
نِطاق :
ميان بند . كمربند .
نَطع :
بساط و فرش چرمين . ج : انطاع و نُطُوع .
نَطف :
روان گشتن .
نَطَف :
عيب . زخم پشت .
نَطِف :
پليد .
نُطَف :
جِ نطفة . رسول خدا (ص) : «اختاروا لنطفكم ، فان الخال احد الضجيعين» : براى نطفه هاتان بهترين جايگاه انتخاب كنيد (در انتخاب همسر نيكو بينديشيد) كه دائى (آنچنان در خلق و خوى به فرزند شما ارتباط مستقيم دارد كه گوئى) يكى از دو همخواب است . (بحار:103/236)
نُطفَة :
منى ، آب مرد و زن كه مبدء نشو فرزند باشد . در حديث رسول (ص) آمده كه نطفه مرد سفيد و غليظ است كه استخوان و عصب كودك را تشكيل مى دهد و نطفه زن زرد و رقيق است كه گوشت و خون از آن تشكيل مى گردد . (كنزالعمال حديث 45561) در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه خداوند آفرينش انسان را بدين گونه مقرر داشت كه چهل روز در رحم مادر نطفه باشد و چهل روز علقه (به صورت كرمى آويز سقف رحم) و چهل روز مضغه (قطعه گوشتى) باشد و سپس به فرشته اى فرمان دهد كه چهار چيز از او را (به قلم تقدير) بنويس : عمل او ، روزى او ، و اجلش كه كى فرا مى رسد و ديگر آنكه وى خوشبخت است يا بدبخت ، آنگاه روح در او دميده مى شود ... (كنزالعمال:1/121) در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه : دو نطفه (پدر و مادر) در رحم با يكديگر مى جنگند ، هر كدام بيشتر بود شباهت در همان نطفه است ، كه اگر نطفه زن بيشتر بود فرزند به دائى و اگر نطفه مرد بيشتر بود به عمو شبيه خواهد بود . از امام صادق (ع) روايت شده كه يكى از انبياء نزد خداوند از ضعف نطفه شكايت كرد وحى آمد كه گوشت را با تخم مرغ بخور . (بحار:5/154 و 14/46)
نُطق :
بر زبان راندن حرفى يا سخنى را كه از آن معنى مفهوم گردد . در حديث مفضّل از امام صادق (ع) آمده كه امام فرمود: اى مفضل نيك بينديش در اين موهبت بزرگى كه خداوند به انسان ارزانى داشته و آن نطق او است كه منويات و خاطرات ضمير و نتيجه افكار خويش را به ديگران بيان مى دارد و بنى نوع خود را بدان آگاه مى سازد ... (سفينة البحار)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : نماى زن چهره او و نماى مرد منطق و گفتار او است . (بحار:1/71 ـ 293)
نَطِيحة :
حيوانى كه با شاخ زدن مرده باشد . (حُرِّمَت عليكم الميته والدم و لحم الخنزير ... و المتردية و النطيحة ...). (مائدة:3)
نَظارت :
نظر كردن و نگريستن به چيزى . مراقبت . به اعتقاد شيعه و طبق روايات ، يكى از مناصب امام معصوم ، نظارت بر پيروان خود مى باشد ، اين حديث در اين رابطه است :
ابوبصير گويد : من در كوفه زنى را قرآن تعليم مى دادم ، روزى در حالى كه با آن زن نشسته بودم مزاحى با وى كردم . پس از چندى به مدينه رفتم و به خدمت امام باقر(ع) رسيدم ، حضرت نگاه تندى به من كرد و فرمود : هر آنكس به پنهانى مرتكب گناهى شود مورد بى اعتنائى خدا قرار مى گيرد ، به آن زن چه گفتى ؟ من از شرم روى خود را پوشاندم و توبه كردم . حضرت فرمود : دگر اين كار تكرار نشود . (بحار:46/247)
نَظافت :
پاكيزگى . روايات اسلامى در باره نظافت بيش از حد و حصر است و در اين كتاب ذيل واژه هاى : پاكيزگى ، غسل، بهداشت و ديگر عناوين به برخى از آنها اشاره شده است و اينك احاديثى در اين باره :
از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : دهانتان را به خلال پاكيزه سازيد كه دو فرشته مراقب شما به دهانتان جاى دارند و با قلم زبان و مركب آب دهانتان اعمال شما را ثبت مى كنند و آنان از هيچ چيزى به اندازه باقيمانده غذا در دهان نرنجند .
در حديث ديگر فرمود : روزى جبرئيل بر من نازل شد و گفت : چگونه من به خانه هاى امت تو درآيم در حالى كه آنان مسواك نمى كنند و به آب شستشو نمى نمايند و پاهاى خود را نمى شويند ؟!
از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه بركت غذا در شستن دست پيش از غذا و بعد از آن مى باشد و شيطان دلباخته چرك و چربى است (كه بدن بدان آلوده باشد) پس چون به بستر مى رويد حتما دست خود را از چرك و كثافت بشوئيد . از امام صادق (ع) نقل است كه اميرالمؤمنين (ع) پارچه اى داشت كه چون وضو مى ساخت روى خود را بدان خشك مى كرد و سپس آن را به ميخى مى آويخت و كسى ديگر جز خود به آن دست نمى زد .
امام مجتبى (ع) فرمود : پدرم به ما دستور مى داد هرگاه خلال كرديد آب منوشيد تا اينكه سه بار اندرون دهان را با آب بشوئيد . از امام كاظم (ع) روايت است كه پيغمبر (ص) مى فرمود : خدا رحمت كند خلال كنندگان را چه اگر ذرات باقيمانده غذا در دهان بماند دهان را فاسد و بدبو مى سازد . در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه شستشو با خطمى چرك و كثافت را مى زدايد . و از امام موسى بن جعفر (ع) رسيده كه شستن سر با سدر جلب روزى مى كند . پيغمبر (ص) تدهين (مالش روغن مخصوصاً به سر و صورت) را دوست مى داشت و از گردآلودگى بدش مى آمد و هرگاه به روغن مالى مى پرداخت از سر و ريش شروع مى كرد ، و به روغن بنفشه تدهين مى نمود و مى فرمود : آن بهترين روغن است .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : با آب خود را از بوى بدى كه موجب آزار و اذيت (ديگران) باشد شستشو دهيد ، به نظافت بدنتان وارسى كنيد زيرا خداوند از كثافت و گندى كه همنشينان بينى خود را از آن بگيرند بدش مى آيد .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : دهنهاى شما راهى است از راههاى (ارتباط با) پروردگارتان ، دوست ترين دهان نزد خداوند خوشبوترين آنها است ، پس تا بتوانيد آن را پاكيزه داريد .
در حديث امام كاظم (ع) آمده كه هر آنكس با خار اشتر (كوبيده يا آب آن) پائين تنه خود را پس از انجام كار در مستراح بشويد و پس از غذا دهان خويش را با آن شستشو دهد از بيماريهاى دهان و بادهاى بواسير ايمن باشد . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : استعمال نوره (جهت زدايش موى زايد) پوست بدن را پاكيزه و منافذ آن را باز مى كند. و فرمود : لثه ها را پاكيزه داريد .
از امام باقر (ع) نقل است كه روزى پيغمبر (ص) رو به اصحاب كرد و فرمود : آفرين بر خلال كنندگان . عرض كردند چگونه خلال كنيم ؟ فرمود : لابلاى انگشتان و كنار ناخنها را وارسى نمائيد و تميز كنيد و ذرات غذا را كه بين دندانها است با خلال بيرون آريد زيرا چيزى بر دو ملك موكّل بر آدمى گران تر از اين نباشد كه وى در حال نماز بين دندانهايش ذراتى از غذا باشد .
حضرت رضا (ع) فرمود : نظافت از اخلاق انبيا است . در حديث آمده كه پيغمبر(ص) از دميدن در غذا و نوشابه نهى نمود . پيغمبر اكرم (ص) فرمود : هيچگاه با دست كثيف و غبارآلود به بستر خواب مرويد . در حديث ديگر فرمود : آغل گوسفندانتان را پاكيزه داريد و خاك بدنشان (يا آب بينى آنها) را پاك كنيد . (بحار:59/91 و 66/365 ـ 438 و 80/330 و 76/186 و 16/247 و 10/89 و 80/345 و 64/150)
پيغمبر اكرم (ص) اعلام نمود كه هر آنكس سير و پياز و تره خورده باشد به مسجد ما نزديك نشود زيرا چنانكه آدميان از بوى آنها متأذى مى شوند ملائكه نيز از آن بو مى رنجند . (كنزالعمال حديث 40914) به «بهداشت» نيز رجوع شود .
نظافت مسجد :
حديث در باره نظافت مسجد بسيار آمده كه به دو حديث در اين مختصر اكتفا مى شود : رسول اكرم (ص) فرمود : هر كه مسجدى را جاروب كند خداوند ثواب آزاد ساختن بنده اى را در نامه عملش ثبت نمايد .
در حديث ديگر فرمود : هر آنكس مسجدى را روز پنج شنبه ، شب جمعه جاروب كند و (حتى اگر) به اندازه خاشاكى كه به چشم مى رود خاكروبه از آن بيرون برد خداوند او را بيامرزد. (بحار:83/383)
نِظام :
رشته مرواريد و جز آن . واسطه نظم و آراستگى . ملاك امر و قوام آن . نظام سياسى اسلام به «حكومت» و «عهدنامه» رجوع شود .
نظّام :
ابراهيم بن سيار بن هانى بلخى بصرى مكنى به ابواسحاق و معروف به نظّام از اعاظم دانشمندان عصر عباسى و از اجله علماى معتزله است ، در علم كلام و طبيعيات و الهيات تبحر داشته و در عهد خلافت مأمون و معتصم شهرتى فوق العاده يافت ، فرقه نظاميه بدو منسوب است . تصنيفات او را تا صد جلد نوشته اند . وى به سال 221 هجرى قمرى درگذشت . (ريحانة الادب)
نظام جهان :
تنظيم بر اصل منطقى و طبيعى . كليه موجودات عالم را نظامى خاص و پيوستگى مخصوصى است كه هر جزء آن در مرتبه خود واقع و با ديگر اجزاء مرتبط است و اين ارتباط آنها را در حكم يك موجود كرده و همه را به هم پيوسته و همه لازم و ملزوم يكديگرند گوئى كه همه عضو يك پيكرند . فلاسفه اين را نظام جملى و وحدانى گويند .
صدرالمتألهين گويد : «انّ مجموع العالم من حيث هو مجموع شخص واحد له وحدة طبيعيّة و ليست وحدته كوحدة الاشياء المتغايرة لان بين اجزاء العالم علاقة ذاتية لانها حاصلة على ترتيب العلّى و المعلولى». (اسفار:3/226)
از برخى آيات قرآن نيز اين معنى مستفاد است كه اين مختصر را گنجايش آن نباشد . از اميرالمؤمنين (ع) اين حديث در اين باره آمده است : جهان باغى است كه شريعت آن را آبيارى مى كند و شريعت حاكمى است كه اطاعت آن (بر همگان) واجب است و اطاعت سياستى است كه حكومت بر مدار آن قرار دارد و حكومت سرپرستى است كه نيروى نظامى بازوى آنست و سربازان يارانى اند كه مال آنها را نگه مى دارد و مال روزى ايست كه رعيت آن را فراهم مى سازند و رعيت انبوه جمعيتى است كه عدالت آنها را به بندگى مى كشاند و عدالت پايه اى است كه جهان بر آن استوار است . (بحار:78/83)
نظام الملك :
حسن بن ابوالحسن على بن اسحاق بن عباس طوسى ، مكنى به ابوعلى ، و ملقب به سيد الوزراء و قوام الدين و رضى اميرالمؤمنين و مشهور به خواجه نظام الملك طوسى دانشمند و نويسنده قرن پنجم و وزير نامدار ملكشاه سلجوقى است . وى به سال 408 يا 410 در قريه نوغان از قراى رادكان طوس ولادت يافت پدرش از جانب سورى بن المعتز عامل طوس بود ، وى در طوس قرآن را فرا گرفت و در نيشابور و مرو فقه شافعى را آموخت و در بلخ به خدمت دبيرى ابوعلى بن شاذان درآمد ، سپس با همين سمت نزد الب ارسلان رفت و چون الب ارسلان به جاى پدر نشست و بر سراسر خراسان استيلا يافت ، خواجه را به سال 451 به وزارت خود گماشت و چهار سال بعد كه الب ارسلان به جاى عم خود طغرل به پادشاهى رسيد ، خواجه نظام الملك هم جانشين عميدالملك كندرى شد و از اين سال [455 ]تا سنه 485 با قدرت در منصب وزارت باقى بود ، وى در طول سى سال وزارت نهايت لياقت و كاردانى و قدرت خود را آشكار نمود مهام امور دولت سلجوقيان به دست كفايت او بود و در بسط قدرت سلجوقيان سهمى بسزا داشت ، و سرانجام روزى كه به سعايت مخالفان از وزارت معزول شد شيرازه نظم و قدرت دولت سلجوقى از هم گسست . خواجه اندكى بعد از عزل از مقام وزارت در راه بغداد به دست بوطاهر ارانى يكى از مريدان حسن صباح و فدائيان اسماعيليه كشته شد [دهم رمضان 485] ، ملكشاه هم بيست روزى بيش پس از مرگ وى نپائيد ، و به قول امير معزى :