رفت در يك مه به فردوس برين دستور پيرشاه برنا از پى او رفت در ماه دگر
كرد ناگه عجز سلطان قهر يزدان آشكارقهر يزدانى ببين و عجز سلطانى نگر
وى وزيرى توانا و كاردان و دانش پرور بود مذهب شافعى داشت و فقها و متصوفه را ارج نهاد و مدارس و خانقاههاى بسيار در اكناف قلمرو دولت سلجوقى پى افكند ، از آن جمله بود مدارس معتبرى كه به نام نظاميه در اصفهان و بصره و بلخ و بغداد و مرو و نيشابور و هرات و آمل و موصل تأسيس كرد و ماهانه مرتبى براى طلاب و اساتيد آنجا اختصاص داد . گذشته از اينها ، وى نويسنده چيره دستى بود ، از تأليفات اوست : كتاب سياستنامه يا سيرالملوك يا پنجاه فصل كه به نثر سليس و جزيل و شيرينى در موضوعات گوناگون علم الاجتماع به اشارت و براى ملكشاه سلجوقى نگارش يافته است ، ديگر ، دستور الوزارة يا وصاياى نظام الملك است كه خطاب به فرزند خويش فخرالملك نظام الدين در ذكر شرايط وزارت و رموز سياست نوشته است . (تاريخ ادبيات در ايران ، دكتر صفا:2/904 ـ 908)
نظامى عروضى :
احمد بن عمر بن على سمرقندى مكنى به ابوالحسن و ملقب به نظام الدين يا نجم الدين و معروف به نظامى عروضى ، از نويسندگان و شاعران قرن ششم است . وى در اواخر قرن پنجم در سمرقند ولادت يافت . پس از تحصيلات مقدماتى در سالهاى 405 ـ 406 عزم خراسان كرد ، در آنجا به خدمت عمر خيام و امير معزى رسيد ، وى به دربار ملوك آل شنسب وابسته بود و سالها مداحى شاهان آن سلسله مى كرد و كتاب معروف خويش مجمع النوادر مشهور به چهار مقاله را به نام ابوالحسن حسام الدين على بن فخرالدوله مسعود برادر زاده ملك شمس الدين محمد پادشاه غورى تاليف كرد ، چهار مقاله كه اسم اصلى آن مجمع النوادر است از متون ادبى مهم زبان فارسى است و در حدود سالهاى 551 ـ 552 تأليف شده است . (تاريخ ادبيات در ايران ، و لباب الالباب)
نظامى گنجوى :
جمال الدين الياس بن يوسف بن زكى بن مؤيد معروف به حكيم نظامى گنجوى از اعاظم شعراى فارسى زبان است كه در به كار بردن تشبيهات و استعارات و ريزه كاريهاى ادبى بى نظير بوده و مثنويات او آنچنان دلپذير است كه بايد او را در اين فن وحيد زمان دانست .
وى در حوالى سال 530 در گنجه متولد و به سال 614 درگذشته .
او راست : كليات خمسه نظامى ، ديوان قصائد .
نظاميّه :
فرقه اى از معتزله اند كه رهبر آنها ابراهيم بن سيار نظام بوده ، وى از شياطين قدريه بوده كه كتب فلاسفه را بخواند و سخنان آنها را با گفتار معتزله بياميخت . آنان گويند : خداوند متعال نتواند در دنيا خلاف مصلحت بندگان كارى كند و تنها در آخرت تواند ثواب دهد و تواند عقاب كند . و گويند : اعراض اجسامند و جوهر مركب از اعراض . (فرهنگ معارف اسلامى)
نظامية :
نام مدارسى است كه به امر خواجه نظام الملك وزير دانشمند و مقتدر دولت سلجوقيان ، در قرن پنجم ، در ولايات مهم قلمرو سلجوقى تأسيس شد ، و ظاهراً نظاميه ها نخستين مدارسى بوده است كه براى طلاب و دانشجويان آنها راتبه و شهريه معين و مداومى مقرر شده است ، اين مدارس به صورت آموزشگاههاى مرتب شبانه روزى مخصوص شافعى مذهبان اداره مى شده و وسايل آسايش طلاب آنها از هر حيث فراهم بوده است .
معروفترين نظاميه ها عبارت است از :
1 ـ نظاميه نيشابور ، اين مدرسه در اواخر نيمه اول قرن پنجم به امر خواجه نظام الملك براى امام الحرمين ابوالمعالى عبدالملك بن عبدالله جوينى (متوفى به سال 487 هجرى) قمرى بنا شد و ابوالمعالى سى سال در آنجا به تدريس و خطابه و ذكر مى پرداخت و روزانه سيصد مرد در آنجا به دانش آموزى جمع مى شدند ، از طلاب و دانش آموزان نامدار اين مدرسه اند : امام محمد غزالى و اوحدالدين انورى ابيوردى .
2 ـ نظاميه بغداد ، بناى اين مدرسه در سال 459 هجرى قمرى پايان گرفت ، نظام الملك براى ساختمان اين مدرسه 200000 دينار از مال خود خرج كرد و موقوفات متعدد و پر درآمدى بدان تخصيص داد ، در نظاميه بغداد حجره هائى به سكونت طلاب اختصاص داشت و كتابخانه معتبر آن از كتابهاى ارجمند انباشته بود . در اين دارالعلم بزرگ شش هزار تن دانشجو به تحصيل فقه و تفسير و حديث و نحو و لغت و ادبيات و فلسفه ، اشتغال داشتند و به روايت ابن جبير اندلسى كه در سال 580 بغداد را سياحت كرده است : «بغداد داراى نزديك سى مدرسه و بزرگترين و مشهورترين آنها نظاميه است» . در آغاز تأسيس نظاميه بغداد از امام شيخ ابواسحاق شيرازى دعوت شد تا در آنجا به تدريس پردازد و تا فرا رسيدن وى امام ابونصر بغدادى معروف به ابن صباغ بيست روزى بدين مهم پرداخت ، امام غزالى نيز از مدرسان اين دارالعلم بود . توليت نظاميه بغداد بعد از خواجه نظام الملك با فرزندان وى بود و اين دانشگاه بزرگ مذهب شافعى تا قريب دو قرن بعد از ايجاد در اوج عظمت و اشتهار بود و از آن پس نيز با اينكه مدرسه مستنصريه از شهرت و اعتبار آن كاسته بود ، مدتها داير بود .
3 ـ نظاميه بلخ ، از اساتيد معروف آن آدم ابن اسد الهروى است و از شاگردان بنام آنجا رشيد وطواط است .
4 ـ نظاميه بصره ، به روايت مؤلف تجارب السلف اين مدرسه كه از نظاميه بغداد نيكوتر و بزرگتر بوده است ، در اواخر ايام المعتصم بالله خراب شد و از مصالح ساختمانى آن در ديگر قسمت شهر بصره مدرسه ديگرى به همين نام ساختند .
5 ـ نظاميه اصفهان ، كه خواجه ده هزار دينار از ضياع و مستغلات خويش بر آن وقف كرده بود و آن را به نام صدرالدين خجندى مدرسه صدريه هم ناميده اند .
گذشته از اينها نظاميه هائى در مرو و موصل و هرات نيز به همت و امر خواجه تأسيس شده بوده است . (تاريخ ادبيات در ايران دكتر صفا:2/234 ـ 241)
نَظَر :
نگريستن . تدبر و انديشه كردن در امرى و سنجيدن و ورانداز نمودن آن .
(و لتنظر نفس ما قدّمت لغد): بايستى هر كسى بنگرد چه چيزى را جهت فردا به پيش فرستاده است (حشر:18) . (افلا ينظرون الى الابل كيف خلقت): چرا به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده است (غاشية:17) . الصادق(ع) : «كثرة النظر فى العلم يفتح العقل» : بسيار نگريستن در دانش، خرد را گشايش مى دهد (بحار:1/159) . رسول الله(ص) : «النظر الى وجه العالِم عبادة» : نگريستن به چهره دانشمند عبادت است (بحار:1/195) . «مجالسة العلماء عبادة ، و النظر الى علىّ عبادة ، والنظر الى البيت عبادة، والنظر الى المصحف عبادة ، و النظر الى الوالدين عبادة»: همنشينى دانشمندان و نگريستن به روى على(ع) و نگاه به كعبه و نگاه به قرآن و نگاه به چهره پدر و مادر عبادت است (بحار:1/204) . فى الحديث : «ثلاث يجلين البصر : النظر الى الخضرة ، والنظر الى الماء الجارى ، والنظر الى الوجه الحسن» : سه چيز ديده را جلا مى دهد: نگاه به سبزه و نگاه به آب روان و نگاه به چهره نيكو . (بحار:10/246)
عن ابى عبدالله (ع) قال : «رأى رسول الله(ص) امرأة فاعجبته ، فدخل على ام سلمة و كان يومها ، فاصاب منها ، و خرج الى الناس و رأسه يقطر ، فقال : ايها الناس ، انما النظر من الشيطان ، فمن وجد من ذلك شيئا فليأت اهله» : روزى رسول خدا(ص) زنى را ديد، وى را رؤيت او خوش آمد، در حال به نزد همسر خود ام سلمه ـ كه آن روز نوبتش بود ـ برفت و با وى بياميخت و سپس در حالى كه قطرات آب غسل از سرش مى ريخت به نزد مردم رفت و فرمود: اى مردم! نگاه به زن نامحرم دام شيطان است، هر كسى را كه از نگاه حالتى دست داد بنزد همسرش رود كه به گناه نيفتد . (بحار:16/259)
نظر تنگى :
كوتاه نظرى ، حسود كه كمترين نعمت و سعادت را به ديگرى نتواند ديدن . مردى به پيغمبر (ص) عرض كرد :دوست دارم با فلان دختر ازدواج كنم ولى در اخلاق خانواده اش حالت تنگ نظرى مى بينم . حضرت فرمود : از سبزه اى كه بر مزبله اى روئيده باشد حذر كنيد . (بحار:8/414)
نظر خود را در دين ملاك دانستن :
ابوحمزه ثمالى گويد : از امام باقر (ع) پرسيدم مراد از (ومن اضل ممن اتّبع هواه بغير علم) چه كسى است ؟ فرمود : كسانى كه به رأى و نظر خويش ديندارى مى كنند بى آنكه از پيشواى معصومى پيروى نمايند . (بحار:2/93)
به «رأى» و «قياس» نيز رجوع شود .
نَظرَة :
يكبار نگريستن . (فنظر نظرة فى النجوم فقال انى سقيم) : وى (ابراهيم) يك بار در ستارگان نگريست و گفت: من بيمارم. (صافات:88)
نَظِرَة :
مهلت . (و ان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة) : اگر بدهكار ، تهيدست بود بدو مهلت دهيد تا توانگر گردد . (بقره:280)
نَظم :
شعر . مقابل نثر . مرواريد به رشته كشيدن . ترتيب دادن كار و برپا داشتن آن . نظم بدين معنى از جمله امورى است كه در دين مقدس اسلام بسى بر آن تاكيد شده و در سيره پيشوايان اين دين چنين خصلتى مشهود و مبيّن بوده است .
در وصيت اميرالمؤمنين (ع) به دو فرزندش حسن و حسين (ع) آمده : «اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوى الله و نظم امركم» شما و همه فرزندان و افراد خانواده ام و هر كه را كه نامه ام به وى مى رسد سفارش مى كنم به تقوى و ترس از خدا و مرتب كردن و به هم پيوستن كارتان . (نهج : نامه 47)
نيز از سخنان آن حضرت است : شب و روز تو گنجايش همه نيازهاى تو را ندارند پس اوقات خويش را ميان كار و استراحتت تقسيم كن . (غررالحكم)
رسول خدا (ص) : سزد كه عاقل اگر خردمندانه زندگى كند ، روز خود را به چهار بخش تقسيم نمايد : بخشى از آن را به عبادت پروردگار خويش سپرى كند ، بخش دوم را به حسابرسى خود بگذراند ، بخش سوم را به معاشرت با دانشمندانى كه وى را در امر دينش يارى دهند صرف كند ، و در بخش چهارم به كامرانى ولذتهاى دنيوى مشروع و مباح بپردازد . (بحار:1/131)
يكى از انصار شرفياب حضور پيغمبر شد كه مسئله اى بپرسد ، در اين بين مردى از قبيله ثقيف نيز به همين منظور وارد شد ، حضرت فرمود : اى برادر ثقفى آن مرد انصارى پيش از تو سؤال كرده . صبر كن كار او را انجام دهيم و سپس به پاسخ تو بپردازيم . (بحار:2/63)
جعفر بن مثنى خطيب گويد : در مدينه بودم همان ايام سقف مسجد پيغمبر محاذى قبر ريزش كرده بود و عمله بنّا در آنجا كار مى كردند و ما (اصحاب) جماعتى بوديم ، به ياران گفتم : كداميك از شما وعده قبلى تشرف حضور امام صادق (ع) داريد كه امشب به نزد امام برويد ؟ مهران بن ابى نصر و اسماعيل بن عمار صيرفى گفتند ما وعده قبلى داريم . گفتم : از حضرت بپرسيد آيا مى توانيم به بالا رفته از آنجا به قبر نگاه كنيم؟ روز بعد اسماعيل بيامد و گفت : اين مسئله را از امام پرسيدم فرمود : من دوست ندارم يكى از شما به فراز بام رود زيرا ايمن نيستم مبادا آسيبى به چشمتان رسد . (بحار:22/552)
نَظير :
مانند . ج : نُظَراء . مؤنث آن : نظيرة. ج : نظائر . اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به مالك اشتر : «و اشعر قلبك الرحمة للرعيّة و المحبّة لهم و اللطف بهم ... فانّهم صنفان : امّا اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخَلق» : اى مالك! دل خويش را به مهر و محبت در باره رعيت آكنده ساز و بسان حيوانى درنده به آنان مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى! چه آنان دو دسته اند: يا برادر دينى تواند و يا در آفرينش مانند تو. (نهج : نامه 53)
نَظيف :
پاكيزه . عن الصادق (ع) : «كل شىء نظيف حتى تعلم انّه قذر» : هر چيز (از نظر اسلام) پاكيزه و طاهر است جز آن كه بدانى پليد است . (تهذيب:1/284)
نَعّار :
نافرمان . عِرق : رگى كه خون بسيار از آن رود .
نُعاس :
غنودن . به خواب شدن . (اذ يغشّيكم النعاس امنة منه و ينزّل عليكم من السماء ماء) (انفال:11) . فى الحديث : «كلوا الجبن ، فانه يورث النعاس و يهضم الطعام» : پنير بخوريد كه آن هم خواب آور است و هم غذا را گوارش مى دهد (بحار:62/300) . رسول الله (ص) : «اذا قام العبد من لذيذ مضجعه ، و النعاس فى عينيه ليرضى ربه ـ جلّ و عزّ ـ بصلاة الليل ، باهى الله به ملائكته ، فقال : اما ترون عبدى هذا قد قام من لذيذ مضجعه الى صلاة لم افرضها عليه ، اشهدوا انى قد غفرت له» : هنگامى كه بنده از خواب خوش برمى خيزد ـ در حالى كه در چشمان خود احساس خواب مى كند ـ بدين هدف كه خداى خويش را به نماز شب خوشنود سازد، خداوند با فرشتگانش مباهات كند و بفرمايد: به اين بنده ام نمى نگريد كه از خواب خوش خود برخواسته نمازى مى خواند كه بر او واجب نساخته ام، گواه باشيد كه او را آمرزيدم . (بحار:87/156)
نِعال :
جِ نعل به معنى كفش . الصادق(ع): «ايّاكم و هؤلاء الروساء الذين يترأسون ، فوالله ما خفقت النعال خلف رجل الاّ هلك و اهلك» : دورى گزينيد از رياست مدارانى كه از رياست احساس لذت مى كنند، كه به خدا سوگند صداى كفشها پشت سر كسى برنخاست جز آن كه وى خود تباه گشت و ديگران را به تباهى كشيد . (كافى:2/297)
نَعام :
شترمرغ . نعامة واحد آنست .
نَعت :
صفت . نشان . ستايش .
نَعثَل :
كفتار نر . پيرمرد احمق . نام يهودى است كه در مدينه بوده (منتهى الارب) . نام مردى مصرى دراز ريش ، عثمان را به سبب طول لحيه اش بدو تشبيه كردند و بدين لقب ناميدند . (اقرب الموارد)
نَعج :
خالص شدن سپيدى رنگ . به شتاب رفتن ناقة .
نَعجَة :
ماده ميش . ج : نَعَجات و نِعاج . (انّ هذا اخى له تسع و تسعون نعجة ولى نعجة واحدة فقال اكفلنيها و عزّنى فى الخطاب* قال لقد ظلمك بسؤال نعجتك الى نعاجه ...). (ص:23ـ24)
نَعر :
مخالفت كردن و سرباز زدن . نعره زدن .
نَعرة :
آواز . آواز خيشوم . رفتن در بلاد .
نُعَرَة :
خيشوم . خودبينى .
نَعش :
جنازه . برداشتن و بلند كردن چيزى را .
نُعشَة :
برخاستن پس از فرو افتادن . در حديث است : «المعروف عصمة البوار ، والرفق نُعشَة من العثار» : نيكوكارى موجب نجات از نابودى، و به مدارا عمل كردن سبب بپاخاستن از افتادگى پس از لغزش است . (بحار:77/429)
نَعق :
بانگ كردن غراب .
نَعل :
آنچه بدان سم ستور را از سودگى نگاه دارند . كفش و جز آن كه پاى افزار باشد . مؤنث است . ج : نعال . عن ابى عبدالله(ع) : «اوّل من اتّخذ النعلين ابراهيم(ع)» . رسول الله (ص) : «من اتّخذ نعلا فليستجدّها» . عن ابى جعفر (ع) : «انّى لأمقت الرجل لا اراه معقّب النعلين» . اميرالمؤمنين(ع) : «لا تتّخذوا الملسّن» . عن عبدالرحمن بن ابى عبدالله ، قال : كنت مع ابى عبدالله (ع) فدخل على رجل فخلع نعله ، ثمّ قال : «اخلعوا نعالكم ، فانّ النعل اذا خلعت استراحت القدمان» . عن رسول الله (ص) : «اخلعوا نعالكم عند الطعام ، فانّه سنّة جميلة، و اروح للقدمين» .
«من المندوب لبس النعل البيضاء و الصفراء» . (وسائل:5/60 ـ 72)
نعلين :
تثنيه نعل است به معنى جفتى كفش . از امام صادق (ع) روايت شده : نخستين كسى كه نعلين اختراع نمود ابراهيم خليل بود .
على بن فضّال گويد : امام كاظم (ع) را ديدم كه در مسجد پيغمبر از سمت بالاى سر شش يا هشت ركعت نماز خواند در حالى كه نعلين بپا داشت . (بحار:12/13 و 83/275)
نَعَم :
شتر و گوسفند و گاو ، انعام ثلاثة . گويند : نعم جمع است كه مفرد ندارد . (ومن قتله منكم متعمّدا فجزاءٌ مثل ما قتل من النَعَم) . (مائدة:95)
نَعَم :
كلمه ايجاب و تصديق ، به معنى بلى . آرى . اَجَل . مقابل لا به معنى نه . (قال: نعم و انكم لمن المقرّبين). (اعراف:114)
نِعَم :
جِ نعمة . نعمتها . علىّ (ع) : «يا ابن آدم ، اذا رأيت ربّك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصية فاحذره» : اى آدمى زاد! هنگامى كه ديدى خداوند سبحان، نعمتهايش را پياپى به تو ارزانى مى دارد و تو در آن حال او را عصيان مى كنى، پس از او بيمناك باشيد . (نهج : حكمت 25)
نِعمَ :
فعل مدح يعنى نيك است . مقابل ساء و بئس كه فعل ذمّ است . گويند : نعم الرجل زيد و نعمت المرأة هند و نعم المرأة هند .
نَعماء :
نعمت . نعمتى كه اثر آن در صاحبش نمايان باشد ، مقابل ضرّاء . (ولئن اذقناه نعماء بعد ضرّاء مسّته ليقولنّ ذهب السيّئات عنى ...) . (هود:10)
نُعمان :
خون .
نُعمان :
بن امرؤ القيس بن عمرو اللخمى، معروف به نعمان السائح ، و نعمان اعور سائح ، از ملوك حيره است . وى بعد از مرگ پدرش در حوالى سنه 403 مسيحى به جاى او از طرف شهريار ايران به پادشاهى حيره رسيد و 30 سال در آن سامان با قدرت و شجاعت حكمرانى كرد ، از اين مدت 15 سال و 8 ماه با شاهنشاهى يزدگرد بهرام و 14 سال و 4 ماه با سلطنت بهرام گور مطابق است . وى چندين بار به اشارت و فرمان شاهنشاه ايران با شورشيان شام مصاف داد و آنان را با كمك سپاهيانى كه شهريار ايران به ياريش فرستاده بود منكوب كرد ، وى شجاع نام آور و هوشمندى بود و كسى از ملوك حيره در وفور مال و خدم و حشم به پايه او نرسيد . دو كاخ معروف خورنق و سدير از بناهاى اوست و به همين مناسبت او را رب الخورنق و السدير ناميده اند .
به روايت حمزه اصفهانى وى پس از سى سال حكومت بر اثر حادثه اى متوجه بى اعتبارى دنيا شد و پادشاهى را رها نمود . و متفكر وار به گردش در بلاد پرداخت ، و پس از آن از وى خبرى نيافتند . (تاريخ پادشاهان و پيامبران : 104 ـ 106 و الاعلام زركلى:9/3)
نُعمان :
بن بشير بن سعد بن ثعلبه خزرجى انصارى ، مكنّى به ابوعبدالله : از صحابه رسول (ص) ، امير و خطيب و شاعر صدر اسلام و از مردم مدينه است و نخستين مولودى است از انصار كه پس از هجرت نبوى تولد يافت . وى 124 حديث روايت كرده است . او را نائلة بنت فرافصة همسر عثمان با پيراهن خونين عثمان نزد معاويه به شام فرستاد ، و در سلك ياران معاويه درآمد و در جنگ صفين از همراهان معاويه بود ، به سال 53 قاضى دمشق گرديد سپس معاويه او را ولايت يمن داد ، پس از آن مدت نه ماه به دوران حكومت يزيد عامل كوفه و بعداً والى حمص شد و تا زمان مرگ يزيد در آن منصب باقى بود ، و پس از مرگ يزيد چون با ابن زبير بيعت كرد ، مردم حمص بر او شوريدند و او بگريخت و سپس كشته شد ، به سال 65 هـ . وى خطيبى توانا بود و از او ديوان شعرى بازمانده است .
معرّة النعمان ـ زادگاه ابوالعلاء معرّى ـ بدو منسوب است . (اعلام زركلى)
نُعمان :
بن مُقَرِّن بن عائذ مزنى ، مكنّى به ابوعمرو ، از شجاعان صحابه و از امراء و فرماندهان سپاه ، در فتح مكه پرچم قبيله مزينه را او حامل بود . در بصره سكونت جست و سپس به كوفه انتقال يافت ، سعد بن ابىوقاص ـ به فرمان عمر ـ وى را به جنگ هرمزان فرستاد و او در اهواز بر هرمزان پيروز آمد ، و چون مردم اصفهان و همدان و رى و آذربايجان و نهاوند بر اعراب شوريدند عمر وى را مامور جنگ با ايشان كرد ، نعمان ابتدا به اصفهان لشكر كشيد و سركشان آن سامان را مغلوب ساخت ، سپس رو به نهاوند نهاد و در آنجا به سال 21 هجرى كشته شد .
بلاذرى آورده : روزى عمر بن خطّاب در مسجد مدينه نعمان را ديد به نماز مشغول است ، به كنارش نشست و چون وى از نماز بپرداخت به وى گفت : مى خواهم تو را فرمانى دهم ، نعمان گفت : اگر فرمان دريافت ماليات و زكوة باشد خير ، و اگر فرمان رزم باشد آرى . عمر گفت : پس فرمان جنگ دهم .
و چون خبر شهادت نعمان به عمر رسيد به مسجد شد و خبر قتل وى را بر منبر اعلام نمود و سپس دست بر سر نهاد و گريه سر داد. (اعلام زركلى)
نُعمان :
بن منذر بن منذر بن امرىء القيس لخمى مكنى به ابوقابوس از مشهورترين پادشاهان حيره در عهد جاهليت است . وى به سال 592 مسيحى بعد از پدرش به فرمان هرمز انوشيروان به امارت حيره رسيد و 22 سال سلطنت كرد و سرانجام در عهد سلطنت خسروپرويز مورد غضب او شد و به فرمان او معزول و به خانقين تبعيد و تا زمان مرگ [در حدود سال 15 قبل از هجرت] در آنجا محبوس ماند و به نقلى وى را به فرمان خسروپرويز زير پاى پيل افكندند تا هلاك شد . و به روايتى جنگ ذى قار بر اثر قتل او برپا شد . وى مردى هوشمند و بى باك بود و در معارك چندى شركت جست و چند تن از شجاعان عرب به دست او كشته شدند از آن جمله عبيد بن ابرص و عدى بن زيد است . نابغه ذبيانى و حسان بن ثابت و حاتم طائى او را مدح گفته اند . وى شهر نعمانيه را بر كنار دجله بنا كرد . (اعلام زركلى)
نُعمانى :
ابن ابى زينب محمد بن ابراهيم بن جعفر كاتب نعمانى از بزرگان علماى شيعه بوده و از كلينى حديث نقل كرده ، در بغداد بوده و سپس به شام رفته و در آنجا درگذشته . كتب متعددى را تأليف نموده از جمله كتاب الغيبه است .
نِعمَت :
نَعْمَة : كاميابى در دنيا «اولى النعمة» يعنى كامروايان . نِعمة : آن احسان و نيكى و دستگيرى كه در حق كسى بشود ، آسايش و رفاهى كه عايد كسى گردد . نعمت خدا : لطف و احسانى كه به بندگان كند و مواهبى كه از جانب او نصيب بندگان گردد خواه مادى و خواه معنوى (و ان تعدّوا نعمة الله لا تحصوها) اگر بخواهيد نعمتهاى خدا را به شمارش در آوريد نتوانيد (نحل:17) . (و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة)خداوند نعمتهاى آشكار (مانند آفرينش و روزى و جمال و اندام معتدل و اعضاء بدن) و نعمتهاى پنهانى خود را (چون فهم و خرد و دين و هدايت) بر شما تمام كرده . (لقمان:20)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : نعمتهاى خداوند بيش از آنست كه بتوان از عهده سپاس آن برآمد جز آنكه خود ما را بر سپاس آنها يارى دهد . (غررالحكم)
امام صادق (ع) فرمود : چه بسيار كسانى كه غرق در نعمت بوند و خود ندانند . (بحار:76/287) و فرمود : خداى را در خوشيها نعمت تفضل و لطف و در ناخوشيها نعمت پاكسازى از گناهان است . (بحار:78/243)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سزد كه خداوند شما را در حال نعمت (و خوشى) بيمناك ببيند چنانكه در تنگى و گرفتارى شما را هراسناك مى بيند زيرا آنكس كه در نعمت و رفاه بود و آن را آزمايشى براى خود نداند خطر بزرگى را ناديده گرفته است ، و آنكه ضيق معيشت و فقر به وى روى آورد و آن را آزمايش نداند (و شكيبائى را از دست بدهد) پاداشى را كه بدان اميد است از دست داده است . (نهج : حكمت 350)
عبدالله بن بكر گويد : به نزد امام صادق(ع) بودم فرمود غذائى از گوشت حاضر كردند ، خود حضرت كنار سفره نشست و گفت : سپاس خداوندى كه مرا سلامتى بخشيد كه اكنون به غذا ميل دارم . سپس فرمود : نعمت سلامتى ارزنده تر است از نعمت دست يابى به مال و ثروت .
از آن حضرت است كه چون خداوند بخواهد نعمتى از كسى بستاند نخستين چيزى كه از او دگرگون سازد عقل او است . (بحار:66/59 و 1/94)
داود بن سرحان گويد : روزى در محضر امام صادق (ع) نشسته بوديم ناگهان سدير صيرفى (كه از ياران ثروتمند امام و حرفه اش صرافى بود) وارد شد ، حضرت به وى فرمود : اى سدير ! مال و ثروت كسى افزون نگردد مگر اينكه حجت خدا بر او بزرگ شود (وظائف و تكاليفش بيشتر شود) تا مى توانيد آن تكاليف از گردن خود ساقط كنيد . سدير عرض كرد : يا ابن رسول الله به چه چيزى از عهده آن تكاليف برآئيم ؟ فرمود : به رفع گرفتاريهاى مالى برادران دينيتان ، سپس فرمود : اى سدير ! با نعمتهاى خدا خوش برخورد باشيد و آنها را از خود مرانيد و چون كسى به شما احسانى نمود از او قدردانى كنيد و چون كسى از شما قدردانى كرد بر احسانتان به وى بيفزائيد كه اگر چنين كنيد حق خواهيد داشت كه خدا نعمتش را بر شما افزون سازد ، آنگاه حضرت اين آيه تلاوت نمود : (لان شكرتم لازيدنكم) .