back page fehrest page next page

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : تا گاهى كه نعمت در دستتان است و از شما جدا نشده با آن به نيكى رفاقت كنيد كه روزى از شما جدا گردد و بر عليه شما گواهى دهد كه با آن چگونه رفتار نموده ايد . (بحار:71/47 و 10/89)

از حضرت رسول (ص) روايت است كه فشار قبر براى مؤمن كفاره ضايع نمودن نعمت است .

فضل بقباق گويد : از امام صادق (ع) معنى (وامّا بنعمة ربّك فحدّث) پرسيدم فرمود : آن (خداوندى) كه به فضل و كرم خود به تو نعمت داده و احسان نموده در باره دين او و نعمتها و عطاهايش كه به تو ارزانى داشته است سخن بگو (بحار:6/221 و 71/28) . ابويوسف بزاز گويد : روزى در محضر امام صادق (ع) نشسته بودم حضرت اين آيه تلاوت نمود (واذكروا آلاء الله)(نعمتهاى خدا را ياد كنيد) و فرمود : مى دانى آلاء الله چيست ؟ گفتم : خير . فرمود : بزرگترين نعمتى كه خداوند به خلق خود ارزانى داشته است و آن ولايت ما است .

ابراهيم بن عباس صولى گويد : روزى در محضر حضرت ثامن الائمه نشسته بوديم و از آن محضر مقدس كسب فيض مى نموديم ، حضرت فرمود : در اين دنيا نعمت واقعى نيست . يكى از فقها (ى سنت) كه در آنجا حضور داشت گفت : خداوند مى فرمايد : (ولتسألنّ يومئذ عن النعيم)مگر مراد از نعيم همان آب خنك نيست كه در اين دنيا وجود دارد ؟ حضرت به خشم آمد و با صداى بلند فرمود : آن شمائيد كه آيه را اين چنين تفسير مى كنيد . يكيتان مى گويد : آب خنك ، ديگرى مى گويد : غذاى لذيذ ، برخى گويند : خواب شيرين مراد از نعيم در اين آيه است ! پدرم از پدرش امام صادق (ع) باز گفت كه همين اقوال به محضر آن حضرت نقل شد ، حضرت به خشم آمد و فرمود : چگونه خداوند در مورد چيزهائى كه به اختيار مردم نهاده و وسيله معيشت و زندگيشان قرار داده بر آنها منت نهد در صورتى كه يك مخلوق به خود نپسندد كه در مورد وسائل پذيرائى مهمانش بر او منت نهد و اين كار را زشت و قبيح داند ؟! شما چيزى را كه از مخلوقى قبيح مى دانيد به خدا نسبت مى دهيد ؟! خير ، چنين نيست بلكه خداوند آن نعمتى را كه در قيامت پس از توحيد و نبوت از آن مى پرسد و بنده را مورد سؤال قرار مى دهد ولايت ما اهلبيت است كه اگر بنده اى حق اين نعمت ادا كند وى را به نعمتهاى جاويد بهشت رساند ... (بحار:67/147 و 24/50)

به «شكر» و «كفران» نيز رجوع شود .

نعمة الله :

بن عبدالله بن محمد بن حسين حسينى جزائرى . به «جزائرى» رجوع شود .

نُعوت :

جِ نعت .

نُعوظ :

برپاى شدن مردى .

نَعيق :

بانگ زاغ ، بى آن كه گردن بكشد، خلاف نعيب .

نَعيم :

نعمت و ناز . (لهم فيها نعيم مقيم): آنان را در آنجا نعمتى است پايدار . (توبة:21)

نُعَيم :

بن حمّاد بن معاوية بن حارث الخزاعى المروزى ، مكنى به ابوعبدالله نخستين كسى است كه به جمع «المسند» در حديث پرداخت ، وى در مرورود تولد يافت مدتى را در عراق و حجاز در جمع كردن احاديث گذراند ، سپس به مصر رفت و در آنجا مقيم گشت ، در عهد خلافت المعتصم او را به عراق آوردند تا بدين سؤال جواب گويد كه «آيا قرآن مخلوق است ؟» وى از جواب گفتن سر باز زد و بدان سبب در سامرا زندانى شد و به سال 228 هجرى قمرى در محبس وفات يافت . اوراست : الفتن و الملاحم . (الاعلام زركلى:9/458)

نُعَيم :

بن مسعود بن عامر اشجعى از صحابه است . وى در جنگ خندق نهانى به نزد پيغمبر (ص) آمد و اسلام آورد و ميان قبائل قريظه و غطفان و قريش كه به جنگ با مسلمانان متفق شده بودند تفرقه افكند . سپس در مدينه اقامت گزيد و در عهد عثمان حدود سال 30 درگذشت .

نُعيمان :

بن عمرو بن رفاعة النجارى الانصارى البدرى . از صحابه رسول خدا(ص) . مردى شجاع و دلير بوده و در بدر و احد و خندق و همه غزوات رسول(ص) شركت نموده و در عهد خلافت معاويه پس از سال 41 هـ بدرود حيات گفته است .

ابن قتيبه گويد : نعيمان بدرى مردى بذله گو و شوخ بوده و در اين باره داستانهائى از او نقل شده از جمله اينكه روزى مخرمة بن نوفل كه نابينا بود در مسجد صدا زد كسى هست كه مرا به جائى برد قضاى حاجت كنم؟ نعيمان چون شنيد دست او را گرفت و به آخر مسجد برد و گفت: همينجا بنشين . وى نشست كه ادرار كند بانگ بر او زدند كه مى خواهى در مسجد ادرار كنى ؟! وى كه سخت ناراحت شده بود گفت : چه كسى مرا به اينجا آورده ؟ گفتند نعيمان بوده . وى گفت : به خدا قسم اگر به او دست يافتم با اين عصا به سرش مى كوبم . نعيمان شنيد و به نزد او رفت و آهسته به وى گفت : مى خواهى ترا به نزد نعيمان برم ؟ گفت : آرى . عصايش را گرفت و او را به كنار عثمان كه در حال نماز بود آورد و گفت : اين نعيمانست . مخرمه با قوت هر چه تمامتر عصا را به كله عثمان كوفت . مردم گفتند : اين اميرالمؤمنين است ! مخرمه گفت : چه كسى مرا به اينجا آورد ؟ گفتند : نعيمان . گفت : من حريف نعيمان نيستم .

گويند كه نعيمان از اصحاب پيغمبر بوده و در جنگ بدر نيز حاضر بوده و پيغمبر(ص) چهار بار به جهت شرب خمر بر او حد جارى كرده است .

روزى نعيمان خيك عسلى را به دست اعرابى ديد آن را از او خريد و به خانه عايشه برد بى آنكه از قيمت آن سخنى بگويد ، پيغمبر در خانه عايشه بود گمان كرد كه آن را هديه آورده است، و از سوئى عرب را به درب خانه نشاند كه منتظر قيمت عسل باش. چون پيغمبر (ص) از خانه بيرون آمد و عرب را نشسته ديد سبب پرسيد عرب گفت: منتظر پول عسلم . پيغمبر متوجه شد و دستور داد پول اعرابى را دادند ، نعيمان را گفتند چرا چنين كردى ؟ گفت : آخر من مى دانستم كه پيغمبر (ص) عسل را دوست دارد و اعرابى را ديدم عسلى آماده در دست دارد بهترين راه كه آن عسل به دست پيغمبر برسد همين را ديدم . (سفينة البحار)

نَغب :

آب دهان فرو بردن . چند جرعه خوردن از خنور .

نُغَب :

جِ نَغبَة . جرعه ها . اميرالمؤمنين(ع) : «جرّعتمونى نغب التهمام»: مرا جرعه هاى غم و اندوه نوشانيديد . (نهج : خطبه 27)

نَغبَة :

جرعة . ج : نُغَب .

نَغر :

آب بسيار خوردن . زياده روى كردن در نوشيدن آب . كينه ورزيدن .

نَغَر :

چشمه آب نمكين و شور . برجوشيدن ديگ . خشمناك گرديدن . بانگ برزدن . كينه ورزيدن .

نَغز :

هر چيز نيكو و زيبا و بديع و عجيب از نيكوئى .

نَغص :

مكدر و تيره ساختن بر كسى . مكدر شدن عيش .

نَغَل :

تباه شدن پوست در دباغت .

نَغِل :

زنازاده ، به علت فساد نسبش . پوست تباه شده در دباغت .

نَغم :

دم برآوردن . آهسته سراييدن . سخن پنهان گفتن .

نَغمَة :

آواز . نيكوئى صوت در قرائت .

نَفّاث :

دمنده .

نَفّاثات :

مؤنث نفّاثة . زنان در دمنده سحر بر عقده ها . زنان جادوگر كه در گرههاى ريسمان جادو دمند . (ومن شرّ النفاثات فى العقد) (فلق:4) . از اين جهت به پناه بردن به خدا از شر اين زنان امر شده است كه اينها چنان خود را به مردم وانمود مى كنند كه مى توانند با اين كارهاشان به اشخاص سودى برسانند و يا زيانى وارد سازند ، و يا دعوى همكارى جنيان با ايشان نمايند ، و اين گونه امور موجب انحراف عقيده عوام الناس و گرايش آنها به خرافات و موهومات گردد، چيزى كه اسلام به شدت با آن در مبارزه است .

نَفاد :

سپرى شدن . به آخر رسيدن . نيست و نابود گرديدن . (انّ هذا لرزقنا ماله من نفاد). (ص:54)

نَفاذ :

روان شدن حكم . در اصطلاح فقه: ترتب اثر بر تصرف ، مانند ترتب ملكيت بر بيع .

نِفار :

رميدن . اميرالمؤمنين (ع) : «احذروا نفار النعم ، فما كلّ شارد بمردود» : از رميدن نعمتها برحذر باشيد، كه هر گريخته باز نگردد . (نهج : حكمت 146)

نِفاس :

حالت وضع حمل زن . خون ولادت . ايام نفاس : ايام زچگى زن . آنچه در فقه موضوع احكامى خاص است عبارت است از خونى كه مقارن خروج بچه از رحم يا بلافاصله بعد از ولادت از زن بيرون آيد و اقل آن يك لحظه است و اكثر آن به اندازه عادت در حيض است براى زنانى كه داراى عادتند ، و ده روز است در غير آنها ، حكم زن نفساء حكم زن حائض است .

نَفاسَت :

خوبى ، پسنديدگى .

نَفّاع :

بسيار سود رساننده . عن ابى عبدالله (ع) فى قوله الله ـ عزّ و جلّ ـ (وجعلنى مباركا اين ما كنت) قال : «اى نفّاعا» . (وسائل:16/342)

نَفاق :

رواج يافتن كالا و رونق گرفتن بازار .

نِفاق :

دوروئى ، كفر پوشيدن و ايمان آشكار كردن . منافق كسى است كه كفر خويش را پنهان دارد و به اسلام تظاهر كند و اصل آن از نفق به معنى سوراخ جانوران است زيرا منافق حقيقت خود را زير پوشش اسلام پنهان مى دارد چنانكه جانور، خود را در سوراخ پنهان مى كند. و بعضى گفته اند : آن از نافقاء است كه نام يكى از دو سوراخ موش صحرائى است و هنگام احساس خطر در آن پنهان مى شود .

نفاق گاه در عقيده است چنانكه گذشت . و گاه در عمل كه يك مسلمان بر اثر ضعف ايمان با مردم با دوروئى برخورد كند .

«آياتى از قرآن در باره نفاق»

(ومن اهل المدينة مردوا على النفاق لا تعلمهم نحن نعلمهم سنعذّبهم مرّتين ثمّ يردّون الى عذاب عظيم) : و از مردم مدينه كسانى اند كه به دوروئى خو گرفته اند، تو آنها را نمى شناسى، ما به آنان آگاهيم، آنها را دو بار عذاب خواهيم نمود، سپس به عذابى بزرگ باز خواهند گشت . (توبه:101)

(ومنهم من عاهدالله لان آتيناً من فضله لنصّدّقنّ و لنكوننّ من الصالحين * فلمّا آتيهم من فضله بخلوا و تولّوا وهممعرضون* فاعقبهم نفاقاً فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوالله ما وعدوه وبما كانوا يكذبون) : از ميان منافقان كسانى اند كه با خدا عهد كرده كه: اگر به آنها تفضل فرمايد ايمان آورند و از جمله شايستگان گردند. ولى چون خداوند از فضل خويش آنها را توانگر ساخت بخل ورزيدند و پشت كرده به ديگر سوى شدند. خداوند نيز در قبال خلف عهد و دروغشان دلهاشان را تا مرگ به بيمارى نفاق آلوده ساخت . (توبة:77)

(الاعراب اشدّ كفراً و نفاقاً و اجدر ان لا يعلموا حدود ما انزل الله على رسوله ...) : بيابان نشينان در كفر و نفاق سخت ترند و به علت دورى از مراكز دانش به ناآگاهى به احكام شريعت سزاوارترند . (توبة:97)

«رواياتى در باره نفاق»

اميرالمؤمنين (ع) : «القرآن شفاء من اكبر الداء وهو الكفر و النفاق» : قرآن درمان بزرگترين بيمارى يعنى كفر و نفاق است (نهج : خطبه 176) . «احذّكم اهل النفاق فانّهم الضالّون المضلّون» : شما را از نفاق گرايان برحذر مى دارم، كه آنان گمراهان گمراه كننده مى باشند (نهج : خطبه 194) . «الحكمة ضالّة المؤمن ، فخذ الحكمة ولو من اهل النفاق» : دانش فرزانگى گمشده مؤمن است، پس دانش را فراگير هر چند از اهل نفاق باشد . (نهج : حكمت 80)

رسول الله (ص) : «اربعٌ يفسدن القلب و ينبتن النفاق فى القلب كما ينبت الماء الشجر: استماع اللهو ، و البذاء ، و اتيان باب السلطان، و طلب الصيد» : چهار خصلت است كه دل را تباه مى سازند و نفاق را آنچنان به دل ميرويانند كه آب درخت را: به لغويات و سرگرميهاى ناروا گوش فرا دادن، و هذيان گوئى و هرزه درائى، و به دربار سلاطين آمد و شد كردن، و به دنبال شكار رفتن. (بحار:65/282)

«اربعٌ من كنّ فيه فهو منافق ، و ان كانت فيه واحدةٌ منهنّ كانت فيه خصلةٌ من النفاق حتّى يدعها : من اذا حدّث كذب ، و اذا وعد اخلف ، و اذا عاهد غدر ، و اذا خاصم فجر» : چهار خصلت است كه دارنده آنها منافق است، و اگر يكى از آنها در وجود كسى بود وى داراى بخشى از نفاق مى باشد مگر اينكه آن را ترك كند: آن كه چون مطلبى را بازگو كند دروغ گويد، و چون وعده دهد خلف وعد كند، و چون پيمان ببندد دغل ورزد، و چون با كسى طرف خصومت باشد بدستورات شريعت پايبند نباشد . (بحار:72/261)

ابوعبدالله الصادق (ع) : «ايّاكم و الخصومة، فانّها تشغل القلب و تورث النفاق و تكسب الضغائن» : امام صادق(ع) فرمود: از خصومت و دشمنى بپرهيزيد، كه اين خصلت، دل آدمى را به خود مشغول مى سازد و صفت نفاق به وى مى دهد و بذر كينه ها در دلها مى افشاند . (بحار:73/408)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : ريشه نفاق خوارى و حقارتى است كه آدمى در خود بيابد . و فرمود : دوروئى عيب اخلاق است . و فرمود : نفاق برادر شرك است . و فرمود : دوروئى ايمان را تباه مى سازد . و فرمود : از دوروئى بپرهيزيد كه شخص دورو را نزد خداوند آبروئى نباشد . (غررالحكم)

امام صادق (ع) فرمود : چهار صفت از نشانه هاى نفاق است : قساوت قلب و خشكى چشم و پافشارى در گناه (ادامه آن بدون تصميم به توبه) و حرص بر دنيا . (بحار:72/176) به «منافق» نيز رجوع شود.

نَفت :

خشمگين گرديدن .

نَفت :

مايع قابل احتراق معدنى . نفت از قديم ترين ازمنه در بلاد اكد و بابل و آشور وجود داشته و گاه بر سطح زمين نبعان مى كرده و مشتقات آن از قبيل نفت مصفا و قير و زفت مورد استفاده بوده است كه در برخى روايات اسلامى از اين مشتقات نام برده شده است . از جمله : از هشام بن حكم نقل است كه چون امام صادق (ع) از جهان برفت و فرزندش عبدالله كه از همه فرزندان آن حضرت بزرگسال تر بود دعوى امامت نمود امام كاظم (ع) به وى فرمود : اى برادر اگر تو به حقيقت داراى اين مقام باشى دست خود را در اين آتش فرو بر . و حضرت گودالى حفر نموده مقدارى نفت و هيزم در آن بريخت و آن را بيفروخت . عبدالله جرأت نكرد . حضرت دست خود را به آتش فرو برد و بيرون نياورد تا همه آن هيزم بسوخت و سپس دست خويش را سالم بيرون آورد . (بحار:48/65)

نَفث :

دميدن . راغب در مفردات گفته : نفث انداختن اندكى بزاق دهان است ، كمتر از تَفل. رسول الله (ص) فى حجة الوداع : «الا ان الروح الامين نفث فى روعى انه لا تموت نفس حتى تستكمل رزقها ، فاتقوا الله و اجملوا فى الطلب ...» : رسول خدا (ص) در سفر حجة الوداع فرمود : اى مردم ! جبرئيل در جان و دل من دميده است كه هيچ كس نميرد تا گاهى كه همه روزى مقرريش را دريافت دارد ، پس از خدا بترسيد و در كسب مال به درستى و شايستگى عمل كنيد. (وسائل:17/44)

نَفثة :

دميدگى . يك دميدن . اميرالمؤمنين (ع) : «... وما اعمال البرّ كلّها و الجهاد فى سبيل الله ، عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الاّ كنفثة فى بحر لُجِّىّ» : همه كارهاى نيك و حتى جهاد در راه خدا در كنار امر به معروف و نهى از منكر آنچنان حقير است مانند موجى كه بر اثر دميدن در آب به وجود آيد در كنار موج درياى موّاج . (نهج : حكمت 374)

نَفج :

برداشتن و بلند كردن پستان نوبرآمده زن پيراهن را .

نفح :

دميدن بوى خوش . جمع آن نفحات است . در حديث قدسى آمده «انّ لله فى ايّام دهركم نفحات الا فترصّدوا لها» خداى را در دوران عمرتان نسيمهاى رحمتى است ، هشيارانه به انتظار آن نسيمها باشيد . (بحار:77/166)

نَفحة :

وزيدن . يك وزيدن . در خير حقيقت و در شرّ استعاره است . (و لان مسّتهم نفحة من عذاب ربك ليقولُنّ يا ويلنا انّا كنّا ظالمين) : هنگامى كه نسيمى از عذاب بر آنها بدمد آنگاه به خود آيند و گويند : واى بر ما كه ما ستمكار بوديم . (انبياء:46)

نَفخ :

دميدن . (حتى اذا ساوى بين الصدفين قال انفخوا فيه ...) (كهف:96) . نفخ صور : دميدن اسرافيل در صور (شاخ مانند) به «صور» رجوع شود . در حديث آمده : «يكره النفخ فى الرقى و الطعام و موضع السجود» : مكروه است دميدن در هنگام دعا كه بر بيمار مى خوانند و بر غذا و بر سجده گاه . (وسائل:6/350)

نفخ معده :

ورمى كه در معده پديد آيد بر اثر سوء گوارش . ذريح محاربى گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : در معده خود احساس نفخى و دردى مى كنم . فرمود : چرا از سياهدانه استفاده نمى كنى كه در آن شفاى هر دردى است ؟! (بحار:62/227)

نَفر :

پراكنده شدن ، گروه گروه بيرون شدن . يوم النفر : پراكنده شدن حاجيان در منى و بازگشتن . امام صادق (ع) فرمود : آنها كه بخواهند روز دوازدهم از منى كوچ كنند بايد تا ظهر در منى بمانند و پس از ظهر حركت كنند و آنها كه شب سيزدهم را مى خواهند در منى باشند مى توانند اول صبح بيرون روند . (بحار:99/315)

نَفر :

نام صد و بيست و دومين آيه سوره توبه از قرآن كريم : (وما كان المؤمنون لينفروا كافّة فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلّهم يحذرون) اين آيه به آيه نفر معروف است و فقها در مسئله حجيت خبر واحد و وجوب كفائى آموزش احكام و وجوب كفائى تبليغ دين و تعليم احكام آن بدان استدلال كنند . مرحوم طبرسى آيه را اين چنين تفسير مى كند : پس از اينكه خداوند در آيات قبل مسلمانان را به رساترين بيان به جنگ و جهاد برانگيخت اين بار به بيان موارد جواز تخلف از جهاد پرداخت و فرمود : مؤمنان نبايد همگى يكباره به جنگ روند و پيامبر را تنها گذارند. و به قولى آنها نبايد همگى جهت فراگيرى احكام از ديار خود به نزد پيغمبر(ص) كوچ كنند و خانواده را بى سرپرست گذارند بلكه بايستى از هر قبيله گروهى به جنگ روند و عده اى به نزد پيغمبر(ص) مانند تا اينان تعاليم دينشان را فرا گرفته و پس از بازگشت رزمندگان به آنها بياموزند .

يا گروهى كه از ديار خويش به مدينه آمده پس از فراگيرى احكام به جايگاه خود بازگردند و بازماندگان را تعليم دهند و آنها را به وعيدهاى پروردگار كه از پيامبر شنيده اند بيم دهند . ويا فرقه جهادگر چون بازگردند كفار متخلف قوم خود را بدانچه در صحنه نبرد از نصرت الهى و پيروزى حق بر باطل ديده و در آن ميدان به حقيقت دين پى برده اند بيم دهند ، باشد كه به خود آيند و از مخالفت با پيامبر حذر كنند . (مجمع البيان)

و از امام باقر (ع) در تفسير آيه چنين آمده كه اين هنگامى بود كه جمعيت مسلمانان زياد شده بود و خداوند دستور داد گروهى از آنان به جنگ روند و گروهى در مدينه بمانند كه احكام دين فراگيرند و خلاصه اينكه به نوبت جهاد كنند . (بحار:19/157)

نَفَر :

گروه . دسته . (و اذ صرفنا اليك نفراً من الجنّ يستمعون القرآن فلما حضروه قالوا انصتوا ...) (احقاف:29) . عشيره و طايفه : (انا اكثر منك مالا و اعزّ نَفَراً). (كهف:34)

نِفرَت :

رميدگى . بيزارى . ناخواهى .

نِفرين :

دعاى بد . در حديث آمده كه پيغمبر (ص) در سفرى شنيد يكى از همراهان مركب سوارى خود را نفرين كرد . فرمود : از آن به زير آى و حيوان نفرين شده را با ما مياور ، خودتان را نفرين مكنيد ، فرزندانتان را نفرين مكنيد ، اموالتان را نفرين مكنيد . (كنزالعمال)

نقل است كه يكى از ياران پيغمبر (ص) بيمار شد ، حضرت به عيادت او رفت و به وى فرمود : اين بيمارى بر اثر چه بود ؟ عرض كرد : نماز مغرب را پشت سر شما مى خواندم ، شما سوره قارعه تلاوت نموديد ، من منقلب شدم و گفتم : پروردگارا اگر من به نزد تو گناهكارم در همين دنيا مرا عقوبت نما . ناگهان به اين حال كه مى بينيد افتادم . حضرت فرمود : بد كارى كردى چرا نگفتى (ربّنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الآخرة حسنة و قنا عذاب النار) پس حضرت او را دعا كرد و شفا يافت .

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : از نفرين پدر بترسيد كه از ابر بالاتر مى رود و خداوند به آن بنگرد و بفرمايد : آن را به نزد من آريد تا وى را اجابت نمايم . پس از نفرين پدر سخت برحذر باشيد كه از شمشير برنده تر است .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : از نفرين مظلوم بترسيد كه وى حق خويش را از خدا درخواست مى كند و خداوند بزرگتر از آنست كه كسى حقى از او بخواهد و اجابتش نكند . (غررالحكم)

امام صادق (ع) فرمود : هر آنكس فرزند خود را نفرين كند وى را به تهيدستى و فقر مى كشاند .

يونس بن عمّار گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : همسايه اى دارم از قريش كه وى در كمين من و در صدد اذيت و آزار من است و مرا نزد مردم رافضى مى خواند و مى گويد : وى اموال به جعفر بن محمد مى رساند . حضرت فرمود : او را نفرين كن به اين كيفيت كه در سجده آخر از دو ركعت اول نماز شب حمد و سپاس خدا مى گوئى و سپس بگو : خداوندا فلان پسر فلان در باره من چنين و چنان مى كند و مى گويد ، و مرا در معرض خطر قرار داده است ، خداوندا وى را هدف تير سريع خويش ساز كه فرصت آزار مرا نداشته باشد و اجلش را نزديك كن و همين ساعت ، همين ساعت به سوى او بشتاب . من به دستور حضرت عمل كردم . چون به كوفه بازگشتم از حال او پرسيدم گفتند وى بيمار است . لحظاتى بعد صداى شيون از خانه اش برخاست و گفتند : او مرده است . (بحار:95/285 و 74/83 و 104/99 و 45/361)

نَفس :

ج : نفوس . خاصّه حيوان (بُعد اختصاصى آن) است كه عبارت باشد از حسّاسيت و درّاكيت آن كه نفيس ترين بعد حيوان است . و احتمال دارد مشتق باشد از تنفس كه همان نفس كشيدن باشد . و محتمل است از نفاست بود زيرا آن اشاره به روح است و روح شريف ترين دو جزء حيوان مى باشد . (مجمع البيان)

جان ، روان ، خودِ هر كسى و خودِ هر چيزى . چون به معنى جان و روان آيد مؤنث و چون شخص از آن اراده شود مذكر بود .

نفس در قرآن به اعتبار صفات مختلفى كه در آن است به پنج مرتبه تقسيم شده : امّاره به سوء (فرمان دهنده به بدى) و آن نفسى است كه به خوى ملكوتى تهذيب نگشته به هواى خود به پيش مى رود . نفس لوّامه (سرزنش گر) كه مدام خود را به كوتاهى در انجام وظائف ملامت و سرزنش كند هر چند به نيكى كوشا باشد . نفس مطمئنّه ، نفسى كه از اضطراب شك به آرامش يقين گرائيده و از هر بيم و هراسى ايمن است . نفس راضيه ، بدانچه بر او بگذرد خوشنود است. مرضيّه ، آنكه خدا از او راضى است .

در معنى سخن اميرالمؤمنين (ع) «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» اختلاف است يكى از معانى آن اين است كه چنانكه آدمى حقيقت خود را نتواند شناخت به ذات حق نيز نتواند پى برد .

نفس آدمى بين دو نيروى شهوت و خرد قرار دارد كه به نيروى نخست مى كوشد به لذات بدنى حيوانى چون خوردن و آميزش جنسى و برترى و ديگر لذات زودگذر دنيوى دست يابد و به دومين نيرو تلاش مى كند به حقايق عالم وجود پى برد و خود را به اخلاق ستوده اى كه وى را به سعادت جاويد رساند متخلق سازد و آيه شريفه (وهديناه النجدين) بدين دو اشاره دارد . و چون نفس تسليم نيروى شهويه گردد آن را «بهيميه» خوانند و چون به سوى خشم و غضب ميل كند آن را «سبعيه» گويند و چون اخلاق رذيله خوى او گردد «شيطانيه» اش نامند . (مجمع البحرين)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : نفس آدمى گوهرى گرانبها است هر كه آن را (از آلودگى به رذائل) نگه داشت بدان رفعت بخشيد و آن را بالا برد ، و هر كه آن را رها ساخت بر زمينش زد . (غررالحكم)

از كميل بن زياد روايت است كه گفت : روزى به على (ع) عرض كردم : يا اميرالمؤمنين نفسم را برايم تعريف كن . فرمود : كدام نفست را ؟ گفتم : اى سرورم مگر جز يك نفس نفس ديگرى هم وجود دارد ؟ فرمود : اى كميل چهار نفس است : ناميه نباتيه (كه رشد جسمى آدمى به آنست و با رستنيها در آن شريك است) و حسّيّه حيوانيّه (كه درك حيوانى انسان به آنست و در آن با ديگر حيوانات شريك است) و ناطقه قدسيه (كه ويژه انسان است و وى جهان انسانى را بدان طى مى كند و همان مدار تكاليف الهى است) و كليّه الهيّه (كه خاص انبياء و اولياء است) ، و هر يك از اين چهار داراى پنج نيرو و دو ويژگى است : پنج نيروى ناميه نباتيه عبارتند از : ماسكه و جاذبه و هاضمه و دافعه و مربّيه ، و دو ويژگيش عبارتند از زيادت و نقصان ، و مركز آن كبد است .

back page fehrest page next page