back page fehrest page next page

اهل نظر بر اين باورند كه چون كار خلافت و زمامدارى اسلامى بر آل عباس مستقر گشت و اكثر بلاد مسلمان نشين را به زير سلطه خويش در آوردند ، خلفاء عباسى بزرگترين خطر يا تنها خطرى كه متوجه تاج و تخت خويش مى ديدند همانا سلسله علوى بود كه در اكثر بلاد اسلامى پراكنده بوده و هر از گاهى در گوشه اى شورش و آشوبى تحت رهبرى يكى از آنها بپا مى گشت، چه آنها در نزد عامه مردم از مكانت و محبوبيتى ويژه برخوردار بودند . از اين رو در صدد برآمدند كه افراد اين بيت را تحت زعامت يك تن از شخصيتهاى همين خانواده گردآورى نموده آنها را متشكل سازند و به عنوان حفظ نسب و رعايت حال ، پيوسته زير نظر داشته باشند .

طبرى در كتاب تاريخ خود مى نويسد : نخستين كسى كه در صدد برآمد نقابت طالبيين را تاسيس نمايد سيد بزرگوار و محدث كوفى ، حسين بن احمد بن محمد بن يحيى بن الحسين ذى الدمعة فرزند زيد شهيد بن الامام على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام) بود، وى به سال 251 از مدينه وارد عراق شد و به نزد خليفه وقت : مستعين بالله رفت و از او خواست كه يك نفر از طالبيين را به رياست اين خاندان معين كند كه شئون زندگى آنها را اداره كند و غائله تركها را (كه در آن عصر از اشرار معروف بودند) از آنها دفع سازد . خليفه پذيرفت و پس از مشورت با آحاد طالبيين آن زمان ، خود او را بدين سمت منصوب داشت ، وى كتابى را در انساب آل ابى طالب تاليف نمود به نام «الغصون فى آل ياسين» پس از او اين سمت تا برهه اى از زمان در ميان فرزندان و فرزند زادگان او باقى بود ، اين منصب در بلاد اسلامى همچنان مستمر بود و از بيتى از بيوت علوى به بيت ديگر و به شاخه ديگر از اين خاندان ـ حسب شايستگى و لياقت افراد ـ منتقل مى گشت . از جمله وظائف نقيب اين بود كه دفتر مخصوصى در اختيار داشت كه نامهاى علويين عصر خود را با خصوصيات ، در آن درج مى نمود و بدين وسيله نسب آنها را محفوظ مى داشت ، و همان شخص نقيب مرجع عامّ علويين بود كه با نفوذى كه داشت فصل خصومتها و حل اختلافات و ديگر مسائل مهم آنها را مباشرت مينمود .

ابن بطوطه در كتاب رحله خود ـ در وصف شهر نجف ـ مى نويسد : نقيب الاشراف در آنجا از منزلت و مكانت خاصى برخوردار است ، نقيب در كشور عراق از جمله مقرب ترين افراد به نزد سلطان آن ديار است ، تنها حكمران شهر نجف نقيب مى باشد و هر بامداد و شام به درب خانه اش طبل و نقاره مى زنند ، نقيب نجف در آن روزگار ، نظام الدين حسين بن تاج الدين آوى بود .

صاحب كتاب سير اعلام النبلاء مى نويسد : نقابة الاشراف در جهان اسلام ، منصبى والا است كه بر خانواده هاى سادات اشراف داشته و شئون مختلف حيات آنها را تدبير و تنظيم مى نموده و موجب بزرگداشت و تجليل و تعظيم و مزيد شوكت افراد اين خاندان بوده و آبروى اين بيت را به شايستگى محفوظ مى داشته است . و اين امر باعث مى شده كه عامه مردم در برابر آل على (ع) سر تعظيم فرود آرند و اوامرشان را اطاعت كنند .

شيخ محمد سماوى ، محقق ارجمند در كتاب خود : «عنوان الشرف فى وشى النجف» ارجوزه اى در نقابت اشراف و بنيان گذار اين سازمان دارد كه اين ابيات از آن ارجوزه است :

نقابة الاشراف من آل علىولاية عليهم ممن ولى

يكتب من قد صح فى الطروسو يصرف الوقف على الرؤس

فوارداتها من الوقف تفىاذ كثرت جدّا بكلّ طرف

نقيبها الاكبر فى بغدادو فرعه فى سائر البلاد

فمن ببغداد نقيب النقباو من عداه بالنقيب لُقِّبا

و رُتّب النقيب فى عهد المعزّابن بويه الا لمعىّ المنتهز

حين رأى الكثرة فى الاشرافو خاف الاختلاف فى الاطراف

و نظر الاعزاز و التاليفاحسن ما يتحفه الشريفا

فجعل النقيب فيما قد روىاباالشريفين الحسين الموسوى

گزينش نقيب در اختيار خليفه و سلطان وقت بوده كه مستقيما ويا توسط وزير مفوض اليه يا مسئول ناحيه مربوطه صورت مى گرفته و در بعضى مقاطع تاريخ شخص نقيب با نفوذى كه داشته فرد جانشين خود را معين مى نموده است .

نقابت ـ به نقل ماوردى در كتاب «الآداب السلطانية» و نبهانى در «الشرف المؤبد» ـ به دو بخش تقسيم مى شده : نقابت عامه و نقابت خاصة . نقابت خاصة به اداره كردن شئون عمومى آنها مربوط بوده است ، از قبيل حفظ انساب و مسائل تربيت و تعليم و مراقبت از اعمال و رفتار ، و جلوگيرى آنها از انحرافات عملى و اعتقادى و حتى از اشتغال به كسب و كارهائى كه مناسب شأن سادات نيست ، و تامين امنيت و دفاع از حقوق آنها و حمايت از آنها در صورت تعدى و تجاوز ديگران ، و از اين قبيل . شرط نقيب در اين بخش ، كاردانى و امانت و قدرت بر اداره كردن امور بوده .

و اما نقابت عامه علاوه بر نظارت و اشراف بر امور مربوط به نقابت خاصه ، پنج وظيفه اختصاصى داشته است :

1 ـ داورى ميان آنها در خصومات و اختلافات .

2 ـ ولايت بر ايتام و قُصَّر .

3 ـ اجراء حدود و تعزيرات و كيفرهاى شرعى .

4 ـ تزويج زنان و دختران بى سرپرست .

5 ـ حجر اموال كسانى كه مستحق حجر باشند مانند مفلّس و سفيه ، و فكّ حجر ، هنگامى كه به رشد برسند يا از افلاس بيرون آيند .

شرط نقيب در اين بخش علاوه بر شرائط سابق الذكر ، علم و اجتهاد است ، بدان پايه كه در قاضى و مفتى شرط است .

اسامى بلادى كه نقابت در آنها دائر بوده است ـ حسب احصاء صاحب كتاب «الاتحاف» ـ از اين قرار است :

ابرقوه . آبه . اُبُلّة . ابهر . ارّجان . اصفهان . آمل . اهواز . بخارا . بصرة . بطيحة . بعلبك . بغداد . بلخ . گرگان . كربلا . حلب . حله . خراسان . خوارزم . دمشق . دينور . رامهرمز . رمله . رى . سامرّاء . سبزوار . سمرقند . سمنان . سورا . سيرجان . صغانيان . سارية . طالقان . طبرية . طخارستان . طرابلس . طوس . عكبرا . عمان . غرىّ . غزنة . فاس . فارس . فرغانة . قدس . قزوين . قسطنطنية . قم . كرمان . كوفه . مدائن . مدينه منورة . مذار . مرغنيان . مروشاهجان . مصر . مقابر قريش . مكناسة . مكه مكرمه . موصل . نابلس . نسا . نصيبين . نهر سابس . نيشابور . نيل . واسط . هرات . همدان . يزد . بلد يعشور . يمامة . يمن . (موارد الاتحاف فى نقباء الاشراف)

نَقّاد :

سره كننده درم و دينار . آن كه به قلب و نقد پول آشنا بود . نقّاد سخن : آن كه نيك و بد سخن را دريابد .

نُقّاد :

جِ ناقد . سره كنندگان درم و دينار . نقّاد كلام : نكته سنجان سخن .

از حضرت عيسى مسيح (ع) روايت شده كه فرمود : «خذوا الحقّ من اهل الباطل، ولا تاخذوا الباطل من اهل الحقّ ، كونوا نقّاد الكلام ، فكم من ضلالة زخرفت بآية من كتاب الله كما زخرف الدرهم من نحاس بالفضّة المموّهة ، النظر الى ذلك سواء و البصراء به خبراء» : سخن شايسته را از ناشايستگان دريابيد ، ولى سخن ناشايست را از اهل حق و شايستگان مردود سازيد ، شما خود سخن سنج و سخن شناس باشيد ، كه بسا سخنى گمراه كننده به آيه اى از كتاب خدا زيور شده باشد چنان كه درهم مسين را به نقره اندوده سازند ، در ديد ظاهر يكسان نمايند ولى كارشناسان هر يك را از ديگرى تميز دهند . (بحار:2/96)

نِقار :

كينه . عناد .

نَقّاش :

نگارگر . صورتگر . رسّام .

نَقّاش :

محمد بن حسن بن محمد بن زياد بن هارون موصلى بغدادى ، مكنّى به ابوبكر و معروف به نقّاش (كه در اوائل عمر به كار نقاشى سقف و ديوار بناها امرار معاش مى كرده) محدث و مفسر قرن چهارم است . و از تصانيف او است : ارم ذات العماد. الاشارة فى غرائب القرآن . دلائل النبوّة . شفاء الصدور معروف به تفسير نقّاش. معجم اوسط و معجم صغير و معجم كبير ، هر سه در اسماء و قراآت قرآن . الموضح فى معانى القرآن .

وى بين سالهاى 350 ـ 352 هجرى قمرى درگذشته است . (اعلام زركلى و ريحانة الارب)

نِقاش :

سخت گيرى در حساب . اميرالمؤمنين (ع) : «و ذلك (يوم القيامة) يوم يجمع الله فيه الاوّلين و الآخرين لنقاش الحساب و جزاء الاعمال ...» : روز قيامت روزى است كه خداوند خلق اولين و آخرين را جهت دقّت كارى در حساب و پاداش اعمال گرد آورد . (نهج : خطبه 102)

نِقاضَت :

مناقضة . خلاف گوئى .

نَقّال :

آن كه چيزها را از موضعى به موضع ديگر نقل كند . اسب كه به سرعت قدم بردارد . افسانه گو و داستان سرا . به «داستان سرا» رجوع شود .

نَقّالَة :

مؤنث نقّال .

نَقاوَة :

برگزيده چيزى .

نَقاهت :

فهميدن . به شدگى از بيمارى و ضعف و سستى و كسالت پس از برخاستن از بيمارى .

نَقايِص :

جِ نقيصة . كمبودها .

نَقايَة :

پاكيزه گرديدن .

نُقايَة :

برگزيده چيزى .

نَقب :

راهى كه در زير زمين از جائى به جائى سازند . سوراخ پنهانى به زير ديوار . راه در كوه . ج : انقاب و نِقاب . سوراخ كردن. (فما اسطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا). (كهف:97)

نُقَباء :

جِ نقيب . مهتران . به «نقابة» و «نقيب» رجوع شود .

نَقد :

آنچه در حال داده شود ، خلاف نسية . زر و سيم . در اصطلاح فقه : بيعى كه بها در حال داده شود ، مقابل بيع نسية .

نَقدَين :

طلا و نقره مسكوك كه يكى از موارد زكاة مى باشند به شرط گذشت يك سال و رسيدن به حد نصاب ، و نصاب اول در طلا 20 دينار است و نصاب دوم 4 دينار يعنى 24 دينار . و سوم 28 دينار و چهارم 32 و بعد 100 دينار ، از هر 20 دينار نيم مثقال . و نصاب اول نقره 200 درهم و دوم 40 درهم يعنى 240 درهم . و در هر حال زكاة نقدين ربع عشر است . (شرح لمعه)

نَقر :

آوازكى است كه به زدن انگشت ابهام بر وسطى برآيد . كوبيدن چيزى را . (فاذا نُقِرَ فى الناقور فذلك يومئذ يوم عسير)(مدّثّر:8 ـ 9) . دانه چيدن مرغ . عن ابى جعفر (ع) : «دخل رجل مسجدا فيه رسول الله (ص) فخفّف سجوده دون ما ينبغى و دون ما يكون من السجود ، فقال رسول الله(ص) : نقر كنقر الغراب ، لو مات على هذا مات على غير دين محمد» : روزى مردى به مسجدى درآمد كه رسول خدا(ص) در آن حضور داشت، وى چون به نماز پرداخت سجده ها را بسى كوتاه انجام داد آنچنان كه شايسته سجود نبود، حضرت فرمود: اين سجده به نوك زدن كلاغ جهت دانه چيدن مى ماند! اگر بر اين حال بميرد بر غير دين من مرده است . (بحار:84/224)

نِقرِس :

آماسى دردناك كه در بند انگشتان پا و دست بروز كند . در حديث آمده كه انجير جهت درمان نقرس سودمند است . (بحار:62/186)

نَقرة :

چاهك پشت هسته خرما . چاهك . گودى گرد در زمين .

نُقْره :

سيم . عربى آن فضّه است و اين كلمه پنج بار در قرآن كريم آمده است : (زيّن للناس حسب الشهوات من النساء ... و الفضّة)آراسته شد براى مردمان دوستى خواهشهاى نفسانى ، مانند زنان و فرزندان و انبوه مال از زر و سيم ... (آل عمران:14)

(و الذين يكنزون الذهب و الفضّة ولا ينفقونها فى سبيل الله فبشّرهم بعذاب اليم)آنان كه زر و سيم مى اندوزند و آنها را در راه خدا انفاق نمى كنند چنين كسانى را به عذاب دردناك مژده بده . (توبه:34)

(ولولا ان يكون الناس امّة واحدة لجعلنا لمن يكفر بالرحمن لبيوتهم سقفا من فضّة و معارج عليها يظهرون) اگر بيم اين نبود كه مردمان همه يك نواخت گردند (همه كافر شوند) همانا سقف خانه هاى منكران خدا را از نقره قرار مى داديم ... (زخرف:33)

(و يطاف عليهم بآنية من فضّة ...)خدمتكاران با ظرفهاى نقره و قدحهاى شفّاف سيمين از آنها (بهشتيان) پذيرائى مى كنند . (انسان:15 ـ 16)

مرحوم طبرسى ذيل اين آيه روايتى از امام صادق (ع) نقل مى كند كه فرمود : آن قدحها در عين حال كه از جنس نقره مى باشند آنچنان شفافند كه حجاب رؤيت نمى گردند .

از آن حضرت روايت شده كه مهار شتر پيغمبر (ص) نقره بوده . از حضرت رضا (ع) روايت شده كه حلقه ذوالفقار نقره بوده است. و در حديث عبدالله بن سنان از امام باقر (ع) يا امام صادق (ع) آمده كه حلقه انگشتر پيغمبر (ص) نقره بوده و آن انگشتر به نزد حضرات ائمة عليهم السلام محفوظ است . (بحار:122 ـ 124/16)

اين فلز را در اسلام احكامى خاصّ است:

1 ـ استعمال ظرف نقره حرام است .

2 ـ از جمله اعيان زكويه است كه اگر 105 مثقال معمولى از اين فلز در ملك كسى باشد و مسكوك هم باشد زكاة به آن تعلق مى گيرد و زكاة آن يك چهلم است .

3 ـ خريد و فروش آن احكام خاصى دارد : اگر نقره به نقره فروخته شود خواه مسكوك يا غير مسكوك علاوه بر اين كه مانند هر جنس موزون بايستى در وزن مساوى باشند مى بايد دو طرف معامله يعنى جنس و عوض آن در مجلس معامله به فروشنده و خريدار تحويل داده شود، و در غير اين صورت معامله باطل است .

4 ـ يكى از اقسام خون بها است كه در شرع تعيين شده ، و مقدار آن ده هزار درهم است كه وزن آن 18 نخود مى باشد .

نَقش :

نگاشتن . نگارش . نگار كردن . كندن نگين .

نقشبنديه :

فرقه اى از صوفيه ، پيروان بهاءالدين محمد بن محمد بخارى صوفى نقشبندى كه به سال 790 در ده قصر عارفان مرده است . او را كتابى است به نام حيات نامه .

نَقص :

كمى و كاستى . مقابل كمال . كم شدن . كم كردن از چيزى . لازم و متعدى هر دو استعمال شود : (و انّا لموفّوهم نصيبهم غير منقوص) (هود:109) . (قد علمنا ما تنقص الارض منهم) (ق:4) . (ولا ينقص من عمره الاّ فى كتاب) (فاطر:11) . اميرالمؤمنين (ع) : «اذا تم العقل نقص الكلام» : چون عقل آدمى كامل بُوَد از گفتارش كاسته گردد (نهج : حكمت 71) «المال تنقصه النفقة ، و العلم يزكو على الانفاق» : مال را چون هزينه كنى از آن كاسته شود، ولى دانش هرچه بيشتر انفاق شود بر آن افزوده گردد . (نهج:حكمت 147)

نُقصان :

كم كردن در بهره . كم شدن . نقص . مقابل زيادة . اميرالمؤمنين (ع) : «ما جالس هذا القرآنَ احدٌ الاّ قام عنه بزيادة او نقصان : زيادة فى هدى او نقصان عن عمى»: هيچ كسى با اين قرآن همنشين نگرديد جز اين كه با فزونى و يا كاستى از كنار آن برخاست : فزونى در رشد و هدايت يا كاستى در كورى و ضلالت. (نهج : خطبه 176)

نَقض :

شكستن . خواه شكستن ظاهرى، مانند «نقض العظم» يا معنوى : (ولا تنقضوا الايمان بعد توكيدها)(نحل:91) . (و وضعنا عنك وزرك * الذى انقض ظهرك). (شرح:2 ـ 3)

باز كردن تاب ريسمان : (ولا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوّة انكاثا)(نحل:97) . شان نزول اين آيه ـ به نقل بعضى مفسرين ـ زنى به نام ريطه است . به «ريطه» رجوع شود .

نَقط :

نقطه گذارى كردن .

نُقَط :

جِ نقطة .

نُقطة :

خجك كه بر حرف معجمه گذارند . در هندسه منتهاى خط . چيزى كه هيچيك از ابعاد ثلاثة : طول ، عرض و عمق را ندارد . جز به وهم ادراك نگردد .

نُقْطه ضَعْف :

در تداول : موارد نقص و عيب در هر كسى يا هر كارى . در يكى از خطب اميرالمؤمنين (ع) در اين باره آمده :

«فانّ المرء المسلم ما لم يغش دناءة تظهر فيخشع لها اذا ذكرت و يُغرى بها لئام الناس كان كالفالج الياسر (خ ل كالياسر الفالج) الذى ينتظر اول فوزة من قداحه توجب له المغنم و يرفع بها عنه المغرم ; و كذلك المرء المسلم البرىء من الخيانة ، ينتظر من الله احدى الحسنيين : اما داعى الله فما عندالله خير له ، و امّا رزق الله فاذا هو ذو اهل و مال و معه دينه و حسبه ...» .

يعنى : يك مسلمان تا گاهى كه كار پستى كه مايه عار و ننگ او بود از او سر نزده (نقطه ضعفى در زندگى او بروز نكرده) كه چون بر سر زبانها آيد سرش به زير افتد و پست فطرتان به سبب آن بر او برانگيخته شوند ، به آن كس مى ماند كه پيوسته در قمار پيروز و برنده بوده باشد ، چنين كسى با نخستين تيرها (ى قمار) خود منتظر پيروزى خويش مى باشد ، و همچنين مسلمانى كه از خيانت و دغل پاك است همواره يكى از دو بهترين (دو سود بهتر) را انتظار مى برد : يا مرگ را كه نعمتها و خوشيهاى آن جهان ، وى را از هر چيزى بهتر و لذت بخش تر است ، يا روزى خداوندى كه وى صاحب خانواده و مال گردد در حالى كه دين و آبرويش نيز محفوظ باشد ... (نهج : خطبه 23)

نَقع :

آواز شترمرغ . بلند كردن آواز . آنچه در چاه فراهم آمده باشد از آب . گرد و غبار . زمين پست و هموار . خيسانيدن دارو و جز آن را . (فاثرن به نقعا) (عاديات:4) . نقع در اينجا به معنى گرد و غبار است .

نَقل :

از جائى به جائى بردن . لقمان حكيم به فرزند : يا بنىّ نقل الحجارة و الحديد خير من قرين السوء : جابجا نمودن سنگهاى گران و آهن آسان تر تا با يار بد همنشين بودن (بحار:13/438) . رسول الله(ص) فى حديث : «فاما الكفارات فاسباغ الوضوء فى السَبَرات و نقل الاقدام الى الجماعات و انتظار الصلاة بعد الصلاة» : اعمالى كه كفاره گناهان مى شوند عبارت اند از: وضوى كامل ساختن در سرماهاى شديد، و با پاى پياده به نماز جماعت رفتن، و انتظار فرا رسيدن وقت نمازى پس از اداء نماز پيشين . (بحار:18/374)

نقل حديث : روايت آن . به «حديث» رجوع شود . نقل جنازه از جائى به جائى ديگر ، به «جنازه» رجوع شود .

نَقَل :

سنگهاى كوچك در حجم ديگ پايه . در حديث آمده : «كان على قبر رسول الله(ص) النَقَل» : بر قبر پيغمبر (ص) سنگهاى كوچك بود . (نهايه ابن اثير)

نُقَل :

پنجم و ششم از ماه .

نَقَلَة :

جِ ناقِل .

نِقْلَة :

زنى كه از كلان سالى وى را خواستگارى نكنند .

نِقَم :

جِ نقمة . عقوبتها . انتقامها . پيامدهاى ناگوار اعمال . اميرالمؤمنين (ع) : «ايّاكم و كفر النعم ، لا تحلّ بكم النقم» : از كفران نعمتها بپرهيزيد ، مبادا عقوبتهاى ناسپاسى بر شما فرود آيد (بحار:32/422). «ولو انّ الناس حين تنزل بهم النقم و تزول عنهم النعم ، فزعوا الى ربّهم بصدق من نيّاتهم و وله من قلوبهم لردّ عليهم كل شارد ، و اصلح لهم كل فاسد» : اگر مردم در آن هنگام كه انتقام خدا بر آنها نازل مى گرديد و نعمتها از آنها رخت بر مى بست ، با نيتهاى راستين و با شيفتگى قلبى به خداى خويش پناه مى بردند همانا هر آنچه را كه از دست داده بودند باز مى يافتند و هر تباهى زندگانيشان سر و سامان مى يافت . (نهج : خطبه 178)

نَقِمات :

جِ نقمة . عقوبتها . بلاها . پيامدهاى اعمال سيّئة .

نِقمَة :

عقوبت و كينه و بلاى مترتب بر اعمال . ضدّ نعمت . اسم است از انتقام . اميرالمؤمنين (ع) : «ايّها الناس ! ليريكم الله من النعمة وجلين ، كما يراكم من النقمة فرقين» : سزد كه هنگام كاميابى ، شما را بيمناك بيابد چنان كه از فرود آمدن بلا و عقوبت ، شما را هولناك مى بيند (نهج : حكمت 358). آن حضرت در نامه خود به حاكم مصر : «ايّاك و الدماء و سفكها بغير حلّها ، فانه ليس شىء ادنى لنقمة ، ولا اعظم لتبعة ، ولا احرى بزوال نعمة و انقطاع مدّة من سفك الدماء بغير حقّها» : از خون ريزى و قتل نابحق سخت برحذر باش، كه هيچ عملى به بلاى خدا نزديك تر، و بزرگ كيفرتر، و به زوال نعمت و كوتاه شدن عمر سزاوارتر از قتل ناحق نباشد . (نهج:نامه53)

نَقِىّ :

نظيف . پاكيزه . اميرالمؤمنين (ع) : «من استطاع منكم ان يلقى الله تعالى وهو نقىّ الراحة من دماء المسلمين و اموالهم ، سليم اللسان من اعراضهم فليفعل» : هر يك از شما كه بتواند هنگام لقاء پروردگار (گاه مردن) پاك دست از خون و مال مسلمانان و پاك زبان از آبروى آنان باشد، بايد همان كند (نهج : خطبه 176) . و عنه (ع) :«خيرالدعاء ما صدر عن صدر نقىّ و قلب تقىّ» : بهترين دعا آن دعا است كه از درونى پاكيزه و قلبى خداى ترس برخيزد (وسائل:7/39) . ابوعبدالله (ع) : «كلّ عمل تعمله لله فليكن نقيّا من الدنس» : هر آن عمل كه براى خدا انجام مى دهى بايستى از هر آلودگى پاكيزه باشد (وسائل:1/61) . برگزيده . از القاب امام على بن محمد بن على الرضا(ع)، دهمين امام از ائمه اهل البيت . به «على بن محمد» رجوع شود .

نَقيب :

مهتر قوم . سالار . نقيب قوم :كسى كه از احوال و اوضاع قوم مطلع باشد ، از نقب به معنى كاوش . (ولقد اخذالله ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا): از بنى اسرائيل پيمان اكيد گرفتيم كه به دستور دين عمل كنند و در ميان آنها دوازده سرپرست برانگيختيم (مائدة:12). به قولى نقباء بنى اسرائيل داراى مقام نبوت بوده و به قول ديگر تنها منصب سرپرستى را از جانب خداوند داشته اند ، مانند مقام سلطنت در بنى اسرائيل كه جدا از پيغمبرى خود، مقامى ويژه بوده است .

نقباء اثنى عشر انصار ، كه رسول خدا(ص) قبل از هجرت در عقبه منى به آنها سمت نقابت و سرپرستى انصار را داد، عبارت بودند از : سعد بن عبادة . اسعد بن زرارة . سعد بن ربيع . سعد بن خثيمة . منذر بن عمرو . عبدالله بن رواحة . براء بن معرور . ابوالهيثم بن تيّهان . اسيد بن حُضَير . عبدالله بن عمرو بن حرام . عبادة بن صامت . رافع بن مالك .

نقيب الاشراف : آنكه مسئوليت رسيدگى به سادات و علويين به عهده داشته باشد . به «نقابت اشراف» رجوع شود .

نَقير :

چاهك هسته خرما . چاهك پشت هسته خرما . (فاولئك يدخلون الجنة و لا يُظلَمون نقيرا) . (نساء:124)

نَقيصة :

سخن چينى . عيب . خصلتى پست در آدمى .

نَقيض :

باژگونه چيزى . در منطق : نقيض هر چيز رفع آنست ، و فرق ميان نقيض و ضد، آن است كه ارتفاع دو نقيض مانند اجتماع آن دو محال باشد ، مانند وجود و عدم ، و حيات و ممات . به خلاف دو ضدّ ، كه اجتماع آن دو محال است ولى ارتفاعشان محال نباشد . مانند سفيدى و سياهى كه جمعشان محال اما ارتفاعشان از جائى ممكن است .

نَقيع :

آب ايستاده خوش گوار . چاه بسيار آب . شراب مويز . بانگ و فرياد .

نِكاح :

مجامعت . و مجازا : عقد ازدواج . نكاح به معنى دوم كه مصطلح فقه اسلام مى باشد به احكام خمسه تقسيم مى شود : در موردى كه اشتياق به زيادت بود و بترسد كه به زنا بيفتد واجب ، در صورتى كه استطاعت مالى نداشته باشد و اشتياق كامل هم نداشته باشد يا از مجامعت ناتوان باشد حرام ، و اگر ميل زياد نداشته باشد ولكن به اميد نسل باشد به شرط قدرت بر انفاق و دخول مستحب ، در صورتى كه ميل شديد ندارد و بترسد كه نتواند حقوق واجبه زن را رعايت كند مكروه ، و در غير اين صور مباح است .

نكاح در مذهب شيعه اثناعشريه يا دائم است يا منقطع . تفصيل اين اجمال به واژه هاى : ازدواج ، متعه ، مهر و ديگر عناوين مربوطه در اين كتاب رجوع شود .

وفيه فصول : الفصل الاوّل فى المقدمات : النكاح مستحب مؤكّد و فضله محقق ، حتى انّ المتزوج يحرز نصف دينه ، و روى ثلثا دينه ، وهو من اعظم الفوائد بعد الاسلام ، و ليتخير البكر العفيفة الولود الكريمة الاصل ، ولا يقتصر على الجمال و الثروة . و يستحب صلاة ركعتين و الاستخارة و الدعاء بعدهما بالخيرة ، وركعتى الحاجة ، و الدعاء والاشهاد و الاعلان و الخُطبة امام العقد ، و ايقاعه ليلا ، و ليجتنب ايقاعه و القمر فى العقرب .

و اذا اراد الدخول بالزوجة صلى ركعتين و دعا ، و تفعل المرئة كذلك . وليكن (الدخول) ليلا ، و يضع يده على ناصيتها و يسمّى الله تعالى عند الجماع دائما ، ويسئل الله تعالى الولد الذكر السوىّ الصالح .

و ليولم يوما او يومين و يدعو المؤمنين اليها ، و يستحب لهم الاجابة استحبابا مؤكّدا.

و يجوز اكل نثار العرس و اخذه بشاهد الحال .

و يكره الجماع عند الزوال و بعد الغروب حتى يذهب الشفق ، و عاريا ، و عقيب الاحتلام قبل الغسل او الوضوء ، والجماع عند ناظر اليه ، و النظر الى الفرج حال الجماع و غيره ، و الجماع مستقبل القبلة و مستدبرها، و الكلام عند التقاء الختانين الاّ بذكر الله تعالى ، و ليلة الخسوف و يوم الكسوف و عند هبوب الريح الصفراء او السوداء او الزلزلة ، و اول ليلة من كل شهر الاّ شهر رمضان ، و نصفه ، و فى السفر مع عدم الماء .

back page fehrest page next page