پوزش:
(اسم از مصدر فراموش شده پوزيدن، مستعمل در ويس ورامين)، عذر . معذرت . اعتذار. قرآن كريم: (يعتذرون اليكم اذا رجعتم اليهم...) در واقعه تبوك جمعى از منافقين مسلمان نماى مدينه كه از همراهى با پيغمبر و مسلمانان تخلف نموده و بعلاوه در غياب مسلمانان به شايعه پراكنى پرداخته بودند كه لشكر روم همه مسلمانان را از دم تيغ خواهند گذراند . چون دانستند كه سپاه اسلام به سلامتى از تبوك بازمى گردد بر اين شدند كه از كرده خويش پوزش بخواهند، و خداوند اين ماجرا را به رسول گراميش اعلام داشت و فرمود: «چون به مدينه باز گرديد آنان به نزد تو پوزش طلبند. به آنها بگو: پوزش مخواهيد كه ما سخن شما را باور نكنيم و خداوند ما را از نيتهاى پليد شما آگاه ساخته است ...» . (توبه:94)
(قالوا معذرة الى ربكم و لعلهم يتقون)در داستان قوم يهود كه به آنها دستور داده شده بود روز شنبه از صيد ماهى دست بردارند جمعى از مؤمنان به موعظه و نهى از منكر پرداختند. گروهى به آنها گفتند: اين چه كار بيهوده اى است كه شما مى كنيد؟! اينها مورد خشم خدا قرار گرفته و خواه ناخواه به سزاى عملشان خواهند رسيد! آنها در جواب گفتند: اولا اين كار ما خود پوزشى است به پيشگاه پروردگارتان كه چون ما در ميان آنها بوديم نبايد در كار آنها بى تفاوت باشيم. و ثانيا بسا همين موعظه ما در آنها بى اثر نباشد! (اعراف:164)
از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود: «بدترين پوزش، پوزش هنگام مرگ است». (بحار: 21/211)
امام حسين (ع) فرمود: «بپرهيز از كارى كه از آن پوزش بخواهى ، كه مؤمن بد نكند تا پوزش بخواهد و منافق هر روز بد كند و سپس از آن عذر خواهى كند». (بحار:78/120)
اميرالمؤمنين (ع) در نكوهش تكرار پوزش فرمود: «پوزش را تكرار نمودن ، گناه را به ياد طرف آوردن است». (غرر)
و فرمود: «بى نيازى از پوزش ، به از پوزش مقبول». (نهج : حكمت 329)
پوزش پذيرى:
قبول پوزش كردن . بحلّ كردن. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «پوزش مردم بپذير تا از دوستيشان بهره مند گردى و با گشاده روئى با آنان برخورد كن تا كينه هاى درونيشان را بميرانى» (غرر). و فرمود: «عذر برادر دينيت را بپذير و اگر او عذرى نداشت ، تو خود عذرى برايش بجوى». (بحار: 10/89)
در وصاياى پيغمبر (ص) به اميرالمؤمنين(ع) آمده كه: «اى على ! كسى كه عذر خطاكار را نپذيرد ، خواه عذرش راست باشد و خواه دروغ ، به شفاعت من نائل نگردد». (مواعظ صدوق)
پوست:
غشائى كه بر روى تن آدمى و ديگر حيوانات گسترده است. جلد. قرآن كريم: «و خداوند براى سكونت موقت سفر شما از پوست چهار پايان خيمه ها را برايتان قرار داد تا وقت حركت و سكون ، سبك وزن و قابل انتقال باشد ...» . (نحل:80)
اميرالمؤمنين (ع): «... و بدانيد كه اين پوست نازك تن را تاب آتش دوزخ نباشد، پس بر خويشتن رحم آريد، كه ـ ضعف ـ خود را در مصائب دنيا آزموده ايد». (نهج : خطبه 183)
امام صادق (ع): «نماز در پوست حيوانى كه حرام گوشت باشد نتوان خواند» (بحار:83 /33). على بن جعفر گويد: از امام كاظم (ع) پرسيدم: آيا مرد مى تواند پوستينى را كه از پوست روباه ساخته شده بپوشد؟ فرمود: «اشكال ندارد، ولى نماز در آن نخواند». (بحار: 83/232)
«بيماريهاى پوستى»
در حديث آمده كه: «نوره زدن در روز جمعه و چهارشنبه ، و شستشو با آبى كه به آفتاب گرم شده باشد ، و غذا خوردن در حال جنابت ، و نزديكى با زن در ايام حيض، و خوردن هنگام سيرى ، موجب پيسى مى شود». در حديث ديگر آمده كه :
«خوردن دژپيه (غده گوشت) توليد جذام مى كند. خوردن شلغم جهت دفع جذام سودمند است. خوردن چغندر و كشيدن رگ از گوشت ، امان است از جذام. خورش چغندر با گوشت گاو ، پيسى را برطرف مى كند. حنا و نوره به هم آميخته به بدن مالش دهند پيسى را از بين مى برد» (بحار:62/211 و سفينة البحار) . به «كبد» و به «لك صورت» نيز رجوع شود.
پوستين:
جامه پوستى، به عربى «فَرْو»، واحد آن «فروه». از عبدالله نجاشى نقل است كه گفت: جبّه اى (پوستينى) داشتم احتمال دادم كه بول بر آن ترشح كرده باشد، آن را در آب فرو بردم، اتفاقا شبى سرد بود، چون به نزد امام صادق (ع) مشرف شدم حضرت ابتداءً به من فرمود: پوستين چون به آب شسته شود تباه گردد (اشاره به اين كه اين احتياط، احتياط بجائى نبوده). (بحار:47/71)
از آن حضرت درباره پوستهائى كه بعضى از آنها پوست مردار و بعضى پاك و مزكّى باشد و پاك از ناپاك تميز داده نشود و آنها را پوستين مى سازند ، سؤال شد ; فرمود: «اگر آن پوستينها را پوشيديد در آنها نماز مخوانيد ...» . (بحار: 80/80)
بزنطى گويد: از حضرت رضا (ع) راجع به پوستينهائى سؤال نمودم كه از بازار مسلمانان خريده مى شود و خريدار نمى داند كه از حيوان مذبوح ، به ذبح شرعى مى باشد يا خير، آيا مى شود در آن نماز گزارد؟ فرمود: «آرى ! امام باقر (ع) مى فرمود: خوارج بر اثر نادانى بر خويشتن تنگ گرفتند، در صورتى كه دين وسيع تر از اينها است ...» . (بحار: 103/70)
پوسيدگى:
معروف است و به عربى : رِثاثه . بَلاء . رمام . بِلى.
پوسيده:
متخلل و سبك شده از طول زمان يا علتى ديگر. به عربى : رميم . نَخِر. نَخِرَه. بالى . باليه . رثّ. قرآن كريم: «مگر انسان ندانست كه ما او را از نطفه (قطره آب گنديده) آفريديم كه وى اكنون دشمن آشكار ما شده است. و ـ جاهلانه ـ براى ما مثلى زد كه گفت اين استخوانهاى پوسيده را چه كسى از نو زنده مى كند». (يس:78)
پوشاك:
پوشيدنى . جامه . لباس . ملبس. قرآن كريم: «پوشاك تقوى ، بهترين است» (اعراف: 26). «جامه هاى خويش را پاكيزه دار» (مدثر:4). ديگر آيات، و نيز روايات مربوطه به «لباس» رجوع شود.
پوشاك بهشتيان:
قرآن كريم كه ضمن آياتى چند، دور نمائى از اوضاع بهشت و نعيم جاويد آن ارائه مى دهد، اجمالا به نمونه اى از پوشاك اهل بهشت نيز اشاره مى نمايد، شايان ذكر است كه كامرانيهاى بهشتيان را ـ كه در حدّ كمال و خالص از هر گونه دُردى و بى صفائى صورت مى گيرد ـ قرآن در جمله (فيها ما تشتهيه الانفس و تلذّ الاعين) خلاصه مى كند، و اگر احيانا درباره خوردنيهاى آن از گوشت مرغ و پرندگان، و درباره پوشيدنيهايش از حرير و طلا سخن مى گويد، درك محدود بشر در محدوده اين جهان ـ بلكه درك محدودتر مردم عصر نزول قرآن ـ را ملحوظ مى دارد:
«مؤمنان درست كار را (در جهان ابديت) باغهاى جاويدان است كه نهرها به زير درختانش جارى است، آنان در آنجا به زيورهاى زرين آراسته باشند و به پوشاكهاى سبز ، از ديباى نازك و ستبر ملبس بوَند، و نشستگاه آنان تختها (ى عزت) باشد، نيكو پاداشى و خوش آرامگاهى». (كهف:31)
پيغمبر اكرم (ص): «اگر جامه اى از جامه هاى بهشتيان به زمين افكنند شما را ياراى ديدن آن نباشد و ـ آنچنان ديدنش فرحزا و لذتبخش بود كه ـ همه از لذت ديدنش بميرند». (بحار: 8/191)
پوشانيدن:
جامه در بر كسى كردن، اِلباس. از جمله دستورات اكيده اسلام، پوشانيدن لباس است به بى لباسان و مستمندان، حتى در بعضى موارد اين كار به عنوان كفاره (جريمه خطا) فرض گرديده است، چنان كه كفاره تخلف از سوگند، پوشانيدن ده مسكين (بى نوا) است.
روايات مربوطه ، به «لباس دادن» رجوع شود.
پوشش:
(اسم مصدر از پوشيدن)، ستر . حجاب . ساتر . زىّ. قرآن كريم : «اى آدميان! ما پوششى را در اختيارتان قرار داديم كه شرمگاههايتان را بپوشاند و جامه هاى زيبا (نيز) و پوشش پرهيز از خشم خداى ، كه همان بهترين پوشش خواهد بود ...» . (اعراف:26)
امام صادق (ع) : بهترين پوشش هر زمانى پوششى است كه ميان مردم آن زمان معمول و متداول باشد . (وسائل:5/8)
پوشش زن : نحوه ستر و ساتر آن، به «حجاب» رجوع شود.
پوشيدن:
دربر كردن . به تن كردن . به «لباس» رجوع شود .
پُول:
زر و سيم يا فلز ديگر مسكوك رايج و توسّعاً به اسكناس نيز گويند. اين كلمه ظاهرا از زمان اشكانيان از «بول» يونانى گرفته شده است . صاحب قاموس مقدّس ، گويد: در قديم الايام و در ميان طوايف غير متمدنه ، معامله با معاوضه جنس با جنس بود پس از آن در مبادله اجناس ، مواشى در عوض نقد به كار مى بردند سپس طلا و نقره و مس غير مسكوك معمول شد بالاخره فلزات را به حكم سلطان يا حاكم وقت با نشانى مخصوص و وزن مخصوص معين كردند و نشانى قرار دادند تا عيار و بار آن را معلوم كند و قيمتش بر حساب عيار معين باشد. سكه پول به طور دقيق معلوم نيست از چه زمان و در چه كشورى (ايران يا روم) آغاز شد ، آنچه مسلم است پول رايج صدر اسلام كه دينار طلا و درهم نقره بوده از ايران و گاه از روم تامين مى شده و در عهد خلافت خليفه دوم ، اندك تحوّلى در اين زمينه پديد آمد تا بسال 75 هجرى كه عبدالملك مروان، حاكم شام دستور داد دراهم و دنانير را به وزن بيست و دو قيراط و يك حبه كم ، سكه زنند. (تاريخ طبرى: 5/83 و متفرقه)
از رسول اكرم (ص) حديث شده كه فرمود: «اين دينار و درهم ، پيشينيانتان را تباه نمود و همين دو تباه كننده شما نيز خواهند بود». (بحار: 73/32)
عيسى بن مريم (ع) فرمود: «همانا دينار، بيمارى دين است و عالم ، طبيب دين، و چون ديديد طبيب ، بيمارى را به سوى خود مى كشد او را طبيب مخوانيد و بدانيد ـ چنين عالمى ـ خيرخواه ديگران نتواند بود». (بحار: 2/107)
پولَك:
مصغر پول، پول خرد . پولك ماهى: فلس ماهى. پولك دار بودن ماهى در مذهب شيعه نشان حلال گوشت بودن آن است. حضرت رضا (ع) فرمود: «... هر ماهى كه داراى پولك نباشد خوردن آن حرام است». (بحار:65/204)
پوييدن:
رفتن . رفتنى نه به شتاب و نه نرم . سعى .
پَهلو:
هر دو طرف سينه و شكم . جنب. قرآن كريم: «... خردمندان، كه در حال ايستادن يا حال نشستن و يا هنگامى كه به پهلو خفته اند به ياد خدا مى باشند و در آفرينش آسمانها مى انديشند ...» . (آل عمران: 191)
اميرالمؤمنين (ع): «آنچنان باطل را بكاوم كه حق از پهلويش بيرون آيد ...» . (نهج : خطبه 33)
پَهلَوان:
سخت توانا و زورمند . بَطَل. در حديث آمده كه روزى پيغمبر اكرم (ص) ديد جمعى پيرامون سنگى گرد آمده ، زور آزمائى مى كنند. فرمود: «پهلوان ترين شما كسى است كه هنگام خشم مالك خويشتن بوَد، و زورمندترين شما كسى است كه در عين قدرت گذشت نمايند». (بحار:77/14)
پهلوى:
منسوب به پهله.
زبان پهلوى: زبان متداول دوره اشكانيان و ساسانيان ; فارسى ميانه، و آن ميان فرس باستانى و فرس امروزى جاى دارد.
پَهن:
فراخ . وسيع . متّسع . مقابل تنگ و كم عرض.
پَهنا:
عرض . مقابل درازا. قرآن كريم: «بهشتى كه پهنايش به اندازه گستره آسمانها و زمين است». (آل عمران:133)
پَى:
كرّت . نوبت . بار . دفعه . مرتبه.
پَى:
عصب.
پَى:
پايه ديوار ; آنچه در زير ستونها از زمين كَنند و آن را با آهك و سنگ و جز آن استوار كنند.
پَى:
رد . اثر.
پَى:
دنبال . عقب . پشت . پس.
پياپى:
پشت سر هم . ولاءً . متوالياً .
پياده:
آنكه با پاى راه سپارد نه با ستور و مانند آن. به عربى راجِل، ماشى. قرآن كريم: «اگر شما را بيم خطرى از دشمن باشد، به هر حال كه ميسر باشد پياده و يا سواره نماز بجاى آريد» (بقره:239) . «مردم را به اداء مناسك حج اعلام كن تا پياده و سواره و از هر راه دور ، به سوى تو جمع آيند» . (حج:27)
در حديث آمده كه حضرت آدم (ع) هفتاد بار پياده به حج رفت. (بحار:10/75)
بريد بن معاويه عجلى گويد: در محضر امام باقر (ع) نشسته بودم ناگهان مردى از خراسان وارد شد كه وى پياده از آنجا آمده بود . پاهاى خود را بيرون آورد ، ديديم پوست كف پاها كنده شده بود . گفت: به خدا سوگند، تنها چيزى كه مرا از خانه ام بيرون كرده و انگيزه ام به اين سفر دور و دراز با پاى پياده شده همانا دوستى شما اهلبيت رسول (ص) بوده است. حضرت فرمود: «به خدا سوگند كه اگر سنگى ما را دوست بدارد با ما خواهد بود، و آيا دين جز دوستى ، چيز ديگرى است؟! كه خداوند مى فرمايد: (قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله...)(بحار: 27/95). امام صادق (ع): «هرگاه امام مجتبى به حج مى رفت پياده و گاه پا برهنه مى رفت ...» . (بحار:43/33)
در حديثى از حضرت رضا (ع) آمده كه آن حضرت بيست سفر پياده حج نمود (بحار: 43 /33). در حديث ديگر از امام صادق (ع) رسيده كه آن حضرت بيست و پنج بار پياده حج نمود (بحار: 43/339). در حديث ديگر آمده كه امام حسين (ع) نيز بيست و پنج سفر پياده به حج رفت
(بحار:44/192). در حديثى آمده كه امام سجاد(ع) پياده حج نمود و مدت بيست روز مسافت بين مدينه و مكه را طى كرد . (بحار:46/76)
امام باقر (ع): «ابن عباس مى گفت: بر چيزى افسوس نخورم آنچنان كه افسوس خوردم بر اين كه چرا پياده حج نكردم، چه از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: هر كه خانه خدا را پياده حج كند خداوند هفت هزار حسنه از حسنات حرم در نامه عملش ثبت نمايد عرض شد: يا رسول الله، حسنات حرم چگونه است؟ فرمود: هر حسنه با هزار هزار حسنه برابر است ...» . (بحار:99/105)
ابن بكير گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: ما قصد داريم پياده به حج برويم فرمود: «پياده مرويد بلكه سواره به مكه رويد» . عرض كردم: ما شنيده ايم حضرت امام حسن مجتبى بيست بار پياده حج نموده! فرمود: «آن حضرت در حالى پياده مى رفت كه ستوران بسيار به همراه داشت». در حديث ديگر از آن حضرت رسيده كه فرمود: «نزد من بهتر آن كه سواره حج كنيد تا بهتر به عبادات و دعاتان برسيد». از ابوبصير نقل شده كه گفت: از امام صادق (ع) پرسيدم: حج پياده افضل است يا سواره؟ فرمود: «اگر كسى توانگر بوده و بدين منظور پياده حج كند كه هزينه اش كمتر باشد سواره بهتر است» (بحار: 99/103 ـ 104). در حديث آمده كه پيغمبر (ص) هر گاه سوار بود ، هرگز پياده اى را با خود نمى پذيرفت، بلكه وى را به رديف خويش مى نشانيد، و اگر او قبول نمى كرد ، به وى مى فرمود: «تو پيش بيفت و در مقصد منتظر من باش». (بحار: 16/236)
پياز:
گياه خوردنى معروف، به عربى «بصل» گويند. در قاموس كتب مقدس آمده كه پياز مصر داراى طعم و مزه مخصوصى است از اين رو بنى اسرائيل ، خوردن آن را بر «منّ» و «سلوى» ترجيح مى دادند.
در حديث آمده كه پياز ، نيروى آميزش جنسى را افزايش مى دهد و بلغم را از بين مى برد و دل را استحكام مى بخشد و تب را قطع مى كند و وبا را نابود مى سازد (بحار:62/285). در حديث ديگر است كه پياز دهان را پاكيزه و كمر را محكم و پوست بدن را نرم مى سازد.
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : «چون به شهرى وارد شديد از پياز آن بخوريد تا از وباى آن ايمن باشيد».
ابوبصير گويد: از امام صادق (ع) راجع به پياز و سير سؤال شد ; فرمود: «خوردن آن ، چه خام و چه پخته باكى نيست». (بحار:66/248)
پياله:
قدح آبگينه ، كاسه خرد كه در آن شراب نوشند . جام . ساغر . در اصطلاح سالكان كنايه از محبوب است .
پيام:
رسالت . پيغام . از زبان كسى چيزى گفتن. قرآن كريم: «آنان كه پيامهاى خدا را به خلق ابلاغ كنند و جز از خدا از كسى نترسند و خداوند ، خود براى حسابرسى مردمان كافى است» (احزاب: 39) . اميرالمؤمنين (ع): «خداوند پيغمبر اسلام را فرستاد تا به سوى حق دعوت نمايد و ناظر بر اعمال خلق بوَد ; او بدون سستى و كوتاهى پيام خداوندگار خويش را رسانيد و در راه خدا با دشمنانش با تمام قدرت و بدون عذر و بهانه نبرد كرد ...» . (نهج : خطبه 116)
پيامبر:
پيغامبر . پيغمبر . نبىّ . رسول. به «پيغمبر» رجوع شود.
پيامد:
آنچه كه در پى چيزى يا كارى آيد . رخدادى كه لازم رخداد پيش از خود بود.
پيامد گناه: رنج و گرفتارى و محنتى كه بر اثر گناه و سرپيچى از طاعت پروردگار، در اين جهان يا پس از مرگ به شخص گنهكار يا ملتى كه گنهكاران را در كنار خويش ببينند و آنان را از گناه باز ندارند مى رسد ; اين قانون از جمله سنتهائى است كه خداوند در جهان آفرينش مقرر فرموده است و قرآن كريم مكرر بدان خاطر نشان نموده، از جمله: «هر پيشامد ناگوار كه به شما رسد ، پيامد كردار و رفتار خود شما است با وجود اين كه خداوند از بيشتر گناهانتان درمى گذرد» . (شورى:30)
از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «اين آيه ، اميدبخش ترين آيه قرآن است، اى على ! هيچ خراشى كه به بدن كسى به وسيله چوبى و هيچ زخمى كه به پاى كسى به وسيله برخورد به سنگى وارد آيد نيست جز اين كه پيامد گناهى باشد، و آنچه را كه خداوند در اين جهان از آن صرف نظر نموده، خود بزرگتر از آن است كه در آخرت بدان باز گردد، و آن گناه كه در دنيا كسى را بدان عقوبت نموده باشد او بزرگتر از آن است كه در آنجا بنده اش را مجدداً بدان كيفر كند». (مجمع البيان)
و نيز در قرآن كريم آمده است:
«بعضى از آنها اينگونه با خدا عهد بستند كه اگر خداوند به ما تفضل نمود و مالى به دستمان آمد آن را در راه خدا تصدّق كنيم و از جمله شايستگان باشيم. ولى چون خداوند مال و ثروتى به آنها عطا كرد بخل ورزيدند و به حق پشت نمودند. پيامد كار آنها اين شد كه خداوند دل آنها را ظلمتكده نفاق گردانيد تا روزى كه به كيفر بخل و اعمال زشت خويش برسند». (توبه: 75 ـ 77)
حسن در تفسير خود آورده كه مردى از ياران رسول خدا (ص) روزى از خانه خويش بيرون شد، در راه دخترى زيبا روى ديد كه لباسى زيبا به تن داشت و به كنار ديوارى نشسته بود، وى را منظره دخترك خوش آمد و به كنارش نشست . دختر از جاى خود برخاست و رفت . آن مرد او را تعقيب نمود، در بين راه دست به سوى گونه دختر برد، دختر از دست او گريخت، وى همچنان چشم به جمال دختر دوخته همى رفت، ناگهان گونه اش بديوارى اصابت نمود و خراشيده و مجروح گشت، وى به خويش آمد و دريافت كه اين صدمه ، پيامد كار زشت او بوده، به نزد رسول خدا (ص) آمد و ماجرا را به عرض حضرت رسانيد . فرمود: «خداوند به تو لطف نموده كه پيامد گناهت را در اين جهان به تو رسانيده است، چه خداوند متعال اگر بدىِ كسى را بخواهد پيامد عملش را به قيامت افكند، و چون خير كسى بخواهد ، در اين جهان وى را به عقوبت گناهش دچار سازد». (مجمع البيان ذيل آيه 16 سوره هود)
روزى ياران امام هادى (ع) از آن حضرت شنيدند كه فرمود: «خوردن خربزه موجب بيمارى جذام است». به حضرت عرض كردند: مگر نه چون مؤمن به چهل سال رسد از جنون و جذام و پيسى ايمن باشد؟! فرمود: «آرى، اما چون مؤمن از فرمان آنكه وى را امان داده سرپيچى نمايد از پيامد مخالفت در امان نباشد» (بحار:6/119). اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «اين را به خاطر داشته باشيد كه لذتها پايان پذيرد و تبعات گناه بماند». (بحار:73/364)
در حديث آمده كه: «پنج چيز ، پيامد پنج چيز است: هيچ قومى به پيمان شكنى دست نزدند جز آنكه خداوند دشمنشان را بر آنها چيره گردانيد، و هيچ مردمى بر خلاف حكم خدا حكومت ننمودند جز آنكه فقر و پريشانى در ميان آنها شيوع يافت، و هيچ ملتى فحشاء را شايع ننمودند جز آنكه مرگ (هاى ناگهانى) در ميانشان شايع گشت، و هيچ گروهى كم فروشى (نقص در كيل و وزن) ننمودند جز آنكه دچار قحطى و خشكسالى و نروئيدن گياهان گرديدند، و هيچ گروهى از پرداختن زكات دريغ
ننمودند جز آنكه باران از آنها منقطع گرديد». (بحار: 73/370)
پيام رسان:
پيام بَر . رسول.
پيام گزار:
پيام رسان . پيك. پيامگزاران پيغمبر اسلام (ص) ، آنچنان كه در تاريخ به ثبت رسيده عبارت بوده اند از: حاطب بن ابى بلتعه به نزد مقوقس، شجاع بن وهب اسدى به سوى حارث بن شمّر، دحيه كلبى به قيصر، سليط بن عمرو عامرى به نزد هوذة بن على حنفى، عبدالله بن حذافه سهمى به سوى كسرى، و عمرو بن اميه ضمرى به نزد نجاشى. (بحار: 22/250)
پيچك:
نوعى گياه كه بر درختان بر رود يا به ديگر گياهان بپيچد. به عربى «لبلاب» گويند. عمر بن ابراهيم گويد: به صفراى شديد و سر دردى سخت مبتلى بودم آنچنان كه هر گاه مرا مى گرفت نزديك بود ديوانه شوم . به حضرت رضا (ع) شكوه نمودم . فرمود: بر تو باد به گياه پيچك، آن را بر سر خود بنه، به دستور عمل نمودم در دم برطرف گرديد. (بحار: 95/59)
پَيدا:
هويدا . ظاهر . واضح . مقابل نهان.
پيدا شده:
نمايان شده پس از گم شدن. به عربى «لُقَطَه». به اين واژه رجوع شود.
پيدا كردن:
اظهار كردن . نماياندن . عرض . افصاح . در تداول : يافتن . به دست آوردن . جستن . تحصيل .
پيدايش:
اسم مصدر از پيدا شدن ; ظهور . تكوّن . خلقت.
پى در پى:
يكى پس از ديگرى . متواصل . متتابع . متواتر . متوالى.
پير:
سالخورده ; مقابل جوان. به عربى شيخ، شيخه. قرآن كريم: «اوست خدائى كه شما را از خاك بيافريد و سپس از قطره آبى و آنگاه از خون بسته اى كه آويز رحم بود و پس از آن شما را به صورت كودكى از رحم مادر بيرون آورد و به سنّ رشد و كمال رسيد و سپس پير گرديد ...» . (غافر:66)
امام صادق (ع): «خداوند، پير نادان و توانگر تجاوز كار و درويش متكبر را دشمن مى دارد» (بحار: 1/90). از امام حسين (ع) پرسيدند: زشت ترين چيز چيست؟ فرمود: «كار زشت از پير» (بحار: 36/384). اميرالمؤمنين (ع): «تدبير پير ، به نزد من به از چابكى جوان است». (نهج : حكمت 86)
پيغمبر اكرم (ص): «از ما نيست كسى كه بر كودكمان رحم نياورد و پيرمان را گرامى ندارد» . (بحار:75/137)
به «پيرى» نيز رجوع شود.
پيراستن:
مقابل آراستن . كم كردن از چيزى براى زينت و خوش آيند شدن و زيبا گشتن ; چون پيراستن موى سر و درخت و جز آن. به عربى تهذيب، تنقيح.
پيراسته:
نعت مفعولى از پيراستن . نازيبا بريده . مهذّب .
پيرامُن:
پيرامون . اطراف و گِرد چيزى . گرداگرد. به عربى «حول». اميرالمؤمنين(ع): «آيا با شكم سير بخسبم در حالى كه پيرامونم شكمهاى گرسنه و جگرهاى سوزان باشند؟!» . (نهج : نامه 45)
پيران:
جِ پير . بزرگسالان . شيوخ. رسول خدا (ص): «از جمله امورى كه موجب طول عمر مى شود آزار نرسانيدن به ديگران است و احترام به پيران». (بحار:76/318)
پيران:
فرزند ويسه . پهلوانى مشهور از توران و سرلشكر افراسياب .