قَمط :
بستن هر دو دست و هر دو پاى. چشانيدن طعم چيزى را به كسى.
قِمط :
رسن كه دست و پاى گوسفند كشتنى را بدان بندند.
قَمطَرَة :
فراهم آمدن. فراهم آوردن و گرد كردن. لازم و متعدى است.
قَمطَرير :
سخت و تاريك از هر چيز. شديد در شرّ. (انّا نخاف من ربّنا يوما عبوساً قمطريراً): ما از قهر خداى خويش به روزى كه خشمناك و سخت تيره و تار است بيمناكيم. (انسان: 10)
قَمع
(مصدر) : به عمود زدن كسى را. چيره شدن بر كسى و خوار و ذليل گردانيدن. در حديث در وصف اولياى خدا آمده: «فهم بين شريد ناد و خائف مقموع» اى مذلّل (مجمع البحرين). ريشه كن ساختن. اميرالمؤمنين (ع): «رحم الله امرأً نزع عن شهوته، و قمع هوى نفسه»: رحمت خدا بر كسى باد كه از شهوتش بركنده شود و هوسهاى سركش نفسش را ريشه كن سازد. (نهج: خطبه 176)
قَمع
، قِمع، قِمَع : قيف. ج: اَقماع. در حديث رسول (ص) آمده: «ويل لاقماع القول»: واى بر قيفهاى سخن. كنايه از كسى كه گوش خود را آنچنان آماده شنيدن هر سخنى كرده باشد كه گوئى قيفى است بر دهانه مغز، به آسانى هر سخن در آن فرو ريزد. (المجازات النبوية: 19)
قُمَعَة :
برگزيده و نخبه مال.
قَمقام :
مهتر. دريا. كار سترگ. ج: قَماقِم. اميرالمؤمنين (ع) در عظمت صنعت آفرينش: «و ارسى ارضاً يحملها الاخضر المثعنجر و القمقام المسخّر»: زمين را به وجود آورد كه دريائى عظيم گسترده آن را حمل مى كند. (نهج: خطبه 211)
قَمَل :
بسيار گرديدن شمار اعضاء قوم. فربه گشتن مرد پس از لاغرى. بسيار شپش شدن.
قَمِل :
شپشناك.
قُمَّل :
كنه. شپش. شپشه كه در گندم توليد شود. ملخ كوچك بى بال. (فارسلنا عليهم الطوفان و الجراد و القمّل و الضفادع و الدم آيات مفصّلات): نازل نموديم بر آنها (فرعونيان) طوفان و ملخ و شپشك (يا كنه) و قورباغه و خون، نشانه هائى آشكار و جدا از يكديگر. (اعراف: 133)
معاوية بن عمّار، قال: قلت لابى عبدالله (ع): ما تقول فى محرم قتل قُمَّلَةً؟ قال: «لا شىء عليه فى القمّل، ولا ينبغى ان يتعمّد قتلها». (وسائل: 12/539)
قِمَم :
جِ قِمَّة. تاركها. بلنديها.
قَمَن :
نزديك. راه و روش. سزاوار. تثنيه و جمع و مؤنث نشود.
قَمِن :
سزاوار. رسول الله (ص): «وامّا السجود فاكثروا فيها الدعاء، فانّه قمنٌ ان يستجاب لكم»: و اما سجود، پس بسيار در آن خدا را بخوانيد، كه سزاوار است دعا در آن حال به اجابت رسد. (بحار: 85/106)
قِمَّة :
تارك. ميان سر. بالاى هر چيزى. گروه مردم. قامت و بالاى آدمى. ج: قِمَم.
قُمِىّ :
حاج شيخ عباس بن محمد رضا ابن ابوالقاسم قمى از علما و محدثان معروف. در قم متولد شد و معلومات ابتدائى را در آن شهر فرا گرفت و به سال 1316 هـ ق به نجف رفت و از محضر درس حاج ميرزا حسين نورى محدث استفاده ها برد و در سال 1320 پس از وفات استاد به قم بازگشت و سپس به مشهد رفت و چندى دهر آن بسر برد و سرانجام به نجف بازگشت و در سال 1359 هـ ق در آنجا وفات نمود. او را تأليفات زيادى است كه به 30 كتاب احصاء شده، از جمله سفينة البحار، منتهى الآمال، بيت الاحزان، تحفة الاحباب، مفاتيح الجنان، فوائد الرضويه، نفس المهموم، نفثة المصدور است.
قَمِيص :
پيرهن، جز از پنبه نباشد، و آنچه از پشم بود قميص نيست. گاه مذكر آيد و گاه مؤنث. ج: قُمُص و اَقمِصَة و قُمصان. (وجاءوا على قميصه بدم كذب): جامه يوسف را آلوده به خون به نزد پدر آوردند (يوسف: 18). (و استبقا الباب و قدّت قميصه من دبر و الفيا سيدها لدى الباب قالت ما جزاء من اراد باهلك سوءاً الاّ ان يسجن او عذاب اليم): و هر دو (يوسف و همسر عزيز) به جانب در شتافتند، و آن زن از پشت سر جامه يوسف را بدريد، در اين حال شوى زن را بر در خانه ملاقات نمودند، زن گفت: آيا كيفر آن كه به خانواده تو سوء قصدى كند جز زندان و عذابى دردناك چيست؟ (يوسف: 25)
رسول خدا (ص) در حديثى: «لا يزنى الزانى حين يزنى و هو مؤمن، فانّه اذا فعل ذلك خُلِعَ عنه الايمان كخلع القميص»: زناكار آنگاه كه زنا مى كند مؤمن نيست، زيرا وى هنگام ارتكاب آن عمل آنچنان ايمان از او جدا مى گردد كه جامه از تن كنده شود. (وسائل: 1/34)
سُئِلَ ابوعبدالله الصادق (ع) عن امرأة ليس لها الاّ قميص، ولها مولود، فيبول عليها، كيف تصنع؟ قال: «تغسل القميص فى اليوم مرة»: از آن حضرت راجع به زنى سؤال شد كه يك جامه بيش ندارد و او را كودك خردسالى است كه بر آن ادرار مى كند، اين زن براى نمازهايش چه كند؟ فرمود: جامه را در روز يك بار بشويد و ديگر (اگر هم نجس شود) نشويد. (وسائل: 3/399)
قَمين :
جدير. سزاوار.
قِنّ :
بنده خالص. بنده اى كه از پدر و مادر بنده زائيده باشد. تثنيه و جمع ندارد.
قَنا :
جِ قناة. نيزه ها. بلندى است در بينى در سوى بالاى آن بين قصبه مارن، و آن عيب نيست، و آن در مورد پرنده و اسب و آدمى اطلاق مى گردد.
كجى بينى را نيز قنا گويند.
قَناء
(به فتح يا كسر قاف) : خوشه. ج: اقناء.
قَنات :
قناة. كاريز.
زكاة زرعى كه از آب قنات آبيارى شود يك دهم است چنان كه از آب باران.
عقبة بن خالد گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم اگر كسى قناتى را از كوهى استخراج نموده و پس از اينكه يك سال از آن بهره بردارى كرده ديگرى از همان كوه قناة ديگرى بيرون آورده و قناة دوم باعث شده كه آب قناة اول خشكيده شود؟ فرمود: آزمايش كنند بدين گونه كه يك شب چاههاى يكى از آن دو و شب ديگر چاههاى قناة ديگر را ببندند و بسنجند كداميك مانع آب ديگرى است، كه اگر معلوم شد قناة دوم به قناة اول زيان زده آن را ببندند. (وسائل: 17/344)
قَناطير :
جِ قِنطار. قناطير مقنطرة مبالغه است، يعنى قناطير كامله، چون بدر مبدّرة و الف مؤلّفة. (اقرب الموارد)
قِناع :
پرده و پوشش كه زنان و گاه مردان، سر را بدان پوشند. ج: قُنُع. امام صادق (ع) در حديثى با شهاب بن عبد ربّه كه شبى مقنّعاً بر آن حضرت وارد شد: «الق قناعك يا شهاب! فانّ القناع ريبة بالليل مذلّة بالنهار»: اى شهاب قناع (پوشش سر) خود را بردار، كه سر پوشيدن در شب مايه شكّ و ريب و در روز موجب ذلت و خوارى آدمى مى باشد. (وسائل: 5/106)
قَناعت :
بسنده كردن، به قسمت خويش خوشنود بودن. در حديث آمده كه پيغمبر (ص) از جبرئيل معنى قناعت پرسيد جبرئيل گفت: قناعت آنست كه به هر مقدار از مال دنيا كه بدست آورده باشى بسنده كنى، به اندك قانع باشى و اگر چيز ناچيزى هم نصيب شد خدا را سپاسگزار باشى.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: قناعت ثروتى است كه زوال ندارد. و فرمود: هر كسى كه به داده خدا راضى بود بر آنچه كه به دستش نيامده اندوه نخورد.
از آن حضرت معنى (فلنحيينّه حيوة طيّبه) سؤال شد فرمود: آن زندگى گوارا قناعت است. امام صادق (ع) فرمود: هيچ مال سودمندتر از قناعت به اندكى كه ترا كفاف دهد نباشد. امام باقر (ع) فرمود: كسى كه به موجودى خويش قانع بود همواره شادمان زندگى كند.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: بدانچه دارى قانع باش تا عزيز و ارجمند باشى. ابودرداء از حضرت رسول (ص) روايت كرده كه فرمود: كسى كه چون صبح شود تنش سالم بود و در امن و امان باشد و هزينه يك شبانه روز خود را نيز داشته باشد چنان باشد كه دنيا را در اختيار داشته باشد، ترا اين بس كه شكمت سير و عورتت مستور بود و اگر خانه سرپناهى نيز داشته باشى چه بهتر و اگر مركب سوارى نيز دارا باشى كه به به و گرنه همان نان و آبى كه به دستت رسد ترا بس است و بيش از آن يا حساب است و يا عذاب.
امام كاظم (ع) فرمود: اگر كسى بخواهد كه در عين ندارى و تهيدستى غنى و بى نياز بود و خاطرش از رنج حسد آسوده باشد و دينش سالم باشد بايستى با تضرع و زارى از خداوند بخواهد كه عقلش را كامل كند زيرا اگر عقل آدمى به كمال رسد به قدر كفاف بسنده كند و چنين كسى بى نياز است. و اين را بداند كه اگر به اندازه كفاف بسنده نكند هيچ چيزى او را بى نياز نسازد. (بحار: 1 و 71 و 78 و 103)
امام باقر (ع) فرمود: هيچگاه به بالاتر از خود چشم مدوز و اين ترا بس كه خداوند عز و جل به پيغمبر فرمود: (ولا تعجبك اموالهم و اولادهم) (مال و فرزندان آنها اعجاب ترا برنينگيزد) و فرمود: (ولا تمدّنّ عينيك الى ما متّعنا به ازواجا منهم...)(هرگز به زر و زيور دنيوى زراندوزان چشم مدوز) و اگر احياناً دلت هواى مال و منال دنيا كرد زندگى پيغمبر اكرم را به ياد آر كه غذاى روزمره اش جو و حلوايش خرما و سوختش شاخه نخل بود اگر مى يافت.
ديوجانس از حكماى يونان باستان بود كه همواره عمرى به زهد گذراند و هرگز مالى نيندوخت و مسكنى براى خود فراهم ننمود، روزى اسكندر وى را به مجلس خويش خواند، چون پيك اسكندر به نزدش آمد ديوجانس به وى گفت اسكندر را بگو همانكه ترا از آمدن به نزد ما بازداشت ما را از حضور به نزد تو بازداشت، ترا بى نيازى به سلطنت از آمدن به نزد من درويش بازداشت و مرا بى نيازى به قناعت از آمدن به در خانه تو مانع گشت.
از امام صادق (ع) رسيده كه روزى عثمان دويست دينار توسط دو نفر از غلامان خود به نزد ابوذر فرستاد و آنها را گفت سلام مرا به ابوذر برسانيد و بگوئيد اين را جهت كمك هزينه ات فرستادم. چون غلامان به خانه ابوذر شدند ابوذر گفت آيا به همه مسلمانان چنين وجهى داده؟ گفتند: نه. ابوذر گفت: من يكى از افراد اين ملتم و بر ديگران امتيازى ندارم. آنها گفتند خليفه مى گويد اين مال ملك شخصى منست و به خدا سوگند حرامى به آن نياميخته و جز از راه حلال به دست نياورده ام. ابوذر گفت: مرا به آن نيازى نيست و اين مرا كه مى بينيد بى نيازترين فرد اين مملكتم. آنها گفتند: خدا ترا به سلامت دارد ما كه در اين خانه از مال دنيا چيزى به چشم نمى بينيم؟! ابوذر گفت: چرا، زير اين پالان كه مى بينيد دو گرده نان جوين است كه چند روز بر آن گذشته و با وجود اين مرا به اين دينارها چه نياز؟! من امروز به ولايت على و خاندان پاكش از هر چيزى بى نيازم، خليفه را بگوئيد كه مرا نه به اين مال و نه به مالى مانند اين نيازى نباشد. (سفينة البحار)
قَناة :
نيزه. ج: قَنا. كاريز. ج: قنوات.
قِنَّب :
شاهدانه. درختى معروف كه برگ آن را بنگ و تخم آن را شاهدانه گويند. معرب كنب فارسى است.
قنبر :
مولى ابن معمر غلام على بن ابى طالب، مكنى به ابوالشعثاء كه اميرالمؤمنين او را قنبر نام نهاد. وى در تاريخ زندگى على (ع) مواقف ستوده اى داشته و آنچنان در دوستى و موالات آن حضرت ثابت قدم بوده كه جو خفقان و تهديدات حجاج بن يوسف او را از اين كيش باز نداشت. گويند: روزى حجاج گفت: امروز يكى از دوستان نزديك ابوتراب را مى خواهم به قتل رسانم چه كسى را به اين صفت مى شناسيد؟ گفتند: يارى ديرينه تر از قنبر نسبت به وى نباشد. دستور داد او را احضار كنند. چون بيامد به وى گفت: قنبر توئى؟ گفت: آرى. حجاج گفت: بنده على؟ گفت: بنده خدا مى باشم اما على ولى نعمت من است. حجاج گفت: از دين على بيزارى جوى. وى گفت: چون از دين او بيزار شوم مى توانى مرا به دينى به از آن راهنمائى كنى؟ حجاج گفت: من ترا خواهم كشت اكنون تو خود كيفيت كشتن را انتخاب كن. قنبر گفت: من آن به اختيار تو مى نهم كه به هرگونه كه مرا بكشى روزى به همان نحو ترا قصاص خواهم كرد و مولايم اميرالمؤمنين (ع) مرا خبر داده كه تو سر مرا مى برى. پس حجاج دستور داد قنبر به همين كيفيت به شهادت رساندند. (سفينة البحار)
قُنَبيط :
درشت ترين انواع كلم. به «كلم» رجوع شود.
قَند :
عسل نيشكر و مانند آن كه منجمد گردد. به عربى سُكَّر گويند. در حديث آمده كه پيغمبر (ص) اگر قند مى يافت بدان افطار مى نمود. روايت شده كه حضرت صادق (ع) حجامت نمود سپس به كنيزش فرمود: برو سه حبه قند بياور; و فرمود: قند پس از حجامت خون تازه برمى گرداند و به نيرو مى افزايد.
موسى بن بكير گويد: امام موسى بن جعفر (ع) قند را بيشتر هنگام خفتن ميل مى كردند. حسن بن على بن نعمان از يكى از دوستانش نقل كرد كه گفت: به نزد امام صادق (ع) از درد خود شكوه نمودم حضرت فرمود: هنگام خفتن دو حبه قند بخور. به دستور عمل كردم شفا يافتم.
از امام كاظم (ع) نقل شده كه اگر كسى هزار درهم داشته باشد و با آن قند بخرد اسراف نكرده. و در حديث آمده كه آن حضرت جهت شخص تب دار مقدار ده درهم قند را با آب سرد در ناشتا تجويز نمود. از امام باقر (ع) نقل شده كه شكر طبرزد هفتاد درد را شفا مى دهد و بلغم را ريشه كن مى سازد. (بحار: 96 و 62 و 48 و 47 و 66)
قند با هليله و رازيانه نوعى داروى تركيبى. به «درمان» رجوع شود.
قُنداق :
پارچه اى كه طفل نوزاد در آن پيچند. قماط.
قَندى :
زياد بن مروان، از اصحاب امام صادق و امام كاظم (ع)، وى در مورد امامت حضرت علىّ بن موسى الرضا (ع) به وقف گرائيد و سرانجام با انكار امامت آن حضرت و به زندقه از دنيا رفت. به «واقفة» رجوع شود.
قِنديل :
چراغ. چراغدان. ج: قناديل. معرّب كنديل است.
رسول الله (ص): «البلاء معلّق بين السماء و الارض مثل القنديل، فاذا سأل العبد ربّه العافية صرف الله عند البلاء»: بلا در ميان آسمان و زمين مانند قنديل آويزان است، و چون بنده از خداوند عافيت مسئلت نمايد خداوند از او برگرداند. (بحار: 93/294)
قُنزُعَة :
موى گرداگرد سر. ج: قنازع و قنزعات.
قَنَس :
قى اندك.
قَنص :
شكار كردن.
قَنَص :
شكار. شكارگاه.
قِنطار :
وزن چهل اوقيه از طلا، يا هزار و دويست دينار، يا هزار و دويست اوقيه، و گويند هفتاد هزار دينار، و گويند: هشتاد هزار درهم، و گويند: صد رطل طلا يا نقره، و گويند: هزار دينار، و گويند: پوست گاو پر از طلا يا نقره، و گويند: مال فراوان بر روى هم انباشته (اقرب الموارد). ج: قناطير. (ومن اهل الكتاب من ان تأمنه بقنطار يؤدّه اليك و منهم من ان تأمنه بدينار لا يؤدّه اليك ...)(آل عمران: 75). (و ان اردتم استبدال زوج مكان زوج و آتيتم احداهن قنطار افلا تاخذوا منه شيئا). (نساء: 20)
قَنطَرَة :
پل بزرگ. ج: قناطِر. عن الصادق (ع): «المرصاد قنطرة على الصراط لا يجوزها عبد بمظلمة». (بحار: 8/64)
لقمان به فرزند خود: «اجعل الدنيا بمنزلة قنطرة على نهر جزت عليها و تركتها و لم ترجع اليها آخر الدهر، اخربها و لا تعمرها، فانك لم تُؤمَر بعمارتها...». (بحار: 13/425)
رسول الله (ص): «الزكاة قنطرة الاسلام، فمن ادّاها جاز القنطرة، ومن منعها احتبس دونها...». (بحار: 77/407)
قُنْفُذ :
خارپشت. نام غلام عمر بن خطاب است كه مردى خشن و سخت دل از بنى عدىّ بن كعب بوده و هنگامى كه على بن ابى طالب از بيعت با ابوبكر امتناع جست وى را به احضار آن حضرت مأمور كردند، چون به درب خانه على (ع) رسيد فاطمه (ع) به پشت در آمد و او را اجازه ورود نداد، قنفذ تازيانه اى وبه نقلى غلاف شمشيرى به بازوى فاطمه زد و آنچنان ضربت شديد بود كه فاطمه (ع) بر اثر آن بيمار گشت و پس از مدتى وفات يافت. از امام صادق (ع) رسيده كه نخستين كسى كه در قيامت محاكمه شود محسن سقط شده فاطمه باشد و سپس قنفذ قاتل او. (سفينة البحار)
قَنَن :
راه و روش.
قَنو :
كسب كردن و مال فراهم آوردن و گرفتن آن را براى خود نه براى تجارت. از اين است اقتناء. (و انه هو اغنى و اقنى). (نجم: 48)
قِنو :
خوشه.
قِنوان :
جِ قنو و قنوة. خوشه ها. (ومن النخل من طلعها قِنوان دانية و جنات من اعناب). (انعام: 99)
قُنوت :
فرمانبردارى كردن، قانت: مطيع. و از اين معنى است (القانتين و القانتات). ايستادن در نماز، و به همين معنى است حديث «افضل الصلوة طول القنوت». دعا در حال نماز: امام صادق (ع) فرمود: قنوت در نماز وتر استغفار و در نماز فريضه دعا است.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: طول قنوت و سجود موجب رهائى از عذاب دوزخ است. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر كه در دنيا قنوتش طولانى تر آسايشش در آخرت بيشتر خواهد بود. از امام باقر (ع) رسيده كه هفت مورد است كه دعاى مخصوص ندارد: نماز ميت و قنوت و مستجار و صفا و مروه و وقوف به عرفات و دو ركعت نماز طواف. نيز از آن حضرت نقل شده كه قنوت در هر نماز بلند خوانده مى شود. عبدالله بن هلال گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: يابن رسول الله وضعمان بد شده (گرفتاريهاى ناگوار به ما روى آورده) فرمود: در نمازهاى واجب براى خود دعا كن. عرض كردم: مگر جايز است در نماز واجب حوائج دينى و دنيوى خود را نام برم؟ فرمود: آرى، پيغمبر (ص) در قنوت خود دعا مى كرد و بر كسانى نفرين مى نمود كه آنها را به نام خود و پدران و قبايلشان نام مى برد، و پس از آن حضرت على (ع) نيز چنين مى كرد. (بحار: 69 و 87 و 85) به كلمات «فرج» و «وتر» نيز رجوع شود.
قُنوط :
يأس و نوميدى. (ومن يقنط من رحمة ربه الاّ الظالّون): جز گمراهان چه كسى از رحمت خداى خويش نوميد مى باشد (حجر: 56). (وهو الذى ينزّل الغيث من بعد ما قنطوا): او (خدا) است كه باران مى فرستد پس از آن كه نوميد گشته باشند. (شورى: 28)
در حديث است كه قنوط از رحمت خدا از گناهان كبيره است. (بحار: 10/229)
به «نوميدى» نيز رجوع شود.
قُنوع :
خرسند بودن بدانچه قسمت باشد. امام صادق (ع): «لا عيش اهنأ من حسن الخلق، ولا مال انفع من القنوع باليسير المجزى، ولا جهل اضرّ من العجب» (بحار: 69/400). سُئِل اميرالمؤمنين (ع): اىّ القنوع افضل؟ قال: «القانع بما اعطاه الله» (بحار: 71/345). لقمان: «نِعم حظّ المرء القنوع». (بحار: 77/212)
الحسين بن على (ع): «القنوع راحة الابدان». (بحار: 78/127)
قنوة
(به ضمّ يا كسر قاف) : ورزيدن. كسب مال.
قَنى :
ورزيدن و كسب كردن. خوشنود گردانيدن.
قَنى :
نيزه.
قِنِّين :
طنبور. بازى ايست روميان را كه بدان قمار بازند.
قِنية :
در پرده و خانه نشين كردن دختر را.
قنية
(به ضمّ يا كسر قاف) : مال ذخيره شده. اموالى كه باقى اند، مانند خانه، باغ، مركب سوارى. اصل مال. سرمايه. (وانّه هو اغنى و اقنى): و هم او (خداوند) بندگان را بى نياز كرد و سرمايه بخشيد. (نجم:48)
قَوائِم :
جِ قائمة. يكى از چهار دست و پاى ستور و دست و پاى آدمى و پايهاى آن چيز كه قيام آن بدان است.
اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى در توحيد: «وانشأ الارض فامسكها من غير اشتغال، و ارساها على غير قرار، و اقامها بغير قوائم، ورفعها بغير دعائم». (نهج: خطبه 186)
قَوابِل :
جِ قابلة.
قُوّات :
جِ قُوّة.
قَوّاد :
رابط زنا. در حديث معراج رسول (ص) آمده كه فرمود: زنى را ديدم كه چهره و دستهايش همى سوخت و امعاء خود را مى خورد، سؤال كردم گفتند: وى زنى بوده كه در زنا وساطت مى نموده. (بحار: 79/114)
قُوّاد :
جِ قائد. رهبران. رسول الله (ص): «المجاهدون فى سبيل الله تعالى قوّاد اهل الجنة». (بحار: 8/199)
قَوادم :
جِ قادمة. پرهاى بزرگ مرغ. شهپرها.
قَوارِع :
جِ قارِعة. كوبنده ها. قوارع القرآن: آيه هائى از قرآن كه خواننده آن از شرّ ديو و پرى محفوظ باشد، گويا شيطان را رد مى كند (منتهى الارب). «قرعتهم قوارع الدهر»: حوادث سهمگين روزگار آنها را كوبيد. قوارع الطريق: وسط راه، آنجا كه پاها آن را مى كوبند.
قَوارير :
جِ قارورة. شيشه ها. تنگهاى بلور. (و يطاف عليهم بآنية من فضّة و اكواب كانت قواريراً قوارير من فضة قدّروها تقديراً). (انسان: 17)
قواصِف :
جِ قاصفة. بادهاى سخت شكننده. حوادث سهمگين. اميرالمؤمنين(ع) ضمن بيانى در فضايل خود: «فطرت بعنانها و استبددت برهانها كالجبل لا تحرّكه القواصف ولا تُزيله العواصف». (نهج: خطبه 37)
قَواضِب :
جِ قاضب. تيغهاى برّان.
قَواطِع :
جِ قاطعة. برندگان. مرغان كه از بلاد سردسير به گرمسير روند و بالعكس.
قَواعِد :
جِ قاعدة. قاعده ها. به «قاعدة» رجوع شود.
زنان كه از حيض باز نشسته باشند. زنان يائسة. (و القواعد من النساء اللاتى لا يرجون نكاحاً...): زنان سالخورده كه از ولادت و عادت زنانه باز نشسته و اميد نكاح ندارند بر آنان باكى نيست اگر اظهار تجملات و زينت خود كنند كه جامه هاى خويش را به نزد نامحرمان از تن برگيرند و اگر باز هم عفت ورزند بر آنان بهتر است... (نور: 60)
قَوام :
اعتدال. قام الامر: اعتدل. (والذين اذا انفقوا لم يسرفوا ولم يقتروا و كان بين ذلك قواماً): و آنان كه هنگام انفاق به مسكينان اسراف نكنند و بخل هم نورزند بلكه در احسان ميانه رو و معتدل باشند. (فرقان:67)
قِوام :
مايه زيست. اميرالمؤمنين (ع): «قوام الدين باربعة: بعالم ناطق مستعمل له، و بغنىّ لا يبخل بفضله على اهل دين الله، و بفقير لا يبيع آخرته بدنياه، و بجاهل لا يتكبّر عن طلب العلم... (بحار: 1/179)
قَوّام :
نيرومند در تصدّى امر. القوىّ على القيام بالامر. مصمم در انجام كار. ج: قوّامون. (يا ايّها الذين آمنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء لله ولو على انفسكم...): اى مسلمانان! نيرومندانه عدالت را بپا داريد، براى خدا گواهى دهيد هر چند عليه خود و پدر و مادر و خويشانتان باشد... (نساء: 135)
(الرجال قوّامون على النساء بما فضّل الله بعضهم على بعض و بما انفقوا...): مردان متصدّى سرپرستى زنان خواهند بود به جهت (دو امتياز، يكى) اين كه خداوند بعضى از شما (يعنى مردان به قدرت بيشتر در مديريت) را بر بعضى برترى داده است و (ديگر) آن كه مردان مسئول نفقه و هزينه زندگى زنان مى باشند... (نساء: 34)
قُوّام :
جِ قائِم. برپايان. متصديان. زمامداران. سرپرستان. اميرالمؤمنين (ع): «وانّما الائمّة قوّام الله على خلقه، و عرفاؤه على عباده»: پيشوايان دين سرپرستان اند كه از جانب خداوند بدين سمت منصوب گشته و زمامداران اند كه از سوى حضرتش بر بندگانش گماشته شده اند. (نهج: خطبه 152)
قَوامِع :
جِ قامِعة. از جا بركننده ها. هر چه كه آدمى را از خواهشهاى طبع و نفس و هوى بر كند و باز دارد.
قَوانين :
جِ قانون.
قُوت :
خوراك. غذا به اندازه قوام بدن انسان. ج: اقوات. (و قدّر فيها اقواتها فى اربعة ايّام): و قوت و منابع موادّ غذائى آنها را ظرف مدت چهار روز در زمين مقدّر فرمود. (فصّلت:10)
اميرالمؤمنين (ع): «لا مال اذهب للفاقة من الرضا بالقوت»: هيچ مالى براى از ميان بردن فقر به از رضا به مقدار نياز نباشد. (نهج: حكمت 371)
«ما كسبت فوق قوتك فانت فيه خازن لغيرك»: هر آنچه بيش از نياز هزينه زندگيت بدست آورى و در راه بدست آوردن آن رنج تحمل كنى، در حقيقت تو در آن مال انباردار ديگرى خواهى بود (نهج: حكمت 192). «طوبى لمن لزم بيته و اكل قوته»: خوش به حال كسى كه ملازم خانه خويش بوده و از غذا به قدر ضرورت اكتفا نمايد. (نهج: خطبه 176)