«فرض الله فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء»: خداوند هزينه زندگى درويشان را در اموال توانگران واجب ساخته است. (نهج: حكمت 328)
امام صادق (ع): «من سأل الناس و عنده قوت ثلاثة ايّام، لقى الله ـ عزّوجلّ ـ يوم القيامة و ليس على وجهه لحم»: هر كه هزينه سه روز خود را داشته باشد و در عين حال از ديگران درخواست مال بكند، چون روز قيامت فرا رسد در حالى خداى را ملاقات كند كه گوشت بر چهره نداشته باشد. (بحار: 7/222)
قُوّت :
قوّة. نيرومندى. توانائى. ج، قُوى. ضدّ ضعف. (ولو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب انّ القوة لله جميعا): اگر ستمگران هنگام رؤيت عذاب ببينند كه توانائى و قدرت همه از آن خداوند است (بقرة: 165). (قالوا نحن اولو قوّة): گفتند: ما نيرومند مى باشيم (نمل: 33). (خذوا ما آتيناكم بقوة): آنچه را كه در اختيار شما پيامبران نهاده ايم، (يعنى شريعت) با قدرت و توانمندى بدست گيريد (بقرة: 63). قوة در اينجا كنايه از اعتنا و تصميم جدّى است. عياشى از اسحاق بن عمار نقل كرده كه گفت: از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا در اينجا قوّت ابدان مراد است يا قوت قلوب؟ فرمود: هر دو (بحار: 13/200). اين سخن از بوزرجمهر نقل شده: اگر به قوّت علاقه مندى بكوش كه به قوت بر طاعت پروردگار دست يابى، و اگر بخواهى ضعيف باشى سعى كن بر ارتكاب محرّمات ضعيف و ناتوان باشى. (ربيع الابرار: 1/868)
قوچ :
گوسفند نر سه يا چهار ساله، اخته ناشده، كه غالبا شاخ دارد. معرّب كبش است.
قَوَد :
كشنده را باز كشتن، قصاص نمودن. عن احدهما (الباقر او الصادق ـ ع ـ): «قتل العمد كلّما عمد به الضرب فعليه القود، وانّما الخطا ان تريد الشىء فتصيب غيره» (وسائل: 29/37). علىّ (ع): «لا تجوز شهادة النساء فى الحدود ولا فى القود» (وسائل: 29/140). عن احدهما (ع): «لا يُقادُ والد بولده، و يقتل الولد اذا قتل والده عمداً». (وسائل: 29/77)
عن ابى جعفر (ع): «لا يُقادُ مسلم بذمّىّ فى القتل ولا فى الجراجات...» (وسائل: 29/108). ابوعبدالله (ع): «من قتل مؤمنا متعمّداً فانه يُقادُ به، الاّ ان يرضى اولياء المقتول ان يقبلوا الدية او يتراضوا باكثر من الدية او اقلّ من الدية...». (وسائل: 29/52)
قَود :
پنبه. قطن.
قورباغه :
جانورى ذوحياتين كه در آب و خشكى زندگى مى كند، به عربى ضِفدع گويند. اين حيوان يكى از اقسام عذابهائى بود كه خداوند بر قوم فرعون فرستاد. حرام گوشت است و كشتن آن در حديث مكروه آمده است.
قورت :
جرعه. قورت دادن: فرو بردن جرعه يا لقمه بدون درنگ. به عربى «عبّ» گويند، كه اين كار در مورد نوشيدن آب مكروه است. فرمودند: آب را بمكيد و قورت مدهيد. (بحار: 62/293)
قَوس :
كمان. ذراع. قول خداى تعالى (فكان قاب قوسين او ادنى) يعنى دو كمان عربى يا به قدر دو گز. (منتهى الارب)
قوس قزح :
كمان رنگين كه در هوا ظاهر شود. به «رنگين كمان» رجوع شود.
قوشچى :
علاءالدين على بن محمد سمرقندى معروف به ملا على قوشچى از مشاهير علماى عامه و متكلم و رياضى است. وى در سمرقند اغلب علوم متداوله را فرا گرفت و هيئت و رياضيات را از قاضى زاده رومى و الغ بيگ بن شاهرخ بن امير تيمور سلطان ماوراءالنهر كه نسبت به فنون رياضى ميلى وافر داشت آموخت و سلطان او را به تكميل رصدخانه اى كه در سمرقند تأسيس كرده بود گماشت و قوشچى اين وظيفه را انجام داد و زيج الغ بيگى را كه به زيج جديد معروف است به پايان رساند. پس از مرگ سلطان عازم حج شد و در تبريز مورد توجه حاكم آنجا شد و از آنجا به اسلامبول رفت و چندى مدرّس مدرسه اياصوفيا شد.
از تأليفات او است: شرح تجريد خواجه، هيئت فارسى و چند كتاب ديگر. وى به سال 879 در اسلامبول درگذشت و نزد قبر ابو ايوب انصارى به خاك سپرده شد. (قاموس الاعلام و ريحانة الادب)
قَوصرة :
زنبيل خرما. ج: قَواصِر.
قَول :
گفتن. گفتار. اشاره كردن. (قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اذا): گفتارى پسنديده و گذشتى (از مقصرى) به از صدقه اى كه اذيتى در پى داشته باشد (بقرة:263). (و هدوا الى الطيب من القول و هدوا الى صراط الحميد) (حج: 24). (فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور) (حج: 30). (الذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه)(زمر: 18). وعده عذاب. (لقد حق القول على اكثرهم...)(يس: 7). ج: اقوال و جِ ج: اقاويل.
قولنج :
بيمارى معروف معده. در حديث از كاسنى و انجير جهت درمان اين بيمارى توصيف شده. به «كاسنى» و «انجير» رجوع شود.
قول و قرار در معامله :
خالد بن حجاج گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: شخصى به نزد من مى آيد و مى گويد: فلان پارچه برايم بخر و اينقدر سود به تو مى دهم، اين كار چه حكمى دارد؟ فرمود: مگر نه آنست كه اگر خواست مى خرد و گرنه نمى خرد؟ گفتم: آرى چنين است. فرمود: اشكالى ندارد. معاوية بن عمار گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: يكى به نزد من مى آيد و به من مى گويد: فلان مقدار حرير به من بفروش، در حالى كه من حرير موجود و حاضر ندارم، وى با من به قيمت و كالا قرارداد مى بندد وبا يكديگر توافق مى كنيم كه در فلان موعد به وى تحويل دهم; سپس مى روم و حرير را براى او مى خرم و به وى تحويل مى دهم؟ فرمود: مگر ميان شما چنين مقرر نيست كه اگر او در اين مدت معامله حريرى را سودمندتر از معامله با تو يافت مى تواند تو را رها كند؟ يا تو اگر مشترى بهتر از او يافتى به آن مشترى ديگر بفروشى؟ گفتم: آرى چنين است. فرمود: اشكالى ندارد. (بحار: 103/137)
قَوم :
گروه مردان و زنان معا، يا بخصوص گروه مردان، و از اين معنى است قول خداى سبحان:
(لا يسخر قوم من قوم). و قول خداى تعالى: (و نساء من نساء). يا زنان به تبعيت مردان داخل قومند. مذكر و مؤنث هر دو آيد، و از اين باب است قول خداى تعالى: (كذّب به قومك). و (كذّبت قبلهم قوم نوح). (منتهى الارب)
اين نام بدين جهت بر گروه نهاده شده كه به كارهاى بزرگ و مهم قيام كنند. ج: اقوام، اقاوم، اقاويم، اقائم. (اقرب الموارد)
قَوم :
خويشاوندان. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: آدمى هر چند توانگر باشد از قوم و فاميل و قبيله خويش و دفاعى كه آنها بدست و زبان خود از وى كنند بى نياز نخواهد بود و آنها در غياب او بهترين مدافع و پراكندگيهاى او را بهترين گردآورنده و هنگام پيشامدهاى ناگوار مهربانترين كس باشند. در حديث ديگر فرمود: فاميل و خويشان خود را گرامى دار كه اينها بال تواند كه بدان پرواز كنى و اصل تو كه سرانجام به آنها بازگردى و دست تو كه به وسيله آن به دشمن خويش بيازى.
در حديث ديگر فرمود: حلم و بردبارى به منزله قبيله و عشيره انسان است (بحار: 74 و 71). به «طايفه» نيز رجوع شود.
قَوميّت :
تعصب قومى و نژادى. به «ناسيوناليسم» رجوع شود.
قُوى :
جِ قوّة. نيروها. (علّمه شديد القوى): او را همان دارنده نيروهاى سخت (يعنى جبرئيل) آموخته است. (نجم: 5)
علىّ بن الحسين (ع): «الرجل كلّ الرجل نعم الرجل هو الذى جعل هواه تبعاً لامر الله و قُواه مبذولة فى رضاء الله...»: مرد به تمام معنى و نيكو مرد آن كس است كه هواى دل خويش را به تبع فرمان خدا قرار دهد و تمام نيروهايش را در راه رضاى خدا مبذول دارد. (وسائل: 8/318)
قَوِىّ :
زورمند. توانا. نيرومند. (انّ الله قوىّ شديد العقاب): خداوند نيرومند سخت كيفر است (انفال: 52). ج: اقوياء.
اميرالمؤمنين (ع): «لن تُقَدَّس امّة لا يؤخذ للضعيف فيها حقّه من القوىّ»: ملّتى را كه در ميان آنها حق ضعيف از زورمند گرفته نشود، پاك و بى عيب نخوانند. (نهج: نامه 53)
قَويم :
راست و درست. معتدل.
قَهّار :
سخت چيره. از صفات بارى تعالى است. (أأرباب متفرقون خيرٌ ام الله الواحد القهّار). (يوسف: 39)
قَهر :
چيره شدن. ذليل كردن. (فاما اليتيم فلا تقهر): يتيم را خوار مساز. (ضحى:9)
قهر كردن :
در تداول عرف از كسى روى گردان شدن، ضد آشتى. از امام صادق (ع) روايت شده كه: هيچ دو مسلمان از يكديگر قهر نكردند جز اينكه يكى از آن دو و بسا هر دوى آنها مستوجب بيزارى و لعن خدا شدند. معتب راوى حديث گويد: عرض كردم: خواه ناخواه يكى از آن دو متجاوز و ستمگر است آن ديگرى چرا؟ فرمود: به جهت اينكه آن مظلوم وظيفه داشت به نزد متجاوز رود و او را به آشتى بخواند و در گفتار با وى تنازل كند تا دلش را نرم سازد، چه از پدرم شنيدم مى فرمود: اگر دو نفر با يكديگر درگير شدند بايد آن كه مظلوم واقع شده به نزد متجاوز رفته به وى بگويد: اى برادر! من به تو ستم كرده ام; تا جدائى آنها برطرف گردد كه خداوند عادل است و روزگارى داد مظلوم را از ظالم مى ستاند.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: اگر دو مسلمان از يكديگر جدا گردند و با هم قهر كنند و تا سه روز آشتى نكنند هر دو از اسلام بيرون روند و ميان آن دو رابطه دينى نماند، و هر يك از آن دو كه زودتر با ديگرى سخن بگويد در قيامت زودتر به بهشت رود. حضرت رضا (ع) فرمود: چون شب اول ماه رمضان فرا رسد شياطين به زنجير كشيده شوند و هر شب هفتاد هزار مشمول مغفرت خدا گردند و چون شب قدر شود خداوند به شمار كسانى كه در ماه رجب و شعبان و ماه رمضان تا آن شب آمرزيده بيامرزد جز آن كس كه ميان او و برادر دينيش كدورتى باشد كه خداوند بفرمايد بايد درباره اينها منتظر بود تا با يكديگر آشتى كنند.
در حديث امام صادق (ع) آمده كه فرمود: چون با دوستت قهر كردى و ميان تو و او نگرانى دست داد در دوران نگرانى بدگوئى او مكن كه راه بازگشت بر او بسته شود، باشد كه وى به خود آيد و آزمونها او را به سوى تو بازگرداند.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اگر خواستى از دوستت قطع ارتباط كنى راهى از دوستى بين خود و او به جاى گذار كه اگر خواست به تو برگردد بى راه نباشد.
از حضرت رسول (ص) آمده كه اعمال بندگان در هفته دو روز عرضه مى گردد: دوشنبه و پنج شنبه، پس خداوند بر همه ببخشايد جز آن كس كه ميان او و برادر دينيش كدورتى باشد.
امام صادق (ع) فرمود: ملعون است ملعون، كسى كه برادر دينيش به وى پيشنهاد آشتى بكند و او نپذيرد. (بحار: 75/186 و 74/166 ـ 236)
قَهرَمان :
وكيل يا امين دخل و خرج. ج: قهارمة. معرّب است. اميرالمؤمنين (ع): «لا تُمَلَّكُ المرأة من امرها ما جاوز نفسها، فان المرأة ريحانة و ليست بقهرمانة»: زن را نشايد كه بيش از توان و مقدرتش كار بدو محول نمود، كه زن گل خوشبو است نه امين دخل و خرج. (نهج: نامه 31)
قُهَرَة :
سوزن كلان. زن بدكار و بد عمل و نابكار. امرأة قهرة، اى شريرة. (اقرب الموارد)
قَهِرَة :
كم گوشت. فخذ قهرة: ران كم گوشت. (منتهى الارب)
قِهز :
نوعى جامه سفيد آميخته با حرير. ان رجلا اتاه (يعنى عليّا ـ ع ـ) و عليه ثوب من قِهز، فقال: ان بنى فلان ضربوا بنى فلانة بالكناسة، فقال (ع): صدقنى سنّ بكره. (شرح نهج لابن ابى الحديد: 19/121)
قهقرا :
قهقرى. به عقب برگشتن. فى الحديث: «رأى رسول الله (ص) نخامة فى المسجد فمشى اليها بعرجون من عراجين ابن طاب (نوع من النخل) فحكّها ثم رجع القهقرى فبنى على صلاته» (وسائل: 5/191). وعنه (ص): «لا تمشوا على اعقابكم القهقرى». (المجازات النبوية: 157)
قَهقَهَة :
خنده به آواز بلند. اميرالمؤمنين (ع): «لا يقطع الصلاة التبسّم، ويقطعها القهقهة»: تبسّم نماز را باطل نكند ولى خنده به آواز، نماز را باطل نمايد. (بحار: 84/282)
قَى :
استفراغ كردن. به «قىء» رجوع شود.
قِىّ :
زمين خالى از سكنه. بيابان بى آب و گياه. در حديث آمده: «من صلّى بارض قِىٍّ فأذّن و اقام الصلاة، صلى خلفه من الملائكة ما لا يرى قطره»: هر كسى كه در زمين خالى از سكنه اى نماز گزارد، اذان و اقامه بگويد و نماز را بپاى دارد، آن قدر از فرشتگان پشت سرش نماز گزارند كه پايان صفوف آنها به چشم نيايد. (نهايه ابن اثير)
قِياد :
رسن كه ستور را با آن كشند. طاعت و اذعان. اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف بدان و فريفتگان به دنيا ـ «منهوم باللذات، سلس القياد للشهوات» (بحار: 78/75). «ثلاثة من استعملها افسد دينه و دنياه: من اساء ظنّه، و امكن من سمعه، و اعطى قياده حليلته» (بحار: 78/229). «احذر يوما يغتبط فيه من احمد عاقبة عمله، و يندم من امكن الشيطان من قياده فلم يجاذبه». (نهج: نامه 48)
امام موسى بن جعفر (ع): «احفظ لسانك تعزّ، ولا تمكّن الناس من قياد رقبتك فتذلّ». (بحار: 75/82)
قِيادَة :
قيادت. راهنمائى. رهبرى. پيشوائى. قلتبانى، جمع كردن دو نفر به منظور انجام كار حرام مانند زنا و لواط و سحق.
وهى الجمع بين الرجال و النساء للزنا، و بين الرجال و الرجال للّواط، و بين النساء و النساء للسحق.
تثبت القيادة بشهادة رجلين عادلين، ولا تثبت بشهاده رجل و امرأتين، ولا بشهادة النساء منفردات، وهل تثبت بالاقرار مرّة واحدة؟ المشهور عدم ثبوتها بذلك بل لابد من الاقرار مرتين، ولكن لا يبعد ثبوتها بالاقرار مرة واحدة.
اذا كان القوّاد رجلا فالمشهور انه يضرب ثلاثة ارباع حدّ الزانى، بل فى كلام بعض عدم الخلاف فيه، بل الاجماع عليه، وقال جماعة: انه يُنفى من مصره الى غيره من الامصار، وهو ضعيف. وقيل يُحلَقُ رأسُه و يشهر، بل نُسِبَ ذلك الى المشهور، ولكن لا مستند له. و اما اذا كان القوّاد امرأة، فالمشهور انّها تُجلَد ، بل ادُّعِىَ على ذلك عدم الخلاف، لكنه لا يخلو من اشكال، وليس عليها نفى ولا شهرة و لا حلق. (مبانى تكملة المنهاج: 1/250)
قِياس :
در لغت اندازه گرفتن دو چيز يا دو چيز را به هم سنجيدن است. و در اصطلاح منطق: گفتارى مركب از دو يا چند قضيه كه تسليم به آن مستلزم تسليم و پذيرش قول ديگر باشد كه نتيجه آن است.
و در اصطلاح فقه اجراء حكم اصل است در فرع از جهت جامعى كه بين آنها است و آن جامع علت ثبوت حكم است در اصل، و قياس يا مستنبط العله است يا منصوص العله; در مورد قياس مستنبط العله مجتهدين شيعه و برخى از فقهاى سنت عمل به آن را حرام دانند و اكثر علماى سنت عمل بدان را روا دانند. در مورد قياس منصوص العله اكثر فقهاى شيعه به حجيت آن قائلند و گويند: هرگاه علت حكم به نحوى مذكور باشد و قرائن و شواهد بر اين دلالت كنند كه همان ملاك حكم است مى توان از مورد حكم به ديگر مورد تعدى نمود چنانكه گفته شده باشد «الخمر حرام لانه مسكر» و مانند «اغسل ثوبك من ابوال ما لا يؤكل لحمه» كه معلوم مى شود ملاك حرمت اسكار است پس هر مسكرى حرام است. و معلوم مى شود غير مأكول بودن علت نجاست است.
روايات ذيل مربوط به قياس مستنبط العله است كه فقيه بى آنكه علتى منصوص در لفظ آيه و حديث بيابد از نزد خود جامعى ملحوظ دارد:
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: در دين قياس مكنيد كه دين را نتوان به سنجش آورد و نخستين كسى كه قياس نمود ابليس بود. و فرمود: هر كه به رأى خويش در دين قياس كند به من افتراء بسته. و فرمود: در آينده امت من به هفتاد و سه فرقه پراكنده شوند، گمراه كننده ترين و فريبنده ترين و خطرناكترين آنها بر امتم آن فرقه است كه دين را به رأى خويش قياس كنند، حرام را حلال و حلال را حرام نمايند. (كنزالعمال:1/209)
روزى ابويوسف، فقيه معروف اهل سنت در موسم حج به نزد امام كاظم (ع) آمد و به حضرت گفت: چه مى گوئيد درباره محرم آيا مى تواند موقعى كه در كجاوه سوار است در سايه باشد؟ فرمود: نه. گفت هنگامى كه در خيمه است چطور؟ فرمود: آرى. ابويوسف دوباره همين سؤال را تكرار نمود و با لحن مسخره آميزى منتظر جواب بود و گفت: چه فرق است ميان كجاوه و خيمه؟! حضرت فرمود: اى ابايوسف دين به قياس و سنجش نظر و فكر چون تويى نباشد شما با دين بازى مى كنيد، ما همان كارى كه پيغمبر (ص) كرده مى كنيم و آنچه را كه او گفته مى گوئيم، پيغمبر (ص) هنگامى كه بر شتر سوار بود به زير سايه نمى رفت ولى در سايه خيمه و خانه و ديوار مى رفت. (بحار: 48/171)
سماعة بن مهران گويد: روزى امام موسى بن جعفر (ع) رو به من كرد و فرمود: شما را به قياس چه كار؟! آنان كه در گذشته تباه شدند تنها بدين سبب بود كه در امر دين به رأى و قياس عمل نمودند، سپس فرمود: هرگاه به مسئله اى مواجه شديد كه حكمش را نمى دانيد ـ و حضرت به دست اشاره به دهان خود نمود كه به من مراجعه كنيد ـ سپس فرمود: خدا لعنت كند ابوحنيفه را كه مى گفت: على (ع) چنين گفته و من چنين مى گويم و صحابه چنين گفته اند و من چنين مى گويم، سپس فرمود: هيچ با ابوحنيفه همنشين بوده اى؟ عرض كردم: نه ولى او چنين مى گفت، سپس عرض كردم: خدا شما را سلامت دارد آيا پيغمبر (ص) در عهد خود آن مقدار از احكام را در دسترس مردم نهاد كه آنها را كفايت كند؟ فرمود: آرى و آن مقدار كه تا قيامت بدان نياز داشته باشند. عرض كردم: آيا چيزى از آن احكام گم شده و از ميان رفته است؟ فرمود: نه، همه آنها نزد اهلش موجود است. (وسائل: 18/23)
ابوحنيفه گويد در منى به نزد سرتراشى رفتم كه سرم را بتراشد، چون نشستم به من گفت سمت راستت پيش آر و رويت را به قبله كن و بسم الله بگو. من در آنجا سه ادب از آداب سر تراشيدن از او آموختم كه تا آن لحظه نمى دانستم. به وى گفتم: تو برده اى يا آزاد؟ گفت: برده ام. گفتم: برده چه كسى؟ گفت جعفر بن محمد علوى (ع) گفتم: او اكنون در منى است؟ گفت: آرى. من به قصد ملاقات به درب خانه جعفر (ع) رفتم اذن ورود خواستم مرا اذن ندادند، منتظر ماندم تا جمعى از اهالى كوفه آمدند و آنها اجازت يافته در آمدند من نيز به همراه آنها وارد خانه شدم و در كنار حضرت نشستم، گفتم: يابن رسول الله خوب بود كسى به كوفه مى فرستادى و به مردم كوفه سفارش مى نمودى كه از سب و لعن ياران پيغمبر (ص) دست بردارند زيرا من خبر دارم كه بيش از ده هزار تن از مردم آنجا اصحاب پيغمبر را ناسزا مى گويند. فرمود: آنها از من نمى شنوند. گفتم: كيست كه سخن ترا نپذيرد با وجود اينكه تو فرزند پيغمبرى؟! فرمود: همين تو از جمله كسانى هستى كه تسليم امر من نيستى زيرا تو هم اكنون بى اجازه من به خانه ام وارد شدى و بى رخصت من در اينجا نشسته اى و بر خلاف رأى من سخن مى گوئى كه من شنيده ام تو به قياس عمل مى كنى؟ گفتم آرى اين نظر منست. فرمود: واى بر تو اى نعمان اولين كسى كه قياس كرد ابليس بود هنگامى كه خداوند او را به سجده آدم امر فرمود و او گفت من از آتشم و آدم از خاك و آتش برتر از خاكست ـ آنگاه حضرت مسائلى در رابطه با قياس از او پرسيد و ـ فرمود: اى نعمان كداميك مهم تر است: قتل يا زنا؟ گفتم: قتل. فرمود: پس چرا خداوند در مورد قتل به دو گواه بسنده كرده ولى در زنا چهار گواه را لازم مى داند؟ آيا اين با قياس و سنجش عقل بشر تطابق دارد؟! گفتم: خير. فرمود: كداميك نجس تر است بول يا منى؟ گفتم: بول. فرمود: پس چرا خداوند به كسى كه بول مى كند دستور وضو مى دهد اما در منى غسل واجب نموده ؟! آيا اين با قياس سازگار است؟! گفتم: خير. فرمود: نماز مهمتر است يا روزه؟ گفتم: نماز. فرمود: پس چرا بر زن حايض قضاى روزه واجب ولى قضاى نماز واجب نيست؟ اين را مى توان به قياس سنجيد؟ گفتم: خير. فرمود: كداميك ضعيف ترند: مرد يا زن؟ گفتم: زن. فرمود: پس چرا خداوند ارث زن را نصف ارث مرد قرار داده؟ اين را مى توان قياس كرد؟ گفتم: خير. فرمود: چگونه است كه خداوند در مورد كسى كه دو درهم بدزدد فرموده دستش را ببرند و چون دست كسى بريده شود ديه آن را پنج هزار درهم مقرر فرموده آيا اين را مى توان به قياس آورد؟ گفتم: نه... (بحار: 10/220)
قيافة :
تتبع اثر. پى جوئى. چهره و سيما. حالت چهره كه تحت تاثير عوامل خارجى و انفعالات روحى و وضع مزاجى است.
در حديث آمده: اگر پسر بچه اى را ديديد كه چشمانى زيبا و پيشانيى پهن و دو گونه اى پر و كشيده و دستى سخاوتمند داشت درباره او هر خير و بركتى را اميدوار باش. و اگر ديدى چشمانى فرو رفته و پيشانيى تنگ و دو گونه اى ورم كرده و لاله گوشى باريك دارد به وى اميدى نداشته باش. (بحار: 104/96)
فى حديث مرفوع عن الصادق (ع): «خمسة خلقوا ناريّين: الطويل الذاهب و القصير القمىء والازرق بخضرة والزائد و الناقص». (بحار: 5/277) و عن اميرالمؤمنين (ع): «اذا كان الغلام ملثاث الازرة، صغير الذكر، ساكن النظر فهو ممن يرجى خيره و يؤمن شرّه، و اذا كان الغلام شديد الازرة، كبير الذكر، حادّ النظر فهو ممن لا يرجى خيره و لا يؤمن شرّه». (بحار: 40/168)
وعن رسول الله (ص): «تزوّجوا الزرق، فانّ فيهنّ يُمناً». (بحار: 103/237)
قيافه شناسى :
علمى است معروف كه از صورت پى به سيرت برند و آن را فراست نيز خوانند. و آن بر دو گونه است: قيافه شناسى از اثر كه آن را در عربى عيافة گويند و قيافه شناسى از بشره و كيفيات صورت كه قيافه شناسى اصطلاحاً بدان اطلاق گردد. قيافه شناسى علمى است كه از چگونگى استدلال از هيأتهاى اعضاى دو شخص به مشاركت و يگانگى ميان آن دو در نسبت و ولادت و ساير احوال بحث مى كند. اين گونه استدلال در ميان عرب به بنى مدلج اختصاص داشت و آموختن آن ممكن نيست و بناى اين علم بر اساس حدس و تخمين و گمان است نه يقين و استدلال از اين رو در اين باره كتابى نوشته نشده و تعليم و تعلمى حاصل نگرديده است. گويند اقليمون صاحب فراست معتقد بود كه مى تواند از تركيب انسان به اخلاق وى پى ببرد شاگردان بقراط در مقام امتحان او برآمدند و صورت بقراط را رسم كردند و آن را نزد وى بردند اقليمون در آن به دقت نگريست و سپس گفت صاحب اين عكس زنا را دوست مى دارد، گفتند. دروغ مى گوئى گفت دانش من ناگزير دروغ نمى گويد برويد و از خود او بپرسيد و چون از بقراط ماجرا را پرسيدند گفت راست مى گويد من زنا را دوست مى دارم ولى زمام نفس خود را در دست دارم. (كشف الظنون)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «لا آخذ بقول عرّاف ولا قائف» هرگز سخن عرّاف (پيشگو، غيبگو و كسى كه ادعا مى كند به دلائلى گمشده را مى جويد يا دزد را مى شناسد) و قيافه شناس را نمى پذيرم (آن را معتبر نمى دانم). (مجمع البحرين)
مرحوم شيخ انصارى در مكاسب محرّمه گويد: حرمت قيافه شناسى به طور اجمال محل اجماع است و در جامع المقاصد و تنقيح آمده كه حرمت آن در جائى است كه حرامى بر آن مترتب گردد و ظاهراً مراد ديگران نيز همين باشد زيرا صرف اينكه كسى به علم يا گمان نسب كسى را تشخيص دهد دليلى بر حرمت آن نيست و در بعضى احاديث از مراجعه به قيافه شناس و عمل به قول او نهى شده ـ آنگاه مرحوم شيخ بدين مناسبت اين داستان عجيب نقل مى كند ـ زكريا بن يحيى بن نعمان مصرى گويد: از على بن جعفر شنيدم كه وى به حسن بن حسين بن على بن الحسين مى گفت: به خدا سوگند كه خداوند حضرت رضا (ع) را يارى نمود و به دادش رسيد. حسن گفت: آرى به خدا قسم فدايت گردم برادرانش اين چنين ستمى بر او روا داشتند. على گفت آرى به خدا قسم ما عموزادگانش نيز در اين عدوان شريك بوديم. حسن گفت: داستان را بگو چگونه بود كه من در آن صحنه نبودم؟ على گفت ـ امام جواد گندمگون بود ـ ما افراد فاميل از برادران حضرت رضا (ع) گرفته تا ما عموزادگان به وى گفتيم تاكنون در ميان ما امام گندمگون سبزه چهره نبوده ـ و چون حضرت رضا (ع) فرزند ديگرى جز حضرت جواد نداشته و قهراً امامت به وى منتقل مى شده آنان از اين سخن مرادشان اين بوده كه وى فرزند حضرت نيست ـ حضرت رضا (ع) جواب داد اين فرزند من است. آنان گفتند پيغمبر (ص) قيافه شناسى را قبول داشته و طبق تشخيص قيافه شناسان قضاوت كرده و اكنون ما به اين گروه مراجعه كنيم و نظرشان را در اين باره بپذيريم. حضرت فرمود: شما خود دانيد هر چه خواهيد بكنيد ولى من ـ كه در فرزندم شكى ندارم ـ نه، ولى چون آنها را حاضر نموديد نام مرا نبريد و بايستى جلسه در خانه خودتان باشد. عده اى قيافه شناس را دعوت كردند و مجلسى متشكل از اعمام و برادران و خواهران حضرت در باغى ترتيب داده شد و حضرت رضا (ع) را به لباس باغبان كه بيلى به دوش داشت ملبس نمودند و او را گفتند هنگام آماده شدن مجلس به صورت يك كارگر وارد باغ شو. چون مجلس بياراست امام جواد را به نظر قيافه شناسان آوردند و گفتند: پدر اين كيست؟ آنها نگاهى به حاضران كردند و گفتند: اين يك عموى او و آن يك عمه او است و در اين مجلس پدرى را براى او نمى بينيم آرى آن باغبان ممكن است پدر او باشد كه پاى اين كودك به پاى او شبيه است ـ و در آن حال پشت حضرت به جمعيت بود ـ و چون حضرت رو به ما كرد گفتند: اينك پدر او. على بن جعفر گويد: چون من اين را از قيافه شناس شنيدم برخاستم و لعاب دهان امام جواد را بمكيدم و گفتم: گواهى مى دهم كه تو امام من مى باشى. (مكاسب شيخ انصارى)