back page fehrest page next page

در تاريخ آمده كه على بن هبيره بر غلام خود رفيد خشم گرفت و او به امام صادق (ع) پناه برد، حضرت به وى فرمود: به نزد او بازگرد و به وى بگو: جعفر بن محمد مرا امان داده متعرضم مشو. وى گفت: فدايت گردم وى مرد شامى بد مذهبى است از او مى ترسم. فرمود: همين كه به تو گفتم، تو برو. رفيد گويد: در راه بازگشت عربى بيابانى به من برخورد و مرا گفت: به كجا مى روى؟! اين چهره كه من مى بينم چهره مقتول است دستت را بده. چون دستم را به وى نشان دادم گفت: اين دست نيز دست كسى است كه بايد كشته شود. سپس گفت: زبانت را بيرون آر. چون من زبانم را بيرون آوردم گفت: برو آسوده خاطر باش كه بيمى بر تو نمى باشد زيرا پيامى در آنست كه اگر به كوه عرضه شود تسليم گردد. من به خانه اربابم على بن هبيره رفتم همين كه چشمش به من افتاد در حال دستور قتل مرا داد، من به وى گفتم: من سر زده و از خود نيامده ام، پيامى از كسى براى تو دارم آن را مى گويم آنگاه تو خود دانى. وى خانه را خلوت ساخت و گفت: پيامت را بگوى. گفتم: مولايت جعفر بن محمد (ع) سلامت مى رساند و مى گويد: رفيد در امان من است متعرضش مشو. وى گفت: ترا به خدا سوگند جعفر بن محمد چنين گفت و سلام مرا رساند؟ گفتم: آرى به خدا قسم. بار دوم و سوم همين سؤال را تكرار نمود و من همين جواب گفتم. وى كتفهاى مرا كه هنگام ورود بسته بود بگشود و گفت: همان گونه كه من كتفهاى ترا بسته بودم تو نيز كتف مرا ببند. گفتم: من اين كار نكنم. وى گفت: ممكن نيست حتماً بايد چنين كنى. من كتفهايش را بستم و سپس بگشودم آنگاه مهر اسم خود را به من داد و گفت: اكنون اختيار من به دست تو مى باشد هر چه خواهى با من كن. (بحار: 47/179)

قِيام :

معتدل شدن. ايستادن. انتصاب. راست شدن كار. ظاهر و ثابت شدن. قامت السوق: رواج گرفت بازار. برپا شدن.

«قيام در قرآن»

1 ـ برخاستن، نحو (انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك): پيش از آن كه از جاى خود برخيزى آن (تخت) را به نزدت حاضر مى كنم. (نمل: 39)

2 ـ توقّف: (كلّما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا): هرگاه روشن شد در نور آن مى روند، و چون تاريك گرديد مى ايستند و توقف مى كنند. (بقرة: 20)

3 ـ برپاى بودن: (و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره): از نشانه هاى وجود خداوند آن كه آسمان و زمين به فرمان او برپا مى باشند. (روم: 25)

چنان كه باب اِفعال از اين استعمال به معنى برپاى داشتن است. (اَقِم الصلاة): نماز را برپاى بدار. (لقمان: 17)

4 ـ عزم و اراده: (اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهكم...): چون خواستيد نماز بگزاريد روى خويش و دست خويش را تا آرنج بشوئيد... (مائدة: 6)

5 ـ پرداختن به كارى: (انّ ربّك يعلم انّك تقوم ادنى من ثلثى الليل و...): خدايت مى داند كه تو كمتر از دو سوم شب به نماز مى پردازى... (مزّمّل: 20)

اميرالمؤمنين (ع): «كم من قائم ليس له من قيامه الاّ السهر»: چه بسيار به عبادت ايستاده كه از اين ايستادنش او را جز بيدارى سهمى نباشد. (نهج: حكمت 145)

«قيام در نماز»

قيام از جمله واجبات نماز است براى كسى كه قادر بر ايستادن باشد، و آن در برخى موارد واجب و در مواردى ركن است; قيام واجب غير ركنى مانند قيام در حال قرائت حمد و سوره و تسبيحات اربع و قيام بعد از ركوع كه در اين موارد اگر با تمكن عمداً ترك شود نماز باطل است.

و قيام ركنى مانند قيام در حال تكبيرة الاحرام و قيام متصل به ركوع، و اين قيام اگر سهواً نيز با تمكن فوت شود موجب بطلان نماز خواهد بود.

قِيام :

جِ قائم. برپايان. ايستادگان. (ثمّ نُفِخَ فيه اخرى فاذا هم قيامٌ ينظرون): سپس بار ديگر در صور دميده شد كه ناگهان (همه مردگان) برپاى ايستادگان نظاره گر باشند. (زمر: 68)

قيام عليه حكومت جور :

بپاخاستن و به ستيز در آمدن عليه حكومتى كه برخلاف شريعت اسلام عمل كند، به هدف سرنگون سازى و دگرگون نمودن آن.

ستيز با حكومت باطل در حدّ امر به معروف و نهى از منكر با شرائط خاصه، واجب كفائى است. (به «امر به معروف» رجوع شود) ولى در حدّ براندازى و به هدف تشكيل حكومت اسلامى، ميان فقها محل خلاف است، وبر مبناى قول به ولايت مطلقه فقيه، و صلاحديد فقيه جامع الشرائط، و وجوب كفائى اقامه نظام كه از مصاديق بارزه احكام نظاميه است، قيام واجب است، گرچه به سفك دماء و اتلاف اموال منجر گردد، چه اين امور از لوازم قهريه قيام مى باشد; روايات در اين باره متعدد آمده كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

محمد بن يعقوب الكلينى عن عدة من اصحابنا... عن ابى جعفر (ع) ـ فى حديث ـ قال: «فانكروا بقلوبكم، و الفظوا بالسنتكم، وصكّوا بها جباههم ولا تخافوا فى الله لومة لائم، فان اتّعظوا و الى الحق رجعوا فلا سبيل عليهم، (انما السبيل على الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغير الحق، أولئك لهم عذاب اليم)، هنا لك فجاهدوهم بابدانكم و ابغضوهم بقلوبكم، غير طالبين سلطانا و لا باغين مالا، ولا مريدين بالظلم ظفرا، حتى يفيئوا الى امر الله ويمضوا على طاعته».

و عن ابى عبدالله (ع): «ما جعل الله بسط اللسان و كفّ اليد و لكن جعلهما يبسطان معا و يكفّان معا». (وسائل: 16/131)

وعن الحسين بن على (ع) خطب اصحابه و اصحاب الحرّ بالبيضة (ماء فى طريق الحجاز الى العراق) فحمدالله واثنى عليه، ثم قال: «ايها الناس! انّ رسول الله (ص) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناكثا لعهدالله مخالفا لسنة رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله ان يدخله مدخله، الا! و انّ هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد...». (تاريخ طبرى: 4/305)

ولى از بعضى روايات مأثوره از حضرات معصومين و نيز برخورد عملى آنها با اين مسئله مانند قيام امام حسين (ع) كه آن حضرت مكرر، وجوب آن را بر خود مستند به دعوت مردم عراق از او و ارسال نامه هاى فراوان بدين مضمون بيان مى داشت، چنين برمى آيد كه رابطه اين امر با استطاعت و قدرت رابطه واجب مشروط است با شرط خود، مانند وجوب حج نسبت به استطاعت كه تحصيل استطاعت واجب نباشد و تا گاهى كه به خودى خود به دست نيامده حج واجب نگردد.

اميرالمؤمنين (ع) در آن خطبه معروف به شقشقيه خود چنين مى فرمايد: «اما والذى فلق الحبة وبرء النسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر وما اخذالله على العلماء...» سوگند به آن كه دانه شكافت و انسان آفريد اگر نه اين بود كه آن جمعيت بسيار (جهت بيعت با من) حضور يافتند وبه فراهم آمدن يار و مدد كار حجت بر من تمام شد، و اگر نبود آن پيمان كه خداوند از علما و دانايان گرفته كه در كنار سيرى ستمگر و گرسنگى ستم رسيده بى تفاوت نباشند هر آينه مهار شتر خلافت به كوهانش مى افكندم و (همان معامله كه با آغاز آن كردم با انجامش هم مى كردم) آخر آن را به همان پيمانه اولش مى نوشانيدم، و آنگاه نيك در مى يافتيد كه اين دنياى شما نزد من از عطسه بز ماده بى ارزش تر است. (نهج: خطبه 3)

و در جاى ديگر مى فرمايد: «دعونى و التمسوا غيرى، فانّا مستقبلون امرا له وجوه و الوان، لا تقوم له القلوب ولا تثبت عليه العقول، و ان الآفاق قد اغامت و المحجة قد تنكّرت، و اعلموا انى ان اجبتكم ركبت بكم ما اعلم، ولم اُصغِ الى قول القائل وعتب العاتب، و ان تركتمونى فانا كاحدكم، ولعلّى اسمعكم و اطوعكم لمن ولّيتموه امركم، وانا لكم وزيرا خير لكم منى اميراً». (نهج: خطبه 92)

امام باقر (ع) فرمود: اگر سيصد و سيزده تن به شمار اصحاب بدر در اختيار امام قرار گيرد بر او است كه عليه جور و ستم قيام كند و دگرگونى بوجود آرد. ابوالجارود گويد: به امام باقر(ع) عرض كردم مرا نصيحتى كن. فرمود: ترا سفارش مى كنم به تقواى خدا و ملازمت خانه خويش و اينكه در امور اين حكومتها دخالت نكنى و از اين انقلابيهاى ما (از قبيل زيد و بنى حسن كه عليه حكومت زمانشان خروج كردند) به دور باشى چه اينها در وضع مطلوبى نبوده و به مقصد صحيحى رهسپار نمى باشند; و بدان كه هر گروهى كه به منظور دفع ظلمى يا يارى دينى قيام كند بلا و محنت آنها را سركوب سازد و از پا در آورد تا گاهى كه همان گروه كه در بدر رسول خدا را يارى نمودند بيايند، گروهى كه به قتل نرسند تا كشته شان دفن گردد و مجروح نگردند كه درمان شوند و از پا در نيايند تا كسى آنها را برخيزاند. عرض كردم: آنها كيانند؟ فرمود: ملائكه.

جابر جعفى از امام باقر (ع) روايت كند كه فرمود: هر يك از ما اهل بيت كه پيش از قيام قائممان خروج كند به جوجه پرنده اى مى ماند كه (پيش از اوان پرواز) از لانه خود بيرون رود و در تاقچه اى بيفتد و سپس كودكان با وى بازى كنند. ابوبصير از امام صادق (ع) روايت كرده: هر پرچمى كه پيش از ظهور قائم (عج) برافراشته گردد صاحب آن پرچم طاغوتى است كه جدا از خدا پرستش شود.

عبدالله بن عطا گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: پيروان شما در عراق فراوانند و به خدا قسم در اين خاندان كسى مانند تو نداريم چرا قيام نمى كنى؟! فرمود: اى عبدالله تو (نيز) دو گوش خود را در اختيار اين احمقان نهاده اى؟ نه به خدا سوگند من اهل قيام نمى باشم. عرض كردم: پس ما در انتظار چه كسى از شما باشيم؟ فرمود: مراقب باشيد هر يك از ما كه ولادتش از مردم پنهان بود هم او صاحب اين امر و او قيام كننده خواهد بود، و هر كدام از ما كه نامش بر زبانها بوده و انگشت نما و مشخص باشد وى بايستى با دلى آكنده به غم و اندوه بميرد.

فضل كاتب گويد: در حضور امام صادق (ع) نشسته بودم ناگهان نامه ابومسلم خراسانى كه حضرت را به قيام دعوت كرده بود به دست حضرت رسيد، امام چون نامه را ديد به حامل گفت: نامه تو جواب ندارد و از اينجا بيرون شو. ما اصحاب چون از حضرت چنين شنيديم شروع كرديم در گوشى با يكديگر سخن گفتن و در اين باره گفتگو نمودن. حضرت فرمود: اى فضل شما چه مى گوئيد؟! خداوند كه به عجلت و شتاب بندگانش شتاب نمى كند و همانا كندن كوه از جاى خود آسان تر است از برانداختن سلطنتى كه عمرش به پايان نرسيده باشد. من عرض كردم: فدايت گردم پس ما در انتظار چه نشانه اى باشيم كه به ظهور دولت حق اميدوارمان سازد؟ فرمود: عمر اين زمين سپرى نگردد تا اينكه سفيانى خروج كند و چون وى ظاهر شود شما دعوت ما را اجابت كنيد. ـ حضرت اين جمله را سه بار تكرار نمود ـ و اين از حتميات است.

عمر بن حنظله گويد: از امام صادق (ع) شنيدم فرمود: پنج علامت پيش از قيام قائم بيايد و آن نداى آسمانى و خروج سفيانى و فرو رفتن زمين (در بيداء) و قتل نفس زكيه و خروج يمانى است. عرض كردم: فدايت شوم اگر يكى از خاندان شما پيش از اين علامات قيام كند من مى توانم با وى شركت كنم؟ فرمود: نه.

مأمون رقّى گويد: روزى در محضر امام صادق (ع) نشسته بودم كه سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام كرد و نشست و به حضرت گفت: شما خاندان رأفت و رحمت مى باشيد و رهبرى و زمامدارى حق شما است چرا نشسته ايد و حق خويش را نمى ستانيد در حالى كه صد هزار شمشير زن از پيروانتان منتظر فرمان مى باشند؟! حضرت فرمود: خداوند حق ترا بر ما حلال كند آرام باش و بنشين. سپس حضرت به كنيز خود حنيفه فرمود: اى حنيفه اين تنور را آتش كن. وى تنور را بيفروخت تا حدّى كه تنور سرخ شد و شعله آتش بالا گرفت; به خراسانى فرمود: برخيز و در اين تنور بنشين. وى گفت: اى سرورم اى فرزند پيغمبر مرا به آتش مسوزان و مرا معاف دار خدا ترا معاف دارد. حضرت فرمود: پس بنشين. در اين حال هارون مكى كه نعلين خود را به دست گرفته بود وارد شد، سلام كرد، حضرت به وى فرمود: نعلينت را اينجا بنه و خود در اين تنور بنشين. وى بى درنگ در ميان تنور رفت. امام رو به خراسانى كرد و به استفسار اخبار و حوادث خراسان از او پرداخت و لختى با وى سخن گفت و پس از مدتى به وى فرمود: برخيز و به تنور بنگر. من به اتفاق مرد خراسانى به سر تنور رفتيم هارون را ديديم چهار زانو به ميان تنور نشسته است، از تنور بيرون شد و به ما سلام كرد. امام به خراسانى فرمود: چند نفر از اين قبيل در خراسان مى شناسى؟ وى گفت: به خدا سوگند يك نفر هم از اين نمونه نمى شناسم. فرمود: آرى به خدا قسم يك نفر هم نيست و ما تا گاهى كه حتى پنج نفر يار مخلص نداشته باشيم قيام نخواهيم كرد و ما خود به وقت قيام خود آگاهيم.

معتّب غلام امام صادق (ع) گويد: شبى جمعى از اصحاب در محضر امام بودند ناگهان صداى كوبه در آمد من در را بگشودم ديدم زيد بن على بن الحسين است. چون متوجه شد كه زيد است به اصحاب فرمود: شما به اتاق ديگر رويد و اينجا را خلوت كنيد. زيد وارد شد، با حضرت معانقه كردند و نشستند، مدتى دراز با يكديگر راز كردند، اندك اندك صداشان بلند شد، زيد مى گفت: اى جعفر از اين روش (سكوت و سكون) دست بردار، به خدا قسم اگر هم اكنون دستت را ندهى كه با تو بيعت كنم يا دست مرا نگيرى كه با من بيعت كنى بيچاره ات مى كنم، تو جهاد را رها ساخته به درون خانه نشسته اى و اموال از شرق و غرب دريافت مى دارى و حركت نمى كنى؟! و امام مى فرمود: اى عمّ خدا ترا رحمت كند، اى عمو خدايت ببخشايد، و زيد مى گفت: تا فردا صبح بيشتر مهلت ندارى حساب خود را بكن. اين بگفت و از خانه بيرون شد. اصحاب كه اين سخنان زيد را شنيده بودند به گفتگو درباره زيد پرداختند. حضرت فرمود: ساكت باشيد، درباره زيد جز به نيكى سخن مگوئيد، خدا عمويم را رحمت كند، اگر وى پيروز گردد اختيار امر را به من خواهد داد...

سدير صيرفى گويد: روزى به امام صادق (ع) عرض كردم: به خدا قسم ديگر بر شما روا نباشد كه بنشينى و قيام نكنى. فرمود: به چه دليل؟ گفتم: به جهت اينكه ياران و مواليان و پيروان شما امروز به حدى فراوانند كه اگر آن روز اميرالمؤمنين (ع) اين چنين يارانى مى داشت تيم و عدى در او طمع نمى كردند. فرمود: اى سدير فكر مى كنى شمار اينها چه قدر است؟ گفتم: صد هزار، دويست هزار. فرمود: دويست هزار؟ گفتم: آرى. حضرت لختى سكوت نمود و چيزى نگفت و سپس فرمود: آماده اى به اتفاق تا ينبع (چند فرسخى مدينه) برويم؟ گفتم: آرى. دستور داد دراز گوشى و استرى زين كردند و مرا فرمود بر استر سوار شو و من بر درازگوش كه آرام تر است سوار مى شوم. در بين راه وقت نماز شد فرمود: فرود آى نماز بخوانيم. در اين اثنا كودكى را ديديم كه چند رأس بزغاله مى چرانيد. حضرت فرمود: اى سدير به خدا سوگند كه اگر به تعداد اين بزغاله ها شيعه مى داشتم روا نمى دانستم بنشينم و قيام نكنم. من بزغاله ها را شمردم هفده رأس بودند.

در حديث آمده كه اميرالمؤمنين (ع) خطاب به پيروان خود فرمود: در خانه خويش بنشينيد و دست و سلاح و زبانتان را به هواى دلتان به كار ميندازيد و به كارى كه خداوند درباره آن شتاب ننموده مشتابيد كه هر يك از شما كه خداى خود را بشناسد و به حق پيغمبر و اهلبيتش عارف باشد اگر هم در ميان بستر خويش بميرد شهيد مرده است و اجر و مزدش بر خدا است و حسب نيتش به ثواب مى رسد و همان نيت او جايگزين شمشير و قيام او خواهد بود كه هر چيزى را مدتى و وقتى مقرر است.

عيص بن قاسم گويد: از امام صادق (ع) شنيدم مى فرمود: از خدا بترسيد و جانتان را حفظ كنيد زيرا آن شمائيد كه بايد غم خود را داشته باشيد، اگر شما دو جان مى داشتيد كه يكى را به آزمايش مى نهاديد كه آيا به بهشت مى رود يا به دوزخ و چون مى ديديد دوزخى است به جان ديگرتان توبه مى كرديد و به آن راه نمى شديد در آن صورت اين خود به كشتن دادنها درست و بجا مى بود ولى شما يك جان بيش نداريد كه چون آن را از دست داديد توبه را از دست داده ايد، اين را بدانيد كه حتى اگر كسى از جانب ما شما را به قيام دعوت كند از هم اكنون شما را گواه مى گيرم كه ما به اين كار راضى نمى باشيم زيرا از حالا پيداست كه وى از ما اطاعت نمى كند و سخن ما را نمى شنود تا چه رسد آنگهى كه پرچمها برافراشته شود و وى بر اريكه سلطنت نشيند؟! (بحار: 100 و 52 و 51 و 46 و 47)

عبدالله بن عطا گويد: از واسط (يكى از شهرهاى عراق) به عزم حج حركت كردم، در مدينه به حضور امام باقر (ع) شرفياب گشتم، حضرت از اوضاع مردم و از اوضاع اقتصادى عراق و نرخ اجناس از من پرسيد، عرض كردم: اى پسر پيغمبر، مردم همه چشم به انتظار قدوم شما و آماده فرمان شما مى باشند و گردنها كشيده كه كى جمال شما را زيارت كنند و فرمان قيام از طرف شما

صادر گردد، كه محض صدور دستور، همه به دنبال شما خواهند بود. حضرت فرمود: اى پسر عطا، تو نيز گوش خود را در اختيار اين ابلهان قرار داده سخنان اينها را باور مى كنى؟! نه به خدا سوگند، من كسى نيستم كه به اين تحريكها به حركت درآيم، اين را بدان كه هر يك از ما در اين زمينه بروز و ظهور كند و مردمان به وى توجه نموده مشاراليه بالبنان گردد، يا كشته مى شود و يا با دلى آكنده به غم و اندوه در بستر مى ميرد، تا روزگارى كه خداوند آن كس را مبعوث نمايد و بدين كار بگمارد كه مردم در ولادتش مشكوك باشند و ندانند متولد شده يا خير، او همان كسى است كه براى اين امر آماده شده است. (بحار: 51/36)

قيامت :

مصدر قام، تاء آن تاء وحدت، به معنى بپا خاستن، و روز قيامت روزى كه مردگان از قبر برخيزند. اين كلمه هفتاد بار در قرآن كريم ذكر شده و جمع آيات مربوط به قيامت حسب احصاء محققين حدود هزار و هفتصد آيه است كه قريب يك سوم قرآن را تشكيل مى دهد. برخى از نامهاى ديگر اين روز بزرگ كه در قرآن آمده عبارتند از: يوم فزع اكبر، يوم الجزاء، يوم الدين، يوم الحساب، يوم النشور، يوم المشهود، يوم التغابن، حشر، صاخّه، قارعة، حاقّه، ساعة، غاشية، ذكرى، بعث.

اعتقاد به قيامت يكى از اصول دين مقدس اسلام و عموم اديان آسمانى مى باشد كه بايستى هر كسى از هم اكنون خود را براى آن روز كه بازگشت هر كسى به آن و سرنوشت همه در آن است و نتيجه اعمال در آن آشكار مى گردد مهيّا سازد و خود و وابستگان خود را از آن خطر بزرگ رها سازد.

و اينك بخشى از آيات و روايات مربوطه:

(يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانّا خلقناكم من تراب ثم...): اى مردم اگر شما به روز قيامت و زنده شدن مردگان در شك و ريب مى باشيد ـ بدين دليل توجه كنيد ـ كه ما شما را از خاك (كه اجزاء وجودى هر كسى از آن متكون است) آفريديم و سپس از قطره آبى و پس از آن، آن را به خونى بسته متحول ساختيم و آن خون را به قطعه گوشتى تبديل نموديم كه گاهى هنوز شكل نيافته از ميان رود (و سقط شود) و گاه به آن شكل دهيم و سپس شما را به صورت كودكى از رحم به در آريم تا مراحل رشدتان را طى كنيد. و برخى از شما (پيش از پيرى) بميرد و برخى به پست ترين مرحله عمر رسد كه دگر چيزى را درك نكند پس از آنكه درك مى كرده (آيا آن كس كه داراى چنين قدرتى مى باشد بر زنده ساختن شما دگربار ناتوان است؟! و ديگر دليل بر قدرت خدا به زنده نمودن مردگان اينكه) زمين را مى بينى مرده و خالى از رستنى است ناگهان آب بر آن فرود آريم كه به اهتزاز آيد و به رويش در آيد و انواع رستينها بروياند. (حج:4 ـ 5)

(كيف تكفرون بالله و كنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ثم اليه ترجعون): چگونه خدا را منكر مى شويد در صورتى كه مرده (و نابود) بوديد و او به شما حيات داد و سپس شما را بميراند و از نو زنده تان كند و آنگاه به او باز خواهيد گشت (بقره: 28)

(فسيقولون من يعيدنا قل الذى فطركم اوّل مرّة فسينغضون اليك رؤسهم و يقولون متى هو قل عسى ان يكون قريبا...): خواهند گفت چه كسى ما را باز مى گرداند بگو آنكه از نخست شما را بيافريد. آنگاه به حالت سر به زيرى بگويند آن (قيامت) كى فرا رسد بگو بسا نزديك باشد، روزى كه شما را (از گورهاتان) بخواند و شما ستايش كنان او را اجابت نمائيد و گمان بريد كه جز اندك مدتى در گور نبوده ايد. (اسراء: 51 ـ 52)

(وهو الذى يبدء الخلق ثم يعيده و هو اهون عليه): آن خداوند است كه نخست خلايق را بيافريد و سپس آنها را بازگرداند و آن (بازگردانيدن) بر او آسان تر باشد. (روم: 27)

(و قال الذين كفروا لا تأتينا الساعة قل بلى وربّى...): منكران گويند قيامتى بر ما نيايد بگو خير، چنين نيست كه شما مى پنداريد به پروردگارم سوگند كه آن به شما فرا رسد، خداوند داناى نهان كه حتى ذره اى و كمتر از آن از آنچه كه در آسمانها و زمين است بر او پنهان نباشد و همه در كتابى روشن گر ثبت باشد تا مؤمنان و دارندگان اعمال شايسته را پاداش دهد، مغفرت و روزى به بايستگى از آن آنها باشد و آنان كه در محو و نابودى آيات ما تلاش كردند تا مگر رسول ما را ناتوان كنند مستوجب عذاب دردناك گردند. (سبأ: 3 ـ 5)

(يسئلونك عن الساعة ايّان مرسيها قل انما علمها عند ربى...): از تو راجع به قيامت سؤال كنند كه كى فرا رسد بگو علم آن نزد پروردگارم مى باشد هيچ كس جز او آن را در وقت خود آشكار نسازد. (شأن آن روز) در آسمانها و زمين بس عظيم و سنگين است، جز ناگهانى بر شما در نيايد. (اعراف:187)

(و جائت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد * و نفخ فى الصور ذلك يوم الوعيد...): هنگام بيهوشى و مدهوشى مرگ به حقيقت فرا رسيد. آرى اين همان مرگى است كه از آن دورى مى جستيد. و آنگاه كه در صور بدمند (و فرشتگان ندا كنند) اين است روز وعده گاه خلق. و هر فردى را فرشته اى براى حساب به محشر كشاند و فرشته اى بر نيك و بد اعمالش گواهى دهد. و تو از اين روز سخت در غفلت بودى تا آنكه ما پرده از كارت برانداختيم و ديده بصيرتت بيناتر گرديد... (ق: 19 ـ 23)

(و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات ومن فى الارض...): در صور (توسط اسرافيل) دميده شود پس همه اهل آسمانها و زمين يك سر مدهوش مرگ شوند جز آنكس كه خدا خواهد (زنده ماند، و در حديث آمده كه در آن هنگام تنها جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل زنده مانند، و در حديث ديگر تنها شهدا باشند كه شمشيرهاشان به گردن آويخته پيرامون عرش خدا زنده باشند) سپس نفخه دوم دميده شود كه ناگهان همه زنده شده برخيزند به اين سوى آن سوى بنگرند. (زمر: 68)

در تفسير قمى آمده كه از امام سجاد (ع) سؤال شد: بين دو نفخه صور چه مدت فاصله است؟ فرمود: آنچه خدا بخواهد. سؤال شد چگونه در صور دميده شود؟ فرمود: اما نفخه نخست خداوند اسرافيل را فرمان دهد كه به زمين فرود آيد و وى آلت صور با خود داشته باشد و آن داراى يك سر است و دو شاخه، كه فاصله دو شاخه آن به قدر فاصله بين زمين و آسمان باشد، پس به حضيره بيت المقدس فرود آيد و در صور بدمد و صداى آن از شاخه سمت زمين برون آيد و هر جاندارى كه در زمين است يكسر بميرند، و صدا از شاخه ديگر برآيد كه هر زنده اى در آسمان جان سپارد آنگاه خداوند اسرافيل را گويد كه تو نيز بمير. پس او نيز بميرد، پس مدتى وضع بدين منوال بماند، آنگاه آسمانها به امر خداوند (متلاشى شده) به موج و كوهها به حركت درآيند و زمين به زمينى ديگر كه در آن گناه نشده باشد بدل گردد، در آن هنگام ذات مقدس پروردگار جبار خود ندائى كند كه به همه اقطار جهان آفرينش برسد و فرمايد: امروز سلطنت از آن كيست؟ كسى نباشد كه حضرتش را پاسخ دهد، پس بفرمايد: («لله الواحد القهّار) (تنها از آن خداى يكتاى قهار است)، منم كه همه آفريدگان را به زير سلطه خويش دارم و همه را مى راندم و منم خداوندى كه جز من خدائى نباشد، يكتايم و شريك و وزيرى ندارم و منم كه خلايق را به دست قدرتم بيافريدم و به خواست خود آنها را ميراندم و منم كه به قدرتم آنها را زنده سازم. پس خداوند خود در صور بدمد كه هر ذى روحى از نو زنده گردد و زمين به نور پروردگارش درخشش كند و كتاب حساب نهاده شود و پيامبران و گواهان اعمال احضار گردند و آنگاه ميان بندگان به عدل و حق داورى شود بى آنكه به كسى ستمى شود و هر كس به پاداش كردارش برسد و خدا خود (بدون گواهى گواهان) به عمل هر كس آگاهتر است، و كافران فوج فوج به سوى دوزخ رانده شوند و چون به آنجا رسند درهاى دوزخ گشوده شود و دربانان دوزخ به آنها بگويند: مگر پيامبرانى از جنس خودتان به نزد شما نيامدند كه آيات پروردگارتان را بر شما تلاوت كنند و شما را از اين روز بيم دهند؟ آنان گويند: آرى چنين بوده اما (افسوس كه ما به كفر و عصيان خود را مستحق عذاب ساختيم و) وعده عذاب مر كافران را تحقق يافت. به آنان گفته شود: به درهاى دوزخ درآئيد كه جاويدان آن باشيد و بد جايگاهى است جايگاه سركشان.

back page fehrest page next page