back page fehrest page next page

رجوع به كامل ابن اثير 5 ـ 57 و 60 و 62 و 97 و 131 و تاريخ بغداد:12/402 و النجوم الزاهرة: 2/119 و الاعلام زركلى طبع 2:6/21 و تاريخ گزيده چاپ لندن: 1/304 و حبيب السير چاپ خيام: 2/32 و 246 و 247 شود.

قاسى :

سخت. سخت دل. سختى كه صفت باشد. امام صادق (ع): «انّ الله لا يستجيب دعاءً بظهر قلب قاس»: خداوند دعائى را كه از دلى سخت برون آيد مستجاب نفرمايد. (بحار: 93/305)

رسول الله (ص): «انّ ابعد الناس من الله القاسى القلب»: از هر كسى دورتر به خدا، آن كس است كه دلى سخت دارد. (مستدرك: 12/93)

قاسِية :

مؤنث قاسى. سخت. سخت دل. ليلة قاسية: شبى سخت تاريك. (فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسية): و چون پيمان شكستند آنان را از درگاه خود رانديم و دلهاشان را سخت گردانيديم. (مائدة: 13)

قاصّ :

قصّه گو، داستان سرا. عن ابى عبدالله (ع) قال: «انّ اميرالمؤمنين (ع) رأى قاصّاً فى المسجد، فضربه بالدرّة وطرده»: اميرالمؤمنين (ع) داستان سرائى را در مسجد ديد كه داستان مى سرود، تازيانه اى به وى زد و او را از مسجد بيرون راند. (بحار: 72/265)

قاصّ :

احمد بن ابى احمد مكنى به ابوالعباس طبرى و ملقب به الامام القاص پيشواى مردم زمان خود و داراى تأليفات در فقه و فرائض و ادبيات بود. وى فقه را نزد ابوالعباس بن سريح آموخت و در آن علم به مرتبه بلند رسيد. گروهى شاگرد او بوده اند از جمله ابوعلى طبرى معروف به زجاجى و از آن جهت ابوالعباس را قاص يعنى داستانرا گويند كه به دار الايلم و جبل در آمد و لشكريان را كه از آنجا به سوى روم در حركت بودند موعظه و اندرز گفت. تأليفاتى دارد و از مشهورترين آنها كتاب تلخيص است و آن با كمى اوراق جامعترين كتاب است در اصول و فروع و ديگر كتاب مقنع است در اصول فقه. وى هنگام قصه گوئى از خاشعترين مردم بود. گويند او هنگامى كه در طرسوس براى مردم از عظمت و جلالت و مملكت خداوند سخن مى گفت و از بأس و سطوت و جبروت وى گفتگو مى كرد ناگهان حالش دگرگون گشت و بيهوش بر زمين افتاد و فجأة درگذشت. (الانساب سمعانى)

قاصِد :

آهنگ كننده. معتدل و ميانه، ذوقصد: داراى اعتدال، مانند تامِر به معنى ذو تمر و لابن به معنى صاحب لبن. از اين معنى است: (لو كان عرضاً قريباً وسفراً قاصداً لاتّبعوك ولكن بعدت عليهم الشقة...): اگر اين مردم براى منفعتى نزديك، و يا سفرى نزديك وآسان و بى رنج و معتدل دعوتشان مى كردى ترا همراهى مى كردند، ولى اين سفر (تبوك) راهى دور و داراى مشقت است... (توبة: 42) بريد، پيك، رسول. به «پيك» رجوع شود.

قاصِر :

كوتاه. نارسا. كوتاه آمدن. ناتوان. آن كه در وظيفه خود كوتاه آمده و كارى نه به عمد انجام داده است، جاهل قاصر: آن كه در جهل خود معذور مى باشد، در مقابل مقصّر. جاهل قاصر معذور است به خلاف مقصّر كه در حكم عامد مى باشد جز در دو مسئله جهر و اخفات و قصر واتمام.

قاصِر :

اكتفا كننده، بسنده كننده، از اين معنى است (قاصرات الطرف): زنان كه جز به روى شوهران خود به روى ديگر ننگرند.

قاصِراتُ الطَرف :

جِ قاصرة الطرف، زنان كه بجز روى شوهران خود به روى ديگرى چشم نگشايند. (وعندهم قاصرات الطرف عين. كانّهن بيض مكنون): در بزم حضورشان زنان زيبا چشمى بوند كه جز به شوى خود به ديگرى ننگرند. در سپيدى به تخم مرغ در ميان پوست مى مانند . (صافّات: 47)

قاصِعاء :

سوراخ موش صحرائى.

قاصِف :

رعد قاصف: تندر سخت غرنده. ريح قاصف: باد سخت شكننده. ج: قاصفين و قواصف. (ام امنتم ان يعيدكم فيه تارة اخرى فيرسل عليكم قاصفا من الريح فيغرقكم بما كفرتم...): آيا از آن ايمنيد كه بار ديگر خداوند شما را به دريا برگرداند و بادى شكننده بفرستد تا همه به كيفر كفر به دريا فرو رويد... (اسراء: 69)

اميرالمؤمنين (ع) در يكى از خطب ملاحِم: «وكم يخرق الكوفة من قاصف»: چه طوفانهاى سخت كه شهر كوفه را بشكافد.

قاصِى :

دور. ج: قاصون و اَقصاء. مقابل دانى يعنى نزديك.

قاصِيَة :

مؤنث قاصى. ناحية. ارض قاصية: زمين دور. ج: قواصى. علىّ (ع) ضمن خطبه اى درباره حكمين و نكوهش مردم شام تا آنجا كه مى فرمايد: «وخذوا مهل الايام و حوطوا قواصى الاسلام»: از مهلت روزگار استفاده نمائيد و دورترين سرزمينهاى اسلام را بدست بگيريد. (نهج: خطبه 238)

قاضِى :

يكسره كننده كار. (فاقض ما انت قاض): پس يكسره كن (راى خويش را درباره ما بيان دار) هر آنچه يكسره كننده اى. (طه: 72)

داور، حكم كننده، آن كه به حكم خود، كار را يكسره كند. ج: قُضاة. و در اصطلاح فقه كسى كه ميان مردم حكومت كند و در مورد اختلاف و نزاع فصل خصومت نمايد. قاضى بايد مكلف و مؤمن و عادل و عالم و مرد و حلال زاده و ضابط باشد. فتواى ديگران او را كفايت نكند بلكه بايد خود مجتهد باشد و در زمان حضور امام جز به رخصت او كسى را حق قضاوت نبود و در عصر غيبت قضاوت فقيه جامع الشرائط نافذ است. (تبصره علامه)

در نامه اى كه اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر نوشته چنين آمده: براى قضاوت در ميان مردم آن را برگزين كه وى را بهتر از همه ميدانى، كسى كه (داراى روحى بزرگ بوده آنچنان كه) سنگينى كار او را به تنگ نياورد، و مراجعين لجوج راى خود را بر او تحميل نكنند، و اگر خطائى به او دست داد زود دست از خطاى خويش بكشد نه اينكه تغيير مسير را دون شأن خويش داند و به خطايش ادامه دهد، كسى نباشد كه آز و طمع بر او غالب باشد (كه مراجعين از اين دريچه به خانه ايمانش دستبرد زنند)، در كشف مطالب به اندك فهم اكتفا نكند و تا به عمق مطلب پى نبرده از تحقيق دست برندارد، از هر كس بيشتر در شبهات درنگ كند، در اتمام حجت و بدست آوردن مدارك لازم سخت كوش تر از همه باشد، و كمتر از همه از مراجعه دادخواه دلتنگ و خسته شود، و در كشف مطالب شكيباترين و هنگام روشن شدن حكم قاطع ترين فرد بود، كسى باشد كه ستايش و مدح در او اثر ننهد و فريب و گول او را به سوئى ميل ندهد، و چنين افرادى كمند.

وانگهى خود به كار و قضاوت او وارسى كن، وآنقدر به او ببخش و زندگيش را فراخ ساز كه نيازش برطرف و احتياجش به مردم كم شود، وآنچنان او را نزد خود منزلت ده و گرامى دار كه ديگر خاصان و نزديكان تو در آن طمع نبندند تا از ناحيه تو آسوده خاطر بوده و بيم آن را نداشته باشد كه كسى او را از تو بربايد (وبه آسودگى خاطر به كارش ادامه دهد).

ابوخديجه از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: مبادا در اختلافاتتان با يكديگر به يكى از قضات جور (ستم پيشه) مراجعه كنيد بلكه يكى از خودتان را كه بخشى از احكام قضائى ما را بداند بجوئيد و او را به داورى بپذيريد كه من وى را سمت قضاوت دادم، در مرافعاتتان به وى رجوع نمائيد.

محمد بن مسلم گويد: روزى نزد يكى از قضات مدينه نشسته بودم كه امام باقر (ع) (يا امام صادق «ع») از آنجا گذشت و مرا ديد، روز بعد به حضورش شرفياب شدم، به من فرمود: اين چه نشستى بود كه ديروز ترا در آن ديدم؟ گفتم: فدايت گردم اين قاضى به من احترام مى كند و گهگاهى با او مى نشينم. فرمود: نمى ترسى كه در آن حال لعنت خدا فرود آيد و همه اهل مجلس را در بر گيرد؟

پيغمبر (ص) فرمود: آن كه قاضى شود (و به مسند قضاوت نصب گردد) در حقيقت سرش بدون كارد بريده شده (و خود را هلاك ساخته).

اميرالمؤمنين (ع) به شريح قاضى فرمود: اى شريح در جائى نشسته اى كه در آن ننشيند جز پيامبرى يا وصى پيامبرى يا شقاوتمندى. (وسائل:18/4)

سلمة بن كهيل گويد: مى شنيدم كه على (ع) به شريح مى فرمود: اى شريح بنگر، كسانى را كه در پرداخت بدهى خويش سهل انگار و در عين توانگرى بد حسابند و اموال مردم را در اختيار حكام و قاضيان قرار مى دهند به دقت زير نظر داشته باش، حق مردم را از آنها بستان و در دريافت چنين طلبى حتى خانه و ملك (بدهكار) را به فروش رسان زيرا از پيغمبر (ص) شنيدم مى فرمود: مسامحه مسلمان توانمند در پرداخت بدهى خويش ظلم است به مسلمان، و كسى كه نه ملك و خانه اى دارد و نه مالى (كه بدهى خود را بپردازد) نتوان بر او سخت گرفت...

نگاهى كه به مراجعين مى كنى و سخنى كه به آنها مى گوئى و جائى كه آنها را در آن مينشانى بايد درباره همه مسلمانان يكسان و يكنواخت باشد تا دوست و خويش تو در تو طمع نكنند كه او را بر ديگرى ترجيح دهى و دشمنت از عدل و دادت نوميد نگردد. و در صورتى كه منكر (كه وظيفه اش سوگند است) سوگند ياد نكند سوگند را به مدعى برگردان گرچه وى بيّنه و شهود را به طور كامل با خود داشته باشد كه چنين كارى ابهام را بيشتر مى زدايد و داورى را استوارتر مى سازد.

و بدانكه مسلمانان درباره يكديگر (و در اثبات دعاوى) همه عادلند مگر آنكس كه در حدى از حدود شرعى تازيانه خورده و از آن گناه توبه نكرده باشد يا به شهادت ناحق معروف باشد و يا به بخل متّسم بود.

و مبادا در مجلس داورى (از جر و بحث مراجعين) خسته و رنجيده و ملول گردى چه ترا در اين نشست از سوى خدا اجر و پاداش و اندوخته اى نيكو باشد اگر به حق قضاوت كنى، و بدان كه صلح و سازش در ميان مسلمانان كارى به سزا است مگر آن صلح كه حلالى را حرام يا حرامى را حلال كند، و آن را كه مدعى است كه گواهانش حضور ندارند مهلت ده، اگر شهودش را احضار نمود حقش را مى ستانى وگرنه عليه او قضاوت مى كنى.

و مبادا در وقايعى چون قصاص و يا حدى از حدود خدائى يا حقى از حقوق مسلمانان قضاوت انفاذ كنى مگر پس از اينكه آن را به من عرضه دارى انشاء الله، و تا غذا نخورى به مجلس قضاوت منشين.

و در حديث ديگر آمده كه حضرت به شريح فرمود: مبادا در مجلس قضاوت با كسى رازگوئى و اگر به خشم آمدى از جاى خويش برخيز ومبادا در حال خشم قضاوت نمائى. (وسائل: 18/155)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: برنده ترين رشته اجتماع ستم قاضيان است. و فرمود: آفت قاضيان طمع است. (غررالحكم)

از رسول خدا (ص) روايت شده كه در روز قيامت منبرهائى از نور نصب كنند ويژه قاضيانى كه متصدى قضاء بوده و به عدل و داد حكم رانده باشند، چون حساب خلايق پايان يافت امر شود كه به بهشت روند.

از آن حضرت روايت است كه خداوند با قاضى است (به وى عنايت دارد) تا گاهى كه حكمى برخلاف عدل صادر ننموده باشد، و چون به جور و ستم حكم كند خداوند تبارك و تعالى از يارى او دست بردارد و شيطان ملازم وى گردد. در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه در اين هنگام خداوند او را به خودش واگذارد. (ربيع الابرار: 3/627)

قاضى ابن البراج :

عبدالعزيز بن نحرير بن عبدالعزيز بن براج. به «ابن برّاج» رجوع شود.

قاضى :

ابن ابى دُواد فرج بن جرير بن ملك بن عبدالله ايادى مكنى به ابوعبدالله قاضى القضاة بغداد و به جهت انتساب به جد عالى هيجدهمينش اياد بن نزار بن معد بن عدنان برادر مضر و ربيعه به ايادى موصوف و از مشاهير قضات عهد بنى عباس است. ولادت او در سال 160 ق در قنسرين يا بصره واقع شد و در اوائل جوانى در صحبت پدر كه براى تجارت عازم شام بوده در دمشق مقيم گشت و در تحصيل علوم متنوعه خصوصاً فقه و حديث و كلام و ادبيات رنجها كشيده تا در زمان معتصم و يا در زمان مأمون و واثق و متوكل به مقام قاضى القضاتى رسيده و موافق مذهب معتزله مسئله خلقت و حدوث قرآن را اهميت داده و هر يك از مخالفين آن عقيده را فراخور حال خود تحقير و مجازات نمود حتى در رمضان 220 ق به حكم معتصم كه در اين مسئله با وى موافقت داشت احمد بن حنبل را كه از جمله مخالفان و به قدم قرآن معتقد بود 38 تازيانه زدند ولى احمد باز هم در همان عقيده قدم قرآن ثبات قدم مىورزيد بارى صاحب ترجمه علاوه بر مراتب علميه در سياست نيز مسلم بوده و خلفاى وقت در خلوت و جلوت بى تصويب وى كارى را اقدام نكرده و مأمون برادر و وليعهد خود، معتصم را وصيت نمود كه در هيچ موقع از او جدا نشود و در مهمات امور بى مشورت وى كارى نبندد كه رأى او به تنهائى مغنى از رأى هر مشير و وزير است. اين بود كه معتصم نيز همين كه در سال 218 ق بعد از وفات مأمون به خلافت رسيد يحيى بن اكثم قاضى القضاة وقت را عزل و صاحب ترجمه را به قاضى القضاتى منصب داد و او نيز با كمال عزت و نفوذ و قدرت ميزيسته به حدى كه بسيارى از اشخاص محكوم به اعدام را نجات دادى و در عين حال بناى مخاصمت با خانواده رسالت (ص) گذاشته و به شرحى كه در محل خود نگارش داده اند در قتل امام جواد، محمد تقى (ع) تفتين و سعايت كرده و معتصم را به قتل آن امام بشورانيد. در پايان كار عزت و اعتبار خود را از دست داد و تمامى اندوخته او در اندك زمانى به جريمه و تاوان گماشتگان متوكل مصروف گشت و به سال 240 ق به مرض فلج مبتلا شد و پسرش ابوالوليد محمد متصدى قضاء بوده تا در سال 237 هر دو مورد غضب متوكل شده اند. متوكل يكصد و بيست هزار دينار (طلاى مسكوك 18 نخودى) و يك گوهر گرانبهائى كه چهل هزار دينار ارزش داشت از محمد جريمه گرفته و از سامره به بغدادش تبعيد نمود. رجوع به ريحانة الادب :5/ 222 و 223 و ابن خلكان :1/22 و نامه دانشوران: 1/11 و لغات تاريخيه و جغرافيه تركى :1/29 و قاموس لاعلام تركى :1/594 شود.

قاضى اياس :

بن معاوية بن مره يا قرة بن اياس بن هلال مزنى مكنى به ابو واثله در فقه و حديث اعلم زمان خود و در خلافت عمر بن عبدالعزيز به قضاوت بصره منصوب و در فطانت و فراست و هوش و ذكاوت و فصاحت بى بدل بلكه ضرب المثل اذكى من اياس از امثال دائره بين الناس بوده و نوادر بسيارى در اين باب منقول است. گويند از سه زن كه هيچكدام معروفش نبود خبر داد كه يكى حامل و ديگرى مرضع و سومى بكر است و موافق واقع بود. و نيز جمع كثيرى استهلال مى كردند پس انس اظهار رؤيت نمود و هر چه سعى مى كرد ديگران نمى ديدند. اياس ملتفت شد كه موى ابروى انس بر چشم او افتاده به فراست دريافت كه انس آن موى را هلال مى پندار پس آن موى را از جلو چشم وى رد كرده و به انس گفت كه جاى هلال را بنماياند. انس هر چه نگريست ديگر چيزى نديد. و نظائر اين داستان بسيار است. وى به سال 122 ق وفات يافت. جد عالى او اياس بن هلال از اصحاب كبار حضرت رسول (ص) بوده است. رجوع به ابن خلكان :1/86 و قاموس الاعلام تركى :5/3559.

قاضى تنوخى :

على بن محسن مكنى به ابوالقاسم قاضى اديب فاضل ظريف شاعر ماهر از شاگردان سيد مرتضى بود و اشعار بسيار و نوادر بيشمار حفظ داشت. وى با ابوالعلاء معرى مصاحبت داشته و مطالب بسيارى از وى فرا گرفته و به توسط او با خطيب تبريزى هم رشته يگانگى استوار داشته است. به عقيده اكثر وى شيعه امامى و به زعم بعضى معتزلى بوده و موافق نقل معتمد; علامه حلى هم در آخر اجازت بنى زهره وى را از جمله علماى عامه و مشايخ شيخ طوسى شمرده و ظاهر خطيب بغدادى نيز همين قول را تاييد مى نمايد چنانكه گويد وى از جمعى كثير از محدثان عامه روايت كرده و من هم (خطيب بغدادى) از وى استماع كرده و نوشتم و در نواحى بسيارى از مدائن و كرمانشاه و زنگان و جز آنجاها قضاوت نموده و از سن جوانى تا آخر عمر نزد حكام مقبول الشهاده و در شهادت خود بسيار محتاط و راست گفتار بوده است. وى در اول يا دوم محرم سال 447 ق در 77 يا 82 سالگى درگذشت و خطيب بغدادى بر جنازه اش نماز خواند. (ابن خلكان :2/18 و قاموس الاعلام :3/1675 و تاريخ بغداد :12/115 و مجالس المؤمنين ص 112 و ريحانة الادب :1/224) مؤلف حبيب السير آرد: على ابو محسن يا ابوعلى محسن بن على تنوخى از دانشمندان عهد مقتدى عباسى و مؤلف كتاب الفرج بعد الشدة است. وى در ماه محرم سال 484 وفات يافت. (حبيب السير چاپ خيام :2/315)

قاضى حويزى :

جعفر ابن عبدالله بن ابراهيم ملقب به قوام الدين و مشهور به قاضى از بزرگان علماى اماميه اوايل قرن دوازدهم هجرى است. اصل وى از حويزه و زادگاه وى كمره و مسكنش اصفهان و مدفنش شهر نجف است. او در معرفت اخبار و كلام و تفسير بى نظير و در ذكاوت و جامعيت كمالات علمى وحيد عصر خود بود. علم حديث و اخبار را از مولى محمد تقى مجلسى فرا گرفت و در معقول و منقول از شاگردان آقا حسين خوانسارى و محقق سبزوارى صاحب ذخيره بوده و سيد صدر قمى شارح وافية و مولانا محمد اكمل والد آقاى بهبهانى از تلامذه شيخ جعفر مى باشند. منصب قضاء اصفهان در تمامى عمر بدو مفوض شد و به همين جهت در ميان علماء به شيخ جعفر قاضى شهرت يافته. تأليفاتى دارد او راست: 1ـ اصول الدين 2ـ حاشيه شرح لمعه 3ـ حاشيه كفايه استاد خود محقق سبزوارى 4ـ ذخائر العقبى در تعقيبات نماز. اين كتاب را به امر شاه سلطان حسين صفوى تأليف نمود، و جز اينها. از همه مشهورتر حاشيه شرح لمعه اوست كه ميان علماء دائر و محل استفاده فحول و اكابر مى باشد. وى به تصريح روضات الجنات به سال 1115 ق در اثناى مراجعت از سفر حج در عراق وفات يافت، ولى مؤلف مستدرك الوسائل اين كلام روضات را حمل بر اشتباه كرده و خود از امير اسماعيل خاتون آبادى كه در همان سفر حج از اهل قافله بوده و تمامى وقائع آن سفر را روز به روز مى نگاشته آرد: كه قاضى حويزى به فاصله يك سال و نيم از وفات مجلسى دوم 1111 ق به مقام شيخ الاسلامى رسيد و در سال 1115 ق محمود نام تاجر با جمعى از اعيان عازم زيارت مكه و مدينه و عتبات بودند نقود بسيارى براى تعمير مشهد حسينى همراه داشتند و شبكه حرم كاظمين را نيز با خود مى برد شيخ جعفر نيز همراه اين جمع عازم زيارت كعبه بود. و در كرمانشاهان بيمار شد و عاقبت در دو فرسخى نجف پيش از زيارت كعبه وفات يافت. مولى محمد سراب به امر تجهيز و تكفين وى پرداخت و نزديك قبر علامه حلى به خاكش سپرد. قوام الدين ميرزا محمد قزوينى يكى از شاگردان شيخ جعفر قصيده اى غراء در مرثيه وى گفته كه سى و نه بيت است و در روضات آمده است. مطلع آن اينست:

الدهر ينعى الينا المجد و الكرماو العلم و الحلم و الاخلاق و الشيما

(روضات الجنات :149 و مستدرك الوسائل :385 و ريحانة الادب :1/355 و 356)

قاضى سعيد قمى :

محمد سعيد بن محمد مفيد قمى معروف به قاضىسعيد و ملقب به حكيم كوچك از اجله علماى نامى اماميه و مفاخر فضلاى حديث و حكمت و فنون ادبيه، عالمى بوده است عارف متشرع، ربانى و حكيمى اديب و كامل و محقق صمدانى و در مراتب تأويل و عرفان و حكمت و استنباط نكات خفيه و اسرار مكنونه و دقائق كشفيه مخزونه در آيات و احاديث دينى مؤيد به روح القدس و مشمول تأييدات غيبى بوده و به عرفان و تصوف ميل مفرط داشته و در اسماء الله قائل به اشتراك لفظى بوده و در همين موضوع دو رساله عربى و پارسى تأليف كرده و نام رساله فارسى كليد بهشت است. وى از شاگردان ملامحسن فيض كاشانى و ملا عبدالرزاق لاهيجى و ملا رجبعلى تبريزى بوده و شاه عباس ثانى و درباريان او وى را بسيار تجليل نموده و به زيارت و ديدنش مى رفته اند او راست:

1 ـ الاربعون حديثاً كه آن را در سى سالگى تأليف نموده و شرح چهل حديث در معارف و مشحون از تحقيقات علمى است.

2 ـ الاربعونيات لكشف انوار القدسيات، و اين كتاب از مصنفات ممتاز و برجسته بوده و در آن چهل رساله خود را كه در چهل باب از ابواب معارف و تحقيقات و هر يك اسمى خاص داشته مثل روح الصلوة و فوائد رضويه و حديقه ورديّه و مانند اينها جمع كرده و به همين اسمش موسوم ساخته است.

3 ـ اسرار الصلوة كه در حاشيه شرح هدايه ملاصدرا چاپ شده.

4 ـ اسوار الصنايع در صناعات خمسه قياسيه منطقيه (شعر و خطابه و جدل و برهان و مغالطه) و به تصريح خودش از صناعيه ميرفندرسكى هم استمداد نموده است.

5 ـ حاشيه اثولوجياى ارسطو.

6 ـ حاشيه شرح اشارات خواجه.

7 ـ الحديقة الوردية و السوانح المعراجية كه يكى از رساله هاى چهل گانه اربعينيات مذكور فوق است.

8 ـ حقيقة الصلوة.

9 ـ روح الصلوة و آن يكى از رساله هاى چهل گانه فوق است. و شايد اين هر دو همان اسرار الصلوة مذكور فوق باشند.

10 ـ شرح توحيد صدوق كه سه مجلد است.

11 ـ شرح حديث بساط.

12 ـ شرح حديث غمام. اين كتاب را به سال 1099 ق در اصفهان تأليف نموده و يك نسخه آن به شماره 1849 در كتابخانه مدرسه سپهسالار جديد تهران موجود است.

13 ـ فوائد رضويه و آن يكى از رساله هاى اربعينات مذكور فوق است.

14 ـ كليد بهشت و آن رساله ايست پارسى در اشتراك لفظى اسماء الله چنانكه بدان اشاره شد. بارى قاضى سعيد مدتى متصدى امر قضاء در شهر قم بوده و اين كاشف از تبحر وى در شرعيات نيز مى باشد. وى تا هنگام وفات در همان شهر اقامت داشته است. وفات او موافق آنچه در عنوان حاشيه اثولوجيا از كتاب ذريعة تصريح شده به سال 1103 هجرى بوده است. و مخفى نماند كه شيخ محمد حسين برادر قاضى سعيد نيز از اكابر علماى عصر خود و از شاگردان ملارجبعلى بوده و تفسير بزرگى بر قرآن مجيد نوشته كه حاكى از تبحر وى مى باشد. وى در اواخر قرن يازدهم هجرى درگذشته است. سال وفات وى معلوم نيست. (هدية الاحباب :215 و روضات الجنات ص 302 و مواضعى از الذريعه و جلد دوم انجم فروزان در تاريخ قم تأليف آقاى عباس فيض و ريحانة الادب :3/268)

قاضى سيرافى :

حسن بن عبدالله بن مرزبان مكنى به ابوسعيد و مشهور به سيرافى معتزلى حنفى كه گاهى به قاضى سيرافى نيز موصوف مى باشد از اكابر علماى علوم عربى و در نحو و لغت و شعر و عروض و قوافى و حساب و هندسه و كلام و فقه و حديث و فرائض و قرائت و علوم قرآنى ماهر و متبحر و امام الائمه و شيخ الشيوخ بوده و بالخصوص در نحو بصريان داناترين مردم شناخته شده و نحو را از ابن سراج و لغت را از ابن دريد فرا گرفته و تمامى فنون مذكور را در بغداد تدريس مى كرده و مدت پنجاه سال موافق مذهب ابوحنيفه با كمال درستكارى قضاوت نموده و فتوى داده و بر حكم و قضاء خود اصلا اجرتى نگرفته بلكه هيچوقت چيزى را از كسى قبول نكرده و با دسترنج عمل كتابت امرار معاش نموده است. و نيز خط بسيار خوبى داشته و همه روزه ده ورق با اجرت ده درهم كه مقدار مصارف ضروريات او بوده مى نوشته و پيش از نوشتن آن ده ورق حاضر مجلس درس و قضا نشدى. اينك در تمامى آن پنجاه سال مدت قضا هيچ مورد طعن و ايراد نبوده و خرده اى بر وى نگرفتند. وى علاوه بر مراتب علمى بسيار عابد و زاهد بود و چهل سال روزه گرفت و تأسف بسيارى بر ايام جوانى خورد. بارى سيرافى از كثرت جلالت مورد حسد ابوعلى فارسى و اصحاب وى بوده و ميان او و ابوالفرج اصفهانى نيز رقابت و همچشمى بوده است. تأليفاتى دارد. او راست: 1ـ اخبار النحاة البصريين 2ـ الاقناع در نحو. اين كتاب را خود موفق به اتمامش نشده و پس از وفات او پسرش يوسف آن را به پايان رسانده است. 3ـ الفات القطع و الوصل. 4ـ دريدية كه شرح مقصوره ابن دريد است. 5ـ شرح كتاب سيبويه كه پيش از او نظيرى نداشته و به همين جهت بيشتر مورد حسد ابوعلى و ديگر معاصران گرديده است. اين كتاب در برلين و قاهره چاپ شده است.

6ـ صنعة الشعر و البلاغة. 7ـ طبقات النحاة. 8ـ المدخل الى كتاب سيبويه. 9ـ الوقف و الابتداء. وى در روز دوشنبه دوم رجب سال 368 ق در دوران خلافت طائع عباسى (353 ـ 381) در 84 سالگى در بغداد در ميان نماز ظهر و عصر وفات يافت و در مقبره خيزران مدفون گرديد. (هدية الاحباب :156 و روضات الجنات :218 و ابن خلكان :1/142 و معجم الادباء :8/145 و نامه دانشوران :5/127 و قاموس الاعلام تركى :4/2747 و لغات تاريخية و جغرافية :4/96 و ريحانة الادب :2/274 و معجم المطبوعات :2 ستون 1071)

back page fehrest page next page