قاضى عبدالجبار :
بن احمد بن عبدالجبار بن احمد بن خليل همدانى اسدآبادى بغدادى شافعى معتزلى مكنى به ابوالحسن از فحول علماى عامه است كه در زمان خود رئيس معتزله بوده و مصنفات بسيارى در مذهب اعتزال و فنون ديگر كه گويند بالغ بر چهار صد هزار ورق است بدو منسوب و اقوال مختلف او در كتب فريقين خصوص در كلام و اصول فقه منقول است و از اساتيد سيد رضى و به يك واسطه از مشايخ روايت خطيب بغدادى مى باشد. مناظره او با شيخ مفيد كه در موضوع حديث غدير و اصحاب جمل وقوع يافته مشهور است. مراتب علم و فضل و كمال او مورد تصديق و اذعان صاحب بن عباد بوده و به امر آن وزير از بغداد به رى آمده و به وظائف تدريس قيام نموده و در تمامى بلاد رى قاضى القضاة بوده و در مجلس وزير معظم با ابواسحاق اسفراينى اشعرى ملاقات كرده و طبق مذهب معتزله گفت: سبحان من تنزّه عن الفحشاء. پس ابواسحاق نيز موافق مذهب اشعرى گفت: سبحان من لا يجرى ملكه الاّ ما يشاء. از جمله تأليفات او است: تنزيه القرآن عن المطاعن، كه در قاهره به چاپ رسيده و ديگر علم الكيمياء، و ديگر العمد فى اصول الفقه. و ديگر: المغنى در توحيد و عدل، كه يازده جزء آن به چاپ رسيده است. و ديگر: شرح الاصول الخمسة. و ديگر: متشابه القرآن. وى به سال 415 در رى وفات يافت. (روضات و ريحانة الادب)
قاضى عبدالعزيز :
ابن نحرير بن عبدالعزيز بن براج شامى حلبى طرابلسى مكنى به ابوالقاسم و مشهور به ابن البراج و ملقب به قاضى و سعد الدين و موصوف به عزالدين و عزالمؤمنين از اكابر فقهاى اماميه اواخر قرن پنجم هجرت و از وجوه و اعيان و از تلامذه سيد مرتضى علم الهدى بوده و به همين جهت لقب غلام المرتضى نيز داشته است چه آنكه لفظ غلام در اصطلاح رجالى و درايه شاگرد و تلميذ را گويند و گويا او را خليفة المرتضى گفتن چنانكه در بعض مواضع به نظر رسيده به جهت نيابت وى از طرف سيد مرتضى در تدريس بوده است. به هر حال بعد از وفات سيد مرتضى به درس شيخ طوسى حاضر شده مراتب علميه را تكميل نموده و از طرف شيخ در بلاد شام نيابت داشته و به همين جهت در كلمات بعضى از اجله به خليفة الشيخ هم ملقب بوده و گاهى ابوالصلاح حلبى را نيز خليفة الشيخ گويند و بنا به تصريح راوندى مراد شيخ طوسى از كلمه شيخ فاضل در اوائل بعضى از كتابهاى خود همين قاضى ابن البراج است. بارى ابن براج از دو استاد معظّم خود و از ابوالصلاح تقى و ابوالفتح كراچكى روايت كرده و شيخ عبدالجبار مفيد راضى كه در ولايت رى فقيه اماميه بوده و جمعى از اكابر وقت نيز از وى روايت مى كنند و قضاوت ابن البراج در طرابلس 20 يا 30 سال بوده و به همان جهت به لقب قاضى شهرت يافته بلكه كلمه قاضى در كتب فقهى در صورت اطلاق و نبودن قرينه راجع به همين ابن البراج است و بس. او را در اصول و فروع تأليفاتى است. از آن جمله است:
1 ـ جواهر الفقه كه با چند كتاب ديگر مجموعاً به نام جوامع الفقه در ايران چاپ شده.
2 ـ روضة النفس فى احكام العبادات.
3 ـ شرح جمل العلم و العمل سيد مرتضى.
4 ـ عماد المحتاج فى مناسك الحاج.
5 ـ الكامل.
6 ـ المعالم.
7 ـ المعتمد.
8 ـ المغرب.
9 ـ المنهاج.
10 ـ الموجز.
11 ـ المهذب.
اين هفت كتاب اخير همه در فقه است. و كتابى هم در كلام داشته است. وفات او شب جمعه نهم شعبان 481 در حدود 80 سالگى در طرابلس واقع گرديد.
رجوع به روضات الجنات: 354 و مستدرك الوسائل:480 و هدية الاحباب: 50 و ريحانة الادب :5/266 و رجوع به ابن براج قاضى سعدالدين در همين كتاب شود.
قاضى عضد :
عبدالرحمن بن احمد ابن عبدالغفار، امام علامه محقق مدقق شيرازى شافعى. وى به سال 700 يا 701 ق متولد و به سال 756 وفات يافت. وى مؤلف المواقف و شرح مختصر ابن حاجب و الفوائد العياشيه و جز اينها است. در ايج يكى از شهرهاى اطراف شيراز به دنيا آمد. از پيشوايان حكمت و عالمان اصول و مبانى عربى و داراى فنون مختلف و در كرامت نفس و اخلاق، عالى و ممتاز بود. ثروت بسيار داشت و به دانشجويان و طلاب دستگيرى مى نمود. از استادان زمان خود علوم را فرا گرفت و همنشين با شيخ زين الدين هيكى شاگرد بيضاوى و جز او بود. و متصدى منصب قضاء ممالك گشت. او را شاگردان بزرگى بود كه در اطراف و اكناف شهرت يافتند از جمله شيخ شمس الدين كرمانى و تفتازانى و ضياء قربى را مى توان نام برد. تاج الدين سبكى گويد: وى بيشتر در شهر سلطانيه اقامت داشت و در روزگار ابوسعيد قاضى ممالك گشت و سرانجام به ايج منتقل گرديد و در زندان قلعه وريميان وفات يافت. او راست:
1 ـ آداب البحث: همه قواعد آن را در ده سطر بيان نموده است و اين كتاب در ضمن مجموعه من مهمات الفنون به چاپ رسيده.
2 ـ الالهيات و السمعيات و التذييل از كتاب مواقف و در آن است بخشى از كتاب مواقف كه نام برده مى شود. اين كتاب در لايپزيك به سال 1848 م چاپ شده است. با ملاحظاتى لاتينى از استاد سوارنزن.
3 ـ الرسالة العضدية در علم وضع و آن ضمن مجموعه ايست از مهمات الفنون ودر مجموعه رقم 101.
4 ـ شرح القاضى العضد على مختصر المنتهى تأليف ابن حاجب. اين دو جزء است و در استانه به سال 1307 ق چاپ شده است.
5 ـ العقائد العضدية و آن مختصرى است مفيد; و قاضى پس از 12 روز از پايان آن وفات يافته و آخرين تاليف اوست.
6 ـ المواقف فى علم الكلام و تحقيق المقاصد و تبيين المرام. اين كتاب را براى عياث الدين وزير خدابنده تأليف كرد و آن كتابى است گرانمايه و پر ارزش كه فضلاء بدان اهميت مى دهند. اين كتاب با شرح سيد شريف جرجانى بر آن چاپ شده و بخشى از اين تأليف به نام الالهيات و السمعيات و التذييل از كتاب مواقف قاضى عضدالدين ايجى با شرح جرجانى سيد شريف مى باشد. (معجم المطبوعات :2/1332 و 1333)
قاضى عياض :
ابوالفضل بن موسى بن عياض مالكى يحصبى اندلسى دانشمندى كه در حديث به خصوص و ديگر علوم دينى پيشواى زمان خود بوده و كتب او بر اين مطلب گواه است كه از جمله آنها كتاب مشارق الانوار در تفسير غريب الحديث، الاكمال در شرح صحيح مسلم، الشفافى تعريف حقوق المصطفى است. وى در غرناطه اندلس متولى منصب قضاء شد و در سال 544 در مراكش درگذشت.
قاضى نورالله :
ابن سيد شريف (يا شرف) الدين شوشترى مرعشى سيدى است جليل كه نسب وى با بيست و يك واسطه به سيد على مرعشى و با بيست و شش واسطه به حضرت زين العابدين مى رسد. وى از اعاظم علماى اسلام در عصر صفويه و فقيه اصولى محدث رجالى اديب رياضى معقولى منقولى متكلم جدلى شاعر ماهر و به كمالات صورى و معنوى معروف است. او به سال 956 در شهر شوشتر متولد شد و در همان شهر به تحصيل علم همت گماشت و به سال 979 به مشهد رفت و از محضر درس علامه عبدالواحد شوشترى بهره مند گرديد. سپس به سال 993 در زمان اكبر شاه هندى به هندوستان رفت و مدتى در لاهور متصدى منصب قضاء شد. و اهتمام تمام در انجام دادن وظائف امر به معروف و نهى از منكر و تبليغات دينى داشت و به تأليفات سودمند و بسيارى در فنون مختلف پرداخت كه همه حاكى از تبحر و جامعيت او در معقول و منقول مى باشد. در تأليفات وى روانى و شيوائى و شيرينى و جذبه خاصى است كه دلها را تحت تأثير قرار مى دهد. علامه سيد شهاب الدين مرعشى نجفى در مقدمه كتاب احقاق الحق از يكصد و چهل تأليف از تأليفات وى نام برده اند و از آن جمله است:
1 ـ احقاق الحق. اين كتاب را در ردّ كتاب ابطال الباطل قاضى فضل بن روزبهان كه در رد كتاب نهج الحق و كشف الصدق علامه حلى است تاليف كرد و در فن خود بهترين كتاب است. كتاب مزبور چند مرتبه به چاپ رسيده و اينك چاپخانه اسلاميه تهران دست به كار چاپ ديگرى از آنست كه بيش از ده جلد پيش بينى مى شود و تاكنون سه جلد آن چاپ و منتشر شده است. امتياز اين چاپ مقدمه پر ارزش و حواشى محققانه و سودمندى است كه به قلم آية الله مرعشى نجفى زيب آن گرديده است.
2 ـ القام الحجر فى الرد على ابن الحجر.
3 ـ تفسير قرآن در چند جلد.
4 ـ حاشيه بر شرح مواقف.
5 ـ حاشيه بر تفسير بيضاوى.
6 ـ حاشيه بر شرح اشارات محقق طوسى.
7 ـ دلائل الشيعة فى الامامة.
8 ـ ديوان قصائد.
9 ـ ديوان شعر.
10 ـ دافعة الشقاق (دافعة النفاق ن ل).
11 ـ الذكر الابقى.
12 ـ رسالة فى ذكر اسامى وضاعى الحديث و بيان احوالهم.
13 ـ رسالة فى رد شبهة فى تحقيق العلم الالهى.
14 ـ رسالة فى حقيقة الوجود و رسالة اخرى فى انه لا مثل له.
15 ـ النور الانور الازهر فى تنوير خفايا رسالة القضاء والقدر للعلامة الحلى.
16 ـ رساله اى در اسطرلاب و اين رساله مشتمل بر صد باب و فارسى است.
17 ـ رسالة فى الكليات الخمس.
18 ـ شرح گلشن راز شبسترى.
19 ـ الصوارم المهرقة فى الرد على الصواعق المحرقة.
20 ـ گوهر شاهوار، فارسى.
21 ـ گل و سنبل، فارسى.
22 ـ كتاب فى القضا و الشهادات.
23 ـ مجالس المؤمنين و اين كتاب مشهورى است و چند مرتبه چاپ شده است.
24 ـ الشرح على مقامات الحريرى.
25 ـ الشرح على مقامات بديع الزمان.
قاضى نورالله در نظم عربى و فارسى نيز دستى توانا داشته و شعر نيكو مى سروده و به نورى تلخص مى كرده و اينك نمونه هائى از اشعار او:
لقد اسمعت لو ناديت حيّاولكن لا حياة لمن تنادى
وناد لو نفخت بها اضائتولكن انت تنفخ فى رمادى
* * *
شه سرير ولايت على عاليقدركه كنه او نشناسد جز ايزد متعال
به قرب پايه حقش نمى رسد هر چندزشاخ سدره كند وهم نردبان خيال
تا آنكه گويد:
خوشا دمى كه شوى ساقى شراب طهورمواليان تو نوشند جام مالا مال
از آن ميى كه گر ابليس از آن خورد جامىچو جبرئيل شود از مقربان جلال
* * *
به تاراج دل ما هر زمان اى غم چه مى آئىمتاع خانه درويش غارت را نمى شايد
* * *
عشق تو نهالى است كه خوارى ثمر اوستمن خارى از آن باديه ام كاين شجر اوست
بر مائده عشق اگر روزه گشائىهشدار كه صد گونه بلا ما حضر اوست
وه كاين شب هجران تو بر ما چه دراز استگوئى كه مگر صبح قيامت سحر اوست
فرهاد صفت اين همه جان كندن نورىدر كوه ملامت به هواى كمر اوست
وى به سال 1019 ق به دنبال تأليف كتاب احقاق الحق به دست مخالفان كشته شد و موافق نوشته قاموس الاعلام وى پس از تأليف كتاب احقاق الحق ومجالس المؤمنين به امر جهانگير شاه احضار و از مذهبش استفسار شد در پاسخ از راه تقيه گفت سنى هستم شاه گفت جزاى قاضى دروغگو چيست؟ گفت عزل و تعزير است. پس او را از قضاوت عزل و به تازيانه تعزير كرد، وى در ضربه سوم وفات يافت. قبرش در اكبرآباد هند معروف و مزار است. صاحب مستدرك گويد: وى را به شهيد ثالث موصوف دارند.
رجوع به مقدمه احقاق الحق تأليف آية الله مرعشى نجفى و هدية الاحباب :179 و قاموس الاعلام تركى: 6/4618 و جلد پنجم رياض العلماء تأليف ميرزا عبدالله افندى و امل الامل و روضات چاپ
دوم: 731 و 501 و شهداء الفضيلة چاپ نجف: 71 و كشف الحجب چاپ كلكته: 27 و تذكره علماى هند چاپ لكنهو: 245 و طبقات اكبرى چاپ منشى نولكشور: 292 و تذكرة الشعراء چاپ عليگره: 139 و نزهة الخواطر و بهجة المسامع و النواظر جزء پنجم چاپ حيدرآباد: 425 و صبح گلشن چاپ شاه جهانى در شهر هوپال: 559 شود.
قاطِر :
استر. بَغل. به «استر» رجوع شود.
قاطِع :
برنده. جدا كننده. برهان قاطع: حجتى كه شبهه و شك را مى برد. اميرالمؤمنين (ع) در نكوهش حكّام نالايق:
«جاهلٌ خبّاط جهالات، عاش ركّاب عشوات، لم يعضّ على العلم بضرس قاطع...»: نادانى است كه در تاريكيهاى جهالت سرگردان است، همچون نابينائى كه در ظلمات پر خطر به راه خود ادامه مى دهد، با دندان برنده دانش را به داندان نگرفته است... (نهج: خطبه 17)
«الحلم غطاء ساتر، والعقل حسام قاطِع»: بردبارى پرده اى است پوشنده، و خِرَد شمشيرى است برنده. (نهج: حكمت 424)
قاطع بودن :
يقين داشتن. برّا بودن. به «قاطعيت» رجوع شود.
قاطع رَحِم :
كسى كه خويشى را ببرد و پيوند قرابت را گسسته كند. على بن الحسين (ع): «اياك و مصاحبة القاطع لرحمه، فانى وجدته ملعونا فى كتاب الله عز و جل فى ثلاثة مواضع: قال الله عزوجلّ: (فهل عسيتم ان توليتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم، اولئك الذين لعنهم الله...) و قال: (الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امرالله به ان يوصل و يفسدون فى الارض اولئك لهم اللعنة...) و قال فى البقرة: (الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امرالله به ان يوصل...)». (بحار: 74/208)
به «قطع رحم» و «صله رحم» نيز رجوع شود.
قاطع طريق :
راه بُر. راهزن. ج: قُطّاع طريق. امام موسى بن جعفر (ع): «اوحى الله الى داوود: قل لعبادى: لا يجعلوا بينى و بينهم عالما مفتونا بالدنيا، فيصدهم عن ذكرى و عن طريق محبّتى و مناجاتى، اولئك قطّاع الطريق من عبادى، انّ ادنى ما انا صانع بهم ان انزع حلاوة عبادتى و مناجاتى من قلوبهم». (بحار: 1/154)
به «راهزن» نيز رجوع شود.
قاطعيّت :
برّا بودن و در اجراى قانون از هيچكس و هيچ چيز باك نداشتن و ملاحظه كار نبودن. اين صفت از صفات بارز انبيا و اوصياى آنها است و عملا در تاريخ زندگى اميرالمؤمنين (ع) مشخص است كه دوست و دشمن بدان اعتراف دارند.
ابن ابى الحديد معتزلى گويد: قاطعيت على در اجراى قوانين خدا در آن حد بود كه چون دريافت پسر عمش عبدالله بن عباس در امر بيت المال خيانت نموده بلافاصله آن نامه شديد اللحن به وى نوشت و به عنوان يك دزد كه بايد دستش قطع شود او را مخاطب قرار داد، ويا هنگامى كه برادرش عقيل يك صاع طعام از بيت المال از او خواست كه فرزندان گرسنه و مشرف به مرگش را از آن حالت فگار برهاند هيچگونه ملاحظه اى نكرد و به صراحت او را رد كرد و آن كار را خيانت به مسلمين دانست.
نگارنده گويد: از همه مهمتر مسئله جنگيدن آن حضرت با خوارج بود كه آنها با آن ظواهر فريبنده شان كه نه تنها واجبى ترك نمى كردند بلكه به مستحبات و سحرخيزى و تهجد مقيد بودند و با آن پيشانيهاى صفنه بسته و از سوئى با منطقى عوام فريبانه با آن حضرت مواجه شدند و نبرد با آنها از نظر عوام نبرد با گروهى مسلمان تمام عيار بود و لذا فتنه خوارج خطرناكترين فتنه اى بود كه به اسلام روى داد و هيچ حاكمى جرأت درگيرى با آنها را نداشت ولى على (ع) چون احساس وظيفه نمود پس از نصايح مكرر كه به آنها نمود بدون ملاحظه نظر عامه مردم با آنها جنگيد چنانكه خود حضرت فرمود: «انا فقأت عين الفتنة ولم يكن ليفقأها غيرى» من بودم كه چشم فتنه را از حدقه بيرون آوردم و كسى جز من چنين كارى نمى كرد.
مردى از بنى سليم را در محضر على (ع) آوردند كه حد شرعى بر او جارى كند قبيله بنى سليم آمدند كه وساطت كنند و او را از حد نجات دهند، حضرت فرمود: من هر چه از دستم برآيد از شما دريغ ندارم. آنها پنداشتند على (ع) اجابت نموده شادان از نزد حضرت بيرون شدند اما ديرى نپائيد كه آن مرد را بيرون آوردند كه حد بر او جارى كنند، حضرت فرمود: اين كارى نبود كه من اختيار آن را داشته باشم اين امر خدا است بايد اطاعت شود. (بحار: 41/9)
از سخنان آن حضرت است كه در اين باره آمده: نرم باش بى آنكه ضعف و سستى داشته باشى و قاطع باش بدون اينكه خشونت و تندى به كار برى. (غررالحكم)
قاطِن :
مقيم، باشنده، متوطن. ج: قَطَن و قُطّان و قَطين. اميرالمؤمنين (ع): «واحذّركم الدنيا، فانها دارُ شخوص، ومحلّة تنغيص، ساكنها ظاعن، وقاطنها بائن»: شما را از دنيا برحذر مى دارم، زيرا دنيا سراى ناپايدار و جايگاه سختى و مشقت است، ساكن در آن، مسافر، و مقيم در آن (آن كه به خيال خود در آن وطن گزيده) خواه ناخواه از آن جدا شدنى است. (نهج: خطبه 196)
قاع :
زمين پست هموار دور از كوه و از پشته. ج: قيع. قيعة. قيعان. (فقل ينسفها ربّى نسفا. فيذرها قاعاً صفصفاً...): اى رسول! از تو درباره كوهها (در رابطه با قيامت) مى پرسند. پس بگو خداى من آنچنان آنها را از بيخ بركند كه خاك شود و خاكش بر باد دهد. و آنها را به صورت زمينهاى هموارى درآورد كه هيچ پستى و بلندى در آن نبينى. (طه: 105 ـ 107)
قاعِب :
باران سخت چنان كه پوست از روى زمين ببرد. گرگ با بانگ.
قاعِد :
نشسته، جالِس، مقابل قائم. آن كه به جنگ نشده است، مقابل مجاهد. (فضّل الله المجاهدين على القاعدين اجراً عظيماً): و خداوند، مجاهدان را بر نشستگان به اجر و ثوابى عظيم پاداش داده است. (نساء: 5)
زنِ از حيض و فرزند نوميد شده، بدون تاء تانيث آمده چه آن از مختصات زنان است مانند حامل و حائض. ج: قواعد: (والقواعد من النساء اللاتى لا يرجون نكاحاً). (نور: 59)
قاعِدَة :
اصل، پايه، بنياد ديوار. ج: قواعِد. (و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل...): و آن هنگام كه ابراهيم و اسماعيل پايه هاى ديوار خانه را برپا ساختند... (بقرة: 127) ضابطة، امرى كلّى كه منطبق بر تمام جزئيات خود باشد.
قواعِد در امور عقلى از راه استنباطات عقلى، و در امور حسّى از راه تجربه بدست مى آيد.
قاعده اتلاف :
اين قاعده متخذ از «من اتلف مال غيره فهو له ضامن» است و مفاد آن اين است كه هر كه مال ديگرى را تلف كند ضامن آن خواهد بود. به «ضمان» نيز رجوع شود.
قاعده استصحاب :
يا اصل استصحاب و مقتضاى آن بقاء مكلف است بر يقين سابق و عدم نقض آن به شك لاحق، از صحب يعنى كشيدن حالت پيشين به زمان حال. در اين باره رواياتى آمده است از جمله: عبدالله بن سنان گويد: پدرم از امام صادق (ع) پرسيد ـ ومن حاضر بودم ـ كه من جامه خود را به كافر ذمى عاريه مى دهم و مى دانم وى شراب مى نوشد و گوشت خوك مى خورد آيا هنگامى كه به من برمى گرداند آن را بشويم و سپس در آن نماز گزارم؟ فرمود: در آن نماز بخوان و بدين سبب آن را مشوى زيرا هنگامى كه تو به وى عاريه داده اى پاك بوده و يقين ندارى كه وى آن را نجس كرده باشد، پس اشكالى ندارد كه در آن نماز بخوانى مادام كه يقين نكنى آن را نجس كرده باشد.
زراره گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: گمان كردم لباسم به خون يا منى نجس شده ولى يقين نكردم، چون نگريستم چيزى نديدم و بر اين حال نماز خواندم و پس از نماز آن را در لباس خود ديدم؟ فرمود: آن را بشوى و نمازت را اعاده مكن. گفتم: چرا؟ فرمود: زيرا تو به طهارت خود يقين داشتى و سپس شك كردى و ترا نشايد كه يقين خود را به هيچ وجه به شك بشكنى... (سفينة البحار و بحار: 2/281)
به «استصحاب» نيز رجوع شود.
قاعده اشتغال :
يا اصل اشتغال متخذ از «اتّقوا الله ما استطعتم» و «اخوك دينك» و ديگر مدارك لفظيه و عقليه. و مفاد آن آنست كه اشتغال يقينى مستلزم برائت يقينيه است و چون مكلف به تكليفى يقين نمود بر او است كه به يقين از عهده آن بدر آيد و به شك و ظن اكتفا ننمايد. به «احتياط» نيز رجوع شود.
قاعده اضطرار :
مأخوذ از آيه شريفه (فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه)و روايات مربوطه از قبيل حديث مروى از امام صادق (ع) هيچ حرامى نباشد جز اينكه خداوند آن را براى شخص مضطر حلال نموده. (بحار: 2/272) به «عناوين ثانويه» و به «حكم» نيز رجوع شود.
قاعده اقرار :
اين قاعده از «اقرار العقلاء على انفسهم جايز» اتخاذ شده و مفاد آن آنست كه اگر عاقلى به زيان خويش اعتراف نمود وى بدان ملزم خواهد بود.
قاعده الزام :
مأخوذ از «الزموهم بما التزموا به» اين حديث مبنا و معنى اين قاعده را توضيح مى دهد: عبدالله بن طاووس گويد: به حضرت رضا (ع) عرض كردم: برادر زاده اى دارم كه دخترم را به وى داده ام و او شراب مى نوشد و مكرر (بدون فاصله رجوع) او را طلاق گفته، وظيفه من چيست؟ فرمود: اگر برادر زاده ات از هم كيشان خودت (شيعه) باشد زنش در نكاحش باقى خواهد بود و اگر از آنها (سنى) است دخترت را از او جدا كن چه وى همين را سه طلاق مى داند و او را بر خود حرام مى پندارد. عرض كردم: آخر من از قول پدران شما شنيده ام كه سه طلاق در يك مجلس اثرى ندارد؟ فرمود: آرى اين در قانون ما است نه آنها چه كسى كه به دين قومى پايبند است احكام همان دين بر او بار مى شود. (بحار: 104/140)
قاعده برائت :
يا اصل برائت قاعده اى كه در مورد شك در تكليف اجرا مى شود. اصوليون به دليل عقلى: قبح عقاب بلابيان و ادله نقليه از قبيل حديث مروى از امام صادق (ع) هر آنچه كه خداوند علمش را از آنها پنهان داشته از آنها ساقط كرده است (كافى: 1/164). ذمه مكلف را از عمل بدانچه حكمش از جانب شارع به يقين صدور نيافته برىء مى دانند ولى اخباريون در مورد شبهات تحريميه به خصوص به دليل تنجز علم اجمالى به تكليف و آيات و روايات دالّه بر احتياط حكم به اشتغال ذمه كنند. به «برائت» و «اصول عمليه» در اين كتاب و كتب مفصله مربوطه رجوع شود.
قاعده تجاوز :
قاعده اى در مورد عبادات، متخذ از رواياتى كه مقتضاى آن عدم اعتناء به شك در جزء عملى پس از گذشتن از آن است. به «شك در نماز» رجوع شود.
قاعده حَرَج :
قاعده اى فقهى كه مقتضاى آن رفع حكمىاست كه بر مكلف تنگى آرد. متخذ از آيه شريفه (ما جعل عليكم فى الدين من حرج). عبدالاعلى مولى آل سام گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: ليز خوردم و (افتادم و) ناخن پايم كنده شد، زهره حيوان (جهت درمان) بر آن بستم، چگونه وضو بسازم؟ فرمود: اين مسئله و مانند آن را مى توانيد از قرآن استفاده كنيد كه فرموده: (ما جعل عليكم فى الدين من حرج) بر همان بسته مسح كن.(بحار: 2/277)
قاعده حِلّ :
يا اصالة الحل، قاعده فقهيه كه به موجب آن حكم به حليت شىء مشكوك الحليه و الحرمه كرده مى شود: مسعدة بن صدقه گويد: از امام صادق (ع) شنيدم فرمود: هر چيزى بر تو حلال است جز اينكه حرمت آن بر تو مشخص گردد: مانند لباسى كه مى خرى و بسا از راه دزدى به دست فروشنده رسيده باشد و برده اى كه دارى بسا آزاد باشد و به فريب خود را برده قلمداد كرده باشد يا همسرت كه بسا خواهر و هم شير تو باشد و تو ندانى و همچنين ساير امور بدين منوال است مگر اينكه بر تو روشن گردد يا دو شاهد عادل به حرمت آن گواهى كنند.
از امام باقر (ع) راجع به پرندگان وحشى حتى از خارپشت و شب پره و درازگوش و استر نيز سؤال شد فرمود: حرام تنها آن چيز است كه خداوند آن را در قرآن حرام كرده باشد.
عبدالله بن سليمان گويد: از امام باقر (ع) مسئله پنير پرسيدم فرمود: از غذائى پرسيدى كه من آن را دوست دارم پس حضرت چند درهم به غلامش داد و فرمود: برو پنير بخر، سفره ناهار آوردند كه پنير نيز در آن بود، با حضرت ناهار خورديم و چون از غذا بپرداختيم عرض كردم: پنير چه حكمى دارد؟ فرمود: مگر نديدى كه خوردم؟! عرض كردم: مى خواهم از زبانتان بشنوم. فرمود: يك قاعده كلى به تو بگويم كه در مورد پنير و غير پنير ترا سود دهد: هر چيزى كه هم حلال در آن باشد و هم حرام براى تو حلال است مگر اينكه بدانى كه اين از نوع حرام آن است كه در اين صورت از آن اجتناب كن. (بحار: 2/273 ـ 281 و 65/152)
قاعده سلطنت :
قاعده فقهيه مستفاد از حديث نبوى «الناس مسلطون على اموالهم» (بحار: 2/272) و بر اين قاعده بسيارى از احكام مترتب مى شود: مثلا شخص مختار است در خانه خود هر تصرفى بنمايد و حتى مى تواند در ديوار خود پنجره به خانه همسايه بگشايد گرچه مشرف به آن باشد و همسايه حق منع او را ندارد مگر اينكه تصرف او مستلزم ضرر همسايه باشد كه در اين صورت نظر به اينكه قاعده لا ضرر حاكم بر قاعده سلطنت است ممنوع از خصوص آن تصرف خواهد بود. آرى در مورد تعارض ضررين بايد رعايت اخف و اشد هر يك نمود.