در اين سال دستور داد تا بساط ساز و آواز و طرب و ميگسارى را براندازند و آواز خوانان را دستگير و مخنثان را تبعيد كرد و آلات لهو و لعب را بشكست و فرمود تا كنيزان آواز خوان را بفروشند، و در عين حالخود بيشتر اوقات در مستى بسر مى برد و از استماع غنى و آواز سير نمى شد.
در اين سال على بن بويه ديلمى كه خود از امراى مرداويج بن زيار بود اصفهان را به تسخير خويش در آورد واين كار سرآغاز دولت ديالمه گرديد (به ديلميان و ديالمه رجوع شود).
نيز در اين سال قاهر، اسحاق بن اسماعيل نوبختى را كه در آغاز امر از طرفداران خلافت وى بود به قتل رسانيد، وى را از سر به چاهى بيفكند و چاه را به گل انباشت; جرمش اين بود كه در روزگار پيش از خلافت قاهر كنيزى را به مزايده نهاده بودند و اسحاق در برابر قاهر بر بها بيفزود وآن را بخريد.
در همين سال لشكريان به تحريك ابن مقله كه در مخفيگاه خود بسر مى برد عليه قاهر بشوريدند و با شمشيرهاى كشيده به خانه اش حمله بردند، وى بگريخت ولى دستگيرش كردند، اين واقعه در ششم جمادى الآخر سال 322 اتفاق افتاد، در آن حال با ابوالعباس محمد بن مقتدر بيعت نمودند و او را «راضى بالله» لقب دادند.
وسرانجام قاهر را ميل به چشم كشيده كور كردند، وبه قولى ديدگانش را از حدقه بيرون كرده به گونه هايش افكندند و او را محبوس نموده، و تا سال 333 در زندان بود و پس از آن وى را از زندان رها ساختند و از فقر و تنگدستى كارش به جائى رسيد كه به صدقه هاى حقيره نيازمند گرديد.
از مردى نقل شده كه گفت: روزى در مسجد جامع منصور نماز مى گزاردم، مرد نابينائى را ديدم كه جبه كهنه اى در بر داشت كه از كهنگى و فرسودگى روى آن رفته و آسترى با قدرى پنبه از آن باقى بود، در ميان صفوف جماعت مى گشت ومى گفت: ايها الناس بر من تصدق كنيد، من همان كسى هستم كه ديروز اميرالمؤمنين بودم و امروز از فقراى مسلمين مى باشم. پرسيدم اين كيست؟ گفتند: قاهر بالله عباسى است. (تاريخ الخلفاء وتتمة المنتهى)
قايل :
گوينده. چاشتگاه خسبنده. به «قائل» رجوع شود.
قايم :
ايستاده بر پا. لقب امام دوازدهم. به «مهدى منتظر» رجوع شود.
قَبّ :
مرد فحل پهلوان. مهتر قوم.
قَبا :
قباء. جامه اى است معروف كه از سوى پيش باز است.
قُبا :
محلى به دو ميلى شهر مدينه كه پيغمبر اسلام در بدو هجرت بدان كوى وارد شد و مردم آنجا به شايستگى از حضرتش استقبال و پذيرائى نمودند. به دستور آن حضرت در آنجا مسجدى بنا شد كه به روايت امام صادق (ع) آيه (لمسجد اسّس على التقوى) درباره آن نزول يافت و از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود: هر كه به مسجد من، مسجد قبا بيايد و دو ركعت نماز در آن گزارد ثواب عمره اى به وى داده شود. (بحار: 10/120)
قَباحت :
زشتى. دنائت.
قُباطى :
جمع قبطيه. جامه هاى كتان بسيار سفيد كه در مصر بافته مى شده. سليمان بن خالد گويد: از امام صادق (ع) معنى (وقدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا) پرسيدم فرمود: به خدا سوگند آن اعمال (كه نزد خدا به چيزى حساب نشود) به ظاهر از قباطى سفيدتر ولى صاحبان آن اعمال چنان بوده اند كه اگر به حرامى دست مى يافتند از آن اجتناب نمى كردند. (بحار: 71/196)
قبالة
(به فتح يا كسر قاف) : مكتوبى كه در آن مى نويسند چيزى را كه انسان ملتزم مى گردد از كار و عمل ويا دَين و جز آن. ضمانت نامه و معاهدة.
قبايل :
جمع قبيله دودمانها. قبايل عرب به «قبيله» و «اخماس» و «هيئتها» رجوع شود.
قَبج :
معرب كبك، پرنده معروف. فى الحديث: «لحم القبج يقوّى الساقين و يطرد الحمّى»: گوشت كبك دو ساق را نيرو مى دهد وتب را ميراند. (بحار: 62/280)
قُبح :
زشتى، ناپسندى، ضد حسن. وقيل له: من ادّبك؟ قال: «ما ادّبنى احدٌ، رأيت قبح الجهل فجانبته»: به آن حضرت عرض شد: چه كسى ترا ادب كرد؟ فرمود: كسى مرا ادب ننمود، جز اين كه زشتى جهالت را دريافتم لذا از آن دورى كردم. (بحار: 14/326) على (ع): «نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل»: به خدا پناه مى بريم از به خواب رفتن عقل و زشتى لغزشها. (نهج: خطبه 224)
قبر :
گور. اِقبار: به خاك سپردن و در خاك پنهان نمودن. ج: قُبور. مقبرة: محل قبر، گورستان. ج: مقابر. (ولا تصل على احد منهم مات ابدا ولا تقم على قبره): بر هيچيك از منافقان (بر جنازه شان) نماز مخوان و بالاى قبرش مايست. (توبة: 84) زيرا روش پيغمبر (ص) اين بود كه چون بر جنازه مؤمنى نماز مى خواند مدتى بر قبرش مى ايستاد و بر او دعا مى كرد.
(ثم اماته فاقبره): سپس او را مى راند و به خاك سپرد (عبس: 21). (ان الله يبعث من فى القبور): خداوند كسانى را كه در قبرند (مردگان) برمى انگيزاند. (حج: 7)
اميرالمؤمنين (ع): «الاحتمال قبر العيوب»: تحمل نمودن قبر عيبها است (نهج: حكمت 5). «ضع فخرك واحطط كبرك و اذكر قبرك»: تفاخرت را به كنار نه، وتكبرت را فرو ريز و گورت را به ياد آر. (نهج: حكمت 398)
در نامه اميرالمؤمنين (ع) به محمد بن ابى بكر چنين آمده: اى بندگان خدا پس از مرگ براى كسى كه آمرزيده نشده باشد سخت تر از مرگ مى باشد، قبر است از تنگى و فشار و سختى و غربت در آن برحذر باشيد كه قبر هر روز ندا مى كند: منم خانه غربت، منم خانه وحشت، منم خانه كرم، وقبر يا باغى است از باغهاى بهشت يا گودالى است از گودالهاى دوزخ; چون بنده مؤمن به خاك سپرده شود زمين به وى گويد: خوش آمدى كه دوست مى داشتم بر من گام نهى اكنون كه به آغوش من درآمده اى خواهى ديد از تو چگونه پذيرائى كنم؟ پس قبر او تا چشم كار كند گشاده گردد، اما كافر چون دفن شود زمين به وى گويد: خوش نيامدى كه از راه رفتن تو بر پشت خود ناخشنود بودم اكنون كه به آغوش من درآمدى خواهى ديد با تو چه كنم، پس چنان فشارى به وى دهد كه دنده هايش به هم درآيد. (سفينة البحار)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: ساعتى بر مرده سخت تر از شب اول قبرش نباشد پس مردگانتان را به دادن صدقه رحم كنيد و اگر نتوانستيد دو ركعت نماز بخوانيد كه در ركعت اول پس از حمد دو بار قل هوالله احد و در ركعت دوم پس از حمد ده بار الهكم التكاثر بخوانيد وپس از سلام بگوئيد: «اللهم صل على محمد و آل محمد و ابعث ثوابهما الى قبر فلان بن فلان». از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه فرمود: پيغمبر (ص) مرا به مدينه (وبه نقلى يمن) فرستاد و فرمود: در آنجا هر عكسى را كه ديدى محو كن و هر قبرى را (كه بنائى بر آن بود) هموار ساز و سگها را بكش.
امام صادق (ع) فرمود: قبر بايد چهار گوش باشد. و فرمود: بر قبور ساختمان بنا مكنيد. در حديث آمده كه روزى اميرالمؤمنين (ع) جنازه اى را ديد كه به دو پارچه سرخ و زرد آراسته بودند دستور داد آنها را از جنازه كندند و فرمود: نخستين عدالتى كه در قيامت برقرار گردد درباره قبور است كه نبايد قبر توانگر را بر قبر درويش امتيازى بود. از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه ارتفاع قبر پيغمبر (ص) يك وجب وچهار انگشت بود و بر آن آب پاشيده شد. سپس فرمود: سنت است كه آب بر قبر پاشيده شود.
در حديث رسول (ص) از نماز خواندن بر قبر و نشستن بر آن و ساختمان كردن بر آن نهى شده. (بحار: 64 و 10 و 76 و 22 و 81 و 91)
در كتاب نهايه علامه حلى آمده كه پيغمبر (ص) نهى نمود از اين كه قبر گچ كارى شود يا بنائى بر آن ساخته شود يا چيزى بر آن نوشته شود كه اين امور از زينتهاى دنيا است و مرده را بدان نيازى نباشد. (سفينه) حفص گويد: امام موسى بن جعفر (ع) را ديدم كه كنار قبرى چنين مى فرمود: چيزى (عمرى) كه پايانش اين باشد سزاوار است كه ابتداى آن خود را به دنيا نيالود و چيزى كه آغازش اين باشد بايد از انجامش بيمناك بود. (بحار: 73/103)
از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه: «من جدّد قبرا او مثّل مثالا فقد خرج من الاسلام» مرحوم شيخ صدوق رضوان الله عليه در ذيل اين حديث مى گويد: بزرگان ما در معنى اين حديث اختلاف دارند، از استاد ما محمد بن حسن بن احمد بن وليد نقل شده كه گفته: جايز نيست نوسازى و نيز اندود همه قبر پس از آن كه روزگارى بر آن گذشته باشد، آرى مى توان قبر را مرمت جزئى نمود بى آن كه آن را تجديد كنند. از سعد بن عبدالله نقل شده كه وى اين كلمه را به حاء بى نقطه يعنى حدّد مى خوانده و مى گفته مراد اين است كه قبر محدّد يعنى به شكل كوهان شتر ساخته نشود. و از احمد بن ابى عبدالله برقى نقل شده كه وى «جدّث» مى خوانده كه ما معنى آن را در رابطه با قبر نفهميديم. و اما به نظر من «جدّد» با جيم معجمه و به معنى نبش قبر است، زيرا قبر چون نبش شود به تجديد نيازمند گردد، و از اينجا مى توان «جدث» را نيز توجيه نمود، چه اين كه قبر منبوش به صورت كهنه قبرى خواهد شد. و به نظر من اين حديث تحمل هر سه احتمال را دارد، پس هر كسى كه در هر يك از اين سه معنى: تجديد، يا تحديد، يا تجديث مخالفت كند و يكى از اين سه را حلال و جايز بداند از اسلام بيرون رفته است (من لا يحضر:1/120)
از امام صادق (ع) روايت شده كه جز خاك قبر هر چيزى كه بر قبر نهاده شود بر مرده سنگينى مى كند. (مصدر فوق)
قبر معصوم :
در توقيع شريفى كه از ناحيه مقدسه در پاسخ نامه حميرى رسيده، آمده است كه: سجده بر قبر معصوم جايز نباشد و آنچه كه عمل بر آن است اينكه گونه راست بر آن نهند و نماز را به پشت قبر بخوانند نه از سمت راست و چپ آن كه مساوى با قبر باشد... (بحار: 100/128)
قُبَّرة :
چكاوك. ابوالمليح. عن ابى الحسن الرضا (ع): «لا تقتلوا القبرة ولا تاكلوا لحمها، فانها كثيرة التسبيح...». (بحار: 64/300)
قَبَس :
شعله اى از آتش كه از آتشى برداشته شود. اقتباس به معنى دريافت بخشى از علم، استعاره است. (انى آنست نارا لعلّى آتيكم منها بقبس او اجد على النار هدى): موسى گفت: من آتشى را از دور مى بينم باشد كه از آن شعله اى برايتان آورم يا از آن راهى بيابم. (طه: 10)
قَبض :
به پنجه گرفتن، گرفتن شىء با تمام دست. دست كشيدن و باز ايستادن از گرفتن. از معنى اول: (ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا) (فرقان: 46). و از معنى دوم: (والله يقبضن ويبسط) (بقرة: 245). (او لم يروا الى الطير فوقهم صافّات ويقبض). (ملك: 19)
رسول الله(ص): «ياتى على الناس زمان الصابر منهم على دينه كالقابض على الجمرة». (بحار: 22/453)
قَبضة :
يك مشت از هر چيزى.
قِبط :
گروهى از مردم مصر كه آباء و اجدادشان در مصر بوده اند به خلاف سبط كه از اولاد يعقوب در آنجا نشو و نما يافتند. و گويند: قبطيان از نسل قبط بن حام بن نوح مى باشند و از جزيرة العرب به مصر هجرت كرده اند. در حديث آمده كه روزى پيغمبر اكرم (ص) به اصحاب فرمود: شما در آينده مصر را فتح خواهيد كرد و چون بر آنجا دست يافتيد قبطيان را رعايت كنيد كه آنان خويش ما مى باشند زيرا ماريه مادر ابراهيم از آنها است و نيز هم پيمان مايند.
از ام سلمه نقل شده كه پيغمبر (ص) هنگام وفات، سخت درباره قبطيان سفارش نمود و فرمود: زودا كه شما بر آنان پيروز گرديد وبدانيد كه آنها ذخيره و يارانى نيكو باشند شما را در راه خدا. (بحار: 18/131 و 100/64)
قَبقَب :
شكم. عن رسول الله (ص): «من وُقِىَ شَرَّ لقلقه و قبقبه و ذبذبه فقد وجبت له الجنة»: هر كه از شرّ زبانش و شكمش (در غذائى كه مى خورد) وشرمگاهش محفوظ ماند، بهشت او را واجب گردد. (بحار: 66/314)
قَبل :
پيش، نقيض بعد، از ظروف مبهمه زمانيّه است، معرب است نحو «مات الخليفة و مات الوزير قبلَه ومن قبلِه» وگاه مضاف اليه حذف شود كه در اين صورت جايز است مبنى بر ضمّ باشد يا معرب باشد، با تنوين و بدون تنوين، نحو «مات الخليفة ومات الوزير قبلُ ومن قبلُ وقبلاً ومن قبل ومن قبلِ». (المنجد)
قِبَل :
نزد. گويند: «لى قِبَلَ فلان حق» يعنى مرا نزد فلان حقى است. (فمال الذين كفروا قِبَلَك مهطعين): چه شده است آنان را كه كفر ورزيدند، به نزد تو، با شتاب به سويت مى نگرند. (معارج:36)
سوى، جهت: (ليس البرّ ان تولّوا وجوهكم قِبَلَ المشرق و المغرب): نيكى اين نيست كه به سوى مشرق و مغرب روى آوريد. (بقرة: 177)
طاقت و توان: (فلنأتينّهم بجنود لا قِبَلَ لهم بها): همانا لشكرى بر آنها فرستم كه آنان را توان دفع آن نباشد. (نمل:37)
قُبُل :
پيشگاه، مقدّم، جلو. در دستورالعمل اميرالمؤمنين (ع) به يكى از فرماندهان سپاه خود آمده: «فاذا نزلتم بعدوّ او نزل بكم، فليكن معسكركم فى قُبُل الاشراف او سفاح الجبال...»: هرگاه به دشمن رسيديد و يا او به سراغ شما آمد، لشكرگاه خويش را در پيش تپه ها و يا دامنه كوهها... قرار دهيد... (نهج: نامه 11)
از اين معنى است قُبُل به معنى اندام پيش، خلاف دُبُر.
در حديث است: «العورة عورتان: القُبُل و الدُبُر...». (وسائل: 2/34)
قُبلَة :
بوسه. مهره اى كه جادوگران بدان دل كسى به ديگرى مايل كنند. قيل لاعرابىّ: فيم اللذّة؟ قال: فى قُبلة على غفلة. (ربيع الابرار: 4/48)
قِبلَة :
اسم مصدر است كه نوع فعل را تعيين كند يعنى بدان كيفيت روى آوردن مانند جلسه. ديگر معنى قبله سمتى كه بدان روى كنند، قبله نمازگزار از اين معنى است (واجعلوا بيوتكم قبلة) يعنى خانه تان را روبروى هم قرار دهيد. (يونس: 87)
قبله يهود بيت المقدس است چنانكه قبله مسيحيان بيت لحم زادگاه عيسى (ع) مى باشد.
قبله مسلمانان از آغاز بعثت پيغمبر اسلام تا سال دوم هجرت يعنى چهارده سال و اندى بيت المقدس بوده كه قبله همه انبيا بوده، و در سال دوم هجرت وبه نقلى نيمه شعبان آن سال كه حضرت رسول (ص) در آن روز به ديدار مادر براء بن معرور در كوى بنى سلمه مدينه رفته بود و پس از صرف طعام ناهار هنگام ظهر شد و حضرت در مسجد آن محله به اداى فريضه ظهر پرداخت در ركعت دوم جبرئيل فرود آمد و دستور تحول قبله از بيت المقدس به مسجد الحرام آورد و چون بيت المقدس سمت شمال مدينه و مسجد الحرام سمت جنوب آن بود پيغمبر (ص) به عكس آن جهت كه روى بدان داشت روى آورد و صف عقب جماعت صف پيشين شد.
طبرسى از ابن عباس نقل كرده: آنگاه كه رسول خدا به مدينه آمد تا هفده ماه نماز به طرف بيت المقدس بود. به نقل براء بن عازب شانزده يا هفده ماه، به نقل از انس بن مالك نه يا ده ماه و در روايت على بن ابراهيم از امام صادق (ع) هفت ماه. اينك آيات تحويل قبله:
(سيقول السفهاء من الناس ما ولّيهم عن قبلتهم التى كانوا عليها قل لله المشرق و المغرب...) (بقره: 142). (قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنولينّك قبلة ترضيها فول وجهك شطر المسجد الحرام...) (بقره: 144). (وما جعلنا القبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتّبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه وان كانت لكبيرة الاّ على الذين هدى الله...)(بقره: 143). (فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولّوا وجوهكم شطره لان لا يكون للناس عليكم حجة الا الذين ظلموا منهم...).
در تفسير آيه 142 آمده كه نابخردانى كه به مسلمانان طعن مى زدند و مى گفتند: چه باعث شد كه مسلمانان از قبله پيشين خود به سمت ديگر روى آوردند يهود مدينه بوده اند كه مسلمانان را تا آن روز از حيث قبله با خود هماهنگ مى ديدند و چون قبله به كعبه متحول گشت به آنها برخورد. و به نقلى مشركين مكه بودند و درباره پيغمبر (ص) مى گفتند: تو كه مدت چهارده سال از قبله اجداد خود روى برگرداندى و اكنون بدان بازگشتى پس زودا كه دين خود را نيز به دين آباء و اجدادت برگردانى. وبه قولى منافقين مدينه بودند كه مسلمانان را استهزاء مى نمودند. و خداوند به پيغمبرش فرمود: در پاسخ آنها بگو: مشرق و مغرب همه از آن خدا است هر جا كه خواست قبله كند وآنچه ملاك كار خداوند است مصلحت بندگان است كه هر زمان به گونه اى اقتضا كند.
و در تفسير آيه 143 كه مى فرمايد: ما تنها بدين سبب قبله پيشين ترا بيت المقدس قرار داديم تا ببينيم چه كسى ترا در اين فرمان اطاعت مى كند و چه كسى از آن سر برمى تابد، آمده كه اين فرمان از اين جهت بر تازه مسلمانان اول بعثت گران بوده كه مردم مكه خود را از حيث مليت رقيب ملت يهود و مسجدالحرام را برتر از بيت المقدس مى دانستند و عمل به چنين دستورى را نوعى تنازل در برابر رقيب خويش مى پنداشتند اما خداوند كه مى خواهد بندگانش در مقام بندگى خالص بوده و در اطاعت از فرامينش انگيزه اى جز امتثال امر پروردگار مطاع خويش نداشته باشند گاه آنها را در برابر دستوراتى قرار مى دهد كه صرفاً جنبه آزمايشى و جداسازى خالص از ناخالص دارد تا بندگان را به وسيله آن فرامين خلاف ميل نفسانى در تسليم آبديده تر كند و ناخالصها را به كنار زند.
و در تفسير آيه 144 كه مى فرمايد: ما توجه گهگاهى ترا به آسمان كه كى قبله به ديگر سوى برگردد مى بينيم، زودا كه روى ترا به قبله اى متحول سازيم كه مايه خوشنودى تو باشد، پس روى خويش را به مسجدالحرام برگردان، آمده كه يهود مدينه آن حضرت را شماتت مى نمودند كه تو به سوى قبله ما نماز مى گزارى و از دين ما پيروى مى كنى، و از اين رو پيغمبر(ص) همواره رنج مى كشيد و مدام در انتظار اين بود كه قبله به كعبه برگردد و از اين سرزنش رها گردد.
آيا قبله مسجدالحرام است يا كعبه؟
آنچه در قرآن بدان تصريح شده مسجدالحرام است و از كعبه در اين باره نامى برده نشده، البته براى كسى كه بيرون مسجدالحرام نماز گزارد فرقى نيست كه قبله مسجد باشد يا كعبه زيرا كعبه در وسط مسجد قرار دارد ولى براى آنكه در مسجدالحرام باشد اگر قبله مسجد باشد مى تواند به هر سو نماز گزارد به خلاف اينكه اگر قبله كعبه بود بايستى بدان سو روى كند. در حديث از امام صادق (ع) آمده كه خداوند كعبه را براى اهل مسجد و مسجد را براى اهل حرم و حرم را براى همه مردم جهان قبله قرار داد. اكثر فقها طبق مداركى كه دارند قبله را مطلقاً كعبه دانند. برخى مفسرين خواسته اند از كلمه «شطر» چنين استفاده كنند. «نگارنده»
حلبى گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: آيا پيغمبر (ص) به سمت بيت المقدس نماز مى گزارده؟ فرمود: آرى. عرض كردم: كعبه را پشت سر قرار مى داده؟ فرمود: زمانى كه در مكه بودند نه ولى پس از آنكه به مدينه هجرت نمود آرى چنين بود تا اينكه قبله به كعبه متحول گشت. (بحار: 84 و 19)
«احكام شرعى قبلة»
مواردى كه رعايت قبله كردن در آنها واجب يا شرط صحت عمل مى باشد عبارت اند از:
1 ـ نمازهاى يوميّه، خواه اداء و خواه قضاء، و همچنين توابع و ملحقات آن، مانند نماز احتياط جهت شك و قضاء اجزاء فراموش شده نماز، چون سجده و تشهد، بلكه دو سجده سهو. و نيز ديگر نمازهاى واجب، مانند نماز آيات و نماز ميت.
و اما نافله اگر در حال استقرار و ثبات خوانده شود رو به قبله كردن واجب، ولى اگر در حال راه رفتن يا در حال سوارى ادا شود واجب نيست اگر نتواند ايستاده يا نشسته نماز بخواند، بايستى خوابيده به پهلوى راست و گرنه به پهلوى چپ رو به قبله، و اگر نتوانست به پشت، پا را به سوى قبله كند آنچنان كه اگر بنشيند رويش به سوى قبله شود.
2 ـ در حال احتضار. به «احتضار» و «محتضر» رجوع شود.
3 ـ ميتى كه بر او نماز مى خوانند بايستى سر آن به طرف راست نمازگزار و پايش به سمت چپ وى باشد.
4 ـ در حال دفن بايستى ميت به پهلوى راست رو به قبله خوابانيده شود.
5 ـ اگر حيوانى رابخواهندسر ببرندياشترى رانحركنندبايستى جلو آن حيوان رو به قبله باشد.
6 ـ حرام است رو به قبله يا پشت به قبله نمودن در حال تخليه.
«مسائلى مربوط به قبله»
در مواردى كه رعايت قبله در آنها لازم است، واجب است جستجوى قبله نمود در حدّى كه علم حاصل شود، وگرنه ظنّ و گمان بدست آورد. واگر ميسر نشد بايستى در آن كار كه قبله در آن شرط است احتياط نمود، مثلا اگر قبله را در يكى از دو طرف احتمال مى دهد دو بار نماز بخواند و اگر سه طرف محتمل است سه بار و همچنين اگر هر چهار طرف مورد احتمال باشد.
اگر در مورد ذبح يا نحر حيوان عمداً رعايت قبله ننمود گوشت آن حيوان حرام است.
و اگر فراموش كرد يا حكم شرعى آن را نمى دانست يا جهت قبله را آگاهى نداشت، اشكالى ندارد كه رو به غير قبله حيوان كشته شود، و همچنين اگر حيوان چموش باشد و رو به قبله كردن آن ممكن نباشد، و يا در چاه افتاده و ممكن نباشد رويش را به سمت قبله كنند.
اگر ميت را به سمت ديگر خوابانيده باشند بايستى قبر را شكافت و مرده را به سمت قبله خوابانيد. (عروة الوثقى)
قُبور :
جِ قبر. گورها. (ان الله يُسمِعُ من يشاء و ما انت بِمُسمِع من فى القبور): خداوند است كه هر كه را بخواهد مى شنواند و تو (اى پيغمبر) هرگز نتوانى كسانى را كه در گورها هستند (يعنى در از دست دادن شخصيت، به مردگان مى مانند) بشنوانى. (فاطر: 22)
قَبول :
پذيرفتن. پذيرائى. گرفتن. (فتقبّلها ربّها بقبول حسن): پس خدايش وى را به نيكى پذيرفت. (آل عمران:37)
قبولى عمل :
پذيرش خداوند طاعت بنده را آنچنان كه مستوجب پاداش و ثواب گردد. (انما يتقبّل الله من المتقين) خداوند عمل را تنها از پرهيزكاران قبول مى كند. (مائده: 27)
امام صادق (ع) فرمود: نه به خدا سوگند هيچ طاعت كه در حال اصرار و ادامه گناهى از گناهان انجام شود قبول نگردد. و فرمود: خداوند از هيچ مسلمان عملى را نپذيرد كه در آن حال در باره مسلمان ديگر نيت سوئى به دل داشته باشد. (كافى: 2/288 ـ 361)
اميرالمؤمنين (ع): «كونوا على قبول العمل اشدّ عنايةً منكم على العمل»: شما به مقبول بودن عمل بيشتر توجه كنيد تا به انجام دادن عمل. (بحار: 70/312)
قَبولى نماز :
از امام صادق (ع) نقل شده كه خداوند مى فرمايد: نماز را تنها از آن كس قبول مى كنم كه در برابر عظمتم خاضع بوده و به خاطر من خود را از هوس رانى باز دارد و روز خود را به ياد من بگذراند و بر آفريده هايم تكبر نورزد و گرسنه را طعام دهد و برهنه را بپوشاند و بر مصيبت زدگان رحم آرد و غريبان را پناه دهد، چنين كسى است كه نورش بسان خورشيد بدرخشد، در تاريكى نورش دهم و در نادانى او را دانش عطا كنم، به عزتم وى را نگهبان باشم وبه ملائكه ام حراستش كنم، چون مرا بخواند پاسخش دهم، مقام و منزلتش به نزد من به باغهاى فردوس ماند كه ميوه اش نخشكد و خزان او را تهديد نكند.
امام صادق (ع) فرمود: هر كه بخواهد بداند آيا نمازش مقبول درگاه خداوند شده يا نه؟ ببيند تا چه حدى نمازش او را از كار زشت و رفتار ناشايست باز داشته است كه به همان اندازه نمازش مقبول است.
نيز از آن حضرت است كه: چون بنده به نماز بايستد و توجهش در نماز به خدا باشد خدا نيز به وى توجه كند، و چون توجهش به جاى ديگر و چيز ديگر بود خداوند روى از او برگرداند، و از نماز بنده به حساب (خدا) نيايد مگر آنچه به قلبش به خدا توجه داشته باشد. (بحار: 69 و 16 و 84)
قِبَة :
پنير مايه و شيردان گوسفند كه كلان بود، ج: قِبات.
قُبَّة :
برآمدگى هر چيز. بارگاه. هر بناى بلند و گرد. بناء، خواه از خشت و سنگ يا خيمه. ج: قُباب و قُبَب. عن جابر بن عبدالله: «كان رسول الله (ص) فى قبّة من ادم، وقد رأيت بلالاً الحبشى و قد خرج من عنده و معه فضل وضوء رسول الله (ص) فابتدره الناس...»: جابر گويد: رسول خدا (ص) در ميان خيمه اى از پوست نشسته بود، بلال حبشى را ديدم كه از نزد آن حضرت بيرون آمد در حالى كه آب باقى مانده از وضوى پيغمبر (ص) را در دست داشت و مردمان در تبرّك به آن آب مبادرت مى جستند... (بحار: 17/33)