back page fehrest page next page

قبة الاسلام :

لقب شهر بصره. و گاه كوفه را نيز قبة الاسلام مى گفتند، چنان كه در حديث سلمان آمده است. (بحار: 22/386)

قبة الزمان :

يا قبة الشهادة، نزد يهود: خيمه اى را مى گفتند كه بر تابوت عهد يا تابوت سكينه منصوب بوده است. (المنجد)

و يا خيمه يا خانه اى كه موسى و هارون ـ عليهماالسلام ـ در تيه (دوران سرگردانى در بيابان) به امر خداوند بنا نموده در آن عبادت مى كردند. (بحار: 90/119)

قُبَّةُ الارض

(اصطلاح هيوى) :

هيأت دانها در تفسير آن اختلاف دارند. گفته اند هرگاه دائره اى را در سطح نصف النهار فرض كنيم كه بر روى قسمت معموره زمين به خط استواء برخورد اين دائره ربع معمور زمين را به دو بخش شرقى و غربى قطع و تقسيم مى كند. نقطه تقاطع اين دائره و خط استواء را قبة الارض نامند و آن طول قسمت معمور ميان مشرق و مغرب و طول ميان مواضعى را كه بر خط استواء قرار دارد به دو نصف مى كند. و بالنسبة به اين خط مفروض شهرها به شرقى و غربى تقسيم مى شوند. اين رأى هنديان است ولى مردم فارس گويند: قبة الارض وسط معموره است و گفته اند قبة اقليم چهارم را به طول 90 درجه و عرض 36 درجه نصف مى كند و معناى اينكه شهرى بر روى قبه قرار دارد اينست كه ساكنين آن ساكنين قبه باشند يعنى بين دو انتهاى معموره بر روى خط استواء، و گويند معنى آن اينست كه نصف النهار آن نصف النهار قبه باشد و قول نخست درست است زيرا غرض از تعيين قبه اينست كه طالع در آغاز سال به افق قبه بيرون آيد و طالع جهان ناميده شود و احكام جهان بر آن مبتنى گردد و بنابر اول طالع عالم مختلف نشود و بنا بر ثانى مختلف شود. عبدالعلى بيرجندى در حاشيه چغمينى چنين گفته است. (كشاف اصطلاحات الفنون)

قَبيح :

زشت. ج: قُباحى و قِباح. علىّ بن الحسين (ع): «اربع من كُنّ فيه كمل ايمانه و محّصت عنه ذنوبه: من وفى لله بما جعل على نفسه للناس، وصدق لسانه مع الناس، واستحيى من كلّ قبيح عندالله وعند الناس، ويحسن خلقه مع اهله»: چهار صفت است كه هر كه داراى آن صفات بود ايمانش كامل و گناهانش بخشوده است: كسى كه براى خدا بدانچه براى مردم ملتزم شده است وفا نمايد، و زبانش با مردم راست باشد، و از آنچه كه به نزد خدا و به نزد مردم زشت است حيا كند، و اخلاقش با خانواده اش نيكو باشد. (وسائل: 16/62)

قَبيل :

رو با روى. گويند: رأيته قبيلاً، يعنى رو با روى و آشكارا او را ديدم. (او تأتى بالله و الملائكة قبيلا): يا خدا و فرشتگان را رو با روى به نزد ما بياورى. (اسراء: 92)

جماعتى كه از قبايل مختلف باشند، و اگر به يك پدر ومادر منتهى گردند قبيله گويند. (انّه يراكم هو وقبيله من حيث لا ترونهم): او (شيطان) و ايل و تبارش از جائى شما را مى بينند كه شما آنها را نمى بينيد. (اعراف: 27)

قَبيلَة :

گروهى كه از نسل يك پدر و مادر باشند. گويند: تبار اسماعيل به قبيله موسوم گشت، در قبال نژاد اسحق كه به سبط شهرت يافت.

پاره اى از گله سر فراهم آمده با پاره ديگر. ج: قبايل.

قبيله هاى عرب :

در تاريخ عرب قبل از اسلام، عرب به دو قسم منقسم مى شود: عرب بائده و عرب باقيه. عرب بائده قبائلى بوده اند كه اكنون جز نامى از آنها باقى نيست مانند قوم عاد و ثمود و طسم و جديس و عمالقه. و عرب باقيه در اصل دو قبيله اند: قحطانى كه در خاك يمن و زمينهاى مجاور آن زندگى مى كرده و نسب آنها به قحطان بن عامر و ارفخشد و سام منتهى مى شود. و عرب اسماعيلى يا عدنانى كه در حجاز و نجد و اراضى ميانه جزيره عربستان سكونت دارند. قبايل معروف عرب شاخه هائى مى باشند كه همه فروع اين دو شاخه اند.

در حديث رسول (ص) آمده كه: ايمان يمانى و حكمت يمانى است و آسياى اسلام بر نسل قحطان دور مى زند، و جفا و قساوت در نژاد عدنان است، حمير راس عرب و سيد آنها است، مذحج سيد و سرور عرب و «ازد» سرور و سردار عرب است، همدان رأس عرب است. و فرمود: خداوندا غسّان بزرگوارترين قبيله عرب در جاهليت و اسلام را عزت بخش. (كنزالعمال حديث 33965)

نيز از آن حضرت آمده كه زيور عرب كنانه و اركان آنها تميم و سخنوران آنها بنى اسد و شجعان آنها قيس است. در حديث ديگر آن حضرت قبيله غفار را به بزرگى ياد مى كند و مى فرمايد: خدا رحمت كند غفار را (كنز حديث 33971). در حديث ديگر از آن حضرت اشعريان مورد ستايش قرار گرفته اند. و در باره آنها وارد آمده كه آنان از نبرد نگريزند. (كنز:12/56)

از اميرالمؤمنين (ع) راجع به اوصاف قبيله قريش سؤال شد فرمود: اما بنى مخزوم (تيره اى از قريش) گل خوش بوى قريش مى باشند، گفتگو با مردانشان و ازدواج با زنانشان خواستنى است. و اما بنى عبد شمس دوربين ترين و غيرتمندترين تبار قريش اند در حمايت از كسانى كه تحت الحمايه آنها باشند. و اما ما (بنى هاشم) سخاوتمندترين آنهائيم در آنچه كه بدست داريم و جوانمردترين آنها به جان دادن در راه هدف. و آنها (بنى عبد شمس) از حيث شمار نفرات و در مكر و خدعه و در بد برخوردى دست بالا، و ما (بنى هاشم) در فصاحت و خيرخواهى ديگران و جمال و زيبائى برتريم. (نهج: حكمت 116)

از حضرت رضا (ع) نقل شده كه پيغمبر(ص) چهار قبيله را دوست مى داشت: انصار و قبيله عبد قس و قبيله اسلم و بنى تميم. و اما بنى اميه و بنى حنيف و ثقيف و بنى هذيل را دشمن مى داشت و مى فرمود: هر قبيله را نجيبى باشد جز بنى اميه. (بحار: 22/314)

به «عرب» و «قحطان» و «قريش» نيز رجوع شود.

قَتّ :

بريدن. قت چيزى: تقليل آن. گرد آوردن چيزى را اندك اندك. در پى رفتن. قتّ حديث: سخن چينى كردن.

قَتّ :

يونجه.

قَتّات :

مرد سخن چين. جعفر بن محمد (ع): «اربعة لا يدخلون الجنة: الكاهن و المنافق و مدمن الخمر والقتّات، وهو النّمام»: چهار كس اند كه به بهشت در نيايند: كاهن (كسى كه پيش گوئى مى كند) و دوروى، و دائم الخمر، و سخن چين. (بحار: 8/357)

قَتاد :

درختى است سخت خارناك. در مثل آمده: دونه خرط القتاد.

قتاده :

بن دعامه سدوسى بصرى فقيه بصره و از علماى بزرگ اهل سنت كه در فقه و علوم و تفسير در عصر خود سرآمد اقران و مرجع دانش پژوهان بوده. او از تابعين بشمار مى آمده. وى نابينا بوده يا شده بوده ولى آنچنان با هوش بوده كه گويند تمامى كوچه هاى بصره را بى عصاكش مى رفته است. قتاده در عين حال كه اثرى از خود بجاى ننهاده ولى اقوال و نظرات او در فقه و تفسير فراوان به چشم مى خورد. وى در عصر اموى مى زيسته و با حكّام آن خاندان روابط داشته ولى از بعضى مواقف او بدست مى آيد كه از على (ع) طرفدارى سخت مى كرده است. وى در سال 117 درگذشت. (سفينة البحار و دهخدا)

ابوحمزه ثمالى گويد: در مسجد پيغمبر نشسته بودم ناگهان مردى وارد شد و سلام كرد وبه من گفت: ابوجعفر محمد بن على را مى شناسى؟ گفتم: آرى به او چه كار دارى؟ گفت: چهل مسئله آماده كرده ام كه از او بپرسم هر آن پاسخ كه حق باشد بپذيرم و پاسخ غلطش را رد كنم. گفتم: تو خود به معيار صحيح و غلط آشنائى؟ گفت: آرى. گفتم: در صورتى كه تو خود معيار حق و باطل بدانى چه نياز به ايشان دارى؟! گفت: شما مردم كوفه كم طاقت مى باشيد، هر وقت او را ديدى مرا خبر ده. سخن او به پايان نرسيده بود كه خود امام باقر (ع) وارد شد در حالى كه جمعى از اهل خراسان و غيره گرداگرد حضرت جمع بودند و مسائل حج از او مى پرسيدند، حضرت نشست، وى نزديك حضرت نشست و من نيز به كنار او نشستم، چون حاضرين مسائلشان پرسيدند و حضرت پاسخ آنها را گفت و همه رفتند امام رو به وى كرد و فرمود: كيستى؟ گفت: من قتادة بن دعامه بصرى مى باشم.

فرمود: تو فقيه اهل بصره اى؟ گفت: آرى. فرمود: اى قتاده اين را بدان كه خداوند جمعى را از ميان آفريدگانش بر ديگران حجت ساخته و آنها را اوتاد (ميخهاى نگهدارنده) زمين قرار داده، مجريان اوامر و برگزيدگان در نشر علم او مى باشند، آنها را پيش از آفرينش اين جهان به صورت سايه هائى از يمين عرشش بيافريد. ابوحمزه گويد: قتاده همچنان مدتى دراز ساكت بود سپس گفت: اصلحك الله به خدا سوگند كه بارها در برابر بزرگان فقها مانند ابن عباس و غيره نشسته بوده ام و هرگز چنين اضطرابى به من دست نداده بود! حضرت فرمود: اى قتاده مى دانى كه اكنون كجائى؟ تو در برابر خانه اى قرار دارى كه خداوند خواسته بنيانش رفيع باشد و نامش در آن خانه ها برده شود، مردانى هر صبح و شام در آن خانه او را تسبيح كنند كه بيع و شراء و تجارت آنان را از يادش باز ندارد... تو در چنين جائى نشسته اى و ما همان مردمانيم، قتاده گفت: به خدا سوگند راست گفتى، خداوند مرا فداى تو كناد، به خدا قسم آن خانه ها از سنگ و گل نباشد. سپس قتاده گفت: مرا از حكم پنير بگوى كه حلال است يا حرام؟ حضرت تبسّم نمود و گفت: مسائل (مهمه) تو به مسئله پنير تنزل يافت؟! قتاده گفت: حواسم پرت شده و همه از ذهنم برفت. فرمود: اشكالى ندارد (حلال است). قتاده گفت: آخر اين پنيرها را از مايه حيوان مرده مى سازند؟! فرمود: اشكالى ندارد زيرا مايه حيوان رگ و خون و استخوان ندارد (كه مردارش نجس باشد)... (بحار: 10/154)

قتادة :

بن نعمان بن زيد بن عامر انصارى از ياران نيك و شجاع پيغمبر اسلام بوده. وى از كسانى است كه در بيعت عقبه و در همه غزوات پيغمبر شركت كرده و در فتح مكه پرچم دار بنى ظفر بوده و در احد تير به چشمش خورد كه از حدقه بيرون آمد و به معجزه پيغمبر (ص) شفا يافت و بهتر از اول شد. (سفينة البحار و دهخدا)

قِتال :

مقاتلة. با يكديگر كارزار كردن. (كتب عليكم القتال وهو كره لكم...): حكم نبرد با دشمنان دين بر شما مقرر گرديد در حالى كه بر شما ناگوار و مكروه است، لكن بسا شما چيزى را ناگوار شماريد و همان به سود شما بود، وبسا دوست دار چيزى باشيد و همان به زيان شما باشد، و خدا مى داند و شما نمى دانيد. اى پيغمبر! مردم از تو در باره كارزار با دشمن در ماه حرام مى پرسند، بگو گناهى است بزرگ، ولى بازداشتن خلق از راه خدا وبيرون كردن اهل حرم (كه مشركان مرتكب شدند) بسيار گناه بزرگترى است، وفتنه گرى فساد انگيزتر از قتل است، وكافران پيوسته با شما كارزار كنند تا آن كه اگر بتوانند شما را از دينتان برگردانند... (بقره: 216 ـ 217). (يا ايّها النبى حرّض المؤمنين على القتال...): اى پيامبر! مؤمنان را به كارزار ترغيب كن كه اگر بيست نفر از شما صبور و پايدار بوند بر دويست نفر پيروز گردند، زيرا آنها گروهى بى دانش اند. (انفال: 65)

اميرالمؤمنين (ع): «لابدّ للناس من امير: برّ او فاجر، يعمل فى امرته المؤمن ويستمتع فيها الكافر... ويقاتل به العدوّ وتامن به السبل»: مردم به زمامدارى نيازمند خواهند بود، خواه نيكوكار باشد و خواه بدكار، تا مؤمنان در سايه حكومتش به كار خويش مشغول و كافران نيز بهره مند گردند و مردمان در دوران حكومتش روزكار بگذرانند، به وسيله او اموال عمومى فراهم گردد و به مدد او با دشمنان نبرد شود... (نهج: خطبه 40)

«استرخَلَلَ خُلُقِك بحلمك، وقاتِل هواك بعقلك»: عيوب اخلاقيت را به بردباريت بپوشان، وبا سلاح عقلت با هواى دلت نبرد كن. (نهج: حكمت 424)

به «جنگ» و «جهاد» نيز رجوع شود.

قَتام :

گرد و غبار. قتان نيز به اين معنى است. سياهى. تاريكى.

قَتانة :

اندك طعام و اندك گوشت گرديدن. نزار و نحيف شدن.

قَتب :

روده بريان طعام دادن كسى را، زيرا قتب، ج: اَقتاب به معنى روده است.

قَتَب :

پالان شتر. به كسر قاف نيز صحيح است. ج: اقتاب. اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى كه در آن از حوادثى ناگوار در آينده خبر مى دهد: «ذاك اذا عضّكم البلاء كما يعضّ القتب غارب البعير»: اين حوادث در موقعى اتفاق مى افتد كه بلاها و مصائب آن چنان مردم را بجود كه پالان شتر، پشت آن را بجود. (نهج: خطبه 187)

در حديث آمده: «لا تمنع المرأة نفسها من زوجها وان كانت على ظهر قتب»: نشايد كه زن از آميزش با شوى خود امتناع ورزد گرچه بر پشت قتب (پالان شتر) سوار باشد. (نهايه ابن اثير)

قَتر :

تنگ گرفتن نفقه بر عيال، در مقابل سَرَف، كه هر دو كار از نظر اسلام ناپسند ونكوهيده است. خداوند در وصف بندگان پسنديده خود مى فرمايد: «والذين اذا انفقوا لم يسرفوا ولم يقتروا و كان بين ذلك قواما»: و آنان كه هنگام انفاق نه بر كسانى كه نفقه آنها را به عهده دارند تنگ گيرند، ونه زياده روى نمايند، بلكه در اين باره ميانه رو باشند. (فرقان: 67)

قَتَر :

گرد سياه. دودى كه از بريان و چوب و جز آن برخيزد. (للذين احسنوا الحسنى و زيادة و لايرهق وجوههم قتر ولاذلّة اولئك اصحاب الجنة...): مردم نيكوكار به نيكوترين پاداش و نيز به زيادت لطف خداوند نائل مى گردند، و هرگز بر رخسارشان گرد و دود عذاب (يا خجلت) ننشيند، آنان اند اهل بهشت كه در آن جاودان اند. (يونس: 25)

قَتَرَة :

يك قَتَر، گردى، دودى. (ووجوه يومئذ عليها غَبَرَة * ترهقها قَتَرَة): و رخسارهائى در آن روز گرد آلود بوند. گردى (يا دودى) آن چهره ها را فرا گرفته است. (عبس: 40 ـ 41)

قَتل :

كشتن. كشته شدن. (وما كان لمؤمن ان يقتل مؤمنا الاّ خطئاً ومن قتل مؤمناً خطئاً فتحرير رقبة مؤمنة وديةٌ مسلّمةٌ الى اهله الاّ ان يصّدّقوا، فان كان من قوم عدوٍّ لكم و هو مؤمن فتحرير رقبة مؤمنة، وان كان من قوم بينكم و بينهم ميثاقٌ فدية مسلّمةٌ الى اهله و تحرير رقبة مؤمنة، فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين توبةً من الله، وكان الله عليماً حكيماً * ومن يقتل مؤمناً متعمّداً فجزاؤه جهنّم خالداً فيها وغضب الله عليه و لعنه واعدّ له عذاباً عظيماً): هيچ مسلمان را نرسد كه مسلمانى را بكشد جز اين كه به خطا و اشتباه مرتكب اين كار شود، ودر صورتى كه به خطا مسلمانى را بكشد بايستى به كفاره اين خطا بنده مسلمانى را آزاد سازد و خون بهاى آن را به اولياى مقتول بپردازد جز اين كه ورثه ديه را به قاتل ببخشند. و اگر اين مقتول با اين كه مسلمان است از گروهى است كه با شما دشمن مى باشند در اين صورت (قاتل ديه ندهد ليكن) بر او است كه بنده مسلمانى را آزاد نمايد. و اگر مقتول از قومى است كه ميان شما و آن قوم عهد و پيمانى برقرار بوده است پس خونبها را به صاحب خون پرداخته وبرده مسلمانى را به كفاره نيز آزاد كند، واگر قاتل نتواند بنده آزاد كند بايستى دو ماه متوالى روزه بدارد كه خداوند نظر لطفش را به وى بازگرداند، وخداوند آگاه و درست كردار است.

وهر كه مسلمانى را به عمد بكشد كيفر وى آتش دوزخ است كه در آن جاويدان باشد و او مورد خشم و مشمول لعن خدا باشد و خداوند عذابى سخت برايش مهيّا ساخته است. (نساء: 92 ـ 93)

اميرالمؤمنين (ع): «من سلّ سيف البغى قُتِلَ به»: آن كس كه شمشير عدوان بَكَشد خود بدان كشته شود. (نهج: حكمت 349)

«رُبّ عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ينفعه»: چه بسيار دانشمند كه نادانيش وى را كشته و نابود ساخته است و در حالى كه دانشش را با خود دارد اين دانش وى را سود نمى دهد. (نهج: حكمت 107)

«انّ اكرم الموت القتل، والذى نفس ابن ابى طالب بيده، لالف ضربة بالسيف اهون علىّ من ميتة على الفراش فى غير طاعة الله»: همانا محترمانه ترين مرگ كشته شدن است، سوگند به آن كه جان پسر ابوطالب بدست او است كه هزار ضربت شمشير به نزد من آسان تر است از مردن بر بستر در غير طاعت پروردگار. (نهج: خطبه 123)

«من اَحَدَّ سِنانَ الغضب لله قوى على قتل اشدّاء الباطل»: كسى كه سر نيزه خشم خويش را براى خدا تيز كند، به كشتن سردمداران باطل نيرومند گردد. (نهج: حكمت 174) به «كشتن» نيز رجوع شود.

قتل خطاء :

چنانكه كسى پرنده اى را مثلا هدف قرار دهد ولى تيرش به خطا رود و انسانى را بكشد. چنين قتلى موجب ديه مى شود و ديه اش را بايد عاقله يعنى خويشان پدرى قاتل بپردازد. ضابطه قتل خطا آنست كه نه عمل و نه قتل از روى عمد نباشد.

قتل شبه عمد :

چنانكه كسى ديگرى را به قصد تأديب كتك بزند و شخص مضروب بميرد كه عمل از روى عمد صورت بگيرد ولى قتل مقصود نباشد. چنين قتلى موجب ديه مى شود وديه را بايد خود قاتل بپردازد.

قتل عمد :

قتل عمد موجب قصاص است نه ديه و قتل عمد هنگامى است كه عاقل بالغى آهنگ كشتن كند به وسيله اى كه غالباً بدان قتل واقع گردد، و اگر قصد كشتن كند با وسيله اى كه ندرتاً به آن قتل متحقق شود و قتل تحقق يافت در اين صورت اظهر و اشبه اين است كه قصاص مى شود. قتل عمد گاه به مباشرت حاصل شود گاه به واسطه وتسبب. قتل عمد مباشرى چون كسى را كشتن يا خفه كردن يا زهر كشنده نوشانيدن يا شمشير و چاقو زدن، قتل عمد سببى مراتبى دارد اول آنكه شخص جنايتكار خود به تنهائى عامل سببى باشد كه موجب قتل شود مانند آنكه كسى را در آتش اندازد وباعث قتل وى گردد. دوم آنكه شخص مورد جنايت نيز با جانى در امر قتل مباشرت داشته باشد. مانند آنكه خوراك زهر آگين براى مجنى عليه آماده سازد و وى آن را بخورد.

سوم آنكه مباشرت حيوانى در امر قتل تحقق داشته باشد.

چهارم آنكه انسان ديگرى در قتل مباشرت داشته باشد. (شرايع محقق فصل قصاص و ديات)

قتل عمد در ميان قوم يهود حكمش اين بود كه قاتل را قصاص كنند و به هيچ وجه استثنائى در آن نبود چنانكه در سفر خروج: 21/14 و اعداد: 35/16 ـ 21 و 30 ـ 32 مكتوب است كه «از نزد مذبح من از براى كشتن برده شود» بلكه اگر گاوى شخصى را شاخ مى زند و مى ميرد و خود گاو سابقاً به شاخ زدن معروف بود صاحب گاو قاتل محسوب بود و مى بايست خود شخص با گاو كشته شود. (سفر خروج: 21/28 و 29)

مطلب قتل عمد و قباحت آن به طورى در نزد اسرائيليان اهميت داشت كه به مرور ايام يا به سنت نشستن در شهرهاى بست و يا ملتجى شدن به اماكن مشرفه سبب استخلاص و برائت الذمه قاتل نمى شد بلكه در هر صورت وى را قصاص مى نمودند تاريخ اول.

پادشاهان: 2/5 و 28 ـ 24 انجيل متى: 19/13 و 21/9 وبر حسب شرايع و قوانين قديمه هم به همين طور بوده است (سفر پيدايش: 9/6). از جمله احكام و شرايعى كه به قوم اسرائيل اختصاص داشت اين بود كه اگر كسى در شب خانه كسى را نقب زده سوراخ مى نمود قتل وى جايز بود و البته به هيچ وجه در قتل وى مسامحه روا نبود اگر چه نقب در روز اتفاق هم مى افتاد. (كتاب حزقيال: 22/2 و 3)

قَتلى :

جِ قتيل به معنى مقتول، كشته شدگان. (يا ايها الذين آمنوا كُتِبَ عليكم القصاص فى القتلى الحرّ بالحرّ...): اى مسلمانان! براى شما حكم قصاص كشتگان چنين مقرر گشت كه: آزاد را در مقابل آزاد و بنده را به جاى بنده و زن را به زن توانيد قصاص نمود... (بقرة: 178)

قُتَيبَة :

ابن مسلم باهلى، وى در زمان عبدالملك بن مروان از طرف حجّاج بن يوسف به حكومت خراسان منصوب شد.

حجاج به سال 85 هجرى يزيد بن مهلب را از خراسان معزول كرد و خراسان قتيبة بن مسلم را داد. در زمان وليد بن عبدالملك مروان قتيبه از خراسان به تركستان رفت و سكندريه را با جنگ گرفت و به سال 87 از آنجا خواسته فراوان آورد و بتان زرين و سيمين و از آن جمله بتى زرين بود دويست و پنجاه هزار مثقال، همه بتان را بگداخت وبر لشكر بخش كرد بعد از آن بخارا و سمرقند و سغد و جاج و فرغانه كه شهرستان آن را كاشان خوانند و خوارزم و ديگر ولايات ترك در فرمان خود آورد و به خراسان آمد و مرو دارالملك ساخت. در زمان سليمان بن عبدالملك قتيبه با قوم كاشعر تميمى به جزيت صلح كرد و بر سليمان عاصى شد و لشكر بر او بيرون آمدند و كيع بن ابى شورير تميمى را بر خود امير كردند و كيع با قتيبه جنگ كرد و كشته شد و از آن همه لشكر كه با او بودند يك كس بيش نرست ـ سليمان در عراقين و خراسان و تركستان با قتيبه جنگ كرد. قتيبه در تركستان فتح ها كرد و قلاع و بلاد مسخر گردانيد وفتح گرگان و طبرستان كه هيچ پادشاه از اكاسره و خلفاى اسلام را دست نداده بود او را ميسر شد و چندان خواسته يافت كه هزار هزار دينار زر سرخ خمس آن بود و در اين معنى نامه اى به سليمان مى نوشت. وزيرش صالح بن عبدالله گفت ذكر مبلغ مكن مبادا بر تو حجت نشيند. وى بنوشت وبعد از مرگ سليمان از آن زحمت ديد. (تاريخ گزيده، چاپ لندن: 272، 273، 176، 277، 839)

قَتير :

پيرى. اميرالمؤمنين (ع) ـ در يكى از خطب خود مشتمل بر وعظ ـ: «ايّها اليفن الكبير الذى قد لهزه القتير، كيف انت اذا التحمت الطواق النار بعظام الاعناق...»: اى پير بزرگسال كه پيرى در وجودت رخنه كرده است، چگونه خواهى بود آنگاه كه طوقهاى آتش به گردنها فكنده شود و غلهاى جامعه به دست و گردن افتد؟... (نهج: خطبه 183)

قَتيل :

كشته. ج: قتلى. مذكر و مؤنث در آن يكسان است.

رسول الله (ص): «من قتل قتيلاً فله سلبه و سلاحه»: هر كس (در معركه جنگ) يكى را بكشد رخت و سلاح مقتول از آن او باشد. (بحار: 41/72)

قَتيلَة :

بنت قيس خواهر اشعث كندى از ازواج پيغمبر اسلام بود كه به نقلى پيش از آنكه حضرت به وى نزديك شود بمرد. و به نقل ديگر پيغمبر (ص) او را طلاق گفت و پس از آن با عكرمة بن ابى جهل ازدواج نمود. (بحار: 22/192)

قَتيلَة :

دختر نضر بن حارث بن علقمة، از بنى عبدالدار، از قريش; شاعرة و از طبقه نخستين زنان، جاهليت و اسلام را درك نمود، پدرش نضر در جنگ بدر اسير گشت و پيغمبر(ص) به كشتنش فرمان داد و او را كشتند، قتيله به همين مناسبت چكامه اى بسرود و در حضور پيغمبر (ص) قرائت نمود، كه اين بيت از آن قصيده است:

ظلّت سيوف بنى ابيه تنوشهلله ارحام هناك تشقّق

سپس اسلام آورد. پيغمبر (ص) پس از اين واقعه از كشتن اسراى قريش نهى فرمود.

اين قصيده وى را ابوتمام از نخبه قصايد در حماسه به شمار آورده است.

قتيله حدود سال 20 هجرى در خلافت عمر درگذشت. (اعلام زركلى)

قِثّاء :

خيار دراز، خيار چنبر. بنى اسرائيل چون دوران زندگى در بيابان و خوردن غذاى منّ و سلوى به درازا كشيد از موسى (ع) تقاضا نمودند كه غذاهاى سنتى در اختيارشان نهد: (فادع لنا ربك يخرج لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها...). (بقرة: 61)

«كان رسول الله (ص) يأكل القثّاء بالرطب». (وسائل:25/34)

وفى حديث آخر: «كان (ص) يأكل القثّاء بالملح» (وسائل: 25/209). ابوعبدالله (ع): «اذا اكلتم القثّاء فكلوه من اسفله، فانّه اعظم لبركته». (وسائل: 25/209)

قُثَم :

مرد بسيار دهش و بخشش. گرد آورنده زن و فرزند و عيال. (منتهى الارب، آنندراج)

قُحّ :

خالِص، بى آميغ. ج: اقحاح.

قِحاف :

كاسه.

قَحب :

مرد كلان سال و سرفه زده.

قُحاف :

برنده همه چيز، مانند سيل قحاف.

قَحبَة :

گنده پير. سرفه زده. زن بدكار.

قَحط :

خشكسالى، نايابى، كمبود ارزاق. رسول الله (ص): «لا تزال امتى بخير ما تحابّوا و ادّوا الامانة و اجتنبوا الحرام و قروا الضيف و اقاموا الصلاة و آتوا الزكاة، فاذا لم يفعلوا ذلك ابتلوا بالقحط والسنين». (بحار: 69/394)

قيل لجعفر بن محمد (ع): لِمَ يكلب الناس على الطعام فى الغلاء؟ قال: «لانهم بنوا الارض، فاذا اقطحت اقطحوا، واذا اخصبت اخصبوا». (ربيع الابرار: 1/200)

قَحطان :

بن عامر بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح، ريشه اعراب قحطانى و پدر خاندان حمير و كهلان و تبابعة (شاهان يمن) (شاهان حيره) و غسانيان (شاهان شام) در جاهليت است. علماى انساب، وى را از نخستين مردان دسته دوم از دسته هاى سه گانه عرب (عاربه و متعربه و مستعربه) مى شمارند. و گويند او در ميان شاهان يمن و جزيرة العرب نخستين كسى است كه تاج بر سر نهاد. وى از ساكنان حضرموت بود پس به سرزمين صنعاء كه در آن زمان خالى از آبادى و سكنه بود رفت و آنجا را آباد كرد. وى را كه از اشراف قوم خود بود به شاهى برگزيدند و جماعتى گرد او فراهم آمدند. او به عراق حمله برد و با بعلوس پادشاه آشوريان جنگيد و در خلال اين جنگها مرد. تاريخ تولد و مرگ وى دانسته نيست. (الاعلام زركلى: 2/761)

back page fehrest page next page