تقدير: اندازه گرفتن، اندازه گيرى.
تقدير الهى كه از معتقدات اسلامى است و در آيات و روايات بسيار از آن ياد شده عبارت است از تعيين نمودن خداوند حد و مرز و خصوصيات آفريدگان، اعم از اشياء و افعال و امور، بدين معنى كه موجودات عالم اعم از محسوس و نامحسوس، حساب ناشده و ناحدود نبوده بلكه ضوابط خاصى بر آنها حاكم است: اجسام از حيث اجزاء تركيبيه و انسجام آنها با يكديگر، ونيز خواص فيزيكى و شيميائى آنها كيفيتى خاص و اندازه اى معين دارند، رابطه هر جسمى با جسم ديگر: عليت و معلوليت، جذب و دفع، و امورى از اين قبيل به گونه اى خاص و تحت شرائطى حساب شده مى باشند.
فورمولها و قوانين جاريه اى در اين جهان نيز طبقاصول معينى در مجارى خود كارساز مى باشند; ولذا چون بشر دريافت كه ضوابط معينه اى در اين جهان حكم فرما است به تدوين علوم مادّى تجربى پرداخت تا همان ضوابط را پى گيرى كرده نتيجه آنها را در اختيار عموم قرار دهد.
كارهاى اختيارى بشر نيز از اين كلّى مستثنى نبوده و قلم تقدير حدود و شرائط و لوازمى براى آن نوشته است، يك كار اختيارى آنگاه امكان پذير است كه شرائط و اسباب آن فراهم باشد، زيرا اختيار كردن عبارت است از بكار انداختن نيروى اختيار كه خداوند در نهاد بشر قرار داده است، بديهى است كه در صورتى وى مى تواند اِعْمال اختيار كند كه زنده باشد، متوجه و هشيار باشد، توان فيزيكى بكاراندازى ابزار اختيار داشته باشد، و دهها شرائط ديگر، و چنان كه مى دانيم همه اين مقدمات از حيطه قدرت و اختيار بشر خارج بوده وبه خواست خداوند و چنان كه او مقدر فرموده ميسّر خواهد بود.
چنان كه تأثير مادى و معنوى فعل اختيارى انسان در شئون حيات او، مانند خوردن دارو كه در بهبودى او مؤثر است، يا صله رحم كه در طول عمر او اثر دارد، يا صدقه دادن كه موجب افزايش روزى او مى شود نيز به همان اندازه گيرى خداوند بستگى دارد و از اختيار بشر خارج است.
حتى بسا در ارتباط كارها با يكديگر چنين مقدر شده باشد يك فعل اختيارى در ايجاد انگيزه براى فعل اختيارى ديگر مؤثر باشد، مثلا يكى كار خيرى انجام مى دهد و در نزد خداوند مقدر است كه اين كار موجب توفيق او به حج گردد، شرائط رفتن وى به مكه فراهم مى شود آنچنان كه وى را انگيزه اين سفر گردد و بدين سفر تصميم گيرد.
با اين مثال مى توان شبهه ذيل را پاسخ گفت: مرحوم طريحى در مجمع البحرين ذيل مادّه «قدر» مى گويد: در كتاب من لا يحضره الفقيه مرحوم صدوق آمده: «لما ساقنى القضاء الى بلاد الغربة و حصلنى القدر منها...» يعنى: (هنگامى كه قضاى الهى مرا به سرزمين غربت كشانيد و قَدَر خداوندى مرا به خاك بلخ رسانيد) بسا بر اين عبارت اعتراض شود كه از آن بوى جبر استشمام مى شود. آنگاه مرحوم طريحى به بيان پاسخى از اين اشكال مى پردازد، ولى با آن مثال كه بيان شد پاسخ اين شبهه بسيار روشن خواهد بود.
با اين توضيح معلوم شد كه تقدير هيچگونه تضادى با اختيار ندارد، زيرا جايگاه تقدير در كار اختيارى با جايگاه اختيار مغايرت دارد، اصتكاكى نيست تا تضاد پيش آيد، نقش تقدير در مقدمات كار و پيامدها و ارتباط آن با دگر كارها است، در صورتى كه اختيار تنها نقش جزء اخير علت حدوث كار را ايفاء مى كند.
«آيات مربوطه»
در قرآن كريم آيات بسيارى در مورد قدر و تقدير آمده كه ما به مقتضاى وضع اين كتاب به ذكر نمونه اى از آيات وارده در بخشهاى سه گانه: اشياء و افعال و امور اكتفاء مى كنيم:
1 ـ (والقمر قدّرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم); براى ماه منازلى مقرر داشتيم تا ـ چون آن منازل را طى كرد ـ به مانند چوب خوشه كهنه درخت به حالت نخست بازگردد (يس: 39). (والشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم); خورشيد در قرارگاه ويژه خويش در حركت است. اين اندازه گيرى از جانب خداوند بزرگ آگاه مقرر گشته است. (يس: 38)
2 ـ (الاّ امرأته قدّرنا انها لمن الغابرين); جز همسر او ـ لوط ـ كه طبق اندازه گيرى ما وى از بازماندگان بود (حجر: 60). توضيح اين كه اين زن با قوم لوط همكارى داشت، طبق تقدير و اندازه گيرى خداوند در مورد سرپيچى و عصيان كه استحقاق پيامد ناگوار است وى از عذاب نجات نيافت بلكه از بازماندگان وغضب شدگان گرديد.
3 ـ (فالتقى الماء على امر قد قدر); پس دو آب ـ آسمان و زمين ـ به يكديگر ملاقات نمودند طبق برنامه اى كه مقرر شده بود ـ كه آن هلاك قوم نوح بود ـ. (قمر: 12)
«روايات مربوطه»
دراين باره روايات نيز به حدّ تواتر آمده و اينك شمارى از آنها:
يونس گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: اى يونس آيا مى دانى قدر چيست؟ گفتم: نه. فرمود: آن عبارت است از هندسه (سنجش ابعاد) و قرار دادن حدود و مرزهاى اشياء از بقاء (و مدت آنها). و فناء (سررسيد و پايان مدت آنها) (مجمع البحرين)
از حضرت رسول (ص) رسيده كه ايمان به قدر ملاك تنظيم يكتاپرستى است. و فرمود: ايمان به قدر غم و اندوه را از ميان مى برد. و فرمود: قدر راز پروردگار است، هر آنكس به مقدرات خداوند ايمان نياورد خواه مقدرات خير و خواه مقدرات شر من از او بيزارم.
در حديث ديگر فرمود: خداوند خلايق را بيافريد سپس مدت بقاء و اعمال (نه از جنبه گزينش و اراده بلكه از جهت نتيجه عمل) و روزيهاشان را (به قلم تقدير) نوشت. نيز از آن حضرت آمده كه خداوند اندازه ها را پنجاه هزار سال پيش از آفرينش آسمانها و زمين نوشته است.
و نيز فرمود: چون خدا بخواهد قضا و قدر خويش را به انجام رساند خرد را از خردمندان بستاند و پس از انجام كار عقلشان را به آنها برگرداند (كنزالعمال: 1/106). و فرمود: هميشه در كارهاى سودمند پرتلاش باش و از خدا يارى بجوى و تنبل مباش و اگر پيش آمدى به تو دست داد مگو اگر چنين مى كردم چنان مى شد بلكه بگو: آن به تقدير خدا بوده و خدا هر كارى كه بخواهد مى كند كه «اگر» راهگشاى شيطان است (كنزالعمال: 1/115).
از اميرالمؤمنين (ع) درباره قدر سؤال شد فرمود: راهى است تاريك آن را مپوئيد و دريائى است ژرف در آن فرو نرويد و راز خداوند است در كشف آن خود را به تعب ميفكنيد. (بحار: 1/210)
در حديث آمده كه اميرالمؤمنين (ع) كنار ديوارى نشسته بود دريافت كه ديوار در حال فرو ريختن است، از آنجا برخاست و به جاى ديگر نشست. به حضرت عرض شد: آيا از قضاى خدا مى گريزى؟ فرمود: از قضاى خدا به سوى قدرش مى گريزم (زيرا مقدر چنين است كه اگر ديوارى اين گونه بر كسى فرو افتد آسيب رساند و اين را بشر به عقل خويش درك مى كند پس از نتيجه آخر آن كه هلاكت است و همان قضا مى باشد به قدر كه اندازه مقدر است مى گريزم).
از سخنان آن حضرت است كه تقدير خدا بر پيش بينى و اندازه گيرى بشر غالب است آنچنان كه (بسا) شكست كارها در تدبير باشد. (بحار: 5/97 ـ 126)
مردى به نزد اميرالمؤمنين (ع) آمد و عرض كرد: مرا از حقيقت «قدر» آگاه ساز. فرمود: راهى است تاريك، در انديشه پيمايش آن مباش. وى ـ سؤال خويش را تكرار نمود و ـ گفت: مرا از «قدر» خبر ده. فرمود: دريائى ژرف است، در آن غوطه مخور. وى ـ مجددا همان سؤال را تكرار نمود و ـ گفت: قدر را برايم بيان دار. حضرت فرمود: راز خداوند است كه بر تو پنهان مانده، آن را مكاو. وى ـ از پاى ننشست و سؤال خويش را اعاده نمود و ـ گفت: قدر را برايم توصيف نما. حضرت فرمود: اى سؤال كننده ! آيا خداوند بدان هدف كه خود مى خواسته ترا آفريده يا بدان هدف كه تو خواهان آن بوده اى؟ وى گفت: بدان هدف كه خود او منظور داشته. فرمود: پس ترا بدان جهت به كار مى گيرد كه خود مى خواهد. (تاريخ الخلفاء سيوطى:200)
قِدر :
ديگ. ج: قدور. مؤنث است و گاه مذكر آيد. (يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل وجفان كالجواب وقدور راسيات...): آن ديوان براى او (حضرت سليمان) هر چه مى خواست از كاخ و عمارت و معابد عالى و ظروف بزرگ مانند حوضها و ديگهاى عظيم كه بر زمين كار گذاشته شده بودند همه را مى ساختند... (سبأ: 13)
عن ابى عبدالله (ع): «كان على بن الحسين (ع) اذا كان اليوم الذى يصوم فيه يامر بشاة فتذبح و تقطع اعضاؤه وتطبخ، و اذا كان عند المساء اكبّ على القدور حتى يجد ريح المرق و هو صائمٌ، ثم يقول: هات القصاع، اغرفوا لآل فلان و اغرفوا لآل فلان، حتى يأتى على آخر القدور، ثم يؤتى بخبز و تمر، فيكون ذلك عشاءه»: امام صادق (ع) فرمود: روزى كه امام سجّاد (ع) روزه مى گرفت دستور مى داد گوسفندى را ذبح مى نمودند و آن را قطعه قطعه مى كردند و مى پختند، نزديكهاى غروب كه مى شد سر خود را بر روى ديگها مى گرفت آنچنان كه در حال روزه بوى آن خورش را استشمام مى نمود، آنگاه مى فرمود: كاسه هاى بزرگ را بياوريد، وبراى فلان خانواده و فلان خانواده از اين خورش پر كنيد، تا همه محتويات ديگها به آخر مى رسيد، آنگاه نان و خرمائى حاضر مى نمودند و شام حضرت همان بود. (بحار: 96/317)
قدر خود دانستن :
به اندازه خويش آگاه بودن و در معاشرت با ديگران اندازه خود را رعايت نمودن و از حد خود تجاوز نكردن و از آن فراتر نيامدن. اين صفت از جمله صفاتى است كه در بُعد اخلاقى اسلام، سخت بر آن تاكيد شده، و داراى چنين خصلتى مورد ستايش قرار گرفته; و ضدّ آن يعنى نادان بودن به قدر و منزلت خويش از صفات پست و ناپسند شمرده شده و داراى چنان صفتى مستحق مذمت و نكوهش بوده است.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «العالم من عرف قدره، وكفى بالمرء جهلا ان لا يعرف قدره...» دانشمند كسى است كه به اندازه خويش آگاه باشد، و در نادانى آدمى همين بس كه قدر و منزلت خويش را نداند (نهج: خطبه 16). هر آن كس به اندازه خويش بسنده كند محفوظ تر ماند (نهج: نامه 31). تباه گشت كسى كه قدر و اندازه خويش را ندانست. (نهج: حكمت 149)
قدر و منزلت :
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: همواره در جستجوى قدر و منزلت بودم و آن را جز در سايه دانش نيافتم پس دانش بياموزيد تا در دنيا و آخرت قدر و منزلت يابيد. (بحار: 69/399)
به «قدر» نيز رجوع شود.
قُدرَة :
قدرت. توانائى. توانستن. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هنگام از دست رفتن قدرت دوست و دشمن شناخته گردد.
و فرمود: چون كسى به حد اعلاى قدرت رسيد صفت عفو و گذشتش از اشخاص بروز كند. و فرمود: قدرتمندى كه داد مظلوم از ظالم نستاند خداوند قدرت از او بستاند. (غررالحكم)
امام صادق (ع) فرمود: خداوند تكليفى بر بندگان ننهاده جز اينكه در قدرتشان بوده; اينكه در شبانه روز پنج نماز و در دويست درهم پنج درهم (زكواة) و در سال يك ماه روزه و در تمام عمر يك حج واجب كرده از حد قدرتشان كمتر بوده آنان بيش از آن نيز بتوانند. (بحار: 5/41)
اميرالمؤمنين (ع): «اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه» (نهج: حكمت 11). «اذا كثرت المقدرة قلت الشهوة» (نهج: حكمت 245). فى كتابه الى بعض ولاته: «اكظم الغيظ و تجاوز عند المقدرة». (نهج: نامه 69)
«قدرت خداوند»
آيات قرآن و روايات معصومين در اين باره فراوان و متواتر است، از جمله: (ان الله على كل شىء قدير) كه چندين بار در قرآن كريم تكرار شده است، مرحوم طبرسى ذيل اين جمله از سوره بقرة آيه:20 مى گويد:
اين كلام عامّ و مفيد عموم است، كه خداوند سبحان از سه بُعد بر همه چيز قادر است: بر معدومات قدرت دارد كه آنها را ايجاد نمايد; وبر موجودات، كه آنها را فانى و معدوم سازد; و بر مقدورات غير خود (مانند جن و بشر و ملائكه) كه اندازه گيرى آنها به دست قدرت او است ونيز مى تواند آنها را از اعمال قدرت باز دارد. قولى آنست كه قدرت خداوند به مقدورات خود او اختصاص دارد كه مقدور واحد بين دو قادر محال است، زيرا بازگشت اين امر به اين است كه شىء واحد در آن واحد موجود و معدوم باشد. ولفظ كلّ در غير عموم نيز استعمال شده است: (تدمّر كل شىء بامر ربها). (مجمع البيان)
اميرالمؤمنين (ع) در صفت ذات بارى عزّ اسمه: «بان من الاشياء بالقهر لها و القدرة عليها، وبانت الاشياء منه بالخضوع له و الرجوع اليه» (نهج: خطبه 152). «فطر الخلايق بقدرته ونشر الرياح برحمته» (نهج: خطبه 1). «ما اصغر كل عظيمة فى جنب قدرتك» (نهج: خطبه 160). «ولو فكّروا فى عظيم القدرة وجسيم النعمة لرجعوا الى الطريق و خافوا عذاب الحريق». (نهج: خطبه 185)
تمام ارباب ملل مختلفه متفقند در آنكه حق تعالى و تقدس قادر است، يعنى فاعل به اختيار است. اگر خواهد فعل كند، و اگر نخواهد ترك كند به حسب دواعى مختلفه. و مذهب فلاسفه آن است كه او موجبست بالذات. و تأثير او همچو تأثير آتش است در تسخين. و دليل بر صحت مذهب اول آن است كه اگر ايجاد عالم از حقتعالى بر سبيل ايجاب بود ايجاد اوامر عالم را اگر موقوف به شرطى نباشد يا اگر موقوف بود آن شرط قديم باشد يا حادث پس حدوث واجب يا قدم عالم لازم آيد، و اين هر دو محال است. اما اول چون كه واجب مبدأ ممكنات و صانع مكوناتست و وجود او از ديگرى نتواند بودن، و هيچ چيز بر او سابق نيست، وهر چه چنين باشد حادث نباشد. و اما دوم، بنابر آنكه در مسئله حدوث عالم از آن معمولاً ياد مى شود. و اگر موقوف بر شرطى حادث بوده باشد نقل سخن كنيم با تأثير او در آن شرط، و تسلسل لازم آيد، و قوى ترين دلايل فلاسفه درين مقام آن است كه تأثير حق تعالى در اثر اگر لذاته باشد يا به واسطه صفت قديميت دوام مؤثريت او واجب بود به وجوب دوام الذات او الصفة القديمة و چون دوام مؤثريت او واجب باشد او موجب بود. و اگر به واسطه صفت حادثه باشد، نقل سخن كنيم با تأثير او در آن شرط و تسلسل لازم آيد. و جواب آن است كه دوام اثر بنا بر دوام صفت قديمه، در موجب واجب باشد نه در مختار. (قسم اول نفايس الفنون: 109)
اما در آنكه حق تعالى بر جميع ممكنات قادر است يا نه، مذهب صحيح آن است كه بر جميع ممكنات قادر است زيرا كه مصحح مقدوريت امكانست و آن وصفيست مشترك ميان جميع ممكنات. و موجب قدرت ذات اوست، و نسبت ذات او با همه يكسان، زيرا كه اگر ذات او را به بعضى اختصاص باشد دون بعضى، اگر آن اختصاص بى مخصصى بود ترجيح بلا مرجح لازم آيد. و اگر به واسطه مخصصى باشد احتياج او بدان لازم آيد و مذهب فلاسفه آنست كه حقتعالى واحد است من جميع الوجوه و از واحد من جميع الوجوه نشايد كه جز يك اثر صادر شود. و جواب اين از دليلى كه ياد كرده شد معلوم است. و مذهب نظام آن است كه او بر قبيح قادر نيست، زيرا كه جهل او يا حاجت بدان لازم آيد و جواب آن است كه قادر است بدان، اما چون مانع بر صدور آنكه عدم داعيه است به فعل او حاصل است صادر نشود. و مذهب بلخى آن است كه حقتعالى بر مثل فعل بنده قادر نيست چه فعل بنده يا طاعتست يا معصيت، همچو افعال مجانين، و حقتعالى از اين جمله منزه است. و جواب آن است كه كون الفعل طاعته او معصيته او عبثاً اعتبار اينست كه عارض فعل مى شود به نسبت با بنده اما ذات فعل حركت است يا سكوت و حق تعالى قادر است بر خلق آن در غير.
(قسم اول نفايس الفنون: 92)
قدريه :
فرقه اى كه قائل به قدرت انسان در اعمال خود شدند و گويند خداوند اختيار كارهاى بشر را به خود او محول كرده و حتى در اسباب كار يا ايجاد انگيزه در مختار تصرفى ندارد. در برابر جبريه كه همه كارهاى بشر را به جبر خدا دانند و بشر را آلت صرف پندارند و در برابر اماميه كه به امر بين امرين قائلند. به «جبر» و «اختيار» و «مفوضه» رجوع شود.
اين مسلك در زمان بنى اميه رواج يافت و گويند معاويه بن يزيد و يزيد بن وليد بدين مذهب گرويدند. همين مذهب راهگشاه معتزله گشت و مسلك تفويض را بر اين بنا نهادند.
شخصى به امام صادق (ع) گفت: خانواده اى دارم كه قدرى مذهبند. حضرت فرمود: به خانواده ات بگو: آيا مى توانى خاطره هاى تلخ زندگى را به ياد نياورى و خاطرات شيرين زندگى را فراموش نكنى؟! اگر گفت نه، معلوم مى شود از عقيده اش دست كشيده و اگر گفت آرى، با وى سخن مگو كه وى مدعى خدائى است.
روزى اميرالمؤمنين (ع) در كوفه بر جمعى عبور داشت كه درباره قدر بحث مى كردند، حضرت به سخنگوى آنها گفت: آيا قدرت تو به خدا مى باشد (به هر كارى كه قدرت دارى آن خدا است كه به تو قدرت مى دهد) يا با خدا است (كه تو و خدا در قدرت بر كار شريكيد) يا بدون خدا (كه خود به تنهائى بر كار قدرت دارى)؟ وى ندانست چه پاسخ گويد. حضرت فرمود: اگر بگوئى قدرتت به خدا مى باشد و هنگام انجام كار خدا است كه به تو قدرت مى دهد پس چيزى به تو واگذار نشده; و اگر بگوئى به همراه خدا مى توانى پس تو خود را شريك خدا دانسته اى; و اگر بگوئى خود به تنهائى بر آن كار توان دارى پس تو خود را خدا مى دانى. وى گفت: نه يا اميرالمؤمنين بلكه من به سبب خدا مى توانم. فرمود: اگر جز اين گفته بودى گردنت مى زدم. (بحار: 5/39 ـ 61)
قُدس :
پاكى. قُدُس نيز بدين معنى است. و از اين است روح القدس (به اين واژه رجوع شود) و حظيرة القدس يعنى بهشت. قدس: عالم مجردات.
قُدسى :
منسوب به قدس. فرشته. روحانى. صالح و نيكوكار. حديث قدسى: سخن خداوند جز از راه قرآن. به «حديث» رجوع شود.
قَدع :
بازداشتن. اميرالمؤمنين (ع) در بيان فوائد عبادات: «انظروا الى ما فى هذه الافعال من قمع نواجم الفخر، و قدع طوالع الكبر»: به آثار اين افعال (از نماز و روزه و زكاة و سجده) بنگريد كه چگونه شاخه هاى درخت تفاخر را در هم مى شكند و از جوانه زدن كبر و خودپسندى باز مى دارد. (نهج: خطبه 192)
قِدم :
ديرينگى. اسم است قديم را يعنى زمان قديم. (اقرب الموارد)
قُدم :
دلير. شجاع. پيشرفتگى.
قَدَم :
پيشى در كار. هر آنچه پيش فرستاده باشى از نيكى و بدى. پى و اثر. قدم صدق: پى و اثر صدق، پيامد راستى و درستى كردار. (وبشّر الذين آمنوا اَنّ لهم قدم صدق عند ربهم): مژده بده مؤمنان را كه آنان را به نزد خداى خويش پيامد راستى و صداقت و حسن عملشان مى باشد. (يونس: 2)
قَدَم :
گام، خطوة. ج: اقدام. پا. (يعرف المجرمون بسيماهم فيؤخذ بالنواصى و الاقدام): بدكاران به شمايل و سيماشان شناخته مى شوند، پس موى پيشانيشان و پاهاشان گرفته و به آتش افكنده شوند (رحمن: 41). (ان تنصروالله ينصركم ويثبّت اقدامكم): اگر به يارى خدا برخيزيد خداوند شما را يارى كند و گامهاتان را ثابت و استوار بدارد. (محمد: 7)
ابوجعفر الباقر (ع): «من مشى فى حاجة اخيه المسلم، اظلّه الله بخمس و سبعين الف ملك، ولم يرفع قدماً الاّ كتب الله له بها حسنة وحطّ عنه بها سيّئة و يرفع له بها درجة...»: امام باقر (ع) فرمود: هر آنكس حاجت برادر مسلمان خود را دنبال كند، خداوند وى را در سايه هفتاد و پنج هزار فرشته بدارد و گامى (در اين راه) برندارد جز آن كه خداوند در ازاء آن حسنه اى در نامه عملش بنويسد وگناهى را از او بردارد و درجه اى برايش بالا برد... (وسائل: 16/366)
رسول الله (ص): «لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتى يسأل عن اربع: عن عمره فيما افناه، و شبابه فيما ابلاه، وعن ماله من اين كسبه و فيما انفقه، و عن حبنا اهل البيت»: پيغمبر (ص) فرمود: در روز قيامت هيچ بنده اى پا از پا خطا نكند تا آن كه درباره چهار چيز از او بپرسند: از عمرش كه در چه راهى سپرى كرده، و از جوانيش كه در چه كارى فرسوده اش ساخته، و از مالش كه از كجا بدست آورده و در چه مواردى هزينه نموده است، و از دوستى ما خاندان. (بحار: 7/258)
«اثبتكم قدما على الصراط، اشدّكم حبّاً لاهل بيتى»: استوارگام ترين شما بر صراط، سرسخت ترين شما است در دوستى خاندانم. (بحار: 27/158)
قِدم :
ديرينگى. اسم است قديم را يعنى زمان قديم. (اقرب الموارد)
اين بيت شعر (از قصيده اى) از امام حسين (ع) نقل شده كه در روز عاشورا هنگام عزم نبرد ايراد فرمود:
كفر القوم وقدما رغبواعن ثواب الله ربّ الثقلين
قُدُم :
به پيش رفتن. پيش رفتگى. جِ قادم. جِ قَدوم.
اميرالمؤمنين (ع) به ياد دوستان راستين خود: «قوم ـ والله ـ ميامين الرأى، مراجيح الحلم... مضوا قُدُما على الطريقة...»: گروهى بودند كه ـ به خدا سوگند ـ خجسته انديشه، داراى خردهاى ممتاز، گويندگان سخن حق... همچنان در راه حق و حقيقت به پيش رفتند... (نهج: خطبه 116)
قَدَم
(مصدر) : پيش افتادن. (يقدم قومه يوم القيامة فاوردهم النار...): فرعون در قيامت پيش مى افتد قوم خود را و آنها را وارد دوزخ مى سازد... (هود: 98)
قِدمَت :
كهنگى و ديرينگى.
قَدَم صِدق :
پى و اثر صدق. كردار نيك پيش فرستاده. منزلتى بزرگ و ارجمند.
قَدوح :
مگس. چاه كم ژرف كه به دست آب از آن گرفته شود.
قُدود :
جِ قدّ به معنى اندام. جِ قِدّ به معنى پوست بزغاله.
قُدور :
جِ قِدر، ديگها. (قدور راسيات): ديگهاى به زمين كار گذاشته.
قُدّوس :
پاك و منزّه از هر نقص و عيب. يكى از نامهاى ذات بارى تعالى. (هوالله الذى لا اله الاّ هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار المتكبّر...): او است خداوندى كه جز او خدائى نيست، سلطان پاك و منزّه از هر نقص و عيب، ايمنى بخش، نگهبان جهان، غالب و قاهر به همه خلقان، با جبروت و عظمت، بزرگوار و برتر... (حشر: 23)
قَدوم :
دلير و مبارز، بسيار پيش درآينده. تيشه. ج: قَدائِم و قُدُم.
قُدوم :
وارد شدن، ورود، از سفر باز آمدن. در پيش رفتن. (وقدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباءً منثوراً): و چون ما بر كردار آنها وارد شديم (اعمال آنها را مورد بررسى قرار داديم) همه را (به جهت عدم خلوص) نابود و باطل گردانيديم. (فرقان: 23)
احمد بن محمد، قال: سألت ابا الحسن (ع) عن رجل قَدِمَ من سفر فى شهر رمضان، ولم يطعم شيئاً قبل الزوال. قال: «يصوم»: احمد بن محمد گويد: از امام موسى بن جعفر (ع) پرسيدم: اگر كسى در روز ماه رمضان از سفر برگشت و هنوز غذائى نخورده بود. فرمود: روزه بگيرد. (وسائل: 10/190)
رسول الله (ص): «حقّ على المسلم ـ اذا اراد سفرا ـ ان يُعلِمَ اخوانه، و حقّ على اخوانه اذا قَدِم ان ياتوه»: سزاوار است كه چون مسلمان به سفرى مى رود دوستانش را خبردار سازد، و سزاوار است كه چون دوستان از بازگشت او خبردار شدند به ديدار او بيايند. (وسائل: 11/448)
قدوة
(با هر سه حركت قاف و قِدية) : پيشوا، اُسوه، آنچه بدان اقتدا كنى، مُقتَدا.
قِدَّة :
گروهى از مردم كه هر يك بر راهى و روشى و عزيمتى باشند. ج: قِدَد. و از اين معنى است قول خداى تعالى: (كُنّا طرائق قدداً) اى فرقا مختلفة اهواؤها. (منتهى الارب)
راه و رسم: «او لستم ابناء القوم و الآباء... تحتذون امثلتهم و تركبون قدّتهم». (نهج:خطبه83)
دوال. تازيانه از پوست دبّاغى شده.
قَدى :
خوش مزه.
قِدى :
اندازه.
قَديد :
گوشت نمك سود خشك كرده. عن ابى الحسن (ع): «القديد لحم سوء: يهيج كلّ داء»: امام موسى بن جعفر (ع): قديد بد گوشتى است: همه بيماريها را تحريك مى كند.
وعن الصادق (ع): «شيئان صالحان: الرمّان و الماء الفاتر، و شيئان فاسدان: الجبن و القديد»: امام صادق (ع): دو چيز، نيكو و شايسته اند: انار و آبى كه از جوشش افتاده و نيم گرم باشد، و دو چيز فاسداند: پنير و قديد.
سه چيز است كه بدن را ويران مى سازند و چه بسا بكشند: خوردن قديد و با شكم پر استحمام (آبتنى) نمودن و نزديكى با پيرزنان كردن. (بحار: 66/64 ـ 65)
قَدير :
توانا. (انّ الله على كلّ شىء قدير): خداوند بر همه چيز توانا است (فاطِر: 1). پخته در ديگ.