back page fehrest page next page

قَديس :

شير تازه. مرواريد.

قِدِّيس

(اصطلاح نصارى) :

ممتاز و با فضيلت و داراى همه شايستگيها.

قَديم :

ديرينه. قديم ذاتى: غنى مطلق و قائم به نفس كه بارى تعالى باشد. به «خدا» رجوع شود. و قديم بالزمان كه قدمتش بالغير باشد و به قول فلاسفه افلاك و عقول از اين قبيل اند.

قديمَين :

دو فقيه بزرگ شيعه: ابن جنيد و ابن ابى عقيل.

قِديَة :

رسم و روش و عادت.

قَذاة :

خاشاك كه در چشم رود يا بر چهره نشيند و مانند آن. عن ابى عبدالله (ع): «نزعك القذاة عن وجه اخيك عشر حسنات»: برطرف نمودن خاشاك از چهره برادر دينيت ده حسنه پاداش دارد. (بحار: 75/140)

قُذاذَة :

تراشه زر و سيم و جز آن. ج: قذاذات.

قَذارَة :

پليد بودن. پليد گرديدن. الحسن بن على (ع) فى حديث: «الا ترى الى النساء كيف يحضن ولا يمكنهنّ العبادة من القذارة»؟! (بحار: 103/240).

قَذاريف :

جِ قُذروف به معنى عيب.

قِذاف :

آنچه به دست گيرند به اندازه اى كه كف را پر كنند و دور اندازند.

قَذّاف :

ترازو. فلاخن، منجنيق، آنچه بدان چيزى را دور اندازند.

قَذال :

پس سر، بناگوش، مابين گودى پشت سر تا گوش. ج: قُذُل.

قِذّان :

جِ قُذَّة. كيك. حشره موذى معروف.

يا ابتا ارّقنى القِذّانُوالنوم لا تالفه العينانُ

قَذَر :

پليدى. سُئِل ابوعبدالله (ع) عن رجل معه انا آن وقع فى احدهما قَذَرٌ لا يدرى ايّهما هو، وليس يقدر على ماء غيرهما؟ قال: «يهريقهما جميعاً ويتيمّم»: از امام صادق (ع) سؤال شد راجع به شخصى كه دو ظرف آب دارد و در يكى از آن دو پليدى افتاده باشد و نداند در كدام است، و او دسترسى به آب ديگرى ندارد؟ فرمود: هر دو آب را بريزد و تيمّم كند. (وسائل: 3/345)

قَذِر :

پليد. عن ابى عبدالله (ع) فى حديث: «كلّ شىء نظيف حتى تعلم انّه قَذِر، فاذا علمت فقد قَذُر، و مالم تعلم فليس عليك»: هر چيزى پاكيزه و تميز است تا آن كه بدانى آن چيز پليد است، وهرگاه دانستى پس همان پليد شده است، و تا گاهى كه ندانسته اى چيزى بر تو نيست. (وسائل: 3/468)

قَذف :

كرانه رودبار.

قذف

(مصدر) :

انداختن. قذف بالحجارة: سنگ انداخت. (اذ اوحينا الى امك ما يوحى * ان اقذفيه فى التابوت فاقذفيه فى اليمّ...): آنگاه كه ما به مادرت (اى موسى) وحى نموديم آنچه مى بايست كه وحى شود. كه آن (كودكت) را در تابوت بينداز و سپس آن را در دريا بيفكن... (طه: 38 ـ 39)

و در اصطلاح فقه متهم ساختن كسى به زنا. (والذين يرمون المحصنات ثم لم يأتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة ولا تقبلوا لهم شهادة ابدا و اولئك هم الفاسقون * الاّ الذين تابوا...): آنان كه زنان عفيفه را به زنا و فجور متهم مى سازند و بر دعوى خويش چهار گواه نيارند هشتاد تازيانه به آنها بزنيد و گواهى آنان را هرگز (در محاكم) مپذيريد و آنها فاسقند. جز آنها كه پس از آن توبه كنند و خويشتن را اصلاح نمايند كه خداوند بخشنده مهربان است. (نور:4)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هر كسى كه زن خود را به زنا متهم سازد چنان از حسناتش برون رود كه مار از پوستش به در آيد و به شمار هر موئى كه بر بدنش باشد هزار گناه در نامه عملش نوشته شود. و فرمود: هر كه زن خود را به زنا متهم كند لعنت خدا بر او فرود آيد و هيچ عملى از او مقبول نگردد. و فرمود: تهمت زنا به زن زدن پشيمانى دور و دراز و عذابى سخت در پى خواهد داشت.

امام صادق (ع) فرمود: نسبت زنا به زنان پاك دادن از گناهان كبيره است كه خداوند مى فرمايد: (لعنوا فى الدنيا والآخرة و لهم عذاب عظيم) نيز از آن حضرت آمده كه هر آنكس نسبت زنا به كسى دهد بايد هشتاد تازيانه به وى زده شود و تا ابد گواهيش در محاكم پذيرفته نگردد جز اينكه توبه كند يا بگويد: دروغ گفتم و اگر سه نفر به زناى كسى گواهى دادند و نفر چهارم از گواهى امتناع نمود آن سه نفر را بايد هر يك هشتاد تازيانه بزنند. و حتى اگر كسى به خودش نسبت زنا بدهد و بگويد: زنا كردم گواهيش پذيرفته نشود تا اينكه چهار بار اعتراف كند.

و از آن حضرت رسيده كه زناكار را بايد شديدترين ضرب آن هم در حال برهنگى بزنند و به كسى كه نسبت زنا به كسى داده ضربت بايد متوسط و از روى لباس و همه جاى بدن زده شود. (بحار: 103/248 و 79/9 ـ 100)

در حديث آمده كه سه نفر به نزد اميرالمؤمنين (ع) آمدند و شهادت دادند كه فلان مرد زنا كرده. حضرت فرمود: گواه چهارم كجا است؟ گفتند: هم اكنون مى آيد. فرمود: اين سه را بگيريد (و حد تهمت بر آنان جارى كنيد) كه در حد شرعى يك ساعت مهلت نباشد. (مستدرك: 3/224)

قُذَّة :

پر تير. ج: قُذَذ. در حديث رسول (ص) آمده: «لتركبنّ سَنَن (سُنّة خ ل) من قبلكم: حذو النعل بالنعل و القُذّة بالقُذة»: شما نيز مرتكب امورى به شيوه پيشنيان خواهيد گشت، آن چنان در روش و رفتار مشابه آنها باشيد مانند مشابهت دو جفت كفش و يا دو پر يك تير.

قَذى :

خاشاك كه در چشم يا بر چهره يا در نوشابه و مانند آن افتد.

علىّ (ع): «اغض على القذى والاّ لم ترض ابدا»: ديده بر خاشاك فروبند (بلاكش باش و بى تابى مكن) و گرنه هرگز روى خوشى و شادى نبينى. (نهج: حكمت 213)

قَرّ :

نخست آب خوردن و سيراب نشدن. گويند: «قرّت الابل قرّا»: نخست آب خورد و سيراب نشد. آب سرد ريختن. ثبات و قرار ورزيدن و آرميدن. هودج. روز سرد.

قُرّ :

سرما. اميرالمؤمنين (ع) در شكايت از اصحاب خود به ضعف تصميم از دفع دشمن: «واذا امرتكم بالسير اليهم فى الشتاء، قلتم: هذه صبّارة القُرّ، امهلنا ينسلخ عنّا البرد، كلّ هذا فراراً من الحر و القُرّ...»: و چون شما را در فصل زمستان به حركت به سوى دشمن دستور دهم گوئيد: اكنون در شدت سرما است، بگذار سوز سرما آرام گيرد، همه اين بهانه ها براى فرار از سرما و گرما بوده و چنانچه شما از سرما و گرما گريزان باشيد، به خدا سوگند كه از شمشير گريزان تر خواهيد بود. (نهج: خطبه 27)

قرا :

به فتح قاف: پشت، ظهر، وبه كسر قاف: ميهمانى. به «قرى» رجوع شود.

قُرّاء :

جِ قارى. خوانندگان. در اصطلاح حديث: قرآن خوانان، دانشمندان به علم قرآن، آگاهان به قرآن، قرآن دانان.

رسول الله (ص): «صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى، و اذا فسد افسدت: الامراء و القرّاء»: دو گروه از امت من اند كه اگر صالح و شايسته بودند همه امّت شايسته خواهند بود، و اگر فاسد بودند همه امت فاسد باشند: زمامداران و دانشمندان دينى. (وسائل: 6/183)

قُرّاء سبعة :

كه در كيفيت قرائت قرآن از آنها پيروى مى شود عبارتند از: ابوعماره حمزة بن حبيب و عاصم بن ابى النجود و على بن حمزه كسائى و نافع بن عبدالرحمن و عبدالله بن كثير و ابو عمرو بن علاء مازنى و عبدالله بن عامر بن زيد. يا بدين كيفيت: نافع مدنى، ابن كثير مكى، ابو عمرو بصرى، ابن عامر شامى، عاصم كوفى، حمزه كوفى، كسائى كوفى.

قُرّاء عشرة :

قرّاء سبعه اند با سه تن ديگر كه عبارتند از:

1 ـ ابوجعفر مدنى اوّل.

2 ـ يعقوب بصرى.

3 ـ خلف. و اين ده تن را قرّاء عشره نامند. اصحاب در قرائت اين سه تن اختلاف دارند. (روضات الجنات)

قِرائَت :

خواندن. در اصطلاح فقه و حديث: خواندن حمد و سوره در ركعت اول و دوم هر نماز.

حضرت رضا (ع): اين كه قرائت در دو ركعت اول هر نماز، و تسبيح در دو ركعت آخر قرار داده شد، تا تفاوت باشد ميان فرض الله و فرض الرسول. (وسائل:6/38)

از آن حضرت روايت شده كه قرائت را در نمازهاى مغرب و عشاء و نماز شب و نماز شفع و نماز وتر و نماز صبح، بلند، و در نمازهاى ظهر و عصر، آهسته مى خواندند. (وسائل:6/85)

امام باقر (ع): قرائت در نماز جمعه بلند خوانده مى شود (وسائل:6/160). هر كس قرائت را عمدا ترك كند نماز را اعاده كند، و اگر فراموش كند چيزى بر او نيست. (وسائل:6/87)

امام صادق (ع): از آن حضرت سؤال شد درباره قرائت مأموم پشت سر امام، فرمود: خير، امام ضامن قرائت است، امام ضامن هيچ عملى از اعمال نماز مأمومين نمى باشد جز قرائت آنها. (وسائل: 8/353)

على بن جعفر از برادرش امام موسى بن جعفر (ع) روايت كرده كه فرمود: كسى كه شتاب داشته باشد كافى است كه در نماز واجب حمد تنها بدون سوره بخواند. از آن حضرت رسيده كه خواندن دو سوره در يك ركعت در نافله صحيح ولى در نماز واجب صحيح نيست.

مفضل از امام صادق (ع) روايت كرده كه خواندن دو سوره در يك ركعت روا نباشد جز سوره و الضحى و الم نشرح و سوره فيل و لايلاف قريش. مشهور بين علماى شيعه آنست كه حمد و سوره را در نمازهاى مغرب و عشاء و صبح بايد بلند خواند و در ظهر و عصر آهسته و جمعى از قبيل سيد مرتضى و ابن جنيد اين را مستحب دانسته اند. (بحار: 85/13 ـ 96)

تفاصيل اين مسئله به كتب فقهيه يا فتوائيه رجوع شود.

قَرائِن :

جِ قرينة. قرينه ها.

قِرائة :

خواندن. خواندن قرآن. تهانوى گويد: قرائت علمى است كه در آن از صورتهاى نظم كلام خداى تعالى از جهت وجوه اختلافات متواتره بحث مى كند و مبادى آن مقدمات تواترى است. قرائت نيز از علوم عربيت كمك مى گيرد و غرض از اين علم تحصيل ملكه ضبط اختلافات متواتره و فايده اين علم حفظ كلام خدا است تا تحريف و تغيير در آن راه نيابد و چه بسا در علم قرائت از صورتهاى نظم كلام خداى از جهت اختلافات غير متواتره كه به حد شهرت رسيده است نيز بحث مى كند و مبادى آن مقدماتى است كه مشهور است و يا از آحادى كه به آنان وثوق هست روايت شده. صاحب مفتاح السعاده چنين گفته است. جعبرى در شرح شاطبيه گويد كه قراء اصطلاحاً قرائت را به نام امام و روايت از وى و طريق اخذ از راوى مى نامند مثلا مى گويند قرائت نافع، روايت قالون، طريق ابو نشيط، تا منشأ اختلاف دانسته شود و چنانكه براى هر امامى رواتى است براى هر راوى نيز طريقى است. ابن جزرى در (نشر) گويد: نخستين امام معتبرى كه قرائت ها را در كتاب گرد آورد ابو عبيد قاسم بن سلام بود و تصور مى كنم قرائت ها را در بيست و پنج قرائت (با قراء سبعه) ضبط كرده است. وى به سال 224 هـ ق وفات يافت. (نقل از كشف الظنون)

قرائت علمى است كه از چگونگى نطق به افاظ قرآن بحث مى كند و موضوع اين علم قرآن است از حيث اينكه چگونه قرائت شود. (كشاف اصطلاحات الفنون)

قِراب :

مقاربة. گام نزديك گذاشتن. نيام شمشير. ج: قُرُب و اَقربَة.

عن ابى عبدالله (ع): «انّ علياً وجد كتاباً فى قراب سيف رسول الله (ص) مثل الاصبع، فيه: انّ اعتى الناس على الله القاتل غير قاتله و الضارب غير ضاربه، ومن والى غير مواليه فقد كفر بما انزل الله علىّ، ومن احدث حدثاً او آوى محدثاً فلا يقبل الله منه صرفا ولا عدلا، ولا يحلّ لمسلم ان يشفع فى حدّ». (وسائل: 29/16)

قَرابَة :

نزديكى. خويشى. خويش. ابوعبدالله (ع): «يحرم من الرضاع ما يحرم من القرابة». (وسائل: 20/371)

عن ميسّر، قال: دخلنا على ابى جعفر (ع) و نحن جماعة، فذكروا صلة الرحم و القرابة، فقال ابوجعفر (ع): «يا ميسّر! اما انّه قد حضر اجلك غير مرة و لا مرّتين، كلّ ذلك يؤخّرالله بصلتك قرابتك». (وسائل: 21/536)

رسول الله (ص): «من مشى الى ذى قرابة بنفسه و ما له ليصل رحمه، اعطاه الله ـ عزّ و جلّ ـ اجر مائة شهيد، وله بكلّ خطوة اربعون الف حسنه، ومُحِىَ عنه اربعون الف سيّئة، و رُفِعَ له من الدرجات مثل ذلك، وكان كانّما عبدالله ـ عزّوجلّ ـ مائة سنة صابراً محتسباً». (وسائل: 9/412)

ابوعبدالله (ع): «صحبة عشرين سنة قرابة». (وسائل: 23/59)

قَرابة :

صراحى، شيشه شراب.

قَراح :

آب صاف پاكيزه بى آميختگى چيزى. از اين معنى است غسل سوم ميت كه با آب قراح است.

زمينى كه مخصوص براى زراعت و نشاندن درخت باشد و بس.

سُئِلَ ابوعبدالله (ع) عن الجراد اذا كان فى قراح فيحرق ذلك القراح فيحرق ذلك الجراد و ينضج بتلك النار، هل يؤكل؟ قال: «لا». (وسائل: 24/88)

قَرار :

ثبات، آرام گرفتن. آرام دادن. لازم و متعدى هر دو آمده. پايدارى. آرامگاه. جايگاه. (وانّ الآخرة هى دار القرار): همانا آخرت سراى آرامش است (غافر: 39). (ومثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثّت من فوق الارض مالها من قرار): سخن پليد به درختى ناپاك مى ماند كه ريشه اش به قلب زمين نرود بلكه بالاى زمين افتد و هيچ ثباتى نداشته باشد (ابراهيم: 26). (جهنّم يصلونها وبئس القرار): دوزخ است كه بدان درآيند و بد جايگاهى است. (ابراهيم:29)

علىّ (ع): «ايها الناس! انما الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار»: اى مردم ! دنيا سراى گذراست و آخرت خانه آرامش و ثبات. (نهج: خطبه 203)

قِراض :

مقارضة. كيفر دادن. به شركت تجارت كردن از مال غير، كه نام ديگرش مضاربه است. خراج و عشور بر مال.

قَراطِيس :

جِ قرطاس به معنى صحيفه كه بر آن نويسند. (قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى نوراً و هدى للناس تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون كثيراً...)(انعام: 91). ظاهرا مراد آن است كه تورات را جزوه جزوه مى كنيد، آنچه به نفع شما است آشكار مى سازيد و آنچه وصف رسول ما در آن است پنهان مى داريد. (قاموس قرآن)

قِراع :

قرع. برجهيدن گشن بر شتر ماده. پشيمان شدن و بر هم سائيدن دندان را از ندامت. قرعه زدن.

قرافصة :

دزدان متجاهر.

قَراقِر :

آوازى كه از اندرون شكم شنيده مى شود.

عن اسماعيل بن الفضل الهاشمى، قال: شكوت الى ابى عبدالله (ع) قراقر تصيبنى فى معدتى، وقلّة استمرائى الطعام. فقال لى: «لِمَ لا تتخذ نبيذاً نشربه نحُنَ و هو يمرىء الطعام و يذهب بالقراقر و الرياح من البطن»؟! قال: فقلت له: صفه لى ـ جعلت فداك ـ قال: «تأخذ صاعا من زبيب فتنقّيه من حبّه وما فيه، ثم تغسله بالماء غسلا جيّدا، ثم تنقعه فى مثله من الماء او ما يغمره، ثم تتركه فى الشتاء ثلاثة ايام بلياليها،و فى الصيف يوما و ليلة، فاذا اتى عليه ذلك القدر صفّيته و اخذت صفوته و جعلته فى اناء و اخذت مقداره بعود ثم طبخته طبخاً رفيقاً حتى يذهب ثلثاه و يبقى ثلثه، ثم تجعل عليه نصف رطل عسل و تاخذ مقدار العسل ثم تطبخه حتى تذهب الزيادة، ثم تاخذ زنجبيلاً و خولنجان و دار صينى و زعفران و قرنفلاً و مصطكى و تدقه و تجعله فى خرقة رقيقة و تطرحه فيه و تغليه معه غلية، ثم تنزله، فاذا برد صفّيته و اخذت منه على غدائك و عشائك».

قال: ففعلت فذهب عنّى ما كنت اجده، و هو شراب طيّب لا يتغيّر اذا بقى، ان شاء الله. (وسائل: 25/290)

قَرامِطَة :

قرمطيان. فرقه اى از غلاة شيعه (شش امامى، اسماعيلية) مى باشند كه به سبعيّة نيز ناميده شده اند. (تعريفات جرجانى)

از وقتى كه نخستين دعات اسماعيلى در اهواز مستقر شدند و آغاز دعوت براى امامت محمد بن اسماعيل و اولاد او كردند. يكى از مبلغان خود را به نام حسين اهوازى به سواد كوفه فرستادند. وى در آنجا با مردى به نام حمدان اشعث معروف به قرمط ملاقات كرد. حمدان به زودى دعوت باطنيه را پذيرفت و در اين راه به حسين اهوازى ياورى كرد و چندان در اين كار كوشش نمود كه حسين اهوازى امر دعوت را در سواد عراق به او واگذاشت. واو كلواذا يكى از توابع بغداد را مركز دعوت خود قرار داد و دعوت وى چنان به سرعت انتشار يافت كه در سال 276 ق توانست به خريد اسلحه و تشكيل دسته اى از جنگجويان پردازد. اينان به زودى شروع به خونريزى و قتل مخالفان خود كردند و رعبى عظيم از آنان در دل مسلمانان عراق افتاد و بسيارى از مردم از بيم جان دعوت ايشان را پذيرفتند. قرمطيان عراق در سال 227 هـ ق قلعه استوارى در سواد كوفه به نام دارالهجرة براى خود ترتيب دادند. حمدان از اين پس به وضع مقررات مالى و نظامات اجتماعى متقنى براى اتباع خود مبادرت جست و هر يك را موظف به خريد سلاح براى خود كرد. داماد حمدان به نام عبدان كاتب يكى از دعات چيره دست او بود كه مردم را به «الامام من آل رسول الله» دعوت مى كرد و او توانست دو تن از بزرگترين ناشران دعوت قرمطيان را به نام ابوسعيد جنابى و زكرويه بن مهرويه كه هر دو ايرانى بودند به اين مذهب در آورد.

از حدود سال 280 ميان حمدان و عبدان كاتب با مركز دعوت اسماعيلى در اهواز اختلاف حاصل شد و از اين راه مذهب جديدى به نام قرمطى كه از شعب مذهب اسماعيلى محسوب مى شود بوجود آمد. زكرويه پسر مهرويه و پسرانش يحيى و حسين در شمال عراق و بلاد شام شروع به نشر عقايد قرمطيان كردند و مدتى دمشق را در محاصره گرفتند و قوافل حاج را غارت كردند و فتنه آنان تا سال 294 به قوت ادامه داشت.

ابوسعيد جنابى (حسين بن بهرام) از اهالى جنابه فارس بود كه دعوت خود را در بحرين و يمامه و فارس پراكند و سپاهيان خليفه را منهزم ساخت و رعب و هراسى عجيب ميان مسلمانان افكند تا در سال 301 به دست يكى از غلامان خود كشته شد و بعد از او پسرش ابوطاهر به اشاعه دعوت قرمطيان و قتل و غارت بلاد عرب و عراق عرب و كشتن قوافل حاج اشتغال داشت و اعقابش تا سال 367 حكومت مى كردند، وجه تسميه اين فرقه به قرمطى انتساب آنان است به حمدان اشعث ملقب به قرمط. راجع به معنى كلمه قرمط اقوال مختلفى است قرمطة در لغت يعنى ريز بودن خط و نزديكى كلمات و خطوط به يكديگر و مى گويند چون حمدان كوتاه بود و پاهاى خود را هنگام حركت نزديك به هم مى گذاشت، به اين لقب خوانده شد. و باز مى گويند كه لفظ قرمط از باب انتساب قرمطيان است به محمد وراق كه خط مقرمط را خوب مى نوشت و دعوت فرقه اسماعيليه بدست او در ميان قرمطيان به كمال رسيد. ظاهراً كلمه قرمطى از لغت نبطى «كرميته» به معنى سرخ چشم باشد. قرمطيان مى گفتند محمد بن اسماعيل امام هفتم و صاحب الزمان است ومعتقد به قيام به سيف و قتل و حرق مخالفان خود از ساير مذاهب اسلامى بودند. زيارت قبور و بوسيدن سنگ كعبه و اعتقاد به ظواهر در مذهب آنان حرام بود و در احكام شريعت قائل به تأويل بودند. (تجارب الامم: 1/33 و تاريخ الاسلام السياسى: 3/325 و تاريخ ادبيات ايران: 1/217 و 218)

اين فرقه مى گفتند كه نبوت حضرت رسول بعد از غدير خم از آن حضرت سلب و نصيب حضرت على بن ابى طالب گرديد. (الفرق بين الفرق: 61 و تلبيس ابليس: 110 و مقالات اشعرى: 26 و ملل و نحل و خاندان نوبختى: 261)

شعار قرمطيان مانند اسماعيليان رايت سفيد بوده است. بعضى از مورخان و نويسندگان فرقه باطنيه را اعم از اسماعيليان و قرمطيان و غيره متهم به خروج از دين و تظاهر به اسلام براى نابود كردن آن و تجديد رسوم مجوس كرده اند. اگر اين دعوت درست باشد ظهور اين مذهب در ايران با منظور و مقصود ملى همراه بوده است. البغدادى شواهد متعددى براى اثبات اين نظر داده و آغاز دعوت اين قوم را از زمان معتصم دانسته است كه بابك و مازيار براى آئين هاى قديم قيام كرده بودند. وى مى گويد اصحاب تواريخ گفته اند كه واضعان اساس دين باطنيه از اولاد مجوس و مايل بدين اسلاف خود بوده اند و چون جرأت نمى كردند اين عقيده را به صراحت اظهار كنند دعوت خود را در لباس مذهب باطنى انتشار دادند. اساس معتقدات اين قوم بنا به تصريح بغدادى بر ثنويت است يعنى مى گويند خداوند نفس را خلق كرد و خدا (اله الاول) و نفس (اله الثانى) مشتركا امور عالم را به تدبير كواكب سبعه (هفت امشاسپند) و طبايع الاول (= ايزدان) اداره مى كنند. و همچنين شروع به تاويل احكام شريعت كردند به وجهى كه منجر به احكام مجوس بشود مثلاً براى اتباع خود نكاح با محارم و شرب خمر را جائز شمردند و امير قرمطى احساء بعد از ابوطاهر جنابى فرمان داد كه اگر كسى آتش را خاموش كند دستش را ببرند و اگر كسى آن را به دم خويش بميراند زبانش را ببرند.

از اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم مبارزه شديدى در عراق و ايران با اسماعيليان و قرمطيان شروع شد. و با ظهور محمود سبكتكين كه به قتل شيعه و معتزله و اسماعيليه و قرامطه ولوعى تمام داشت بر شدت اين مبارزه افزوده شد و محمود خود مى گفت: «من از بهر عباسيان انگشت در كرده ام در همه جهان و قرمطى مى جويم و آنچه يافته آيد و درست گردد بر دار مى كشند» (الفرق بين الفرق چاپ دوم: 169 ـ 188 و صورة الارض: 295 ـ 296 و تجارب الامم: 1/33 ـ 34 و كامل التواريخ ذيل حوادث سال 278 و تبصرة العوام: 184 و جهانگشاى جوينى: 3/87 و الحضارة الاسلاميه فى القرن الرابع: 2/53 ـ 58 و تاريخ ادبيات در ايران: 1/216 ـ 220)

قَرامِل :

جِ قِرمِل. آنچه زنان بر موى خود بندند. سُئِلَ ابوجعفر (ع) عن القرامل التى تضعها النساء فى رؤسهن يصلنه بشعورهنّ؟ فقال: «لا بأس على المرأة بما تزينت به لزوجها...». (وسائل: 17/132)

قِران :

مقارنة. يار كردن دو چيز را با هم. حالت به هم آمدن دو ستاره در برجى.

يكى از اقسام سه گانه حج است، و آن حجى است كه در آن ميان حج و عمره جمع كنند بدون فصل اِحلال، چنان كه در حج تمتع است.

قَرء :

قرائة. خواندن.

قَرء :

قُرآن. جمع كردن. فراهم نمودن. از اين مادّه است. استقراء.

قُرء :

قافيه شعر. نوع و بحر شعر. حيض. پاكى از حيض. از اضداد است. وقت معلوم، ج: اقراء و قروء و اَقرُؤ. (والمطلقات يتربّصهن بانفسهنّ ثلاثة قروء...): زنانى كه طلاق داده شده اند بايستى تا سه پاكى صبر كنند آنگاه اگر خواستند ازدواج نمايند... (بقرة: 228)

ابوجعفر (ع): «لا يكون القرء فى اقل من عشرة ايام فمازاد...»: پاكى از حيض كمتر از ده روز نباشد... (وسائل: 2/297). «القرء ما بين الحيضتين»: قرء: پاكى بين دو حيض است. (وسائل: 22/201)

رسول خدا (ص) به زنى كه شمار روزهاى عادت حيض خود را مى دانست: «دعى الصلاة ايّام اقرائِك»: در ايام حيضت نماز را ترك بكن. (وسائل:22/287)

قُرآن :

كلام الله مجيد و آخرين كتاب آسمانى كه به طريق وحى بر قلب آخرين پيامبر خدا، محمد بن عبدالله (ص) نازل گرديده مجموعه آياتى كه از اول بعثت تا آخر سال رحلت، تدريجا و برحسب اقتضاى احوال و به مقتضاى نيازهاى فردى و اجتماعى بشر از جانب خداوند فرود آمد و به وسيله كتّاب وحى به رشته تحرير درآمد.

كلمه قرآن در اصل، مصدر و به معنى خواندن است مانند غفران و رجحان: (انّ علينا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه). (قيامة: 17 ـ 18)

سپس اسم است براى كتاب حاضر كه بر پيغمبر اسلام نازل شده است.

برخى گفته اند: قرآن اسم علم غير مشتق است و مخصوص است به كلام خدا و همزه جزء حروف اصلى آن نيست، ابن كثير چنين خوانده و از شافعى نيز چنين روايت شده است.

برخى ديگر گويند: اين لفظ مشتق است از «قرنت الشىء بالشىء» و قرآن ناميده شد زيرا در ميان سور و آيات و حروف آن مقارنة وجود دارد و همزه زايده است.

و آنها كه قرآن را مهموز دانند نيز ميان خود اختلاف دارند، برخى را عقيده بر اين است كه آن مصدر «قرأت» است و كتاب مقروء (خوانده شده) را قرآن (خواندن) خوانند از باب تسميه شىء به اسم مصدر آن. و برخى گويند: آن وصف است بر وزن «فُعلان» از ماده «قرء» به معنى جمع. (از الاتقان) از حضرت رسول (ص) روايت شده كه: قرآن صد و چهارده سوره و شش هزار و دويست و سى و شش آيه و سيصد و بيست و يك هزار و دويست و پنجاه حرف است. (مجمع البيان)

«نزول قرآن و ترتيب سوره هاى آن»

از امام صادق (ع) رسيده كه قرآن بر مبناى «اياك اعنى و اسمعى يا جارة» يعنى به ظاهر خطاب به پيغمبر ولى مراد، آحاد امت، نازل گرديده است.

حفص گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: در قرآن آمده كه آن در ماه رمضان (و شب قدر) نازل شده در صورتى كه قرآن ظرف بيست سال به پيغمبر (ص) رسيده؟! فرمود: قرآن مجموعاً در ماه رمضان به بيت المعمور نزول يافت و سپس ظرف مدت بيست سال بر پيغمبر فرود آمد.

back page fehrest page next page