back page fehrest page next page

«نامها و صفات قرآن»

نامها و صفات قرآن بدانگونه كه ابوالفتوح رازى در اول تفسير خود آورده به شرح زير است:

قرآن. فرقان. كتاب ذكر. تنزيل. حديث. موعظة. تذكرة. حكم. ذكرى. حكمة. حكيم. مؤمن. شافى. هدى. هادى. صراط مستقيم. نور، رحمة. حبل، روح، قصص، حق، بيان، مجيد، عزيز، تبيان، بصائر، فصل، عصمة، مبارك، نجوم، مجيد، عزيز، كريم، عظيم، سراج، منير، بشر، نذير، عجيب، قيم، مبين، نعمة، على.

در نفايس الفنون آمده:

حق تعالى اين كتاب را (قرآن) به سى و دو نام كرد و اول قرآن است چنانكه فرمود: (انا انزلناه قرآناً عربياً). (نفايس الفنون)

مجموعه مترادفات، نامهايى را كه بر قرآن اطلاق مى گردد به شرح زير آرد: ام الكتاب فرقان، حبل المتين، حجت استوار، شمع الهى، گنج الهى، چراغ هدايت، چراغ

شرع، عروة الوثقى، چهارم اصطرلاب زيرا كه قرآن مجيد كتاب چهارم است بعد از تورات و انجيل و زبور (مصطلحات و هفت قلزم ورشيدى به نقل مجموعه مترادفات)

«ختم قرآن»

تلاوت نمودن قرآن را چنان كه از اول آن شروع و به آخر آن پايان پذيرد. در فضيلت اين عمل رواياتى ذيل واژه «ختم» بيان گرديده و اينك دو حديث در اين باره:

زهرى گويد: به علىّ بن الحسين (ع) عرض كردم: كدام عمل افضل از ديگر اعمال است؟ فرمود: «الحالّ المرتحل» گفتم: مرادتان از حالّ مرتحل چيست؟ فرمود: گشودن قرآن وبه پايان رسانيدن آن، كه هرگاه خواننده از درب ورود آن به در آيد سپس از آخر آن كوچ نمايد (تشبيه به ورود مسافر به شهرى و خروج و كوچيدن وى از سمت ديگر آن شهر). (بحار: 92/204) از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: رسول خدا (ص) مرا فرمود: هرگاه قرآن را ختم نمودم اين دعا تلاوت نمايم: اللهم انى اسألك اخبات المخبتين و اخلاص الموقنين و مرافقة الابرار، و استحقاق حقايق الايمان، و الغنيمة من كل برّ، والسلامة من كل اثم، و وجوب رحمتك، و عزائم مغفرتك، و الفوز بالجنة، والنجاة من النار. (بحار: 92/206)

قَرَأَة :

جِ قارِىء، خوانندگان.

قُرب :

نزديك شدن. نزديك. نزديكى. (ولا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن): به كارهاى زشت خواه آشكار و خواه پنهان نزديك مشويد. (انعام: 151) (ولا تقربوا الزنا انّه كان فاحشة و ساء سبيلا): هرگز به زنا نزديك مشويد كه كارى بسيار زشت و راهى بس ناپسند است. (اسراء: 32)

اميرالمؤمنين (ع): «... واعلم انّ ما قرّبك من الله يباعدك من النار»: بدان كه هرآنچه ترا به خدا نزديك كند از آتش دوزخ دورت مى سازد (نهج: نامه 76). «احذروا عبادالله! الموت و قربه، واعدّوا له عدّته»: اى بندگان خدا از مرگ و نزديك بودن آن به شما برحذر باشيد، و آمادگيهاى لازم را فراهم سازيد. (نهج: نامه 27)

قِرَب :

جِ قِربَة. مَشكها. فى وصية رسول الله (ص): «يا علىّ! اذا انا متّ فاغسلنى بسبع قِرَب من بئر غرس». (وسائل: 2/536)

قُرُبات :

جِ قُربَة. امورى كه موجب تقرّب به خدا مى باشند: (ومن الاعراب من يؤمن بالله واليوم الآخر ويتّخذ ما ينفق قربات عندالله...). (توبة: 99)

قُرباغه :

قورباغه. ضفدع. به «قورباغه» رجوع شود.

قُربان :

نزديك شدن. آنچه بدان به چيزى تقرب جستن. (فلولا نصرهم الذين اتخذوا من دون الله قرباناً آلهة...): پس چرا جز خدا معبودانى كه بدانها تقرب مى جستند آنان را يارى ننمودند... (احقاف: 28)

ابوالحسن الرضا (ع): «الصلاة قربان كلّ تقىّ»: نماز موجب تقرب هر پرهيزكار است به خداوند (وسائل: 4/43). الكاظم (ع): «صلاة النوافل قربان كلّ مؤمن»: انجام دادن نمازهاى مستحب، موجب نزديك شدن هر مؤمن است به خداوند. (وسائل: 4/73)

قُربان :

نام يكى از دو عيد رسمى ساليانه مسلمين، روز دهم ذيحجه است كه آن را اضحى نيز گويند. ابان بن محمد از امام محمد بن على (ع) روايت كند كه فرمود: هيچ عملى در روز عيد قربان به از آن نبود كه خونى (به عنوان قربانى) ريخته شود و گامى در راه احسان به پدر و مادر و رفتن به ديدار خويشى كه از تو گسيخته باشد برداشته شود كه از خود گذشتگى كنى و به آشتى و سلام به وى پيشى گيرى، و از گوشت قربانى خود به همسايگان و مستمندان و يتيمان اطعام نمودن و به ملاقات اسيران رفتن. (بحار: 91/127)

به «اضحى» و «عيد» نيز رجوع شود.

قُربانى :

گوسفند يا شترى كه در عيد قربان ذبح شود. و آن در غير حج، مستحب مؤكد است چنانكه از حضرت رسول (ص) رسيده: اينكه خداوند روز اضحى را عيد قرار داد تا فقرا گوشت فراوان به دستشان رسد پس به آنها گوشت بخورانيد. اميرالمؤمنين (ع) فرمود: اگر مردم مى دانستند كه قربانى در روز عيد اضحى چه اجرى دارد وام مى گرفتند و قربانى مى كردند چه با اولين قطره خون آن صاحب قربانى آمرزيده گردد.

از امام كاظم (ع) روايت شده كه ام سلمه به پيغمبر (ص) عرض كرد: يا رسول الله عيد اضحى مى آيد و من چيزى ندارم كه قربانى كنم اجازه مى فرمائيد وام بستانم و قربانى كنم؟ فرمود: وام بستان و قربانى كن زيرا اين وامى است كه ادا مى شود (بحار: 99/296). از روايات استفاده مى شود كه شرائط قربانى حج در قربانى غير حج نمى باشد و فقط بايد حيوان سالم باشد.

و اما قربانى در حج يكى از اعمال واجبه آن است كه بايد در منى روز دهم و اگر ميسر نشد يازدهم و دوازدهم و اگر آن هم ممكن نشد تا آخر ذيحجه انجام گردد. و حيوان قربانى در حج عبارت است از يك شتر پنج ساله داخل در سال ششم يا يك گاو يا يك بز كه سه ساله باشد و يا گوسفندى سالم و بى عيب كه اقلا هشت ماه داشته باشد; و اگر نتواند ده روز روزه بگيرد، سه روز آن در موسم حج از هفتم ذيحجه به بعد و هفت روز پس از بازگشت به وطن. و قربانى را سه بخش كند: يك بخش براى خود بردارد و بخش دوم را به فقرا و بخش سوم را به دوستان هديه دهد. (خلاصه اى از روايات مربوطه بحار: 99)

قربوس

(به فتح قاف و سكون راء يا فتح آن) :

بلندى پيش زين. «رُوِىَ ان رسول الله (ص) ركب حماراً يقال له عفير، فاختال، فوضع رأسه على القربوس ما شاء الله، ثم رفع رأسه، فقال: يا ربّ هذا عمل عفير، ليس هو عملى». (وسائل: 11/489)

قُربة :

خويشى. نزديكى. نزديك شدن. آنچه بدان به كسى يا به شيئى نزديك شوند. آنچه بدان به خداى تعالى تقرب جويند از كارهاى نيكو و طاعت. ج: قُرَب و قُرُبات. (الا انها قربة لهم سيدخلهم الله فى رحمته)(توبة: 99). (ويتخذ ما ينفق قربات عندالله) (توبة: 99). عن اميرالمؤمنين (ع): «لا قربة بالنوافل اذا اضرت بالفرائض». (وسائل: 4/286)

قِربَة :

مشك. ج: قِرَب و قِربات. على بن مهزيار، قال: سألت الرجل (ع) عن المحرم يشرب الماء من قربة او سقاء اتخذ من جلود الصيد، هل يجوز ذلك ام لا؟ فقال: «يشرب من جلودها». (وسائل: 12/430)

قُربى :

نزديكى. خويشى. نزديكى در خويشاوندى. (قل لا اسئلكم عليه اجرا الاّ المودة فى القربى): بگو اى محمد، بر تبليغ رسالتم مزدى از شما نمى خواهم جز مودت و دوستى در امر خويشاوندى. (شورى: 23)

مفسرين در معنى اين آيه و مراد از قربى اختلاف نموده اند: قول اول آن كه مراد از قربى تقرب به خدا باشد، يعنى من در قبال رسالتم مزدى نمى خواهم جز اين كه مردمان در راه تقرب به خدا و نزديكى به مقام قرب پروردگار با يكديگر دوست و مهربان باشند. قول دوم اين كه مراد از قربى خويشى خود حضرت با سردمداران زمان خود باشد، يعنى تنها مزدى كه من از شما در قبال رسالتم مى خواهم آن كه خويشى مرا با خودتان رعايت نمائيد، كه اگر محض نبوتم حشمتم را مراعات نمى كنيد اقلا جنبه خويشى مرا ملحوظ داريد.

قول سوم اين كه احترام مرا درباره خويشانم (با تقدير اهل يا ذو، اهل القربى يا ذى القربى) مرعى بداريد، اين قول از على بن الحسين (ع) و سعيد بن جبير و عمرو بن شعيب و جماعتى از مفسران مى باشد. و همين قول از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نيز نقل شده است.

خبر داد ما را سيد ابوالحمد مهدى بن نزار حسينى، گفت: خبر داد ما را حاكم ابوالقاسم حسكانى، گفت: حديث كرد مرا قاضى ابوبكر حميرى، گفت: خبر داد ما را ابوالعباس ضبعى، گفت: خبر داد ما را حسن بن على بن زياد سرى، گفت: خبر داد ما را يحيى بن عبدالحميد حمانى، گفت: حديث كرد ما را حسين الاشتر، گفت: خبر داد ما را قيس، و او از اعمش از سعيد بن جبير از ابن عباس، گفت: هنگامى كه آيه (قل لا اسئلكم عليه اجرا...) نازل شد، اصحاب عرض كردند: يا رسول الله، اينها كيانند كه خداوند ما را به مودت و دوستيشان امر نموده است؟ فرمود: على و فاطمه و فرزندانشان.

و اخبرنا السيد ابوالحمد، قال: اخبرنا الحاكم ابوالقاسم بالاسناد المذكور فى كتاب شواهد التنزيل لقواعد التفصيل، مرفوعا الى ابى امامة الباهلى، قال: قال رسول الله (ص): «ان الله تعالى خلق الانبياء من اشجار شتّى، و خُلِقت انا و على من شجرة واحدة، فانا اصلها و علىّ فرعها و فاطمة لقاحها و الحسن و الحسين ثمارها، و اشياعنا اوراقها، فمن تعلق بغصن من اغصانها نجا، ومن زاغ عنها هوى، ولو انّ عبدا عبدالله بين الصفا و المروة الف عام ثم الف عام حتى يصير كالشنّ البالى ثم لم يدرك محبّتنا كبّه الله على منخريه فى النار، ثم تلى: (قل لا اسئلكم عليه اجرا الاّ المودة فى القربى). (مجمع البيان)

قُرّة العين :

آنچه ديده را آرامش دهد. كنايه از آنچه كه مايه شادى و شادمانى باشد. (والذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين) (فرقان: 74). (و قالت امرأة فرعون قرة عين لى و لك). (قصص: 9)

قَرح :

ريش. ج: قُروح. (ان يمسسكم قرح فقد مسّ القوم قرح مثله...): اگر شما را (در احد) زخم رسيد آن قوم (دشمنان شما در بدر) را نيز زخم و جراحت رسيده است... (آل عمران: 140)

محمد بن مسلم، قال: سألت ابا جعفر (ع) عن الرجل تكون به القرح و الجراحة يجنب؟ قال: «لا بأس بان لا يغتسل، يتيمّم». (وسائل: 3/347)

عثمان بن عيسى عن سُماعة، قال: سألته عن الرجل به القرح و الجرح ولا يستطيع ان يربطه ولا يغسل دمه؟ قال: «يصلّى ولا يغسل ثوبه كلّ يوم الاّ مرّة...». (وسائل: 3/433)

قُرح :

اول چيزى. نخستين آب كه هنگام حفر چاه از چاه بكشند. سه شب اول ماه. (المنجد)

قَرَد :

لكنت زبان. تلجلج زبان. سكوت به علت كندى زبان. بهترين، شم گوسفند و شتر.

قُرد :

كنه. ج: قِردان.

قِرد :

بوزينه. ج: اَقراد و قرود. فى الحديث ان رسول الله (ص) نهى عن القرد ان يُشتَرى و ان يُباع. (وسائل: 17/171)

جمع آن قِرَدَة. (ولقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قِرَدَةً خاسئين). (بقرة: 65)

قَرَدَة :

نام يكى از آباديهاى نجد كه در زمان پيغمبر اسلام سريه اى در آن اتفاق افتاد: پس از شش ماه از بازگشت پيغمبر (ص) از بدر ابوسفيان و به روايت واقدى صفوان بن اميه كالاى نقره فراوانى از مكه براى شام با خود حمل كرده بود و از بيم مسلمانان راه انحرافى به سمت عراق پيش گرفته بودند; چون پيغمبر (ص) خبردار گشت زيد بن حارثه را به اتفاق گروهى مسلح به سوى آنها فرستاد و به روايت ابن اسحاق زيد حريف آنها نشد و از چنگالش فرار كردند ولى به روايت واقدى زيد موفق شد آن كاروان را به غنيمت بگيرد و يكى دو نفر را از آنها اسير كند و چون بار تجارت را به نزد پيغمبر (ص) آوردند حضرت خمس آن را كه بيست هزار درهم بود گرفت و بقيه را ميان افراد سپاه تقسيم نمود. (بحار: 20/4)

قَرش :

بريدن و گرد كردن از اينجا و آنجا و فراهم آوردن بعض چيزى را به سوى بعض ديگر: فراهم آمده از اينجا و آنجا. ج: قُروش. مصغّر: قُرَيش.

قُرَشىّ :

منسوب به قبيله قريش.

قَرص :

شكنجيدن به دو انگشت. نيشگون گرفتن. گزيدن كيك.

قُرص :

گرده آفتاب. كليچه. گرده نان. ج: قُرُص، قِرَصَة، اقراص.

ابوعبدالله (ع): «وقت المغرب اذا غاب القرص، الاّ انّ رسول الله (ص) كان اذا جدّ به السير اخّر المغرب و يجمع بينها و بين العشاء». (كافى: 3/279)

عمرو بن ابى نصر، قال: سمعت ابا عبدالله (ع) يقول فى المغرب: «اذا توارى القرص كان وقت الصلاة و افطر». (تهذيب: 2/27)

علىّ (ع): «هيهات ان يغلبنى هواى ويقودنى جشعى الى تخيّر الاطعمة ولعلّ بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص...». (نهج: نامه 45)

قَرض :

بريدن. مردن يا نزديك مردن رسيدن. شعر گفتن. روى گردانيدن از جائى و كرانه گزيدن از آن. و از اين باب است قول خداى تعالى: (اذا غربت تقرضهم ذات الشمال) (كهف: 17). اى تخلفهم شمالا و تقطعهم وتتركهم على شمالها. (منتهى الارب)

قَرض :

وام. وام دادن. (من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا فيضاعفه له اضعافا كثيرة والله يقبض ويبسط و اليه ترجعون): كيست كه خدا را وام دهد به شايستگى و درستى (يعنى در راه خدا انفاق كند از مال حلال بى آن كه منتى بر گيرنده نهد و يا او را آزار دهد تا خداوند هنگام نيازش به وى پاداش دهد و وامش را كه به خدا داده مسترد دارد) تا خداوند چندين برابر ارزش آن را برايش بيفزايد و خدا است كه بر اشخاص در روزى تنگ مى گيرد و يا روزى آنها را گسترش مى دهد و بر آنها وسعت مى بخشد و همه شما به سوى او باز مى گرديد. (بقرة: 245)

از امام صادق (ع) روايت شده كه چون آيه (من جاء بالحسنة فله خير منها): هر كه كار نيكى كند خداوند، او را به از آن كار پاداش دهد. رسول خدا (ص) عرض كرد: خداوندا بيش از اينم عطا فرما. خداوند اين آيه نازل فرمود: (من جاء بالحسنة فله عشر امثالها): هر كه كار نيكى كند خداوند ده برابر ارزش آن كار وى را پاداش دهد. پيغمبر (ص) عرض كرد: پروردگارا فضل خويش را بر ما زيادت فرما. پس خداوند سبحان اين آيه فرود آورد: (...فيضاعفه له اضعافا كثيرة) و كثير در نزد خداوند حد و حصرى ندارد.

كلبى آورده كه سبب نزول اين آيه آن بود كه روزى رسول خدا (ص) در جمع اصحاب فرمود: هر كه مالى را در راه خدا بدهد خداوند دو چندان آن مال را در آخرت به وى كرامت كند. ابو دحداح انصارى كه عمرو نام داشت عرض كرد: اى پيغمبر، مرا دو باغ است، اگر يكى از آنها را در راه خدا تصدق كنم خداوند دو باغ در بهشت به من مى دهد؟ فرمود: آرى. عرض كرد: ام الدحداح (همسرش) نيز با من خواهد بود؟ فرمود: آرى. عرض كرد: كودكانم نيز در آنجا با من باشند؟ فرمود: آرى. پس وى بهترين آن دو باغ را در راه خدا صدقه داد وهمانجا آن را در اختيار پيغمبر (ص) نهاد، آنگاه اين آيه نازل گرديد، و خداوند، پاداش صدقه را به اضعاف كثيره افزايش داد.

ابودحداح از نزد رسول خدا بيرون شد و به همان باغ رفت، همسر و فرزندان را در ميان باغ ديد، از در باغ صدا زد: ام الدحداح! زن گفت: لبيك يا اباالدحداح. گفت: اين باغ را در راه خدا تصدق نموده و دو باغ در بهشت به جاى آن از خدا خريده ام، بدين شرط كه تو و كودكانم نيز با من باشيد. ام دحداح گفت: خداوند مبارك گرداند اين معامله ترا و بركت دهد در آنچه داده اى و در آنچه دريافت داشته اى. پيغمبر (ص) پس از انجام معامله و دريافت قباله باغ، فرمود: چه بسيار نخلهائى در بهشت از آن ابودحداح است كه گوئى مى بينم خوشه هاشان آويزان است. (مجمع البيان)

قرض در اصطلاح فقه: وام دادن بشرى است به بشر ديگر. اين كار را در اسلام فضيلتى خاص است: از رسول خدا (ص) روايت است كه صدقه را خداوند به ده برابر ارزش آن پاداش مى دهد و قرض را به هيجده برابر. (وسائل: 9/247)

از عقود شرعيه است، و آن تمليك مال است به ديگرى كه مثل يا قيمت آن را بعداً بپردازد. بايد طرفين قرض بالغ و عاقل و واجد ديگر شرائط كمال باشند. تعيين مدت در آن شرط نيست. شرط زيادت مبطل و حرام است. مال مورد قرض اگر قيمى باشد قيمت و اگر مثلى بود مثل آن در ذمه قرض گيرنده است. قرض از عقود جايزه است. به «وام» نيز رجوع شود.

قُرط :

گوشواره بناگوش.

قِرطاس :

كاغذ. صحيفه كه بر آن نويسند. (ولو نزّلنا عليك كتابا فى قرطاس فلمسوه بايديهم لقال الذين كفروا ان هذا الا سحر مبين) (انعام: 7). على بن الحكم عمّن ذكره، قال: رأيت ابا عبدالله (ع) فى المحمل يسجد على القرطاس، واكثر ذلك يومىء ايماء. (وسائل: 4/332)

على بن جعفر عن اخيه (ع) قال سألته عن القرطاس تكون فيه الكتابة، ايصلح احراقه بالنار؟ فقال: «ان تخوّفت فيه شيئا فاحرقه فلا بأس». (وسائل: 12/142)

قُرطُبى :

محمد بن احمد بن ابى بكر بن فَرح انصارى خزرجى اندلسى مكنى به ابوعبدالله متوفّى به سال 671 هـ ق: از بزرگان مفسّرين، مردى صالح و پارسا از اهالى قرطبه (شهرى در اندلس) به خاور هجرت نمود و در شهر «منية ابن خصيب» شمالى اسيوط مصر اقامت گزيد و تا مرگ در آن جا بود. از جمله كتب وى «الجامع لاحكام القرآن» معروف به تفسير قرطبى در بيست جلد. و «قمع الحرص بالزهد و القناعة» و «الاسنى فى شرح اسماء الله الحسنى» و «التذكار فى افضل الاذكار» و «التقريب لكتاب التمهيد» و چند كتاب ديگر كه به چاپ نرسيده اند. وى مردى بى تكلف و پرهيزكار و متعبد بود و با يك جامه بيرون مى آمد و همواره ساده و بى پيرايه مى زيست. (اعلام زركلى)

قَرَظ :

برگ درخت سلم كه بدان پوست پيرايند، يا بار درخت سنط كه از عصاره آن اقاقيا برآيد. (منتهى الارب)

قَرَظ

(مصدر) :

مهتر و ارجمند گرديدن پس از مذلت و خوارى.

قَرَظ :

(سعد الـ...) از صحابيان رسول (ص) است، وى تجارت قرظ كردى و از آن سود بردى، بدان ادامه داد و به آن نام شهرت يافت. وى مؤذن پيغمبر (ص) در مسجد قبا بود. در عهد عمر به مدينه آمد و تا امروز تأذين مسجد مدينه در فرزندان او است. (منتهى الارب)

از نسل او است: عبدالرحمن بن سعد بن عمار قرظى، از محدّثان و راويان است.

قَرع :

چيره شدن در قرعه زدن. كوفتن. زدن در. فال زدن به قرعة. به گوش رسيدن آواز.

...عن علىّ بن عقبة، قال: سمعت ابا عبدالله (ع) يقول: «ان الدعاء يردّ القضاء المبرم بعد ما اُبرِم ابراما، فاكثروا فى الدعاء، فانه مفتاح كلّ رحمة و نجاح كلّ حاجة، ولا ينال ما عندالله الاّ بالدعاء، فانّه ليس من باب يَكثُرُ قَرعُه الاّ اَوشَك ان يُفتَحَ لصاحبه». (مستدرك: 5/166)

قَرع :

كدو. فى الحديث: «اذا طبختم فاكثروا القرع، فانه يشدّ قلب الحزين» (وسائل: 25/24). «كان رسول الله (ص) يحبّ القرع و يعجبه الدباء». (وسائل: 25/34)

قَرَع :

نوعى بيمارى پوست كه موى سر بر اثر آن مى ريزد. كلى

قُرعة :

يكى از قواعد فقهيه است كه در مورد اشتباه به كار بندند و اين عبارت معروف است «القرعة لكلّ امر مشكل» و اخبار عامّه و خاصّه بر آن دلالت دارد و از جمله اين خبر است «كلّ امر مجهول فيه القرعة» فقهاى اماميه جز در موارد مخصوصى به اين قاعده عمل نكنند و حتى بعضى اين قاعده را به سبب كثرت تخصيص موهون دانسته اند. و آيا قرعه به مجهول معين فى الواقع اختصاص دارد چنانكه اگر كسى زنى معين را از زنان خود طلاق دهد و فراموش كند، ويا حتى در مورد مجهول بالاصاله نيز جارى است مانند اينكه كسى يكى از زنهاى خود را طلاق دهد اختلاف است.

از امام باقر (ع) روايت شده: نخستين بار كه به قرعه عمل شد در مورد مريم بود... و سپس در مورد يونس (ع)... و پس از آن عبدالمطلب كه ميان فرزندش عبدالله و شتران قرعه زد...

منصور بن حازم گويد: در حضور امام صادق (ع) نشسته بودم يكى از دوستان مسئله اى از آن حضرت پرسيد فرمود: چنين مسئله اى را بايد به قرعه بيرون آورد و كدام قضاوت عادلانه تر از قرعه است كه امر را به خدا محول ساخت مگر نه اين است كه خداوند مى فرمايد: (فساهم فكان من المدحضين). (بحار: 104/324)

قَرف :

ستم كردن. از حد در گذشتن. كسب كردن، از اين معنى است: (و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا). (شورى: 23)

قُرفَصى

(با الف آخر) :

نوعى از نشستن كه صاحبش بر سرين نشيند و ران بر شكم چسباند و هر دو دست را حلقه كرده بر ساق گذارد.

قُرُق :

اين كلمه تركى و به معنى ممانعت است، مجازا ـ كه مشهور نيز هست ـ سبزه زارى را گويند كه از چرانيدن غير منع كرده باشند. (دهخدا) به عربى حِمى گويند.

ادريس بن زيد گويد: از امام موسى بن جعفر (ع) پرسيدم و عرض كردم: ما را املاكى است كه حدود معينى دارند و حرفه ما دامدارى است، وبخشى از آن املاك و اراضى مرتع و چراگاه است، آيا يكى از ما كه گوسفندان و شترانى دارد ـ شرعا ـ مى تواند آن چراگاهها را جهت نياز خود قرق كند؟ فرمود: اگر زمين ملك او باشد مى تواند آن را قرق كند و خاصّه خود سازد. گفتم: آيا يكى از ما مى تواند اين مراتع را بفروشد؟ فرمود: اگر زمين مرتع از آن او باشد اشكالى ندارد. (وسائل: 12/276)

ابن ابى الحديد در حالات عثمان آورده كه چراگاههائى در اطراف شهر مدينه بود، وى آنها را به بنى اميه اختصاص داد و همه مواشى ديگر مسلمانان را از بهره بردارى از آنها منع نمود. (شرح نهج:1/199)

قرقرة الكدر :

نام آبى يا مقرّى از بنى سليم در سه منزلى مدينه كه به سال دوم يا سوم هجرت يكى از غزوات رسول (ص) در آن واقع شد و سبب اين غزوه آن بود كه رسول خدا شنيد جمعى از بنى سليم و بنى غطفان در آنجا گرد آمده كه به مدينه شبيخون زنند پس حضرت رايت جنگ را به على (ع) داد و با دويست نفر از اصحاب دو روزه به آنجا رفت; موقعى رسيد كه آنها رفته بودند و از آن جماعت كسى ديده نشد پس حضرت مراجعت نمود. (منتهى الآمال)

قرقگاه :

محلى كه ورود به آن ممنوع باشد، سبزه زارى كه جهت چراگاه دواب سلطان اختصاص داده شده باشد و ورود ديگران در آن ممنوع باشد. به «قرق» و «شبهه» رجوع شود.

قَرم :

پوست باز كردن. پوست كندن. دشنام دادن. مهتر قوم. ج: قُروم.

قَرَم :

سخت شهوت خوردن گوشت داشتن.

قِرمِط :

وى رئيس قرامطه و از باطنيه است قرمطيان به وى نسبت دارند. در نام و اصل او اختلاف است. گويند نام وى حمدان يا فرج بن عثمان يا فرج بن يحيى است و قرمط لقب اوست. لغويان قاف و ميم را فتحه دهند و فرنگيان از آنان اخذ كرده و گويند: karmath ولى علماى نسابه به كسر قاف و ميم ضبط كرده اند. اصل او از خوزستان است و در كوفه به سال 258 هـ مشهور شد و به زهد و پارسائى تظاهر كرد گروهى گرد او فراهم آمدند وى كتابى به آنان نشان داد كه گويند در آغاز آن چنين آمده بود: بسم الله الرحمن الرحيم يقول الفرج بن عثمان وهو عيسى و هو الكلمة و هو المهدى وهو احمد بن محمد بن الحنفيه و هو جبرئيل. در آن كتاب سخنان كفر و تحليل و تحريم فراوان بود پيروان وى بسيار شدند از جمله زكرويه بن مهرويه و ابوسعيد حسن بن بهرام جنابى از قطيف و بحرين.

بنى قليص بن ضمضم از بنى كلب بن وبره در عراق و شام و على بن فضل در يمن به تبليغ مذهب وى پرداخت و هنوز بقاياى آنان در جبل كلبيه و لاذقيه و در نجران يمن و در قطيف در مغرب خليج فارس موجودند ولى بيشتر آنان در اسماعيليه و نضيريه و طوائف باطنى ديگر مندمج شدند اقوال مختلفى درباره قرمط نقل شده و قول راجح تر اينست كه همين قرمط است كه حاكم رحبه او را به سال 293 گرفت و المكتفى بالله عباسى او را به قتل رسانيد و در منتظم ابن جوزى برخى از حالات قرمطيان آمده است. (الاعلام زركلى چاپ دوم: 6/35 و 36)

back page fehrest page next page