قرمطيان :
فرقه اى از غلاة شيعه مى باشند كه به سبعيه نيز ناميده مى شوند.
به «قرامطه» رجوع شود.
قَرن :
شاخ. جاى شاخ از سر انسان. ج: قرون. مهتر و سردار قوم. طناب و ريسمان كه از الياف درخت باشد. گيسوى زن.
قَرن
(مصدر) : جمع كردن. «قرن البعيرين: جمعهما فى حبل» دو شتر را با يك ريسمان بست. (و ترى المجرمين يومئذ مقرّنين فى الاصفاد): جنايتكاران را ببينى كه در آن روز با زنجير به هم بسته شده اند. (ابراهيم: 49)
علىّ (ع): «قرنت الهيبة بالخيبة، والحياء بالحرمان»: هيبت كسى را داشتن با نوميدى از خير او، و شرم داشتن از كسى با محروميت از منافع او همراه است. (نهج: حكمت 21)
قِرن :
حريف، عديل، كُفو، همتا. علىّ (ع) در تشويق اصحاب خود به نبرد: «اجزأ امرؤ قِرنَه، و آسى اخاه بنفسه، ولم يكل قِرنَه الى اخيه فيجتمع عليه قِرنُه و قِرنُ اخيه»: هر كسى (در نبرد) در برابر حريف خود بايستد و (به علاوه) با برادر هم رزمش مواسات كند (اگر نيازى داشت به ياريش بشتابد) و حريف خود را به برادرش وانگذارد كه وى در برابر دو حريف قرار گيرد: حريف خودش و حريف برادرش. (نهج: خطبه 124)
قَرن :
مردم هر زمان كه نزديك به هم زندگى كنند. (مفردات راغب)
زجّاج گفته: قرن، اهل هر زمان كه در آن پيغمبر يا طبقه اى از دانشمندان بوده اند. ج: قُرون.
(ولقد اهلكنا القرون من قبلكم لمّا ظلموا) (يونس: 13). (فلولا كان من القرون من قبلكم اولوا بقية ينهون عن الفساد). (هود: 116)
قرن كه در كتب تاريخ به معنى زمان آمده به اختلاف: چهل و ده و بيست و سى و پنجاه و شصت و هفتاد و هشتاد و صد و بيست سال ذكر شده و بيشتر اين كلمه در صد سال استعمال مى شود.
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه خداوند در رأس هر صد سال كسى را به سود اين امت برانگيزاند كه دينش را تجديد كند. (كنزالعمال)
در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه در هر قرنى شايستگانى عدالت پيشه، بار اين دين به دوش كشند كه تأويل گمراه كنندگان و دگرگون سازى گزاف گران و ضميمه سازى نادانان را از دين بزدايند چنانكه انبان آهنگر كثافت آهن مى زدايد.
نيز از آن حضرت آمده كه قرنها چهار است و من در بهترين آنها قرار دارم و پس از من قرن دوم و سوم بيايد و چون قرن چهارم فرا رسد مردان به مردان اكتفا كنند و زنان به زنان آنگاه خداوند كتاب خود را از دلهاى بنى آدم بردارد، در آن حال خداوند بادى سياه بفرستد كه جز خدا كسى را زنده نگذارد. (بحار: 2 و 22)
قَرَن :
آنچه به ديگرى مقرون باشد. اقتران. انتم و الساعة فى قَرَن. اى مقترنان. پاره گوشتى يا استخوانى كه مانند غدّه در مدخل فرج زن برويد و از دخول آلت مرد مانع گردد. آن زن را قرناء گويند، يكى از عيوب زن است كه مجوز فسخ عقد نگاه مى شود.
قرن المنازل :
كوهى است در راه طائف به مكه، و آن ميقات مردم يمن و طائف است، اويس قرنى از آنجا است.
قَرناء :
زن كه وى را قَرَن باشد.
قُرَناء :
جِ قرين. همنشينان. (و قيّضنا لهم قرناء فزيّنوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم): وما همنشينانى بر آنها گماشتيم پس زيور و آرايش دادند نعمتهاى دنيا را و آنها را فريب دادند در مورد بهشت و دوزخ به تكذيب... (فصّلت: 25)
قُرَنفُل :
ميخك. معرّب كرن پهول. اين لغت و اصل اين گل هندى است.
قَرو :
حوض. جوى بزرگ و دراز كه ستوران در آن آب خورند. قدح چوبين. ج: اقراء و اَقر و اَقرِوَة.
قُروح :
جِ قَرح به معنى ريش.
صفوان بن العلاء عن محمد عن احدهما (ع) قال: سألته عن الرجل تخرج به القروح لا تزال تدمى، كيف «يصلّى؟ قال: يصلّى و ان كانت الدماء تسيل». (وسائل: 1/265)
محمد بن مسلم، عن احدهما (ع) فى الرجل تكون به القروح فى جسده، فتصيبه الجنابة؟ قال: «يتيمّم». (وسائل: 3/348)
قُرُون :
جِ قرن. (ولقد اهلكنا القرون من قبلكم لمّا ظلموا): همانا گروههائى از پيشينيان به هلاكت رسانيديم هنگامى كه به ستم دست يازيدند. (يونس: 13)
علىّ (ع): «انّ لكم فى القرون السالفة لعبرة»: همانا شما را در سرگذشت اقوام گذشته پندى بزرگ است. (نهج: خطبه 182)
قرون وسطى: فاصله ميان سقوط روم به سال 395 ميلادى تا فتح استامبول به دست محمد ثانى ملقّب به فاتح به سال 1453 ميلادى.
قِرى :
مهمانى. عن ابى قتادة، قال: قال ابوعبدالله (ع) لداوود بن سرحان: «انّ خصال المكارم بعضها مقيّد ببعض يقسمها الله، حيث تكون فى الرجل ولا تكون فى ابنه، وتكون فى العبد ولا تكون فى سيّده: صدق الحديث و صدق اليأس و اعطاء السائل والمكافاة على الصنايع و اداء الامانة و صلة الرحم والتودّد الى الجار و الصاحب وقرى الضيف، و رأسهنّ الحياء». (وسائل: 11/434)
قُرى :
جِ قريه. شهرها. بلاد. روستاها. (ولو اَنّ اهل القُرى آمنوا واتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض): و اگر مردم شهر و ديار همه ايمان آورده و خداى ترس بودند همانا بركتهائى از آسمان و زمين بر آنان نازل مى كرديم. (اعراف: 96)
ابوجعفر الباقر (ع): «ليس على اهل القُرى جمعة ولا خروج فى العيدين» (وسائل: 7/307). «انّ المرأة لا ترث ممّا ترك زوجها من القرى والدور و السلاح...». (وسائل: 26/210)
قَريب :
نزديك. واحد و جمع در آن يكسان است. و قوله تعالى: (ان رحمة الله قريب) قريبة نگفت زيرا از رحمت نيكوئى را قصد كرد، ونيز چون آنچه مؤنث حقيقى شود مذكر آوردن آن روا است. فرّاء گويد: هرگاه قريب به معنى مسافت بود مذكر و مؤنث آيد، و اگر به معنى نسب بود بدون خلاف مؤنث آيد. يقال: هذه المرأة قريبتى، اى ذات قرابتى (منتهى الارب). (و اذا سألك عبادى عنى فانى قريب). (بقرة: 186)
اميرالمؤمنين (ع): «رُبّ بعيد اقرب من قريب، و قريب ابعد من بعيد» (نهج: نامه 31). «الامر قريب و الاصطحاب قليل». (نهج: حكمت 168)
قَرِيح :
خسته و ريش. مقروح.
قَرِيحَة :
اوّل آبى كه از چاه برآيد. اول هر چيزى. طبيعت آدميان. «قريحة الانسان: الطبيعة التى جُبِّلَ عليها». ج: قَرايِح.
اميرالمؤمنين (ع) در نعت پروردگار متعال: «المنشىء اصناف الاشياء بلا رويّة فكر آل اليها، ولا قريحة غريزة اضمر عليها». (نهج: خطبه 91)
قيل لمحمد بن علىّ بن الحسين (ع): متى يكون الادب شرّاً من فقده؟ فقال: «اذا كثر الادب وقلّت القريحة». (ربيع الابرار: 3/262)
قَرير :
خنك چشم، دلشاد. ابوعبدالله (ع): «يُسأَلُ الرجلُ فى قبره، فاذا اثبت فُسِحَ له فى قبره سبعة اذرع، وفتح له باب الى الجنّة، وقيل له: نَم نومة العروس قرير العين». (بحار: 6/262 از كافى)
قُرَيش :
تصغير قرش به معنى فراهم آمده از اينجا و آنجا.
قُرَيش :
نام قبيله اى معروف، پدر اين قبيله نضر بن كنانه است. اين قبيله را از آن جهت قريش ناميدند كه افراد پراكنده آن به هر جا كه بودند گرد حرم كعبه فراهم آمدند.
و گويند: قريش: لقب نضر است، بدين جهت كه وى متنفذ و فراست مآب بوده كه توانسته افراد پراكنده قبيله خويش را بر سر يك سفره گرد آورد و آنان را هماهنگ سازد زيرا قرش به معنى گرد آوردن و تقرش به معنى تجمع است، و بعضى گفته اند: قريش لقب قصىّ است كه او نيز يكى از اجداد آن حضرت است چه وى جامع صفات ستوده و خصال پسنديده بوده و توانسته بر حرم مكه استيلا يابد و افراد فاميل را تحت لواى حاكميت آن سرزمين گرد آورد.
در مجمع البيان آمده كه از اين رو نسل نضر بن كنانه را قريش مى گفتند كه آنان به حرفه زراعت و دامدارى اشتغال داشتند و از سوئى آنها تجارت پيشه و اهل داد و ستد بودند و قرش به زبان عرب به معنى كسب و تحصيل مال است.
و اما از نظر برخى ديگر از اهل نظر، فهر بن مالك ابن نضر را به اين نام مى خوانده اند; چنان كه در كتاب عقد الفريد آمده: «جدّ همه قبيله قريش، فهر بن مالك است كه پس از او را قريش و پيش از او را عرب مى خوانند ـ تا اين كه مى گويد ـ واما قبايل قريش به فهر بن مالك منتهى مى گردند و از او نمى گذرند» و در كتاب سبك الذهب آمده: «هر كسى كه از نسل فهر باشد قرشى و هر كه از او نزاده باشد قرشى نمى باشد» و در سيره زينى دحلان نيز به همين مضمون ذكر شده. و اما در سيره حلبى كه از تواريخ قديمه مادر محسوب مى شود آمده است كه: «فهر، نامش قريشاست، زبير بن بكّار گفته: همه دانشمندان علم انساب، از قريش و جز آن بر اين عقيده اند كه همه شاخه هاى قريش از فهر منشعب گشته اند».
(لايلاف قريش ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف): اصحاب فيل (ابرهه و سپاهش) را به هلاكت رسانيديم تا قبيله قريش در امن و امان زندگى كنند و حسب عادت مالوف، كوچهاى زمستانى آنها (به يمن) و تابستانيشان (به شام) برقرار باشد (و قدرت قدرتمندى چون ابرهه آنان را به هراس نيفكند. (سوره قريش: 1 ـ 2، تفسير مجمع البيان)
در حديث رسول (ص) آمده كه: قريش را ناسزا مگوئيد و با عرف دشمنى مكنيد و هم پيمانان عرب را خوار مسازيد و با خوزيان هم مسكن مشويد...
از آن حضرت رسيده كه هر امامى از قريش خواهد بود و امام ضلال يا امام حقى يافت نشود جز از همين طايفه. (بحار: 18 و 22)
از آن حضرت روايت شده كه فرمود: پس از من دوازده خليفه بيايد كه همه از قريش باشند. (كنزالعمال حديث 33860)
در حديث امام صادق (ع) آمده كه: گروهى بودند قرشى تبار ولى به جهت اينكه حسن سلوكشان با مردم كم بود نام اين فاميل از آنها برداشته شد در صورتى كه از نظر خانوادگى عيب و نقصى نداشتند، و از سوئى گروهى از ديگر قبايل بودند كه بر اثر خوش رفتارى آنها با مردم به اين بيت رفيع منسوب گشتند. (بحار: 75/53)
از اميرالمؤمنين (ع) درباره اوصاف قريش سؤال شد فرمود: اما بنى مخزوم گل خوشبوى قريشند، گفتگو با مردانشان و ازدواج با زنانشان خواستنى است، و اما بنى عبد شمس دوربين ترين و غيرت مندترين تبار قريش اند در حمايت از كسانى كه تحت الحمايه آنها باشند، و اما ما (بنى هاشم) سخاوتمندترين آنهائيم در آنچه كه به دست داريم و جوانمردترين آنها به فداكارى در راه هدف، وآنها (بنى عبد شمس) در شمار نفرات و در مكر و خدعه و در بد برخوردى دست بالا، و ما در فصاحت و خيرخواهى ديگران و جمال و زيبائى برتر مى باشيم. (نهج: حكمت 116)
«قريش و آزار به پيغمبر اسلام»
سردمداران و گردن كشان اين قبيله به خصوص بيش از هر كسى به وجود مقدس پيغمبر اسلام اذيت و آزار كردند و از انواع شكنجه و اذيت و كارشكنى درباره آن حضرت كوتاه نيامدند چه در دورانى كه آن حضرت در مكه بود و چه پس از هجرت به مدينه كه جنگهاى خونين مانند بدر و احد و احزاب به وسيله اين قبيله به وقوع پيوست. و اينك نمونه اى از برخورد آنها با آن حضرت:
از جابر انصارى و ابن عباس روايت شده كه مردم قريش چون از پيشرفت سريع اسلام و گرايش مردم به اسلام به تنگ آمده و در برابر استقامت پيغمبر و مسلمانان و تاييد خداوند از پيغمبرش شكست خورده بودند در امر مبارزه با پيغمبر به هر درى مى زدند و به هر كسى متوسل مى شدند، از جمله معمر بن يزيد را كه زعيم بنى كنانه بود به مدد خواندند و او اجابت نمود و گفت: من به زودى شما را از وجود او آسوده خواهم كرد كه من بيست هزار مرد مسلح در اختيار دارم و گمان نكنم اين قبيله كوچك بنى هاشم توان مقابله با من داشته باشند و اگر چنانچه آنها خون بها بخواهند به جاى يكى ده ديه به آنها بپردازم كه ثروتى فراوان دارم; معمر شمشيرى حمايل داشت كه ده وجب طول و يك وجب عرض آن بود; وى در حالى كه پيغمبر(ص) در حجر اسماعيل به سجده بود به حضرت بتاخت و چون نزديك شد پايش بلغزيد و به سر در آمد و پيشانيش به سنگ خورد و خون زيادى از پيشانيش سرازير گشت و چنان به وحشت افتاد كه پا به فرار نهاد و بدويد تا به بطحاء كه بيرون شهر مكه است رسيد، چون ياران به گردش جمع آمدند كه خون از سر و رويش بشويند به وى گفتند: ترا چه شد كه بدين سان به زمين خوردى و گريختى؟! وى گفت: به خدا سوگند بدبخت كسى است كه فريب شما بخورد. گفتند: چرا؟! گفت: بگذاريد نفسم به جاى آيد آنگاه شما را پاسخ دهم، تاكنون چنين صحنه اى نديده بودم. گفتند: مگر چه ديدى؟ گفت: چون به وى نزديك شدم دو اژدهاى مهيب از سمت او به من حملهور شدند كه از دهانشان آتش مى جهيد. (بحار: 18/65)
موقعى كه سران قريش، حضرت ختمى مرتبت را به قتل تهديد نمودند و آن حضرت چندى در كوههاى مكه در اختفاء مى زيست روزى حضرت ابى طالب مردان بنى هاشم را گرد آورد و پس از آماده سازى آنها به فداكارى، هر يك از آنها را سلاحى مانند خنجر و دشنه و شمشير بداد و دستور داد سلاح خود را به زير رداء خويش پنهان سازد; آنگاه به اتفاق اين جمع در مجمع و محفل قريش وارد شد و فرياد زد: اى معشر قريش آيا مى دانيد چه تصميم دارم؟ گفتند: نه. در اين حال به جمعيت بنى هاشم اشاره كرد كه اسلحه خويش را آشكار سازيد. همه سلاحها را بيرون آوردند. آنگاه گفت: به خدا سوگند اگر محمد را به قتل برسانيد يك تن از شما زنده نگذارم و آنچنان جنگى خونين بپا كنم كه همه ما و شما از بين برويم و فانى شويم.
و بالاخره كار عداوت قريش با پيغمبر (ص) به آنجا كشيد كه همه قبايل قريش مقرر داشتند كه با قبيله بنى هاشم قطع ارتباط كنند و با آنان به زير يك سقف جمع نگردند و از آنها زن نستانند و به آنها زن ندهند و با آنان داد و ستد نكنند، وبر اين تعهد مكتوبى تدوين نمودند و سرانجام در شب اول ماه محرم سال هفتم بعثت، بنى هاشم را در شعب ابى طالب محصور ساختند; مواد غذائى به طور كلى از آنها قطع شد، جز در موسم حج حق خروج از شعب را نداشتند، صداى گريه اطفال آنها بر اثر گرسنگى تا به شهر مكه به گوش مى رسيد، سه سال متوالى خانواده هاى بنى هاشم در اين محنت بسر بردند، تا اين كه رسول خدا (ص) از طريق غيب آگاه شد كه آن عهدنامه را موريانه ـ به امر خدا ـ خورده است، ابوطالب اين خبر را به كفار قريش ابلاغ داشت. (تتمه داستان به ذيل واژه «محمد رسول الله» رجوع شود). و سرانجام به سال دهم بعثت، خانواده هاى بنى هاشم توانستند به خانه و كاشانه خويش بازگردند.
«قريش و علىّ بن ابى طالب»
در مصادر و مآخذ اسلامى به تكرار روايت شده كه آن حضرت از قريش شكوه مى نموده، از آن جمله در نهج البلاغه مواردى به اين مضمون آمده است:
«مالى ولقريش؟ والله لقد قاتلتهم كافرين، ولا قاتلنهم مفتونين، وانى لصاحبهم بالامس كما انا صاحبهم اليوم» اين سخنان را حضرت در مسير خود به بصره ـ كه جمعى از سردمداران قريش مانند طلحه و زبير و مروان به جنگ با او برخاسته بودند ـ بيان داشت. پس از بياناتى مى فرمايد: مرا با قريش چه كار؟! (اينها از من چه مى خواهند؟) سوگند به خدا، روزگارى كه كافر بودند با اينها جنگيدم و اكنون كه (پس از اسلام) فريب خورده (و مورد آزمون هواى نفس قرار گرفته) اند نيز با آنها مى جنگم، و همان گونه كه ديروز حريف آنها بودم امروز نيز حريف آنها خواهم بود. (نهج: خطبه 34)
در جاى ديگر مى فرمايد: «اللهم انى استعديك على قريش ومن اعانهم، فانهم قد قطعوا رحمى، واكفأوا انائى، واجمعوا على منازعتى حقا كنت اولى به من غيرى...» بار خدايا! من درباره قريش و دستياران آنها از تو مدد مى خواهم، كه آنها حق خويشى مرا ناديده گرفته رشته خويشاوندى را گسيختند و ظرف (منزلت و آبروى) مرا واژگون نمودند، و به مبارزه عليه من در مورد حقى كه من از هر كسى به آن سزاوارتر بودم، همدست و همداستان شدند، و گفتند: گاه باشد كه آدمى حق خويش را بستاند و گاه از آن محروم ماند و بدست ديگران افتد، پس يا اين كه به كشيدن بار غم و اندوه شكيبا باش و يا از افسوس و حسرت بمير. و هنگامى كه ديدم جز اعضاء خانواده ام يار و مددكارى ندارم دريغ داشتم كه آنها در اين راه ضايع شوند، لذا ديدگانم را بر خاشاك فرو بستم و با استخوان كه به گلو داشتم آب دهانم فرو بردم و جهت باز خوردن خشم خويش بر تلخ تر از حنظل و دردناكتر از خنجر صبر كردم. (نهج: كلام 208)
قُرَيش :
نام صد و ششمين سوره قرآن كريم. مكيه است و مشتمل بر چهار آيه است. از امام صادق (ع) روايت شده كه اين سوره با سوره فيل يك سوره به حساب مى آيد و در فريضه بين دو سوره در يك ركعت جمع نشود جز اين دو سوره و دو سوره ضحى و الم نشرح. (مجمع البيان)
قَرِيض :
آنچه شتر از گلو برآرد جهت نشخوار. در مثل آمده: «حال الجريض دون القريض». جريض به معنى غم و اندوه است.
شعر. بحرى از بحور شعر.
قُرَيظ :
تصغير قرظ و آن درخت سلم است.
قُرَيظَة :
نام مردى است كه فرزندان او به قلعه حصبة نزديك مدينه سكونت كردند وبه وى منسوب شدند. قريظه و نفير دو برادر و از فرزندان هارون پيغمبر (ص) بودند. (انساب سمعانى)
غزوه بنى قريظة: يكى از غزوات پيامبر اسلام. به «بنى قريظة» رجوع شود.
قُرَيعاء :
جزرى از حديث اميرالمؤمنين على (ع) آورده كه عربى باديه نشين از رسول خدا (ص) پرسيد: صليعاء چيست وقريعاء را چه معنى است؟ فرمود: صليعاء زمين سبخزارى است كه صاحب آن در آن كشت كند و چيزى نرويد; و قريعاء زمينى است كه مشمول لعن خدا گرديده بخشهاى اندكى از آن كشت در آن برويد و بيشترش خالى از هر رستنى باشد. (بحار: 9/281)
قَرين :
همسر. يار. همنشين. (ومن يعش عن ذكر الرحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين): وهر كه از ياد خدا رخ بتابد شيطانى را برايش برانگيزانيم كه يار و همنشين دائم او باشد. (زخرف: 36)
اميرالمؤمنين (ع): «لا قرين كحسن الخلق»: يار و همنشينى چون اخلاق نيكو نباشد (نهج: حكمت 113) «لا كنز انفع من العلم و لا قرين سوء شرّ من الجهل»: هيچ گنجى پر سودتر از دانش، و هيچ همنشين بدى بدتر از نادانى نباشد. (بحار: 1/183)
در مثل آمده: «عن المرء لا تسأل و سل عن قرينه». لقمان: «من يقارن قرين السوء لا يسلم»: هر كه با يار بد همنشين گردد سالم نماند (بحار: 13/426). اميرالمؤمنين (ع): «ايّاك و مواطن التهمة و المجلس المظنون به السوء، فانّ قرين السوء يَغُرُّ جليسَه»: از حضور در اماكنى كه محلّ اتهام و بدبينى، ومجالسى كه گمان بد بدان برده مى شود بپرهيزيد، كه يار بد همنشين خود را فريب مى دهد. (بحار: 42/202)
رسول خدا (ص): «من دلّ جائراً على جور كان قرين هامان فى جهنم»: هر كه ستمكارى را به ستمى راهنمائى كند همنشين هامان باشد در جهنم. (بحار: 76/332)
قَرِينَة :
زنِ شوى. آنچه محاذى يكديگر باشد در بنا و عمارت.
در اصطلاح اهل عربيت: امرى كه دلالت بر چيزى كند بدون آن كه در آن چيز استعمال گردد، وآن بر دو قسم است: حاليّه و مقاليّه. (كشاف اصطلاحات الفنون)
قَريَة :
مجتمع مسكونى ده يا روستا يا شهر. ج: قُرى. (ادخلوا هذه القرية) بعضى گفته اند مراد به قريه در اين آيه بيت المقدس است و برخى آن را شهر اريحاء از بلاد فلسطينى دانسته اند. (القرية الظالم اهلها)بعضى مفسرين گفته اند مراد به آن ناصره زادگاه عيسى (ع) است. (او كالذى مرّ على قرية) قريه در اين آيه بيت المقدس مى باشد يا آن قريه كه مردمان بر اثر طاعون از آن فرار كردند. (قرية حاضرة البحر)ايله است كه بين مدين و كوه طور بوده و به قولى خود مدين مى باشد كه اين دو شهر كنار درياى سرخ بوده اند. (القرية التى امطرت مطر السوء) سدوم است از بلاد قوم لوط. (واضرب لهم مثلا اصحاب القرية) شهر انطاكيه است كه در كشور تركيه واقع است. (لولا انزل على رجل من القريتين عظيم) مراد دو شهر مكه و طائف است. (مجمع البحرين)
قَزّ :
ابريشم خام. معرّب كژ.
كتب الحميرى الى الناحية المقدسة: انّا نجد باصفهان ثياباً عتابيّة على عمل الوشى، من قزّ او ابريشم، هل تجوز الصلاة فيها ام لا؟ فاجاب: «لا يجوز الصلاة الاّ فى ثوب سداه او لحمته قطنٌ او كتّان»: حميرى به محضر مقدس حضرت ولىّ عصر (عج) نامه نوشت كه: ما در شهر اصفهان جامه هاى عتابى با رنگهاى گوناگون مى بينيم كه از جنس قز يا ابريشم مى باشند، آيا نماز در اين جامه ها جايز است؟ پاسخ آمد كه: نماز جز در جامه اى كه تار يا پودش پنبه يا كتان باشد جايز نيست. (بحار: 83/238)
قَزّار :
ابريشم فروش.
قَزَع :
پاره اى از ابر تُنُك. جاى جاى ستردن، سر كودك را و جاى ناسترده ماندن، مانند ابر پاره هاى متفرقه. و اين عمل منهىّ عنه است. (منتهى الارب)
قَزَعَة :
يكى قزع. جاى موئى كه قزع شده باشد. به «قزع» رجوع شود.
قِزِل :
سرخ. اين كلمه تركى است.
قَزَم :
مردم فرومايه. واحد و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است.
قُزمان :
بن حارث از منافقان عصر پيغمبر اسلام است كه آن حضرت درباره وى فرمود: «ان الله ليؤيّد هذا الدين بالرجل الفاجر» وى در جنگ احد شركت جست و در آن نبرد به قتل رسيد. نقل است كه اصحاب در حضور پيغمبر از او ستايش كردند كه وى مردى دلير و شجاع است و با دگر سربازان همكارى نيكو دارد، حضرت چون شنيد فرمود: ولى او اهل آتش است. همه به شگفت آمدند كه چگونه مردى كه در جبهه اسلام با كفار مى جنگد و به علاوه صفات نيكى كه در او ديده مى شود اهل دوزخ باشد؟! تا اينكه ديدند وى نبردى سخت بداد و در معركه به زمين افتاد. به حضرت عرض شد: وى به شهادت رسيد. فرمود: خدا هر چه خواهد بكند. بعداً معلوم شد وى خودكشى كرده و پايان كارش از اين قرار بود كه وى پس از اين كه جنگ نمايانى نمود و شش يا هفت تن به قتل رساند جراحات وى را از پاى در آورد و يارانش او را به خانه بنى ظفر كه در آن حوالى بودند حمل كردند و مسلمانها به وى تبريك و تهنيت مى گفتند كه در راه اسلام به شهادت مى رسد، اما او در پاسخ آنها گفت: مرا به چه چيز مژده مى دهيد؟ به خدا سوگند من به جنگ نيامدم مگر محض آبرو و نام قبيله ام كه مردمان رجال قبيله ام را به بز دلى منسوب نسازند. اين بگفت و تيرى از تركش خود بيرون كشيد و به بدن خويش فرو برد و خود را به قتل رساند. (بحار: 20/98)
قزوين :
از بلاد معروف ايران. در كتب حديث عامه درباره اين شهر و فضايل آن احاديث بسيار آمده تا جائى كه خليل بن عبدالجبار كتابى را به نام «فضايل قزوين» تاليف نموده است. از جمله اينكه پيغمبر (ص) فرمود: خدا رحمت كند برادرانم را در قزوين. بهترين پايگاهها زمينى است كه آن را قزوين گويند و در آينده به دست مسلمانان گشوده شود، هر كه يك شب براى خدا در آن بسر برد شهيد از دنيا برود و با صدّيقين و در زمره پيامبران محشور گردد تا به بهشت در آيد. (كنزالعمال:35089)
و از آن حضرت آمده كه در قزوين مردى ظهور كند كه همه مردم از مؤمن و مشرك در طاعت او در آيند و كوهها را پر از بيم و هراس سازد.
در حديث امام صادق (ع) آمده كه رى و قزوين و ساوه ملعون و شوم مى باشند (بحار: 52 و 60). البته بيشتر احاديث مربوط به بلاد راجع به مردم زمان صدور حديث مى باشد.
قزوينى :
ابراهيم بن امير محمد معصوم يكى از بزرگان علماى اماميه اواسط قرن دوازدهم هجرى و از شاگردان آقا جمال خونسارى و مجلسى ثانى بوده و از آنان اجازه روايت داشته است. از تأليفات او است: اجوبة المسائل الفقهيه، تتميم امل الآمل، تحصيل الاطمينان فى شرح زبدة البيان. وى به سال 1145 يا 1148 به سن 80 سالگى درگذشت. (ريحانة الادب)