back page fehrest page next page

قزوينى :

جعفر بن سيد مهدى بن حسن حسينى از اكابر علماى اماميه خاندان آل قزوينى ساكن حله. كاتبى بليغ و شاعرى ماهر و اديبى لغوى است كه رياست دينى آن منطقه را حائز بوده است. بخشى از ديوان سيد حيدر حلى در ستايش او است. وى از شاگردان پدر خود و شيخ انصارى و فاضل ايروانى است. او راست: كتاب اشراقات در منطق و تلويحات در اصول فقه. وى در اول محرم سال 1298 در حله وفات يافت و در نجف اشرف به خاك سپرده شد. (ريحانة الادب)

قزوينى :

زكريا بن محمود يا زكريا بن محمد بن محمود انصارى مكنى به ابو يحيى يا ابوعبدالله و ملقب به جمال الدين و گاهى به عمادالدين از علماء و محدثان است. نسب وى به مالك بن انس مى رسد و در دوره معتصم عباسى منصب قضاء واسط و حله بدو مفوض بود. و در اوقات قضاوت وى خلافت عباسى منقرض گشت. زكريا از شاگردان اثيرالدين ابهرى است. او راست:

1 ـ آثار البلاد و اخبار العباد. اين كتاب در شهر غوطه با مقدمه اى به زبان آلمانى چاپ شده است.

2 ـ عجايب المخلوقات و غرايب الموجودات. وى به سال 682 ق در واسط وفات يافت و در مقبره شونيزيه بغداد دفن گرديد. (ريحانة الادب: 3/295)

مؤلف معجم المطبوعات آرد:

در جوانى به دمشق سفر كرد و با ابن عربى آشنا شد و در زمان معتصم عباسى متولى قضاء واسط و حله گرديد و در همين منصب بود تا بغداد سقوط كرد.

علامه دى ساسى نسخه اى خطى از كتاب عجايب البلدان يافته كه در حاشيه آن نوشته است كه زكريا بن محمد قزوينى شاگرد اثير الدين ابهرى بوده است. وى در واسط وفات يافت و به بغداد حمل شد. او راست:

1 ـ آثار البلاد و اخبار العباد. وى در اين كتاب آنچه را از خصايص شهرها و مردم آن ديده و شنيده و شناخته فراهم آورده است.

2 ـ عجايب المخلوقات و غرايب الموجودات. اين كتاب را در هنگام دورى از وطن تأليف كرده است. و در لايبزيك به سال 1848 و در مطبعه تقدم بدون تاريخ در 416 صفحه به طبع رسيده و نيز در حاشيه كتاب حبوة الحيوان دميرى به سال 6/1305 در مصر چاپ شده است. اين كتاب به زبان فارسى ترجمه شده و در تهران به سال 1264 طبع گرديده است.

عجايب المخلوقات و غرايب الموجودات مجموعه ايست از بخش هاى گوناگونى در علم طبيعت و سياست و تاريخ و ادب. با تأليف اين كتاب سزاوار است كه وى را هيرودوت قرون وسطى و بلينوس عرب نامند. (ذيل المنجد) (معجم المطبوعات: 2 ستون 1507، 1508) زكريا بن محمد مورخ و جغرافيدان است. وى در شهر قزوين به سال 1208 م به دنيا آمد و متولى قضاء واسط و حله بود. كتاب عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات از تأليفات اوست وفات او به سال 1283 م اتفاق افتاد. (الموسوعة العربية)

قزوينى :

محمد بن عبدالوهاب از دانشمندان و متتبعان بزرگ است. وى در سال 1294 ق در تهران تولد يافت و تحصيلات مقدماتى و علوم متداوله اسلامى را در همان شهر فرا گرفت و از جمله استادان فقه وى حاج شيخ فضل الله نورى و استادان كلام و حكمت قديم وى حاج شيخ على نورى را مى توان نام برد.

در سال 1322 ق به دعوت برادر خود ميرزا احمد خان به لندن سفر كرد و مدت مديدى در آنجا و سپس در پاريس و پس از آن در آلمان و باز مجدداً در پاريس اقامت كرد و در اين نقاط با بعضى از مستشرقان اروپا آشنا شد از جمله در لندن با ادوارد براون انگليسى و مستر الس و مستر آمدروز و سراينزن رس و ولاديمير مينورسكى مستشرق معروف روسى كه در لندن اقامت داشت. و در برلين به امر كوارت مستشرق معروف آلمانى صاحب ايرانشهر و ادوار زاخائو و دكتر موريتزوسباستيان بك مؤلف صرف و نحو مفصلى براى زبان فارسى به آلمانى و غيرهم.

در مدت اقامت وى در اروپا كتب زير به تصحيح او رسيد و به مخارج اوقاف خيريه گيپ با مرحوم ادوارد براون به طبع رسيد.

1 ـ تذكره لباب الالباب ج 1.

2 ـ مرزبان نامه.

3 ـ المعجم.

4 ـ چهار مقاله نظامى عروضى با حواشى مفصل و مبسوط در آخر آن.

5 و 6 و 7

تاريخ جهانگشاى جوينى با حواشى مفصل مبسوط در آخر جلد سوم و مقدمه مبسوط بر جلد اول. و نيز از آثار اوست.

8 ـ ترجمه لوايح جامى به فرانسوى.

9 ـ رساله اى در شرح حال مسعود سعد سلمان كه فقط ترجمه آن به انگليسى توسط ادوارد براون به طبع رسيده است نه اصل فارسى آن.

10 ـ ديباچه اى بر تذكرة الاولياء شيخ عطار طبع آقاى نيكولسون در ليدن.

11 ـ رساله اى در شرح احوال شيخ ابوالفتوح رازى كه به عنوان خاتمه الطبع در آخر جلد پنجم كتاب مزبور در طهران به طبع رسيده.

12 و 13 ـ عده اى از مقالات متفرقه تاريخى و ادبى و انتقادى كه در تحت عنوان بيست مقاله قزوينى در دو جلد به طبع رسيده است. جلد اول آن در بمبئى به وسيله آقاى ابراهيم پور داود به سال 1307 شمسى و جلد دوم به وسيله مرحوم عباس اقبال به سال 1313 شمسى طبع شده است.

14 ـ رساله اى در شرح احوال ابوسليمان منطقى سجستانى مؤلف صوان الحكمة كه به سال 1312 شمسى در پاريس به طبع رسيد.

15 ـ رساله اى در تحقيق مؤلف نفثة المصدور يعنى محمد نسوى منشى جلال الدين منكبرنى كه به سال 1308 شمسى به اهتمام مرحوم عباس اقبال در تهران به طبع رسيده است.

16 ـ رساله اى راجع به ممدوحين سعدى و شرح احوال آنان كه به سال 1317 ش توسط آقاى حبيب يغمايى ابتدا در مجله تعليم و تربيت و سپس جداگانه در طهران به طبع رسيده است.

17 ـ ديوان حافظ كه از روى چندين نسخه قديمى تصحيح كرده. و به سال 1320 ش در تهران به اهتمام وزارت فرهنگ به طبع رسيده است.

وى در اواخر سال 1318 ش به واسطه ظهور جنگ در اروپا و صعوبت اقامت خارجيان در آنجا به طهران مراجعت كرد و 10 سال آخر عمر خود را در طهران گذرانيد و در روز جمعه ششم خرداد 1328 شمسى مطابق 28 رجب 1368 قمرى و 27 مه 1949 ميلادى نزديك ساعت 10 و نيم بعدازظهر در طهران وفات يافت.

علامه قزوينى از نوادر نوابغى بود كه وسعت معلومات قديم و جديد را با غريزه كنجكاوى و دقت در شأن هر چيز و استقصاى يك موضوع را تا درك كنه و علت آن و روش انتقادى علمى و انصاف و بى طرفى علماى جديد جمع داشت. بزرگترين فضل قزوينى اينست كه وى پس از آنكه علوم قديمه و اسلامى را فرا گرفت، چون گذارش به اروپا افتاد بر اثر عشق سوزانى كه به فراگرفتن هر چيز داشت تحقيقات علماى آن سرزمين را مورد مطالعه دقيق قرار داد. (نقل از مجله يغما سال 1327 و مجله يادگار سال 1327)

قُسّ :

بن ساعده ايادى اسقف نجران كه در بلاغت به وى مثل زنند. وى از حكماى معروف و از معمرين تاريخ است كه گويند: ششصد سال عمر كرده است. وى به سال 600 ميلادى درگذشت. تا قبل از بعثت حيات داشته و پيغمبر او را ديده است.

از امام باقر (ع) روايت است كه پيغمبر (ص) در روز فتح مكه كنار كعبه نشسته بود ناگهان جمعى وارد شدند فرمود: اينها كيانند؟ گفتند: هيئتى از قبيله بكر بن وائل مى باشند كه به ديدار شما آمده اند. چون سلام كردند و نشستند فرمود: از قسّ بن ساعده چه خبر داريد؟ گفتند: وى درگذشته. فرمود: «الحمدلله ربّ الموت و ربّ الحياة، كل نفس ذائقة الموت» هنوز اين منظره به خاطر دارم كه وى در بازار عكاظ بر شتر سرخ موئى سوار و سخنرانى مى كرد و مى گفت: اى مردم... هر كه را كه در اين جهان نيازى بود سرانجام بميرد و هر كه مرد دگر باز نگردد و بدانيد كه در آسمان خبرهائى و در زمين عبرتهائى مى باشد، بدانيد كه اين آسمان و زمين و اين ستارگان و... بازى و بيهوده نباشند و از پس اينها شگفتيهائى است... قس سوگند ياد مى كند كه خدا را به از اين دين كه شما داريد دينى است.

سپس پيغمبر (ص) فرمود: خدا رحمت كند قسّ را كه روز قيامت يك تنه به صورت يك امت محشور گردد. آنگاه رو به آن جماعت كرد و فرمود: آيا از اشعار قسّ چيزى به ياد داريد؟ يكى از آنها گفت: آرى اين ابيات را از او شنيدم:

«فى الاولين الذاهبين من القرون لنا بصائرلما رأيت مواردا للموت ليس لها مصادر

ورأيت قومى نحوهايمضى الاكابروالاصاغرلا يرجع الماضى الىّ ولا من الباقين غابر

ايقنت انى لا محالة حيث صار القوم صائر»

قسّ در علم و دانش در آن حد بود كه هرگاه يكى از قبيله اياد بر پيغمبر (ص) وارد مى شد مى فرمود: از سخنان قس چه دارى؟ و چون وى جمله اى از سخنان او مى گفت حضرت گوش فرا مى داد.

از عباس بن عبدالمطلب نقل است كه قسّ فرزندان خود را گرد آورد و به آنها گفت: معده را اندكى سبزى سير كند و مقدارى شير آميخته به آب سيراب سازد. و چون كسى را ديدى كه درباره عملى ترا سرزنش نمود بدان كه خود او نيز بدين عمل دچار است. و چون كسى به تو ستم كرد خود نيز به ستمگرى دچار گردد. و چون خواستى كسى را از كارى نهى كنى نخست از خود آغاز كن. چيزى را كه نمى خورى گرد مياور و اگر خواستى چيزى بيندوزى عمل صالح بيندوز. در توانگرى عفيف باشد و ديگران را در مال و ثروت خويش شريك دان تا بر قوم و قبيله خود سرورى كنى. با كسى كه فكرش مشغول است مشورت مكن هر چند وى مردى دانشمند بود. و با كسى كه در حال ترس و وحشت است به شور منشين هر چند خيرخواه تو باشد. هرگز طوقى به گردن خويش ميفكن كه جز به مشقت نتوانى آن را بازگشائى. (بحار: 51/15 ـ 78)

قَسامَة :

خوب روى و صاحب جمال گرديدن. هُدنه و آرامش ميان دو جبهه جنگ. (المنجد)

قَسامَة :

سوگند خورنده. سوگند ياد كننده. آن كه بر امرى سوگند خورد. امام موسى بن جعفر (ع) به يكى از ياران خود به نام محمد بن فُضَيل: «يا محمّد! كذّب سمعك و بصرك عن اخيك، فان شهد عندك خمسون قَسامة و قال لك قولا فصدّقه و كذّبهم»: اى محمد! گوش و چشمت را درباره برادر دينيت تكذيب كن (آنچه درباره اش بشنوى كه مايه عيب و عار او بود يا ببينى ناديده و ناشنيده بگير) و اگر پنجاه نفر سوگند خورنده به نزد تو بر امرى درباره وى گواهى دهند و او بر خلاف آنها بگويد، وى را تصديق نما وآنها را تكذيب كن. (وسائل: 12/295)

قَسامَة :

سوگند. سوگندهائى كه تقسيم مى شود بر اولياى مقتول چون ادعاى خون كنند بدون شاهد و بينه. به آن اشخاص كه سوگند خورده اند نيز قسامه اطلاق كنند.

قسامه يكى از سه مثبت قتل است ـ دو مثبت ديگر بينه است و اقرار متّهم ـ در صورتى كه آنها فرد معيّنى را متّهم سازند و دلائل و قرائنى كمتر از بيّنه بر مدّعاى خويش داشته باشند.

شمار آنها پنجاه قسم است به خدا. در قتل عمد اجماعا و در خطابه مشهورترين اقوال، كه پنجاه تن از خويشان مدّعى سوگند ياد كنند و خود مدّعى نيز در اين شمار باشد; و اگر خويشان مدّعى بيش از شمار بودند به همين عدد اكتفا مى شود، و اگر كمتر بودند قسم بر آنها تكرار مى گردد تا به نصاب برسد.

اگر چنانچه خويشان مدّعى از قسم سرباز زنند، و يا خود مدّعى قسم نخورد ـ حتى اگر خويشان هم آماده قسم باشند ـ در اين مورد قسم حق منكر خواهد بود، كه وى با خويشانش پنجاه بار به بى گناهى خويش سوگند ياد كنند و دعوى خاتمه پذيرد; و اگر آنها نيز از سوگند سر باز زدند دعوى به ثبوت مى رسد.

در اين نوع قسم، زن و كودك و ديوانه و برده حق قسم ندارند. (مجمع البحرين)

«احكام قسامه طبق مبانى تكملة المنهاج»

1 ـ در قتل عمد پنجاه سوگند و در خطاى محض و شبيه به عمد، بيست و پنج سوگند، بنابر اين اگر مدّعى پنجاه مرد حاضر نمود فبها، و گرنه مشهور آن است كه سوگند بر جمع حاضر تكرار شود تا نصاب پنجاه تكميل شود، و اين قول بعيد نمى نمايد.

2 ـ اگر مدّعيان جماعتى بودند كمتر از عدد قسامه، اظهر آن است كه قسمها به طور مساوى ميان آنها قسمت شود.

3 ـ مشهور آن است كه اگر مدّعى عليه يك نفر بود خود قسم بخورد و از خويشانش كسانى را حاضر كند جهت سوگند كه شمار پنجاه را تكميل نمايند، و اين قول ـ كه جز مدّعى عليه كس ديگرى سوگند ياد كند ـ محلّ اشكال است. و اما اگر مدّعى عليه بيش از يك نفر بود بايستى هر يك از آنها قسامه پنجاه نفر را متقبل گردد.

4 ـ اگر هيچيك از مدّعى و مدّعى عليه بيّنه نداشتند، و مدّعى عليه سوگند ياد كرد مبنى بر برائت خويش، دعوى خاتمه مى يابد و چيزى بر مدّعى عليه نمى باشد، و بايستى از بيت المال جهت ورثه مقتول ديه پرداخته شود.

5 ـ قسامه چنان كه در مورد قتل نفس هست در مورد جروح نيست مقرر است در خصوص ديه ـ نه درباره قصاص ـ و در شمار قسامه در مورد جرح اختلاف است: قولى آن كه اگر ديه آن جرح ديه كامل باشد، پنجاه، و اگر كمتر از ديه كامل، به نسبت. قول ديگر آن است كه به ديه كامل برسد شش قسم، و اگر كمتر باشد به نسبت. و اين قول همان قول صحيح است.

6 ـ اگر مقتول كافر باشد و ولىّ مقتول، مسلمانى را متهم كند، و او را بيّنه اى نباشد، آيا قسامه در اينجا نيز ثابت مى شود؟ بعضى گفته اند: در اين مورد نيز به قسامه عمل مى شود، ولى اين امر خالى از اشكال نيست، بلكه مردود است.

7 ـ بايستى قسم بر طبق ادّعا باشد، پس اگر ادّعا قتل عمد بود و قسم بر قتل خطا خورده شد اثرى ندارد.

8 ـ اگر ولىّ مقتول ادّعا كند كه يكى از اين دو نفر قاتل است، و نداند كدام است. حق دارد از هر كدام آنها بيّنه بخواهد بر برائت خود، اگر بيّنه اقامه نمودند فبها و گرنه بر مدّعى است كه به قسامه عمل كند، و اگر وى به قسامه اقدام ننمود بر آن دو نفر است كه به قسامه عمل كنند، و اگر آنها از قسامه سر باز زدند ديه ثابت مى شود ولى قصاص ثابت نمى شود.

9 ـ اگر دو نفر را متهم نمود كه در قتل شركت داشته اند، وبيّنه اى هم بر دعوى خود نداشت، مى تواند از آنها بيّنه مطالبه كند، اگر آنها بينه اى مبنى بر بى گناهى خود اقامه نمودند فبها، و گرنه مدّعى به قسامه اقدام مى كند، اگر قسامه جهت يكى از آن دو آورد و براى ديگرى نياورد، مى تواند وى را به قتل برساند پس از آن كه نصف ديه را به ورثه اش بپردازد. چنان كه مى تواند در گذرد و نصف ديه را از متهم بستاند. و اگر عليه هر دو اقامه قسامه نمود مى تواند هر دو را قصاص كند پس از آن كه نصف ديه را به اولياى آنها بپردازد. چنان كه مى تواند از آنها ديه بستاند. و اگر مدّعى از قسامه سر باز زند قسامه بر آنها خواهد بود، اگر اقدام نمودند قصاص و ديه از آنها ساقط مى شود، و اگر يكى از آن دو به ديه اقدام نمود از او به تنهائى ساقط مى گردد و ولىّ مى تواند آن ديگرى را قصاص كند پس از آن كه نيمى از ديه را به اولياء او بپردازد. و مى تواند از او درگذرد و نصف ديه از او بستاند. و اگر هر دو از قسامه نكول نمودند ولىّ مى تواند هر دو را قصاص كند پس از آن كه نصف ديه را به اولياء آن دو بپردازد. و مى تواند از هر دو ديه بستاند.

10 ـ اگر دو نفر را متهم به قتل نمود و براى يكى از آن دو بيّنه داشت و در مورد ديگرى نداشت، بايستى عليه آن كه بينه دارد بينه اقامه كند، و اگر نياورد منكر قسم مى خورد و تبرئه مى شود. و اما نسبت به آن كه بينه ندارد به قسامه اقدام مى نمايد.

11 ـ اگر مقتول دو ولىّ داشته باشد و يكى از آنها شخصى را متهم كند، و ولىّ دوم او را تكذيب نمايد، چنان كه فرد ديگرى را متهم سازد يا صِرفا آن متهم را بى گناه بداند، به دعوى ولىّ اول صدمه اى وارد نمى كند و دعوى او به قوت خودش باقى است و مى تواند حق خود را با قسامه اثبات نمايد، اگر مدّعى عليه بينه اى بر برائت خويش نداشته باشد.

12 ـ اگر ولىّ دم، زيد را متهم به قتل نمود و بر مدعاى خويش قسم خورد، سپس فرد ديگرى اعتراف نمود كه خود به تنها قاتل بوده است، مرحوم شيخ در كتاب خلاف گفته: مخير است ميان بقاء به مقتضاى قسامه و بين عمل به مقتضاى اقرار، هر چند اقرار پس از آن باشد كه استيفاى حق از مدعى عليه شده باشد. ولى اين قول را وجهى وجيه نباشد.

13 ـ اگر مدّعى قتل قسم خورد و حقّ خود را (از ديه يا قصاص) دريافت نمود، پس از آن بينه قائم شد كه مدّعى عليه هنگام قتل غايب يا مريض بوده آنچنان كه قادر بر ارتكاب قتل نبوده است، قسامه باطل مى گردد و ديه به ورثه مقتول مسترد مى شود و اگر قصاص كرده بايستى ديه بپردازد.

14 ـ اگر كسى متهم به قتل شود، بايستى تا شش روز بازداشت شود، اگر ورثه مقتول دليل و مدركى اقامه نمودند فبها، و گرنه رها شود.

«رواياتى درباره قسامة»

امام صادق (ع): قسامه بدين جهت در اسلام مقرر گشت تا جان مردم در امان باشد، و اگر احيانا يك نفر فاسق قصد جان كسى بكند، و يا در جائى كه بيننده اى نباشد در صدد ترور كسى برآيد از قانون قسامه بترسد و از اين كار منصرف گردد.

حلبى گويد: از امام صادق (ع) درباره قسامه سؤال نمودم، فرمود: آرى، اين قانون حقيقت دارد و در نزد ما نوشته شده است، و اگر قسامه نمى بود، مردم يكديگر را مى كشتند و پيامدى هم در كار نبود، و اين قسامه مايه نجات جان مردم است.

بريد بن معاويه گويد: از امام صادق (ع) درباره قسامه پرسيدم، فرمود: در مورد هر حقى مقرّر چنان است كه بيّنه بر مدّعى باشد و قسم بر مدّعى عليه، جز در مورد خون بخصوص، موقعى كه رسول خدا (ص) در خيبر بودند، مردى از انصار نايافت گرديد، پس از چندى جسد كشته او را يافتند، كسان مقتول مدّعى شدند كه فلان يهودى وى را به قتل رسانيده است، حضرت به اولياى دم فرمود: دو نفر مرد عادل از غير خودتان (جز مدعيان قتل) حاضر كنيد، كه طبق گواهى آن دو وى را قصاص كنم، و اگر دو گواه يافتيد پنجاه نفر از شما بدين ادّعا سوگند ياد كنند، كه وى را به كيفر قصاص محكوم سازم.

آنها گفتند: اى رسول خدا! دو شاهد از غير خودمان نتوانيم حاضر نمود، وبر چيزى كه نديده ايم دوست نداريم سوگند بخوريم.

پس حضرت ديه آن كشته را (از بيت المال) بپرداخت، و فرمود: همانا جان مسلمانان به وسيله قسامه حفظ و حراست گرديد، تا اگر بى دين فاجرى بر دشمن خود دست يافت همين قانون، وى را از ارتكاب قتل باز دارد و از اين عمل منصرف گردد... (وسائل: 29/151 ـ 153)

قُسامَة :

مال صدقة. آنچه قسمت كننده براى خود جدا كند. به همين معنى است: «ايّاكم و القُسامَة»: از قسامة بپرهيزيد. (اقرب الموارد)

قَسامِىّ :

چيزى كه بين دو چيز باشد. كسى كه جامه را در نخستين تاى آن در پيچد و تا كند. (المنجد)

قَساوت :

سخت دلى، رفتن نرمش و رحمت از دل، مقابل رقت قلب. (ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشدّ قسوة...) شما (بنى اسرائيل كه با مشاهده آن همه آيات از فرمان خدا و موسى تمرّد جستيد) دلهاتان (در نتيجه عصيان) آنچنان (از پذيرش حق) سخت شد بسان سنگ يا از سنگ هم سخت تر... (بقره: 74)

در مناجات موسى با خداوند آمده كه اى موسى آرزوى خويش را در دنيا دراز مدار كه به قساوت قلب دچار گردى و كسى كه دل سخت و قسى القلب باشد از من دور است. (سفينة البحار) از حضرت رسول (ص) آمده كه اگر كسى از قساوت قلب رنج برد يتيمى را به كنار خود آورد و با وى ملاطفت نمايد و دست محبت به سر و رويش بكشد كه به اذن خدا دلش نرم شود. در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه وى را بر سر سفره خود بنشاند و دست بر سرش بكشد. (بحار: 5/5)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود: هيچ دنائت و پستى بدتر از قساوت قلب نباشد. (غررالحكم)

قَسر :

به ستم بر كارى داشتن. گويند: قسره على امر: اكرهه عليه.

قَسط :

عدل و داد كردن. به عدالت رفتار نمودن. به كسر قاف نيز. (و ان خفتم ان لا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و رباع...): اگر بترسيد كه مبادا ميان يتيمان برخلاف عدالت رفتار نمائيد پس زنان (بزرگ سال از يُتم بيرون شده) را هر تعداد كه خواستيد تا چهار زن به نكاح در آوريد (نه دختران يتيم را، چه زنان بالغه را در مورد حقى كه احيانا از آنها ضايع گردد مى توان از ايشان بحلّى طلب نمود و آنان از حق خويش گذشت كنند، به خلاف دختران يتيم كه قاصرند و اختيارى در گذشت از حق خويش ندارند). و اگر در مورد زنان نيز بيم آن داشتيد كه نتوانيد ميان آنها به عدالت رفتار كنيد پس به يك زن آزاد و يا به كنيزانتان اكتفا نمائيد... (نساء: 3)

قِسط :

عدل و داد. (قل امر ربّى بالقسط): بگو (اى محمد) خدايم مرا به عدل و داد فرمان داده است. (اعراف: 29)

(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط...): همانا پيامبرانمان را با ادلّه روشن فرستاديم و كتاب (مشتمل بر شرح وظائف و تكاليف) و ترازو (يا قوانينى كه معيارهاى اعمال و امور را مشخص مى سازد) به همراه آنها نازل نموديم تا مردمان به عدل و داد قيام كنند... (حديد: 25)

اميرالمؤمنين (ع) در وصف نيكان: «يأمرون بالقسط و يأتمرون به، و ينهون عن المنكر و يتناهون عنه»: به عدالت فرمان مى دهند و خود به آن عمل مى نمايند، و مردم را از بدى نهى مى كنند و خود مرتكب آن نمى گردند. (نهج: خطبه 222)

امام موسى بن جعفر (ع) درباره امام دوازدهم: «تخفى على الناس ولادته ولا تحلّ لهم تسميته حتى يظهره الله فيملأ الارض عدلا وقسطا كما ملئت جوراً وظلماً»: ولادتش بر مردم پنهان باشد و نتوانند نامش ببرند تا روزگارى كه خداوند وى را آشكار سازد، پس زمين را پر از عدل و داد سازد پس از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد. (وسائل: 16/241)

قَسط :

جور و بيدادگرى كردن و از حق باز گرديدن. (و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطباً): و اما بيدادگران پس آنان هيزم دوزخ باشند. (جنّ: 15)

قاسطون كه در اصطلاح تاريخ اسلام، اصحاب معاويه در صفين را گويند از اين معنى است. كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود: «و اما القاسطون فقد جاهدت». (نهج: خطبه 192)

قِسط :

بهره از هر چيزى.

قُسط :

كَسد، كَست، كَسط، و آن داروئى است، عود هندى يا عود عربى كه بدان بيمارى كبد را علاج كنند. در حديث آمده: «خير ما تداويتم به: الحجامة و الشونيز و القُسط». (بحار: 62/295)

قِسطاس :

ترازو. برخى گويند: اين كلمه عربى و مأخوذ از قسط به معنى عدل است، و گروهى آن را رومى معرّب دانند (اقرب الموارد و منتهى الارب). (وزنوا بالقسطاس المستقيم): و با ترازوى درست و متعادل وزن كنيد. (اسراء: 352)

قُسطنطنيّة :

نام قديم شهر استانبول. ابوهريره از پيغمبر (ص) روايت كرده كه فرمود: قيامت بپا نگردد تا اينكه يكى از فرزندان من حاكم روى زمين شود و شهر قسطنطنيه را بگشايد. (بحار: 81/54)

قَسم :

عطا و دهش. رأى. ترديد. خوى و عادت. قدر و اندازه هر چيزى.

قَسم :

پخش كردن. اندازه كردن. (اهم يقسمون رحمة ربّك): آيا آنها (مشركان) رحمت خدايت را پخش مى كنند. (زخرف: 32)

علىّ (ع): «انّ الله ـ سبحانه ـ خلق الخلق... فقسم بينهم معايشهم». (نهج: خطبه 193)

به «قسمت» نيز رجوع شود.

قَسم :

نوبت نگاه داشتن. در اصطلاح فقه نگه داشتن مرد است نوبت همسران خود را. مشهور ميان فقها آنكه حق زن بر شوهر است هر چهار شب يك شب به نزد او بخوابد و اگر مرد يك زن داشته باشد يك شب حق زن و سه شب ديگر آزاد است و اگر دو زن داشته باشد دو شب آزاد است و مى تواند آن دو شب را به نزد يكى از آن دو بسر برد و همچنين اگر سه زن داشته باشد. و در صورتى كه داراى چهار زن باشد همه شبهايش از آن همسران مى باشد. ولى اقوى آنست كه اگر يك همسر داشته باشد زن را حق همخوابگى نبود جز اينكه بر مرد است او را به طور كلى متروكه نسازد كه نه مطلقه به وى گفته شود و نه شوهر دار. آرى بر مرد واجب است كه در چهار ماه يك بار با وى مقاربت كند، و اگر بيش از يك زن داشت و شبى را نزد يكى از آنها بسر برد بر او است كه نزد ديگرى نيز شبى از چهار شب بگذراند، پس اگر چهار زن داشت و شبى را نزد يكى از آنها بسر برد سه شب ديگر را بايستى نزد سه همسر ديگرش بيتوته كند و اگر كمتر از چهار زن داشت مى تواند هر يك از آنها را در شبى كه از آن خود او است بر ديگران ترجيح دهد.

اين حق اختصاص دارد به زن دائمه بالغه عاقله مطيعه. و اين حق در سفر ساقط است و قضا ندارد و همسر جديد بكر در آغاز ازدواج به هفت شب و بيوه به سه شب اختصاص دارد. و مستحب است كه همه همسران را در نفقه و برخورد اخلاقى و گشاده روئى و آميزش يكسان گيرد و در حضور بر جنازه پدر و مادر او را اذن ندهد. (تحرير الوسيله)

back page fehrest page next page