قَسَم :
سوگند، يمين به خدا يا غير خدا. قسمى كه شرعا معتبر است قسم به اسم جلاله مانند «والله و بالله و تالله» مى باشد.
امام صادق (ع) فرمود: چون كسى به نام خدا قسمى ياد كند بر او است كه راست بگويد و اگر به دروغ قسم بخورد رابطه بندگيش با خدا گسيخته گردد، و اگر ديگرى برايش قسمى به خدا ياد كند بايستى به آن رضا دهد و اگر راضى نشود از خدا بريده است.
رسول اكرم (ص) فرمود: كسى كه طرف نزاع خويش را در محكمه حاضر كند كه سوگندش دهد و بداند كه وى سوگند خواهد خورد و به احترام نام خدا از حق خود صرف نظر كند و سوگندش ندهد خداوند در قيامت مقامى براى او به كمتر از مقام ابراهيم خليل راضى نشود.
زرارة بن اعين گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: بسا مأمورين دولت از ما ماليات مطالبه كنند و به ما گويند سوگند ياد كنيد كه چه داريد در صورتى كه ما زكاة واجب اموالمان را پرداخته ايم؟ حضرت فرمود: اى زراره هرگاه بترسيد و احساس خطر كنيد به هر كيفيت كه بخواهند براى آنها قسم بخوريد.
معمّر بن يحيى گويد: به امام باقر (ع) عرض كردم: گاهى مقاديرى كالاى مردم با خود داريم و به اين گمركها (ى دولت بنى مروان يا بنى عباس) عبور مى كنيم، مأمورين گمرك ما را قسم مى دهند كه چه داريد؟ و ما به ناچار به دروغ قسم مى خوريم.
حضرت فرمود: من دوست دارم همه اموال مسلمانان را از شر ستمگران نگه دارم و بر آن اموال قسم بخورم، مسلمان در هر مورد كه احساس خطر بر خويش بكند حق دارد تقيه كند.
امام صادق (ع) فرمود: قسمى كه از روى خشم يا اجبار يا اكراه باشد قسم نيست. از حضرت سؤال شد: چه فرق است ميان اجبار و اكراه؟ فرمود: اجبار از جانب حاكم است و اكراه از سوى همسر و پدر و مادر.
امام كاظم (ع) فرمود: سوگند جز به نام خدا نباشد. يونس بن يعقوب گويد: امام صادق(ع) بسيار مى گفت: «والله».
از حضرت رسول (ص) آمده كه هر كه مال مسلمانى را به سوگند خود تصاحب كند خداوند بهشت را بر او حرام سازد و دوزخ او را واجب كند. عرض شد هر چند مالى اندك باشد؟ فرمود: هر چند چوب مسواكى از درخت اراك باشد.
امام صادق (ع) فرمود: هرگاه كسى به دروغ بگويد: خدا مى داند كه ماجرى از اين قرار است خداوند عز و جل فرمايد: كسى جز من نجستى كه دروغ بر او ببندى؟
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: سوگند دروغ خانه ها را ويران مى سازد.
حفص گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم: اينكه به كسى قسم دهند كه غذا بخور و از اين قبيل قسمها چه حكمى دارد؟ فرمود: چيزى نيست وى خواسته او را احترام كند.
در مناهى رسول (ص) آمده كه آن حضرت نهى نمود از اينكه كسى به غير خدا (يا لفظ الله) سوگند ياد كند و نهى فرمود از قسم خوردن به سوره اى از سوره هاى قرآن و فرمود: كسى كه به سوره اى از قرآن قسم بخورد در حقيقت به يك يك آيات آن سوره سوگند ياد كرده است، اگر چنانچه برخلاف قسم خود عمل كند به قسمهائى بشمار آيات آن مخالفت نموده است...
حلبى از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت درباره كسى كه قسم خورده بود با فلان خويش خود سخن نگويد فرمود: اين قسم چيزى نيست چنانكه قسم به طلاق زن خود يا آزاد نمودن بنده خود نيز چيزى نباشد. از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه فرزند را با وجود پدر، و زن را با وجود همسر قسم نباشد.
زراره گويد: از امام صادق (ع) راجع به كفاره قسم پرسيدم فرمود: آزاد ساختن بنده يا اطعام به ده مسكين... يا لباس دادن به ده مسكين و اگر نداشت سه روز روزه بدارد كه بايستى متوالى باشد. (بحار: 92 و 99 و 104)
قِسمت :
قِسمة. قَسم. اسم است تقسيم را. (و اذا حضر القسمة اولوا القربى واليتامى و المساكين فارزقوهم منه): و اگر در تقسيم تركه ميت، خويشان و يتيمان و درماندگان حضور يابند به چيزى از آن مال آنها را روزى دهيد (نساء: 8). در مخاطب به اين خطاب كه چه كسى است ميان مفسرين اختلاف است: وارثان، يعنى اگر هنگام تقسيم تركه ميت، كسانى حضور يافتند كه مستحق كمك بودند ولى خود وارث نبودند، شايسته است كه بخشى از آن مال را به آنها دهيد. خود محتضر كه چون احساس نزديك شدن مرگ خود نمود، درباره خويشان غير وارث و مستمندان و يتيمان وصيت كند كه بخشى از مالش را به آنها دهند.
پيغمبر اكرم فرمود: در سه مورد خدا را به ياد داشته باش: هنگامى كه به كارى تصميم مى گيرى و گاهى كه زبانت به قضاوتى جارى مى گردد و موقعى كه قسمت نمودن مالى را به عهده مى گيرى. (بحار: 77/171) به «تقسيم» نيز رجوع شود.
و در اصطلاح فقه عبارت است از جدا كردن يكى از دو سهم يا بيشتر از ديگرى. و اگر يكى از دو شريك درخواست قسمت نمود و مستلزم زيانى بر شريك ديگر يا ردّ اضافى نباشد بايد او را اجبار نمود و اگر قسمت مستلزم رد بود اجبار نشود چنانكه اگر ممتنع را در قسمت زيانى رسد مانند تقسيم جواهر بسيار ريز او را اجبار نكنند...
قسمت خدائى :
آنچه كه خداوند سهم بنده اش در زندگى وى مقرر و مقدر فرموده، و آنچنان كه در اين باره سهم بندى نموده باشد.
(اهم يقسمون رحمة ربك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا...); آيا آنها بايد فضل و رحمت خدا را تقسيم كنند. در صورتى كه ما خود معاش و ارزاق آنها را (چنان كه مصلحت دانيم) در زندگى اين جهان تقسيم كرده ايم وبعضى را بر بعضى برترى داده تا بعضى از آنها بعض ديگر را به كار و خدمت گيرند... (زخرف: 32). بخشى از اين آيه ذيل واژه «قسم» گذشت.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود: تعادل اين جهان به آن اندازه گيرى كه خداوند در قسمتهاى بندگان مقرر فرموده استوار گشته و از اين رو دنيا براى كسانى كه در آن مى زيند سامان يافته است (غررالحكم). امام صادق (ع) فرمود: به خدا اعتماد كن تا مؤمن بشمار آئى و به آنچه خدا قسمتت كرده خوشنود باش تا غنى باشى. (بحار: 71/135)
قَسوَة :
سخت و درشت گرديدن. (ثم قست قلوبكم فهى كالحجارة او اشدّ قسوة): سپس با اين همه دلهاتان سخت گشت چون سنگ يا سخت تر از آن... (بقره: 74)
رسول الله (ص): «من علامات الشقاء جمود العين و قسوة القلب...»: از جمله نشانه هاى بدبختى خشكى چشم است (كه از خوف خدا اشك نريزد) و سختى دل (كه به ياد خدا نرم نشود) و سخت حريص بودن در بدست آوردن روزى است، و ديگر ادامه دادن به گناه بى آن كه در صدد توبه باشد. (بحار: 70/52)
قِسِىّ :
جِ قوس. اميرالمؤمنين (ع) درباره حضرت سليمان بن داود: «فلمّا استوفى طُعمَتَه و استكمل مدّته، رمته قِسِىُّ الفناء بنبال الموت...»: آنگاه كه پيمانه روزيش پر شد و مدّت زندگيش در اين جهان سپرى گشت، تيرهاى مرگ از كمانهاى فناء به سوى او پرتاب شد و دار و ديار از او تهى گرديد. (نهج: خطبه 182)
قَسِّىّ :
نسبت است به قَسّ، يكى از بلاد مصر. جامه قسّى جامه اى است كه از مصر آرند و در آن ابريشم است و پيغمبر (ص) از پوشيدن آنها نهى فرموده است. (بحار: 58/277)
عن الصادق (ع): «قال النبى (ص) لعلىّ (ع): ايّاك ان تتختّم بالذهب... وايّاك ان تلبس القسّىّ...». (بحار: 76/289)
قِسّيس :
كشيش. معرّب است. دانشمند ترسايان. رتبه اى است بعد از اسقف و قبل از شماس. ج: قسيسون و قَساوِسَة. (...ولتجدنّ اقربهم مودة للذين آمنوا الذين قالوا انّا نصارى، ذلك بانّ منهم قسّيسين و رهبانا و انّهم لا يستكبرون): از هر كسى به مسلمانان با محبت تر آنان اند كه خود را نصارى مى خوانند، زيرا برخى از آنها دانشمند و پارسا هستند و آنها تكبر نمىورزند. (مائدة: 82)
قَسيم :
نصيب. ج: اقسماء. جميل. بخش كننده، از اين معنى است: على (ع) قسيم الجنة والنار.
قسيم الشىء آن كه مقابل شىء باشد و مندرج باشد با او تحت شىء ديگرى، چون اسم كه مقابل فعل است و هر دو مندرج در تحت كلمه كه شىء ديگرى است هستند و كلمه اعم از آن دو است و آن دو هر يك قسيم ديگرى مى باشند.
قِشر :
پوست. ج: قشور.
قشع :
پوستين كهنه. خاكروبه حمام. پر شتر مرغ. مشك خشك.
قَشعَريرَة :
لرزه. برخاستن موى بر اندام.
امام صادق (ع): «اذا اقشعرّ جلدك و دمعت عيناك فدونك دونك، فقد قصد قصدك»: هنگامى كه (از ترس خدا) پوستت به لرزه در آمد و از ديدگانت اشك سرازير گرديد پس درياب درياب كه (خدايت) تو را خواسته و به تو توجه نموده است. (وسائل: 7/72)
قشم
(به فتح اول و فتح يا سكون دوم) : غوره شيرين شده. خارك سفيد شيرين شده. گوشت و پيه.
قُشَيرى :
عبدالكريم بن هوازن بن عبدالملك بن طلحه نيشابورى از بنى قشير بن كعب مكنى به ابوالقاسم و ملقب به زين الاسلام از پارسايان و دانشمندان بزرگ دينى و در دوران خود پيشواى مردم خراسان بود. وى در نيشابور اقامت داشت و در همان شهر وفات يافت ]تولد 376 ق وفات 465[ سلطان آلب ارسلان او را بسيار احترام و اكرام مى كرد. از تأليفات اوست:
1 ـ التيسير فى التفسير خطى. اين كتاب را تفسير كبير نيز گويند.
2 ـ لطائف الاشارات خطى. جلد يكم اين كتاب نيز در تفسير است.
3 ـ الرسالة القشيرية چاپى. (طبقات السبكى و اعلام زركلى چاپ دوم: 4/180)
وى از مشايخ خطيب بغدادى و داماد شيخ ابوعلى دقاق بوده و علوم باطنى را از وى اخذ كرده است.
ديگر از كتابهاى وى كتاب الضعفا، و المتروكين فى رواة الحديث و كتاب لطائف الاشارات و كتاب مختصر المحصل و كتاب المنتخب فى الحديث و كتاب المؤتلف و المختلف است. (ريحانة الادب:3/300)
قُشَيرى :
مسلم بن حجاج بن مسلم بن ورد بن كرشان حافظ نيشابورى مكنى به ابوالحسين يا ابوالحسن از بزرگان محدثان و حفاظ عامه است. وى در حجاز و عراق و نيشابور و بلاد ديگر از محمد بن اسماعيل بخارى و احمد بن حنبل و ديگر مشايخ وقت استماع حديث كرده و كتاب جامع صحيح او يكى از صحاح سته مورد اعتماد است. اين كتاب بارها در مصر و استانبول و كلكته چاپ شده است ديگر از تأليفات اوست:
2 ـ علل الحديث.
3 ـ المنفردات و الوحدان. وفات وى به سال 261 يا 267 ق در نيشابور اتفاق افتاد. (ريحانة الادب: 3/301)
قَصّ :
چيدن و بريدن و قطع كردن. عن ابى عبدالله (ع)، قال للرجال: «قصّوا اظافيركم، و للنساء: اتركن، فانّه ازين لكنّ».
وعنه (ع): «من قصّ اظفاره و قصّ شاربه فى يوم الجمعة ثمّ قال: «بسم الله و بالله و على سنّة محمد و آل محمد» اُعطِىَ بكلّ قلامة عتق رقبة...». (بحار: 76/123)
در پى كسى رفتن. و از اين معنى است قول خداى تعالى: (فارتدّا على آثارهما قصصاً).
بر گفتن قصه. قصّ عليه الخبر و الرؤيا: حدّث بهما على وجههما. (اقرب الموارد)
بيان داشتن ماجرى. (فلمّا جاءه و قصّ عليه القصص قال لا تخف نجوت من القوم الظالمين): و چون موسى (ع) به نزد شعيب (ع) آمد و ماجرا را براى او بيان داشت شعيب به وى گفت: بيم مدار كه از گروه ستمگران نجات يافتى. (قصص:25)
قَصّاب :
ناى زن. شتر كُش. گوشت فروش. لحّام. عن رسول الله (ص) انه قال: «انّى اعطيت خالتى غلاماً و نهيتها ان تجعله حجّاماً او قصّابا او صائغاً». (بحار: 103/78)
عن ابى عبدالله (ع) قال: «مرّ اميرالمؤمنين (ع) على جارية قد اشترى لحماً من قصّاب وهى تقول: زدنى. فقال له اميرالمؤمنين (ع): زدها، فانه اعظم للبركة». (بحار: 41/129)
قِصار :
جِ قصير. جِ قصيرة. كوتاه ها.
قَصّار :
گازر. فى جامع البزنطى عن اميرالمؤمنين (ع) انه كان يُضَمِّنُ الصبّاغ و القصّار و الصائغ احتياطاً على امتعة الناس. (بحار: 103/168)
قُصارى :
كوشش و نهايت. «قُصاراك ان تفعل كذا: نهايت كوشش تو آن است كه اين كار انجام دهى».
قصاص
(به هر سه حركت قاف) : منتهاى روئيدنگاه موى سر از پس و پيش. عن ابى جعفر(ع): «الجبهة كلّها من قصاص شعر الرأس الى الحاجبين موضع السجود، فأيّما سقط من ذلك الى الارض اجزأك مقدار الدرهم او مقدار طرف الانملة». (وسائل: 6/356)
قُصاص :
جائى از سر كه معمولا مقراض (قيچى) در آنجا بكار مى رود.
قَصّاص :
قصّه گوى. داستان سراى در مجامع عمومى.
قُصّاص :
جِ قاصّ. داستان سرايان. قصه گويان. فى الحديث: سُئِلَ الصادق (ع) عن القُصّاص يحلّ الاستماع لهم؟ فقال: «لا». (وسائل: 17/153)
قِصاص :
پيگيرى كردن. مانند آنچه داده باشى باز ستدن.
در اصطلاح فقه: مجرم را به مانند جرمى كه مرتكب شده مجازات كردن. قَوَد.
«آيات قرآن درباره قصاص»
(يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحرّ بالحرّ و العبد بالعبد و الانثى بالانثى فمن عُفِىَ له من اخيه شىء فاتّباع بالمعروف و اداء اليه باحسان ذلك تخفيف من ربكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم): اى مسلمانان! براى شما حكم قصاص كشتگان چنين مقرر گشت كه: مرد آزاد را در مقابل آزاد، و بنده را به جاى بنده، و زن را به زن قصاص توانيد نمود، و چون صاحب خون از قاتل در گذرد خواه با گرفتن ديه يا بدون آن، كارى است نيكو و پسنديده، پس قاتل ديه را در كمال رضا و خوشنودى ادا كند، در اين حكم تخفيف و تسهيل در امر قصاص و رحمت خداوندى است... (بقرة: 178)
(و كتبنا عليهم فيها انّ النفس بالنفس و العين بالعين و الانف بالانف و الاذن بالاذن و السن بالسنّ والجروح قصاص و من تصدّق فهو كفّارة له...): و در تورات بر بنى اسرائيل نوشتيم كه جان را در مقابل جان و چشم را در مقابل چشم و بينى را در مقابل بينى و گوش را در مقابل گوش و دندان را در مقابل دندان و هر زخمى را قصاص خواهد بود، و چون كسى به جاى قصاص به صدقه (ديه) راضى شود نيكى كرده و كفّاره گناه او خواهد شد... (مائدة: 45)
(و لكم فى القصاص حيوة يا اولى الالباب لعلكم تتقون): شما را در مورد قصاص حيوة (زندگى توام با امنيت) است مگر از قتل يكديگر بپرهيزيد. (بقرة: 179)
«رواياتى درباره قصاص»
علىّ (ع): «فرض الله الايمان تطهيرا من الشرك، و الصلاة تنزيها عن الكبر... و القصاص حقناً للدماء، واقامة الحدود اعظاما للمحارم». (نهج: حكمت 252)
رسول الله (ص): «ايّها الناس! احيوا القصاص و احيوا الحق لصاحب الحق». (وسائل: 28/337)
عن ابراهيم بن على عن ابيه، قال: حججت مع علىّ بن الحسين (ع) فالتاثت عليه الناقة فى سيرها (اى ابطأت) فاشار اليها بالقضيب، ثم قال: «آه! لولا القصاص، و ردّ عنها». (وسائل: 11/485)
اميرالمؤمنين (ع): «من خاف القصاص (يوم القيامة) كفّ عن ظلم الناس» (وسائل: 16/48). الباقر (ع) او الصادق (ع): «لا يُقادُ والد بولده». (وسائل: 29/77) ابوجعفر (ع): «لا يقاد مسلم بذمّىّ...». (وسائل: 29/108)
«فقه قصاص»
اگر شخص بالغ و عاقلى مسلمان آزادى را به ناحق عمداً به وسيله اى كه غالباً كشنده باشد به قتل رساند اولياى مقتول حق دارند او را قصاص كنند و بكشند. و اگر آلت حسب غالب كشنده نباشد چنانكه با چوبى كوچك بزند و اتفاقاً كشته شود قصاص ندارد و بايد ديه بپردازد (به ديه رجوع شود). و اگر كسى ديگرى را به كشتن كسى امر كند همان كشنده را كه مباشر قتل است بايد قصاص نمود و آمر را بايد براى ابد زندان كرد. اگر دو نفر يا بيشتر در قتل يك نفر شركت نمودند ولىّ مقتول مى تواند همه آنها را قصاص كند اما خونبهاى بيش از يك نفر را بايد به وارثان آنها بپردازد، و اگر همه را نكشد از قاتلانى كه كشته نشده اند سهمشان از خونبها بستاند و به كشته شدگان بپردازد. و اگر دو زن مردى را به قتل رسانند مى توان هر دو را قصاص نمود بدون اينكه خونبها به آنها برگرداند، و اگر مردى و زنى مردى را كشته باشند هر دو را مى توان قصاص نمود و به زن چيزى داده نشود ولى به مرد بايد نصف ديه پرداخته شود. قصاص را تنها با شمشير مى توان كرد نه به آلت ديگر. اگر كسى عضوى را از بدن كسى عمداً با شرائطى كه در قصاص قتل ذكر شد قطع يا زخم كند يا بشكند يا ناقص نمايد همان عضو جانى را مى توان قصاص نمود به شرط اينكه خطر مرگ در ميان نباشد و بتوان به دقت از حد جنايت تجاوز ننمود و گرنه به ديه منتقل مى گردد، و نمى توان عضو سالم را در برابر عضو ناقص و فلج قصاص كرد.
در قتل عمد و جنايت عمدى ابتدا وظيفه قصاص است جز اينكه اوليا به ديه رضايت دهند. (لمعه دمشقيه)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: عمد را قصاص و خطا را ديه است. و فرمود: جز به شمشير نتوان قصاص كرد. و فرمود: پدر و مادر را
نتوان به خاطر فرزند قصاص نمود. و فرمود: هر كه از قصاص خونى گذشت نمايد او را جز بهشت پاداشى نباشد.
و آن حضرت در روزهاى آخر عمر خويش فرمود: اى مردم من بشرى مانند شما مى باشم و عمرى در ميان شما زندگى كرده ام و بسا اجلم نزديك شده باشد، هر يك از شما كه قصاصى در جان يا بدن يا مال از من طلب دارد برخيزد و مرا قصاص كند و بيم نداشته باشد كه من در اين باره از او كينه يا عداوتى به دل گيرم كه اين صفت در خلق و خوى من نمى باشد. (كنزالعمال:15/3)
قِصاع :
جِ قصعة. كاسه ها. فى الحديث: «ممّا يورث الفقر: وضع القصاع و الاوانى غير مغسولة». (بحار: 76/315)
قَصايِد :
جِ قصيدة. چكامه ها.
قَصَب :
نى. زبرجد آبدار و تر و مرصّع به ياقوت. و به همين معنى است حديث «بشّر خديجة ببيت فى الجنة من قصب». (منتهى الارب)
نهى رسول الله (ص) عن التخلّل بالخوص و القصب... (بحار: 62/285)
رسول الله (ص): «المؤمن بيته قصب و طعامه كسر و رأسه شَعِث وثيابه خَلِق...». (بحار: 70/311)
قصب :
رگهاى بال پرنده و استخوانهاى آن.
قَصب :
جدا نمودن، بريدن، قطع كردن.
قصب الجيب :
نوعى از خرما. ظاهرا قسب الجيب باشد يعنى خرماى قسب كه نوعى خرماى خشك و قابل حمل در جيب است جهت تنقّل. و يا پاره كوچك از نى باشد كه نامه بران، نامه هاى امراء در آن نهند و به كيسه جيب پنهان ساخته به مسافات بعيده برند.
و يا اين واژه، قَصَب الجيب است كه آن به معنى نوعى خرما و نيز نام گياهى است كه اندك شيرينى دارد.
سعدى در مقدمه گلستان مى گويد: «وقصب الجيب حديثش همچون شكر مى خورند».
قَصَب السَبَق :
در عرب رسم است كه يگان نى را به زمين فرو كنند و دو كس با هم گرو بسته اسب را بتازند، هر كه آن نى را به نيزه از زمين كند او برده باشد. و قصب نى و سبق پيشدستى باشد. (آنندراج)
از اين معنى است سخن منقول از اميرالمؤمنين (ع) در پاسخ آن كه از آن حضرت پرسيد: شاعرترين شعراى عرب كيست؟
«انّ القوم لم يجروا فى حلبة تعرف الغاية عند قصبتها، فان كان ولابدّ فالملك الضلّيل»: شاعران همه در يك ميدان معين مسابقه نكردند تا ديده شود چه كسى زودتر به آن نى مخصوص مى رسد، و اگر به ناچار بايستى به اين پرسش پاسخ داد، بايد گفت: آن سلطان گمراه (يعنى امرؤ القيس) بر همه مقدم است. (نهج: حكمت 455)
قَصد :
ميانه راه رفتن. ميانه روى. عدل. ضد افراط. (و اقصد فى مشيك و اغضض من صوتك) (لقمان: 19). در راه رفتن معتدل باش و صدايت را آهسته كن. (و على الله قصد السبيل): بر خدا است كه راه معتدل را در اختيار مكلفين نهد. (نحل: 9) و اين مانند (انّ علينا للهدى) مى باشد. قصد السبيل: راه ميانه، راه معتدل، راه ميان يمين و شمال.
قَصد :
آهنگ كارى كردن. «العقود تابعة للقصود» اصطلاح فقهى يعنى اثر و تعين عقد به قصد عاقد بستگى دارد اگر عقدى جارى كند و معامله مخصوصى از آن اراده كند در صورتى كه آن عقد بر آن معامله دلالت صريح داشته باشد عقد واقع و صحيح است و گرنه فاسد است.
قَصر :
كاخ. كوشك. خانه يا هر خانه كه از سنگ بنا شده باشد. خانه استوار و بلند. ج: قصور. (فهى خاوية على عروشها وبئر معطلة و قصر مشيد) (حج: 45). (تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون الجبال بيوتا). (اعراف: 74)
قَصر :
كوتاه كردن. بريدن موى. حبس كردن و باز داشتن. جامه را گازرى كردن. (و عندهم قاصرات الطرف عين)(صافات: 48). (حور مقصورات فى الخيام)(رحمن: 72). (آمنين محلقين رؤسكم و مقصّرين). (فتح: 27)
نماز را از چهار ركعت به دو ركعت كوتاه نمودن، و اين حكم مسافر يا خائف در جنگ باشد. نماز مسافر به اين شروط قصر مى گردد:
سفر كمتر از هشت فرسخ نباشد، خواه رفتن تنها و يا رفت و برگشت. با تصميم پيمودن اين مسافت حركت كند، كه اگر در آن ترديد داشت يا با قصدهاى مجدد اين مسافت را پيمود نمازش تمام است.
در سفر به وطن خود عبور نكند، و گرنه محض رسيدن به آنجا نمازش تمام مى شود، و اگر از اول قصد عبور به وطن داشته و تا آنجا كمتر از هشت فرسنگ بود، پيش از رسيدن به آنجا نمازش تمام است.
سفرش مباح و جايز باشد، كه اگر سفر معصيت بود نمازش تمام است. كثير السفر نباشد. از ترخص خارج شده باشد. به «ترخص» رجوع شود.
با حصول شرائط، بر مسافر واجب است نماز خود را قصر كند مگر در مسجدالحرام و مسجد الرسول و مسجد كوفه و حائر امام حسين (ع) كه مسافر در آنجاها مخير است بين قصر و تمام.
قَصَص :
پى گرفتن. سرگذشت. نقل داستان. (مصدر و اسم هر دو آمده). (فلما جاءه و قصّ عليه القصص قال لا تخف نجوت من القوم الظالمين): چون موسى به نزد شعيب آمد و سرگذشت خويش را حكايت كرد شعيب به وى گفت: بيم مدار كه از گروه ستمگران نجات يافتى. (قصص:25)
قَصَص :
نام بيست و هشتمين سوره قرآن كريم، مكيّه و مشتمل بر 88 آيه است. ابىّ بن كعب از حضرت رسول (ص) روايت كرده: هر كسى كه اين سوره تلاوت نمايد خداوند به شمار كسانى كه حضرت موسى را تصديق نموده و كسانى كه وى را تكذيب كرده اند ده حسنه در نامه عملش ثبت نمايد... (مجمع البيان)
قَصع :
فرو بردن جرعه آب را. ملازم خانه شدن.
قَصعَة :
كاسه. ج: قِصاع و قَصَعات و قِصَع.
قَصف :
شكستن. (فيرسل عليكم قاصفا من الريح) (اسراء: 69). ريح قاصف: بادى كه هر چه از درخت و بنا در مسيرش باشد بشكند.
قَصل :
بريدن. قَصَل الدابّة: حيوان را قصيل داد.
قَصم :
شكستن. قصم العود: كسره و ابانه. هلاك نمودن. (و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة) (انبياء: 11). اميرالمؤمنين (ع): «قصم ظهرى اثنان; عالم متهتّك و جاهل متنسّك، فالجاهل يغشّ الناس بتنسّكه و العالم يغرّهم بتهتّكه»: دو كس پشت مرا شكسته است: دانشمند بى باك و نادان پارسا، آن نادان، مردم را به عبادت خويش فريب مى دهد و آن عالِم، به بى باكيش (دين را حقير جلوه مى دهد و) مردم را از راه به در مى برد. (بحار: 2/111)
قَصواء :
مؤنث اقصى. دورترين. ناقة قصواء و جمل اقصى: نجيب ترين شتر، كه قصيّة شتر نجيب را گويند بدين جهت كه هنگام آمدن مأمور اخذ صدقه، آن را دور مى داشته اند كه به چشم مأمور نيايد.
معنى ديگر ناقه قصواء، ماده شتر گوش بريده است. (المنجد)
نام ناقه اى است از رسول خدا (ص) كه گوش بريده نبود. (منتهى الارب)
قُصود :
جِ قصد. آهنگها. در اصطلاح فقها: «العقود تابعةٌ للقصود».
قُصور :
باز ايستادن و فرو ماندن و عاجز گرديدن. (منتهى الارب)
قَصُرَ عن الامر: انتهى و كفّ عنه مع العجز. كوتاه بودن. كوتاه آمدن، در مقابل تقصير. اميرالمؤمنين (ع) در نعت حضرت بارى ـ عزّ اسمه ـ «قَصُرَت ابصارنا عنه، و انتهت عقولنا دونه»: ديدگانمان از ديدنش كوتاه، و خردهامان از درك كنه عظمتش نارسا است (نهج: خطبه 160). جِ قَصر. (تتخذون من سهولها قصورا و تنحتون من الجبال بيوتا). (اعراف: 74)