او از شاگردان شيخ منتجب الدين قمى متوفى به سال 585 ق بود . امام داراى تأليفات بسيارى است كه از آن جمله است : المحرر يا محرر التدوين . (شرح مسند شافعى) الامالى الشارحة على مفردات الفاتحه ـ الايجاز فى اخطار المجاز ـ التدوين فى اخبار قزوين او فى علماء قزوين ، شرح كبير بر وجيز امام غزالى
كه نام ديگرش «فتح العزيز على كتاب الوجيز» است ـ شرح صغير بر وجيز امام غزالى .
مدرس تبريزى سپس گويد :
بارى رافعى با آن همه مراتب بلند علمى داراى قريحه شاعرى هم بوده وشعر زير از اوست:
در جامه صوف بسته زنّار چه سود ----- در صومعه رفته دل به بازار چه سود
زآزار كسان راحت خود مى طلبى ----- يك راحت وصدهزار آزار چه سود
مدرس مرگ او را به سال 623 ق يا 633 ق (خكج يا خلج) در قزوين نوشته است . مؤلف معجم المطبوعات علاوه بر كتب فوق ، كتاب «سواد العينين فى مناقب الغوث ابى العلمين» ونيز حمدالله مستوفى در تاريخ گزيده «بيان المفتى والمستفى» را به وى نسبت داده اند . عليشير نوايى در مجالس النفائس ص 321 بعد از شرح حال او اشعار ذيل را نيز به رافعى نسبت داده است :
رخت دلم هر چه بود عشق به يغما ببرد ----- صبر نه راهى است خوار،عشق نه كارى است خُرد
هر كه به ميدان عشق گام نهد كام يافت ----- هر كه در ايوان صبر پاى نهد دست بُرد
بار جفاهاى يار كوه نداند كشد ----- حلقه زلفين يار باد نيارد شمرد
وصل شد وهجر ماند آه كه در باغ عشق ----- خار به پيرى رسيد گل به جوانى بمرد
به تاريخ گزيده:8 و 801 و 835 ـ مجمع الفصحاء:1/221 ـ تاريخ مغول تأليف عباس اقبال : 498 ـ الاعلام زركلى چاپ جديد ج 3 ـ رياض العارفين : 78 ـ فهرست شد الازار ـ
احكام الحسية:60 ـ 131 رجوع شود .
راق
(اصل آن راقى ، مانند داع وداعى) : ارتقاء يابنده . شفاجوى . (وقيل من راق). (قيامه:27)
راقِد :
خوابيده . ج : رُقود . (وتحسبهم ايقاظا وهم رقود) (كهف:18) .
عن نوف البكالى ، قال : «بتّ ليلة عند اميرالمؤمنين (ع) فكان يصلى الليل كله ويخرج ساعة بعد ساعة ، فينظر الى السماء ويتلو القرآن ، قال : فمرّ بى بعد هدء من الليل، فقال : يا نوف ! اراقد انت ام رامق» ؟ قلت : «بل رامق ، ارمقك ببصرى يا اميرالمؤمنين» . قال : «يا نوف ! طوبى للزاهدين فى الدنيا الراغبين فى الآخرة ...» . (بحار:41/16)
راقِم :
نويسنده .
راكِب :
سوار . عن رسول الله (ص) : «انّما مثل الدنيا كمثل راكب مرّ على شجرة ولها فىء ، فاستظل تحتها ، فلما ان مال الظلّ عنها ارتحل فذهب وتركها» . (بحار:16/282)
راكِد :
ثابت و برجاى ، مقابل جارى . ج: رواكد .
راكِس :
اول را به آخر برگرداننده . به حالت نخست برگرداننده . آن كه در كارى فرو رود كه از آن نجات يافته بود .
اميرالمؤمنين (ع) ـ فى كلام يقصّ فيه ماجرى بينه و بين اهل صفّين ـ «ومن لجّ و تمادى فهو الراكس الذى ران الله على قلبه ...» . (نهج : نامه 58)
راكِن :
ميل كننده و تكيه زننده . اميرالمؤمنين (ع) ـ در صفت دنيا و فريفتگان به آن ـ : «فكم من منافس فيها و راكن اليها من الامم السالفة ، قد قذفتهم فى الهاوية و دمّرتهم تدميرا ...» . (بحار:77/375)
رام :
نرم وتسليم ، مقابل توسن وچموش وسركش . ذلول . رام بودن ، ضد سرسخت بودن .
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : «مى خواهيد به شما خبر دهم كه فرداى قيامت آتش دوزخ بر چه كسى حرام است» ؟ گفتند : «بلى يا رسول الله» ! فرمود : «آن كس كه سخت گير نبوده وبه مردم نزديك ونرمخوى ورام باشد» .
واز معصوم (ع) آمده كه : «مؤمنان كسانيند كه آسانگير و نرمخوى بوند چون شتر رام به هر جا (ى روا) كه مهارش بكشى برود واگر بر تخته سنگى او را بخوابانى بخوابد . (وسائل:8/511)
رامِش :
شادى و عيش و طرب .
رامِق :
مدتى طولانى نگرنده در چيزى. رشكبر .
ران :
عضو مخصوص بدن از زير كمر تا زانو . به عربى فخذ گويند .
از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه : «هر كه در مصيبت دست به ران خود زند اجرش ضايع گردد» .
از امام صادق (ع) آمده كه : «ران عورت نيست» . (بحار:10/89 و 104/42)
راندن :
دور كردن . طرد . ذود . ذَبّ . اِبعاد .
راوندى :
تاج الدين ابوالفضل احمد بن محمد بن على . خال نجم الدين ابوبكر راوندى مؤلف راحة الصدور كه سمت استادى وتربيت خواهر زاده خويش را داشته وخود از فقها ودانشمندان عراق به شمار مى رفته وبنا به نوشته نجم الدين در خط ولغت وفقه وخلاف (مناظره) وتفسير وحديث ولغت وشعر پارسى وتازى استاد وواعظ ومذكر ومدرس چند مدرسه در شهر همدان بوده ونجم الدين مدت ده سال در خدمت او بسر برده وكسب فضل ومعرفت كرده است. او در تاريخ تأليف راحة الصدور (599 ق) زنده بوده است . (مقدمه راحة الصدور به قلم آقاى بديع الزمان فروزانفر)
راوندى :
فضل الله بن على بن عبيدالله حسنى ، ابوالرضا ، ضياء الدين راوندى : مفسر ، امامى ، شاعر . سمعانى خود او را ديده ودر خانه اش او را زيارت كرده . اوراست : كافى ، در تفسير . الاربعين در حديث . قصص الانبياء . وچند كتاب ديگر . وى در حدود سال 560 هـ ق از دنيا رفته است . (اعلام زركلى)
راوندى :
عبدالله ، پيشواى فرقه راونديه يا عباسيه كه امامت را بعد از حضرت رسول(ص) حق فرزندان عباس ـ عم آن حضرت ـ مى دانستند ونيز جماعتى از آنان به الوهيت خليفه عباسى معتقد بودند. عبدالله در خراسان داخل داعيان عباسيان بود وبنابر مخالفتى كه ميان او وابومسلم دست داد با جمعى كثير از اتباع خود به قتل رسيد ، بقيه شيعه او پوشيده وپنهان روزگار مى گذراندند تا پس از مرگ ابومسلم دوباره به فعاليت هاى شديد دست زدند . (خاندان نوبختى:256 و 267)
راوندى :
نجم الدين محمد بن على بن سليمان بن محمد بن احمد بن حسين بن همة مكنى به ابوبكر مؤلف كتاب معروف راحة الصدور ، كه بين سال هاى 550 و 555 هـ ق در راوند به دنيا آمده است وبه سبب قحطى كه در سال 570 ق در اصفهان روى داده خانواده او به فقر دچار شده اند واو ناچار در خدمت خال خود ـ تاج الدين ـ كه يكى از علماى اصفهان بوده تحصيل علم وكسب معيشت مى كرده است .
وى مردى فاضل ودانشمند وشاعر ونويسنده وهنرمند وخطاط بود وبه قول خود او هفتاد
گونه خط ضبط كرد ، از نوشتن مصحف وتذهيب وتجليد كه به غايت آموخته بوده كسب معيشت مى كرد وكتب علمى مى خريد ونزد استادان مى خواند واز علماى عصر اجازه روايت مى گرفت .
در دوره سلطنت طغرل بن ارسلان (573 ـ 590) در اصفهان به آسايش روزگار مى گذرانيد وبعد كه خال او ـ زين الدين مجدالاسلام ـ به سمت معلمى طغرل در همدان اختصاص يافت وپادشاه را خواندن آموخت وبه خط نوشتن واداشت راوندى هم به همدان در خدمت خال بود وقرآنى كه پادشاه به خط خود نوشت او نيز چون ديگر نقاشان ومذهبان در تكميل و زرنگارى آن مصحف مشغول بوده است .
بعد از انقراض دولت سلاجقه وكشته شدن طغرل وآمدن خوارزميان راوندى از عراق به بلاد آسياى صغير مسافرت كرد ودر پناه كيخسرو بن قلج ارسلان ملقب به غياث الدين (616 ـ 634) كه به كيخسرو دوم معروف است جاى گرفت وكتاب راحة الصدور را كه نام اصلى آن «اعلام الملوك المسمى براحة الصدور وآية السرور» است به سال 599 ق آغاز نمود ودر سال 603 ق به پايان رسانيد وبه نام آن پادشاه كرد .
راحة الصدور يكى از بهترين كتب نثر فارسى در سبك نثر فنى است ، بيشتر شواهد فارسى اين كتاب يا از شاهنامه است يا از خود مؤلف . مضمون كتاب عبارت است از شرح وقايع وتاريخ سلطنت خاندان سلجوقى از ابتداى كار تا انقراض آن سلسله وهمچنين شرح حال خود وخاندان خود واوضاع عراق پس از استيلاى خوارزميان . كه بيگمان مأخذ وى سلجوقنامه ظهيرى بوده است .
نجم الدين علاوه بر كسب فضل ودانش وهنر از دو خال فاضل وهنرمند خود تاج الدين احمد بن محمد وزين الدين محمود بن محمد وساير اساتيد از محضر شمس الدين احمد بن منوچهر شصت كله (در حدود سال 580) بهره مند گرديد واين استاد براى نجم الدين برنامه ومنهجى تعيين نمود كه جهت تمرين طبع وپرورش ذوق شاعرى مفيد ميشمرد وعشق كم نظير او به شاهنامه واستشهاد از آن در كتاب نيز به راهنمايى شمس الدين احمد بن منوچهر حاصل گرديده وشيوايى بيان مؤلف نيز بيگمان مدد قوى از سرچشمه بلاغت سحر آساى استاد طوس يافته است .
غير از كتاب راحة الصدور ، وى را كتابى بوده است در معرفت اصول خط كه خلاصه آن را در اواخر كتاب راحة الصدور بعنوان «فصل فى معرفة اصول الخط من الدائرة والنقط» گنجانيده است .
از اشعار اوست قطعه زير كه در دوران بيمارى در سفر مازندران گفته :
گيتى چه خواهد از من مسكين مستمند ----- عالم چه جويد از من دلخسته نژند
دردا كه حلقه گشت جهان پيش چشم من ----- من مانده در ميانه اين حلقه پايبند
اى دوستان ! چرا نكند ياد من كسى ----- گويد : محمد از چه سبب گشت مستمند
اى مهتران وياران اى بى عنايتان ! ----- رحمت كنيد بر من دلخسته نژند
پندم دهند هر كس وگويند صبر كن ! ----- بى دل چگونه صبر كنم پس چه سود پند ؟
بسيار صبر كردم وسودم نمى كند ----- اى دوستان ! نگوييد آخر زصبر چند
وهمو راست ابيات زير از قصيده اى كه در رثاى سلطان طغرل گفته :
دريغ ! عالم معنى خراب مى بينم ----- دريغ ! ماه كرم در سحاب مى بينم
دريغ ! چون تو جوانى كه زير خاك شدى ----- كه همچو گنجت تحت التراب مى بينم
فتاد در دل آهن زمرگ تو آتش ----- زچشم سنگ ، روان گشته آب مى بينم
به دست مردمك ديده پرزخون دو چشم ----- به باد روى تو جام شراب مى بينم
زخون ديده دل سنگ لعل مى يابم ----- زآه دل جگر شب كباب مى بينم
دهخدا
راوندية :
اسم ديگر شيعه آل عباس يا عباسيه است كه امامت را به ارث بعد از رسول الله حق فرزندان عباس عم آن حضرت ميدانستند وايشان اصحاب عبدالله راوندى مى باشند وبايد دانست كه اين فرقه به هيچ وجه به ابن راوندى مشهور نسبتى ندارند . از راوندية جماعتى نيز به الوهيت منصور خليفه عقيده داشتند . وهمين جماعت هستند كه سرانجام بنى عباس يعنى فرزندان محمد بن على بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب را به خلافت رساندند .
اين فرقه از بقاياى كيسانيه هستند كه بعد از فوت ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفيه در سال 98 ق با محمد بن على بن عبدالله بن عباس بيعت كردند .
راونديه در ولايات مختلف مخصوصاً بلاد شرق اسلامى نفوذ فوق العاده يافته آن به آن انتظار سرنگون شدن دولت اموى را داشتند وچون گمان ايشان اين بود كه با انجام سده اول دولت امويان نيز بايد سپرى شود وپس از صد سال حق به حقدار برسد ، در سال 101 هجرى نمايندگانى پيش محمد بن على كه لقب امام اختيار كرده ودر قريه خميمة از قراء شام ساكن بود فرستادند وبا او به امامت وخلافت بيعت كردند ، محمد امام نيز بزودى مبلغينى به عراق وخراسان فرستاد تا زشتى اعمال بنى اميه را بر مردم بفهمانند وآنان را به طرف بنى عباس
بخوانند. در عهد او وپسرش ابراهيم امام دعات راوندى همه جا مخصوصاً در عراق وخراسان به فعاليت ضد اموى پرداختند وپس از مرگ محمد بن على امام (124) جامه هاى خود را سياه كرده به اسم مسوده معروف شدند .
اين جماعت كه اكثرشان از دهقانان خراسان ونجيب زادگان ايرانى بودند به دستيارى ابومسلم خراسانى وابوسلمه حفص بن سليمان خلال همدانى سرانجام دولت اموى را در سال 132 هجرى برانداختند ودر وقعه زاب غلبه عنصر ايرانى را بر عرب ثابت وافتتاح دوره جديدى را در تاريخ خلافت وتمدن اسلامى اعلان كردند .
فرقه بومسلميه كه معتقد به امامت ابومسلم خراسانى وحيات جاويد او بودند شعبه اى از راونديه محسوب ميشوند وهمچنين بركوكيه كه شعبه اى از بومسلميه است ونيز بوسلمية يا خلالية كه امامت را بعد از حسنين ومحمد بن الحنفية و... حق ابوسلمه وزير وصاحب مؤسس خلافت عباسى ميدانستند وهمچنين رزاميه كه شامل مقنعيه ومبيضه (سپيد جامگان) نيز هست و از معتقدان ابومسلم بودند ومسودة كه قبلا اشارتى رفت وهاشمية كه اصحاب ابوهاشم عبدالله بن محمد بن الحنفيه بودند وبعد از او امامت را به آل عباس منتقل ميدانسته اند وهريرية كه اصحاب ابو هريره راوندى بودند وبه امامت عباس ـ عم حضرت رسول وابو مسلم اعتقاد داشتند همگى از شعب راونديه محسوب ميشوند . (خاندان نوبختى)
راوى :
نگهبان اسبان . آب دهنده حيوانات . آب آورنده . نقل كننده سخن . ج : رواة و راوون .
راوية :
مؤنث راوى . ظرف آب از چرم . شتر آبكش . مرد يا زن بسيار روايت ، تاء آن براى مبالغه است .
راه :
جاى عبور ، گذرگاه . به عربى سبيل وطريق گويند . راه در فقه اسلام از مشتركات شمرده مى شود واحكام ويژه اى دارد : راه نافذ (بن بست نباشد) كه محل عبور عموم باشد همه مردم به طور مساوى در آن شريكند ، كسى را نشايد كه در آن تصرفى چون احياء يا احداث بناء مانند ساختن ديوار وحفر چاه و جوى در آن نمايد ، يا در آن كشاورزى ودرختكارى كند، گرچه مزاحم عابرين نباشد . واما حفر چاه فاضلاب كه آب باران ومانند آن در آن گرد آيد بلا اشكال است ، زيرا اين كار به صلاح عابرين مى باشد .
ونيز تصرفاتى مانند احداث زير زمينى به شرط استحكام شالوده وسقف آن ، يا گشودن پنجره وقرار دادن ناودان به سوى آن اگر مزاحمتى براى عابرين نداشته باشد اشكال ندارد ، وبه طور كلى هرگونه تصرفى كه راه را اشغال نكند وعابرين را زيان نرساند جايز است .
بهره بردارى از راه هاى عمومى ، مانند نشستن وخوابيدن ونماز خواندن وبيع وشراء براى عموم مباح است به شرط اين كه مزاحمتى براى راهگذران ايجاد نكند . وكسى حق ندارد وى را از اين گونه استفاده ها ممانعت يا مزاحمت كند .
اگر كسى در جائى از راه عموم (كنار جاده وخيابان وكوچه) بنشيند وسپس از آنجا برخيزد، اگر به منظور استراحت ورفع خستگى ومانند آن در آنجا نشسته بوده به محض برخاستن حقش ساقط ميشود وديگرى ميتواند آنجا را اشغال كند ، واگر به منظور كسب وكارى در آنجا نشسته بوده ، پس اگر كار خود را به انجام رسانيده يا ديگر قصد بازگشت به آنجا را نداشته است حق او ساقط است ، واگر ديگرى در آنجا بنشيند وى حق ندارد او را ممانعت كند .
واگر برخاستن وى از آنجا پيش از انجام كارش بوده وميخواسته مجددا به آن محل بازگردد ، در صورتى كه اسباب واثاثيه او در آنجا باقى باشد ظاهر آن است كه حقش باقى وبرقرار است ، واگر چيزى از او در آنجا باقى نمانده باشد باقى ماندن حق او در آن مكان خالى از اشكال نيست ، مخصوصا اگر رفت وبازگشت او در يك روز صورت گرفته باشد ، واما اگر بازگشت در روز بعد باشد ظاهر آنست كه شخص دوم به آن مكان اولويت دارد .
واما راه بن بست ، راهى كه به راه ديگرى يا زمين مباحى منتهى نميشود و از سه طرف به خانه هاى مسكونى احاطه شده چنين راهى از آن صاحبان آن خانه هائى است كه دربشان به آن راه باز است ، نه صاحب آن خانه كه ديوارش به سوى آن راه ميباشد ، واين راه از ابتدا تا انتها ميان آنها مشترك است وحكم آن حكم ساير اموال مشتركهاست ، هيچيك از آنها نميتواند بدون اذن ديگر شركاء در آن تصرف كند ، آرى هر يك از آنها ميتواند درب ديگرى را به سوى آن بگشايد ودرب اول خود را ببندد .
كسى كه ديوار خانه اش به سمت اين راه ميباشد حق ندارد درى از خانه خويش به سوى اين راه بگشايد ، آرى ميتواند پنجره يا سوراخى بدان سمت بگشايد . (منهاج الصالحين مطابق فتواى فقيه معاصر : سيد ابوالقاسم موسوى خوئى)
در حديث معراج رسول (ص) آمده كه فرمود : مردى را ديدم در بهشت كه از نعمتهاى آن بهره مند وبه انواع لذت وكامرانى روزگار ميگذرانيد ، وى بدين سبب مستوجب بهشت شده بود كه درختى را از سر راه مسلمانان كنده بود كه آنان را آزار مى داده است . (ربيع الابرار:2/843)
از آن حضرت روايت شده كه اگر كسى پناهگاهى به كنار راهى جهت استراحت راهگذران بسازد ، خداوند در روز قيامت وى را بر مركبى از دُر وگوهر محشور سازد ونورى از چهره اش بدرخشد ... (وسائل الشيعة:16/339)
از رسول خدا (ص) روايت شده كه عيسى بن مريم (ع) از كنار قبرى مى گذشت كه صاحب آن قبر در عذاب بود ، سال ديگر از آنجا عبور نمود ، دريافت كه وى معذب نمى باشد ، در مناجات خود اين را از خداوند سؤال نمود ، فرمود : در سال بعد ، فرزند صالحى از او راهى را اصلاح نمود و يتيمى را پناه داد ، من او را به عمل فرزند مورد مغفرت خويش قرار دادم . (بحار:6/220)
حلبى گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم : «اگر كسى چيزى در راه مسلمانان نهد ، وآن شىء باعث شود كه مركب عابرى برمد وسوار را به زمين زند وبه هلاكت رسد» . فرمود : «هر چيزى كه موجب زيان به راه مسلمان گردد ، صاحب آن چيز ضامن خسارت وارده مى باشد» . (كافى:7/349)
مرحوم شيخ مفيد در «ارشاد» از ابوبصير از امام باقر (ع) ـ ضمن حديثى مفصل ـ نقل مى كند كه فرمود : «چون قائم (عج) قيام كند به كوفه رود ودر آنجا چهار مسجد منهدم سازد ، ومسجد كنگره دارى بر روى زمين نماند جز اين كه كنگره آن را ويران كند وهموار سازد ، وراه بزرگ (خيابان وجادّه) را وسيع گرداند ...» . (وسائل:17/347)
در حديث آمده كه : «ليس للنساء سروات الطريق» زنان نبايستى در وسط راه عبور كنند بلكه كناره هاى راه از آن آنهاست.
در حديث ديگر آمده كه : «ملعون من سدّ الطريق المعربة» كسى كه شاهراه (راه عموم) را ببندد ملعون است . (مجمع البحرين)
در حديث رسول (ص) آمده كه فرمود : از نشستن بر سر راه بپرهيزيد واگر خواستيد بنشينيد حق راه را ادا كنيد . عرض شد : حق راه چيست ؟ فرمود : چشم بستن (از نگاه به نامحرم) وآزار ندادن (به راهگذران) وپاسخ دادن سلام ، وامر به معروف ونهى از منكر . (كنزالعمال حديث 25447)
از آن حضرت آمده كه سه كار است كه مورد خشم خداوند ميباشند ومرتكب چنين اعمالى مورد لعن پروردگار است : پليدى كردن در سايه بارانداز وجلوگيرى مردم از آبى كه براى عموم است وبستن شارع عام . اميرالمؤمنين (ع) در كوفه دستور داد كسى در ميان كوچه مجلس نگيرد وهمه پنجره هائى كه بر كوچه باز بود وناودانهايى كه سمت كوچه ها بود وفاضلابهائى كه در ميان كوچه ها احداث كرده بودند همه را ببندند واز بين ببرند ، وفرمود : اينها در راه مسلمانها ومايه آزار آنها است .
از حضرت رضا (ع) روايت شده كه پيغمبر (ص) چون به جائى ميرفت در بازگشت از راه
ديگر مراجعت ميفرمود .
از امام صادق (ع) آمده كه : شايسته نباشد سواره به پياده بگويد : راه بده . (بحار:72/112 و 104/254 و 16/276 و 64/215)
راهِب :
ترسناك . خداى ترس . اسم فاعل است از رهبة . ج ، رهبان . در اصطلاح مسيحيان : عالم دينى كه به رياضت بپردازد واز خلق ببُرد وبه خدا روى آورد . صومعه نشين . (ذلك بان منهم قسّيسين ورهبانا ...) (مائده:82) . (اتخذوا احبارهم ورهبانهم اربابا من دون الله) (توبه:31) . (يا ايها الذين آمنوا ان كثيرا من الاحبار والرهبان ليأكلون اموال الناس بالباطل). (توبه:34)
راه خدا :
سبيل الله . شريعت خداوند كه توسط انبياء و اوصياء آنها به مردم رسيده. اين واژه تركيبى بارها در قرآن كريم ذكر شده است ، از جمله : (وانّ هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ذلكم وصّيكم به لعلّكم تتّقون). (انعام:153)
از ابوبصير روايت شده كه گفت : از امام باقر (ع) معنى اين آيه را پرسيدم ، فرمود : «مائيم سبيل خدا ، وچون كسى از اين راه سر بتابد به راه هاى باطل درافتد» . (بحار:24/13)
راه رفتن :
گام به گام روى زمين پيمودن . مشى . قرآن كريم : «هرگز به تكبر وناز از مردم رخ متاب ودر زمين با غرور وتبختر راه مرو كه خداوند مردم متكبر خود ستا را دوست ندارد . در رفتارت ميانه روى اختيار كن وسخن آرام گو ، نه با فرياد بلند ، كه ناپسندترين صداها صداى دراز گوشان است» . (لقمان:18 ـ 19)
از رسول خدا (ص) روايت شده كه : «چون بنده گامى برمى دارد خداوند از او مى پرسد : به كجا وبه چه منظور اين راه را پيمودى» ؟
«شتاب در راه رفتن وقار مؤمن را مى برد. راه رفتن بين دو زن وبين دو شتر كه آن دو را به دنبال بكشى ، وراه رفتن با يك لنگه كفش مكروه است . راه رفتن با عصا نشان فروتنى است» . (كنزالعمال)
نيز از حضرت رسول (ص) روايت است كه : «هر آن كس با ستمگرى راه برود كه او را يارى دهد وبداند كه وى ستمگر است ، براستى از اسلام بيرون رفته است» .
در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه : «هر كه هفت گام پشت سر ظالمى راه برود وى مجرم است ، وخداوند متعال فرموده : «ما از مجرمان انتقام خواهيم گرفت» . (سجده:22) (ربيع الابرار:2/83)
از امام صادق (ع) در تفسير آيه (وعباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا)آمده : «يعنى آدمى به طبيعتى كه خدا به وى داده راه برود ، ادا در نياورد ، خرامان خرامان راه نرود» .
ابن عبّاس گويد : «هرگاه پيغمبر (ص) راه مى رفت معلوم بود كه او نه بيحال است ونه ناتوان» .
امام سجاد (ع) چنان (آرام) راه مى رفت كه گوئى پرنده بر سر او است ، شانه راستش بر شانه چپش پيشى نمى گرفت .
پيغمبر (ص) فرمود : «بد بنده اى است آنكه در راه رفتن به حال تكبّر وتبختُر راه رود وخود را از ديگران بهتر داند وخداوند بزرگ را از ياد ببرد» .
نيز از آن حضرت آمده كه : «زنان را نشايد وسط راه را بگيرند بلكه از دو طرف راه ، راه بروند».
وفرمود : «سواره اولويّت دارد كه از جادّه استفاده كند ، وپابرهنه اولويّت دارد بر آنكه پاپوش به پا دارد» (بحار:69/26 و 16/236 و 70/48 و 76/302)
وفرمود : «هر كه با ستمگرى راه رود جنايت كرده» . (بحار:75/377)
راهزن ومحارب :
محارب بر حسب روايات اهل بيت كسى است كه سلاح كشيده وراهها را ناامن كند ويا در شهر ايجاد ناامنى نمايد (مجمع البيان ذيل آيه 33 مائده) از امام باقر (ع) روايت شده : كسى كه سلاح كشيده وايجاد ناامنى كند در صورتى كه هم مال را به غارت برد وهم كسى را بكُشد يا بايد او را كُشت ويا به دارش آويخت ، واگر چنين كسى مرتكب قتل شده ولى مالى را نبرده بايد او را كشت ولى به دار آويخته نشود ، واگر مال را برده وكسى را نكشته بايد دست راست وپاى چپش را (يا بالعكس) قطع نمود ، واگر تا آن زمان نه كسى را كشته ونه مالى را برده بايد او را تبعيد ونفى بلد كرد .
نيز از آن حضرت رسيده كه : «چون كسى بر تو در آيد كه قصد سوئى به ناموس يا مال تو داشته باشد اگر بتوانى بر او حمله كن و او را بزن كه چپاولگر محارب با خدا ورسول او مى باشد پس او را بكُش واگر گناهى بر آن مترتّب بود به گردن من باشد» .
امام صادق (ع) فرمود : «كسى كه در راه دفاع از مالش كشته شود شهيد است» .
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : خدا را بدآيد از آن كس كه در خانه اش به وى هجوم آرند و او به جنگ ودفاع برنخيزد .
در تاريخ آمده كه عدّه اى از قبيله بنى ضبه كه به بيماريهاى مزمنى دچار بودند به نزد پيغمبر(ص) آمدند . حضرت به آنها فرمود : چندى در اينجا بمانيد كه بهبودى حاصل كنيد وسپس شما را به سپاهيان اسلام ملحق كنم كه با آنها همكارى كنيد . آنان گفتند : ما در مدينه
نمانيم ، ما را در جائى بيرون شهر جاى ده . پيغمبر (ص) شترانى از بيت المال داشت كه در خارج شهر توسط چند نفر نگهدارى مى شدند ، فرمود : به نزد شتران رويد كه ضمناً از شير وبول آنها جهت رفع بيماريتان نيز استفاده كنيد . آنها بدانجا رفتند وچندى در آنجا ماندند وچون بيماريشان مرتفع گشت ونيرومند شدند سه نفر نگهبان شتران را كشته شتران را ربودند وفرار كردند . چون حضرت خبردار شد على (ع) را به تعقيب آنها فرستاد و وى در مرز يمن به آنها رسيد ، دستگيرشان كرد وبه نزد پيغمبر (ص) آورد ، در اين حال آيه (انما جزاء الذين يحاربون ...) نازل شد . حضرت دست راست وپاى چپ آنها را يا بالعكس بريد ورهاشان ساخت . (بحار:79/194)