back page fehrest page next page

راهگذر :

گذرنده از راه ، عابر ، مارّ .

علىّ بن محمد نوفلى گويد : روزى سخن از تلاوت قرآن به آواز در حضور امام موسى بن جعفر (ع) به ميان آوردم ، فرمود : علىّ بن الحسين (ع) به آواز قرآن مى خواند ، آنچنان آواز آن حضرت شيوا و گيرا بود كه بسا مى شد راهگذر از راه مى گذشت آن صدا را مى شنيد از خود بى خود مى شد و صيحه مى زد . (بحار:16/187)

در توقيعى كه از جانب حضرت بقية الله الاعظم (عج) در پاسخ نايب خاصّش محمد بن عثمان عمرى مرقوم فرموده آمده است :

و اما اين كه پرسيده بودى : اگر راهگذرى از كنار برو بار درختانمان بگذرد و چيزى از آن تناول نمايد چه حكمى دارد؟ پاسخ آن كه : خوردن آن بر او حلال ، ولى بردن آن با خود حرام است . (بحار:53/182)

از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : اگر راهگذر از كنار درخت مثمرى بگذرد ، باكى نيست كه از ثمر آن بخورد ولى آن را تباه نسازد ، و پيغمبر (ص) نهى فرمود كه اهالى مدينه گرداگرد باغ خود ديوار بنا كنند، بدين منظور كه راهگذران بتوانند از ثمر باغهاى آنها استفاده نمايند . (بحار:16/274)

در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه پيغمبر (ص) هنگام رسيدن ثمر نخيلات ، دستور مى داد : از ديوار باغ ، راه به بيرون بگشايند كه راهگذران بهره بردارى كنند . (وسائل:9/203)

راهِن :

به گرو دهنده ، در مقابل مرتهن يعنى به گرو گيرنده . به «رهن» رجوع شود .

عن ابن بكير ، قال : سالت ابا عبدالله (ع) عن الرجل رهن رهنا ثم انطلق فلا يقدر عليه، ايُباعُ الرهن؟ قال : «لا ، حتى يجىء الراهن». (بحار:103/158)

راهنما :

رهنما ، نشان دهنده راه . به عربى دليل ، هادى . دالّ .

قرآن كريم : اى كسانى كه به خدا و روز جزا ايمان آورده ايد ، آيا ميخواهيد شما را راهنمائى كنم به تجارتى (معامله وداد وستدى) كه موجب نجات شما از عذاب دردناك گردد ؟ آن عبارت است از ايمان راستين به خدا ورسول خدا وفدا نمودن جان ومالتان در راه خدا ... (صف:10 ـ 11)

اميرالمؤمنين (ع) : همانا از مبغوض ترين مردمان به نزد خداوند آن بنده است كه خداوند او را به خودش واگذار نموده از راه راست ومعتدل منحرف گشته ، بدون راهنما راه زندگى را مى پيمايد ... (نهج:خطبه 103)

راهنمائى :

دلالت . هدايت . ارشاد . رهبرى . هدى . به همين واژه ها رجوع شود .

راهنمائى خير :

كسى را به امر خيرى يا به سود و منفعتى راهنمائى كردن . نبى اكرم(ص) فرمود : «الدالّ على الخير كفاعله» (راهنماى به كار خير به منزله كسى است كه خود آن خير را انجام داده باشد) .

امام صادق (ع) فرمود : اگر كار خيرى (يا مال خيرى) به هشتاد دست بگردد همه آن هشتاد نفر ثواب برند بى آنكه از اجر صاحبش چيزى كاسته شود .

از آن حضرت رسيده كه چون مالى در راه خدا به كسى داده شود سه كس دهنده مى باشند : خداوند و صاحب مال و آن كس كه دهش به دست او انجام شده است . (بحار:96/175)

راى :

رأى . فكر . انديشه . تدبير ومقتضاى عقل . بصيرت .

رايات :

جِ رايت ، نشانه هاى لشكر ، علمها . عن محمد بن على الباقر (ع) انّ اوّل من اتخذ الرايات ابراهيم الخليل (ع) ، عليها «لا اله الاّ الله» . (وسائل:15/144)

عنه (ع) : «كان فيما ناجى به موسى (ع) ربّه ان قال : يا ربّ ! ما لمن شيّع جنازة ؟ قال: اوكل به ملائكةً من ملائكتى معهم رايات يشيّعونهم من قبورهم الى محشرهم» . (وسائل:3/142)

رايِب :

رائِب (از ماده «ريب») . كار مشتبه ومكدّر . صافى كه در آن شبهه وكدرى نباشد . از اضداد است . (المنجد)

رايت :

راية . عَلَم . ج ، رايات . پرچم . درفش .

اميرالمؤمنين (ع) : «الم اعمل فيكم بالثقل الاكبر ! واترك فيكم الثقل الاصغر ! قد ركزت فيكم راية الايمان ووقفتكم على حدود الحلال والحرام» . (نهج : خطبه 87)

«وخلّف (رسول الله) فينا راية الحق ، من تقدمها مرق ومن تخلف عنها زهق» . (نهج : خطبه 100)

وعنه (ع) فى حثّ اصحابه على القتال : «ورايتكم فلا تميلوها ولا تخلّوها ولا تجعلوها الاّ

بايدى شجعانكم والمانعين الذمار منكم ، فان الصابرين على نزول الحقائق هم الذين يحفون براياتهم ويكتنفونها حفافيها وورائها وامامها ولا يتاخرون عنها فيسلّموها ولا يتقدمون عليها فيفردوها» . (نهج : خطبه 124)

امام باقر (ع) : هر رايتى كه پيش از قيام قائم (عج) برافراشته گردد صاحب آن رايت، طاغوت است . (بحار:25/114)

رايِج :

رائج . روا . روان وجارى . مقابل ناروا ومتروك .

رايِحِ :

شبانگاه آينده . مرد شادمانى كننده . ج ، رَوح ورايحون .

رايحة :

رائحة . زن شادمانى كننده . زنى كه در شبانگاه آيد . ابر يا باران شبانگاهى . خون . نسيمى كه استنشاق شده باشد . بوى ، خوش يا ناخوش . ج ، روائح ورائحات .

رسول الله (ص): «الا ومن مات على بغض آل محمد (ص) لم يشم رائحة الجنة» . (بحار:23/233)

امام صادق (ع) : «خلوف فم الصائم افضل عندالله من رائحة المسك» . (بحار:96/253)

«ثلاثة يسمنّ : ادمان الحمّام وشمّ الرائحة الطيبة ولبس الثياب اللينة» . (بحار:76/76)

اميرالمؤمنين (ع) : «تعطّروا بالاستغفار ، لا تفضحكم روائح الذنوب» . (بحار:6/22)

راى زن :

كسى كه با وى در كارها مشورت كنند ، مُستشار . اميرالمؤمنين (ع) : راى زن امانت دار است ، نسزد كه در راى خيانت ورزد . (بحار:43/337)

رايش :

ميانجى ميان رشوه دهنده ورشوه گيرنده .

در حديث آمده : «لعن الله الراشى والمرتشى والرائش» : خدا لعنت كند رشوه دهنده ورشوه گيرنده وميانجى آن دو را . (اقرب الموارد)

رايِض :

كسى كه اسبان را رياضت آموزد . مربى است .

رايع :

زياد شونده وبركت كننده . زيادة . مشغول كننده . ترسنده . اسب نيكو .

رايعة :

زنى كه مردم از زيبائى وخوبى ديدار او به شگفت آيند . جايگاهى در مكه .

رايِق :

آب جارى وصاف . هر چيز صاف ولطيف . خالص وبى آميغ . آنچه ناشتا خورده شود . شگفت انگيز .

رايَة :

رايت . علم . به «رايت» رجوع شود .

رايى :

ناظر . بيننده .

رِئاء :

ريا . (لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى كالذى ينفق ماله رئاء الناس)(بقره:264) . به «ريا» رجوع شود .

رِئاب :

جِ رُؤبَة ، چوب پاره اى كه ظرف شكسته را بدان پيوند كنند .

رِئاليسم

(مأخوذ از فرانسه) :

حقيقت گرائى . واقعيت گرائى .

رَأس :

سر . ج : رُؤوس واَرءُس .

على (ع) : «الصبر من الايمان كالراس من الجسد» . (نهج : حكمت 82)

رأس الجالوت :

سر احبار (علماء) جهودان .

رأس المال :

اصل مال ، سرمايه تجارت . (وان تبتم فلكم رؤس اموالكم). (بقره:279)

عن رسول الله (ص) : «ذلاقة اللسان رأس المال» . (بحار:71/276)

و روينا عن جعفر بن محمد(ع) انه قال فيمن اوصى ان يحج عنه بعد موته حجة الاسلام ان وقّت ذلك من ثلثه اخرج من ثلثه، وان لم يوقته اخرج من راس المال . (بحار:99/118)

رَأفت :

بسيار مهربانى ، مهربانى شديد . (وجعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رأفة ورحمة ورهبانية) . (حديد:27)

اميرالمؤمنين (ع) : «ليتاسّ صغيركم بكبيركم وليرأف كبيركم بصغيركم» : بايد كه خردسالان از بزرگسالان پيروى كنند وبايستى كه بزرگسالانتان بر خردسالانتان رأفت ورزند . (نهج : خطبه 166)

آن حضرت در نامه اى به يكى از كارگزاران خود : و داول لهم بين القسوة والرأفة : وبا رفتارى حد وسط بين سخت گيرى ومهربانى با آنها معامله كن . (نهج : نامه 19)

رَءُوف :

مهربان يا بسيار مهربان . (وما كان الله ليضيع ايمانكم ان الله بالناس لرءوف رحيم)(بقره:143) . (ويحذركم الله نفسه والله رءوف بالعباد) (بقره:207) . (لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم). (توبه:128)

رَأى :

نظر وانديشه . ج : آراء .

از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده است : بدترين آراء آن راى است كه بر خلاف شريعت بود .

رأى آدمى بر حسب تجربه او است .

آراء را به هم درآميزيد تا رأى صائب بدست آيد .

آراء را به هم بزنيد چنانكه مشك دوغ به هم زنند ، تا رأى صحيح بدست آيد .

به عقل خويش خوش بين مباشيد كه چنين حالتى آدمى را به خطا ميافكند . (غررالحكم)

«صواب الرأى بالدول ، يقبل باقبالها ويُدبر بادبارها» : رأى صائب همراه قدرت وسلطه است : با آن ميآيد وبا آن ميرود . (نهج : حكمت 339)

وفرمود : پيروزى را به حزم توان به چنگ آورد وحزم را به چرخاندن رأى ونظر (خود به

اطراف مسئله مربوطه) توان تحصيل نمود ، ورأى ونظر را به اندوختن اسرار در دل خويش وفاش نكردن آنها توان دارا شد . (بحار:71/341)

«اِعمال رأى ونظر در شريعت»

رأى در اصطلاح فقه سنت عبارت است از : دعوى شباهت حكمى وعلت آن با حكم وعلتى كه در كتاب خدا يا سنت رسول(ص) آمده باشد ، بى آنكه آن دعوى به علت منصوصة يا ظهور لفظ ، مانند عموم عامّ يا اطلاق مطلق مستند باشد .

فقهاء اماميه اين شيوه استدلال را مردود دانند وگويند : اين عمل ، جز بدعت وتشريع وادخال ما ليس من الدين فى الدين نباشد ، واين كار حرام است ، آرى آنان قياس منصوص العلة را به دليل : العلة تعمم وتخصّص ، مقبول شمارند . به «قياس» در اين كتاب رجوع شود . (نگارنده)

اصحاب الرأى والقياس ، فقيهانى را گويند كه احكام فتوى را از قرآن وحديث استخراج ميكنند و عقيده شخصى نيز به كار مى برند . آنان در قياس كبرى را از قرآن وحديث وصغرى را از وقايع امور ميگيرند . بزرگترين آنان ابوحنيفه نعمانى مؤسس فرقه حنفى در كوفه بود واصحاب فقيهان او در عراق بودند . در مقابل آنان اصحاب حديث در حجاز قرار داشتند وسخت به تقليد پاى بند بودند ورئيس آنها مالك بن انس بود . امام شافعى آمد وآن دو مذهب را آميخت واز حد وسط مذهبى پديد آورد كه در آن بيشتر با مالك مخالفت ميكرد . پس از وى امام احمد بن حنبل آمد كه سخت پايبند سنت بود . (دهخدا)

واينك اَسنادى در مردود بودن رأى منقول از كتب حديث وتاريخ اهل سنت :

در حديث رسول (ص) آمده كه فرمود : اين امّت برهه اى از زمان به كتاب خدا عمل كنند وبرهه اى را به سنّت پيامبر وپس از آن به رأى خويش عمل نمايند وروزگارى كه به رأى (ونظر) خويش بپردازند خود گمراه شوند وديگران را به گمراهى كشند .

در حديث ديگر فرمود : هر كه در امر دين به رأى قائل شود به من تهمت زده است.

از اميرالمؤمنين (ع) در باره حقيقت رأى (كه در آن زمان ميان فقهاى عامه متداول بود) سؤال شد فرمود : اينكه كتاب خدا وسنّت رسول را رها ساخته به رأى خويش عمل كنى . (كنزالعمال1/181 ، حديث 1048 و 1640)

ابن اثير در كامل آورده كه در سال 29 عثمان بن عفان خود شخصاً امير حاج شد ودر آن سال در عرفات (كه تا مكّه چهار فرسخ فاصله دارد) وهمچنين در منى نماز را تمام ادا نمود واين سبب شد كه وى اولين بار به طور علنى مورد اعتراض قرار گيرد ، جمع زيادى از صحابه

پيغمبر (ص) به وى انتقاد نمودند ، از جمله على (ع) به وى گفت : دين تازه اى كه نيامده ودين محمد (ص) هنوز دستخوش مرور زمان نگشته ! چه شده كه قانون دين را تغيير دادى ؟! در صورتى كه تو خود با پيغمبر (ص) وپس از او با ابوبكر وعمر در اينجا نماز را شكسته خوانده وحتّى دورانى از خلافت خود نيز ، به چه استنادى اين كار را كردى ؟! عثمان گفت : رأى ونظر شخصى من اين است . عبدالرحمن بن عوف كه از ياران نزديك او بود پيش آمد وگفت : مگر نه تو با پيغمبر(ص) وابوبكر وعمرو در گذشته خلافت خود در اين جا نماز را شكسته خواندى ؟ گفت : آرى ولى شنيده ام كه برخى از حاجيان يمن وبعضى از عوام الناس به غلط گمان كرده كه وظيفه اهل مكه نماز شكسته است وبه نماز من استناد نموده ، چه من با زنى از اهل مكه ازدواج كرده ام ومال وملكى در طائف كه نزديك مكه است دارم واز اين رو از اهل مكه بشمار ميآيم . عبدالرحمن گفت : اين چه عذرى است كه تو دارى !! اما اينكه گفتى : با زنى مكيه ازدواج نموده اى وى زن تواست وبا تو در مدينه زندگى ميكند وهرگاه خواستى او را به مكه ميآورى ، واما مال وملكى كه در طائف دارى طائف تا مكه سه روز راه است چگونه بدين دو سبب تو از اهل مكه بشمار ميآئى ؟! واما هراسى كه از يمنيان وعوام الناس دارى پيغمبر (ص) وابوبكر وعمر كه در آغاز اسلام زندگى ميكردند چنين هراسى را از مردم نداشتند چگونه كه امروز اسلام قدرت يافته ومستقر شده تو بايد بترسى ! عثمان گفت : اين رأى من است . عبدالرحمن به نزد عبدالله بن مسعود رفت وگفت : مگر از اين بدعت ودگرگونى كه خليفه بوجود آورده خبر ندارى ؟! ابن مسعود گفت : چه كنم ؟ عبدالرحمن گفت : به علمت عمل كن . ابن مسعود گفت اختلاف شر است و روا نيست ومن چون چنين شنيدم با يارانم نماز را تمام خواندم . عبدالرحمن گفت : من كه تا حال شكسته خوانده ام ولى از هم اكنون تمام ميخوانم . (كامل:3/103)

رِأى :

منظر وقيافة . (وكم اهلكنا قبلهم من قرن هم احسن اثاثا ورِئيا) . (مريم:74)

رَئِيس :

مهتر ، سردار ، آن كه در رأس باشد .

اميرالمؤمنين (ع) : «التُقى رئيس الاخلاق» : خداى ترسى سردارِ همه خويهاى نيك است . (نهج : حكمت 410)

رَبّ :

مالك . صاحب . خداوندگار . از نامهاى خداى تعالى ، كه او ربّ مطلق ومالك اصلى هر چيز است : (قل اغيرالله ابغى ربا وهو رب كل شىء) . (انعام:164)

ربوبيت از نزديكترين صفات خداوند است به بنده ، چنان كه ابوت نزديكترين صفت پدر است به فرزند ، از اين رو در دعاهاى مأثوره بيشتر ، خداوند را بدين نام ميخوانند ، چنان كه در

قرآن كريم : (رب اغفرلى ولاخى وادخلنا فى رحمتك)(اعراف:151) . (رب انصرنى بما كذبون)(مؤمنون:26) . (وقل رب انزلنى منزلا مباركا وانت خير المنزلين) (مؤمنون:29) . (وقل رب اغفر وارحم وانت خير الراحمين)(مؤمنون:118) . (رب هب لى حكما والحقنى بالصالحين) . (شعراء:83)

رُبّ :

فشرده وعصاره وآب برخى ميوه ها يا گياهان كه اندكى جوشانيده شود تا ستبر گردد، چون انار وگوجه ومانند آن .

در حديث از ربّ گردو سخن رفته ، كه غوره گردو را به كيفيتى خاص بفشرند وآب آن را جوشانيده از آن رب بسازند . (بحار:66/482)

جعفر بن احمد المكفوف ، قال : كتبت اليه (يعنى ابا الحسن الاول) اسأله عن السكنجبين والجلاّب وربّ التوت وربّ التفّاح ورب السفرجل وربّ الرمّان . فكتب : حلال . (كافى:6/426)

رُبَّ :

بسا . وآن حرف جر است ودر نيايد مگر بر نكره جز اين كه ما بدان ملحق شود كه از عمل ساقط شود و بر معرفه و فعل درآيد ، و گاه با اين حال عمل كند . زايد به حساب آيد لذا مدخول آن مبتدا باشد و به چيزى تعلق ندارد . يا اسم است ; وگفته شده كلمه تقليل است ودر مقام مباهات براى تكثير آيد .

رِبا

، رِبوا:

زيادت . ربا يربو : زياد شد ، زياد ميشود . ربا المال : مال زياد شد ونمو و رشد كرد . (اقرب الموارد ومجمع البيان) . (يمحق الله الربا ويربو الصدقات) خداوند ربا را محو ونابود ميكند وصدقات را افزايش ميبخشد . (بقره:276)

(فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت وربت وانبتت من كل زوج بهيج) : وچون آب بر آن فرود آورديم به اهتزاز درآيد ونمو ورشد كند واز هر نوع گياه زيبا بروياند . (حج:5)

ربا در اصطلاح شرع : معاوضه يكى از دو جنس متماثل مكيل يا موزون است به ديگرى با زيادت در يكى از آن دو ، ويا اقتراض مالى با تعهد به پرداخت چيزى بيش از مقدار قرض شده.

ربا در شرع اسلام حرام واز گناهان كبيرة وحرمت آن از ضروريات اسلام است كه انكار آن كفر بشمار ميرود .

ربا چنان كه از تعريف آن مفهوم گرديد به دو قسم رباى معاوضه ورباى قرضى منقسم است. در رباى از قسم اول لازم است ثمن ومثمن در تحت لفظ وعنوان مخصوص

مندرج واز نوع واحدى بشمار روند وبعلاوه مكيل يا موزون هم باشند . زيادتى كه وجود آن موجب تحقق ربا است ممكن است زيادتى حكمى باشد مانند شرط انجام عملى . در رباى

قرضى مكيل يا موزون بودن شرط نيست ومجرد زيادى كه به نفع مُقرِض در عقد شرط شود از براى تحقق ربا كافى است .

رباى معاوضى در معدود (اشيائى كه به عدد فروخته ميشوند) نباشد ، پس اگر ده متر پارچه به دوازده متر پارچه فروخته شود اشكالى ندارد .

مورده المتجانسان اذا قدرا بالكيل والوزن و زاد احدهما عن الآخر قدرا ... وتحريمه مؤكدة وهو من اعظم الكبائر ، والدرهم منه اعظم وزرا من سبعين زنية بذات محرم ، وضابط الجنس هنا ما دخل تحت اللفظ الخاص كالتمر والزبيب واللحم ، فالتمر جنس لجميع اصنافه والزبيب جنس كذلك والحنطة والشعير هنا جنس واحد فى المشهور واللحوم تابعة للحيوان ولا ربا فى المعدود ولا بين الوالد وولده ولا بين الزوج وزوجته ولا بين المسلم والحربى اذا اخذ المسلم الفضل ويثبت بينه وبين الذمى . (شرح لمعه)

«آيات وروايات در حرمت ربا»

(الذين ياكلون الربوا لا يقومون الاّ كما يقوم الذى يتخبّطه الشيطان من المسّ . ذلك بانهم قالوا انما البيع مثل الربوا ، واحلّ الله البيع وحرّم الربوا ، فمن جائه موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف وامره الى الله ، ومن عاد فاولئك اصحاب النار هم فيها خالدون * يمحق الله الربوا ويربى الصدقات والله لا يحبّ كلّ كفّار اثيم * يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وذروا ما بقى من الربوا ان كنتم مؤمنين * فان لم تفعلوا فأذنوا بحرب من الله ورسوله وان تبتم فلكم رؤوس اموالكم لا تَظلمون ولا تُظلمون) . (بقره:275 ـ 279)

(يا ايها الذين آمنوا لا تاكلوا الربوا اضعافا مضاعفة واتقوا الله لعلكم تفلحون) . (آل عمران :130)

پيغمبر (ص) فرمود : كسى كه ربا بخورد خداوند شكمش را به اندازه آن مال آكنده به آتش دوزخ كند، وتا گاهى كه قيراطى از آن مال در نزد او باشدعملى از او مقبول نگردد . (سفينة البحار)

نيز از آن حضرت آمده كه بدترين كسبها كسب ربا ميباشد . وفرمود : خداوند لعنت كرده خورنده ربا را وكسى كه در گرفتن ربا وكالت كند ونويسنده سند ودو گواه آن را .

امام باقر (ع) فرمود : يك درهم ربا نزد خداوند از چهل زنا سنگين تر است .

در حديث امام صادق (ع) آمده كه ربا دو نوع است : حلال وحرام ، رباى حلال آنست كه كسى وامى به كسى دهد وبى آنكه با وام گيرنده شرط كند اميد زيادت داشته باشد وبدهكار مبلغى زايد بر بدهى خويش به وى بپردازد ، اين وجه حلال است ولى وام دهنده ثوابى نميبرد . ورباى حرام آنكه كسى وام به كسى بدهد وبا وى شرط زيادت كند .

در حديث آمده از حضرت صادق (ع) سؤال شد : به چه سبب ربا حرام است ؟ فرمود : تا مردم (مسلمانان كه وظيفه هميارى يكديگر را دارند) از دستگيرى يكديگر باز نايستند . (بحار:103/116 ـ 157 و 78/201)

رِباء :

هر زمين بلند ومشرف ، ضد وِطاء.

رَباء :

منت نهادن وفزونى نمودن بر كسى. پرورش يافتن در بر كسى .

رَبائِب :

جِ رَبيبَة ، دختران زوجه از شوى ديگر . (وربائبكم اللاتى فى حجوركم). (نساء:23)

رَباب :

ابر سفيد ، واحد آن رَبابَة ، از اين جهت زن را رباب مى نامند . (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:6/443)

ذيل گفتار اميرالمؤمنين (ع) ـ در صفت ابر ـ «و التمع برقه فى كُفَفِه ، و لم ينم و ميضه فى كَنَهوَرِ رَبابه» . (نهج : خطبه 91)

رَباب

، رُباب :

نام سازى است كه نوازند. ابر سفيد .

رُباب :

دختر امرؤالقيس كلابية ومادر عبدالله بن الحسين ، وبه روايتى مادر فرزند شش ماهه امام حسين (ع) معروف به على اصغر كه در كربلا به تير حرملة بن كاهل به شهادت رسيد . حضرت امام حسين (ع) به اين بانو علاقه خاصى داشت . پدر وى امرؤالقيس در عهد خليفه ثانى به اسلام مشرف شد . رباب پس از شهادت امام (ع) با اين كه خواستگاران زيادى داشت شوهر اختيار نكرد .

او داراى طبع شعر بوده ودو بيت زير اوراست :

ان الذى كان نورا يستضاء به ----- بكربلاء قتيل غير مدفون

سبط النبى جزاك الله صالحة ----- عنّا وطينت حسران الموازين

(قاموس الاعلام تركى)

رَبّات :

جِ ربّة : صاحبان . ربات الحجال : زنان پرده نشين .

رِباح :

جِ رَبَح .

رُبّاح :

ميمون نر . بچه شتر لاغر . جانورى مانند گربه كه عطر زباد از آن گيرند.

رِباط :

كاروانسرا . آنچه اسبان بدان بندند . رباط الخيل : بستن ونگهدارى اسبان. (واعدّوا لهم ما استطعتم من قوة ومن رباط الخيل) . (انفال:60)

رِباط :

دوام نمودن بر كارى . ملازمت در سرحد براى حفظ كردن آن از دشمن ، مرزدارى . مرابطه نيز گويند . (يا ايها الذين آمنوا اصبروا وصابروا ورابطوا) . (آل عمران:200)

به مداومت بر نشستن در مسجد به انتظار نماز نيز رباط گويند ، چنان كه در حديث آمده : سُئل رسول الله (ص) عن افضل الاعمال فقال : «اسباغ الوضوء فى السبرات ونقل الاقدام الى الجماعات وانتظار الصلاة بعد الصلاة ، فذلكم الرباط» . (بحار:71/195)

به «مرزدارى» نيز رجوع شود .

رُباع :

چهار چهار . (مثنى وثلاث ورباع) (فاطر:1) . معدول است از «اربعة اربعة» از اين رو غير منصرف است .

رِباع :

جِ رَبع به معنى اهل خانه . وبه معنى منزل وموطن . عن ابى عبدالله (ع) انه قال : «ترث المرأة من الطوب ، ولا ترث من الرباع شيئا» . (بحار:104/351)

رُباعى :

شعرى كه داراى چهار مصراع بود ومصراع چهارم با اول ودوم هم قافيه باشد ولى مصرع سوم را قافيه لازم نباشد .

رُبّان :

ناخدا . رُبّانى : رئيس ملوانان . (المنجد)

رَبّانىّ :

خدائى . دانشمند راسخ در علم دين . مرد متعبد عارف بالله . (لولا ينهاهم الربّانيون والاحبار عن قولهم الاثم واكلهم السحت) . (مائده:63)

عن رسول الله (ص) : «علىّ(ع) ربّانىّ هذه الامة» . (بحار:40/160)

اميرالمؤمنين (ع) : «الناس ثلاثة : عالم ربانى ومتعلم على سبيل نجاة وهمج رعاع ...» . (بحار:23/44)

رَبّ النوع :

ج : ارباب انواع ، اشراقيان از فلاسفه گويند : هر نوعى از افلاك وكواكب وبسايط عنصرى ومركبات واشباح مجرد ربى دارند كه عقل مدبر آن نوع است و اوست غاذى ومنمى ومولد ، ورب اشجار را «مرداد» ورب آتش را «ارديبهشت» ورب ارض را «اسفندارمذ» مينامند . ملاصدرا گويد : كلمه رب النوع را حكماى قديم مانند انباذقلس وهرمس وفيثاغورث بكار برده اند ورب صنم هم ناميده شده است . مؤلف پس از شرح عقايد سقراط وافلاطون وابوعلى سينا ويونانيان قديم گويد :

back page fehrest page next page