back page fehrest page next page

امام باقر (ع) فرمود : در آن هنگام آنچنان انبوه جمعيت از دوزخ برون آيند كه پروانه ها دست جمعى در هوا پرواز كنند . در آن زمان عمودهاى آتش شعلهور گردند وبه خدا سوگند هر كه پس از آن به دوزخ ماند جاويدان باشد .

امام صادق (ع) فرمود : در روز قيامت يكى از بندگان را به موقف حساب حاضر كنند كه عمل خيرى در نامه عملش نباشد . به وى گفته شود : نيك بينديش هيچ عمل نيكى از خود به

ياد ندارى ؟ فكرى ميكند وميگويد : خداوندا كار نيكى ندارم ولى فلان بنده مؤمنت روزى از من آبى طلبيد كه به آن وضو بسازد ونماز بخواند ومن به او آب دادم . خداوند تبارك وتعالى فرمايد بنده ام را به بهشت بريد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هيچگاه حتى در باره بهترين فرد مسلمان از عذاب خدا ايمن ودر باره بدترين فرد مسلمان از رحمت خدا نوميد مباش . (بحار:8/279 و 7/290 و 70/399)

روايت شده كه روزى رسول خدا (ص) به اتفاق جمعى از اصحاب در ميان كوچه اى از كوچه هاى مدينه عبور ميكردند در اين اثناء زنى از خانه بيرون شد وپيغمبر را سوگند داد كه به خانه ما قدم رنجه دار . حضرت اجابت نموده با اصحاب به خانه زن در آمدند ، در آنجا آتشى افروخته ديدند كه كودكان زن پيرامون آن به بازى سرگرم بودند ، زن گفت : يا رسول الله آيا خداوند به بندگان مهربان تر است يا من به فرزندانم ؟ فرمود : بلكه خداوند به بندگان مهربان تر است ، زيرا كه او تعالى (ارحم الراحمين)(مهربان ترين مهربانان است) . زن گفت : آيا شما احتمال ميدهيد كه من فرزندم را در اين آتش افكنم ؟ فرمود : خير . زن گفت : پس چگونه خداوند بندگان خويش را به آتش اندازد در حالى كه او از من مهربان تر است ؟ راوى گويد : چون پيغمبر (ص) شنيد بگريست وفرمود : آرى اين چنين به من وحى شده است . (تعريفات جرجانى ذيل واژه حكمت مسكوت عنها)

رحمن :

پنجاه وپنجمين سوره قرآن كريم ، مدنيّه ومشتمل بر 78 آيه است .

از امام صادق (ع) آمده كه هر آنكس سوره رحمن را بخواند وپس از هر «فباى آلاء ربكما تكذبان» بگويد «لا بشىء من آلائك ربّ اكذّب» اگر در شب بخواند ودر آن شب بميرد شهيد مرده باشد واگر در روز بخواند ودر آن بميرد شهيد مرده است .

نيز از آن حضرت رسيده كه مستحب است اين سوره بدين كيفيت پس از نماز صبح جمعه خوانده شود . (بحار:92/306)

رَحِم نوازى :

خويش وقوم نوازى ، صله رحم . به «صله رحم» رجوع شود .

رَحى

(با الف آخر) :

سنگ آسيا . اميرالمؤمنين (ع) : «يؤتى يوم القيامة بالامام الجائر وليس معه نصير ولا عاذر ، فيلقى فى نار جهنم ، فيدور فيها كما تدور الرحى ثم يرتبط فى قعرها». (نهج : خطبه 164)

رَحيب :

فراخ . رحيب الصدر : فراخ سينه ، دست ودل باز .

رَحيض :

شسته .

رَحيق :

شراب خالص وصافى . مى نابى كه از آميزه هر دُردى پاك بود . (يسقون من رحيق مختوم) . (مطففين:25)

رَحيل :

كوچ . مقابل مقام .

اميرالمؤمنين (ع) : «الرحيل وشيك» . (بحار:73/129)

انس بن مالك ، قال : سمعت رسول الله(ص) يقول : «يا معشر المسلمين ، شمّروا فان الامر جدّ ، وتأهّبوا فان الرحيل قريب ، وتزوروا فان السفر بعيد ...» . (بحار:77/184)

امام موسى بن جعفر (ع) : «كن فى الدنيا كساكن دار ليست له ، انما ينتظر الرحيل» . (بحار:78/310)

رَحيم :

مهربان . صفت مشبهه وبه قولى مبالغه است . از صفات غير مختصه بارى تعالى ميباشد به خلاف رحمن كه صفت خاص خداوند است .

در حديث آمده كه رحيم مهربانى خداوند در آخرت را ميرساند چنانكه رحمن مهربانى حضرتش را در دنيا . و از بعضى تابعين آمده كه رحمن صفتى است كه مهربانى خداوند به همه مخلوقين را شامل ميدارد ورحيم خاص مؤمنان است كه در دنيا توفيق ودر آخرت بهشت ومغفرت نصيبشان ميسازد .

از امام صادق (ع) حديث شده كه «الرحمن اسم خاص بصفة عامّه والرحيم اسم عام بصفة خاصّة» . (مجمع البيان)

رَخّ :

چيزى را لگد زدن تا نرم گردد . آميختن شراب به آب . زياد شدن آب خمير.

رُخ :

يكى از مهره هاى شطرنج .

رُخ :

رخساره ، گونه . خد .

رَخاء :

فراخى زيست وتوانگرى . گشايش وآسايش .

در حديث آمده : «اذا ذكر العبد ربه عزوجل فى الرخاء ، اجابه عند البلاء» . (بحار:15/396)

الصادق (ع) : «لم تكونوا مؤمنين حتى تكونوا مؤتمنين وحتى تعدوا نعمة الرخاء مصيبة ، وذلك ان الصبر على البلاء افضل من العافية عند الرخاء» . (بحار:67/304)

رسول الله (ص) : «تعرّف الى الله ـ عزوجل ـ فى الرخاء يعرفك فى الشدة» . (بحار:70/183)

اميرالمؤمنين (ع) : «لا تكن ممن يرجو الآخرة بغير العمل ويُرَجّى التوبة بطول الامل ... ان اصابه البلاء دعا مضطرّاً ، وان ناله رخاء اعرض مغترّا ...» . (نهج : حكمت 150)

«عند تناهى الشدة تكون الفرجة ، وعند تضايق حلق البلاء يكون الرخاء» (نهج : حكمت

351)

عن ابى عبدالله (ع) : «من لم يستحى من طلب المعاش خفّت مؤنته و رخى باله و نُعِّمَ عياله» . (بحار:70/313)

رُخاء :

سستى ونرمى . باد نرم . (فسخرنا له الريح تجرى بامره رُخاء حيث اصاب). (صافات:36)

رُخام :

سنگ سفيد ونرم . مرمر . مرمر سفيد .

رَخاوة :

سست ونرم گرديدن .

رَخت

(فارسى) :

اسباب ومتاع خانه .

رَخت

(عربى) :

زين اسب .

رختخواب :

بستر . جامه خواب كه مجموع لحاف و تشك و متّكا و غيره است. فراش .

از امام صادق (ع) روايت شده كه : «رختخواب على (ع) هنگام زفاف آن حضرت با فاطمه (ع) يك پوست گوسفند بود» . (كافى:5/377)

از آن حضرت روايت است كه : «سه كس اند كه در روز قيامت خداوند با آنها سخن نگويد و از گناه پاكشان نكند و آنها راست عذابى دردناك : پير زناكار ، و آن كس كه رابط زناى همسر خويش بُوَد ، و زنى كه پاى مرد اجنبى به رختخواب شوى خود بگشايد» . (كافى:5/537)

نيز از آن حضرت است : «هر كسى كه به رختخواب مسلمانى پا نهد (كنايه از اين كه به ناموس وى تجاوز كند) خواه ناخواه به رختخوابش تجاوز شود ، «كما تدين تُدان». (كافى:5/553)

در حديث از تهيه كردن رختخواب بيش از حد ضرورت ، نهى شده است . (كافى:6/479)

از امام باقر (ع) روايت شده كه مردى را به محكمه اميرالمؤمنين (ع) احضار نمودند كه وى را در رختخواب زنى در خانه آن زن يافته بودند . حضرت از آورنده هاى وى پرسيد : آيا چيز ديگرى (جز خفتن در بستر زن) هم ديديد ؟ گفتند : نه . فرمود : پس وى را به پليدى جاى ببريد و او را از پشت و روى در پليديها بغلتانيد و سپس رهايش سازيد . (وسائل:28/145)

رَخش :

رنگ سرخ وسفيد در هم آميخته . اسب .

رَخشان :

تابان . نيّر .

رُخص :

ارزانى . ارزان گرديدن نرخ .

عن الصادق (ع) : «انّ الله و كلّ بالسعر ملكاً ، فلن يغلو من قلّة ولا يرخص من كثرة» . (بحار:5/147)

رُخَص :

جِ رُخصة .

اميرالمؤمنين (ع) ـ فى خطبة ـ : «كتاب ربكم فيكم ، مبيَّنا حلاله وحرامه، وفرائضه وفضائله ، وناسخه ومنسوخه ، ورخصه وعزائمه» . (نهج : خطبه1)

مراد از رخص (رخصتهاى) شريعت ، احكامى است كه در مواردى اذن در ترك آن داده شده ، مانند خوردن مردار براى مضطر ، در قبال عزائم ، مانند عقايد ، يا نماز ومانند آن كه در ترك آن رخصت نباشد . ومانند روزه كه براى شيخ وشيخه وحامل مقرب ومانند آن جايز الترك است . در قبال غير معذور كه واجب الفعل وبيمار ومسافر كه ترك صوم در مورد آنها عزيمت است .

رُخصت :

رُخصة ، اجازه ، دستورى ، آزاد گذاشتن . در قبال عزيمت .

اميرالمؤمنين (ع) : «الا اخبركم بالفقيه حقّ الفقيه : من لم يرخّص الناس فى معاصى الله و لم يقنطهم من رحمة الله ، و لم يؤمنهم من مكرالله ...» . (بحار:78/41)

در حديث آمده : چنان كه خداوند دوست دارد بندگانش به عزايم (واجبات وامور لازمه)اش ملتزم باشند ، همچنان دوست دارد از رخصتهايش نيز بهره بردارى كنند . (بحار:69/360)

به «رُخَص» نيز رجوع شود .

رَخم :

زير بال گرفتن مرغ بيضه خود را. بازى كردن زن با بچه خود ودوست داشتن او را .

رَخَمَة :

قسمى از كركس .

رَخنه :

راهى كه در ديوار واقع شده باشد ، شكاف ديوار . فَرجة . ثُلمَة .

رخو

(به هر سه حركت راء) :

سست ونرم از هر چيز .

رِخوَت :

سستى ونرمى .

رَخِىّ :

رجل رخىّ : مرد فراخ زيست . رخىّ البال : آن كه در نعمت و آسايش باشد . واسع الحال .

رَخِيص :

ارزان ، مقابل غالى : گران .

اميرالمؤمنين (ع) : «دخول الجنّة رخيص، و دخول النار غال» . (بحار:78/90)

عن ابى عبدالله (ع) فى قول الله : (انّى اراكم بخير) قال : «كان سعرهم رخيصاً» . (بحار:12/387)

رَدّ :

بازگردانيدن ، برگردانيدن . قبول نكردن . رد سلام : جواب سلام . ردّ كلام : ابطال سخن . باز گردانيدن جواب . رد احسان : نپذيرفتن احسان .

ام حكيم خزاعية گويد : به رسول خدا(ص) عرض كردم : آيا شما نپذيرفتن لطف واحسان را ناخوش وناپسند مى داريد ؟ فرمود : چه زشت است اين كار؟! اگر ذراع (گوشت دست) گوسفندى به من هديه شود قبول مى كنم واگر به خوردن پاچه اى دعوت شوم مى پذيرم . (ربيع الابرار:4/237)

رِداء :

دوش انداز . ج : اَرديَة .

رِدائة :

تباه وفاسد شدن . تباهى وفساد. قباحت وبدى . مقابل جودت وخوبى .

رِدء :

يار ، معين ، مددكار . يارى كننده . (و اخى هارون هو افصح منّى لسانا فارسله معى ردءاً يصدّقنى) . (قصص:34)

رَدء :

ستون نهادن ديوار را . يار ومعاون گردانيدن كسى را .

رَدّ شمس :

بازگشتن خورشيد ، واقعه اى كه در اوساط اسلامى شهرتى بسزا دارد ، وحسب نقل مورخين ومفسرين ، هم در امم سالفه وهم در اين امت به تكرار اتفاق افتاده ، از جمله :

1 ـ در مورد يوشع ابن نون ، وصى حضرت موسى (ع) ، وى هنگامى كه با مردم كنعان جنگ ميكرد براى اين كه جنگ را به پايان آرد ودشمن از فرا رسيدن شب بهره تجديد قوى نبرد ، به خورشيد كه در افق پنهان شده بود امر بازگشت داد .

2 ـ در مورد حضرت سليمان بن داود ، به موجب يكى از اقوال در تفسير آيات : 31 ـ 33 سوره مباركه «ص» : (اِذ عُرِض عليه ... بالسوق والاعناق) كه گفته اند : هنگامى كه آن پيامبر بزرگوار ـ جهت آماده سازى براى جهاد ـ از اسبان سان ميديد ناگهان متوجه گرديد كه مقدارى از اول نماز عصر گذشته است ، ويا به نقل جبائى ـ از مفسرين معروف ـ آن حضرت را عادت بر اين بود كه در آخر روز نافله مخصوصى ادا مينمود ، ومتوجه شد كه وقت آن نافله گذشته است ، پس حضرتش به امر خداوند خطاب به ملائكه موكل بر خورشيد نمود وفرمود : «ردوها علىّ ...» خورشيد را به من برگردانيد . پس خورشيد بازگشت وحضرت سليمان نماز عصر خود را در وقت فضيلت ، يا نافله مخصوص را در وقت خود ادا نمود . (خلاصه اى از تفسير مجمع البيان در ذيل آيات مزبوره)

3 ـ در مورد حضرت خاتم الانبياء(ص): علماء عامّه وخاصّه به سندهاى بسيار از اسماء بنت عميس وغير او روايت كرده اند كه روزى حضرت رسول (ص) اميرالمؤمنين(ع) را پى كارى فرستاد ، وچون وقت نماز عصر شد ونماز عصر گزاردند حضرت اميرالمؤمنين (ع) آمد ونماز عصر نخوانده بود ، پيغمبر (ص) سر مبارك را در دامن على (ع) نهاد وخوابيد ، در آن حال وحى بر آن حضرت نازل شد ، سر خود را به جامه پيچيد ومشغول شنيدن وحى گرديد ، تا

نزديك شد كه آفتاب فرو رود ، وچون وحى منقطع شد حضرت فرمود: يا على نماز ادا كرده اى؟ عرض كرد : نه يا رسول الله ، نتوانستم سر مباركت را از دامن خويش دور كنم . پيغمبر(ص) عرض كرد : خداوندا على در حال طاعت تو وطاعت رسول تو بود . پس آفتاب را براى او برگردان . اسماء گفت : بخدا سوگند كه ديدم آفتاب برگشت وبلند شد وبه جائى رسيد كه بر زمينها تابيد ووقت فضيلت عصر شد وحضرت نماز بجاى آورد آنگاه خورشيد فرو رفت . (منتهى الآمال)

4 ـ در باره اميرالمؤمنين على (ع) در مسير آن حضرت از كوفه به صفين ، چون موكب همايون به سرزمين بابل رسيد هنگام نماز عصر شد ، حضرت به جهتى كه در كتب تاريخ مندرج است مناسب نديد در آن زمين به اداء نماز بپردازد لذا نماز را به تأخير انداخت كه از آنجا بگذرد ، روز به پايان رسيد وخورشيد در افق پنهان گشت وپس از آن كه آن سرزمين را طى كرد خورشيد به امر خداوند بازگشت وحضرت نماز عصر را ادا نمود . (پايان)

اين قول هر چند مشهور ، اما با موازين معهوده سازگار نيايد .

نصر بن مزاحم به سندى از عبد خير بن يزيد هَمدانى نقل ميكند كه گفت : در مسير على(ع) به صفين در ركاب آن حضرت بودم، چون به سرزمين بابل رسيديم وقت نماز عصر فرا رسيد ، اما هيچ جاى مناسبى نيافتيم كه لشكر در آن نماز گزارد ، تا به جائى رسيديم كه بهترين جاى جهت برگزارى نماز بود ، ولى خورشيد در شُرُف غروب بود ، حضرت فرود آمد ومن (ما ظ) نيز با او فرود آمدم (آمديم ظ) حضرت دعا كرد وخورشيد به وقت عصر به عقب بازگشت ، پس نماز خوانديم آنگاه خورشيد به افق پنهان گشت ... (وقعة صفين:136)

رَدج :

آنچه از شكم بره يا كره اسب درآيد پيش از آغاز آن به خوردن چيزى .

رَدح :

در آوردن يك شقه در دامن خيمه . درد سبك وخفيف .

رَدع :

كسى را از چيزى بازداشتن ومنع نمودن وى . «فرض الله الايمان تطهيراً من الشرك ... و النهى عن المنكر ردعاً للسفهاء» . (نهج : حكمت 252)

رَدغ :

جِ ردغة . آب و گل تنك و گِلزار سخت . رَدِغ : آب گلناك و گل آلود .

اميرالمؤمنين (ع) ـ ضمن خطبه اى ـ : «فانّ الدنيا رَنِقٌ مشربها ، رَدِغٌ مشرعها» . (نهج : خطبه 83)

مشرع رَدِغ : ذو طين و وحل .

رَدف :

پيروى كردن كسى را . از پى فرا شدن . (قل عسى ان يكون ردف لكم بعض الذى تستعجلون) : بگو (اى پيغمبر) بعضى از آن وعده كه به وقوعش تعجيل داريد بدين زودى شايد در پى شما آيد . (نمل:71)

رِدف :

نشيننده سپس سوار .

رَدم :

بند كردن در را . ردم باب يا ثلمة : سد كردن تمام در يا ثلث آن را . پينه و وصله زدن بر جامه .

رَدم :

سدّ . (فاعينونى بقوة اجعل بينكم وبينهم رد ما) . (كهف:95)

رَدّ مظالم :

برگردانيدن اموال يا حقوق غصبى به صاحبان آن . در اصطلاح فقه : مالى كه كسى به حاكم شرع بپردازد ، بابت دين يا ديونى كه بر ذمه دارد و داين آن معلوم نيست ، خواه داين آن شرع باشد وخواه عامه مردم .

از رسول خدا (ص) روايت است كه اگر بنده خدا يك درهم به طلبكاران خود (كه به ستم از آنها ستده باشد) برگرداند ، او را بهتر است از عبادت هزار سال ، و از آزاد ساختن هزار بنده و از هزار حج وعمره . در حديث ديگر از آن حضرت : هر كه يك درهم به ديّان خود برگرداند خداوند او را از آتش دوزخ آزاد سازد . در حديث ديگر از آن حضرت : هر كه كمترين چيزى را به طلبكاران خود برگرداند ، خداوند همان را ميان او وآتش دوزخ حجاب سازد ...

وفرمود : هر كه طلبكاران را از خويش راضى سازد بهشت او را واجب شود بدون حساب .

اميرالمؤمنين (ع) : «لا عدل افضل من ردّ المظالم» : هيچ عدالت برتر از برگردانيدن مظالم نباشد . (مستدرك الوسائل:12/103)

رِدَّة :

برگشتن : برگشتگى از دين وجز آن . اسم مصدر ارتداد .

اهل ردّه يا اصحاب ردّه جماعتى از عرب را گويند كه پس از وفات پيغمبر اسلام از دين برگشتند وگفتند : اگر محمد (ص) پيغمبر بودى نمردى ، واز پرداخت زكات دريغ كردند و ابوبكر به رأى خويش بى آنكه با كسى از صحابه مشورت كند با آنها جنگيد وجمعى از آنها را كشت وبرخى را اسير نمود. (لغت نامه دهخدا)

اين از نظر اهل سنت ، و اما از نظر شيعه اهل ردّه كسانى را گويند كه پس از پيغمبر(ص) به امامت خاصّه كه امتداد مقام نبوّت بود ايمان نياورده با على (ع) بيعت نكردند ونصّ پيغمبر(ص) را در اين باره ناديده وناشنيده گرفتند .

مفضّل گويد : روزى اصحاب ردّه را بر امام صادق (ع) برشمردم ومن هر يك از اصحاب پيغمبر را كه نام بردم ومى پنداشتم وى ثابت قدم بوده ميفرمود از اين بگذر ، تا حذيفه را نام بردم ، فرمود : بگذر . گفتم : ابن مسعود . فرمود : بگذر . سپس فرمود : اگر كسى را بخواهى كه هيچ شك وشبهه اى در دلش خطور نكرده باشد اين سه نفراند : ابوذر وسلمان ومقداد .

امام باقر (ع) فرمود : مردم پس از پيغمبر(ص) همه برگشتند جز سه تن : مقداد وابوذر وسلمان ، وپس از چندى عده اى به خود آمده به حق بازگشتند ولى اين سه نفر بيعت ننمودند مگر پس از اينكه على (ع) را به جبر وادار به بيعت كردند ، واين است معنى (وما محمدٌ الاّ رسول ... افإن مات او قُتل انقلبتم على اعقابكم) .

يكى به امام صادق (ع) عرض كرد : آن همه جمعيت اصحاب پيغمبر ومسلمانان آن عصر كسى جز اين سه تن به امر ولايت آگاه نبود ؟ فرمود : آرى ، تنها همين سه نفر بودند. عرض كرد پس آيات (انما وليكم الله ...)و (واطيعوا الله ... واولوالامر منكم) كه در اين باره نازل شده از پيغمبر (ص) نمى پرسيدند كه مربوط به چه مسئله اى است ؟ فرمود : بدبختى از همين جا آغاز ميشود كه نمى پرسيدند . (بحار:22/332)

محمد بن يعقوب الكلينى ، حدّثنا محمد بن يحيى عن احمد بن محمد بن عيسى عن الحسين بن سعيد عن علىّ بن نعمان عن عبدالله بن مسكان عن عبدالرحيم القصير ، قال : قلت لابى جعفر (ع) : ان الناس يفزعون اذا قلنا ان الناس ارتدّوا ! فقال : «يا عبدالرحيم ! ان الناس عادوا ـ بعد ما قبض رسول الله (ص) ـ اهل جاهلية ، ان الانصار اعتزلت ، فلم تعتزل بخير ، جعلوا يبايعون سعداً وهم يرتجزون ارتجاز الجاهلية : يا سعد ! انت المرجّا ، وشعرك المرجّل ، وفحلك المرجّم» . (كافى:8/296)

رَدهة :

مغاكى در زمين بلند درشت ويا در سنگ كه آب در آن گرد آيد . ج : رُده .

رَدى

(با الف آخر) :

هلاك گرديدن . اميرالمؤمنين (ع) : «من اشفق على دينه سلم من الردى» . (بحار:77/2424)

رَدِىّ :

بد وبى قدر . مقابل جيّد .

رَديف :

نشيننده سپس سوار . آن كه در كنار ديگرى واقع شود .

رَذائِل :

جِ رذيلة ، صفات پست . فرومايگان .

رَذل

، رذالة ، رذولة :

زشت و قبيح گرديدن . مستوجب كوچك و حقير شمرده شدن گرديدن . ارذله : وى را پست و رذيل ساخت .

اميرالمؤمنين (ع) : «اذا ارذل الله عبدا حظر عليه العلم» : هرگاه خداوند بنده اى را (بر اثر گناهانش) پست و رذيل سازد ، دانش را از او باز دارد . (نهج : حكمت 288)

رَذل :

ناكس وفرومايه . ناكسى وفرومايگى .

رَذيلة :

ناكسى وحقارت . ضد فضيلة .

رَز

(فارسى) :

درخت انگور . به عربى كُرم .

رَزّ :

دنبال به زمين فرو بردن ملخ . نيزه زدن كسى را . ثابت و استوار كردن چيزى را در زمين يا ديوار و جز آن . بانگ كردن آسمان از باران . رزّ ، واحد آن رزّه ، ج : رُزَز و رزاز : اخيه ، آهن يا ميخ كه در ديوار يا زمين ثابت كنند جهت بستن ستور .

رَزّاز :

برنج فروش . منسوب است به ارز كه برنج باشد .

رَزّاق :

روزى دهنده . (هو الرزاق ذو القوة المتين) . (ذاريات:58)

رَزانة :

صاحب وقار گرديدن .

رَزايا :

جِ رزية .

امام باقر (ع) : «لا يستكمل عبدٌ حقيقة الايمان حتّى يكون فيه خصال ثلاث : التفقّه فى الدين ، و حسن التقدير فى المعيشة ، و الصبر على الرزايا» . (بحار:1/213)

رُزء :

مصيبت بزرگ ، كاسته شدن چيزى از مال و جز آن .

اميرالمؤمنين (ع) : «من لم يبال ما رزء من آخرته اذا سلمت له دنياه فهو هالك» . (بحار:77/378)

فى الحديث : «انّى لا ارزء من فيئكم درهما» اى لا انقص شيئاً ولا درهما . (مجمع البحرين)

رِزق :

روزى . ج : ارزاق . (فامشوا فى مناكبها وكلوا من رزقه) . (ملك:15)

اميرالمؤمنين (ع) : «الرزق رزقان : رزقٌ تطلبه و رزقٌ يطلبك» (نهج : حكمت 379) . «استنزلوا الرزق بالصدقة» (نهج : حكمت 137) . «من رضى برزق الله لم يحزن على ما فاته» (نهج : حكمت 349) . «من طلب الآخرة طلبته الدنيا حتى يستوفى رزقه» . (نهج : حكمت 431)

رَزق :

روزى دادن . (كلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا) . (مائده:88)

رَزم :

جنگ . حرب . قتال . نِضال . هيجا.

رزمنده :

جنگنده . مُقاتِل .

رَزمة :

يك بار خوردن . پشتواره .

رَزِيئة :

مصيبت .

رَزين :

محكم واستوار ومضبوط . صاحب وقار و بردبار و آرميده . گرانمايه و سنگين . مؤنث آن رزينة .

اميرالمؤمنين (ع) : «لا يعى حديثنا الاّ صدورٌ امينة و احلام رزينة» : سخن ما (اهلبيت نبوت) را نپذيرد جز دل هاى امانت پذير و خردهاى استوار . (نهج : خطبه 189)

رَزِيّة :

مصيبت . ج : رزايا .

امام صادق (ع) : «اصبر نفسك عند كلّ بلية و رزيّة فى ولد او مال، فان الله يقبض عاريته وهبته ليبلو شكرك وصبرك» . (بحار:71/94)

«ايها الناس ، اياكم وحب الدنيا ، فانها راس كل خطيئة وباب كل بلية وقران كل فتنة وداعى كل رزية» . (بحار:78/54)

رِژى

(مأخوذ از فرانسه) :

به زمان صدارت ميرزا حسينخان مشيرالدوله امتياز راه آهن به دولت انگليس داده شده بود كه به موقع اجرا نرسيد واين معامله هميشه مورد بحث وادعاى دولت انگليس با دولت ايران بود تا مراجعت ناصرالدين شاه از سفر سيم فرنگ (1307) زمان وزارت ميرزا على اصغر خان امين السلطان امتياز انحصار تجارت داخله وخارجه كليه اقسام توتون وتنباكو ولوازم آن را به يك كمپانى انگليسى دادند وامتياز راه آهن سابق الذكر را لغو كردند در شهر رجب 1308 نمايندگان كمپانى دخانيات در تحت رياست آرسن نامى وارد تهران ومشغول عمل شدند .

باغ ايلخانى واقع در جهت غربى خيابان علاء الدوله كه در امتداد سفارت خانه انگليس است محل مركزى كمپانى شد چون مهم ترين ولايت محصول دخانى شيراز بود بدواً از اعضاى كمپانى چند نفرى به شيراز رفتند و اول هم از شيراز عدم رضايت ملت ازين معامله ظهور كرد واجتماعاتى تشكيل شد اعضاء كمپانى در خارج شهر ماندند والى فارس به مسالمت مشغول تصفيه امر گرديد ولى نتيجه نگرفت لذا به مردم سخت گرفتند حاج سيد على اكبر مجتهد فال اسيرى را هم از شيراز به عتبات تبعيد كردند اعضاء كمپانى داخل شهر ومشغول گرفتن اجناس موجودى تجار وزارعين شدند از شدت تعدى مردم در بقعه امامزاده سيد احمد معروف به شاه چراغ متحصن گرديدند اين اخبار كه به اصفهان وطهران رسيد اظهار كدورت وشكايت علما از رفتار كمپانى وكردار حكومت شيراز در تبعيد حاج سيد على اكبر وسخت گرفتن با مردم شروع گرديد سيد مذكور هم به سُرّمَن رَأى رفت وخدمت آقا ميرزا محمد حسن حجة الاسلام شيرازى واقعه را عرض كرد ميرزا در رفع يد كمپانى واسترضاى خاطر حاج سيد على اكبر به توسط كامران ميرزاى نايب السلطنه كه وزير جنگ وحاكم طهران بود تلگرافى به شاه كرد 19 ذى الحجه 1308 نايب السلطنه در جواب ميرزا تلگراف نمود مراتب به عرض همايونى رسيد به مشير الوزراء امر شد خدمت جنابعالى شرفياب شود مطلب را مفصلا عرض خواهد كرد . 7 محرم 1309 چندى بعد مشيرالوزراء خدمت ميرزا رفت از صلاح وفساد طرفين قضيه هر چه گفت قانع نشدند مجدداً ميرزا توسط نايب السلطنه تلگرافى به شاه مخابره نمود خود شاه اينطور جواب دادند : «جناب! تلگراف شما به حضور ما رسيد تلگرافى هم سابقاً كرده بوديد

back page fehrest page next page