جواب آن را مفصلا توسط ميرزا محمود خان مشيرالوزراء كارپرداز سابق بغداد به آنجناب فرستاديم البته تماماً را حالى وخاطرنشان آن جناب كرده است واگر تكليف باشد چون جوابهاى اين اظهارات شما خيلى مطول است كه مطالب حالى آن جناب شود البته بهتر است كه با پست داده شود به جناب امين السلطان فرموديم كه فرمايشات را مفصلا با پست به زودى به آن جناب بنويسد وخواهد فرستاد البته بعد از ملاحظه آنها خواهيد فهميد كه دولت هرگز شأن واستقلال وحفظ ناموس ومنافع وآزادى رعيت خود را به ديگرى نداده است ودر كمال سختى نگاهداشته است وخواهد داشت ان شاء الله» چون ازين گونه جوابها نتيجه حاصل نشد وخبر مداخله ميرزا به همه جا رسيد از تمام ولايات ايران باب مكاتبه بين علماء بلدان وميرزا مفتوح شد اول دفعه علماى اصفهان استعمال دخانيات را ترك كردند مردم اصفهان هم متابعت نمودند ومراتب را به ميرزا نوشتند علماى طهران هم همه روزه در منزل آقا ميرزا حسن مجتهد آشتيانى مجتمع ميشدند ومستقيماً با دولت مذاكره ميكردند تا در روز پنجشنبه غره شهر جمادى الاولى 1309 سواد حكمى از طرف ميرزاى شيرازى در طهران انتشار يافت وبه ديوارهاى معابر عمومى ومساجد چسبانيدند وهزارها نسخه از آن در دست مردم بود كه : «اليوم استعمال تنباكو وتوتون باى نحو كان در حكم محاربه با امام زمان صلواة الله عليه است حرره الاحقر محمد حسن الحسينى» دولت از ميرزاى آشتيانى اصل آن را مطالبه كرده وتوضيحاتى خواست ولى اصل آن رؤيت نشد لهذا اولياى دولت گفتند اين حكم جعل شده واصلى ندارد اما كجا مردم طهران گوش به اين تكذيب دادند در همان روز كليه قهوه خانه ها را بستند وقليان وچپقها را شكستند حتى در دربار سلطنت هم شرب دخان متروك شد از اين ساعتها كار از دست خواص خارج وعوام داخل كارزار گرديد وبا دولت طرف شدند بعضى از علما واعيان از ميرزاى شيرازى سئوال كردند آيا چنين حكمى فرموده ايد جواب دادند كه بلى حكم كرده ام دولت مستأصل شد شاه امر كرد وجوه اعيان مملكت وهيئت دولت در منزل نايب السلطنه اجلاس كنند ميرزاى آشتيانى وشش تن ديگر از علماء هم حاضر شوند در اين خصوص مذاكره نمايند پس از انعقاد مجلس صورت امتياز نامه را قرائت كردند به كلمه منيپول كه رسيد علماء معنى آنرا سؤال نمودند گفته شد يعنى انحصار علماء گفتند همين كلمه كافى است كه اين امتياز بر خلاف شرع است والناس مسلطون على اموالهم چه درين مجلس
ديوارها چسبيده بود كه برحسب حكم ميرزاى شيرازى روز دوشنبه جهاد است شاه دستخط شديدى به خط خود به ميرزاى آشتيانى نوشت كه اين حركات چيست ومحرك كيست او هم جواب ناصوابى داد كار ازدحام بالا گرفت فرنگيها مضطرب شدند سفير روس از ساير سفرا ورئيس كمپانى دعوتى كرد وخامت اوضاع را تذكر داد همه تصديق كردند قرار شد رئيس كمپانى جداً به دولت بگويد يا جواب علماء ومردم را بدهند يا خسارت كمپانى را جبران كنند كه دولت از هر طرف به مضيقه افتاد بالاخره به ميرزاى آشتيانى گفتند يا رفع حرمت را به مردم اعلان كنيد يا چندى از طهران برويد ميرزا جواب داد حكم حرمت را من نكرده ام تا حكم حليت بدهم ولى امروز وفردا را به من مهلت بدهيد پس خود از طهران ميروم علما همه متحد گرديدند كه روز دوشنبه به اتفاق ميرزا حركت نمايند مردم فهميدند روز دوشنبه 3 جمادى الاخره 1309 دكانها وبازارها بسته شد واز حركت علماء مانع شدند از هر طبقه هزارها مرد و زن جلو عمارت دولتى جمع گرديدند شورش كردند نايب السلطنه بيرون آمد مگر به استمالت جلوگيرى كند مردم حمله نمودند زنها سنگ انداختند نايب السلطنه به اندرون برگشت آقا بالا خان رئيس فوج مخصوص فرمان آتش تفنگ داد فوج شليك كرد چند نفر را كشتند شاه دلتنگ شد وامر كرد تفنگ نيندازند عضدالملك را به مجلس علماء فرستاد اولياى دولت وزعماى ملت متفق شدند وشب و روز كار كردند تا اين امتياز بكلى ملغى گرديد ودولت خسارت كمپانى را تعهد نمود ومردم هر كس به كار خود مشغول وجمعيتها متفرق گشت روز سه شنبه 25 جمادى الآخره 1309 ميرزاى آشتيانى وسائر علماء به مسجد شاه رفتند والغاء امتياز واذن استعمال دخان را از طرف ميرزاى شيرازى به مردم اعلام نمودند ودر همان روز تمام قهوه خانها باز شد ووجوه طبقات جشن گرفتند وشب در بازار چراغان كردند . يرى الشاهد ما لا يرى الغائب . (لغت نامه دهخدا)
رِژيم
(مأخود از فرانسه) : طرز . قاعدة . روش . طرز خوراك وپرهيز طبق دستور پزشك . به «پرهيز» رجوع شود .
رَسّ :
چاه كندن . در زير خاك پنهان كردن چيزى . دفن كردن مرده را . اصلاح كردن ميان قوم . افساد نمودن ميان قوم . (از اضداد است) . دانستن امور قوم وخبر آنها را. بلغنى رسٌّ من الخبر : گوشه اى از آن خبر به من رسيد .
دم فرو كردن ملخ در زمين براى تخم ريزى . گذشتن انديشه به دل . حديث را در فكر ومغز خويش جاى دادن .
رَسّ :
ابتداى چيزى ، رسّ الحُمّى : آغاز تب . چاه باستانى . معدن . پاره اى از چيزى .
محكم وسخت .
رَسّ :
چاهى كه سنگ چينى نشده باشد. اصحاب رسّ كه در قرآن آمده ميان مفسرين اختلاف است ، برخى گويند چاهى بوده در شهر انطاكيه كه حبيب نجار را در آن افكندند وسپس به اصحاب رسّ شهرت يافتند ، بعضى گفته اند دامدارانى بودند كه چاهى داشتند وبه كنار آن مينشستند وبه عبادت بتان ميپرداختند تا اينكه خداوند شعيب را بر آنها مبعوث نمود ، آنها وى را تكذيب نمودند ودر نتيجه آن چاه فرو ريخت وزمين آنها را به خود فرو برد . (مجمع البيان)
در حديثى از حضرت رضا (ع) كه او از پدرش و او از پدرش و او از پدرش و او از پدرش على بن الحسين (ع) و او از پدرش حسين ابن على (ع) نقل كرده كه سه روز پيش از ضربت خوردن اميرالمؤمنين (ع) مردى از اشراف تميم به نام عمرو بر حضرت وارد شد وعرض كرد : يا اميرالمؤمنين مرا از اصحاب رسّ خبر ده كه در چه زمانى بوده ودر كجا زندگى ميكرده اند وسلطان آنها چه كسى بوده وآيا پيغمبرى بر آنها مبعوث شده وبه چه نوع عذابى به هلاكت رسيدند ؟ كه من نام آنها را در قرآن ديده ولى از ماجراى آنها اطلاعى ندارم . حضرت فرمود : از داستانى پرسيدى كه تاكنون كسى جز من (از پيغمبر) نپرسيده وپس از من نيز هر كه از آنها سخن گويد جز از من نگويد ...
از جمله داستانهاى آنها اينكه آنان قومى بودند كه درخت صنوبر ميپرستيدند وآن را شاه درخت ميگفتند ويافث بن نوح آن درخت را كنار چشمه اى به نام روشاب نشانده بود و از درختانى بود كه پس از طوفان بوجود آمده بود واز اين جهت آنها را اصحاب رسّ گويند كه پيغمبر خويش را زنده در چاه دفن نمودند واين واقعه بعد از حضرت سليمان بوده ، وآنها را در مشرق زمين به كنار رود «رسّ» (كه بعداً بدين نام موسوم گشت) دوازده شهر بود وآن رود كه به نام آنها ناميده شده بود پر آب ترين رودخانه هاى زمين بوده ; چنانكه در آن روزگار هيچ شهرى به آبادانى شهرهاى آنها نبوده وآن بلاد به نامهاى : آبان وآذر و دى وبهمن و اسفندار وفروردين وارديبهشت وخرداد ومرداد وتير ومهر وشهريور موسوم بوده اند ، وبزرگترين شهر آنها اسفندار بوده كه سلطان آنها در آن مسكن داشته ، ونام آن سلطان تركوذ بن غابور بن يارش بن ساذن بن نمرود بن كنعان ، فرعون ابراهيم بوده ، وچشمه اصلى ودرخت صنوبر در آن شهر بوده ، ودر هر يك از شهرهاى ديگر نيز تخمى از آن صنوبر كِشته بودند كه درختى بزرگ شده بود ، وآب آن چشمه را بر خود وحيواناتشان حرام كرده بودند ، وهر كه از آن چشمه مى نوشيد او را ميكشتند چه معتقد بودند كه اين آب مايه حيات خداى ما است وكسى را نشايد از زندگى خدا بكاهد ،
وخود وحيوانات از آب نهر رسّ مينوشيدند ودر طول سال هر ماهى يكى از شهرها را عيدگاه خويش ساخته بودند كه در آن انجمن ميكردند وآن درخت را به پارچه اى از حرير منقوش به صورت انواع موجودات ميپوشانيدند وگوسفندى وگاوى را به عنوان قربانى درخت بپاى آن ميكشتند وآتشى عظيم افروخته قربانى خويش را در آن ميافكندند ، وچون آتش مشتعل ميگشت ودود به آسمان ميرفت آنچنان كه فضا را پر ميكرد همه به سجده درخت ميافتادند ودر كنار آن تضرع وزارى ميكردند كه درخت از آنها راضى شود ، وشيطان ميآمد وشاخه هاى درخت را حركت ميداد وبه صداى كودك آوازى از آن سر ميداد كه اى بندگانم آسوده خاطر باشيد كه از شما راضى شدم ، چشمتان روشن باد . پس آنها سر از سجده برميداشتند واز شادى به ميگسارى ونواختن طبل وانواع خنياگرى ميپرداختند . ويك شبانه روز بدين منوال مى گذراندند وبرمى گشتند . واينكه عجمان ماههاى خود را بدين اسامى موسوم ساخته از اين جهت بوده است .
وهنگامى كه عيد شهر بزرگشان (اسفندار) ميشد همه آنها از زن ومرد ، خُرد وكلان در آنجا گرد آمده خيمه اى از ديبا كه انواع صور در آن ترسيم شده بود ودوازده در به نام آن شهرها داشت برپا نموده وبيرون آن خيمه درخت صنوبر را سجده ميكردند وچندين برابر قربانيهائى كه براى درختان ديگر كرده بودند پيشكش مينمودند وپس از پايان مراسم شيطان بزرگ ميآمد وشاخه هاى درخت را به شدت حركت ميداد وبا صداى جهورى خشن از درون درخت سخن ميگفت وآنها را وعده ها ونويدها ميداد بيش از آنچه كه شيطانهاى كوچك در مراسم ساير درختان وعده داده بودند ، آنگاه سر از سجده برميداشتند واز شادى ونشاط سر از پا نمى شناختند وبه عيش ونوش وميگسارى ميپرداختند ، واين عيد دوازده روز ادامه داشت آنگاه به منازل خود بازميگشتند .
چون امر اينها مدتها بدين منوال گذشت وبه كفر ودرخت پرستى ادامه دادند خداوند پيغمبرى را از بنى اسرائيل و از نسل يهودا ابن يعقوب بر آنها فرستاد ، وى مدتى در ميان آنها زيست وآنان را به پرستش خدا دعوت نمود ولى در آنها اثرى نكرد وهمچنان به عناد وسركشى ادامه ميدادند تا روز عيد بزرگ آنها فرا رسيد وهمه در كنار آن درخت جمع شدند . پيغمبر گفت : پروردگارا بندگانت از نافرمانى وعصيان ودرخت پرستى دست برنمى دارند اين درخت را بخشكان وقدرتت را بر آنها بنمايان . بامداد فردا ديدند درخت خشك شده آنها هول زده ومبهوت گشتند وبه دو فرقه تقسيم شدند : گروهى گفتند : همين مردى كه ميگويد من فرستاده خداى آسمانيم درخت را خشكانده تا دلها از پرستش آن برگردد . دسته ديگر گفتند : چون
درخت اين مرد را ديد به خشم آمد وخود خشكيده گشت . وبالاخره همه به كشتن آن پيغمبر يك جهت شدند . لوله هائى وسيع از سرب بساختند وآنها را بر سر يكديگر در آب چشمه فرو بردند وآب ميان آنها را كشيدند وسپس در ته آنها چاهى كندند وپيغمبر را در آن چاه افكندند وسنگى بزرگ بر در آن نصب نموده آنگاه لوله ها را بيرون كشيدند وگفتند : باشد كه خدايان ما راضى شوند ونور وبهاى خويش را به ما باز گردانند ...
چون چنين كردند خداوند سرخ بادى آتشين بر آنها فرستاد وزمين از زير آنها آتش شد كه همه بسان سرب گداخته وذوب شدند ... (تفسير صافى : 386)
رَسائِل :
جِ رسالة ، مكتوبات . نامه ها . رسائل اخوان الصفا ، به «اخوان الصفا» رجوع شود .
رَساتيق :
جِ رستاق ، معرب روستا .
عن رسول الله (ص) : «من لم يتورع فى دين الله ابتلاه الله تعالى بثلاث خصال : اما ان يميته شابّا او يوقعه فى خدمة السلطان او يسكنه فى الرساتيق» . (بحار:76/159)
رِسالت :
پيغامبرى . پيغام گذارى .
رِسالة :
پيغامبرى . پيغام . ج ، رسالات . (الله اعلم حيث يجعل رسالته)(انعام:124). (يا قوم لقد ابلغتكم رسالة ربى)(اعراف:79) . (لقد ابلغتكم رسالات ربى ونصحت لكم)(اعراف:93) . (انى اصطفيتك على الناس برسالاتى وبكلامى)(اعراف:144) . به «پيغمبر» رجوع شود .
رَسّام :
نقش كننده ونقّاش . كاتِب .
رَستاخيز :
رستخيز . قيامت . حاقّة . قارعة . واقعة . آزِفة . روز قيامت ومحشر . به «قيامت» رجوع شود .
رستاق
(به فتح يا ضم راء) : روستا . معرّب است .
اميرالمؤمنين (ع) : «ان الله عز وجل يعذب ستة بستّة : ... واهل الرستاق بالجهل». (بحار:2/108)
رسول الله (ص) : «يا على ، لا تسكن الرستاق ، فان شيوخهم جهلة وشبابهم عرمة ونسوانهم كشفة والعالم بينهم كالجيفة بين الكلاب» . (بحار:76/156)
رَستگارى :
آزادى ورهائى ونجات وخلاصى . فَوز ، فلاح . نجاح . مفاز .
قرآن كريم : سوگند به خورشيد وتابش چاشتگاهيش . وبه ماه كه پيرو خورشيد بُوَد. وبه روز هنگامى كه جهان را روشن سازد . و به شب هنگامى كه عالم را در پرده سياهى كشد . وبه آسمان وآنكه آن را بنا كرد. وبه زمين وآن كه آن را بگسترد . وبه روان (خود) آدمى وآنكه آن را
سامان داد وسپس پاك زيستن وناپاك زيستن در نهاد او قرار داد . كه رستگار گرديد آنكس كه خويشتن را از ناروائى وناشايستگى پاك ساخت . (شمس:1 ـ 10)
رسول اكرم (ص) فرمود : آنكس رستگار شد كه دل خويش را به ايمان به خدا خالص وتسليم نمود وزبانش را به راست گوئى و وجودش را به بندگى خدا يك جهت ساخت وخوئى استوار وگوشى شنوا وديده اى بينا داشت . (الدرّ المنثور:2/237)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : آنكس كه عقل خود را بر هواى دلش غالب نمود رستگار شد . (غررالحكم)
رستم فرخزاد :
پسر سپاهبد فرخ هرمزد ، سردار معروف ومدبر ودلير اواخر عهد ساسانى (مقتول 636 م) كه مورخان ارمنى پدر وپسر را «ايشخان» (شاهزاده) ياد كرده اند . در زمان سلطنت آزرميدخت ، پدر رستم ، فرخ هرمز مدعى سلطنت شد وملكه را به زنى خواست . چون آزرميدخت نمى توانست علناً مخالفت كند ، در نهان وسايل قتل او را فراهم آورد . آنگاه رستم با سپاه خويش پيش راند وپايتخت را تصرف وآزرميدخت را خلع وكور كرد . در زمان يزدگرد سوم ، رستم نايب السلطنه حقيقى ايران محسوب ميگشت . وى كاملاً از خطر عظيمى كه در نتيجه حمله عرب به كشور ايران روى داده بود اطلاع داشت پس فرماندهى كل نيروى لشكرى را به عهده گرفت ودر دفع دشمن جديد كوشش دليرانه كرد . با سپاهى بزرگ در پيرامون پايتخت حاضر شد . اما خليفه عمر پيشدستى كرد . در سال 636 م سپاه ايران در قادسيه ـ نزديك حيره ـ با سعد بن وقاص سردار عرب روبرو شد . جنگ سه روز طول كشيد وبه شكست ايرانيان خاتمه يافت . رستم كه شخصاً حركات افواج را اداره ميكرد ودرفش كاويان را در برابر خود نصب كرده بود كشته شد . (فرهنگ معين بخش اعلام)
رَسَح :
كم شدن گوشت سرين وهر دو ران . لاغر سرين بودن . وصف آن : اَرسَح و رَسحاء ، ج : رُسح .
در حديث آمده : «لا تسترضعوا اولادكم الرسح ولا العُمش ، فانّ اللبن يورث الرَسَح والعَمَش» . (نهايه ابن اثير)
رَسخ :
در اصطلاح قائلين به تناسخ ، انتقال روح است از جسم آدمى به نباتات وجمادات . (المنجد)
در نزد حكما ، عبارت است از انتقال نفس ناطقة از بدن انسان به اجسام نباتى . (كشاف اصطلاحات الفنون)
رَسَد :
حصّه وبهره . رصد معرّب آن است .
رَسع :
مهره چشم زخم بستن در پاى يا دست كودك ، رسع الصبىّ رسعا . تباه وفروهشته وسست گرديدن اعضاى مرد . برچسبيدن پلك چشم .
در حديث عبدالله بن عمرو بن عاص آمده : «بكى حتّى رسعت عينه» اى تغيرت وفسدت والتصقت اجفانها . (نهاية ابن الاثير)
رُسغ :
پيوندگاه كف دست وپا به ساق . ج : ارساغ واَرسُغ .
رَسف :
رفتن به رفتار پايبند بر پاى .
رَسل :
سير ورفتار نرم . موى فروهشته .
رُسُل :
جِ رسول . به معنى قاصد وپيامبر. (رسلا مبشرين ومنذرين لان لا يكون للناس على الله حجة بعد الرسل). (نساء:165)
رُسْل :
جِ رسول .
رَسم :
نشان نهادن . رسمت للبناء رسما : علّمت ، نشان نهادم . اثر ونشان . رسم القبر : اثره .
رَسم :
نهادى نهادن . خوبى رفتار .
امام باقر (ع) فرمود : «هر كه رسم عادلانه اى نهد كه پس از مرگش مردم بدان عمل كنند خداوند به اندازه پاداشى كه به عمل كنندگان ميدهد به وى پس از مرگش بدهد بى آنكه از اجر وثواب عمل كنندگان كاسته گردد ، وهر كه رسم وروش ظالمانه اى نهد كه مورد عمل مردم باشد خداوند پس از مرگ او به اندازه گناهى كه بر عمل كندگان مينويسد در عمل او ثبت كند بدون اينكه از آنها چيزى بكاهد» . (بحار:71/258)
رَسم
(اصطلاح منطقى) : تعريف شىء به عرضيات ، مانند تعريف انسان به ما شى وضاحك . در قبال حدّ ، كه تعريف شىء است به ذاتيات ، مانند تعريف انسان به حيوان ناطق . وآن بر دو قسم است : تامّ وناقص ، رسم تام آن كه رسم مركب باشد از جنس قريب وعرض خاص ، مانند الانسان حيوان ضاحك ، ورسم ناقص آن كه مركب باشد از جنس بعيد وعرض خاص ، مانند الانسان جسم ضاحك . يا جنس قريب وعرض عام ، مانند الانسان حيوان مستقيم القامة . يا عرض به تنهائى ، مانند الانسان ضاحك .
رَسَن :
زمام وآنچه بر بينى شتر باشد از مهار ، معرب است . ريسمان .
رُسوا :
فضيح . بى حرمت . مفتضح . كسى كه بر بدى آشكار شده باشد .
رُسوا نمودن :
به آبروى كسى لطمه وارد نمودن . به «آبرو» و «قذف» رجوع شود .
رُسوائى :
فضيحت . بدنامى . خزى .
اميرالمؤمنين (ع) ـ در ضعف آدمى وسستى او در برابر حوادث ـ واگر مصيبتى به وى برسد
بى تابى وى را رسوا سازد . (نهج حكمت 108) آن حضرت در نكوهش اهل دنيا : به مردارى روى آوردند كه به بخوردنش رسوا گشتند . (نهج : خطبه 109)
از آن حضرت است : «قلة الصبر فضيحة» : كم صبرى رسوائى است . (بحار:78/229)
نيز از آن حضرت است : ننگ رسوائى شيرينى كامرانى را تيره ومكدّر ميسازد . (غررالحكم)
امام صادق (ع) : چون خدا بخواهد يكى را رسوا سازد رسوائيش را به زبان خودش آورد . (بحار:78/228)
اميرالمؤمنين (ع) هنگامى كه زناكارى را ـ كه خود به زنا اعتراف نموده بود ـ سنگسار كرد ، خطاب به حضّار وتماشاگران فرمود : اى مردم ! هر كه اين عمل پليد را مرتكب گردد بين خود وخدا توبه كند وديگرى را از سرّ خويش آگاه نسازد ، كه به خدا سوگند ، آن توبه كه در پنهانى انجام دهد به نزد خدا بهتر است از اين كه خويشتن را رسوا سازد وپرده آبرويش را بدرد . (بحار:79/35)
ابو برده گويد : روزى پشت سر پيغمبر(ص) در مسجد نماز گزارديم ، آن حضرت محض اين كه سلام نماز گفت با شتاب به درب مسجد رفت ودست خويش را بر در نهاد وبا صداى بلند فرمود : اى گروه كسانى كه به زبان ايمان آورده ولى ايمان خويش را در دل خالص ننموده ايد ! در پى كشف عيوب مسلمانان مباشيد ، كه هر كه عيوب پنهانى مسلمانان را دنبال كند خداوند در پى عيوب مستوره او خواهد بود ، وهر كه را كه خداوند در صدد كشف عيوبش باشد رسوا گردد هر چند وى در به روى خويش ببندد وراهى براى ديد مردم به خانه خود باز نگذارد . (بحار:75/214)
رَسوب :
مرد رسوب : ثابت وپابرجاى . مرد بردبار . شمشير رَسوب : در محلّ ضربت فرو رونده ، نافذ .
فى الحديث : «كان لرسول الله سيف يقال له الرَسوب» . اى يمضى فى الضريبة ويغيب فيها . (نهاية ابن الاثير)
رُسوب :
ته نشين شدن چيزى در آب . به آب فرو شدن . گويند : رسب فى الامتحان; يعنى در آزمون شكست خورد وناجح نشد . نفوذ نمودن ودر عمق چيزى فرو رفتن .
اميرالمؤمنين (ع) ـ در صفت نگهدارى كوهها زمين را از اضطراب ـ : «فسكنت (الارض) من المَيَدان (الاضطراب) لرسوب الجبال فى قطع اديمها ...» . (نهج : خطبه 91)
رُسوخ :
ثابت وپابرجا شدن . پابرجا بودن . فلان راسخ در علم است ، يعنى از ثابت
واستوار شدگان در آن است .
رَسول :
پيغامبر . فرستاده شده . ج : رُسُل . در عرف اسلام ، كسانى را گويند كه خداوند براى راهنمائى بشر وابلاغ دين حق فرستاده باشد . اين كه در قرآن آمده : (انّا رسول رب العالمين) (شعراء:16) . از اين رو است كه در وزنهاى فَعول وفعيل واحد وجمع ومذكر ومؤنث يكى است (ناظم الاطباء) . فرق ميان رسول و نبىّ آن كه رسول كسى است كه جبرئيل بر او نازل گردد او را ببيند و با وى سخن گويد ، و نبىّ آن كه تكاليف خويش را از طريق رؤيا بيابد.
در حديث ديگر : رسول كسى است كه بدون وساطت فردى از بشر از خدا خبر دهد و داراى شريعتى نوين باشد مانند آدم و پيامبران اولوالعزم . (مجمع البحرين)
كلبى وفرّاء گفته اند : هر رسولى نبىّ است ولى عكس آن درست نيست . ولى معتزله
گفته اند: ميان آن دو فرقى نيست زيرا خداوند تعالى حضرت محمد (ص) را يك بار به لفظ نبىّ وبار ديگر به لفظ رسول خطاب كرده است . (تعريفات جرجانى)
به «پيغمبر» رجوع شود .
رُسوم :
جِ رَسم . آئين ها ، قواعد ، قوانين.
رسيدگى :
مقابل كالى ونارسى . نضج ، بلوغ . مواظبت وسرپرستى . رسيدگى به خانواده وافراد عائله ، به «خانواده» رجوع شود .
رسيدن :
وصول . رسيدن به خدا : به وصل حق نائل گرديدن . به قرب حق دست يافتن . امام عسكرى (ع) فرمود : «رسيدن به خدا سفرى است كه جز به راهپيمائى شبانه ميسّر نگردد» . (بحار:78/380)
رَسيس :
خبرى كه به صحت نپيوسته باشد . خردمند .
رَسيل :
فراخ . لطيف . طفيف يعنى چيز اندك . پيغام برنده . فرستاده . ج : ارسُل ورُسُل . اسبى كه همراه اسب ديگر بدود . آن كه در تيراندازى وجز آن موافقت كند .
رَش
(فارسى) : بازو يعنى از سر دوش تا آرنج . (ناظم الاطباء)
بازو كه به عربى عضد گويند و از سر انگشت است تا آرنج . (غياث اللغات)
مسافت ميان دو دست چون آنها را از هم باز كنند . (از برهان)
رَشّ :
باران اندك . ج : رِشاش .
رَشّ :
برافشاندن آب و خون واشك . جائى را آب زدن .
عن ابى جعفر (ع) قال : «قال النبى (ص) لعلى (ع) : يا على ! ادفنّى فى هذا المكان و ارفع قبرى من الارض اربع اصابع و رشّعليه من الماء» . (وسائل:3/192)
عن ابى عبدالله (ع) : «السنّة فى رش الماء على القبر ان تستقبل القبلة و تبدأ من عند الرأس الى عند الرجل ثم تدور على القبر من الجانب الآخر ثم يرشّ على وسط القبر» . (وسائل:3/195)