عن عبدالله بن سنان قال : سألت اباعبدالله (ع) عن الصلاة فى البيع و الكنائس و بيوت المجوس ، فقال : «رشّ و صلّ» . (وسائل:5/138)
رُشا :
جِ رشوة . يزيد بن فرقد عن ابى عبدالله (ع) قال : سالته عن السحت ، فقال : «الرشا فى الحكم» .
عمّار بن مروان عن الصادق (ع) : «... فامّا الرشا يا عمّار فى الاحكام فانّ ذلك الكفر بالله العظيم و برسوله» . (وسائل:17/93 ـ 95)
رِشا :
بند دلو . ج : اَرشِيَة .
رَشاد :
راستى . اهتداء . به سامان بودن . صلاح وسداد : (وما اهديكم الاّ سبيل الرشاد): شما را جز به راه صلاح وراستى هدايت نمى كنم . (غافر:29)
رَشاد :
تره تيزك . نوعى سبزى .
رشادت :
قدرت وشجاعت وشهامت . اين صفت بيشتر در ميان سرباختگان به خدمت پروردگار ودل باختگان به محبت ذات ربوبيت وهدفداران دينى يافت شود . اينك نمونه آن :
مرحوم مفيد به سند متصل از ابوحمزه ثمالى روايت كند كه روزى عبدالملك مروان در مكه سخنرانى ميكرد چون سخنش به موعظه رسيد مردى از ميان جمعيت برخاست وگفت : يك لحظه سكوت ، يك لحظه سكوت . شما مردم را امر ميكنيد وخود بدان عمل نمى نمائيد ، نهى ميكنيد وخود مرتكب منهيات ميگرديد ، مردم را موعظه ميكنيد وخود پند نمى گيريد!!! اگر قرار باشد كه رعيت روش حكام خود را دنبال كنند و امر آنها را اطاعت نمايند ، كى وكجا پيروى از شيوه ستمگران واطاعت از جباران واجب بوده ؟! واگر بگوئى سخن حكمت آميز را از هر كه شنيديد بپذيريد ما دانشمندتر وحكيم تر وفصيح تر از ترا داريم كه هم اكنون در زندانهاى تو بسر ميبرند يا در تبعيدگاههاى تو آواره اند ويا در گوشه وكنار متواريند آنها را از بند رها ساز وآزادى بده كه ما را به سخنان حكيمانه شان موعظه كنند ، بخدا سوگند كه مسلمانان ترا نپذيرفته كه بر جان ومالشان حكومت كنى وبه شيوه جباران وستمگران رفتار كنى ولى آنچه كه مرا تسلى ميدهد آن است كه حكومت تو موقّت و زودگذر ميباشد وفرداى قيامت نامه عملت را كه هيچ ريز ودرشتى در آن فروگذار نشده به دستت دهند وبه جزاى عملت خواهى رسيد .
چون سخن مرد به اينجا رسيد پاسداران عبدالملك ريختند و او را دستگير نموده وبردند واز آن به بعد آن شخص ديده نشد . (بحار:46/336)
رَشتى :
ميرزا حبيب الله (ميرزا) بن محمد على رشتى اصولى (ف. نجف 1312 هـ ق) از شاگردان مبرز شيخ مرتضى انصارى واز مراجع تقليد درجه اول شيعه در عراق عرب . گروهى بسيار از مجالس درس او استفاده كرده به مقام اجتهاد رسيده اند . از تأليفات اوست :
الاجارة در فروع احكام وقوانين عقد مزبور در حقوق شيعه ، اجتماع الامر والنهى، الامامة ، بدايع الافكار در اصول فقه ، تقريرات درس شيخ مرتضى انصارى ، تقليد اعلم ، مسأله غصب ، كاشف الظلام فى علم الكلام ، التعادل والتّراجيح . (فرهنگ دهخدا)
رَشح :
عرق كردن . تراويدن . عرق . ج : رشحات . امام صادق (ع) ـ در وصف اميرالمؤمنين (ع) ـ : «و لقد اعتق من ماله الف مملوك فى طلب وجه الله و النجاة من النار ممّا كدّ بيديه و رشح منه جبينه» . (بحار:41/110)
رَشَح :
خوى ، عرق . ومنه فى حديث القيامة : «يبلغ الرشح آذانهم» . (منتهى الارب)
رَشَد :
هدايت يافتن . راه راست يافتن . خلاف ضلال . (وهيّىء لنا من امرنا رشدا). (كهف:10)
رُشد :
نجاة . صلاح . براه شده . در مفردات وقاموس واقرب الموارد آمده كه هر دو وزن «رُشد ورَشَد» به يك معنى است . در مقابل غىّ وضلال . (قد تبيّن الرشد من الغىّ). (بقره:256)
رُشد :
نموّ كردن . به كمال عقل رسيدن . كامل العقل بودن .
امام صادق (ع) فرمود : كسى كه دو روزش يكسان بود مغبون است (كه يك روز از سرمايه عمرش را از دست داده بى آنكه در ازاى آن سودى بدست آورده باشد) وهر كه دوّمين روزش بدتر از روز نخستش بود ملعون (وغضب شده خدا) است ، وآنكه رشد وفزايش در خود نيابد خواه ناخواه به سوى نقص وكمبود رهسپار است ، وكسى كه رو به كمبود ونقصان بود مرگ او را به از زندگى است . (بحار:71/173)
رُشد :
صلاحيت مباشرت داد وستد ، ضد سفه (فان آنستم منهم رشدا فادفعوا اليهم اموالهم) . (نساء:6)
رَشدَة :
حلال زاده . خلاف زَنيَة . ولد رشدة : پاكزاد .
رَشف :
مكيدن . فى الحديث ، «كان النبى (ص) اذا راى الحسين بن علىّ ـ عليهماالسلام ـ مقبلاً قبّله و ضمّه الى صدره و رشف ثناياه ...» . (بحار:22/153)
رَشف :
آب اندك كه در ته حوض بماند.
رَشق :
تير انداختن . رُوِىَ عن الباقر (ع) انه قال : «لمّا كان يوم الجمل و قد رُشِقَ هودج عائشة بالنبل قال علىّ (ع) : والله ما ارانى الاّ مطلّقها ...» . (بحار:32/201)
رِشق :
تيراندازى و هر چه بر آن گرو كنند . و منه قولهم : «رمينا رشقا» اذا رموا كلّهم دفعة فى جهة واحده . بانگ قلم .
رَشك :
گاه به معنى حسد آيد كه كسى به خوشبختى ديگران ناخوشنود بود (به حسد رجوع شود) وگاه به معنى غبطه كه كسى آرزو كند مانند فرد مورد نظر به خوشبختى رسد كه اين از صفات نيك است.
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : كسى كه در دستگاه حكومت پست ومقامى دارد به كسى ماند كه بر شير سوار باشد ، مردم بر او رشك برند ولى خود بهتر داند كه در چه وضعى بسر ميبرد . (نهج : حكمت 263)
به اميرالمؤمنين (ع) عرض شد : چه كسى را ميبايد بيشتر بر او رشك برد ؟ فرمود : آنكه بدنى به زير خاك دارد كه از عقاب خداوند ايمن گشته وبه انتظار واميد ثواب وپاداش او ميباشد .
امام صادق (ع) فرمود : هرگز به كسى كه مردم به وى خوش بين وبه ديده رضا در او مينگرند رشك مبر تا بدانى كه خدا از او خوشنود است . وبر كسى كه مردمان جز به راه حق در طاعت او ميباشند رشك مبر كه همين (رياست او) خود مايه هلاكت او وپيروانش خواهد بود . (بحار:78/32 و 73/105)
به «غبطه» نيز رجوع شود .
رشوة :
به كسر راء وضم آن اسم است از رشوه به فتح راء ، چيزى است كه به وسيله آن به حاجت توان رسيد . ودر شريعت امرى است كه گيرنده از روى ستم ستاند در راهى كه چاره نباشد مگر آن كه آن را بدهى . وبالجمله مالى كه شخص در مقابل عملى ستاند كه از وظائف او است يا براى ابطال حقى يا احقاق حقى .
رشوه از محرمات شرع اسلام ودر نكوهش آن آثار واخبار بيش از حد وحصر است .
امام باقر (ع) فرمود : پيغمبر (ص) لعنت نمود كسى را كه مردم به علمش نيازمند بوند و او از آنان رشوه بخواهد .
عمار بن مروان گويد : امام صادق (ع) به من فرمود : درآمدهاى حرام تباه كننده را اقسام زيادى است كه از آن جمله درآمدهاى حاكمان جور (ستم پيشه) ميباشد ، و از آن جمله است
مزد قاضى (كه قضاوت وظيفه او ميباشد وبر حاكم است كه بر فرض نياز معيشت او را از بيت المال تأمين كند) ومزد زنان بدكاره وبهاى شراب وديگر ربا ، واما رشوه در قضاوت اى عمار كه آن (به منزله) انكار خدا وپيغمبر ميباشد . اميرالمؤمنين (ع) در تفسير آيه (اكّالون للسحت)(حرام خوران) فرمود : او همان كسى است كه كارى (ادارى كه خود بدان موظف است) براى برادر دينى خود انجام دهد وسپس هديه اى از او بپذيرد .
امام صادق (ع) فرمود : رشوه گرفتن در قضاوت كفر به خدا است .
پيغمبر (ص) فرمود : خدا لعنت كند رشوه دهنده ورشوه گيرنده و واسطه بين اين دو را.
وفرمود : از رشوه گيرى بپرهيزيد كه آن كفر محض است ورشوه گير بوى بهشت به مشامش نرسد . (بحار:2/62 و 104/273)
رُشى :
جِ رشوة . فى الحديث : «احذروا الدنيا اذا امات الناس الصلاة و اضاعوا الامانات و اتّبعوا الشهوات و استحلّوا الكذب و اكلوا الربا و اخذو الرشى و شيّدوا البناء» . (بحار:78/22)
رَشيد :
خردمند . هدايت يافته . (أليس منكم رجل رشيد) : آيا در ميان شما مرد عاقلى نيست (هود:78) . شجاع ودلير .
رشيدالدين :
محمد بن عبدالجليل عمرى بلخى ملقب به رشيدالدين ومعروف به وطواط متوفى به سال 573 قسمتى از تحصيلات وى در نظاميه بغداد بوده و در فارسى وعربى مهارت داشته . او راست : حدايق السحر فى دقايق الشعر ، ديوان ، فرائد القلائد ، درر غرر ، لغت فارسى منظوم موسوم به حمد وثنا (تاريخ ادبيات ايران)
رُشَيد هجرى :
منسوب به «هجر» از بلاد بحرين . از ياران ممتاز ودانشمند وشجاع اميرالمؤمنين على (ع) وكسى كه حضرت او را به آموختن علم منايا وبلايا شايسته ديده ، شخصيتى كه در دفاع از حريم مقدس ولايت از هيچ فداكارى دريغ ننموده وسرانجام در اين راه به شهادت رسيد .
مرحوم شيخ كشى در رجال خود آورده كه روزى اميرالمؤمنين (ع) با جمعى از ياران در باغى از باغهاى كوفه به سايه نخلى نشسته بود وفرمود از آن نخل مقدارى خرما چيدند وبا اصحاب تناول فرمودند رشيد كه در جمع بود عرض كرد : يا اميرالمؤمنين چه نيكو رطبى بود ! حضرت فرمود : ترا بر چوب اين درخت به دار خواهند كشيد .
پس از آن همواره رشيد به نزد آن درخت ميآمد وآن را آب ميداد ، روزى حسب معمول به كنار درخت آمد ديد آن را بريده اند ، گفت : اجل من نزديك شده پس از چند روز ابن زياد به دنبالش فرستاد در راه ديد كه آن درخت را به دو نيم ساخته اند . گفت : اين را براى من آماده
كرده اند .
چون به نزد ابن زياد رفت گفت : از دروغهاى امامت چيزى نقل كن ; رشيد گفت : نه من دروغگويم نه امامم دروغ مى گويد او مرا خبر داده كه تو دست وپا وزبان مرا خواهى بريد . ابن زياد گفت : او را ببريد ودست وپايش را ببريد ولى زبانش را مبريد كه دروغ امامش ثابت شود .
چون دست وپايش را بريدند وبه خانه اش بردند به آن ملعون خبر دادند كه وى امور غريبه براى مردم نقل ميكند ، فورى دستور داد زبانش را نيز بريدند .
وشيخ طوسى به سندى از دخترش امة الله نقل ميكند كه گفت : از پدرم شنيدم ميگفت : اميرالمؤمنين (ع) به من فرمود : اى رشيد صبر تو چگونه باشد آنگاهيكه زنازاده بنى اميّه دستها وپاها وزبان ترا ببرد؟ عرض كردم : يا اميرالمؤمنين فرجامش بهشت خواهد بود ؟ فرمود : آرى تو در دنيا وآخرت با من خواهى بود .
وچون دست وپاى پدرم را بريدند و او را به خانه مان آوردند به وى گفتم : اى پدر ! اين درد چگونه بر تو ميگذرد ؟ گفت : دخترم ! آنقدر سبك وآسانست به اندازه درد كسى كه در ميان جمعيت فشارى به او رسد . پس همسايگان وآشنايان به ديدنش آمدند وبر او اظهار تأثّر نمودند وميگريستند، وى گفت : گريه را بگذاريد وقلم وكاغذى حاضر كنيد پس وى شروع كرد به نقل مطالبى راجع به حوادث آينده از اميرالمؤمنين (ع) وآنها مينوشتند .
به ابن زياد خبر دادند كه رشيد دارد سخنانى ميگويد كه نزديكست فتنه برپا شود.
گفت : زود برويد وزبانش ببريد . چنين كردند وسپس او را به دار كشيدند تا به شهادت رسيد وجسدش را در باب النخيله كوفه دفن نمودند . (بحار واعيان الشيعه)
رَشيق :
مرد نيكو وباريك قد . ج : رَشَق. كلام ظريف منسجم .
رَصّ :
استوار كردن بنا . چسبانيدن چيزى به چيزى ومنظم كردن آن . در قرآن آمده : (بنيان مرصوص) .
رَصاص :
قلع . سرب .
رَصَد :
مراقبت كردن وچيزى را زير نظر گرفتن . گروه چشم دارندگان .
(فمن يستمع الآن يجد له شهابا رصدا) : هر كه اكنون گوش كند شهابى را در كمين خود مييابد . (جنّ:9)
(الاّ من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه ومن خلفه رصدا) : هيچكس بر غيب او آگاه نيست مگر فرستاده برگزيده اش كه بر محافظت او (فرشتگان را) از پيش رو واز پشت سر ميفرستد . (جن:27)
اميرالمؤمنين (ع) : «اعلموا عبادالله ! انّ عليكم رصداً من انفسكم و عيوناً من جوارحكم ، و حفّاظ صدق يحفظون اعمالكم و عدد انفسكم» : اى بندگان خدا بدانيد كه مراقبانى از خودتان بر شما گماشته شده ، و ديدبانانى از اعضاء بدنتان ناظر شمايند ، و نيز حسابگرانى راستگو اعمال شما را و شمار نفسهاى شما را نگه مى دارند . (نهج : خطبه 157)
رَصَد :
در اصطلاح نجوم مناره اى باشد كه بر قله كوهى سازند واقلاً هفتصد گز طول آن باشد ومنجمان بر آن نشينند واحوال ستارگان معلوم كنند . (ناظم الاطباء)
رَصين :
محكم واستوار وپابرجاى .
رَضّ :
كوفتن وريزه كردن .
عن اميرالمؤمنين (ع) ـ فى حديث ـ : «فاذا رضّ المرفق فعثم فديته ثلث دية النفس : ثلاثمائة دينار و ثلاثة و ثلاثون دينارا و ثلث دينار» (وسائل:29/300) . «و دية الرصغ اذا رضّ فجبر على غير عثم ولا عيب ثلث دية اليد : مائة دينار و ستّة و ستون دينارا و ثلثا دينار» (وسائل:29/301) . «و فى الصدر اذا رضّ فثنّى شقّيه كليهما فديته خمسمائة دينار» (وسائل:29/304) . «و فى الكعب اذا رضّ فجبر على غير عثم ولا عيب ثلث دية الرجلين ...» . (وسائل:29/307)
رِضا :
خوشنود شدن . به فتح راء وبه قصر نيز صحيح است .
اميرالمؤمنين (ع) : «لا تسخط الله برضا احد من خلفه» : هرگز خداى را به خوشنودى يكى از مخلوقينش از خود خشمگين مساز. (نهج : نامه 27)
بهترين همنشين رضا (خوشنودى) است. (نهج : حكمت 4)
«ارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسك» : براى مردم آن خوش دار كه براى خود مى پسندى . (نهج : نامه 31)
«اغض على القذى والا لم ترض ابدا» : چشم خويش را بر خاشاك فروبند وبفشار ، وگرنه (اگر توقع داشته باشى در همه حال به تو خوش بگذرد) هرگز خوشنود نخواهى گشت . (نهج : حكمت 213)
رِضا در مقابل كراهت از شروط صحت هر عقدى است ، از جمله عقد بيع ومطلق تجارت : (يا ايها الذين آمنوا لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الاّ ان تكون تجارة عن تراض منكم). (نساء:29)
رِضا :
لقب امام هشتم حضرت على بن موسى بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب سلام الله عليهم ميباشد . به «على بن موسى» رجوع شود .
رِضا :
ميرزا رضاى كرمانى كه ناصرالدين شاه را در روز جمعه هفدهم ذيقعده سال 1313 ق . در حرم حضرت عبدالعظيم به ضرب شش لول كشت ، پسر ملا حسين عقدايى و از مريدان متعصب سيد جمال الدين افغانى بود وى اهل كرمان بود ودر تهران به شغل دستفروشى اشتغال داشت وسالها به تهمت دروغ بابى بودن در سياه چالها محبوس بود . تفصيل احوال او وعلل واسبابى كه وى را به قتل ناصرالدين شاه برانگيخت در ضمن بازجويى بوسيله خود وبستگان او بيان شده كه همگى در روزنامه هفتگى صور اسرافيل از شماره نهم مورخه 28 جمادى الآخره 1325 ق تا شماره هفدهم مورخه 24 شوال همان سال چاپ شده است وقسمت استنطاق خود او نيز تماماً در تاريخ بيدارى ايران تأليف مرحوم ميرزا كاظم كرمانى وترجمه انگليسى آن در كتاب (انقلاب ايران) تأليف ادوارد براون چاپ گرديده است ; دو ماه واندى پس از جلوس مظفرالدين شاه به تخت سلطنت ، ميرزا رضا را در صبح روز پنجشنبه دوم ماه ربيع الاول سال 1314 ق در ميدان مشق طهران به دار آويختند ودو سه روز همچنان به دار بود ومردم از همه جا به تماشا مى آمدند وبا مراقبت قراولان از فاصله معين بدان نگاه مى كردند . مجلس ترحيم وچله براى وى نشد تنها شب چهلم وسالگرد او حاجى شيخ هادى نجم آبادى با دو سه نفر مخفيانه مجلسى ترتيب داد . ميرزا رضا پسرى به نام تقى داشت كه پس از مرگ پدر در دكان نانوايى تفتونى شاطرى مى كرد ومردم دسته دسته بدانجا آمده و او را به نام پسر قاتل شاه شهيد به يكديگر نشان مى دادند . (دهخدا)
رضا به قضاى خدا :
اين صفت برترين مقامات دين واشرف منازل مقربين ميباشد وآن باب الله الاعظم است كه هر كه بدان درآيد به بهشت درآيد . خداوند ميفرمايد : (رضى الله عنهم ورضوا عنه) .
اين حالت به معنى خوشنودى ـ در باطن وظاهر قولا وعملا ـ از كار خدا ميباشد كه صاحب اين صفت فقر وغنا ، آسايش وتعب بقاء وفناء ، عزت وذلت ، صحت ومرض ، مرگ وزندگى نزد او يكسان است ويكى را بر ديگرى ترجيح ندهد وبه كار خدا اعتراض وانتقاد نكند كه فايده عاجل آن فراغت دل است به عبادت پروردگار وآسودگى از غم واندوه ، وآجل آن رضاى پروردگار ونجات از خشم وعقاب او تعالى .
نقل است كه يكى از دارندگان اين صفت هفتاد سال بزيست ودر مدت عمر خود هرگز نگفت : ايكاش چنين ميشد يا ايكاش چنان نميشد . به يكى از متصفين به اين صفت گفتند : از آثار رضا در وجود خود چه مى بينى ؟ وى گفت : من در خودم بوئى از رضا استشمام نميكنم ولى در عين حال اگر خداوند مرا پل دوزخ كند وخلق اوّلين وآخرين بر آن بگذرند وبه بهشت
روند وسپس مرا به دوزخ افكنند چون حكم او است دوست دارم وبر اين كار خوشنود باشم وبه دلم نگذرد كه اى كاش چنين نميشد وچرا سهم من اين شد ؟
در حديث آمده كه روزى رسول اكرم(ص) از گروهى ياران خود پرسيد : شما در چه صفت ميباشيد ؟ گفتند : ما مؤمنانيم . فرمود : نشان ايمان شما چيست ؟ گفتند : بر بلاى خدا شكيبا وهنگام گشايش سپاسگزار وبه حكم خدا خوشنوديم . فرمود : به خداى كعبه كه شما به راستى مؤمنيد .
از آن حضرت روايت است كه فرمود : «خداوند در روز قيامت به گروهى از امت من بالهائى عطا كند كه از گورهاشان به سوى بهشت پرواز كنند ، ملائكه به آنها گويند : آيا به حسابتان رسيدگى شد ؟ گويند : ما حسابى نديديم . گويند از صراط گذشتيد ؟ جواب گويند : ما صراطى مشاهده ننموديم . ملائكه گويند : دوزخ را ديديد ؟ گويند : ما چنين چيزى به چشم نديديم . ملائكه گويند: شما از امت كيستيد ؟ گويند : از امت محمد (ص) . ملائكه گويند : شما را به خدا به ما بگوئيد : در دار دنيا چه عملى داشتيد ؟ گويند : دو خصلت در ما بود كه خداوند به فضل رحمت خويش ما را بدين منزلت رساند . فرشتگان گويند : آن دو چه بود ؟ پاسخ دهند : ما در خلوت از خدا شرم داشتيم كه او را عصيان كنيم وبه اندكى كه قسمتمان كرده بود راضى بوديم . ملائكه گويند : آرى شما به اين مقام شايسته ايد» .
روايت شده كه موسى (ع) عرض كرد : «پروردگارا مرا به كارى دلالت فرما كه رضاى تو در آن باشد . فرمود : رضاى من آنكه تو از كارهاى من كه در باره ات روا ميدارم خشنود باشى» . (جامع السعادات)
امام باقر (ع) فرمود : «سزاوارترين كسى كه بايستى در برابر قضاى پروردگار تسليم باشد آنكس است كه خدا را شناخته باشد ، وكسى كه به قضاى الهى راضى وخشنود باشد او را در برابر آن بليه پاداشى بزرگ باشد وچون از قضا ناخرسند باشد قضا كار خود را بكند و اجر او ضايع گردد» .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : «ايمان را چهار ركن است : راضى بودن به قضاى خدا وتوكل بر خدا وواگذار نمودن كار به خدا وتسليم بودن در برابر فرمان خدا» . (سفينة البحار)
پيغمبر (ص) فرمود : «هر قضائى كه خداوند در باره مؤمن جارى سازد خير او در آنست» .
امام صادق (ع) فرمود : «راضى بودن به قضاهاى ناگوار از درجات والاى يقين است» .
از جمله امورى كه به موسى وحى شد اين بود كه اى موسى هيچ آفريده اى نزد من دوست تر از بنده مؤمنم نباشد ، هر بلا كه بر او فرستم يا سلامتى وعافيتى به وى دهم خير او را منظور دارم
ومن به صلاح حال او داناترم ، وبنده مؤمن بر بلايم شكيبا وبر نعمتهايم سپاسگزار وبه مقدراتم راضى وخشنود باشد . (بحار:71/139 ـ 152)
به امام مجتبى (ع) عرض شد : ابوذر غفارى مى گفته : من درويشى را از توانگرى وبيمارى را از سلامتى دوست تر ميدارم . حضرت فرمود : خداوند ابوذر را رحمت كناد ، ولى من مى گويم: هر آنكس به حسن انتخاب (به گزينى) خداوند در باره خود اعتماد داشته باشد هرگز آرزو نكند كه به وضعى ديگر جز آنچه خدا برايش انتخاب نموده متحول گردد . (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد : 3/156)
رِضاع :
نوشيدن شير از پستان . ودر شرع نوشانيدن طفل است به شير حقيقةً وحكماً ، بر مادر واجب است كه اولين شير را خود به فرزندش بدهد ومستحب است تا دو سال خود مادر عهده دار شير فرزندش باشد به حكم (الوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين)وتواند كه اين امر را به عهده شوى گذارده تا هر كه را خواست براى شير دادن فرزندش معين كند كه مادر رضاعى او مى شود . ودر اسلام احكامى بر آن مترتب است ، در روايت است كه «الرضاع لحمة كلحمة النسب» و «يحرم من الرضاع ما يحرم من القرابة» وبالجمله هرگاه كودكى از شير زنى به جز مادر خود تغذيه كرد در حد معينى كه بعداً خواهد آمد آن كودك در حكم فرزند آن زن وشوهرش محسوب مى شود وآن زن وشوى او پدر ومادر رضاعى او ، و اولاد آنها با برادران وخواهران آن طفل حكم خواهر وبرادر دارند وميان آنها علقه زناشوئى روا نباشد چنانكه در اقرباى نسبى وسببى .
براى تحقق رضاعى كه موجب نشر حرمت ميشود سه علامت ذكر كرده اند :
1 ـ كميت . وآن مردد است بين ده نوبت متوالى وپانزده نوبت متوالى .
2 ـ كيفيت . و آن مقدارى است كه استخوان طفل را محكم نموده وگوشت بروياند .
3 ـ زمان . وآن يك شبانه روز است .
شرايط نشر حرمت علاوه بر آنچه گذشت :
1 ـ منشاء شيرى كه طفل از آن ارتضاع ميكند بايد حمل از نكاح صحيحى باشد . پس اگر از پستان برحسب اتفاق به غير حمل شير آيد يا حمل مستند به نكاح صحيحى نباشد اثرى نخواهد داشت .
2 ـ طفل بايد شير را از پستان بمكد پس اگر دوشيده آن را بنوشد هر قدر هم كه باشد بى اثر خواهد بود .
3 ـ ارتضاع ميبايست در ظرف مدت دو سال شيرخوارگى به عمل آيد وگرنه اثرى نخواهد
داشت .
4 ـ اتحاد فحل . به اين معنى كه تمام رضعات تا به حد كمال كه رسد صاحب لبن كه عبارت از شوهر است يكى باشد . پس اگر زنى بچه اى را شير داده باشد اما نه به حد كمال وبعد آن را از شيرى كه صاحب لبن ديگرى است تكميل وبه حد نصاب رسانده باشد نشر حرمت نخواهد كرد .
5 ـ توالى رضعات يعنى پى در پى به اينكه بين رضعات از پستان زن ديگر شير نخورده باشد . اما فصل به اكل وشرب مانعى ندارد .
6 ـ هر رضعه بايد كامل باشد به اينكه طفل سير شده وپستان را رها كند .
7 ـ بايد شير خالص بوده وچيز ديگرى به آن ممزوج نشده باشد .
خواهر رضاعى مرتضع بر برادر نسبى او حرام نميشود زيرا بين آنها به طور مستقيم اخوتى نيست بلكه خواهر رضاعى ، خواهر برادر او است واين عنوان يعنى خواهر برادر بودن از عناوين نسبى هفتگانه نبوده تا مبنى بر اساس انطباق موجب نشر حرمت گردد مگر بطور عموم منزله .
در صورتى كه زنى دو طفل را شير داده باشد ولى صاحب لبن يكى نباشد در اين صورت هر يك از آن دو طفل بر زن و اصول وحواشى آن زن وهمچنين بر آن شوهرى كه شير او را نوشيده حرام ميشوند ولكن هيچكدام از آنها بر ديگرى حرام نيست زيرا صاحب شير كه شوهر باشد متعدد است . بنابر اين ، اخوّه مادر رضاعى موجب تحريم نيست وبرعكس از ناحيه پدر رضاعى موجب تحريم خواهد بود .
ارتضاع دو طفل از شير فحل واحد موجب نشر حرمت است اگرچه مرضعه آنها متعدد باشد بشرط اينكه ارتضاعشان از هر يك به حد كمال ونصاب رسيده باشد . واينكه ميگويند : اللبن للفحل اشاره به اين معنى است .
هرگاه زنى از شير فحل واحد طفلى را شير داده باشد اولاد نسبى آن زن ولو از شوهر ديگرى باشد بر آن طفل حرام ميشوند زيرا آنها اخوه مادرى او محسوبند . اما اولاد رضاعى آن زن از شوهر ديگر بر آن طفل حرام نيست . (كليات حقوقى)