back page fehrest page next page

به «شير دادن» نيز رجوع شود .

رضاى خدا :

خوشنودى خداوند از بنده ، والاترين مقام وبزرگترين بهره ونصيب ، چنانكه فرمود : (ومساكن طيّبة فى جنّات عدن ورضوان من الله اكبر). (توبه:72)

پيروزى وسعادت بزرگ : (رضى عنهم ورضوا عنه ذلك الفوز العظيم)(مائده:119) . (رضى الله عنهم ورضوا عنه اولئك حزب الله)(مجادله:22) . (رضى الله عنهم ورضوا عنه ذلك لمن خشى ربه)(بينه:8). (الذين اُخرجوا من ديارهم واموالهم يبتغون فضلا من الله ورضوانا). (حشر:8)

رسول خدا (ص) : «هر كه دانش را دوست بدارد بهشت او را واجب گردد وشب وروزدررضاى خدابسربرد».(بحار:1/178)

«هر آنكس آخرت را اختيار كند ودنيا را رها سازد خدا از او راضى شود وكردارهاى زشت او را ببخشايد» . (وسائل:15/209)

امام صادق (ع) : «هر كه به روزى اندك راضى باشد خداوند به عمل اندك از او راضى گردد». (وسائل:15/241)

اميرالمؤمنين (ع) : «بهترين كارها كارى است كه مورد رضاى خدا باشد» . (بحار:10/89)

هيهات ، خدا را در باره بهشت جاودانش نتوان فريفت ، ورضايتش را جز به طاعتش نتوان بدست آورد . (نهج : خطبه 129)

به «خوشنودى» نيز رجوع شود.

رَضح :

شكستن هسته خرما وسنگ . سفال كه به وقت كوفتن برجهد وپراكنده شود .

رُضح :

شكسته و ريزه شده از هر چيز .

رَضخ :

كوفتن . كوفتن سر مار . همديگر را سنگ انداختن . عطاى اندك دادن كسى را .

رَضراض :

سنگريزه ها كه زير پا كوفته گردند . شتر بسيار گوشت . قطره هاى خرد از باران.

رَضع :

شير خوردن .

رِضوان :

خوشنود شدن . خوشنودى . (افمن اسّس بنيانه على تقوى من الله ورضوان خير ام من اسّس بنيانه على شفا جرف هار); آيا آن كس كه شالوده وجود خويش را بر بيم از خدا و خوشنودى او قرار داده بهتر است يا آن كه اساس كار خود را بر لب پرتگاه هلاكت نهاده باشد ؟! (توبه:109)

بيعت رضوان : بيعتى كه برخى از صحابه با رسول خدا (ص) به زير درختى در حديبية برگزار كردند ، چنان كه فرمود : (لقد رضى الله عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينة عليهم واثابهم فتحا قريبا). (فتح:19)

به «حديبية» و «بيعت» رجوع شود.

رَضوى

(با الف آخر) :

كوهى است به هفت فرسنگى مدينه نزديك شهر ينبع ميان مدينه و ينبع . اين كوه را در احاديث نامى مشهور است بدين مضمون كه مستقر مهدى موعود ميباشد . از

اين رو برخى فرق ضاله ، مهدى مورد اعتقاد خود را بدان منتسب كنند. فرقه كيسانيّه معتقدند كه محمد حنفيه در آن كوه زنده است وظهور خواهد كرد .

واينك دو روايت از احاديث مربوطه :

از عبدالاعلى مولى آل سام نقل شده كه گفت : با امام صادق (ع) همسفر بودم چون به منزل روحاء فرود آمديم حضرت به كوهى كه مشرف بر آنجا بود نگريست وفرمود : «اين كوه را مى بينى ؟ اين را رضوى گويند ، اين كوه مر آن خائف (حضرت مهدى عج) را پناهگاه خواهد بود...» .

از آن حضرت نقل است كه : «ارواح مؤمنان در جبال رضوى خاندان محمد (ص) را ملاقات كنند ، از غذاى آنها بخورند واز آبشان بياشامند وبا آنها سخن گويند تا روزى كه قائم اهلبيت قيام كند ودر آن هنگام خداوند آنها را به يارى آن حضرت مهيا سازد وگروه گروه پيرامونش گرد آيند». (بحار:52/153 و 6/243)

رِضى

(با الف آخر) :

خوشنود شدن . اميرالمؤمنين (ع) : «انما يجمع الناس الرضى والسخط ، وانما عقر ناقة ثمود رجل واحد ، فعمّهم الله بالعذاب لما عمّوه بالرضى» . (نهج : خطبه 201)

رَضِىّ :

خوشنود . ج : ارضياء وارضية . (واجعله ربّ رضيّا) . (مريم:6)

رَضِىّ :

يا سيد رضى ابوالحسن محمد بن ابى احمد حسين بن موسى بن محمد بن موسى بن ابراهيم مجاب بن موسى بن جعفر(ع) معروف به شريف رضى شخصيّتى عظيم الشأن كه مقام ومنزلت رفيع ووجهه والاى او نزد مردم آن روز عراق خليفه عباسى را به رغم انف خود در برابرش خاضع كرده ومقام علمى وادبى آن بزرگوار نوابغ روزگار را افتخار بوده وچنانكه يكى از بزرگان گفته : اگر برادرش سيّد مرتضى نبود او اعلم و اگر او نبود سيّد مرتضى اشعر شعرا بود.

سيّد در حكومت قادر بالله عباسى سمت نقابت اشراف ودادستانى كل وامارت حاج را به عهده داشته ودر عين حال از علوّ همت ومناعت طبع هيچگونه خضوعى در برابر خليفه نشان نميداد چنانكه در اين باره اين چند بيت شعر را به خليفه نوشت :

عطفا اميرالمؤمنين فانّنا ----- فى الدوحة العلياء لا نتفرّق

ما بيننا يوم الفخار تفاوت ----- ابدا كلا نافى المعالى معرق

الاّ الخلافة ميّزتك فانّنى ----- انا عاطل منها وانت مطوّق

خلاصه مضمون آن اينست كه من و تو در آنچه كه مايه افتخار است (انتساب به بيت نبوّت) يكسانيم وتنها امتياز تو خلافتست كه آن هم طوقيست به گردن تو در صورتى كه من از آن

طوق آزادم .

از مناعت نفس او همين بس كه صله هاى بيشمار پادشاهان آل بويه را نپذيرفت و وقتى كه همه قرآن را در دوره تحصيل حفظ كرد استادش شيخ ابواسحاق طبرى فقيه مالكى يك خانه بدو بخشيد از قبول آن نيز سرباز زد وى از ده سالگى به شعر گفتن پرداخت واشعار زير حاكى از علو همت وعزت نفس اوست :

اشتر العز بما بيع فما العز يغال ----- بالقصار الصفر والبيض او السمر العوالى

ليس بالمغبون عقلا مشترى عزّ بمال ----- انما يدّخر المال لحاجات الرجال

والفتى من جعل الاموال اثمان المعالى

سيد رضى نحو را در كمتر از دهسالگى از ابن السيرافى نحوى فرا گرفت . او را تأليفات عديده ايست كه از آن جمله است :

1 ـ اخبار قضاة بغداد 2 ـ انتخاب يا منتخب شعر ابن الحجاج 3 ـ انشراح الصدر در منتخبات اشعار 4 ـ تعليق الايضاح كه حاشيه بر ايضاح ابوعلى فارسى است

5 ـ تعليق خلاف الفقها 6 ـ تفسير القرآن

7 ـ تلخيص البيان عن مجازات القرآن

8 ـ حقايق التنزيل يا متشابه القرآن يا معانى القرآن كه برخى آنرا همان تفسير القرآن فقره 6 دانند 9 ـ ديوان شعر ، كه در مصر وبيروت وبمبئى چاپ شده است 10 ـ الرسائل ، يا مادام بينه وبين ابى اسحاق الصابى در سه مجلد 11 ـ الزيادات فى شعر ابى تمام

12 ـ مجازات الحديث ، يا مجازات الآثار يا مجازات النبوية 13 ـ مجازات القرآن يا تلخيص البيان 14 ـ نهج البلاغة ، كه نسبت تأليف آن به برادر سيد رضى (سيد مرتضى) اشتباه است چه علاوه بر ذكر علماى فريقين خود سيد نيز در مجازات النبوية وحقايق التأويل بدان تصريح كرده است واينكه برخى از علماى سنت پاره اى از كلام نهج البلاغه را از علماى شيعه وبرخى از خود سيد رضى مى دانند بدون دليل ومغرضانه وناصواب است چه ، اولا : نجاشى متوفاى 450 ق ومعاصر سيد ، در رجال خود صريحاً تأليف آن را به سيد رضى نسبت داده . ثانياً : عدالت وتقوا وامانت سيد مانع از نسبت كذب به حضرت على است . ثالثاً : قسمتى از مطالب اين كتاب در كتاب كافى كلينى كه سى سال پيش از ولادت سيد رضى وفات نمود منقول است . رابعاً : بعضى از مطالب آن در كتاب ارشاد مفيد كه استاد خود سيد رضى است آمده . خامساً : ابن ابى الحديد پس از نقد وبحث مفصل گفته است همه آن از حضرت على (ع) است حتى خطبه شقشقيه . چه مدت درازى پيش از تولد سيد كه پدرش نيز وجود نداشته در كتب بعضى از

علماى فريقين مندرج مى باشد .

ولادت سيد در سال 359 ق ومرگ او روز يكشنبه ششم محرم يا صفر 406 ق وبه قول بعضى 404 ق در بغداد اتفاق افتاد وجنازه اش را در خانه خود در محله كرخ بغداد به خاك سپردند ولى برادرش سيد مرتضى تاب ديدن جنازه برادر را نياورد وبه كاظمين رفت و وزير اعظم فخرالملك وساير وزراء در تشييع وتدفين او شركت كردند . (ريحانة الادب)

رَضيع :

طفل شير خواره .

رَطانة :

سخن جز به زبان عربى گفتن .

رَطب :

تر ، ضد خشك . (ولا رطب ولا يابس الا فى كتاب مبين) . (انعام:59)

رُطَب :

خرماى نو ، خرماى تر . (وهزّى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رُطَبا جنيّاً). (مريم:25)

روايت است كه شخصى به امام حسن مجتبى عرض كرد : رطب را براى من توصيف كن . فرمود : باد شمال آن را تلقيح ميكند وباد جنوب آن را برون ميدهد وخورشيد آن را ميپزد وماه خوش بويش ميسازد .

از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود : هرگاه رطب بدست آيد (فصل آن رسد) مرا تهنيت گوئيد وچون برود تسليت گوئيد .

در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه اوّلين غذائى كه به زن زائو دهيد بايستى رطب يا خرما باشد . در حالات پيغمبر(ص) آمده كه آن حضرت هنگام صرف غذا از سمت خودش از سفره تناول مينمود ولى اگر آن غذا رطب يا خرما بود از اطراف ظرف دست ميبرد . (بحار:42/356 و 62/295 و 16/237)

در حديث آمده كه پيغمبر (ص) از كندن پوست رطب منع مينمود . (كنزالعمال)

رطل :

يكى از اوزان است كه 2564 گرم تحديد شده . (منجد)

رُطوبة :

رطوبت ، تر شدن . ترى . در حديث آمده كه يكى به نزد امام موسى بن جعفر (ع) از رطوبت مزاج شكوه نمود ، حضرت به وى دستور داد : ناشتا آويشن بخورد . (بحار:66/244)

رَطيب :

تر وتازه . واز آنست «عيش رطيب ناعم» . (اقرب الموارد)

رِعاء :

جِ راعى ، چوپانان . (قال ما خطبكما قالتا لا نسقى حتى يصدر الرعاء)موسى به آن دو دختر گفت : داستان شما (كه منتظر ايستاده ايد) چيست ؟ گفتند : گوسفندان خود را آب ندهيم تا چوپانها گوسفندان خويش را برگردانند . (قصص:23)

رَعاع :

مردم پست و فرومايه و غوغا ، يكى آن رَعاعَة است . همجٌ رعاع : مردم ناكس و

فرومايه و بى اراده .

رُعاف :

خون بينى . ابوبصير عن ابى عبدالله (ع) ، قال : سألته عن الرعاف والحجامة وكل دم سائل ، فقال : «ليس فى هذا وضوء ، انّما الوضوء من طرفيك الذين انعم الله بهما عليك» . (وسائل:1/250)

الحلبى عن ابى عبدالله (ع) قال سالته عن الرجل يصيبه الرعاف وهو فى الصلاة ؟ فقال: «ان قدر على ماء عنده يمينا وشمالا او بين يديه وهو مستقبل القبلة فليغسله عنه ثم ليصلّ ما بقى من صلاته ، وان لم يقدر على ماء حتى ينصرف بوجهه او يتكلم فقد قطع صلاته» . (وسائل:7/239)

ابن فضّال عن ابن بكير ، قال : رعفت سنة بالمدينة ، فسأل اصحابنا ابا عبدالله (ع) عن شىء يمسك الرعاف ، فقال : «اسقوه سويق التفّاح» . فسقونى فانقطع عنى الرعاف. (وسائل:25/164)

رُعاة :

جِ راعى . شبانها ، چوپانها ، نگهبانان ، سرپرستان . رعايت كنندگان .

اميرالمؤمنين (ع) : «اعقلوا العلم اذا سمعتموه عقل رعاية لا عقل رواية ، فانّ رواةَ العلم كثير و رُعاتَه قليل» . (نهج : حكمت 98)

«لقد اصبحت الامم تخاف ظلم رعاتها و اصبحت اخاف ظلم رعيّتى» . (نهج : خطبه 97)

رَعايا :

جِ رعيّة .

رَعايت :

نگاهداشتن . نگاهدارى . نگاهداشتن حق .

اميرالمؤمنين (ع) : «الحمدلله ... ونستعينه على رعاية حقوقه ...» (نهج : خطبه 100) . «اعقلوا الخبر ـ اذا سمعتموه ـ عقل رعاية لا عقل رواية» . (نهج : حكمت 98)

رسول الله (ص) : «من رعى حق قرابات ابويه اعطى فى الجنة الف درجة ، بُعد ما بين كل درجتين حضر الفرس الجواد ...» . (بحار:23/261)

رعب

(به فتح يا ضم راء) :

ترسيدن وفزع كردن . ترسانيدن كسى را . ترس وبيم . (سنلقى فى قلوب الذين كفروا الرعب بما اشركوا بالله). (آل عمران:151)

رُعُث :

جِ رَعثة به معنى گوشوار ، قُرط .

رَعج :

بى آرام شدن . بى آرام كردن كسى را .

رَعد :

تندر ، بانگ ابر كه بر اثر تخليه الكتريكى وهمچنين به سبب انعكاس صدا در اشياء مجاور ايجاد ، ونيز به علت حرارت جرقه برق كه هواى مجاور را گرم مى كند فشارش زياد مى گردد وناگهان صدائى مانند صداى تركيدن لاستيك اتومبيل به گوش مى رسد . (فرهنگ

معين)

(او كصيّب من السماء فيه ظلمات ورعد وبرق) (بقره:19) . (ويسبّح الرعد بحمده والملائكة من خيفته) . (رعد:13)

داوود رقّى گويد : نزد امام صادق (ع) بودم صداى رعدى آمد فرمود : «سبحان من يسبّح الرعد بحمده والملائكة من خيفته» ابوبصير عرض كرد : فدايت شوم مگر رعد سخن مى گويد ؟ فرمود : از چيزى بپرس كه بدان نياز دارى وچيزى را كه مورد نيازت نباشد رها ساز . (بحار:1/118)

رعد :

سيزدهمين سوره قرآن ومشتمل بر 43 آيه است . از ابن عباس وعطاء نقل شده كه آن مكيه است ، و از كلبى ومقاتل آمده كه مكيه است جز آخرين آيه آن . واز حسن وعكرمه وقتاده روايت شده كه مدنيه است جز دو آيه (ولو ان قرآنا) وآيه بعد از آن .

از امام صادق(ع) آمده كه : «هر كه اين سوره را بسيار بخواند هرگز رعد وصاعقه به وى اصابت نكند واگر مؤمن بود بى حساب به بهشت رود ومجاز باشد كه بستگان ودوستان وآشنايان خويش را شفاعت كند». (مجمع البيان)

رِعديد :

جنبان وترسان . ترسوئى كه بسيار لرزان باشد . پالوده .

رَعش :

لرزه گرفتن كسى را ولرزيدن او.

رَعشة :

لرزه .

رَعف :

روان شدن خون از بينى .

عن بكير بن اعين «انّ اباجعفر (ع) راى رجلا رعف وهو فى الصلاة و ادخل يده فى انفه فاخرج دماً ، فاشار اليه بيده : افركه بيدك و صلّ» . (وسائل:7/238)

علىّ بن جعفر عن اخيه ، قال : «سألته عن رجل رعف وهو فى صلاته و خلفه ماء ، هل يجوز له ان ينكص على عقبيه حتى يتناول الماء فيغسل الدم» ؟ قال : «اذا لم يلتفت فلا باس» . (وسائل:7/243)

رعف : پيشى گرفتن . رعف به الزمان : روزگار او را به پيش انداخت .

رَعل :

سخت نيزه زدن كسى را .

رِعل :

زنبور عسل نر .

رُعونت :

نادانى وكم عقلى . خودبينى .

رَعى :

چرانيدن . (كلوا وارعوا انعامكم). (طه:54)

امام باقر (ع) : «من رعى ماشيته قرب الحمى نازعته نفسه الى ان يرعاها فى الحمى»

(بحار:74/280) . چريدن .

رِعى :

علف وگياه . هارون بن حمزة ، قال : سألت اباعبدالله (ع) عن البقر و الابل و الغنم تكون فى الرعى فتفسد شيئاً ، هل عليها ضمان ؟ فقال : «ان افسدت نهارا فليس عليها ضمان ، من اجل انّ اصحابه يحفظونه ، و ان افسدت ليلا فانّه عليها ضمان» . (وسائل:29/277)

رَعِيّت :

رعيّة .

عامه مردم زير دست كه داراى سرپرست وراعى باشند .

اميرالمؤمنين (ع) در نامه اى به بعضى از كارگزاران خود : اما بعد ، تو از كسانى هستى كه من براى بپا داشتن دين از آنها كمك ميگيرم ، و سركشى وتكبر مجرمان را به وسيله آنان در هم ميكوبم ومرزهائى را كه در معرض خطر قرار دارند به وسيله آنها حفظ ميكنم ، بنابر اين تو در امور مهمه از خداوند مدد بخواه ودر مقام مديريت ، سختگيرى را با اندكى نرمش در هم آميز وآنجا كه مدارا كردن بهتر است مدارا كن وآنجا كه جز با شدت عمل كار از پيش نميرود شدت به كار بند .

در برابر رعيت پر وبال محبت ولطف بگستران وبا چهره گشاده با آنان روبرو شو ونرمش با آنها را نصب العين خويش گردان ودر نگاه ونگرش واشاره وسلام وتعارفات ميان آنان مساوات رعايت كن ، تا زورمندان در تبعيض طمع نورزند وضعيفان از عدالتت نوميد نگردند . والسلام . (نهج : نامه 46)

آن حضرت ضمن خطبه اى در اين باره ميفرمايد :

از جمله حقوق خداوندى ، حقوقى است كه خداوند ، خود براى بعضى بندگان بر بعض ديگر مقرر داشته ، كه متقابل وپيوسته به هم ومرتبط با يكديگر قرار داده آنچنان كه هر يك متوقف بر ديگرى وهر يك پيامد ديگرى باشند .

از بزرگترين آن حقوق ، حق والى وزمامدار بر رعيت وحق رعيت بر والى وحاكم است ، اين حق فريضه اى است كه خداوند براى هر يك از دو گروه زمامدار ورعيت ، از هر يك بر ديگرى قرار داده است وآن را مايه پيوستگى الفت آنان با يكديگر وعزت ونيرومندى دينشان گردانيده ، بنابر اين رعيت هرگز اصلاح نشود جز به شايستگى وصلاحيت واليان ، چنان كه كار زمامداران سامان نيابد جز به صلاحيت وشايستگى رعايا . واگر رعيت حق والى را ادا نمود و والى حق رعيت را محترم شمرد وبدين وظيفه عمل نمود ، حق در ميانشان قوت مييابد وجادّه هاى دين هموار ميگردد ونشانه هاى دين به درستى واعتدال ميگرايد وقوانين ورسومات دين در مجارى خود بكار ميافتد . در نتيجه ، زمان شايسته زندگى ميشود وآحاد رعيت به بقاء دولت خود دل ميبندند ودشمنان از شكست چنان دولت نوميد ميگردند .

وامّا اگر رعيت بر والى خويش چيره گردد ، ويا زمامدار بر رعيت اجحاف وستم روا دارد ، آنجا است كه اختلاف كلمه رخ دهد ونشانه هاى ظلم آشكار گردد ودستبرد در احكام وقوانين دين فراوان شود وجاده هاى سنن ورسوم دينى متروك شود ، هر كس به هواى دل خويش عمل كند واحكام شريعت معطّل گردد ... (نهج : خطبه 216)

آن حضرت در نامه اش به مالك اشتر ، استاندار مصر ، در اين باره چنين مى نگارد :

مهر ومحبت ومهربانى ولطف به رعيت را به دل خويش بسپار وهمچون حيوانى درنده در باره آنان مباش كه خوردن آنها را غنيمت شمارى ، چه آنها دو گروه بيش نباشند : يا مسلمان وبرادر دينى تواند ، ويا انسانهائى مانند تو ....

در جاى ديگر از اين نامه آمده است :

ميبايست محبوب ترين كارها به نزد تو امورى باشند كه به حق مصاب تر ونزديكتر ، واز حيث عدالت گسترده تر وشامل تر وخوشنودى رعيت را فراگيرتر باشد ، زيرا خشم توده مردم، خوشنودى خواص را بى اثر ميسازد ، اما ناخوشنودى خاصان با رضايت عموم جبران پذير است .

(آن حضرت در اينجا در باره طبقه خواص واشراف رعيت ميفرمايد) : احدى از رعايا گران بارتر بر زمامدار ـ در زمان صلح ورفاه ـ وكم خاصيت تر ـ در تنگى ومشكلات ـ ودر اجراء عدل و داد بيتاب تر وپر سر وصداتر ، وبه هنگام درخواست وسؤال پرچانه تر ، وپس از عطا وبخششكم سپاس تر ، وبه هنگام محروميت از خواسته خود دير عذر پذيرتر ، ودر ساعات روياروئى با مشكلات كم استقامت تر از گروه خواص نباشد .

آرى ، تنها پايه دين ومايه وباعث هم بستگى وشوكت مسلمانان وتنها ذخيره دفاع در برابر دشمنان ، همين توده امت واكثريت (كم توقع) ملت است ، پس ميبايست پيوسته گوشت به آنها وميل دلت به سوى آنها باشد .

وبدان كه رعيت از طبقات گوناگون تشكيل يافته ، كه هر كدام جز به وسيله ديگرى سامان نيابد وتكميل نگردد وهيچكدام از ديگرى بى نياز نباشد .

بخشى از آنها سربازان ولشكريان خدايند ، وبخشى نويسندگان (كارمندان ادارى) عامّ يا خاصّ ميباشند ، بخش ديگر قضات دادگسترى ، بخش ديگر سرپرستان و واليان ، وبخشى اهل ذمه وجزيه پردازان ، بخش ديگر بازرگانان وصنعت گران ، وبخش ديگر طبقه پائين از محتاجان ودرماندگان ميباشند .

وهر يك از اين طبقات رعيت را خداوند سهمى ووظيفه اى و حد وحدودى در كتاب خود

وسنت رسولش مقرر فرموده كه به نزد ما محفوظ است . (نهج : نامه 53)

از امام باقر (ع) روايت است كه خداوند ميفرمايد : هر آن رعيّت كه در اسلام از پيشوائى جائر ونابحق اطاعت نمايد عذابش كنم گرچه آن رعيّت نكوكار وپرهيزكار بود ، وآن رعيّت كه پيشوائى دادگستر را كه از سوى خدا بود اطاعت كند به رحمت خود از او در گذرم گرچه آن رعيّت ستم پيشه وبدكار باشد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : رعيّت را جز حاكم سر وسامان ندهد . (بحار:68/142و78/79)

اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به مالك اشتر در اين باره چنين مينگارد : زنهار كه بر رعيّتت در احسانى كه به آنها كنى منت نهى يا در مورد كارى كه براى آنها انجام داده اى اغراق ومبالغه وزياده گوئى كنى يا به آنها وعده اى دهى كه به آن وفا ننمائى چه اينكه منّت ، احسان را خنثى كند وزياده گوئى نور حقيقت را ببرد وخلف وعده موجب خشم خدا ورعيّت گردد ...

وآن حضرت در نامه اش به محمد بن ابى بكر چنين نوشت : براى عموم آحاد رعيّت آن پسند كه براى خود وخانواده ات مى پسندى وآنچه را كه براى خود وخانواده ات نمى پسندى بر آنها روا مدار كه چنين سيرتى حجت را بر آنها بهتر تمام كند وآنها را بهتر به سامان رساند . (بحار:75/96 و 25)

رَعِيل :

گروه كوچك از گله اسب و مرد و پرنده و جز آن .

رُغاء :

بانگ كردن شتر و شير و كفتار . كفك برآوردن شير .

اميرالمؤمنين (ع) ـ خطاب به مردم بصره پس از پايان جنگ جمل ـ : «كنتم جند المرءة و اتباع البهيمة ، رغا فاجبتم ، و عقر فهربتم» . (نهج : خطبه 13)

رَغايِب :

جِ رغيبة ، چيزهاى مرغوب . عطاهاى نفيس وبسيار .

اميرالمؤمنين (ع) : «فانّ تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد ... بها ينجح الطالب و ينجو الهارب و تنال الرغائب» . (نهج : خطبه 230)

از حضرت رسول (ص) روايت شده كه شب جمعه اول ماه رجب را ملائكه ليلة الرغايب مينامند ، احياء آن شب و روزه داشتن روز آن مستحب است . (بحار:98/395)

رَغبت

، رغبة :

ميل وخواهش به چيزى. (وترغبون ان تنكحوهن والمستضعفين من الولدان) . (نساء:127)

در حديث است : «الرغبة مفتاح النصب ومطية التعب» . (بحار:69/411)

ابوعبدالله (ع) : «ما اقبح بالمؤمن ان تكون له رغبة تذلّه» . (بحار:73/170)

رسول الله (ص) : «الرغبة فى الدنيا تُكثِر الهم والحزن ، والزهد فى الدنيا يريح القلب والبدن» .

(بحار:73/91)

رَغَد :

فراخى ، رفاه ، فراخ زيستى ، فراوانى . (اسكن انت وزوجك الجنة وكلا منها رغدا حيث شئتما) . (بقره:35)

رُغُف :

جِ رَغِيف ، گرده نان .

رَغم :

سختى ، ناپسندى ، كراهت ، خاك آلودگى . خوارى . كراهت داشتن چيزى را .

رَغوة :

كف هر چيز ، مانند كف شير وجز آن .

رَغيب :

حريص وآزمند . فراخ شكم .

رَغيبة :

هر امر مرغوب .

رَغيد :

عيش رغيد : زندگانى فراخ وبا آسايش .

رَغيف :

گرده نان . ج : ارغفه ورُغُف . و رغفان . فى الحديث : «صغّروا رغفانكم ، فانّه مع كلّ رغيف بركة» . (بحار:62/278)

رَفّ :

تخته اى كه هر دو سر آن به ديوار كرده بر آن متاع شگرف خانه نهند . ج : رُفوف .

رِفادة :

يا رِفادت : مالى كه قريش در جاهليت به جهت حاجيان بيرون آوردندى وبدان براى ايشان گندم ومويز خريدندى ، وكانت الرفادة والسقاية لبنى هاشم ، والسدانة واللواء لبنى عبدالدار . (اقرب الموارد)

رفادة : نوعى تعاون بود در جاهليت ، قريش را ; بدين معنى كه مقدارى از اموال خود را آماده ميكردند وبدان مال طعام حاجيان فراهم ميساختند . (دائرة المعارف فريد وجدى)

رفاعة :

بن شدّاد از امراى متفق با سليمان بن صرد خزاعى در طلب خون امام حسين (ع) بود ودر سال 66 از دنيا رفت .

وى در زمان خلافت ظاهرى اميرالمؤمنين (ع) از سوى آن حضرت در اهواز سمت قضاوت داشته . آن حضرت در نامه اى به وى نوشت : مگذار در منطقه اى كه تو در آن قضاوت ميكنى بر مردگان نوحه سرائى كنند . (دهخدا وبحار:82/101)

رفاعة :

بن موسى نخّاس اسدى از راويان كاملاً مورد اعتماد بوده وبه هيچ فرقه جز مذهب حقّة اماميه نگرائيده و از امام صادق (ع) وامام كاظم (ع) حديث نقل نمود وكتابى منظم در باب فرائض داشته كه صالح بن خالد محاملى وابن فضال وابن ابى عمير آن را نقل نموده اند . (شرح مشيخة الفقيه)

back page fehrest page next page