رِفاق :
ريسمانى كه بدان بازوى شتر بندند تا آهسته رود . جِ رفقة (به تثليث) به معنى گروه همسفر .
رفاقت :
همراهى ، همدمى ، صُحبَة معاشرت ، دوستى ومحبت . از امام صادق(ع) آمده كه رفاقت بيست ساله (خود يك) خويشى است .
مفضل گويد : (از كوفه) به خدمت امام صادق (ع) (به مدينه) رفتم . حضرت فرمود : رفيق همسفرت كيست ؟ عرض كردم : يكى از دوستانم . فرمود : او كجاست ؟ گفتم : از وقتى كه به مدينه رسيده ام نمى دانم او در كجا ميباشد . فرمود : مگر نمى دانى كه هر كه چهل گام با مسلمانى همراه شد خداوند در قيامت از او در باره آن همراه بازپرسى خواهد كرد؟!
از امام صادق (ع) روايت است كه : «اگر كسى در راهى با مؤمنى همراه بود و از او پيش افتاد به قدر مسافتى كه از چشم همراهش ناپديد شده مسئول جان آن مؤمن خواهد بود» .
امام صادق (ع) از پدرش نقل كند كه روزى اميرالمؤمنين (ع) دورانى كه در كوفه بود در راهى با يكى از كفار ذمّى رفيق شد ، ذمّى به على (ع) گفت : به كجا مى روى ؟ فرمود : به كوفه . چون سر دوراهى كوفه ومقصد آن ذمّى رسيدند حضرت از آن ذمى جدا نشد وبا وى همراهى كرد . ذمّى گفت : شما گفتى مى خواهم به كوفه روم ؟ فرمود : آرى ولى تكميل رفاقت آنست كه هنگام جدا شدن از رفيق چند گامى او را بدرقه كنى ، پيغمبر ما را چنين دستور فرمود . ذمى گفت : آرى با چنين روشى مردم از او پيروى نمودند ومن هم اكنون تو را گواه مى گيرم كه بر دين تو باشم . وخود با حضرت برگشت وچون اميرالمؤمنين (ع) را شناخت بدست او ايمان آورد . (بحار:74/157 ـ 236)
رفاه :
فراخى زندگى . زندگانى فراخ وبه عيش زيستن . اميرالمؤمنين (ع) در آن نامه اش كه به مردم مصر نگاشت وبه محمد بن ابى بكر فرستاد چنين نوشت : اى بندگان خدا بدانيد كه پرهيزكاران خير دنيا وآخرت را دريافتند ، وبا اهل دنيا در دنياشان شريك شدند ولى اهل دنيا در امر آخرت با آنها شريك نشدند ، خداوند هر آنچه را كه در دنيا بدان نياز داشتند ، بر آنها حلال نمود كه از هر چيز تا سرحد بى نيازى استفاده كنند چنانكه خداوند فرموده : (قل من حرّم زينة الله التى اخرج لعباده والطيبات من الرزق . قل هى للذين آمنوا فى الحيواة الدنيا خالصة يوم القيامة)در دنيا بهترين مسكن را ساكن شدند وبهترين غذا خوردند ، بهترين لباس پوشيدند وبهترين همسر انتخاب نمودند وبر بهترين مركب سوار شدند ، در دار دنيا به بهترين وجه كامرانى نمودند ودر آخرت به جوار پروردگار خويش زندگى كنند وآنچه را كه بخواهند خداوند در اختيارشان نهد . هر آنكس كه داراى عقل وخرد بود به چنين زندگى عشق ميورزد وبا تقواى خدا خود را به آن ميرساند .
روزى سلمان فارسى به ديدار دوستش ابودرداء رفت ، چون وارد خانه شد همسرش را
ژوليده موى ونامرتب وخالى از آثار زينت زنانه ديد . سلمان به وى گفت : اى زن چرا بدين وضع ميباشى ؟! زن گفت : آخر برادرت ابودرداء دل از دنيا بريده وبه زندگى علاقه ندارد ! چون ابودرداء به خانه برگشت سلمان را خوش آمد گفت وغذائى مهيا نمود . سلمان گفت : تو نيز بخور . وى گفت : من روزه ام . سلمان گفت : تا تو نخورى من نخواهم خورد . ابودرداء ناچار سلمان را اجابت نمود . سلمان شب را نيز در خانه ابودرداء بماند ونگذاشت او از خانه بيرون رود وبه وى گفت : اى ابودرداء خداى تو بر تو حقى دارد وبدنت بر تو حقى وخانواده ات نيز بر تو حقى دارد ، هم روزه بگير وهم افطار كن (حق ندارى هر روز روزه بگيرى) نماز هم بخوان واستراحت را نيز داشته باش وبه هر حقدارى حقش را ادا كن . ابودرداء به نزد پيغمبر (ص) رفت وماجرا را به عرض حضرت رساند . پيغمبر (ص) سخن سلمان را تأييد كرد وهمان را فرمود . (بحار:66/321 و 70/128)
رَفتار :
رفتن . راه رفتن ، مشى . به «راه رفتن» رجوع شود .
رَفتار :
سلوك . نحوه معاشرت . (وعباد الرحمن الذين يمشون على الارض هونا ...) : بندگان خداوند مهربان كسانيند كه در زمين رفتارى آرام دارند ، وچون مردم نادان نابخردانه به آنها خطاب كنند با سلامت نفس پاسخ دهند ... (فرقان:63 ـ 64)
اميرالمؤمنين (ع) در صفت متقين : «پوشش آنها اعتدال وميانه روى ، ورفتارشان فروتنى وتواضع است ...» . (نهج: خطبه 193)
رَفَث :
آرميدن با زن . (احلّ لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم) . (بقره:187)
رَفد :
عطا كردن .
رِفد :
دهش وعطا . (واتبعوا فى هذه لعنة ويوم القيامة بئس الرفد المرفود) : قوم فرعون در اين جهان به لعنت وغرق گرفتار شدند ودر آخرت بد عطائى است عطائى كه پيشكش آنها گردد . (هود:99)
رَفرَف :
بساط (فرش) گرانمايه . جامه هائى سبز رنگ كه از آن محل نشستن آماده مى كنند. مفرد آن رفرفة است . (صحاح اللغة)
(متكئين على رفرف خضر وعبقرىّ حسان) . (رحمن:76)
رَفس :
زدن به سينه كسى .
رَفش :
بيل چوبين . پارو .
رَفَش :
كلان شدن گوش كسى .
رَفض :
گذاشتن وانداختن چيزى . دور افكندن . طرد وردّ .
اميرالمؤمنين (ع) : «عبادالله ! اوصيكم بالرفض لهذه الدنيا التاركة لكم و ان لم تحبّوا تركها ، و المبلية لاجسادكم و ان كنتم تحبون تجديدها» (نهج : خطبه 99) . «قد تصافيتم على رفض الآجل و حب العاجل» . (نهج : خطبه 113)
رَفع :
برداشتن وبلند كردن چيزى . (و رفع ابويه على العرش) : پدر ومادرش را به تخت بالا برد . (يوسف:100) خلاف وضع .
«حديث رفع»
حديث معروف در فقه ، كه فقها آن را ضابطه احكامى گيرند ودر مواردى احكام ثانويه از آن استنباط نمايند ، متن حديث اين است :
محمد بن على بن الحسين فى التوحيد والخصال عن احمد بن محمد بن يحيى عن سعد بن عبدالله عن يعقوب بن يزيد عن حماد بن عيسى عن حريز بن عبدالله عن ابى عبدالله (ع) قال : قال رسول الله (ص) : «رفع عن امتى تسعة اشياء : الخطأ والنسيان وما اكرهوا عليه وما لايعلمون وما لايطيقون وما اضطروا اليه والحسد والطيرة والتفكر فى الوسوسة فى الخلق ما لم ينطقوا بشفة» . (وسائل:15/369)
يعنى : امام صادق (ع) از حضرت رسول(ص) حديث كند كه فرمود : نه چيز از امت من برداشته شده : خطا وفراموشى وكارى كه به اكراه مرتكب آن شوند ، وآنچه كه ندانند وآنچه كه از عهده آن برنيايند وآنچه به انجام آن ناچار بوند ، وحسد (تا گاهى كه به مرحله عمل نيامده) وفال بد (چيزى را شوم دانستن) ووسوسه در آفرينش (چنانچه به قلب خطور كند كه عاملى جز خدا نيز وجود دارد) تا گاهى كه به زبان نياورد (گناه اينها بر امت نوشته نشود) . (بحار:58/341)
رفع :
يكى از حالات كلمه در عربى ، مقابل نصب وجرّ وجزم . وآن حركت پيش دادن به كلمه است مثل ضمّ در بناء .
رفعت
(به كسر راء و فتح عين) : افراشتگى . بلندى . سُمُوّ . علىّ (ع) : «المؤمن يكره الرفعة و يشنأ السمعة» . (نهج : حكمت 333)
رِفق :
نرمى نمودن با كسى . مقابل عنف ودرشتى . امام كاظم (ع) : «عليك بالرفق ، فان الرفق يمن والخرق شوم ، ان الرفق والبر وحسن الخلق يعمرن الديار» . (بحار:1/151)
اميرالمؤمنين(ع) : «رأس العلم الرفق وآفته الخرق» . (بحار:2/58)
رسول الله (ص) : «ان الرفق لم يوضع على شىء قطّ الاّ زانه ، ولم يرفع عنه قطّ الاّ شانه» (بحار:16/258) «ان الله ـ تبارك وتعالى ـ يحب الرفق ويعين عليه» . (بحار:64/213)
رُفقَة :
گروه همسفر ، جِ رِفاق . همسفران. عن رسول الله (ص) : «اذا خرج ثلاثة فى سفر فليؤمروا احدهم» . (سنن ابى داود:3/81)
عن جعفر بن محمد (ع) : «كان على بن الحسين (ع) لا يسافر الا مع رفقة لا يعرفونه، ويشترط عليهم ان يكون من خدام الرفقة فيما يحتاجون اليه» . (وسائل:11/430)
عن محمد بن الصلت ، قال : سالت ابا الحسن الرضا (ع) عن رفقة كانوا فى طريق فقطع عليهم الطريق واخذوا اللصوص ، فشهد بعضهم لبعض ؟ قال : «لا تقبل شهادتهم الا باقرار اللصوص او شهادة من غيرهم عليهم» . (وسائل:27/369)
رَفيع :
بلند . شريف ، بلند قدر ومرتبة . (رفيع الدرجات ذوالعرش ...) . (غافر:15)
رَفيق :
همسفر . يار . بر مفرد وجمع اطلاق گردد . گوئى : هُم رفيقى ، چنان كه گوئى هو رفيقى . رفيق اعلى : جماعت پيامبران ، چه آنان در اعلى عليين ساكن باشند .
اميرالمؤمنين(ع) در وصيت به فرزندش حسن (ع) : «سل عن الرفيق قبل الطريق ، وعن الجار قبل الدار» : پيش از آن كه از راه (وسفر) بپرسى از همسفر بپرس (كه چه كسى است) وپيش از آن كه از خانه (اى كه مى خواهى بخرى) بپرسى (كه چه خصوصياتى دارد) از همسايه بپرس (كه چگونه همسايه هائى دارى) . (نهج : نامه 31)
رَفيق :
يار وهمدم . (ومن يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين والصديقين والشهداء وحسن اوليك رفيقا) : آنان كه خدا ورسول را اطاعت كنند البته با كسانى كه خدا به آنها لطف وعنايت كامل نموده يعنى با پيامبران وصديقان وشهيدان ونيكوكاران محشور خواهند شد . واينان چه نيكو رفيقانى باشند! (نساء:69)
اميرالمؤمنين (ع) : «رفيق را بدين جهت رفيق گويند كه وى در اصلاح امور دينت با تو رفق ومدارا كند ، كه چنين كسى به حقيقت رفيق مهربان است» .
در حديث ديگر از آن حضرت : «رفيق بد پاره اى از آتش است» . (غرر الحكم)
رَفيق :
نرم ، رفق كننده . يكى از اسماء خداوند متعال است .
رَقّ :
پوست تنك از آهو وجز آن كه بر آن نويسند ، ومنه قوله تعالى : (فى رقّ منشور) . (منتهى الارب)
رِقّ :
ملك . بنده زرخريد . بندگى . اميرالمؤمنين (ع) : «الطمع رقّ مؤبّد» : طمع بردگى جاويدان است . (نهج : حكمت 180)
رَقّ :
عجز ، ناتوانى . «من شأن النساء الرق والجزع» . (بحار:45/1)
رِقاب
(مصدر) : مراقبت . نگاهبانى كردن چيزى را .
رِقاب :
جِ رَقبَة . مجازاً : بردگان . (... ولكن البر من آمن بالله ... وآتى المال على حبه ذوى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل والسائلين وفى الرقاب ...). (بقره:177)
رَقابت :
هم چشمى . از حضرت رسول(ص) حديث آمده كه : «دو نفرى كه با يكديگر (در امور دنيوى) رقابت دارند شايسته نباشد دعوتشان را اجابت نمود ونه از خوراكشان خورد» . (كنزالعمال حديث 259931)
طبرسى گويد : سوره (الهيكم التكاثر)در باره يهود نازل شد كه مى گفتند : ما از فلان قبيله ثروتمندتريم وفلان قبيله از فلان قبيله مالدارتر ، وبه همين مقولات سرگرم بودند تا سرانجام به حال گمراهى از دنيا رفتند . وبه نقل ديگر در باره انصار نازل شد كه آنان با يكديگر تفاخر مينمودند .
وبه قولى در باره دو قبيله بنى عبد مناف وبنى سهم نازل گرديد كه هر دو از قريش بودند وهر يك خود را فزون تر از ديگرى مى پنداشت تا جائى كه مردگان خويش را به شمارش ميآوردند وبسا به گورستان رفته قبور را به رخ يكديگر ميكشيدند ودر اين رقابت بنى سهم برنده بودند كه نفوس آنها در جاهليت بيشتر بود . (بحار:22/61)
رُقاد :
به خواب شدن .
رِقاع :
جِ رُقعة . پاره ها .
رِقاق :
جِ رقيق . تنكها .
رَقأ :
ايستادن آب چشم وخون . رقأت العبرة : اشك ايستاد .
رُقَباء :
جِ رقيب . رقيبان . محافظان . همگردنان .
رَقَبَة :
زمينى كه نزديك به آب رود باشد. اكنون مطلق زمين متعلقه به ده را گويند . (آنندراج)
رَقَبة :
گردن . ج : رقاب ورقبات . ذات وجوهر هر چيزى .
رُقبى
(با الف آخر) : از عقود شرعيه ميباشد وآن عبارتست از اينكه ملكى به شخصى داده شود كه از آن انتفاع برد براى مدتى معين . (لمعه دمشقيه)
رِقّت :
نرمى ونازكى ، باريكى ، دقت ، تنكى .
رَقَدة :
يك بار به خواب شدن .
رَقش :
نگاشتن و نگارين كردن چيزى را . نقش كردن .
رَقص :
جنبيدن وبرجستن . در حديث مناهى رسول (ص) آمده كه : شما را نهى ميكنم از زفن ومزمار . زفن در لغت به معنى رقص وبازى ميباشد . (مجمع البحرين)
مرحوم شيخ انصارى (با توجه به ضعف سند حديث مزبور ونارسا بودن آن از اين كه سند فتوى بوده باشد) رقص را تحت عنوان «لهو» به معنى شدت فرح ، حرام دانسته وگفته است : «نعم ، لو خصّ اللهو بما يكون من بطر ، وفسّر بشدة الفرح كان الاقوى تحريمه ، ويدخل فى ذلك الرقص والتصفيق والضرب بالطشت بدل الدف وكل ما يفيد فايدة آلات اللهو» . (مكاسب : 54 چاپ سنگى خط طاهر)
رَقطاء :
مؤنث ارقط ، آنچه كه بر آن نقطه هاى سياه و سفيد باشد .
فى الحديث : «اذا انتهيت الى الرقطاء دون الردم فلبّ» الرقطاء موضع دون الردم ، و يسمّى مدعا . (مجمع البحرين)
رَقع :
شتافتن . نكوهيدن وهجا كردن كسى را . وصله كردن .
اميرالمؤمنين (ع) : «رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقها» (نهج : خطبه 160) . «ولقد كان رسول الله (ص) ـ يأكل على الارض ، ويجلس جلسة العبد ، ويخصف بيده نعله ، ويرقع بيده ثوبه ...» . (نهج : خطبه 160)
رُقعَة :
مكتوب ونوشته ونامه . وصله . ج: رُقَع و رِقاع .
رَقَم :
تحرير . نوشتن بر چيزى . كتابت .
رَقوب :
زنى كه جهت ميراث چشم بر مرگ شوهر دارد . مرد يا زنى كه او را بچه نزايد ، يا فرزند او نماند .
در حديث آمده كه روزى رسول خدا(ص) رو به اصحاب نمود وفرمود: اى مردم ، رقوب از نظر شما چه كسى است ؟ گفتند : رقوب نزد ما مردى را گويند كه بميرد وفرزندى بجاى نگذارد . فرمود : بلكه رقوب راستين كسى است كه بميرد وفرزندى را كه در راه خدا داده باشد نداشته باشد ، هر چند او را فرزندان بسيار باشد . (بحار:77/150)
رُقود :
جِ راقِد ، خفتگان . به خواب رفتگان . قوله تعالى : (و تحسبهم ايقاظاً و هم رقود). (كهف:18)
رُقود :
رَقد . به خواب شدن . خفتن .
رِقّة :
تنك ونازك گرديدن چيزى . مهربانى .
رسول الله (ص) : «عوّدوا قلوبكم الرقة واكثروا التفكر والبكاء» (بحار:73/81) . «اغتنموا الدعاء عند الرقة ، فانها رحمة» . (بحار:93/312)
رَقْى :
در دميدن بر كسى افسون خود را.
رُقِىّ :
صعود ، بالا رفتن . (ولن نؤمن لرقيّك حتى تنزل علينا كتابا نقرأه). (اسراء:93)
رَقيب :
نگهبان . مراقب . (ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد) : سخنى بر زبان نيارد جز آن كه هماندم نگهبانى آماده به نزدش باشد (ق:18) . (ان الله كان عليكم رقيبا) : خدا مراقب شماست . (نساء:1)
رَقيق :
بنده ومملوك . ج : اَرِقّاء . دم رقيق : خون تنك . تنك از هر چيز . نازك . اميرالمؤمنين (ع) : «اعلموا انّه ليس لهذا الجلد الرقيق صبرٌ على النار ، فارحموا نفوسكم ...» . (نهج : خطبه 183)
رَقيقة :
دختر ابوالصيفى بن هاشم بن عبد مناف ، دختر برادر عبدالمطلب بن هاشم جد پيغمبر اسلام ، ومادر مخرمة بن نوفل ، وى اسلام را درك كرد ومسلمان شد و او همان زنى است كه هنگام توطئه قريش بر قتل رسول خدا ، آن حضرت را خبردار نمود ، ووجود مقدس ختمى مرتب از بستر هميشگى خويش بجاى ديگر شد وعلى(ع) به جاى او خوابيد . (طبقات ابن سعد : 8/161)
رَقيم :
مرقوم : نوشته ، تعجيم نوشته يعنى نقطه گذارى وروشن ساختن حروف آن است . (معجم البلدان)
رقيم كه در قرآن آمده : (ام حسبت ان اصحاب الكهف والرقيم كانوا من آياتنا عجبا)(كهف:9) ، نام قريه اصحاب كهف يا كوه ايشان يا سگ ايشان يا وادى وسنگ بزرگ ، ويا لوح از ارزيز كه نام ونسب وداستان ايشان بر آن نوشته شده بود (ناظم الاطباء)
ياقوت حموى پس از بيان اين احتمالات ميگويد : عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه وى ميگفت : من نميدانم كه رقيم يك نوشته است يا يك ساختمان . به روايت ديگر از ابن عباس نقل شده كه اصحاب رقيم همان اصحاب كهف مراد است . (معجم البلدان)
فريد وجدى در دائرة المعارف ذيل واژه عرب ميگويد : رقيم قريه ئى است به يك فرسنگى عمان بر مرز باديه شام ، آنجا غارى وجود دارد كه داراى دو درب ورود است يكى بزرگ وديگرى كوچك ، به عقيده مردم آنجا هر كه از درب كوچك به آن غار درآمد نميتواند از درب كوچك به آن وارد شود ; در آن غار سه گور ديده ميشود ، وآنها قبر آن سه نفر است كه حسب روايات منقول از پيغمبر (ص) در ميان غارى پناه برده بودند ودر آن حال تخته سنگى درب آن غار را بست وسپس به دعاى آنها سنگ از آنجا به كنار رفت وآنها نجات يافتند .
اصطخرى گفته : رقيم شهر كوچكى به نزديكى بلقاء است كه خانه هاى آن از درون كوه ساخته شده ومجموع ساختمان يك خانه از درون يك تخته سنگ كنده شده .
رَقِيمة :
نامه و رُقعه ومكتوب .
رُقيَة :
افسونى كه بر بيمار خوانند . در حديث آمده كه روزى پيغمبر (ص) را دردى شديد دچار گشت وجبرئيل آن حضرت را به (قل اعوذ برب الفلق) وميكائيل به (قل اعوذ برب الناس) رُقيه نمود . (بحار:18/71)
به «تعويذ» نيز رجوع شود .
رُقَيَّة :
دختر پيغمبر اسلام از خديجه ، وى بزرگتر از ام كلثوم بوده ونخست وى وخواهرش ام كلثوم نامزد عتبه وعتيبه فرزندان ابولهب بودند كه به نزول سوره (تبّت) ابولهب فرزندان خود را از ازدواج با آنها نهى نمود . وبه قولى در خانه آنها بودند وسپس آنها را طلاق گفتند . وپس از آن رقيه به همسرى عثمان بن عفان درآمد وبا وى به حبشه هجرت كرد ودر آنجا پسرى به نام عبدالله بياورد كه پس از مرگ رقيه به سن شش سالگى درگذشت . خود رقيه پس از بازگشت از حبشه در مدينه بيمار شد وبه سال دوم هجرت دار فانى را وداع گفت .
رُقَيّة :
دختر حسين بن على (ع) به نقلى همان است كه در خرابه شام شبى پدر را به خواب ديد وبيدار شد و از حضرت زينب پدرش را خواست ، همه اسرا در خرابه به شيون درآمدند ويزيد آن ناله ها را شنيد ، سبب پرسيد جريان را گفتند دستور داد سر امام را به خرابه بردند به محض اين كه روپوش از سر مطهر برداشتند وچشم دختر به سر پدر افتاد چنان بيتاب ودگرگون گشت كه از شدت گريه واضطراب روح از تنش جدا شد . ولى مرحوم محدث قمى در منتهى الآمال نام رقيه را در اين داستان ذكر نكرده .
رُقَيّة :
دختر على بن ابى طالب از همسر آن حضرت به نام صهباء . وى زوجه مسلم بن عقيل بوده است .
رَكائِب
(واحد ندارد يا واحد آن رحلة است) : شتران كه بدان سفر كرده شود .
رِكاب :
شتران كه بر آنها سفر كرده شود . ركائب ورُكَب وركابات نيز بدين معنى است.
رِكاب :
دو حلقه آهنى كه بر دو سوى زين آويخته است . از حضرت رسول (ص) روايت شده كه : «اگر كسى (به منظور احترام) ركاب كسى را بگيرد كه نه بيمى از او ونه اميدى به او داشته باشد آمرزيده گردد» . (كنزالعمال)
خوش ركابى وبد ركابى . به «اسب» رجوع شود .
رَكاز :
بازگشتن حاج از حج .
عن رسول الله (ص) : «لا وليمة الاّ فى خمس : فى عرس او خرس او عذار او وكار او ركاز» . (وسائل:20/95)
رِكاز :
مالى كه خداى تعالى در كانها احداث وپايدار كرده . (منتهى الارب)
دفين جاهليت . (مفاتيح العلوم)
عراقيان وحجازيان در معنى ركاز اختلاف كرده اند : اهل عراق گفته اند : ركاز هر معدنى است . حجازيان گفته اند : مال مدفون كه پيش از اسلام در خاك پنهان كرده باشند ركاز است . در حديث است كه : «فى الركاز الخمس» . (مجمع البحرين)
رَكاكت :
ركاكة . سستى وضعيفى . ضد جزالت . ركاكت عقل : سستى خرد .
رُكام :
ريگ توده . ابر توده . ابر بر هم نشسته (الم تر انّ الله يزجى سحابا ثم يؤلّف بينه ثم يجعله ركاما فترى الودق يخرج من خلاله) . (نور:43)
رُكانة :
ابن عبد يزيد بن هاشم بن عبدالمطلب صحابى است وبه روز فتح مكه اسلام آورد و وى در دورانى كه پيغمبر در مكه بود از دشمنان سرسخت آن حضرت بود . وى گوسفنددار بود و در وادى اضمّ گوسفندان خود را ميچرانيد ، روزى پيغمبر از آنجا عبور ميكرد رُكانه كه او را تنها ديد به حضرت گفت توئى كه خدايان ما را دشنام ميدهى ! اكنون چه كسى ترا از دست من نجات ميدهد ؟ بيا تا با هم كشتى بگيريم اگر مرا به زمين زدى ده رأس گوسفند از آن تو باشد .
پس كشتى گرفتند وحضرت او را به زمين زد وبر سينه اش نشست . ركانه گفت : تو خود اين كار نكردى ، خدايت مرا به زمين زد ، از نو كشتى بگيريم اگر مرا به زمين زدى ده رأس ديگر نيز بدهم . باز هم پيغمبر او را به زمين زد ، اين بار نيز قبول نكرد وبراى بار سوم سى رأس به ميان نهاد ، باز هم حضرت او را به زمين كوفت ، وى گوسفندان را حاضر نمود پيغمبر فرمود : من گوسفند نخواهم تو بيا مسلمان شو . وى گفت مگر اينكه معجزه اى به من ارائه دهى . پيغمبر درختى را كه روبرو بود فرمود دو نيم شو ونيمى به نزد ما بيا . درخت به امر حضرت بيامد . ركانه گفت معجزه اى بزرگ آوردى ولى بگو به جاى خود باز گردد . به اشاره حضرت آن نيمه درخت به نيمه ديگرش پيوست . فرمود : اكنون مسلمان ميشوى ؟ وى گفت : بيم آن دارم كه زنان مكه بگويند از ترس اسلام آورده ، گوسفندان را ببر . فرمود : مرا به گوسفندان تو نيازى نباشد وسپس برفت . (بحار:17/368)
رَكب
(مصدر) : بر زانو زدن . يا موى كسى را گرفته زانوى خود را بر پيشانى او زدن .
رَكَب :
زهار يا بن آن يا شرم زن يا ظاهر آن . ج : اركاب .
رَكْب :
كاروان ، شترسواران ده عدد وافزون ، جِ راكب ، مانند : صَحْب وصاحب . وما مثلى ومثل الدنيا الا كركب نزل فى ظل شجرة فى يوم حار ثم استراح ساعة وتركها . (قصص الانبياء : 229) يعنى داستان من ودنيا به كاروانى ميماند كه در فصل گرماى تابستان در زير درختى منزل كند چندان كه از گرما بياسايد واز نسيم صبا استراحتى كند وسپس رخت بربندد واز آنجا
كوچ كند . (دهخدا)
«اهل الدنيا كركب يُسار بهم وهم نيام». (نهج : حكمت 61)
نيز از آن حضرت است : «فانما انتم كركب وقوف لا تدرون متى تؤمرون بالسير». (نهج : خطبه 156)
رُكبان :
جِ راكب .
رُكبة :
زانو . جاى باريكى ساق . ذراع ستور . ج : رُكبات ورُكُبات ورُكَبات .
رَكز :
بر زمين زدن نيزه را و سُپوختن در آن . آواز ضعيف .
رَكس :
برگرداندن و اول چيزى را به آخر آن بردن .
رَكض :
به پاى زدن . پاى جنبانيدن ، ومنه : (اركض برجلك هذا مغتسل بارد وشراب)(ص:42) . اسب تاختن . تاختن . گريختن . ومنه : (فلما احسّوا بأسنا اذا هم منها يركضون). (انبياء:12)
رَكعت :
بخشى از نماز كه مجموعه اى مركّب از ركوع وسجود وملحقات آنست .