پس ثابت شد كه از واحد حقيقى صادر نتواند شد بالذات جز معلول واحد وچون ثابت است كه واجب الوجود حقيقى است پس معلولى كه در مرتبه اول صادر شود از او بايد كه ماهيةً بسيط باشد بحسب خارج وبايد كه محتاج نباشد وجود او يا تقوم او بوجود معلول ديگر و الاّ آن معلول ديگر صادر اول بوده باشد بوجوب تقدم محتاج اليه على المحتاج واين چنين معلولى در ميان معلولات ممكنه جوهر عقلى تواند بود وبس ; چه عرض مطلقاً محتاج است در تقوم به جوهر واز انواع جوهريه جسم مركب خارجيست مركب از ماده وصورت ، وصورت محتاج است در تعين به ماده وماده محتاج است در تقوم به صورت ونفس محتاج است در فيضان وحدوث به استعداد بدنى يا استعداد تجددى مانند نفوس بشريه پس هيچكدام از مقولات عرضيه وانواع جوهريه صادر اول نتواند بود مگر جوهر عقلى پس لابد است كه صادر اول جوهر عقلى باشد وچون عقل اول صادر شد كثرت پيدا شود بر سبيل لزوم بالعرض نه بطريق صدور بالذات ... (گوهر مراد فصل چهارم از باب سوم از مقاله دوم)
صادِق:
اسم فاعل از صدق، راستگو، لقب حضرت جعفر بن محمد، ششمين امام معصوم . صادق الوعد، نعت اسماعيل پيغمبر، كه در قرآن آمده است.
صارِخ:
فرياد رس وفرياد خواه ، از اضداد است .
صارِف:
برگرداننده.
صارِفة:
مؤنث صارف . قرينه صارفه قرينه اى است كه از انعقاد ظهور لفظ در معنى حقيقى آن ممانعت كرده وبمعنى مجازى لفظ ظهور ميدهد.
صارِم:
برّان، سيف صارم: شمشير تيز.
صاع:
پيمانه اى است كه در برخى احكام اسلامى مانند كفاره وفطره جارى ومعتبر است ، وآن چهار مد است ومد تقريباً هفتصد وپنجاه گرم مى باشد كه مساوى است با دو رطل وربع به وزن عراق ويك رطل ونيم به وزن قديم مدينه .
صاعِد:
بالا براينده . مقابل هابط، بزير شونده.
صاعِقة:
برقى كه از ابر بصورت آتشى بزمين افتد.(فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد وثمود)(فصلت:13). ج : صواعق. در حديث آمده: «الصاعقة تصيب المؤمن والكافر ولا تصيب ذاكرا» . (بحار:59/376)
ابو سعيد خدرى از رسول خدا(ص) روايت كرده كه فرمود: روزگارى در آينده آنقدر صاعقه فراوان شود كه مردم از يكديگر بپرسند: از قبيله شما چند تن مورد اصابت صاعقه قرار گرفته است؟ ومخاطب گويد: فلان وفلان. (ربيع الابرار:1 / 146)
صاغِر:
مرد خوار، ج : صاغرون وصغرة.(حتى يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون) (توبه:29) . (فاخرج انك من الصاغرين) . (اعراف:12)
صافّ:
صف كشنده. (و انّا لنحن الصافّون) . (صافّات:165)
صافّات:
جِ صافّة، صف زدگان ، فرشتگان صف زده.
(والصافّات صفّا) ; سوگند بفرشتگان صف زده . (صافات:1)
صافّات:
سى هفتمين سوره قرآن ، مكيه ومشتمل بر 182 آيه است .
از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه اين سوره را در هر روز جمعه بخواند از هر آفتى در حفظ وحراست پروردگار بود ودر زندگى از هر بلائى مصون بُوَد وروزيش وسيع باشد ودر مال واولاد وبدنش از هيچ شيطان رجيم وهيچ جبار عنيد آسيبى وارد نيايد واگر در آن روز يا شب آن بميرد شهيد مرده باشد ... (مجمع البيان)
صافِن:
اسب كه برسر سه پاى ايستاده وسر سم چهارم را بر زمين گذارد، واين چنين اسب تيزرو باشد.
صافِنات:
جمع صافنة، اسبان كه بر سه پاى ايستاده وگوشه سم چهارم بزمين گذارد. (اذ عرض عليه بالعشىّ الصافنات الجياد). (ص:31)
صافى:
اسم فاعل از صفوة وصفا، نقيض كدر.
امام باقر(ع): «من دخل قلبه صافى خالص دين الله شغل قلبه عمّا سواه» يعنى هر آن كس دين خالص خدا بى آميغ به دلش راه يافت ، اين دل را از آنچه جز آن باشد به خود مشغول ساخت . (بحار: 73/ 36)
صالِح:
نيكوكار، شايسته، در خور، ضد طالح. (اليه يصعد الكلم الطيّب والعمل الصالح يرفعه) . (فاطر:10)
(وكان تحته كنز لهما وكان ابوهما صالحا) . (كهف:82)
اميرالمؤمنين(ع): «لا تجارة كالعمل الصالح» (نهج : حكمت 113). «العمل الصالح حرث الآخرة» . (نهج : خطبه23)
صالِح پيغمبر:
نسب او در كتاب بحار چنين آمده : صالح بن ثمود بن عاثر بن ارم بن سام بن نوح .
وصاحب تاريخ گزيده چنين آورده : صالح بن آسف بن عبيد بن ناحج بن خادر بن ثمود بن حاثر بن ادهم بن سام بن نوح .
وى پيغمبر قوم ثمود بوده كه در سرزمين حجر بين حجاز وشام مى زيستند ودر كوه خانه مى كندند . گويند او به دو هزار وهشتصد وبيست وسه سال پس از هبوط آدم پا به عرصه ظهور نهاده .
داستان صالح در چهار سوره از قرآن كريم ; اعراف ، هود ، شعراء ونمل آمده است.
وخلاصه آيات مربوطه وتفسير مجمع البيان آن است كه : پس از هلاك قوم عاد (كه حضرت هود پيغمبرشان بود ودر يمن زندگى مى كرده اند) قوم ثمود كه عرب زبان ودر حجر ميان مدينه وفلسطين مى زيستند وپيامبرانى بر آنان مبعوث شده وآنان از فرمانشان سرپيچى نموده بودند پيغمبر صالح كه از همان تبار بود به رسالت وهدايت آنان مأمور گشت ، آن قوم در رفاه وثروت زندگى مى كرده وبه فراوانى نعمت وامكانات وسيع بهره مند بوده اند كه از كندن كوه وبريدن سنگ خارا خانه مى ساخته ودر دشت كاخها بر مى افراشتند ، صالح در سن شانزده سالگى به نبوت مبعوث گشت وبه ارشاد وهدايتشان پرداخت تا صد وبيست سال از عمرش گذشت وپاسخ مثبتى از آنان نشنيد وآنها به طغيان وسركشى خود ادامه دادند .
آنها هفتاد بت داشتند كه آنها را مى پرستيدند وواسطه خدا مى پنداشتند . صالح به آنها گفت : اكنون كه سخن مرا نمى شنويد دو پيشنهاد دارم وآن اينكه من از خدايان شما چيزى مى خواهم اگر اجابت نمودند من به كيش شما در آيم واگر پاسخى از آنها نيامد شما مطلبى از خداى من بخواهيد كه اگر اجابت شد شما به دين من در آئيد . آنها گفتند سخن بانصاف گفتى وما موافقيم .
روز عيدشان را موعد قرار دادند ، پس از اينكه مراسم معهود را در حضور بتان به انجام رساندند صالح را گفتند اكنون خواسته ات را از بتها بخواه . صالح هر چه آنها را بخواند پاسخى نشنيد ، گفت : حال كه خدايان شما اجابت ننمودند شما از خداى من بخواهيد آنچه خواهيد . آنها به تخته سنگى كه آن را تقديس مى كردند اشاره نموده وگفتند از خداى تو مى خواهيم شترى با چنين اوصاف وخصوصيات از اين سنگ برون آرد كه اگر اجابت شد ما به دين تو در آئيم .
صالح اين را از خدا بخواست ودر حال اجابت شد وشترى به همان اوصاف از آن سنگ بيرون شد . گروهى از ضعفا ايمان آوردند ومستكبران همچنان به عناد خويش ماندند ومؤمنان را سرزنش مى نمودند .
آنها يك چشمه آب داشتند كه منحصراً همان آب آشاميدنى آنها بود ، صالح گفت : آب چشمه يكروز از آن شما باشد ويكروز از آن شتر و روزى كه شتر بنوشد شما شير شتر بنوشيد ، وگويند بزرگى شتر وبركت شيرش آنچنان بود كه در آن روز از هر خانه ظرفى مى آوردند وپر از شير مى كردند ونوشابه آن خانواده را تا روز بعد كافى بود .
در خلال اين مدت نه تن از گردنكشان وبدكيشان قوم تصميم قتل صالح را گرفتند ـ چنانكه قرآن گويد : (وكان تسعة رهط ...)ـ ولى آنان به مكر خويش توفيق نيافته هنگامى كه در غارى به توطئه خويش سرگرم بودند سقف غار بر آنان فرو ريخت ودر دم جان دادند .
سرانجام مستكبران كه صالح وپيروان اندكى كه داشت مزاحم خويش مى ديدند بر اين شدند كه شتر را بكشند لذا زنازاده اى به نام قدار ـ كه پدر معلومى نداشت ـ را بجستند واو را بدين كار بگماشتند واو به يك ضربت شمشير شتر را پى كرد .
اهل حجر همه گرد آمدند وگوشت شتر را در ميان خود تقسيم نموده وخوردند ، آن شتر بچه اى داشت چون مادر را كشته ديد بر فراز كوهى بر آمد ونعره هائى از جگر بر آورد وفريادهائى بزد كه همه به هول وهراس افتاده وبه دامن صالح آويخته واز او پوزش مى طلبيدند ومى گفتند فلانى آن را كشته وما بى گناهيم . صالح گفت : شما پس از سه روز به هلاكت رسيد ـ وآن روز چهارشنبه بود ـ وگفت فردا رويهاتان زرد شود وروز دوم سرخ وسوم روز سياه گردد وپس از آن ، همه بميرند .
چون روز بعد چهره هاى خويش را زرد يافتند گفتند وعده صالح محقق گشت وعذاب خواهد آمد وبالاخره نيمه شب روز سوم جبرئيل صيحه اى زد كه همه مدهوش به زمين افتادند وهمه به يك چشم به هم زدن بمردند وپس از آن آتشى بيامد و آنها را سوزاند .
صالح باتفاق پيروان خويش از آنجا به سرزمين حضرموت هجرت نمود ودر آنجا چشم از جهان فرو بست .
صالح جِنّى:
يكى از صلحاى جن طبق حديث ذيل : از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه فرمود : هرگاه يكى از شما در سفر راه خود را گم كند يا خطرى به وى روى آورد ، فرياد زند : اى صالح به دادم برس . زيرا در ميان برادران جنّى شما صالح نامى است كه در اطراف زمين مى گردد وخود را مهيا ساخته كه چون صداى يكى از شما را بشنود او را راهنمائى كند واز گرفتارى نجاتش دهد . (بحار: 76/235)
صالح مازندرانى:
يكى از فقهاى شيعه، دانشمند بزرگ وزاهد مجاهد ملاّ صالح بن ملاّ احمد سروى طبرسى شخصيتى جامع معقول ومنقول كه در دقت نظر شهرت داشته وشرح اصول وروضه كافى او بهترين گواه اين مدعى است .
وى آنچنان محتاط بوده كه گويند وى خود مى گفته مى خواستم فروع كافى را نيز شرح كنم ولى چون خود را در مرتبه اجتهاد نديده واين كار به چنان ملكه اى نياز داشت از آن صرف نظر نمودم .
در صورتى كه از شرح اصول وروضه اش معلوم است كه وى در اين فن نيز واسع الاطلاع بوده است .
ملاصالح شاگرد مرحوم ملا محمد تقى مجلسى ونيز داماد وى بوده وگويند كه چون دريافت كه وى مايل به ازدواج است به او گفت خوب است زنى اختيار كنى . وى در آغاز حيا نمود وسپس موافقت كرد . مجلسى به خانه آمد وبه دختر فاضله اش آمنه كه مراحلى از دانش طى كرده بود پيشنهاد نمود وبه وى گفت : همسرى برايت انتخاب نموده ام كه در نهايت فقر ولى به منتهاى فضل وكمال است . آمنه گفت : فقر كه در مردان عيب وعار نيست .
پس مجلس عقد ترتيب داد وآمنه را به كابين شيخ بست . شب زفاف چون شيخ به حجره عروس درآمد وهمسر با جمال وكمال خويش را ديد بجاى اينكه دل بدان ببازد ، به زاويه اتاق بنشست وبه مطالعه كتاب پرداخت . زن دريافت كه وى به مطلبى دقيق فرو رفته واز حل آن عاجز است .
چون شيخ از اتاق بيرون رفت ، وى توضيح آن مطلب را در ورقه اى نوشت وبر صفحه كتاب نهاد . شيخ چون بازگشت و ورقه را ديد سجده شكر بجاى آورد وتا به صبح به عبادت گذراند .
روز سوم مجلسى كه ماجرى را دريافته بود به وى گفت اگر اين دخترم مورد پسندت نيست تا دختر ديگرم به تو تزويج نمايم . ملا صالح گفت : خير ، چنين نيست بلكه خواستم خداى را بر اين نعمت بزرگ كمترين سپاسى گفته باشم .
وى بسال 1081 در اصفهان درگذشت .
صالح المؤمنين:
كه در قرآن كريم آيه 4 سوره تحريم آمده وآن را يار ومددكار پيغمبر (ص) پس از خدا وجبرئيل ياد كرده .
از طريق شيعه وسنى آمده كه مراد از آن در اين آيه اميرالمؤمنين على (ع) مى باشد .
سدير صيرفى از امام باقر (ع) روايت كرده كه پيغمبر (ص) دو بار على (ع) را در جمع اصحاب معرفى نمود : يكبار موقعى كه فرمود : «من كنت مولاه فعلى مولاه» وبار ديگر هنگامى كه آيه (فان الله هو مولاه وجبريل وصالح المؤمنين) نازل شد كه دست على (ع) بگرفت وفرمود : اى مردم ! اين است صالح المؤمنين . (مجمع البيان)
صالِحِيَّة:
نام پيروان حسن بن صالح بن حى است وآنان را در شمار معتزله آورند (كشاف اصطلاحات الفنون بنقل از شرح مواقف) ، ليكن صالحيه هر چند در اصول پيرو معتزله اند ، آنان را معتزلى نتوان خواند .
شهرستانى در ملل ونحل گويد : صالحيه در امر امامت بر مذهب سليمانيه اند كه گويند امامت بعهده شورى است وشورى با اتفاق دو تن از خيار مسلمين منعقد تواند شد وامامت مفضول با وجود افضل صحيح است . ليكن صالحيه در كار عثمان متوقف اند كه آيا مؤمن است يا كافر وگويند اخبارى كه در حق او رسيده است وبودن وى از عشره مبشره ما را بر آن مى دارد كه به صحت اسلام وايمان وبهشتى بودن او حكم كنيم وچون بدعتهاى او را ببينيم كه بنى اميه وبنى مروان را بر كشيد وكارها كرد كه با سيرت صحابه رسول موافق نبود واجب افتد كه به كفر او حكم كنيم از اين رو در حق او متوقفيم وكار وى به خدا باز گذاريم .
وگويند : على پس از پيغمبر (ص) افضل مردم است واولى به امامت ، اما او خود حق خويشتن را فرو گذاشت وتسليم آنان گرديد وما نيز بدانچه مسلمانان راضى شده اند رضايت داريم واگر على بدين كار راضى نبوده ابابكر در هلاكت است وگويند هر كس از اولاد حسن وحسين شمشير كشد وعالم وزاهد وشجاع باشد امامست ، وبرخى نيكوئى صورت را نيز شرط دانسته اند واگر اين شرائط در دو امام يافت شود وهر دو به طلب برخيزند آنكه افضل وازهد است امام باشد و اگر هر دو مساوى باشند آنكه رأى او متين تر وحزم وى بيشتر است اختيار شود واگر هر دو مساوى باشند دعوى ساقط وكار به عهده مردمان افتد واگر دو امام در دو قطر به طلب برخيزند هر يك امام قطر خويش است واطاعت او بر قوم وى واجب واگر يكى بخلاف ديگرى فتوى دهد هر دو مصيبند هر چند كه يكى به ريختن خون امام ديگرى فتوى دهد .
شهرستانى گويد : در زمان ما بيشتر صالحيه مقلِّدند وبه رأى واجتهاد نگرايند ودر اصول پيرو معتزله اند وائمه معتزله را بيش از ائمه اهل بيت تعظيم كنند ودر فروع جز در مسائل اندك كه از شافعى يا شيعه پيروى كنند بر مذهب ابى حنيفه باشند . (ملل ونحل شهرستانى چاپ 1288 قمرى ص 74 ـ 75)
صاحب كشاف اصطلاحات الفنون از شرح مواقف آرَد كه صالحيه علم واراده وقدرت وسمع وبصر را براى آدميان در حال ممات جايز شمرند وگويند كه روا باشد جواهر از كليه اعراض تهى شود . وگويند : جايز است كه بارى تعالى مرده باشد . (كشاف اصطلاحات الفنون:1/903) و رجوع به كتاب «تعريفات مير سيد شريف» و «الانساب سمعانى» و «خاندان نوبختى ص 251» شود .
صامِت:
خاموش، ساكت، در قبال ناطق.
صانِع:
سازنده . يكى از نامهاى ايزد متعال به معنى سازنده هر ساخته شده وآفريننده هر آفريده وپديد آورنده هر پديده .
اثبات صانع ، به «خدا» رجوع شود .
تفاوت آن با خالق وبارى ، به «خالق» رجوع شود .
صايد نهدى:
صاحب تنقيح المقال گويد : بريد عجلى از ابى عبدالله در تفسير آيه (هل انبّئكم على من تنزّل الشياطين ، تنزّل على كلّ افّاك اثيم) آرَد : كه شياطين بر هفت افّاك اثيم نازل شدند ويكى از آن هفت تن ، صايد نهدى است .
حسن بن داود در رجال وعلامه در خلاصه نيز او را مذموم وملعون امام دانسته اند .
صَبّ:
ريختن آب وافشاندن آن، (فصبّ عليهم ربك سوط عذاب)(فجر:13) . فى الحديث انّه اذا احبّ الله قوماً او احبّ عبداً صبّ عليه البلاء صبّا ، فلا يخرج من غمّ الاّ وقع فى غمّ . (بحار:82/148)
صَبا:
بادى كه از سمت مشرق وبقولى از ما بين مشرق وقطب شمال بوزد .
از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود : «نصرت بالصبا» ; (به باد صبا يارى شدم) وآن در جنگ احزاب بود كه اين باد با حدّت وشدّت وبرودت شديد بر دشمن وزيدن گرفت وخيمه وخرگاه آنها را از بيخ بركند كه جنگ ناكرده بگريختند . (مجمع البيان)
صَباح:
با مدار نقيض مساء، (فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين). (صافات:177)
صَباح:
نام دعائى است منسوب به اميرالمؤمنين(ع) كه در نزد شيعه خواندن آن در هر بامداد فضيلت دارد. آغاز آن «الّلهم يا من دلع لسان الصباح بنطق تبلّجه» ميباشد.
مرحوم مجلسى گفته: اين دعاء از ادعيه مشهوره است وجز در كتاب مصباح سيد ابن الباقى در هيچيك از كتب معتبره آن را نديده ام، ويك نسخه از آن را بقلم مرحوم على بن عبدالباقى كركى ديدم كه بسال 939 نوشته است.
در كتاب ديگر سند ديگرى از اين دعا يافتم بدين شرح: شريف يحيى بن قاسم علوى گويد: بطومارى طويل برخوردم كه به خط سرورم وجدم امير المؤمنين على بن ابى طالب نوشته شده بود بدين مضمون : «بسم الله الرحمن الرحيم، هذا دعاء علّمنى رسول الله(ص) وكان يدعو به فى كل صباح، وهو: الّلهم يا من دلع لسان الصباح ... تا آخر دعا ودر آخر آن نوشته بود: كتبه على بن ابيطالب فى آخر نهار الخميس حادى عشر ذى الحجة سنة خمس وعشرين من الهجرة ...» . (بحار:87 / 342)
صَباحت:
خوشروئى، عن رسول الله(ص) : «اعطينا اهل البيت سبعا لم يعطهن احد كان قبلنا ولا يعطاها احد بعدنا: الصباحة والفصاحة والسماحة والشجاعة والعلم والعمل والمحبة فى النساء ...» . (بحار: 69 / 403)
صَبّاحِيَّة :
پيروان حسن صبّاح . و نيز فرقه اى از زيديّه كه ابوبكر را امام مى دانستند و مى گفتند : على (ع) با اين كه افضل است نصّى بر خلافت او نيست .
صَبّار :
صيغه مبالغه است از صبر . شديدالصبر . بسيار شكيبا . شكيبا . (انّ فى ذلك لآيات لكلّ صبّار شكور) ; همانا در اين امور نشانه هائى است براى هر شكيباى سپاسگزار . (ابراهيم:5 ، لقمان:31 ، سبأ:19)
صَبارَّة :
سختى سرماى زمستان . اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى مبنى بر عتاب ياران خود به سستى آنها در امر جهاد: «اذا امرتكم بالسير اليهم فى ايّام الحرّ قلتم : هذه حمارّة القيظ ... و اذا امرتكم بالسير اليهم فى الشتاء قلتم : هذه صبارّة القرّ» : هرگاه به تابستان شما را فرمان بسيج به سوى دشمن دهم مى گوئيد : اكنون شدت گرما است ، ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشيند ، و اگر در سرما شما را دستور حركت دهم مى گوئيد : اكنون هوا فوق العاده سرد است بگذار سوز سرما آرام گيرد ! همه اين بهانه ها براى فرار از ... (نهج : خطبه 27)
صِباغ :
جِ صِبغ به معنى نان خورش . «رُوِىَ انّ احبّ الصباغ الى رسول الله (ص) الخلّ و الزيت» روايت شده كه محبوب ترين نان خورش به نزد پيغمبر (ص) ، سركه و زيتون بود . (بحار:62/280)
صَبّاغ :
رنگرز ، رنگ ساز . در حديث آمده كه اميرالمؤمنين (ع) صبّاغ و گازر و زرگر را ضامن كالاى تحت يدشان مى دانستند ، تا اموال مردم از ضياع و تلف ايمن باشد . (بحار:103/168)
صِباغَة :
رنگرزى .
صَبّان :
سازنده صابون و فروشنده آن .
صَبّان :
محمد بن على ، مكنّى به ابى العرفان . وى از علماى مصر و اوراست منظومه «الكافية الشافية» در علم عروض و قافيه ، مطبوع . حاشيه بر شرح اشمونى بر الفيه ابن مالك ، مطبوع . اتحاف اهل الاسلام بما يتعلق بالمصطفى و اهل بيته الكرام . اسعاف الراغبين در سيرت نبوية ، مطبوع . الرسالة الكبرى در تفسير بسملة ، مطبوع . رسالة الاستعارات و حاشية بر شرح رساله عضدية ، مطبوع ، و كتابى در علم هيئت ، و حاشيه بر شرح عصام بر سمرقنديه و حاشيه بر معانى و بيان سعد تفتازانى و كتب ديگر . (الاعلام زركلى:3/953)
صَباوَت :
طفوليت . بچگى . كودكى .
صَبايا :
جِ صبيّة . مؤنث صبىّ . دختربچگان .
صَبء
(بر وزن شرم) : برآمدن دندان كودك و نشتر شتر كرّه . از كيشى به كيشى ديگر شدن . نمودار شدن .
صَبَب :
زمين نشيب . راه در نشيب . در وصف رسول خدا (ص) آمده : «كان اذا مشى كانّه ينقلع من صخر ، او ينحدر من صَبَب» . (بحار:10/5)
صُبح:
سپيده دم يا اول روز، راغب گفته: صبح وصباح بمعنى اول روز ووقت پديد آمدن سرخى از سمت مشرق است. (انّ موعدهم الصبح اليس الصبح بقريب). (هود:81)
صُبحانه:
ناشتائى ، غذائى كه هنگام صبح خورند . لُهنة . لقمة الصباح .
از امام صادق (ع) روايت شده : چون نماز صبح ادا نمودى تكه اى نان بخور كه دهان خويش را بدان خوشبو سازى وحرارتت را بنشانى ودندانهاى آسيايت را بدان ثبات بخشى ولثه ات را محكم كنى وروزيت را بوسيله آن به سوى خود جلب كنى وخوى خويش را بدان نيكو سازى . (بحار: 66/345)
صَبر:
شكيبائى . راغب در مفردات گفته : معنى صبر آن است كه خود را به مقتضاى عقل وشرع باز دارى وبه خود اجازه ندهى پا از اين دو خط برون نهى .
محقق طوسى گفته : صبر ، خويشتن دارى وحبس نفس است در برابر ناگواريها كه چنين حالتى درون را از اضطراب وزبان را از شكايت واعضاء بدن را از حركات نامتعادل باز مى دارد .
و گفته اند صبر آن است كه بنده را اگر بلا برسد ننالد ، و رضا آنكه بنده را اگر بلا برسد ناخوش نگردد ، دهنده و ستاننده خداست تو را در اين ميان چه كار است .
بعضى گويند اهل صبر بر سه مقامند : اول ترك شكايت و اين درجه تائبان است ، دوم رضا به مقدور و اين درجه زاهدان است ، سوم محبت آن است ، كه مولى با وى كند و اين درجه صديقان است .
گفته اند صبر ترك شكايت از الم بلوى است جز به سوى خدا چه خدا ايوب را بر صبرى كه كرد ثنا فرستاد و فرمود : (انّا وجدناه صابراً) و ايوب در دفع مضرت از خود شكايت به خدا برده بود كه فرمود : (و ايّوب اذ نادى ربّه انّى مسّنى الضرّ و انت ارحم الراحمين) .
در تفسير كبير در ذيل قول خدا (و بشّر الصابرين)آرد كه صبر دو قسم است يكى بدنى و آن تحمل بدن است مشقات را و ديگر نفسانى و آن بازداشتن نفس است از مشتهيات طبع ; و اين قسم اگر صبر از شهوت باشد آن را عفت نامند و اگر بر احتمال مكروه باشد اسامى مختلف دارد چنانكه صبر در مصيبت را صبر نامند و اگر صبر در حال غنى باشد آن را ضبط نفس نامند و اگر در نبرد باشد شجاعت خوانند و اگر در كظم غيظ بود حلم نامند و اگر در نوائب باشد سعه صدر گويند و اگر در اخفاء كلام بود كتمان سرّ نامند و اگر در فضول عيش باشد زهد گويند و اگر بر مقدار كمى از مال بود قناعت خوانند و اين همه را صبر نامند : قال الله تعالى (و الصابرين فى البأساء و الضرّاء و حين البأس).
غزالى گويد : صبر از خواص آدمى است و بهائم را صبر نبود چه شهوت بر آنها مسلط است و عقلى كه با شهوت معارضه كند ندارند و در ملائكه نيز صبر متصور نيست چه آنان شوق مجرد به حضرت ربوبيت اند و شهوت بر ايشان مسلط نيست تا آن را از شوق به حق و ميل به درجه قرب بازدارد اما در آدمى شهوت و عقل هر دو موجود است و با يكديگر معارض و هرگاه عقل سدّ راه شهوت شود آن را صبر نامند . (كشاف اصطلاحات الفنون)
آيات وروايات درباره صبر بسيار آمده كه به مقتضاى اين كتاب به ذكر نمونه اى از آنها بسنده مى شود : (واستعينوا بالصبر والصلاة) ; در مشكلات به صبر ونماز متوسل شويد . (وبشّر الصابرين); شكيبايان را مژده ده . (والله يحبّ الصابرين) ; خداوند شكيبايان را دوست دارد . (انّما يوفّى الصابرون اجرهم بغير حساب) ; پاداش صابران بى حساب پرداخته مى شود .
امام صادق (ع) فرمود : هنگامى كه مؤمن وارد قبر مى شود نماز از سمت راست و زكات در سمت چپش قرار گيرد واحسان ونيكى بر سرش سايه افكنده باشد ، صبر (ى كه وى در طاعت خدا وهنگام مصيبت نموده) به كنارى بايستد وچون دو ملك مأمور بازپرسى بر او در آيند صبر به نماز و زكات واحسان گويد : شما صاحب خود را داشته باشيد (محكوم نگردد) كه اگر شما درمانديد اينك من آماده ام .