صَخر:
صَخَر، صُخُور، جِ صَخرَة و صَخَرَة: سنگهاى بزرگ و صلب و سخت. (و ثمود الذين جابوا الصخر بالواد)(فجر:9) يعنى قوم ثمود كه سنگهاى سخت را (جهت سكنى) در آن وادى (كه گويند: وادى القرى بود) مى بريدند و يا در كوهها و از سنگهاى خارا ميكندند و در آن سكونت مى نمودند، به منظور امنيت ، چنان كه در جاى ديگر آمده: (و تنحتون من الجبال بيوتا).
صَخر:
بن حرب بن امية بن عبد شمس بن عبد مناف قريشى، مكنى به ابوسفيان. به «ابوسفيان» رجوع شود.
صَخر:
بن عمرو بن الشريد السلمى وى برادر خنساء است . عمرو پدر او به موسم دست صخر وبرادر او معاويه را مى گرفت وبر مردم فخر مى كرد ومى گفت من پدر دو فرزندم كه نيكوترين مضر هستند ومانند اين دو برادر از اين پيش نبوده است وكسى بر او انكار نمى كرد . (زهر الآداب:4/72)
ومرگ او چنان بود كه صخر به غزوه اى شد ونبردى سخت بكرد واو را ريشى فراخ رسيد كه بدان بيمار شد وبيمارى او به درازا كشيد وقوم به عيادت او شدند ، روزى مردى زن او سلمى را پرسيد امروز حال صخر چونست ؟ گفت : نه زنده است كه بدو اميدى بتوان داشت ونه مرده است تا او را شايد فراموش كرد . صخر سخن او بشنيد وسخت بر وى گران افتاد و زن را پرسيد : تو چنين گفته اى ؟ گفت : آرى واز تو عذرى نخواهم . وديگرى كه به عيادت او شده بود از مادر وى حال او پرسيد ، گفت : سپاس خداى را كه حال او بصلاح است وچند كه سواد او ميان ماست نيك است ، صخر اين ابيات بگفت :
ارى ام صخر ما تمل عيادتىوملت سليمى مضجعى ومكانى
وما كنت أخشى ان اكون جنازةعليك ومن يغترّ بالحدثان
فانّ امرىء ساوى بامّ حليلةفلا عاش الا فى أذى وهوان
اهم بامر الحزم لو استطيعهوقد حيل بين العير والنزوان
لعمرى لقد انبهت من كان نائماًواسمعت من كانت له اذنان.
وچون به هوش آمد سلمى را بگرفت وبه عمود خيمه بياويخت تا بمرد آنگاه (آسيب) آن ريش كه مى داشت او را به رو در انداخت وبمرد . (عيون الاخبار:4/118 ـ 119)
وگويند : حلقه اى از زره به جوف او رفت وقرحه اى پديد آورد وقطعه اى همچون دست از آن ناحيت بر آمد ومردان وى را اشارت به بريدن آن كردند وچون آن را ببريدند ديرى نپائيد . (زهر الآداب:4/72)
خنساء خواهر وى او را بدين شعر بستايد :
وانّ صخراً لتأتم الهداة بهكانّه علم فى رأسه نار
وهم او گويد در رثاء وى :
وقائلة والنعش قد فات خطوهالتدركه يا لهف نفسى على صخر.
الا ثكلت ام الذين غدوا بهالى القبر ماذا يحملون الى القبر.
(عقد الفريد:3/218).
صَخرَة:
سنگ بزرگ و سخت (ارايت اذ اوينا الى الصخرة فانّى نسيت الحوت)(كهف: 63) . گويند: اين صخرة در انطاكيه بوده است.نام سنگى در بيت المقدس كه مزار و مقدس است و در حديث آمده كه هر شب جمعه ارواح مومنان بنزد آن گرد آيند.جابر جعفى گويد: امام باقر(ع) به من فرمود : اى جابر چه بزرگ افترائى كه مردم شام به خدا بستند، آنها مى گويند: خداوند تبارك و تعالى چون خواست به آسمان بالا رود پاى خويش را بر صخره بيت المقدس نهاد و به آسمان رفت. در صورتى كه بنده اى از بندگان خدا (پيغمبر اسلام) در شب معراج پايش را بر آن نهاد و او از اين جهت به ما امر فرمود كه آن را نمازگاه قرار دهيم. اى جابر خداى تعالى نظير و شبيه ندارد و برتر از آنست كه وصف كننده اى به نظر خويش او را وصف نمايد و والاتر از آنست كه به مخيله كسى خطور كند...(بحارو سفينة البحار)
صَد:
عدد معروف كه به عربى مائة گويند.از حضرت رسول(ص) آمده كه خداوند در سر هر صد سال براى اين امت كسى را برگزيند كه دينش را تجديد كند(كنزالعمال حديث 34623)
صدّ:
بازداشتن و منع كردن. (وصدّها ما كانت تعبد من دون الله) ; ملكه سبا پرستيدنش غير خداوندى را از ايمان به خدا بازداشت (نمل:43) . (الذين كفروا و صدّوا عن سبيل الله اضلّ اعمالهم) ; خداوند اعمال كافران و كسانى كه مردمان را از راه خدا باز مى دارند ضايع و ناچيز ميسازد . (محمد:1).
از امام باقر(ع) روايت است كه روزى اميرالمومنين پس از رحلت پيغمبر (ص) در مسجد رسول در حالى كه مسجد مالامال جمعيت بود با آواز رسا اين آيه تلاوت نمود،ابن عباس عرض كرد: به چه منظور اين جمله را به زبان راندى؟ فرمود: آيه اى از قرآن تلاوت نمودم، وى گفت: البته از خواندن آن هدفى ملحوظ داشتى. فرمود: آرى، خداوند در كتاب خود مى فرمايد: (ما آتاكم الرسول فخذوه وما نهيكم عنه فانتهوا) آيا مى توانى به پيغمبر (ص) نسبت دهى كه وى ابوبكر را به جانشينى خويش گماشته، و بر اين امر گواهى دهى؟ ابن عباس گفت: خير، آنچه در اين باره از آن حضرت بياد دارم اين بود كه تو را به جاى خويش منصوب داشت. فرمود: پس چرا با من بيعت نكردى؟ وى گفت: ديدم مردم با وى بيعت نمودند من نيز به جمع ملحق شدم. اميرالمومنين فرمود: آرى همچنان كه گوساله پرستان به پرستش گوساله اجتماع نمودند، خداوند شما را به بوته آزمايش نهاد و در اين ورطه شكست خورديد. سپس حضرت به اين آيه تمثل جست: (و مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما اضائت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لايبصرون * صمّ بكم عمى فهم لا يرجعون). (مجمع البحرين)
صَدّ و حَصر:
صد در لغت بازداشتن و حصر فراگرفتن باشد و در اصطلاح فقه، صد عبارت است از بازداشتن دشمن و مانند آن، حاج يامعتمر را از رسيدن به موقف عرفات يا مكه جهت انجام مناسك ، و حصر آن است كه بيمارى او را از رسيدن به آنجا مانع شود.مصدود كسى است كه در حال احرام به حج يا عمره ظالمى يا مشركى او را از رفتن باز دارد ، و محصور آنكه بيمارى بر او عارض شود كه نتواند باعمال حجش برسد در هر دو مورد به قربان كردن از احرام خارج ميشوند، مصدود در همان محلى كه از او جلوگيرى شده و محصور بايد قربانيش را بمنى يا مكه بفرستد و پس از رسيدن آن به جاى خود وى از احرام بيرون مى رود . (بحار:99/327)
صدا:
صدى، آوازى كه در كوه و گنبد و امثال آن بپيچد و باز همان شنيده شود. مطلق آواز را نيز گويند. روايات ذيل به معنى اخير است:از حضرت رسول آمده كه خداوند صداى آرام را دوست دارد و صداى بلند را ناخوش دارد. خداوند دو صدا را دشمن دارد: صداى شيون هنگام مصيبت و صداى نى گاه شادى .نيز از آن حضرت روايت شده كه به ابوذر فرمود: در سه مورد صداى خود را آهسته كن: در مراسم تجهيز جنازه و در جنگ و هنگام تلاوت قرآن.(بحار:2/77)
صَدارت:
بالانشينى .
صُداع:
درد سر، ماخوذ از صدع است كه شكافتن باشد. در حديث است: شستن سر با خطمى امان است از صداع . (بحار:76/86) و همچنين خضاب بحناء . (بحار95/59). عن ابى عبدالله (ع) : «اما انه ليس من عرق يضرب و لا نكبة و لا صداع و لا مرض الا بذنب و ذلك قول الله عزوجل فى كتابه (و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم...)» (بحار73/315) . «صداع ليلة تحط كل خطيئة الاّ الكبائر» . (بحار:81/183)
صَداق:
كابين زن. مهرالمسمى را در عقد نكاح صداق گويند كه بتوافق زوجين معين شود در مقابل مهرالمثل. در نكاح دائم ذكر صداق لازم نباشد و اگر ذكر نشد به مهرالمثل منتقل مى شود. در متعه ذكر مهر لازم است.صداق بمحض اجراى عقد همه اش ملك زن مى گردد و مى تواند قبل از قبض در آن تصرف نمايد و اگر نمائى داشته باشد نيز ازآن زن است، آرى اگر پيش از دخول طلاقى واقع شد نيم آن بزوج بر مى گردد . (شرح لمعه)
صَداقت:
دوستى. امام صادق (ع): «الصداقة محدودة ، و من لم تكن فيه تلك الحدود فلا تنسبه الى كمال الصداقة و من لم يكن فيه شىء من تلك الحدود فلا تنسبه الى شىء من الصداقة : اوّلها ان تكون سريرته و علانيته لك واحدة ، والثانية ان يرى زينك زينه و شينك شينه والثالثة لايغيره عليك مال ولا ولاية، والرابعة ان لايمنعك شيئا مما تصل اليه مقدرته، والخامسة ان لايسلمك عند النكبات» . (بحار74/173)
امام هادى: «المراء يفسد الصداقة القديمة و يحلل العقدة الوثيقة ...» . (بحار78/367)
به «دوستى» نيز مراجعه شود.
صَدء:
زنگ آهن و مس و جز آن
صَدَد:
نزديكى، رويارويى، مقابله. بصدد بودن و در صدد برامدن: قصد چيزى كردن
صَدر
(مصدر) : بازگشتن . صدر عن المكان : از آنجا بازگشت . الى المكان : بدانجا رفت . صدر منه الامر : اين كار از او بروز كرد . صدرالامر صدورا : كار حادث شد . (يومئذ يصدر الناس اشتاتاً ليروا اعمالهم) ; در آن روز (قيامت) مردمان ، پراكنده از موقف حساب برگردند كه پاداش و پيامد كردارهاى خويش ببينند . (زلزال:6)
در حديث از معصوم (ع) آمده كه : «تالله ما صدر قوم قطّ عن معصية الله الاّ الى عذابه»: هرگز قوم و ملتى از جايگاه نافرمانى خدا بازنگشتند جز آن كه به سوى عذاب او رهسپار گرديدند . (بحار:78/150)
صَدر :
سينه . بر . ج : صدور . مجازا : دل، درون خاطر ، روان و شخصيت .
(من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضبٌ من الله و لهم عذاب عظيم) ; آنان كه دلى آماده پذيرش كفر دارند ، مستوجب خشم خدا بوند و آنها راست عذابى بزرگ . (نحل:106)
(فمن يردالله ان يهديه يشرح صدره للاسلام ومن يرد ان يضلّه يجعل صدره ضيّقا حرجا كانّما يصّعّد للسماء ...) ; آن را كه خداوند هدايت او بخواهد دلش را به پذيرش اسلام شكفته سازد ، و آن را كه خداوند ، گمراهيش بخواهد (كه وى با دين خدا به حالت عناد و لجاج روبرو باشد) دلش را به پذيرش اسلام آنچنان تنگ و متنفر سازد كه گوئى از نشيبى به فرازى برمى آيد ... (انعام:125)
اميرالمؤمنين (ع) : «احصد الشرّ من صدر غيرك بقلعه من صدرك» : شرّ و بدى را از دل خويش بزداى تا دل ديگرى را از شرّ و بدى (در باره ات) تهى سازى (نهج : حكمت 178) . «آلة الرياسة سعة الصدر» : ابزار رياست ، دستودل بازى است . (نهج : حكمت 176)
«صدر العاقل صندوق سرّه» : سينه خردمند صندوق (پنهان گاه) راز او است . (ديگران را بر اسرار خود آگاه نمى سازد) . (بحار:1/94)
صَدر :
آغاز و جلوه چيزى . بخشى از چيزى . طواف الصدر : طواف بازگشت از منى .
صَدَر :
روز چهارم يوم النحر ، يعنى سيزدهم ذيحجّه در منى .
صَدر:
بالاى مجلس. امام صادق (ع) فرمود: چون به مجلسى وارد شدى همه احترامات صاحب مجلس را كه درباره تو مى كند بپذير جز نشستن در صدر مجلس را كه آن را مپذير.اميرالمومنين فرمود: صدرنشينى تنها كسى را سزد كه داراى سه خصلت باشد:چون سئوالى از او شود از عهده جواب برآيد و چون ديگران از سخن بازايستند وى سخن گويد ، و داراى رأى و انديشه و نظرى باشد كه حاضران را بصلاح بود، و كسى كه واجد اين شرائط نبود صدرنشينى او حماقت است.(بحار:1/141 و 78/206)
صَدر:
سيد حسن بن سيد هادى بن سيد محمد عاملى كاظمى موسوى وكنيه او ابومحمد وملقب به صدر الدين ومشهور به صدر واز اكابر علماى اماميه است .
وى پيش از رسيدن به سن بلوغ از نحو وصرف ومعانى وبيان وبديع ومنطق فراغت يافت ودر كاظمين به فرا گرفتن فقه واصول پرداخت ودر هيجده سالگى به نجف شد وكلام وحكمت را از شيخ محمدتقى گلپايگانى متوفاى 1293 هجرى فرا گرفت وخارج فقه را نزد تلامذه صاحب جواهر وخارج اصول را نزد تلامذه شيخ انصارى آموخت وعلم حديث ورجال ورياضيات وعلم الحروف را بر افاضل عصر خواند وشطرى از علوم غريبه را نيز از شيخ عبدالحسين هندى تعليم گرفت سپس بسال 1297 از نجف به سامراء رفت ونزد مرحوم حاجى ميرزا حسن شيرازى تلمّذ كرد وبسال 1315 به كاظمين باز گشت وبه تأليف وتدريس پرداخت .
از آثار اوست : احياء النفوس بادب السيد بن طاووس ، بغية الوعاة فى طبقات مشايخ الاجازات ، تأسيس الشيعة الكرام لفنون الاسلام ، تبيين الاباحة للمصلين ، تحصيل الفروع الدينية فى فقه الاماميّة ، تكملة امل الآمال در سه مجلد بزرگ ، جامع اخبار الغيبة ، حاشيه تلخيص الاقوال در رجال ، حدائق الوصول الى علم الاصول ، ذكرى المحسنين ، سبيل الرشاد فى شرح نجاة العباد ، سبيل الصالحين ، سبيل النجاة ، مجالس المؤمنين فى وفيات الائمة المعصومين ، مختلف الرجال ، مناقب آل الرسول من طريق الجمهور ، نزهة اهل الحرمين فى تاريخ عمران المشهدين ، نهاية الدراية .
وى در يازدهم ربيع الاول سال 1354 هجرى به سن هشتاد ودو سالگى درگذشت. (ريحانة الادب:2/463 ـ 464)
صدر:
صدرالدين بن حاج سيد اسماعيل عاملى الاصل كاظمين الولادة و المقام ومتوفى به قم ، نسب وى به ابراهيم اصغر فرزند موسى بن جعفر منتهى مى گردد .
سيد صدر ، فقيه ، اصولى ، اديب وشاعر ودر فنون ادب ماهر واخلاقى جميل داشت . وى بسال 1299 هجرى در كاظمين از بلاد عراق عرب متولد شد وادب وعلوم رياضى را از اساتيد وقت فرا گرفت ومدتى در حوزه والد خويش وآخوند خراسانى (ملامحمدكاظم) ومرحوم سيد كاظم يزدى تلمّذ كرد وبه اجازات آنان نائل شد وچون به ايران باز گشت مدتى در خراسان اقامت كرد وسپس به قم شد وبه تدريس ورعايت حال طلاب علوم دينى آن حوزه پرداخت ودر دى ماه 1332 به قم در گذشت .
از تأليفات اوست : اصول دين ، حاشيه بر كفاية الاصول ، خلاصة الفصول ، حكم ماء الغسالة ، المهدى ، ردّ بعض شبهات وهابية ، مختصر تاريخ اسلام . (ريحانة الادب:2/466)
صدرا:
نام وى محمد فرزند ابراهيم بن يحيى شيرازى وملقب به صدرالدين وصدر المتألهين ومعروف به صدرا وملاصدرا واز اكابر فلاسفه وحكماى اسلامى قرن يازدهم هجرى است . وى علاوه بر تبحر در كلام وفلسفه در حديث وتفسير قرآن نيز بارع بود . صدرا نزد شيخ بهائى وميرداماد وميرفندرسكى تلمّذ كرد وجمعى از بزرگان فلسفه وحديث نزد وى به تحصيل اشتغال داشتند ، از آن جمله است ملامحسن فيض كاشانى وملاعبدالرزاق فياض لاهيجانى .
صدرا را كتب ورسائل متعددى است كه از آنجمله است : الاسفار الاربعة ، اتحاد العاقل والمعقول ، اتصاف الماهية بالوجود ، اسرار الآيات وانوار البينات ، اكسير العارفين فى معرفة طريق الحق واليقين ، الامامة ، بدء وجود الانسان ، التصور والتصديق كه در آخر الجوهر النضيد در تهران به طبع رسيده است . تفسير آية الكرسى ، تفسير آية النور ، تفسير آيه (وترى الجبال تحسبها جامدة) ، تفسير سورة الاعلى وسجدة والبقرة تا آيه (كونوا قردة خاسئين) وسورة الجمعة وسورة الحديد ، وسورة الزلزال وسورة الضحى وسورة الطارق وسورة الطلاق وسورة الفاتحة وسورة الواقعة وسورة يس . الجبر والتفويض ، حاشيه بر الهيات شفا وتجريد خواجه و تفسير بيضاوى و رواشح سماويه ميرداماد و روضه شهيد (شرح لمعه) وشرح تجريد قوشچى وشفاى ابوعلى ، حدوث العالم ، الحشر ، الحكمة العرشية ، رسائل كه حاوى هشت رساله متفرقه از رساله هاى ملاصدراست . شرح اصول كافى ، شرح حكمة الاشراق ، شرح الهداية الاثيرية ، الشواهد الربوبية فى المناهج السلوكية ، القواعد الملكوتية ، كسر اصنام الجاهلية ، المبدأ والمعاد ، المسائل القدسية ، المشاعر ، مفاتيح الغيب .
ملاصدرا هفت بار پياده به حج رفت وبار هفتم بسال 1050 هجرى در بصره در گذشت وهم بدانجا مدفون است . صاحب نخبة المقال گويد :
ثم ابن ابراهيم صدر الاجلفى سفر الحج مريض (مريضاً؟)ارتحل
قدوة اهل العلم والصفاءيروى عن الداماد والبهائى
اين رباعى از ملاصدراست :
آنان كه ره دوست گزيدند همهدر كوى شهادت آرميدند همه
در معركه دو كون فتح از عشق استهر چند سپاه او شهيدند همه
(ريحانة الادب:2/460)
صَدع:
شكافتن. سخن حق را آشكار گفتن. گياه. (والارض ذات الصدع)(طارق: 12) . صدع در اين آيه يا به معنى گياه است يا به معنى مصدرى يعنى شكافتن براى بيرون آمدن گياه از آن.
صُدغ:
ميان گوشه ابرو و گوش و آن را شقيقه نيز مى گويند. در حديث وضوء آمده كه صدغ از صورت و از محدوده وجوب غسل در وضوء خارج است . (بحار:80/277)
صَدف
(مصدر) : سخت اعراض نمودن و پشت كردن. (فمن اظلم ممن كذّب بآيات الله و صدف عنها) . (انعام:157)
صَدَف :
ناحيه و جانب كوه. (حتى اذا ساوى بين الصدفين قال انفخوا) . (كهف:96)
صَدَف:
حيوانى آبى از انواع حلزون آن بخش كه در دريا زندگى كنند داراى پوستى صلب باشند كه مرواريد در آن متكون شود. و به تعبير ديگر : حيوانى آبى كه پوستى صلب بدور خود بسازد و در آن زندگى كند و نوعى از آن مرواريد در خود بپروراند.
على بن جعفر گويد: از امام كاظم(ع) پرسيدم آيا خوردن گوشتى كه در ميان صدفهاى دريا يا رودخانه ها مى باشد جايز است؟ فرمود: اين همان گوشت قورباغه است، خوردن آن روا نيست.از اميرالمومنين (ع) در تفسير آيه (يخرج منهما اللؤلؤو المرجان) آمده كه چون باران در دريا ببارد صدفها دهان بگشايند و قطرات باران در آن بيفتد و هرمرواريد درشت از قطره درشت و هر مرواريد ريز از قطره ريز در آنجا متكون گردد.(بحار:10/249 و 59/373)
صَدَفَة:
اندرون گوش، فرورفتگى در وسط لاله گوش. واحد صدف : وزنى است از اوزان . سوى و سمت . جانب و ناحيه .
صُدفَة:
ناگهانى . به كسر صاد نيز صحيح است ، ج : صِدَف . از لغات مولّده است . (المنجد)
صِدق:
راستى، راست گفتن. ضد كذب. صدق خبر: مطابقت حكم با واقع، خواه در ذهن يا در خارج . و به تعبير ديگر: مطابقت آن با اعتقاد مخبر ، در قبال كذب كه عدم مطابقت آن است با اعتقاد مخبر. راستى، خواه در گفتار و خواه در كردار. (و قل ربّ ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق) . (اسراء:80)اميرالمومنين (ع) : «الايمان ان توثر الصدق حيث يضرّك على الكذب حيث ينفعك» (نهج : حكمت 458) . «قدر الرجل على قدر همته، و صدقه على قدر مروئته» (نهج : حكمت ) . «الصدق امانة والكذب خيانة» . (بحار: 69/379)
رسول الله(ص): «اوصيك يا على فى نفسك بخصال فاحفظها، الّلهم اعنه، الاولى الصدق ، فلا تخرج من فيك كذب ابدا ...» . (بحار:69/391)امام باقر (ع) : «احسن من الصدق قائله و خير من الخير فاعله» . (بحار:69/404)
عن عمر بن ابى المقدام قال: «قال لى ابوجعفر فى اول دخلة دخلت عليه : تعلّموا الصدق قبل الحديث» . (بحار:71/3)رسول الله (ص) : «ثلاث يحسن فيهنّ الكذب: المكيدة فى الحرب و عدتك زوجتك والاصلاح بين الناس . و قال : ثلاث يقبح فيهنّ الصدق: النميمة و اخبارك الرجل عن اهله بما يكرهه و تكذيبك الرجل عن الخبر(بحار 71/8)زينة الحديث الصدق (بحار: 71/9)اميرالمومنين(ع): الزمواالصدق، فانه منجاة(بحار 71/9)
صَدَقات:
جِ صدقة (انّما الصدقات للفقراء والمساكين والعاملين عليها والمؤلّفة قلوبهم و فى الرقاب والغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل فريضة من الله والله عليم حكيم). (توبه:60)
موقوفات و اموال موقوفه را صدقات گويند.
صَدَقَة:
آنچه در راه خدا داده شود نه به منظور اكرام بلكه به هدف دستيابى به ثواب پروردگار كه چنين بخشايشى راستى و خلوص نيت بخشاينده را حكايت ميكند. از اين رو آن را صدقه خوانند كه از ماده صدق به معنى راستى است.
صدقه از عقود شرعيه است كه به ايجاب و قبول لفظى يا عملى نياز دارد و پس از دادن نتوان آن را پس گرفت و از شرائط آن قصد قربت مى باشد. صدقه واجب را نتوان به هاشمى داد مگر اينكه دهنده خود هاشمى باشد. به كافر ذمى مى توان صدقه دادن كافر حربى .
صدقه پنهانى افضل است از صدقه آشكار مگر اينكه متهم به ندادن صدقه باشد.(لمعه دمشقيه)
صدقه به معنى وسيع آن شامل هر نوع كمك به مستحق و محتاج است اعم از مادى و معنوى. چنان كه در فصل روايات ملاحظه مى كنيد.
و به معنى اصلى آن كه دهش مالى به منظور نيل به ثواب باشد، بدو قسم واجب و مستحب منقسم ميگردد. صدقه واجب گاه اصالةً واجب است مانند زكات مال و زكات فطره ، و يا بالعرض واجب است مانند نذر و كفاره و يا آنجا كه پيغمبر يا امام و يا هر مقام ولايت صالحه كه در مورد خاصى بدان امر كند چنانكه در مورد آيه نجوى : (اذا ناجيتم الرسول فقدّموا بين يدى نجواكم صدقة)(مجادلة:12) ، در تاريخ آمده كه پيغمبر اسلام گاه جهت تعلق هزينه هايى ويژه همچون اعزام سپاهى به جايى و يا اعزام گروهى مبلّغ به منطقه اى، مسلمانان را به پرداخت صدقه جهت تامين هزينه مورد لزوم امر ميفرمود.
آنچه بر هاشمى حرام مى باشد - به فتواى اكثر فقهاء - همان صدقه واجب بالاصاله مى باشد.
«آياتى در مورد صدقه»
(خذ من اموالهم صدقة تطهّرهم و تزكّيهم بها و صلّ عليهم انّ صلوتك سكن لهم والله سميع عليم) ; اى پيامبر بخشى از اموالشان را به عنوان صدقه بستان تا از اين راه نفوس آنان را پاك و پاكيزه سازى، و آنها را بدعاى خير ياد كن كه دعاى تو موجب آرامش آنها شود و خداوند شنوايى آگاه است . (توبه:103)
(الم يعلموا انّ الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات...); مگر ندانسته اند كه خداوند خود توبه بندگان را قبول مى كند و صدقات را خود ، از آنها دريافت مى دارد و خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است.(توبه:104)
در تفسير ، ذيل اين آيه از رسول خدا روايت شده كه صدقه پيش از آن كه به دست مستحق برسد در دست خدا قرار مى گيرد.(مجمع البيان)
(ان تبدوا الصدقات فنعمّا هى و ان تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خير لكم ...) ; اگر آشكارا صدقه دهيد كارى نيكو است ولى اگر به پنهانى آن را به مستمندان برسانيد نيكوتر است و خداوند بپاداش آن گناهان شما را مستور دارد و خدا بدانچه مى كنيد آگاه است . (بقره:271)
(يا ايّها الذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ والاذى ...) ; اى اهل ايمان، صدقات خويش را به منت نهادن و آزار رسانيدن به گيرنده آن تباه مسازيد مانند آن كس كه مال خود را به منظور خودنمايى انفاق مى كند...(بقره:264)
(الذين يلمزون المطّوّعين من المومنين فى الصدقات...) ; آنان كه از فرط بخل و بدنفسى و نفاق بر كسانى از مومنان عيب مى كنند كه بدلخواه خود در راه خدا صدقه ميدهند، و نيز بر كسانى كه از اندك مقدور خويش تصدق مى كنند ...(توبه:79) در شان نزول اين آيه حديثى است، به واژه «لمز» رجوع شود.
«رواياتى در باره صدقه»
رسول اكرم فرمود : هر كار نيك كه سودش به ديگرى برسد صدقه است و مالى كه آدمى آن را هزينه خود و خانواده اش سازد صدقه نوشته مى شود. و هر آنچه انسان آن را در راه حفظ آبرويش صرف كند صدقه است.
و فرمود: فراگيرى دانش و آموختن آن بديگران از جمله صدقات است. صدقه اى چون نشر دانش در ميان مردم نباشد.
و فرمود: هيچگاه مالى بدادن صدقه كم نشود پس صدقه دهيد ومترسيد.
اميرالمومنين فرمود: هرگاه دچار فقر شديد بصدقه با خدا تجارت كنيد.