back page fehrest page next page

و فرمود: بيمارانتان را بصدقه درمان كنيد.

شب هنگام صدقه دهيد كه صدقه شب آتش خشم خدا را فرو نشاند.

و فرمود: هر كه (به وعده خداوند مومن باشد و) يقين كند كه چون مالى را در راه خدا دهد خدا مال ديگر را جايگزين آن مى سازد دستش به دهش و بخشش باز خواهد بود.

پيغمبر اكرم فرمود: صدقه پشت شيطان را مى شكند.

امام صادق (ع) فرمود: احسان و صدقه فقر و درويشى را از ميان مى برند و عمر آدمى را زياد مى كنند و هفتاد نوع مرگ بد را دفع مى كنند.

صدقه بدهى را مى پردازد و بركت به جاى مى نهد.

زمين قيامت همه اش آتش است جز سايه مومن كه صدقه اش بر او سايه افكنده باشد.

امام باقر فرمود: صدقه در روز جمعه ثوابش دو چندان است.

«فرمان پيغمبراكرم به جمع صدقات»

ابن اثير آورده كه در سال دهم هجرت پيغعمبر اكرم(ص) نمايندگانى را جهت جمع آورى صدقات (زكات واجبه) به اطراف فرستاد: مهاجر بن ابى اميه را بصنعا اعزام داشت و چون به آنجا رسيد اسود عنسى كه دعوى نبوت ميكرد عليه او خروج نمود.

زياد بن اسد انصارى را جهت اخذ صدقات حضر موت و عدى بن حاتم را به جمع آورى صدقات بنى طى و بنى اسد فرمان داد و مالك بن نويره را بر صدقات بنى حنظله و زبرقان بن بدر و قيس بن عاصم را بر صدقات قبيله زيد بن مناة بن تميم و علاء بن حضرمى را به بحرين اعزام داشت و على بن ابى طالب را بنجران فرستاد، وى صدقات مسلمانان و جزيه هاى اهل كتاب آنجا را جمع آورى نمود و چون با حجة الوداع پيغمبر مصادف شد به حضرت پيوست و يكى از ياران خويش را بر سپاه گماشت، آن شخص لباسهاى بردى كه در ميان اموال صدقه بود، بين افراد لشكرتوزيع نمود و چون على (ع) شنيد پيش از آنكه سپاه به مدينه رسد به استقبال آنها شتافت و بردها را از تن آنها بيرون كرد، آنها نزد پيغمبر شكوه نمودند، حضرت علنا در جمع اصحاب فرمود: كسى را نشايد از على شكايت كند كه او در راه خدا از هر كسى سخت گيرتر مى باشد . (بحار:21/373)

صَدُقَة:

كابين يا مهر زن. ج : صَدُقات . (و آتواالنساء صدقاتهن نحلة) . (نساء:4)

صَدَم:

زدن چيزى سخت بر چيزى سخت مثل آن .

صَدمَة:

مصيبت، آسيب، گزند .

در حديث است: «الصبر عند الصدمة الاولى»: شكيبايى هنگام رسيدن اولين مصيبت ستوده است.

صُدود:

روى برگردانيدن از چيزى و اعراض كردن . بازداشتن كسى از چيزى و برگردانيدن (منتهى الارب) . (رايت المنافقين يصدون عنك صدودا) . (نساء:61)

صُدور

(مصدر):

بازگشتن، حاصل شدن. از جاى بيرون آمدن . (يومئذ يصدرالناس اشتاتا) آن روز مردمان پراكنده از قبر برون مى آيند . (زلزال:6)

صُدور:

ج صدر، سينه ها، قبرها، بزرگان. (انّ الله عليم بذات الصدور) . (مائده:7)

صَدوق:

هميشه راستگوى، دائم الصدق.

صَدوق:

ابوجعفر محمد بن على بن حسين، محدث بزرگ شيعه و يكى از اركان شريعت غراء مصطفويه، كسى كه بدعاى حضرت ولى عصر(عج) متولد شد و به افتخار توقيع شريف آن حضرت درباره اش ـ كه فرمود: «انت فقيه خير مبارك» ـ سرافراز گشت، چهره درخشان شيعه قم در قرن چهارم كه عمر پربركت خويش را در جمع آورى و تنظيم احاديث شيعه و تدوين آنها سپرى نمود كه تأليفات او را تا سيصد كتاب احصاء نموده اند، وى در قم متولد شد و از اساتيد بسيار از جمله پدر خود ابن بابويه و محمد بن حسن بن وليد ادب و فقه آموخت و مشايخ ديگر وى نزديك به دويست تن بوده اند.

صدوق باسلاطين و اعاظم شيعه زمان خود آميزش داشت و سفرى براى ملاقات ابوعبدالله نعمت نقيب ببلخ رفت و كتاب «من لايحضره الفقيه» را به نام او نوشت. مرحوم علامه در شرح حال او آورده كه وى در سن جوانى به بغداد آمد و بزرگان علماى شيعه آنجا از او حديث شنودند و او مردى جليل القدر، حافظ احاديث ، بصير به احوال رجال و ناقد اخبار بود و در حفظ و كثرت حديث در ميان قميين مانند او ديده نشده. وى استاد مفيد محمد بن محمد بن نعمان بوده و نزد سلاطين آل بويه محترم ميزيسته و ركن الدوله و وزير او صاحب بن عباد او را گرامى مى داشتند. وى عيون اخبارالرضا را به نام صاحب بن عباد نوشت. و بالاخره در اواخر عمر در رى ميزيسته و در آنجا به سال 381 در گذشت. كتب او در فهرست نجاشى مذكور و معروفترين آنها كتاب من لايحضره الفقيه . اكمال الدين . امالى . عيون اخبارالرضا . معانى الاخبار . كتاب التوحيد. ثواب الاعمال. علل الشرايع. الخصال. الاعتقادات است كه همه به طبع رسيده است.

صدوقين:

در اصطلاح رجال به دو دانشمند بزرگ شيعه: ابوجعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى و پدرش على بن حسين بن بابويه اطلاق مى شود.

صَده:

قرن . يكصد سال. يادبودى بمناسبت سال تولد يا وفات شخص يا حدوث يا تاسيس امرى .

صَدى:

انعكاس آواز در كوه و گنبد و امثال آن .

صَدِيد:

زردآب، ريم، خون به ريم آميخته، خونابه . (من ورائه جهنّم و يسقى من ماء صديد) . (ابراهيم:16)

مراد از صديد در اين آيه ريمى است كه از پوست دوزخيان برون آيد. حكم شرعى اين رطوبت كه از زخم بيرون آيد طهارت است.

صَدِيع:

شير دوشيده سرد شده كه پوسته تنك مانندى بر روى آن سر شير بسته باشد . (منتهى الادب)

روشنايى صبح. ابوبكر حضرمى گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم : نافله صبح را در چه وقت بخوانم؟ فرمود: چون نور فجر گسترده شود و آن همان وقتى است كه عرب آن را صديع نامد . (بحار:59/18)

صَدِيق:

دوست، يا دوست خالص، ج: اصدقاء و صدقاء، ضد عدو. (فما لنا من شافعين ولا صديق حميم). (شعراء:101)

اميرالمومنين: «لاخير فى معين مهين ولا فى صديق ظنين» (نهج : نامه 31) . «لايكون الصديق صديقا حتى يحفظ اخاه فى ثلاث: فى نكبته و غيبته و وفاته» (نهج : حكمت 134) . «حسد الصديق من سقم المودة» (نهج : حكمت 218) . «من اطاع الواشى ضيّع الصديق» . (نهج : حكمت 239)

امام صادق(ع): «لايطّلع صديقك من سرّك الاّ على ما لو اطّلع عليه عدوّك لم يضرّك، فانّ الصديق ربما كان عدوّا» (وسائل:12/102) . «احذر صديقك من الاقوام الاّ الامين والامين من خشى الله» . (وسائل:12/31)

صِدِّيق:

مرد بسيار صدق، دائم الصدق، (واذكر فى الكتاب ابراهيم انّه كان صدّيقا نبيّا) (مريم:41) . (يوسف ايّها الصدّيق افتنا فى سبع بقرات سمان) . (يوسف:46)

در اصطلاح دين كسى را گويند كه در تصديق آنچه بر رسول خدا آمده است به علم و قول و فعل و صفاى باطن كامل بود.

از رسول خدا روايت است كه فرمود: صدّيقان سه اند: حبيب نجار، كه از آخر شهر به سرعت و شتاب آمد(به حمايت فرستادگان حضرت عيسى) و مومن آل فرعون كه ايمان خويش را پنهان ميداشت، و على بن ابى طالب ; و او از آن دو برتر است اين حديث را احمد بن حنبل در «كتاب فضايل على» آورده است . (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:9/172)

پيغمبر اكرم(ص) فرمود: هر امتى را صدّيقى و فاروقى مى باشد و صدّيق اين امت و فاروق آن على بن ابيطالب است.

نيز از آن حضرت روايت است كه فرمود: امتم در (عالم) ميثاق به من عرضه شده و نخستين مؤمن به خود را على يافتم و او اولين كسى است كه در آغاز بعثتم مرا تصديق نمود و او است صدّيق اكبر و فاروق كه ميان حق و باطل جدا ميسازد. (بحار:17/154و38/112)

ابن نجار و احمد دركتاب مناقب از ابن عباس از رسول خدا روايت كرده كه فرمود: صدّيقان سه نفرند: حزقيل مؤمن آل فرعون و حبيب نجار مؤمن آل ياسين و على بن ابى طالب.

ابونعيم دركتاب المعرفة و ابن عساكر از ابى ليلى نيز اين حديث را نقل كرده اند و به نقل اين دو در ذيل حديث اين جمله نيز اضافه شده: «و او (يعنى على) از آنها افضل است» . نيز از حضرت ختمى مرتبت روايت شده كه فرمود: اين (در حالى كه به على اشاره مى كرد) نخستين كسى است كه به من ايمان آورد و او نخستين كسى باشد كه در قيامت با من مصافحه كند و او است صدّيق اكبر و هم اين است فاروق اين امت كه حق را از باطل مشخص سازد و هم اين است سرور مؤمنان . اين حديث را طبرانى از سلمان و ابوذر و بيهقى و عدنى از حذيفه يمانى و هيثمى در مجمع:9/102 و حافظ گنجى در كفايه:79 از طريق ابن عساكر نقل كرده اند به اضافه اين جمله: «و هو بابى الذى اوتى منه و هو خليفتى من بعدى» . (الغدير:2/312)

صِدّيقة:

زن بسيار راست گو، زنى كه در حد اعلى حق را تصديق كند. اين لقب در قرآن كريم به حضرت مريم داده شده:(و امّه صدّيقة) . (مائده:79)

و در حديث رسول الله (ص) فاطمه زهرا(س) بدين نام موسوم گشته: ابوسعيد در كتاب شرف النبوة از آن حضرت روايت كرده كه به على فرمود: سه موهبت بزرگ به تو عطا شده كه هيچ كس جز تو بدين سه دست نيافته حتى من: پدر زنى مانند من دارى كه من ندارم، همسر صديقه اى مانند دختر من دارى كه من چنين همسرى ندارم، حسن و حسين از صلب تو بيرون آمده اند و از پشت من چنين فرزندانى بيرون نيامده، ولى شما از منيد و من از شمايم . (رياض النضرة:2/202)

از عايشه روايت شده كه گفت: هيچ كسى را راستگوتر از فاطمه نديدم جز والد او . (حليلة الاولياء:2/42 و استيعاب:2/75 به نقل الغدير)

صِرّ:

سرماى سخت كه كشت را بسوزد. باد نيك سرد. (كمثل ريح فيها صرّ اصابت حرث قوم ظلموا انفسهم فاهلكته) . (آل عمران:117)

صَراحت:

گفتار واضح و بدون نياز به قرينه. مقابل كنايه گوئى.

صراحت (در فقه) از شرائط صحت عقود و ايقاعات لفظيّه است. صراحت لهجه: رك گوئى، اين هم نمونه اى از اين باب: مادر قاضى بلخ مرده بود، حاتم اصم به وى گفت: اگر مرگ مادرت ترا پند و موعظه باشد، خداوند اجر و مزدت را در اين مصيبت بزرگ گرداند و اگر مرگ او در تو اين اثر ننهاده باشد، خداوند اجر ترا در مرگ دلت بزرگ گرداند.(ربيع الابرار: 4/193)

صُراحى :

آوند شراب . ظرفى بلورين با شكمى متوسط و گلوگاهى تنگ و دراز كه در آن شراب كنند و به مجلس آرند . ابن دريد گويد : اين لغت عربى نيست .

صُراخ:

فرياد.آوازسخت.خروش

صِرار:

رشته كه بر پستان اشتر بندند.

صَرّارالليل:

حشره اى سياه مانند ملخ كه به شب بانگ كند و بفارسى جيرجيرك گويند.

صِراط:

راه، شارع، مسير. صراط مستقيم كه در قرآن آمده مراد دين خداوند است كه خلق خود را بداشتن آن امر فرموده از توحيد و عدل و ولايت آنكس كه خداوند طاعت او را واجب نموده است . (مجمع البيان)

امام صادق (ع) در معنى «اهدنا الصراط المستقيم» فرمود: يعنى خداوندا ما را به راه راست هدايت فرما، راهى بدستمان ده كه به محبت تو منتهى گردد و بدينت رساند و ما را از پيروى هواى نفس باز دارد مبادا تباه گرديم يا خودسرانه زندگى كنيم كه به هلاكت رسيم.

صِراط:

پل ميان دوزخ يا پل ميان بهشت و دوزخ يا پلى از كنار دوزخ كه مردمان در قيامت بر آن گذرند و آن از مو باريكتر و از شمشير برنده تر است.

از امام صادق نقل شده كه فرمود: مردم در عبور بر صراط مختلفند: گروهى بسان برق جهنده بگذرند و برخى چون دويدن اسب و دسته ديگر بطور خزيدن و جماعتى در حد راه رفتن پياده و عدّه اى آويزان بوند چنانكه مقدارى از بدنشان به آتش بسوزد.

مفضل بن عمر گويد: امام صادق را از صراط پرسيدم فرمود: آن راه به معرفت خداوند عزوجل ميباشد، و صراط دو تا است: صراط دنيا و صراط آخرت، اما صراط دنيا امام واجب الاطاعه است كه هر كه او را شناخت و براهنمايى او تن داد بر صراط مسير دوزخ بگذرد و كسى كه در اين جهان او را نشناخت قدمش بر صراط آخرت بلغزد و سرنگون به آتش افتد.

صِراع:

كشتى گرفتن .

صَرّاف:

كسى كه حرفه خريد و فروش نقود را دارد و زر و سيم يا هر نقد ديگرى را بديگران نقد مى فروشد. چنين كسى را صيرفى نيز گويند.

سدير صيرفى (يكى از اصحاب امام صادق كه خود بدين حرفه شهرت داشته) گويد: به امام صادق(ع) عرض كردم: حديثى از قول حسن بصرى به من رسيده كه اگر راست باشد (انّا لله و انّا اليه راجعون). فرمود: آن حديث چه باشد؟ عرض كردم: حديث اين است كه وى گفته: اگر از شدت گرما مغز سرم به جوش آيد در سايه ديوار صراف نخواهم نشست و اگر جگرم از تشنگى تفتيده شود از خانه صراف آب ننوشم. در صورتى كه اين شغل من است و گوشت و پوستم از اين روئيده و حج و عمره ام نيز از اين ممر تامين مى شود! حضرت كه در آن حال تكيه زده بود راست بنشست و فرمود: حسن دروغ گفته، به زيادت مستان و به زيادت مده و چون وقت نماز فرا رسد دكانت را تعطيل كن و به نماز برو و آسوده خاطر باش، مگر نمى دانى كه اصحاب كهف صراف بودند ؟ (بحار:42/143)

صَرّافى:

حرفه فروش نقود. به «صراف» رجوع شود.

صرام

(به فتح يا ضم صاد):

وقت بريدن خرما .

صَرّام:

چرم فروش

صَرح:

كوشك، كوشك بلند، قصر، ج : صروح، (و قال فرعون يا هامان ابن لى صرحا لعلّى ابلغ الاسباب) (غافر:36) . اين آيه اشاره به يكى از داستانهاى فرعون موسى است ; و آن داستان از اين قرار بود كه فرعون بر زبان آورد كه من مى خواهم به آسمان بروم واز خداى موسى خبرى يابم، واين انديشه در خاطر نامباركش قرار گرفته هامان به اشارت آن بى سر وسامان به بناء عمارتى در غايت رفعت مشغول گشت وخشت پخته اختراع نموده ، بعد از اتمام آن موضع كه بقول صاحب جعفرى هزار ودويست ارش ارتفاع داشت ; فرعون بر آنجا صعود نمود آسمان را همچنان ديد كه از روى زمين ملاحظه كرده بود لاجرم خائب وخاسر به پايان (كذا) آمد وهمان لحظه صرح به جهت رسيدن پر جبرئيل قطعه قطعه گشته هر پاره به جائى افتاد وهر استاد ومزدور كه در آن بنا كار كرده بود روى به بئس المهاد نهاد . (حبيب السير جزء 1:1/33 چاپ اول تهران و:1/59 چاپ خيام)

(قيل لها ادخلى الصرح فلما رأته حسبته لجّة وكشفت عن ساقيها قال انّه صرح ممرّد من قوارير) . (نمل:44و45)

سليمان بفرمود مر ديوان را تا يكى صرحى كردند ومعنى صرح ، بنا باشد ، بفرمود تا پيش وى اندر وپيش كوى وى اندر جاى كردند . (ترجمه بلعمى طبرى)

صَرخَة:

بانگ و آواز سخت .

صَرَد :

سرما زده شدن . سرد شدن . سرد، معرب سرد . درآمدن تير و در گذشتن آن از هدف . خطا كردن تير . قوى در برابر سرما . ضعيف در برابر سرما ، از لغات اضداد است . جاى بلند از كوه . صرد العطاء : دهش اندك داد .

صَرد :

خالص از هر چيز . لشكر عظيم .

صُرَد :

پرنده اى است گنجشك شكار ، به فارسى وركاك گويند ، سرى كلان و شكمى سفيد و پشتى سبز دارد . ج : صردان . عرب آن را شوم دانند . در شريعت از كشتن آن نهى شده است . و قد نُهِىَ عن اكل الصرد و الخطّاف .

صُرَر :

جِ صُرّة ، كيسه هاى زر و سيم . فى الحديث : «كان علىّ بن الحسين (ع) ليخرج فى الليلة الظلماء فيحمل الجراب فيه الصرر من الدنانير و الدراهم حتى يأتى باباً باباً فيقرعه ثم يناول من يخرج اليه . فلمّا مات(ع) فقدوا ذلك فعلموا انّ على بن الحسين الذى كان يفعل ذلك» . (بحار:46/66)

صَرصَر:

بادسرد. باد سخت و سرد. (و اما عاد فأهلكوا بريح صرصر عاتية). (حاقّه:6)

صرع:

بر زمين افكندن كسى را. على(ع): «من صارع الحق صرعه» . (بحار20/142)

صرع:

بيمارى تناوبى كه با اختلاجات وتشنجات همراه است و حس شناسائى فورا و كاملا در آن مفقود مى شود.

در حديث آمده كه روزى حضرت رضا(ع) مبتلى به صرعى را ديد ، دستور داد قدحى آب آوردند و حضرت سوره حمد و معوذتين بر آن خواند و فرمود آن آب را بر سر و روى او ريختند در حال شفا يافت. و فرمود: دگر اين بيمارى به تو باز نخواهد گشت . (بحار:92/364)

صَرعَة:

نوعى از افتادن. امام صادق(ع) : «لا تثقنّ باخيك كلالثقة، فان صرعة الاسترسال لايستقال» .(بحار:74/173)

صَرعى :

جِ صريع . افتادگان . قرآن در باره قوم عاد كه به طوفان باد غضب شدند : (فترى القوم فيها صرعى كانّهم اعجاز نخل خاوية) ; آنچنان آن مردم در آن وادى درافتاده بودند كه گوئى تنه هاى خرمابنان به كنار هم افتاده بود . (حاقّة:7)

صَرف:

گردانيدن چيزى را. بگردانيدن چنان كه بلا را. دفع و رد . تغيير دادن . (فيصيب به من يشاء و يصرفه عمن يشاء)(نور:43) . (صرف الله قلوبهم بانهم قوم لايفقهون) . (توبه:127)

صَرف:

گردش روزگار. ج : صروف.

صَرف:

فضل و فزونى. تطوع در عبادت را صرف گويند كه در آن طلب فزونى اجر و ثواب باشد . و در اصطلاح فقه بيعى است كه ثمن و مثمن آن طلا و نقره باشد خواه مسكوك يا غير مسكوك و شرط است در بيع صرف كه عوضين متساوى باشند و ديگر اينكه تقابض در مجلس عقد واقع شود.

صرف:

يكى از علوم ادب، تصريف نيز گويند، در نفائس الفنون آرد : تصريف عبارت از معرفت اصولى است كه در آن كميت ابنيه كلمات عرب وكيفيت اوزان وتغييرات لاحقه بدان را بدون اعتبار اعراب وبنا معلوم كنند ومقصود از ابنيه صيغ كلمات عرب است وكلمه هر چند اسماء وافعال وحروف را شامل است اما به جهت قلّت تغيير وتصرف در حروف به ابنيه حروف التفات نكنند وابنيه اسم ، ثلاثى ورباعى وخماسى است . وابنيه فعل ، ثلاثى ورباعى بود وفعل خماسى نيامده است ; بخاطر ثقل آن ، وبيان اوزان ابنيه وتعبير از حروف اصول را به «ف ، ع ، ل» كنند چنانكه گويند جَمُلَ بر وزن فَعُلَ ونصر بر وزن فعل [فَ عَ لَ] وجهت رباعى وخماسى لام ثانيه وثالثه در آخر زيادت كنند چنانكه گويند جعفر بر وزن فعلل [فَ لَ] وسفرجل بر وزن [فَ عَ لَّ ل] وهر چه غير از اين حروف باشد آن را زيادت خوانند وآن زوايد را بعينها عند الموازنة بياورند چنانكه گويند اكرم بر وزن افعل است وضارب بر وزن فاعل ومضروب بر وزن مفعول ، مگر در دو موضع يكى در مبدل از تاى افتعال كه آنجا تا را بعينه بياورند چنانكه گويند : ادكر [اِ د دَ كَ رَ ]بروزن افتعل است ودوم در مكرر چنانكه گويند جلبب بر وزن فعلل . واگر در بناء قلبى واقع شده است وزن آن بر آن وجه كنند كه قلب واقع است ...

ويسمى بعلم التصريف ايضا ، وهو علم باصول تعرف بها احوال ابنية الكلم التى ليست باعراب ولا بناء . كذا قال ابن الحاجب ، فقوله : علم بمنزلة الجنس ، لانه شامل للعلوم كلها . وقوله : تعرف بها احوال ابنية الكلم يخرج الجميع سوى النحو ، وقوله ليست باعراب ولا بناء يخرج النحو . وفائدة اختيار «تعرف» على «تعلم» . تذكر فى علم المعانى ، ثم المراد من بناء الكلمة وكذا من صيغتها و وزنها هيئتها التى يمكن ان يشاركها فيها غيرها ، وهى عدد حروفها المرتبة . وحركاتها المعينة وسكونها مع اعتبار حروفها الزائدة والاصلية كل فى موضعه . فرجل مثلاً على هيئة و صفة يشاركه فيها عضد . وهى كونه على ثلاثة احرف . اولها مفتوح وثانيها مضموم . واما الحرف الاخير ، فلاتعتبر حركاته وسكونه فى البناء ، فرجلٌ ورجلاً ورجل على بناء واحد . وكذا جمل على بناء ضرب ، لان الحرف الاخير متحرك بحركة الاعراب وسكونه وحركة البناء وسكونه . وانما قلنا يمكن ان يشاركها ، لانه قد لايشاركها فى الوجود كالحبك بكسر الحاء وضم الباء فانه لم يأت له نظير ، وانما قلنا حروفها المرتبة ، لانه اذا تغير النظم والترتيب تغير الوزن ، كما تقول يئس على وزن فعل و ايس على وزن عفل . وانما قلنا مع اعتبار الحروف الزائدة ، والاصلية لانه يقال ان «كرّم» على وزن فعّل، ولايقال على وزن فعلل او افعل او فاعل مع توافق الجميع فى الحركات والسكون . وقولنا كل فى موضعه ، لان نحو «درهم» ليس على وزن قمطر ، لتخالف مواضع الفتحتين والسكونين . وكذا نحو : بيطر ، مخالف لشريف فى الوزن ، لتخالف موضعى اليائين .

وقد يخالف ذلك فى اوزان التصغير فيقال اوزان التصغير : فعيل [فُ عَ] وفعيعل [فُ عَ عِ] وفعيعيل ، فيدخل فى فعيل : رجيل وحمير وغير ذلك . وفى فعيعل : اكيلب وحميّر ونحوها وفى فعيعيل : مفيتيح وتميثيل ونحو ذلك . ويعرف وجهه فى لفظ الوزن .

فعلى هذا لا حاجة الى تقييد الاحوال بكونها لا تكون اعراباً ولا بناءً ، اذ هما طاريان على آخر حروف الكلمة ، فلم يدخلا فى احوال الابنية لكن بقى ههنا شىء . وهو انه يخرج من الحد معظم ابواب التصريف . اعنى الاصول التى تعرف بها ابنية الماضى والمضارع والامر والصفة وافعل التفضيل والآلة والموضع والمصغر والمصدر، لكونها اصولا تعرف بها ابنية الكلم ، لا احوال ابنيتها . فان اريد ان الماضى والمضارع مثلا حالان طاريان على بناء المصادر ، ففيه بُعد لانهما بناءان مستأنفان بُنيا بعد هدم بناء المصدر ولو سلم ، فلم عد المصادر فى احوال الابنية ثم الماضى والمضارع والامر وغير ذلك مما مر كما انها ليست باحوال الابنية على الحقيقة . بل هى اشياء ذوات ابنية على ما مر من تفسير البناء . بلى قد يقال لـضَرَبَ مثلاً ، هذا بناء حالة كذا مجازاً . ولايقال ابداً ان ضرب حال بناء .

وانما يدخل فى احوال الابنية : الابتداء والوقف والامالة وتخفيف الهمزة والاعلال والابدال والحذف وبعض الادغام ، وهو ادغام بعض حروف الكلمة فى بعض . وكذا بعض التقاء الساكنين . وهو اذا كان الساكنان من كلمة كما فى «قل» و اصله قول ، والوقف والتقاؤهما فى كلمتين والادغام فيها ليست بابنية ولا احوال ابنية لعدم اعتبار حركة الحرف الاخير وسكونها . اللهم الا ان يقال اريد بالبناء الحروف المرتبة بلا اعتبار الحركات والسكنات ، كذا ذكر المحقق الرضى فى شرح الشافية . والجواب عن ذلك بانه اريد بابنية الكلم ما يطرؤ عليها ، اى على الكلم من الهيآت والاحوال كما عرفت . فهى نفس احوال الكلم . فالاضافة بيانية . كما فى قولهم شجر الاراك فمعنى احوال ابنية الكلم على هذا احوال هى ابنية الكلم . فلا يخرج من الحد معظم ابواب التصريف من ابنية الماضى والمضارع ونحوهما .

وبالجملة فعلم الصرف علم باصول تعرف بها ابنية الكلم . ثم انه كما يبحث فى العلم عن العوارض الذاتية لموضوعه كذلك يبحث فيه عن اعراض تلك الاعراض ، فدخل فى ابنية الكلم : الابتداء والامالة ونحوهما مما هو من احوال الابنية ويؤيده ما وقع فى الاصول من ان الصرف علم تعرف به احوال الكلمة بناءً وتصرفاً فيه . اى فى ذلك البناء لا اعراباً وبناءً. وكذا يدخل فى الحد الوقف ، لانه من احوال الابنية . يعرضها باعتبار قطعها عما بعدها ، لا باعتبار حركة الحرف الاخير او سكونه . والا لخرج بعض اقسام الوقف من الوقف . كالحذف والابدال والزياده ، فتدبر . وذكر التقاء الساكنين فى الكلمتين والادغام، فيهما استطرادى ، كذكر الجزئى فى المنطق . وهذا الجواب مما استخرجته مما ذكروه فى هذا المقام . فعلى هذا موضوع الصرف هو الكلمة من حيث ان لها بناء .

وقد عرفت انه لامحذور فى المبحث عن قيد الحيثية اذا كانت بياناً للموضوع . فلا محذور فى البحث عن الابنية فى هذا لعلم . ويؤيد هذا ما مر فى تقسيم العلوم العربية من ان الصرف يبحث فيه عن المفردات من حيث صورها وهيآتها . وكذا ما ذكر المحقق عبدالحكيم فى حاشية الفوائد الضيائية من ان التعريف والمعانى والبيان والبديع والنحو ، بل جميع العلوم الادبية ، تشترك فى ان موضوعها الكلمة والكلام . انما الفرق بينها بالحيثيات . انتهى .

صِرف:

بى آميغ. محض. ناب. صافى.

صَرفان:

شب و روز. بكسر صاد نيز آمده است.

صَرَفان:

مرگ .

صرف و عدل:

مرحوم طبرسى ذيل: (ولايؤخذ منها عدل) ; در قيامت از كسى فداء قبول نشود (بقره:48) . مى گويد: در حديث آمده: «لا يقبل الله منه صرفا و لا عدلا» . ادباء در معنى اين اختلاف دارند: حسن گفته: صرف عمل است و عدل فداء، يعنى خداوند نه از وى (كافر) عملى قبول كند و نه فدائى بستاند. اصمعى گفته: صرف عمل مستحب است و عدل عمل واجب.

ابو عبيده گفته: صرف فداء است و عدل، انسانى را به جاى خود بدست كيفردادن.

صَرم:

بريدن و قطع كردن، سيف صارم: شمشيرى برنده. اميرالمؤمنين (ع) : «احمل نفسك من اخيك عند صرمه على الصلة ، و عند صدوده على اللطف و المقاربة ، و عند جموده على البذل» : در برابر برادر دينيت اين امور را بر خود تحميل كن : به هنگام قطع رابطه از ناحيه او ، تو با وى پيوند برقرار كن ، و هنگام سرسختى و لجاجتش ، با وى نرمش و نزديكى اتخاذ كن ... (نهج : نامه 31)

«لا تصرم اخاك على ارتياب» : محض حدوث شكّ و گمان ، از دوستت مَبُر . (بحار:77/211)

چرم . چرم پيراسته .
back page fehrest page next page