back page fehrest page next page

ابواسحاق سبيعى گويد : روزى به خانه مسروق بن اجدع رفتيم ، مهمانى داشت كه با هم غذا مى خوردند ، آن مهمان گفت : در جنگ حنين در خدمت پيغمبر (ص) بودم روزى صفيه كه او نيز در آن سفر به همراه حضرت بود به پيغمبر عرض كرد : اى رسول خدا من مانند ديگر همسران تو نيستم (كه پناهى داشته باشم) پدر و برادر و عمويم را كشتى اگر حادثه مرگ شما پيش آيد به چه كس پناه برم ؟ پيغمبر فرمود : به اين ، و اشاره كرد به على بن ابى طالب .

در تفسير على بن ابراهيم آمده كه عايشه و حفصه ، صفيه را اذيت مى كردند و او را ناسزا مى گفتند و به وى خطاب مى كردند : اى يهودى زاده .

وى به نزد پيغمبر از آنها شكوه نمود ، حضرت فرمود : تو چرا آنها را پاسخ ندادى ؟ گفت : چه بگويم ؟ فرمود : بگو پدرم هارون پيغمبر و عمويم موسى كليم الله و همسرم محمد رسول الله است كداميك از اينها را مى توانيد انكار كنيد ؟! وى به دستور عمل كرد و چون آنها اين پاسخ از او شنيدند گفتند : اين از تو نيست پيغمبر اين را به تو ياد داده است .

كنانه از صفيه نقل كند كه گفت : پيغمبر مرا آزاد ساخت و مهرم را آزاديم قرار داد . (بحار:21 و 22 و 103)

صَفِيَّة:

دختر عبدالمطلب عمه پيغمبر اسلام، وى با حمزه از يك مادر بودند و مادر آنها هاله بنت وهيب بن عبد مناف بود .

صفيه در جاهليت با حارث بن حرب بن اميه ازدواج نمود و از او صفى بزاد و پس از مرگ او با عوّام بن خويلد ازدواج كرد و از او زبير و سائب و عبدالكعبه آورد ، و پس از اختيار اسلام به مدينه هجرت نمود و در سال 20 در آنجا درگذشت .

هنگامى كه جنگ احزاب بپا بود و زنان مدينه به دستور پيغمبر در قلعه فارع متحصن بودند و او نيز در آن قلعه بود چون شب هنگام مردى يهودى قصد نقب قلعه نمود صفيه او را بكشت . به «حسان بن ثابت» رجوع شود .

صِقال:

زدودگى، صيقل كردن.

صَقب:

به مشت زدن كسى را. فراهم آوردن چيزى را. ستون خانه. ج : صقوب.

صَقر:

چرخ، چرغ، هر مرغ شكارى از باز و شاهين و جز آن. ج : اصقر و صقور و صقورة .

صَقع:

زدن كسى را. بر سر كسى زدن.

صُقع:

كرانه، گوشه زمين، ج : اصقاع .

صُقلاب:

معرب اسكلابوى يونانى. صقلابيان قبايلى كه در اروپاى شرقى و وسطى سكونت دارند .

على بن مهزيار گويد: غلامى صقلابى داشتم، وى را به جهت كارى به خدمت امام هادى (ع) فرستادم چون غلام برگشت او را شگفت زده ديدم، سبب تعجبش پرسيدم گفت: چون من به نزد او رفتم چنان بزبان صقلابى با من سخن گفت كه گوئى خود صقلابى بود و من فكر مى كردم وى بدين سبب به اين زبان با من سخن مى گويد كه كسى از مطالب بين من و او آگاه نشود.(بحار:26/191)

صَقيل:

شب نم، شمشير، تيغ زدوده.

صَكّ :

چك . قباله . برات . ج : اَصُكّ ، صُكوك ، صِكاك .

فى الحديث عن علىّ (ع) : «انه كره بيع صكّ الورق حتى يقبض» : اميرالمؤمنين (ع) ناروا مى دانست كه چكى كه مبلغى درهم (پول) در آن قيد شده باشد ، پيش از دريافت به ديگرى فروخته شود . (وسائل:17/356)

صَكّ :

زدن . سخت زدن . كوفتن . (فاقبلت امرأته فى صرّة فصكّت وجهها و قالت عجوزٌ عقيم) : همسر ابراهيم (چون مژده ملائكه به آوردن فرزند شنيد) با فرياد رو به آنها كرد و سيلى به صورت خود زد و گفت : من پيرزنى نازا مى باشم . (ذاريات:29)

عن عمرو بن نعمان الجعفى قال : كان لابى عبدالله (ع) صديق لا يكاد يفارقه اذا ذهب مكانا . فبينما هو يمشى معه فى الحذّائين و معه غلامٌ له سندىّ يمشى خلفهما اذا التفت الرجل يريد غلامه ثلاث مرّات فلم يره ، فلمّا نظر فى الرابعة قال : يا ابن الفاعلة اين كنت ؟ قال : فرفع ابوعبدالله (ع) يده فصكّ بها جبهة نفسه ، ثم قال : سبحان الله ، تقذف امّه ؟! قد كنت ارى انّ لك ورعاً ، فاذاً ليس لك ورع . فقال : جعلت فداك انّ امّه سنديّة مشركة . فقال (ع) : أما علمت ان لكلّ امّة نكاحا ؟! تنحّ عنّى . قال : فما رأيته يمشى معه حتى فرّق الموت بينهما . عمرو بن نعمان جعفى گويد : امام صادق (ع) را دوستى بود كه آن حضرت به هر جا مى رفت وى ملازم امام بود ، روزى كه به اتفاق از بازار كفش فروشان مى گذشتند ، غلام آن شخص كه به همراه وى و از مردم سند بود بى اذن او از آنها جدا شد ، وى سه بار به پشت سر خود نگاه كرد او را نديد ، بار چهارم ديد آمده است خشم آلود گرديد و به وى گفت : اى زنازاده كجا بودى ؟! حضرت چون اين كلمه از او شنيد دست خود را سخت به پيشانى خويش بزد و فرمود : سبحان الله ! مادرش را به زنا متهم مى سازى ؟! من تو را مردى پرهيزكار مى دانستم ، معلوم شد تو را پرهيزى نباشد . آن مرد گفت : فدايت گردم ، مادرش از مردم سند و مشرك است . فرمود : مگر نمى دانى كه هر قوم و ملتى نكاحى دارند كه همان معيار ازدواج آنها مى باشد ؟! از من دور شو كه تو را نبينم . عمرو بن نعمان; راوى حديث گويد : از آن پس دگر وى را به كنار حضرت نديدم تا اين كه مرگ آن دو را از يكديگر جدا ساخت . (كافى:2/324)

صِلّ:

مار يا مار باريك زرد رنگ.

صَلا:

آواز دادن براى طعام خورانيدن يا چيزى دادن به كسى.

صَلابت:

سختى، مقابل لينت . صلابت در دين : استوار بودن و محكم بودن و انعطاف ناپذيرى در آن.

امام باقر (ع) فرمود: مؤمن از كوه سخت تر است كه از كوه مى توان با كلنگ پاره اى جدا ساخت ولى از دين مؤمن هرگز چيزى كاسته نگردد.(بحار:67/362)

صِلات:

جِ صلة، عطايا، جوايز .

صَلاح:

نيكى، ضد فساد كه تباهى باشد. شايستگى.

صلاح حال بنده را خدا مى داند نه بنده، اعتقاد به اين امر يكى از فروع توحيد و اعتقاد به يكتايى خداوند حكيم است.

در حديث قدسى آمده كه خداوند مى فرمايد: برخى از بندگانم اين چنين اند، كه دين و ايمانشان جز به فقر و تهيدستى راست نيابد كه اگر مال و ثروت باختيارشان نهم تباهشان سازد ، و برخى ديگر اين چنين اند كه مال و ثروت ايمانشان را سامان دهد كه اگر تهيدست بوند تباه گردند ، و بعضى از بندگانم جز به بيمارى دينشان سالم نماند كه اگر آنها را سلامتى جسمى دهم به هلاكت رسند، و بعضى ديگر سلامتى جسمى به صلاح آنها بود كه اگر بيمار شوند دين خويش را از دست بدهند، من بندگانم را آنچنان كه بدلهاى آنها آگاهم اداره مى كنم كه من دانايى خبيرم.

در حديث امام صادق (ع) آمده: از جمله مطالبى كه به موسى وحى شد اين بود كه اى موسى آفريده اى دوست تر از بنده مؤمنم ندارم چه هر بلايى كه بر او فرستم و يا سلامتى و عافيتى كه به وى دهم سود او را منظور دارم و من به صلاح حال او آگاهترم، پس وى بر بلايم شكيبا باشد و بر نعمتهايم سپاسگزار بود و بدانچه درباره اش روا دارم خوشنود باشد.

از امام صادق روايت شده كه بنى اسرائيل به نزد موسى آمدند و گفتند: از خدا بخواه كه اختيار باران را به خود ما واگذارد كه هرگاه بخواهيم ببارد و چون نخواهيم نبارد. موسى خواسته آنها را به حضور پروردگار معروض داشت. خداوند فرمود: چنين باشد. پس آنها كشت و زراعت بسيار كردند و به ميل آنها باران آمد، زراعت آنها رشد زيادى نمود كه چون كوهى بايستاد. چون هنگام درو شد و درويدند دانه اى در آن نيافتند ، زارى كنان به نزد موسى آمدند و گفتند: ما امسال زيان برديم و چيزى عايدمان نشد . موسى عرض كرد: بنى اسرائيل چنين مى گويند؟ خداوند فرمود: اين نتيجه خواسته خود آنها مى باشد.(بحار:13و70)

صلاح الدين ايوبى:

ملك ناصر يوسف بن ايوب شادى ملقب به صلاح الدين، وى مؤسس دولت ايوبيان است كه در مصر و شام و حجاز و يمن حكمرانى داشتند و به شعب زياد منقسم شدند. مسقط رأس وى دوين واقع در جهت اران آذربايجان است.

شادى جد صلاح الدين با دو پسر خود نجم الدين ايوب و اسدالدين شيركوه از آن قريه به بغداد و از آنجا به تكريت رفت و در تكريت درگذشت.

پسران او به خدمت مجاهدالدين بهروز كه از جانب سلطان مسعود سلجوقى شحنه عراق بود درآمدند و حفاظت تكريت به برادر بزرگ نجم الدين واگذار شد، در خلال اين احوال عمادالدين زنگى حاكم موصل از تكريت عبور كرد نجم الدين هنگام عبور او از دجله كمكهايى به وى كرد و در اثر اين حسن خدمت ، زنگى وى را به معيت خويش برد و پس از فتح بعلبك ولايت آنجا را به او واگذار نمود.

پس از وفات عمادالدين زنگى دو برادر در خدمت پسر او نورالدين محمود باقى ماندند. صلاح الدين يوسف به سال 532 در تكريت متولد شد پدرش او را به بعلبك و دمشق تربيت كرد. صلاح الدين در سال 558 به همراه عمويش اسدالدين شيركوه به مصر رفت و در سالهاى 562 و 564 براى به هم زدند اتفاق شاور وزير مصر با صليبيان دوبار به مصر سفر كرد و در سفر سوم عمويش اسدالدين شيركوه به جاى شاور به وزارت العاضد لدين الله خليفه اخير فاطميان راه يافت، صلاح الدين نيز به درجه معاونت وى نائل آمد و در همان سال اسدالدين درگذشت و صلاح الدين جانشين وى گرديد و علما و ادباء كشور را به خويش جلب كرد و مردم را طرفدار و هواخواه خود نمود و بر مكنت و قدرتش افزوده شد.

در سال 567 العاضد لدين الله درگذشت و صلاح جاى او را اشغال كرد و حكومت مصر او را مسلم گشت و از آن روز دولت فاطميان منقرض گرديد و خطبه بنام او خوانده شد .

وى در مصر به جاى مذهب تشيع كه در آنجا رسميت داشت مذهب تسنن و طريقه شافعى را رسميت داد . صلاح الدين جزيره و ديار بكر را نيز از يد اتابك موصل و ديگر حاكمان آن ديار به در آورد و جمعى از اقارب و خويشان خود را به امارت دمشق و حلب و حما و حمص و ديگر بلاد شام گماشت ، وى به صليبيان كه بر پاره اى از سواحل قدس و شام استيلا يافته بودند هجوم كرد و شكست عظيمى به آنها وارد نمود چه در آن روزگار مسيحيان از اروپا به بلاد اسلامى تاخته بودند و به رشادتهاى صلاح الدين شرشان دفع شد و بسيارى از سران آنها را به اسارت درآورد .

صلاح الدين پس از بيست و دو سال حكومت به سال 589 در سن 57 سالگى درگذشت . او مردى جسور و شجاع بود .

صلاح الدين صفدى:

خليل بن ايبك بن عبدالله. وى اديبى مورخ وداراى تصانيف سودمند وبسيار است بسال 696 هجرى قمرى در صفد از اعمال فلسطين تولد يافت وبدانجا منسوب است .

در دمشق به تحصيل پرداخت ودر فنّ رسم ماهر گشت . سپس به ادب وتراجم اعيان پرداخت ودر صفد ومصر وحلب متولى ديوان انشاء گشت ودر دمشق به وكالت بيت المال رسيد وهم بدانجا بسال 764 هجرى درگذشت .

صلاح الدين را در حدود دويست تصنيف است از آنجمله : الوافى بالوفيات كه كتابى بزرگ ودر تراجم است . الشعور بالعور در تراجم عور واخبار آنان . نكت الهميان در تراجم فضلاء عميان . الحان

السواجع . رسائل وى به معاصران خود . التذكرة كه مجموعه اى بزرگ در شعر وادب واخبار است . الغيث المسجم فى شرح لامية العجم در دو مجلد . جنان الجناس در ادب . نصرة الثائر فى نقد المثل السائر . تشنيف السمع فى انسكاب الدمع . دمعة الباكى . اعيان العصر در تراجم . منشآت وى در يك جزء . ديوان الفصحاء كه مجموعه اى است در ادب . تمام المتون فى شرح رسالة ابن زيدون وآن جز رساله تهكميه است كه ابن نباته آن را شرح كرده است . جلوة المذاكرة در ادب . المجاراة والمجازاة . فض الختام فى التورية والاستخدام . ورسائلى ديگر كه از آنجمله است : الروض الناسم . الوصف والتشبيه . وصف الهلال . وصف الحريق . ورسائل ديگر ودر شعر وى رقتى است . (الاعلام زركلى:1/296 ـ 297)

صَلاة :

روى آوردن و توجه و انعطاف به چيزى يا شخصى. درود يا دعا يكى از مصاديق اين جامع است، لذا گفته اند: صلاة از جانب خداوند، رحمت و از ملائكه استغفار و از بشر دعا است. صلاة در اصطلاح اديان نوعى عبادت است كه به فارسى نماز گويند. نماز در پيكره دين پس از اصول عقايد، رتبه نخست را حائز است. عمود دين، معراج مؤمن، مانع فحشاء و منكر، شرط قبول ديگر عبادات است، ضرورى دين است كه انكار آن مستلزم كفر منكر مى باشد.

«آياتى از قرآن در باره نماز»

(انّنى انا الله لا اله الاّ انا فاعبدنى و اقم الصلاة لذكرى) . (طه:14)

(و اوصانى بالصلاة والزكاة ما دمت حيا)(مريم:31) . (يا ايهاالذين آمنوا استعينوا بالصبر والصلاة) (بقره:153) . (و اقم الصلاة طرفى النهار و زلفا من الليل انّ الحسنات يذهبن السيئات) (هود:114) . (اقم الصلاة انّ الصلاة تنهى عن الفحشاء والمنكر)(عنكبوت:45) . (و أمر اهلك بالصلاة واصطبر عليها) (طه:132) . (حافظوا على الصلوات والصلوة الوسطى و قوموا لله قانتين). (بقره:238)

«رواياتى در باره نماز»

سأل معاوية بن وهب اباعبدالله عن افضل مايتقرب به العباد الى ربهم، فقال: ما اعلم شيئا بعد المعرفة افضل من هذه الصلوة الا ترى ان العبد الصالح عيسى بن مريم قال: (و اوصانى بالصلاة والزكاة مادمت حيا) .

و سئل النبى (ص) عن افضل الاعمال، قال: «الصلاة لاول وقتها» .

عن زرارة عن ابن جعفر(ع) : «بُنِىَ الاسلام على خمسة اشياء: على الصلاة والزكاة والحج والصوم والولاية). (سفينة البحار)

عن رسول الله (ص) : «انّ بين الرجل و بين الشرك ترك الصلاة» (صحيح مسلم 1/88 ط حلبى) و عنه (ص) : «رأس الامر الاسلام و عموده الصلاة و ذروة سنامه الجهاد فى سبيل الله» (سنن ترمذى 5/12 ط حلبى). ابوجعفر الباقر(ع): «الصلاة عمود الدين، مثلها كمثل عمود الفسطاط، اذا ثبت العمود ثبتت الاوتاد والاطناب و اذا مال العمود وانكسر لم يثبت وتد ولا طنب» . (بحار:218/82)

«اول ما يحاسب به العبد الصلاة، فان قبلت قبل ما سواها» (بحار:7/267) . رسول الله (ص) : «ليس منى من استخف بصلاته، لايرد على الحوض لا والله» (وسائل:3/16) . امام صادق (ع): «ان شفاعتنا لا تنال مستخفّا بالصلاة» .

الصلاة خير من النوم:

يكى از فقرات اذان صبح در نزد اهل سنت . جامع الاصول از كتاب موطأ مالك (يكى از ائمه سنت) روايت كند كه مؤذن در حال اذان صبح ديد عمر (خليفه دوم) هنوز در خواب است ، به منظور بيدار كردن او به وى خطاب نمود كه «الصلاة خير من النوم» ; (نماز به از خواب است) عمر به وى دستور داد كه اين جمله را جزء فصول اذان قرار دهد .

البته محدثين سنت رواياتى را از پيغمبر(ص) در اين باره نقل كرده اند ولى آن بخش از رواياتشان كه مشتمل بر فصول اذان مى باشند از اين جمله خالى است . (بحار: 8/288)

صلاة وُسطى :

نماز ميانه يا بهترين نماز . به «وسطى» رجوع شود .

صَلب :

بر دار كشيدن . (وما قتلوه وما صلبوه ولكن شبّه لهم) : عيسى را نه كشتند و نه به دار كشيدند بلكه اين امر آنها را پندارى به غلط بود (نساء:157) . (انّما جزاء الذين يحاربون الله ... او يصلّبوا ...) . (مائده:32)

صُلب :

سخت . مهره هاى پشت يعنى استخوان پشت (غياث اللغات) . ج : اصلاب واصلب . (خلق من ماء دافق * يخرج من بين الصلب والترائب)(طارق:7) . (وحلائل ابناءكم الذين من اصلابكم) . (نساء:23)

صَلت :

پيشانى گشاده . شمشير صقيل بران وبرهنه . ميدان هموار . ج : اصلات .

صَلتيّة :

گروهى از خوارج و از فرقه عجارده و از ياران عثمان بن الصلت بن الصامت اند و برخى آنان را از ياران صلت بن الصامت شمرده اند و با عجارده فرقى كه در كيش دارند آن است كه اينان گويند هر كس اسلام آورد و به ما پناهنده شد ما او را دوست داريم اما از كودكان آنها بيزاريم تا بالغ شوند و به اسلام گروند و از بعض آنان روايت شده است كه كودكان خواه از مسلمان باشند و خواه از مشرك تا به بلوغ نرسيده اند نه آنان را دوست دارند و نه دشمن تا آنكه به بلوغ رسند و به اسلام بگروند يا كيش ديگر گيرند سپس رفتارى را كه در خورند با آنان خواهند كرد . (كشاف اصطلاحات الفنون)

صُلح :

آشتى . سِلم . تراضى ميان متنازعين . سازش . (وان امرأة خافت من بعلها نشوزا او اعراضا فلا جناح عليهما ان يصلحا بينهما صلحا والصلح خير واحضرت الانفس الشحّ ...) . (نساء:128)

به «آشتى» و «اصلاح» و «سازش» رجوع شود .

صُلح :

يكى از عقود شرعيه است كه به منظور توافق وتسالم بين دو نفر بر امرى مانند تمليك عينى يا منفعتى يا اسقاط دينى يا حقى يا غير آن به رايگان يا در مقابل عوضى انجام مى گردد .

وآن (حسب مشهور بين فقها) عقدى مستقل است وتابع عقود ديگر نمى باشد هر چند نتيجه آنها را بدهد . (خلافاً لشيخ الطائفة الطوسى كه قائل به تبعيت آن از عقود ديگر مى باشد) صلح در هر موردى روا باشد اعم از اينكه بر عين باشد يا منفعت يا اسقاط دينى يا حقى يا جز اينها ، عوضى در ميان باشد يا نباشد مگر اينكه حلالى را حرام يا حرامى را حلال كند .

صلح از عقود لازمه است وخواستار شدن آن اقرار تلقى نمى شود .

طرفين صلح بايستى عاقل وبالغ وقاصد ومجاز التصرف در مال خويش باشند .

صلح بر ثمر درخت وسبزيجات وتره بار پيش از ظهور آنها جايز است بدون ضميمه بخلاف بيع كه در چنين مواردى جايز نيست . خيارات خاصه مانند خيار حيوان وخيار مجلس وخيار تأخير (مگر در تأخير بيش از متعارف) در صلح نباشد ولى بقيه خيارات در آن جارى است .

وهو جايز مع الاقرار والانكار ، الا ما احلّ حراما او حرّم حلالاً . فيلزم بالايجاب والقبول الصادرين من الكامل ، وهو اصل فى نفسه ، ولايكون طلبه اقراراً ، لصحته لو اصطلح الشريكان بل اخذ احدهما رأس المال والباقى الآخر ، ربع او خمس صحّ عند انقضاء الشركة ، ولو شرط بقائهما على ذلك ... ويصح الصلح على كل من العين والمنفعة بمثله وجنسه ومخالفه ، ولو ظهر استحقاق العوض المعين بطل الصلح ، ولايعتبر فى الصلح على النقدين القبض فى المجلس ، ولو اتلف عليه ثوباً يساوى درهمين فصالح على اكثر او اقل فالمشهور الصحة ... (شرح لمعة: 1/332)

صلح با دشمن :

آشتى نمودن با دشمن در صورتى كه امام مسلمين صلاح در ترك قتال داند . (وان جنحوا للسلم فاجنح لها ...); اگر دشمنان به صلح ومسالمت تمايل نشان دادند تو نيز به صلح ميل كن وبر خدا توكل نما كه او شنوا وبينا است . واگر آنان در انديشه فريب تو بودند خاطر جمع دار كه خداوند شرّ آنها را از تو كفايت كند ... (انفال:61)

(فلا تهنوا وتدعوا الى السلم وانتم الاعلون والله معكم) ; شما اى مسلمانان در امر دين استقامت ورزيد وسست مگرديد وكافران را به صلح مخوانيد كه شما برتريد وخدا با شما است . (محمد:35)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : صلح جايز است مگر صلحى كه حلالى را حرام يا حرامى را حلال كند . (بحار:103/178)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : صلح را در مواردى كه به ذلت اسلام نينجامد از جنگ گواراتر يافتم . (غررالحكم)

در نامه آن حضرت به مالك اشتر آمده كه : اى مالك ! مبادا از صلحى كه دشمن تو را بدان بخواند ورضاى خدا در آن باشد سر بتابى كه صلح ، لشكريان را آسايش وتو را جهت پرداختن به مهام امور فراغت خاطر وكشور را مايه امنيت است ، ولى از دشمنت پس از صلح سخت برحذر باش زيرا بسا دشمن بدين هدف خود را به تو نزديك سازد كه غافلگيرت كند ، پس هشيارى را از دست مده وخوشبينى در اين مورد را متهم ساز (وآن را به كنار نه) .

ابوسعيد عقيصا گويد : به امام حسن (ع) عرض كردم : يا ابن رسول الله چرا با معاويه صلح كردى با وجود اينكه مى دانستى ولايت وزعامت حق تو مى باشد ومعاويه گمراه ومتجاوز است ؟ ! فرمود : اى ابوسعيد مگر نه اين است كه من پس از پدرم حجت خدا بر مردم وامام واجب الاطاعه مى باشم ؟ گفتم : آرى چنين است . فرمود : پس من امامم خواه قيام كنم وخواه صلح نمايم ، اى ابوسعيد عامل صلح من با معاويه همان است كه پيغمبر (ص) با بنى ضمره وبنى اشجع واهل مكه در حديبيه بدان سبب صلح نمود ، آنها كفرشان آشكار ومعاويه كفرش پنهان بود ، اى ابوسعيد اگر من از جانب خدا بر مردم امامم موجبى ندارد كه مردم با من چون وچرا كنند كه چرا صلح كردى يا چرا جنگ كردى گرچه راز كار مرا ندانند . مگر نمى دانى كه خضر پيغمبر كشتى را سوراخ نمود وآن جوان را بكشت وديوار را بر پا نمود ؟ ! ... واگر من اين كار نكرده بودم يك تن از شيعيان ما بر روى زمين نمى ماند مگر اينكه كشته مى شد . (بحار:44/1)

شرح ماجراى صلح آن حضرت با معاويه ذيل واژه «حسن بن على» در اين كتاب ملاحظه كنيد .

كيخسرو : اعظم الخطأ محاربة من يطلب الصلح : بزرگترين اشتباه اين است كه با كسى بجنگى كه وى خواستار صلح باشد . (ربيع الابرار: 3/318)

صَلد :

سنگ صاف . سنگ سخت ودرخشان . زمينى كه به علت سختى چيزى نروياند . (فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا) . (بقره:264)

صَلصال :

گِل خشك . گل خالص آميخته به ريگ كه چون بخشكد (وقت دست زدن به آن) صدا دهد ، وچون آن را بپزند فخار گويند . (ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حمأ مسنون ...) . (حجر: 26)

صَلَع :

بى موى پيش سر گرديدن . موى رفتگى پيش سر .

صَلِف :

مرد لافى .

صَلَف :

لاف زدن . در خطبه حضرت زينب كبرى (ع) در كوفه آمده است : «الا وهل فيكم الا الصلف والنطف وملق الاماء وغمز الاعداء» . (بحار: 45/107)

رسول الله (ص) فرمود : «آفة الظرف الصلف» . (بحار: 69/389)

صَلَوات :

جِ صلوة بر وزن عروة . كنشت ومعبد يهودان . (ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدّمت صوامع وبيع وصلوات ومساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا). (حج:40)

صَلَوات :

جِ صلوة . درودها . عنايتها . توجه ها . (اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة) . (بقره:157)

صَلَوات :

جِ صلوة . نمازها . (حافظوا على الصلوات والصلوة الوسطى) . (بقره:238)

صلوات بر محمد وآل محمد :

درود فرستادن بر رسول گرامى اسلام وخاندان پاك آن حضرت كه خداوند در قرآن كريم درباره خود پيغمبر (ص) امر كرده ودرباره آل اطهار او طبق احاديث متواتره از فريقين بر آن تأكيد شده است . (انّ الله وملائكته يصلّون على النبىّ يا ايّها الذين آمنوا صلّوا عليه وسلّموا تسليما) ; خدا وفرشتگان بر پيامبر درود مى فرستند اى مؤمنان (شما نيز) بر او درود فرستيد وكاملا در برابر او تسليم باشيد . (احزاب:56)

بخارى در تفسير اين آيه روايت كرده كه به پيغمبر (ص) عرض شد : يا رسول الله ! سلام بر تو را دانستيم ، چگونه بر تو صلوات بفرستيم ؟ فرمود : بگوييد : «اللهم صل على محمد وآل محمد كما صليت على آل ابراهيم، انك حميد مجيد ، اللهم بارك على محمد وعلى آل محمد ، كما باركت على آل ابراهيم ، انك حميد مجيد» . (فتح البارى فى شرح صحيح البخارى : 8/5532 ط سلفيه)

ابوحمزه ثمالى از سدى وحميد بن سعد انصارى وبريد بن زياد از عبدالرحمن بن ابى ليلى از كعب بن عجره روايت كند كه گفت : هنگام نزول اين آيه گفتيم : يا رسول الله ! سلام بر تو را دانستيم چگونه صلوات بر تو فرستيم ؟ فرمود : بگوييد «الّلهم صلّ على محمد وآل محمد كما صليت على ابراهيم وآل ابراهيم ، انك حميد مجيد . وبارك على محمد وآل محمد كما باركت على ابراهيم وآل ابراهيم ، انك حميد مجيد» .
back page fehrest page next page