back page fehrest page next page

ابوبصير گويد : از امام صادق (ع) درباره اين آيه پرسيدم كه صلوات خدا بر پيغمبر به چه معنى است ؟ فرمود : : اى ابامحمد ! آن عبارت است از ستايش خداوند مر او را در آسمانهاى بالا . (مجمع البيان)

طبرى مورخ معروف آورده كه در سال 181 هارون الرشيد فرمان داد در صدر نامه هاى رسمى صلوات بر محمد (ص) بنگارند . (تاريخ طبرى : 6/470)

واما حكمت اين دستور : عبارت است از تجديد عهد وتوثيق ارتباط آحاد امت با پيامبر خويش ، تا وى را به اطاعت وفرمانبردارى انگيزه گردد ، درست به همان ملاك دستورى كه در مورد «ذكر الله» وتمجيد وتسبيح وتكبير ذات اقدس احديت آمده است ونماز بخشى از آن است، چنان كه فرموده : (واقم الصلاة لذكرى); نماز را بمنظور ياد من بپا دار . (نگارنده)

از حضرت رسول (ص) رسيده كه فرمود: هر كه نام من به نزدش برده شود وبر من درود نفرستد خدا او را از رحمت خويش دور دارد .

ونيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود : من (در قيامت) كنار ترازوى اعمال مى باشم هر آنكس گناهش سنگينى كند صلوات بر خودم را به كفه حسناتش نهم تا سنگين گردد .

حضرت رضا (ع) فرمود : هر كه نتواند كارى كند كه گناهانش را محو سازد بسيار بر محمد وآل محمد صلوات فرستد زيرا صلوات گناهان را سخت درهم مى كوبد .

امام صادق (ع) فرمود : سنگين ترين چيزى كه روز قيامت در ترازوى اعمال نهند صلوات بر محمد وآلش باشد .

از حضرت رسول (ص) روايت است كه به صداى بلند صلوات فرستادن نفاق را مى زدايد .

عمّار گويد : در حضور امام صادق (ع) بودم مردى كه در آنجا بود گفت : «اللهم صل على محمد واهلبيت محمد» حضرت فرمود: كار را تنگ گرفتى ! مگر نمى دانى كه اهلبيت همان اصحاب كساء مى باشند ؟ ! وى گفت : پس چه بگويم ؟ فرمود : بگو : «الّلهم صلّ على محمّد وآل محمّد» كه ما را و پيروانمان را نيز فراگيرد .

امام صادق (ع) فرمود : چون نام پيغمبر(ص) برده شود بسيار بر او صلوات بفرستيد وچون كسى يكبار بر آن حضرت درود فرستد خداوند هزار بار در هزار صف ملائكه بر او درود فرستد وهر آفريده اى پس از درود خدا وملائكه بر او درود فرستند ، وهر كه بدين امر بى رغبت بود نادان ومغرور است وخدا وپيغمبر وخاندانش از او بيزارند .

رسول اكرم (ص) فرمود : هر كه بر من درود فرستد وبر آلم نفرستد بوى بهشت به مشامش نرسد در حالى كه بوى آن از پانصد سال راه شنيده مى شود .

نيز از آن حضرت آمده كه هر كس كنار قبرم بر من درود فرستد آن را مى شنوم وچون كسى از دور بر من صلوات فرستد به من مى رسد .

از اميرالمؤمنين (ع) رسيده كه چون خواستى از خداوند حاجتى بخواهى نخست بر محمد وآلش درود فرست وسپس حاجت خويش بخواه چه خداوند بزرگتر از آن است كه دو حاجت از او خواسته شود ويكى را بپذيرد وديگرى را رد كند .

از امام باقر (ع) روايت شده كه هر كه در ركوع وسجود وقيام نماز بگويد : «الّلهم صلّ على محمّد وآل محمّد» خداوند به اندازه ثواب ركوع وسجود وقيام به وى ثواب عطا كند . (بحار: 6/256 و 8/86 و 94/47ـ59 و 93/312 و 80/108)

هشام بن سالم از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود : «لايزال الدعاء محجوبا حتى يصلّى على محمّد وآل محمّد» ; دعا (مستجاب نگردد و) پيوسته در حجاب باشد تا اين كه بر محمد وآل او درود فرستاده شود .

نسائى (از محدثين معروف سنت) به اسناد خود از فضالة بن عبيد حديث كرده كه روزى پيغمبر (ص) شنيد ، مردى در دعاى خود حضرت پروردگار را حمد وثنا گفت وبر محمد وآل درود فرستاد ، به وى فرمود : اكنون خداى را بخوان كه پاسخ خواهى شنيد وحاجت خويش بخواه كه داده خواهى شد . (وافى: 5/1531)

صلوات بر مؤمنان :

چنان كه در آياتى از قرآن كريم بدان اشاره گرديده است . (الّذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انّا لله وانّا اليه راجعون * اولئك عليهم صلوات من ربّهم ...) (بقره: 157-158) . (هو الذى يصلّى عليكم وملائكته ...) (احزاب: 43) . (خذ من اموالهم صدقة ... وصلّ عليهم ...). (توبه:103)

سليمان بن خالد اقطع گويد : به حضرت صادق (ع) عرض كردم : آيا جايز است كسى بر مؤمنان صلوات فرستد ؟ فرمود : آرى به خدا سوگند بر آنها درود فرست كه خدا بر آنها درود فرستاده مگر نشنيده اى كه مى فرمايد : (هو الذى يصلّى عليكم) . (بحار: 94/70)

صَلوة :

به «صلاة» رجوع شود .

صِلة :

پيوستن . ضد فصل . احسان كردن كسى را به مالى . اداء مالى بلاعوض چون زكاة ونذورات وكفارات . ج : صِلات .

در اصطلاح نحو : جمله خبريه است يا آنچه در معناى آن بود متصل به موصول ، ومعنى موصول جز بدان جمله تمام نشود . آن جمله مشتمل بر ضميرى است عايد به موصول .

صله رحم :

پيوستن با خويشان ومحبت وسلوك داشتن با اقرباء كه در قرآن وحديث بسيار بر آن تأكيد شده واز گسيختگى از خويشان بشدت نهى شده است .

(واتقوالله الذى تسائلون به والارحام انّ الله كان عليكم رقيبا) بترسيد از آن خدائى كه بنام او از يكديگر مسئلت ودرخواست مى كنيد و(نيز) خويشان را داشته باشيد كه خدا مراقب اعمال شما است . (نساء:1)

نقل است كه روزى امام صادق (ع) در كنار منصور عباسى (اوقاتى كه حضرت را به عراق احضار نموده بود) نشسته بود منصور به حضرت عرض كرد : اى اباعبدالله حديثى را كه زمانى درباره صله رحم از شما شنيده بودم باز هم بيان فرما كه فرزندم مهدى نيز آن را بشنود . فرمود : آرى پدرم از پدرش ، از جدش ، از اميرالمؤمنين (ع) از پيغمبر اكرم (ص) روايت نمود كه بسا شود كسى بيش از سه سال عمرش نمانده باشد وى صله رحم كند وخداوند به بركت آن عمرش به سى سال رساند ، وبسا يكى سى سال از عمر مقررى او باقى باشد ولى قطع رحم كند وخداوند بر اثر آن عمر سى ساله اش را به سه سال تقليل دهد ، آنگاه حضرت اين آيه تلاوت نمود (يمحو الله ما يشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب) .

منصور گفت : اين حديث صحيح است ولى من جز اين را مى خواستم . فرمود : پدرم از پدرش از جدش از رسول اكرم (ص) روايت كرد كه فرمود : صله رحم خانه ها را آباد وعمرها را دراز نمايد گرچه آن اشخاص از نيكان نباشند .

منصور گفت : اين نيز صحيح است ولى مراد من حديث ديگر بود . فرمود : آرى پدرم از پدرش از اميرالمؤمنين (ع) از پيغمبر اكرم (ص) روايت نمود كه فرمود صله رحم حساب قيامت را آسان سازد وآدمى را از مرگهاى بد مصون دارد . منصور گفت : آرى همين را مى خواستم .

داود رقى گويد : در محضر امام صادق(ع) نشسته بودم حضرت ابتداءً رو به من كرد وفرمود : روز پنج شنبه اعمال شما به من عرضه شد ، در آن اعمال صله رحمى كه تو درباره فلان عمو زاده ات كرده بودى ديدم ، خرسند شدم ، دريافتم كه آن صله ونوازش تو درباره او باعث كوتاهى عمر او خواهد شد .

داود گفت : پسر عم ناصبى خبيثى داشتم شنيدم وضع زندگى او و خانواده اش بسيار بد است ، هنگام عزيمت به حج وجهى جهت هزينه او وخانواده اش به وى حواله كردم وچون به مدينه باز گشتم حضرت چنين به من فرمود .

امام صادق (ع) فرمود : خويش خود را نوازش كن هر چند به شربت آبى باشد وبهترين صله رحم نيازردن او است .

پيغمبر (ص) فرمود : هر كس كه به نزد خويش خود رود ومالى را نيز با خود برد كه به وى دهد خداوند اجر صد شهيد به وى عطا كند ودر برابر هر گام كه در اين راه بر مى دارد چهل هزار حسنه در نامه عملش ثبت نمايد وچهل هزار گناه از او محو سازد وبه همين اندازه درجاتش را بالا برد وبه منزله كسى باشد كه صد سال به سختى خالص ومخلص خدا را عبادت كرده باشد .

ابوذر گفت : پيغمبر (ص) به من وصيت نموده كه خويشم را نوازش كنم گرچه وى به من پشت كرده باشد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : خويش خود را نوازش كنيد ولو به سلام كردن باشد .

از امام صادق (ع) رسيده كه مردى به نزد پيغمبر (ص) آمد عرض كرد : يا رسول الله خويشانى دارم كه هميشه به آنها نيكى مى كرده ام وآنها به من آزار مى دهند واكنون بر اين شدم كه از اين پس آنها را از خود برانم . حضرت فرمود : اين كار مكن كه اگر چنين كنى خداوند تو را وآنها را از درگاه خويش براند . عرض كردم : پس چه كنم ؟ فرمود : (بايد روش تو اين باشد كه) هر كه مالش را از تو دريغ دارد تو به وى عطا كنى وهر آنكس كه از تو بگسلد تو به وى بپيوندى واز كسى كه به تو ستم كند درگذرى كه اگر بدين شيوه عمل كنى خدا خود پشتيبان تو باشد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : افراد فاميل وقوم وقبيله ات را گرامى دار كه اينان بال تواند كه بدان پرواز كنى و اصل تو كه بدان باز گردى ودست تواند كه بدان دشمن را از خود دفع سازى .

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : سفارش مى كنم به حاضران وموجودين امتم وآنها كه غايبند وآنهايى كه در پشت پدران ورحم مادران باشند تا قيامت كه خويش خود را گرامى دارند وبا آنان ارتباط وپيوستگى داشته باشند كه اين از دين واز دستورات دين مى باشد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بريدگى از خويشان عامل فقر وتهيدستى خواهد بود .

امام صادق (ع) فرمود : از خانمان برانداز بپرهيزيد كه آن مردان را به مرگ ونابودى مى كشد . سؤال شد خانمان برانداز چيست ؟ فرمود : قطع رحم . (بحار: 23 و 47 و 74)

پيغمبر اكرم (ص) فرمود : هر كه دوست داشته باشد كه خداوند عمرش را دراز كند وروزيش را وسعت بخشد ، صله رحم كند.

امام صادق (ع) فرمود : من دوست دارم كه خداوند بداند كه من در برابر خويشانم حالت ذلت وتواضع نشان مى دهم وهمواره سعى دارم پيش از آنكه خويشم از من بى نياز گردد دستگيريش كنم . وفرمود : قاطع رحم وعاق والدين بوى بهشت نشنود . وفرمود : از رفاقت با كسى كه از خويشان خود گسيخته است بپرهيز كه چنين كسى را سه بار در قرآن ملعون يافتم . (سفينة البحار)

صَلْى :

بريان كردن گوشت را ، يا در آتش افكندن . كشيدن گرمى آتش را . (سيصلون سعيرا) . (نساء:10)

صِلِىّ

(مصدر) :

كشيدن سختى چيزى را. كشيدن گرمى آتش را . (ثم لنحن اعلم بالذين هم اولى بها صليّا) . (مريم:70)

صَليب :

چوبى است كه ترسايان در زنار بندند وبه فارسى آن را چليپا گويند و وجهش آن است كه چون عيسى (ع) را به آسمان بردند شخصى را كه طرطوس نام داشت وشبيه عيسى بود به دار آويختند ترسايان آن را عيسى پنداشتند وشكل او را با صليب از چوب تراشيدند وتعظيمش كردند .

على بن ميثم (يكى از ياران حضرت رضا) به مردى مسيحى گفت : به چه مناسبت شما صليب به گردن خود مى آويزيد ؟ وى گفت : به جهت اينكه اين شبيه است به آن چوبه دارى كه عيسى را بوسيله آن كشتند . على گفت : آيا عيسى آن چوبه دار را دوست مى داشته ؟ گفت : نه . على گفت : مى دانى عيسى بر درازگوشى سوار مى شد وبوسيله آن به دنبال حوائج مردم مى رفت ؟ گفت : آرى . گفت : عيسى آن الاغ را دوست مى داشت كه زنده باشد واز سواريش استفاده كند ؟ گفت : آرى . گفت : پس شما چيزى را كه حضرت عيسى آن را دوست مى داشته ، رها ساخته چيزى را شعار خويش كرده ايد كه آن را دشمن دارد ؟ ! پس مناسب است كه شما بجاى صليب الاغى را به گردن بياويزيد . (بحار:10/372)

صَليبى

(منسوب به صليب) :

جنگهائى كه در قرن 11 و 12 و 13 م ميان مسلمانان و مسيحيان در گرفت و چون همه مسيحيان از ملتهاى مختلف در اين جنگ شركت داشتند، آن را جنگ صليبى نامند .

مقصود مسيحيان از اين اردوكشيها رهايى بيت المقدس و تربت عيسى از دست مسلمانان بود .

مناسبت كلمه صليب اين بود كه هر كس عازم جنگهاى مزبور مى شد بر شانه راست خود صليبى از پارچه سرخ مى دوخت .

در جنگهاى اول صليبى تميز نژاد و اقوام و دول و ممالك از ميان برخاست و فرانسوى و آلمانى و ايتاليايى همه به نام امت عيسى قوم واحدى را تشكيل مى دادند و بدين مناسبت جنگهاى صليبى را جنگ خارجى نصارى نام نهاده اند .

ملت فرانسوى در همه جنگها (بجز پنجم و ششم) مقام اول را حايز بود ، زيرا كه جنگ اول صليب را يكى از واعظان فرانسوى برانگيخت و عمده قشون هم از آن مملكت به راه افتاد .

جنگهاى صليبى سكنه و ثروت را به وضع شگفت آورى جابجا كرد و ملل اروپاى غربى را با امپراتورى بيزانس و مسلمانان مشرق زمين آشنا نمود .

بيش از چهار قرن بود كه بيت المقدس در دست عرب بود ، اما عرب كه با ديده تقديس به آن شهر مى نگريست تربت عيسى و كليسايى را كه امپراتوران يونانى در جوار آن ساخته بودند و در نظر نصارى عزيز بود به حرمت مى داشت ، ولى چون قوم ترك سلجوقى بر آسياى ميانه تسلط يافت ، برخلاف عرب دست به آزار و شكنجه زائران زدند تا آنجا كه نصارى نتوانستند به ارض اقدس خود روند .

براى نجات تربت عيسى و جلوگيرى از هجوم مسلمانان در 1095 م پاپ اوربن (urbain) دوم كه فرانسوى بود مجمعى در كلرمون (clermont) (اورنى) منعقد كرد (1095 م) . و در آن با حضور جمع كثيرى از روحانيان و امناى دين و سركردگان مركز و جنوب فرانسه شرحى از صدمات زوار ارض اقدس بيان كرد و امت نصارى را دعوت نمود كه اسلحه بردارند و تربت عيسى را نجات دهند و در پايان نطق خويش اين عبارت را گفت : «از خويشتن بگذر ، صليب خود برگير ، و از دنبال من بيا»!

فوراً حاضران صليبى از پارچه ترتيب داده به شانه دوختند و فرياد برآوردند كه «مشيت خدا چنين بوده ! مشيت خدا چنين بوده»!

پس از ختم مجمع مزبور پاپ در مركز و جنوب فرانسه به گردش پرداخته مردم را به جنگ ترغيب مى كرد و ضمناً به عموم اسقفان نامه فرستاد و آنان را دعوت كرد كه براى جنگ صليب به وعظ پردازند و ديگران را نيز به وعظ وادارند . ضمنا وعده داد كه هر كس در اردوكشى شركت كند تمام معاصى و گناهانش آمرزيده خواهد شد و مادام كه اردوكشى خاتمه نيافته زن و فرزند و دارايى اش از تعرض مصون و در امان ديانت خواهد بود .

يكى از ياران پرشور پاپ راهبى بود اصلاً از حوالى آمين موسوم به پطرس و ملقب به ناسك . وى از هر جا مى گذشت شورى عظيم براى جنگ صليب برپا مى كرد.

در خلال اين احوال قشون صليب مجهز شد . به حكم پاپ 15 اوت 1095 م روز حركت اعلام گرديد و قرار شد قشون صليبى به چهار قسمت شده هر يك مسيرى در پيش گيرد و عاقبت همه در كنار قسطنطنيه به هم برسند . چون سپاهيان بدان شهر رسيدند از كثرت عده مردم شهر را به وحشت انداختند و ظاهراً تعداد آنان به 300000 مى رسيد .

امپراتور آلكسى مى خواست هر چه زودتر شر قشون صليب را از سر خود دفع كند ، زيرا مى ترسيد كه ثروت آن شهر ديگ طمع آنان را به جوش آورد ولى بى ميل هم نبود كه به دستيارى آنان بلادى را كه قوم ترك در آسيا متصرف شده بود بدون خرج پس بگيرد و بدين منظور بعضى از رؤساى صليبى را به طرف خود كشيد و از آنان قول گرفت كه شهرهاى آسياى صغير را به او بدهند . آنگاه وسايل لازم را جهت روانه كردن قشون تهيه كرد و سپاهى هم به كمك آنان فرستاد (1098 م) صليبيان جلوى نيقيه (نيسه) رسيده آن را محاصره كردند و نزديك بود آن را بگشايند كه درفش امپراتورى برفراز ديوار آن به اهتزاز درآمد و معلوم شد كه قشون امپراتور در خفا با تركان قرارى داده تنها وارد شهر شده اند و دروازه را براى قشون صليب بسته اند . ناگزير صليبيان به سمت بيت المقدس روانه شده و دو سال در راه ماندند . سپاهيان امپراتور فقط چند راهنما به آنان دادند ، و آنها نيز چند بار راه را گم كردند و شايد در كار هم تعمد داشتند .

صليبيان پس از تحمل رنج و مشقت بسيار در 6 ژوئن 1099 ـ يعنى 3 سال بعد از تاريخ حركت ـ عاقبت به بيت المقدس رسيدند . در اين موقع از افراد آنان بيش از 40000 تن نمانده بود .

در روز 15 ژويه 1099 م در ساعت سه كه موقع مرگ عيسى بود به شهر حمله آوردند و وارد شهر شدند و خونريزى سختى برپا كردند . پس از كشتار به غارت پرداختند و سپس كشورى لاتينى در بيت المقدس تشكيل دادند . طولى نكشيد كشور لاتينى مزبور در مضيقه افتاد ، به خصوص پس از آنكه سلطان صلاح الدين ايوبى كه در تقوى و رشادت كم نظير بود ، شام و مصر را متصرف گرديد .

در 1187 م محاربه سختى در نزديكى طبريه درگرفت . مسيحيان شكست خوردند و پادشاه بيت المقدس گوى دولوزينيان (guy de lusignan) به دست دشمن افتاد، صلاح الدين تقريباً تمام قلمرو مملكت لاتينى را در فلسطين تحت تصرف درآورد و پس از چند روز محاصره ، بيت المقدس ناچار به تسليم گرديد (2 اكتبر 1187 م) .

اين مصايب باعث شد كه جنگ سوم صليب در بگيرد . امپراتور فردريك ريش قرمز ، پادشاه فرانسه فيليپ اگوست و پادشاه انگليس ريچارد شيردل عازم جنگ گرديدند . فردريك با قشون صليب آلمان پيش از ديگران به آسياى صغير رسيده قشون ترك را در قونيه شكست داد و از توروس گذشته در ساحل قره سو (سيدنوس (cydnus) اردو زد . وى را نزله اى عارض شد و در آب ناپديد گرديد . قشون او در برابر عكا به قشون فرانسه و انگليس ملحق شد .

فيليپ اگوست از جنوه (gإne) و ريچارد شيردل از مارسى حركت كرده به صقليه (سيسيل) رفتند (1190 م) و از آنجا به عكا آمدند . ريچارد در اين اثنا جزيره قبرس را نيز تسخير كرد . دو پادشاه در كنار عكا اردو زدند . در آن موقع متجاوز از يك سال بود كه آن شهر از طرف دريا و خشكى محصور بود چنانكه مى گويند در آن محل 9 جنگ بزرگ و بيش از صد محاربه اتفاق افتاد .

صلاح الدين هر چند كوشيد نتوانست شهر را از محاصره بيرون بياورد ، اما صليبيان هم نتوانستند برج و باره شهر را بشكنند . عاقبت گرسنگى ساخلو مسلمانان را وادار كرد كه در ژويه 1191 تسليم شوند در اين موقع فيليپ اگوست دست از جنگ كشيده به فرانسه رفت ، ليكن ريچارد شيردل دو سال ديگر در ارض اقدس ماند و آثارى از خود بروز داد كه دشمنان وى نيز شجاعت او را تمجيد مى كردند و از درنده خويى او به وحشت بودند . با وجود اين وى نتوانست به بيت المقدس برسد و آن شهر در دست مسلمانان ماند و قلمرو كشور لاتين منحصر به فنيقيه قديم و عكا پايتخت آن شد . اين شهر تا 100 سال ديگر يعنى تا 1291 م در دست نصارى باقى ماند .

جنگ چهارم صليب در واقع دنباله سوم بود كه تقريباً پنج سال بعد از مراجعت ريچارد ، پاپ اينوسان سوم آن را برانگيخت (1198 م) اين جنگ اردوكشى سر كردگان بود . حاكم شامپانى را به رياست برداشتند . در اين جنگ پادشاه فرانسه و انگلستان كه با هم درآويخته بودند ، شركت نكردند . پس از مرگ حاكم شامپانى بونيفاس دومون فرا (boniface) (de montferrat) ـ نامى را از سركردگان پيمون (piإmont) به جاى او نشاندند .

پاپ قشون صليب را بر آن داشت كه به مصر حمله كند ، زيرا مصر مركز قدرت مسلمانان شمرده مى شد ، صليبيان بدون زد و خورد قسطنطنيه را تصرف كردند و شاهزاده الكسى فرزند اسحاق (isaac) ملقب به فرشته (l,ange) را به سلطنت رسانيدند ، ولى عاقبت نژاد يونانى جنبش كردند و آلكسى را از تخت به زير آوردند و ضد قشون صليب مجهز شدند .

صليبيان كه در خارج شهر اردو زده بودند كمر به تسخير آن بستند و در 12 آوريل 1204 م شهر را گشوده غارت كردند و سپس قلمرو امپراتور بيزانس را بين خود تقسيم نمودند و شالوده امپراتورى لاتينى را در قسطنطنيه ريختند و بودوئن والى فلاندر را به امپراتورى برداشتند و بونيفاس دومون فرا را نيز به سلطنت سالونيك و مقدونيه تعيين كردند و او را مطيع امپراتور قرار دادند . اين امپراتورى قريب نيم قرن طول كشيد تا قوم بلغار از طرف شمال حمله آورده از 1205 م به بعد امپراتور بودوئن را شكست داد و عاقبت او را كشت .

خانواده يونانى نژاد هم كه پايتخت خود را به نيسه منتقل كرده بود از جانب مشرق تاخت آورد تا اين كه در 1261 ميشل پاله ئولگ مجددا قسطنطنيه را گرفت و امپراطورى لاتين را برافكند .

جنگهاى اخير صليب :

از تصرف و تاراج قسطنطنيه به خوبى پيداست كه افكار مسيحيان به كلى عوض شده و ايمانشان سست گرديده بود . با وجود اين باز چند جنگ صليب در خلال قرن 13 م به وقوع پيوست ، ولى در اين جنگها (جز جنگ ششم) شكست همواره نصيب نصارى بود .

در جنگ پنجم صليب (1217 ـ 1221 م) پادشاه مجارستان اردويى به مصر كشيد و قشون وى اغلب از اهالى آلمان و قوم مجار بودند اما به مصيبت سختى دچار شدند .

جنگ ششم (1228 ـ 1229 م) را اين خصوصيت حاصل آمد كه پاپ سردار قشون صليب يعنى امپراتور فردريك دوم را تكفير كرد . على هذا امپراتور به عوض جنگ با مسلمانان با ايشان وارد مذاكره شد و مهارتى به خرج داد و بيت المقدس را از سلطان مصر پس گرفت و در ازاى آن پيمان اتحادى با وى بست ، اما اين سياست هياهويى پديد آورد و جنگ از نو در ارض اقدس شعله كشيد ، چنانكه در 1244 م بيت المقدس باز به دست تركان افتاد و قريب 700 سال (تا 1917 م) در دست آنان ماند .

جنگهاى هفتم و هشتم به اقدام سن لوئى، پادشاه پرهيزگار فرانسه برپا گرديد .

جنگ هفتم (1248 ـ 1254 م) بر سر تسخير مصر بود و در آغاز آن دمياط فتح شد ، اما طغيان نيل و نزول بلا و حمله مسلمانان دست به هم داده قشون صليب را به تسليم مجبور ساخت . سن لوئى فديه گزافى پرداخت تا سر كردگان وى را آزادى بخشيدند و دمياط را پس داد تا خود او را رها كردند .

در جنگ هشتم (1270 م) سن لوئى بر سر تونس رفت ، ليكن در آنجا مبتلى به طاعون شد و درگذشت و جنگ صليبى خاتمه يافت .

نتيجه اى كه پاپ از جنگ مى خواست استخلاص ارض اقدس بود كه عاقبت حاصل نگرديد . به علاوه در نتيجه اين جنگ شالوده دو مملكت هم در مشرق ريخته شد (مملكت بيت المقدس و امپراتورى لاتينى در قسطنطنيه) كه هيچيك دوام نياورد . اما از اين جنگ در خود مغرب زمين و به خصوص فرانسه و آلمان و ايتاليا نتايج بسيار مهم عايد گرديد كه بعضى اقتصادى بود و پاره اى سياسى و اجتماعى .

جنگهاى صليبى به تجارت درياى مغرب فايده عمده رسانيد و بر مراوده بلاد مغرب و مشرق از راه دريا افزود . حمل سپاهيان صليبى و زوار دريانورد مارسى و جنوه (ژن) و پيز (pise) مخصوصاً ونيز را متمول كرد چنانكه مرتباً سالى دو بار از بنادر مختلف بحريه واقعى به جانب ارض اقدس روان مى شد .

مادام كه مسيحيان صاحب اختيار بنادر شام بودند ، سوداگران فرانسه و ايتاليا بدان صوب عزيمت كرده امتعه گرانبهاى مشرق را مى خريدند .

نتيجه غير مستقيم جنگ صليب بسط تجمل و تمدن در مغرب بود ، زيرا در آن موقع نواحى مشرق زمين كه مسكن قوم عرب و نژاد يونانى بود از لحاظ پيشرفت و تكميل مدنيت بر نواحى مغرب پيشى داشت، چنانكه قشون صليب از ديدار آثار تجمل شيفته شد و استعمال فرش و آيينه و اثاث البيت زيبا و اسلحه ظريف و قماشهاى فاخر و پارچه هاى ابريشمى و مخمل و غيره همه در اوان جنگ صليب و در نتيجه آن جنگ رايج و متداول گرديد .

اما اگر بخواهيم آنچه را كه مغرب زمين در امر علم و هنر و زراعت و صناعت از مشرق كسب كرده ، همه را از بركت جنگ هاى صليبى بدانيم راه مبالغه رفته ايم ، زيرا پرتو مدنيت اسلامى از جانب اسپانيا و صقليه (سيسيل) نيز مانند مصر و شام نفوذ مى كرد و بدين جهت نمى توان به يقين گفت كه مثلاً بعضى از اختراعات چين از كدام راه و از چه زمانى در اروپاى غربى رواج يافته است از قبيل كاغذى كه با كهنه مى ساختند و از قرن 12 م به بعد در فرانسه معمول شده ، و قطب نما كه در قرن 11 م و قبل از جنگ اول صليبى در سواحل درياى مغرب بكار مى رفته است .

مهم ترين نتيجه اجتماعى جنگهاى مزبور آن بود كه مؤيد زوال قدرت ارباب املاك گرديد ، زيرا بسيارى از ايشان در خلال جنگها مردند و آنان هم كه جان به در بردند لا شىء محض شدند .

اين نكبت و زوال قدرت ارباب املاك به حال پادشاهان و امراء خاصة اهالى بلاد و قصبات كه به ازاى وجه نقد آزادى خود را مى خريدند ، بسيار نافع افتاد . از اين گذشته مردم فرانسه را در نتيجه جنگهاى صليبى نفوذ سياسى و تجارتىِ مهمى در مشرق زمين مسلم آمد كه در ظرف قرون متمادى باقى ماند و شأنى يافت كه هنوز هم آثار آن باقى است . (ترجمه آلبرماله . تاريخ قرون وسطى : 217 ـ 39)

صُلَيعاء :

هر رسوائى وفاحشه وكار بدى كه ظاهر وپيدا باشد . (منتهى الارب)

در حديث آمده كه مردى بيابانى از حضرت رسول (ص) معنى صليعاء وقريعاء پرسيد ، حضرت فرمود : صليعاء زمين شوره زار است كه كشت در آن بيهوده وبى حاصل بود وقريعاء زمين كشتى كه بخشى از آن محصول دهد وقسمتى از آن محصول ندهد . (بحار:9/281)

صَمّ :

كر شدن . (فعموا و صمّوا) : پس كور و كر شدند . (مائده:71)

صُمّ :

جِ صمّاء وأصَمّ . ناشنوايان . (صمّ بكم عمى ...) (بقرة:171) . (افأنت تسمع الصمّ و لو كانوا لايعقلون) . (يونس:42)

صَمّاء :

مؤنث اصمّ . بلاى سخت . فتنه . صخره صمّاء : سنگ سخت . اشتمال صمّاء : چادر را به خود پيچيدن بدين نحو كه گوشه آن را از سمت راست بر كتف و شانه چپ افكند و سپس از پشت بر دوش راست برگرداند .
back page fehrest page next page