« ال يسئم الانسان من دعاء الخير و ان مسّه الشرّ فيئوس قنوط » (فصّلت : 49) . « و من يعمل مثقال ذرّة شرّا يره » (زلزلة : 8) .
امير المؤمنين (ع) : « اياک و مصاحبة الفساق ، فان الشرّ بالشرّ ملحق » (نهج : نامه 69) . « فاعل الخير خير منه ، و فاعل الشرّ شرّ منه » (نهج : حکمت 32) . « احصد الشرّ من صدر غرک بقلعه من صدرک » (نهج : حکمت 178) . « المرأة شرّ کلّها و شرّ ما فيها انه لا بدّ منها » (نهج : حکمت 238) . « رُدّوا الحجر من حيث جاء ، فان الشرّ لا يدفعه الّا الشرّ » (نهج : حکمت 314) . « الغالب بالشرّ مغلوب » (نهج : حکمت 327) . « الشرّ جامع مساويء العيوب » (نهج : حکمت 371) . « ما شرّ بشرّ بعده الجنة » (نهج : حکمت 387) . « ان للخير و الشرّ اهلا » (نهج : حکمت 422) . « شرّ الاخوان من تُکُلِّفَ له » (نهج : حکمت 479) . « عاتِب اخاک بالاحسان اليه ، واردد شرّه بالانعام عليه » . (نهج : حکمت 158)از امام صادق (ع) رسيده که امير المؤمنين (ع) بيمار شد جمعى بعيادتش رفتند ، گفتند : « کيف اصبحت » (در چه حالي) ؟ فرمود : « بشرّ » (بد ميگذرانم) گفتند : سبحان الله ! مانند توئى چنين ميگويد ؟! فرمود : خداوند خود ميفرمايد : « لنبلونکم بالخير و الشّر فتنة » (شما را جهت آزمايش بخير و شر دچار ميسازيم) ، خير ، سلامتى و توانگرى ، و شر ، فقر و بيمارى است ، که خداوند مردمان را بدان مبتلى سازد و آزمايش کند . در مناجات موسى (ع) آمده که وى عرض کرد : پروردگارا پاداش کسى که شرش را از مردم باز دارد و به آنان سود رساند چيست ؟
فرمود : اى موسى در قيامت اتش او را ندا کند که مرا بتو راهى نباشد .لقمان بفرزندش گفت : اى فرزندم ! دروغ ميگويد کسى که گفته شر را ميتوان به شر فرو نشاند ، اگر راست ميگويد دو اتش بيفروزد ببيند ميتواند يکى را بديگرى خاموش سازد ؟! آرى آن خير است که شر را فرو مى نشاند .
پيغمبر (ص) فرمود : اگر شر در چيزى باشد در زبانست .و فرمود : بدترين مردم نزد خدا کسى است که مردم محض دفع شرش او را گرامى دارند .
امام هادى (ع) فرمود : کسى که شخصيتى براى خود قائل نيست از شرَش ايمن مباش . امام صادق (ع) فرمود : چنانکه نعمتها از جانب پروردگار است که بشما عطا فرموده شر از خود شما است گر چه آن بتقدير خداوند است (زيرا خداوند شرور را معلول عواملى مقرر فرموده که آن عوامل بدست خود بشر و باختيار او انجام ميشود ، پس سببيت عوامل براى شرور بتقدير خدا ولى وجود آنعوامل و اسباب بدست بشر و در نتيجه شر از خود بشر و به تقدير خدا است .روزى به امير المؤمنين (ع) خبر رسيد که جمعى از يارانش درباره عدل و جور (در دستگاه خلقت) بحث ميکنند (که شرور و آفات را چه حکمت است ؟) حضرت چون شنيد به منبر رفت و پس از حمد و ثناى پروردگار فرمود : اى مردم چون خداوند خلق را بيافريد خواست که مردم بآداب والاى انسانيت مؤدّب و باخلاق عاليه متخلّق باشند ، و چنين امرى صورت نمى گرفت جز اين که خير و شر و سود و زيان را به آنها بشناساند و چنين شناختى مستلزم اين بود که آنان را امر و نهى کند (و به تکاليفى مکلّف سازد) و امر و نهى عملى نمى بود جز اينکه آنها را بعذاب دردناک دوزخ بيم دهد ، تا گناه و نافرمانى را کيفر بود ، و بنعيم جاويد و لذت خالص بهشت نويد دهد تا پاداش اطاعت و فرمانبردارى آنان باشد (از اين رو) خداوند نمونه اى از لذت و نمونه اى از رنج را در اين جهان به آنها نشان داد تا لذت و رنج ابدى و کامل بهشت و دوزخ را درک نموده و اين را بر آن دليل گيرند ، لذا مى بينى که کامرانيها و لذتهاى دنيا برنج آميخته و شادى آن با غم و اندوه توام است . (بحار : 5 / 316 و 13 / 327 و 421 و 15 / 114 و 7 / 217 و 81 / 209 و 71 / 289)
امير المؤمنين (ع) ـ ضمن خطبه اى مشتمل بر ملاحم ـ : « الا فتوقّعوا ... ذاک حيث تسکرون من غير شراب بل من النعمة و النعيم » . (نهج : خطبه 187)
شراب در اسلام از جمله نجاسات و نوشيدن آن حرام و از گناهان کبيره و از محرمات ضروريه است .« يسئلونک عن الخمر و الميسر ... » اى محمد از تو درباره قمار و مى ميپرسند بگو در آن دو گناه بزرگ است و منافعى (نيز) براى مردم دراند و گناهشان بزرگتر از سودشان ميباشد . (بقره : 219)
مفسران گويند : مراد از منافع که در آيه آمده عبارتند از لذت و طرب و نشاطى که به ميگسار دست ميدهد و نيز اموالى که از خريد و فروش آن بدست مى آورند و قمار که بدون رنج کسب اموال يکديگر را بچنگ ميآورند و جاهلان اين امور را سود پندارند .« يا ايها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر والانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان ... انما يريد الشيطان ان يوقع بينکم العداوة و البغضاء ... فهل انتم منتهون » اى اهل ايمان !
ميگسارى و قمار بازى و بت پرستى و با تيرهاى مخصوص گروبندى همه اينها پليدى و شيطان صفتى است از آن دورى کنيد تا رستگار گرديد . شيطان ميخواهد بوسيله شراب و قمار ميان شما عداوت و کينه برانگيزد و شما را از ياد خدا ونماز باز دارد آيا از اين امور دست برميداريد ؟ (مائده : 90 ـ 91)مرحوم کلينى در کافى از امام صادق (ع) روايت کند که فرمود : شراب سر هر گناه و کليد هر شرى است . و فرمود : خداوند بر در هر کار زشت قفلى نهاده و کليد آنها را شراب قرار داده . و فرمود : هيچ معصيت بپايه ميگسارى نرسد که بسا شود يکى مى بنوشد و آنچنان مست لا يعقل گردد که نماز فريضه را از دست بدهد يا به مادر و خواهر و دختر خويش بياميزد .
و فرمود : ميگسارى از ترک نماز سخت تر است زيرا ميگسار را حالتى دست دهد که خداى خويش را بکلّى از ياد ببرد . و فرمود : خداوند در ماه رمضان از گناه هر کسى در گذرد جز سه کس که ميگسار يکى از آنها ميباشد روزى مهدى عباسى از امام موسى بن جعفر (ع) درباره شراب پرسيد که آيا حرمت آن در قرآن آمده است ؟ زيرا آنچه مسلم است در قرآن از آن نهى شده ولى بلفظ حرام نيامده . فرمود : خير ، در قرآن بلفظ حرام نيز آمده است . گفت : در کجاى قرآن ؟ فرمود : خداوند فرمود : « انّما حرّم ربى الفواحش .. و الاثم » که در اين ايه « اثم » حرام شده ، و درجاى ديگر ميفرمايد : « يسألونک عن الخمر و الميسر قل فيما اثم کبير » و در اين ايه شراب را اثم خوانده پس اين دو آيه بصراحت بر حرمت شراب دلالت دارند .امام باقر (ع) فرمود : پيغمبر (ص) در مورد شراب ده کس را لعن نمود : تاک نشان و نگهبان آن و کسى که آنرا ميفشرد و نوشنده و ساقى و حالم و آنکه شراب برايش حمل ميشود و فروشنده و خريدار و آنکه بهاى آن را مصرف ميکند .
امام صادق (ع) فرمود سه کسند که به بهشت نروند : خونريز و ميگسار و سخن چين .على بن جعفر گويد : از امام کاظم (ع) پرسيدم : چون کسى مست شراب شود چه وضعى دارد ؟ فرمود : اگر تا چهل روز پس از آن بميرد بمنزله بت پرستى باشد .
پيغمبر (ص) فرمود : ميگسارى اگر خبرى دهد تصديقش مکنيد و چون زنى خواستگارى نمايد به وى مدهيد و در بيمارى او را عيادت مکنيد و چون بميرد بر جنازه اش حاضر مشويد و هرگز امانتى به وى مسپاريد .در نامه اى که حضرت رضا (ع) بمأمون نوشته آمده است که خداوند شراب و هر نوشابه مست کننده را حرام نمود خواه کم و خواه زياد و چيزى که زيادش مست کند اندکش نيز حرام است و شخص مضطر (که بمنظور درمان بخواهد بنوشد) نتواند آنرا بنوشد زيرا همان مايه هلاکت او شود .
پيغمبر (ص) در آخرين خطبه خود فرمود : کسيکه شراب بنوشد خداوند عزوجل در قيام از سموم مار و کژدمها شربتى به وى دهد که پيش از نشويدن گوشت صورتش در آن ظرف بريزد و چون بنوشد مردار تمامى گوشت و پوستش از هم متلاشى گردد که اهل محشر از بويش معذب شوند تا اينکه فرمان رسد وى را به آتش افکنند ، و فرمود : نوشنده و فشرنده و خريدار و باربر و بارستان ، و خورنده بهايش همه در ننگ و گناهش برابرند ، اين را بدانيد که هر کس شراب را به يهودى يا نصرانى يا هر کسى ديگر بنوشاند بر او است گناه آنکه آنرا بنوشد و هر که آنرا براى ديگرى بخرد و يا بفروشد خداوند نماز و روزه و حجّى را از او نپذيرد تا اينکه توبه کند .و بدانيد که خداوند شراب را خصوصاً و هر نوشابه مست کننده اى را عموما حرام نموده است .
حريز گويد : اسماعيل فرزند امام صادق (ع) وجه پولى داشت که با آن تجارت مينمود ، بپدرش عرض کردند : فلان مرد قرشى عازم يمن ميباشد اجازه ميدهيد پولم را به وى دهم که کالائى با آن بخرد ؟ حضرت فرمود : مگر نشنيده اى که وى شراب مينوشد ؟ اسماعيل گفت : مردم ميگويند . فرمود : اين کار مکن . وى نشنيد و پول خود را به وى داد و پس از چندى با دست خالى بازگشت و آن پول را هم از بين برده بود . اتفاقاً آن سال حضرت به حج رفت و اسماعيل نيز به حج مشرف بود اما او را ديد که در حال طواف ميگويد : خداوندا مرا در قبال اين خسارت اجر و مزد عطا کن و خسارتم را جبران نما . امام از عقب دست خود را به پشت اسماعيل فشار داد و به وى فرمود : چنين مگو که اين دعاى تو بى اثر است زيرا ميدانستى که وى ميگسار ميباشد و چنين خسارتى نه اجرى دارد و نه جبران ميشود ، با توجه به اينکه خداوند خود فرموده : « و لا تؤتوا السفهاء اموالکم » اموالتان را در اختيار سفيهان قرار مدهيد ؛ و چه سفيهى سفيه تر از شراب خوار ؟! شرابخوار کسى است که نبايد به وى زن داد و نه شفاعت و وساطتش را پذيرفت و نه امانتى به وى سپرد و چون کسى امانت يبدست او دهد صاحب امانت نبايد منتظر اجرى و پاداشى باشد .از امام باقر (ع) نقل است که خداوند هيچ پيغمبرى را نفرستاد جز اينکه حرمت شراب جزء برنامه رسالت او بود و شراب از ازل حرام بوده نهايت خداوند با رفق و مدارا مرحله بمرحله حرمت آنرا به بندگان ميرساند مبادا چون ناگهان بر آنها تحريم شود سر از فرمان بتابند و بهلاکت رسند . لذا در امر حرمت شراب (چنانکه به طرق ديگر نيز از حضرات معصومين رسيده) خداوند از آن آيه آغاز ميکند که « يسئلونک عن الخمر ... » و در اين آيه حضرت بارى تعالى منافع شراب را خاطر نشان ميسازد و آن را با گناهش ميسنجد تا مردمى که بدان معتاد بوده و آن را از لوازم زندگى مى پنداشته اند بخود آمده بمسئله گناه بينديشند که به سرنوشتشان بستگى دارد . پس از اين به مرحله دوم پرداخت و فرمود : « انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس ... » در اين آيه شراب را پليد و کار شيطان به حساب آورد و باجتناب از آن امر فرمود « انما يريد الشيطان ان يوقع بينکم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصديکم عن ذکر الله و عن الصلوة فهل انتم منتهون » در اين آيه مردم را بر سر غيرت و احساس آورد و دشمنى دشمن ديرين بشر يعنى شيطان را بياد آنها آورد و فرمود : شيطان ميخواهد از اين رهگذر شما را دشمن يکديگر کرده بردارى و صميميت را از محيط زندگى شما بردارد و از ياد خدا و نماز بازتان دارد اکنون آماده ايد از آن دست برداريد ؟ (صافى : 64)
امير المؤمنين (ع) فرمود : پيغمبر (ص) به ميگسار هشتاد ضرب تازيانه ميزد .اسحاق بن عمار گويد : از امام صادق (ع) پرسيدم اگر کسى کفى از شراب نوشيده باشد ؟ فرمود : بايد هشتاد تازيانه اى به وى زد که شراب کمش و زيادش حرام ميباشد .
زراره از امام باقر يا امام صادق (ع) روايت کند که فرمود : اگر کسى شراب بنوشد وى را تازيانه زنيد واگر باز هم تکرار کرد باز هم بزنيد و اگر بار سوم نوشيد او را بکشيد .در فقه الرضا آمده که اقسام شراب پنج است : عصير ، شراب انگور و نقيع ، شراب کشمش و بتع ، شراب عسل و مرز ، شراب جو و غير جو (از حبوبات) و نبيذ ، شراب خرما . (بحار : 47 / 48 و 66 / 79)
على بن جعفر گويد : از امام کاظم (ع) پرسيدم : شرابى که به سرکه برگردد آيا ميتوان نوشيد ؟ فرمود : آرى اگر مست کننده نباشد عيبى ندارد (بحار : 10 / 249)شرافتمند تمام عيار ، کسى است که دانشش وى را شرفياب نموده باشد .
هر که بخواهد شرافتمند باشد فروتنى را از دست ندهد .زينت شرافتمند فروتنى او ميباشد .
شرفى چون دانش و دانشى چون انديشه نباشد .مفضل گويد : روزى امام صادق (ع) بمن فرمود : اى مفضل بشنو که بتو چه ميگويم و بدان که اين يک حقيقت است بدان عمل کن و به برادران شرافتمند خويش نيز گوشزد نما . عرض کردم فدايت شوم برادران شرافتمند من کيانند ؟ فرمود : آنان که به برآوردن حوائج برادران خود علاقه مندند .
سپس فرمود : هر که حاجتى را از حوائج مؤمنى بر آورد خداوند عزوجل در قيامت صد هزار حاجت او را برآورده سازد که اولين آنها بهشت باشد ...نقل است که پس از اين حديث حضرت هر گاه مفضل را نيازى دست ميداد و به دوستى مراجعه مى کرد به وى مى گفت آيا نمى خواهى از جمله برادران شرافتمند باشى ؟
زراره گويد : به امام باقر (ع) عرض کردم : مردم از پيغمبر (ص) نقل ميکنند که فرمود : کسانى که در جاهليت شرافتمندتر بوده اند در اسلام نيز شرافتمند ترند ؟ حضرت فرمود : اين حديث راست است ولى نه بدان معنى که شما فکر ميکنيد ، در جاهليت شرافتمندتر از همه کسى بوده که طبعى از همه سخاوتمند تر واخلاقى از همه نيکوتر داشته و از همه خوش همسايه تر واز همه بى آراز تر بوده ، چنين کسى چون مسلمان شود اسلام به وى امتياز بيشتر ميدهد و بر نيکيش مى افزايد . (بحار : 78 و 75 و 1 و 74 و 73)به « شرکت » رجوع شود .
شراکت با شرابخوار به « شراب » رجوع شود .شرب اليهود : شراب خوردن جهودان ، چه آن قوم (که در کنار مسلمانان زندگى کنند) بر سبيل اختفاء شراب خورند ، يعنى پنهان شراب خودرن ، مثل براى هر کار که به پنهانى و يا با خلط مبحث صورت گيرد .
در حديث آمده که از پيغمبر (ص) سؤال شد : کدام شربت نزد شما بهتر است ؟ فرمود : شيرين سرد . (بحا ر: 66 / 285)
در اصطلاح فقه الزام و يا التزام به شيء است که گاه ابتدائى باشد مانند اينکه بکسى بگوئى : بر خود شرط کردم که صد تومان به تو بدهم . چنين شرطى شرعاً لازم الوفا نباشد هرچند اخلاقاً وفاى به آن راجح است .
و گاه مربوط بعقدى يا ايقاعى بود که اين بر دو قسم است : چيزى که عقد يا ايقاع بر آن معلق شود چنانکه شخصى چيزى را بفروشد بشرط اينکه فلان امر واقع شده باشد يا واقع بشود که اگر آن محقق الوقوع باشد مانند اينکه بگويد : اگر خورشيد طلوع کند ، اين شرط بى اشکال است و اگر مردد الوقوع باشد چنانکه گويد اگر فلان با اين عقد موافق باشد ، عقد يا ايقاع باطل ميشود چه اين خلاف تنجيز عقد و ايقاع خواهد بود .قسم دوّم شرط در ضمن عقد و به تبع آن چنانکه گفته شود خانه خود را فروختم بشرط اين که تو نيز خانه خود را بمن بفروشى يا بشرط اينکه خيار فسخ داشته باشم . چنين شرطى لازم الوفاء و تخلف از آن مستلزم تبدل عقد است از لزوم بجواز .
لزوم وفاء بشرط منوط به اين است که شرط صحيح و شرعى باشد يعنى شرطى باشد ممکن الحصول و عقلائى و مشروع و با مقتضاى عقد منافات نداشته باشد پس اگر شرط کند که ظرف مدت يکروز علم نحو بمن بياموزى يا روى يک پا راه بروى يا فلان گناه بکنى يا بشرط اينکه مالک مبيع نشوى باطل است . ساير احکام شرط بکتب مفلصه رجوع شود .از امام باقر (ع) روايت شده که امير المؤمنين (ع) ميفرمود : کسى که با همسرش شرطى کند بايستى بدان وفا نمايد که مسلمان در مورد شرط شناخته شود مگر اينکه شرطى باشد که حلالى را حرام يا حرامى را حلال کند . (بحا ر: 103 / 137)
امير المؤمنين (ع) : « مسکين ابن آدم : مکتوم الاجل ، مکنون العلل ، محفوظ العمل ، تُؤلمه البقة . و تقتله الشرقة » : بيچاره آدميزاد : سر رسيد عمرش نامعلوم ، بيماريهايش پنهان و ناپيدا ، کردارش محفوظ و تحت مراقبت ، پشه اى او را مى آزارد و گلوگيرى آب يا غذا او را ميکشد ، و عرق او را متعفن و بدبو ميسازد . (نهج : حکمت 419)
در جهان هنوز کسى که در هر چهارگونه شرک ، براى خدا انبازى گرفته باشد يافت نشده جز طايفه ثنويه که قائل به دو خداى مى باشند : يکى دانا و مصدر نيکيها ، و ديگرى نادان و منشأ بديها ، که اولى را يزدان ، دومى را اهريمن نامند . اما آنان که در بندگى و تدبير خداى ، به انباز معتقدند فراوانند مانند ستاره پرستان .
آنچه مسلم است بت پرستان و خورشيد و ماه و ستاره و گاو پرستان و از اين قبيل فرق در عداد و مشمول کلمه مشکر اند ، و اما اهل کتاب در ميان دانشمندان اختلاف است از برخى آيا مانند « اليهود و الذين اشرکوا » و « لم يکن الذين کفروا من اهل الکتاب و المشرکين » که اهل کتاب به مشرک عطف نموده و عطف دليل بر مغايرت است استفاده مى شود که آنان مشرک نيستند ، و از آياتى چون « يا عيسى بن مريم أدنت قلت للناس اتخذونى و امّى الهين » و « ان الله لا يغفر أن يشرک به » شرک آنان به نظر ميرسد ، و بيشتر محققان قائل به مشرک بودنشانند .شرک از نظر دين اسلام که دين توحيد و ضد شرک است ، محکوم و مُنکر و گناه نابخشودنى و ظلم بزرگ ، و مشرک از نظر اين دين ، پليد است .
آيات قرآن در اين باره فراوان است که به شمارى از آنها اشاره ميشود :« ان الله لا يغفر أن يشرک به ... » (نساء : 48 و 116) .
« ان الشرک لظلم عظيم » (لقمان : 13) .« سبحانه و تعالى عمّا يشررکون » (روم : 40) .
« و من يشرک بالله فقد حرّم الله عليه الجنة » (مائدة : 72) .« و من يشرک بالله فکانما خرّمن السماء فتخطفه الطير ... » (حج : 31) .
« ايشرکون ما لا يخلق شيئا و هم يخلَقون » (اعراف : 191) .« أاله مع الله تعالى الله عما يشرکون » (نمل : 63) .
از حضرت رسول (ص) روايت شده که فرمود : جبرئيل بنزد من آمد و مرا مژده داد که هر يک از امت تو که هنگام مرگ چيزى را شريک خدا نپنداشته باشد (عاقبت) به بهشت رود . گفتم : گرچه زنا و دزدى کرده باشد ؟ گفت : گرچه زنا و دزدى کرده باشد . (کنزالعمال)در تفسير نعمانى ضمن حديثى مفصل از امير المؤمنين (ع) نقل شده : واما شرکى که در قرآن آمده هار قسم است :
قسم اول شرکى که بزبان اظهار گردد ، آنجا که فرمود : « لقد کفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم و قال المسيح يا بنى اسرائيل اعبدوا الله ربّى و ربکم انّه من يشرک بالله ... » .قسم دوم شرک عملى چنانکه فرمود : « و ما يؤمن اکثرهم بالله الّا و هم مشرکون » و فرمود : « اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا من دون الله » زيرا آنان علماى خود را بخدائى نمى خواندند (که شرک زباين باشد) بلکه از اين جهت مشرک بودند که آنها را اطاعت مينمودند آنچنان که اگر حلالى را حرام يا حرامى را حلال ميکردند از آنها ميپذيرفتند ، پس عملاً و ناخود آگاه آنها را پرستش مى نمودند .
قسم سوم شرک زنا است که فرمود :« و شارکهم فى الاموال و الاولاد » (شايد مراد از شرک در اينجا اين باشد که نطفه زنا گرچه از نظر آفرينش و تکوين بأمر خدا متکون شده و سرانجام يک انسان ميگردد ولى چون راه شيطانى و طبق خواست شيطانست زانى او را در اين کار با خدا شريک ساخته) ...
و قسم چهارم شرک ريا است آنجا که ميفرمايد : « فمن کان يرجو لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً و لا يشرک بعبادة ربّه احدا » که چنين افرادى نماز گزارده و روزه گرفته و اعمال نيک چون ديگر نيکوکاران انجام داده اند ولى اين اعمال بمنظور جلب نرظ مردم بوده است و از اين رو مشرک شده اند .از امام صادق (ع) نقل است که فرمود : کسى که نماز يا روزه يا ازاد ساختن بردگان و حج و از اين گونه اعمال را بنيت ستايش مردم انجام دهد در حقيقت در عمل خويش ديگرى را با خدا شريک نموده ولى اين نوع شرک قابل گذشت است (و مشمول آيه « لا يغفر أن يشرک به » نمى باشد) .
ابو بصير از امام صادق (ع) در معنى « و اتّخذوا من دون الله آلهة ليکونوا لهم عزّا » روايت کند که فرمود : پرستش تنها رکوع و سجود نيست بلکه اطاعت از کسى همان پرستش است هر کسى که مخلوقى را در معصيت خالق اطاعت نمايد در حقيقت او را پرستش کرده است . (بحار : 72 / 94 و 102 و 84 / 348)از امام صادق (ع) در تفسير « و ما يؤمن اکثرهم بالله الّا و هم مشرکون » آمده که فرمود : اين از اين قبيل است که کسى بگويد : اگر فلان نبود من هلاک ميشدم و اگر فلان نبود به فلان گرفتارى دچار مى گشتم و اگر فلان نبود عيالم از کفم مى رفت . که چنين کسى به شريکى در قلمرو حکومت خدا قائل شده که او را روزى ميدهد و دفع بلا از او ميکند . راوى گويد : عرض کردم : اگر وى چنين بگويد : اگر خداوند بوسيله فالن بر من منت ننهاده بود هلاک ميشدم صحيح است ؟ فرمود : آرى اشکالى ندارد . (بحار : 71 / 150)
از آن حضرت آمده که هر آنکس اميرى را که از جانب خدا تأييد نشده باشد به امام خود (که از جانب خدا منصوب است شريک سازد مشرک است . (بحار : 23 / 78)شرکت در فقه ـ که از معنى لغوى آن جدا نيست ـ عبارت است از شريک بودن دو نفر يا بيشتر در مالى ـ عيناً يا منفعةً ـ و آن بر دو قسم است : شرکت به سبب عقد شرکت که يکى از عقود شرعيه است . و شرکت باسباب ديگر .
قسم اول چنان است که هر يک از افرادى که قصد شراکت دارند ، مقدارى از مال خود را بمال آنديگرى بياميزد بطورى که تميز از ميان برود ، سپس صيغه شرکت بخوانند ، يعنى يکى از آنها خطاب بديگر افراد بگويد : من با شما در مال شريک شدم .و آنها همين را خطاب به وى تکرار کنند ، يا بگويد : قبول کردم . و يا بجاى صيغه ، عملى در آن مال انجام دهند که دلالت کند ميخواهند با يکديگر شريک باشند .
قسم دوم به چند سبب امکان پذاير است :1 ـ ارث ، چنان که دو نفر خانه اى را از شخصى بارث ببرند .
2 ـ بيکى از عقود شرعيه عينى را بنحو مشاع مالک شوند .3 ـ حيازت مباحات ، چنان که دو نفر متفق دامى بيفکنند و حيوان مباحى را با آن شکار کنند .
4 ـ دو عين قابل امتزاج ، مانند دو کيسه آرد از دو نفر با هم ممزوج شوند .شرکتى که شرعا مُمضى و صحيح ميباشد شرکت عنان است ، يعنى شرکت در رقبه مالى ـ عيناً يا منفعةً ـ و اما شرکت اعمال يا مفاوضة و يا شرکت وجوه باطل است . اول عبارت است از اين که دو نفر با هم قرار بگذارند هر کارى که بکنند مزد و در آمد آن ميان آن دو قسمت شود ، خواه کارهاشان مشابه هم باشد ، مانند دو خياط ، يا مخالف ، مانند يک خياط و يک بنّا . دوم آنست که دو نفر با عقد لفظى ميان خود مقرر بدارند که هر سودى عايد هر کدام بشود يا هر زيانى که بهر يک برسد و يا هر ضمانى که بعهده هر يک بيفتد ديگرى در آن سهيم و شريک باشد .
سوم آن که دو نفر داراى اعتبار ولى فاقد مال ، قرار بگذارند که معاملاتى در ذمه انجام دهند و هر سودى که از آن معاملات عايد شد آن دو نفر در آن شريک باشند .« احکام شرکت »
1 ـ هيچيک از شرکا بى اذن ديگران نميتواند در مال مشترک تصرف کند ، و ارگ خارج از محدوده اجازه تصرفى نمود ضامن است .2 ـ هر يک از شرکا حق دارد در خواست قسمت نمايد .
3 ـ شريک امين است و نقص يا تلف بدون تعدى و تفريط را ضامن نمى باشد . (شرح لمعه)امير المؤمنين (ع) : شراکت در ملک مال ، سرانجام به آشفتگى و کشمکش انجامد ، ولى شرت در رأى و انديشه به رسيدن براه صحيح منتهى گردد . (غرر الحکم)
پيغمبر اکرم (ص) فرمود : هرگز کار خيرى را بعلت شرم و حيا رها مساز .
امير المؤمنين (ع) فرمود : جاهل را نرسد که در سؤال مسائل دينى خود شرم کند .از امام عسکرى (ع) روايات شده که در مناجات موسى آمده که خداوندا پاداش کسى که از تو شرم کند و خيانت را ترک کند چيست ؟ فرمود : اى موسى وى در روز قيامت در امان من باشد . (بحار : 77 / 161 و 1 / 176 و 13 / 327)
به « حيا » نيز رجوع شود .امير المؤمنين (ع) نيز او را در ايام خلافت خود بقضاوت تثبيت نمود و يک بار بر او خشم گرفت که وى را از کوفه اخراج و به بانقيا که سکنه آن همه يهودى بودند تبعيد نمود و مجدداً او را باز گرداند . از امام صادق (ع) روايت شده هنگامى که على (ع) شريح را بقضاوت منصوب داشت با وى شرط کرد که هيچ واقعه قضائى انفاذ ننمايد جز اينکه بعرض او برساند .
وى شاعر بود و شعرش از اشعار نيک بشمار آمده . شوخى زياد ميکرد و صورتش مو نداشت . رواياتى از او نقل شده . برخى از بزرگان شيعه او را مذموم ميدانند حسب شياع اينکه وى بامر عبيدالله زياد فتوى داد که چون حسين بن على (ع) بر خليفه وقت خروج کرده است دفع او بر مسلمانان واجب است . ولى در کتب معتبره اين خبر نيامده است . (بحار : 42 / 175 و وسائل / 18 / 6)و بقولى از « شريعه » است يعنى آب روان که عموم از آن استفاده کنند .
از حضرت رسول (ص) آمده که در پيشگاه خداوند رحمن لوحى قرار دارد که پانزده شريعت در آن ثبت است ، خداوند مهربان ميفرمايد : بعزّت و جلالم سوگند که هر آن بنتده مرا به يکى از اين شرايع بندگى کرده و به من شرک نورزيده باشد وى را به بهشت برم . (کنز العمال : 1 / 39)امير المؤمنين (ع) فرمود : جهان باغى است که شريعت آن را آبيارى کند و شريعت حاکمى است که اطاعت آن واجب است و اطاعت سياستى که حکومت بر مدار آن استوار است ... (بحار : 78 / 83)
امام صادق (ع) فرمود : (شريعت) محمّديه سمحه عبارتست از بپاداشتن نماز و پرداختن زکات و اداء روزه رمضان و حج خانه خدا و اطاعت از امام (معصوم) و اداى حقوق سپس تکليفى مسلمانان که هر آنکس حق مسلمانى را حبس کند خداوند در قيامت او را پانصد (سال يا روز) بر پاى خود بدارد که جويها از عرقش روان گردد سپس از جانب خداوند منادى ندا کند : اين ستمگرى است که حق خدا را حبس نموده انگاه چهل سال توبيخ شود و سپس دستور آيد وى را بدوزخ برند . (بحار : 96 / 369)از آن حضرت حديث شده که فرمود : خداوند تبارک و تعالى شريعتى چون شرايع نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام فرستاد که آن عبارتست از يکتا پرستى خداوند و اخلاص در بندگى او و بدور افکندن بتها ، و احکام متناسب با فطرت و سازمان بشر ، و قوانين زندگى ساز و آسان ، و از طرفى ترک دنيا و رهبانيت را (که از ساختگيهاى بنام دين بود) بر افکند و هر چيز پاکيزه را حلال و هر پليدى را حرام نمود و بارهاى گرانى که (بعللي) بر امتهاى گذشته نهاده شده بود از دوش مردم برداشت ... و ديگر نماز و زکات و روزه و حج و امر بمعروف و نهى از منکر و (احکام) حلال و حرام وارث و حدود و فرائض و جهاد در راه خدا را وضع نمود و محمد (ص) را به اين امور برترى بخشيد : وضو و فاتحة الکتاب و اواخر سوره بقره و سوره هاى مفصل ، و ديگر اينکه غنيمت و فيء را برايش حلال ساخت و به رعب ياريش نمود و زمين را براى او سجده گاه و طاهر کننده گردانيد و او را بر سياه و سپيد و جن و انس رسالت داد و جزيه و اسير گرفتن مشرکان و فداء را برايش تجويز نمود ، سپس تکليفى بعهده اش نهاد که هيچيک از پيامبران را بدانسان به آن تکليف مکلف ننمود ، شمشيرى بدون غلاف از آسمان برايش فرستاد و او را فرمان داد که « قاتل فى سبيل الله لا تکلف الا نفسک » . (بحار : 68 / 317)
به « شرافت » و « بزرگى » نيز رجوع شود .
وى درحکمت و عرفان و علوم ادبى دست داشت . سعد الدين تفتازانى او را در سال 779 بشاه شجاع مظفرى معرفى کرد و شاه او را مأمور تدريس در مدرسه دارالشفا کرد ، پس از فتح اين شهر بدست تيمور انى پادشاه وى را به سمرقند برد .
و يپس از مرگ تيمور باز به شيراز آمد و در همان شهر به سن 76 سالگى در گذشت و در محله سردزک مدفون شد . وى با سعدالدين تفتازانى مناقشات علمى داشت .از آثار او است : رساله « الکبرى فى المنطق » رساله در مراتب وجود ، حاشيه بر شرح مطالع ، شرح مواقف عضدالدين ايجى . (فرهنگ معين)
« قل ان صلاتى و نسکى و محياى و مماتى لله رب العالمين لا شريک له و بذلک اُمرت و انا اول المسلمين » . (انعام : 163)
عثمان بن عيسى عن على بن سالم ، قال : سمعت ابا عبدالله (ع) يقول : « قال الله ـ عزوجلّ ـ انا خير شريک : من اشرک معى غيرى فى عمله لم اقبله الا ما کان لى خالصا » . (بحار : 72 / 288)وى در سال 95 در بخارا متولد و سال 177 در کوفه بمرد . (اعلام زرکلي)
ابن خلکان گويد که وى در ايام خلافت مهدى بقضاوت نصب شد و سپس هادى او را عزل کرد و او مردى فقيه و هشيار و حاضر جواب بود که روزى در حضور او سخن از معاويه بميان آمد که وى مردى خردمند بوده در جواب گفت : کسى که با حق مبارزه کند و با على بن ابى طالب بجنگد نتوان او را عاقل دانست ، و از حالات او بر ميايد که عقيه تشيع را داشته ولى عملاً منحرف بوده چنانکه از داستان محمد بن مسلم با او که بعداً ملاحظه ميکنيد استفاده مى شود که اين عمل او بر خلاف انتظار امام صادق (ع) بوده است ، و ديگر اينکه او از اعمش فقيه سنّى کوفه حديث « يا محمد و يا على القيا فى جهنم کلّ کفار عنيد » را نقل ميکند .مسعودى در مروج الذهب آورده که روزى شريک بر مهدى عباسى وارد شد مهدى به وى گفت : ناچار بايد يکى از سه کار را بپذيرى . وى گفت : يا امير المؤمنين آن سه چيز چه باشد ؟ گفت : يا پست قضاوت را بپذيرى يا فرزندانم را حديث بياموزى و يا امروز نزد ما غذائى تناول کنى .
شريک دعوت بغذا را که بنظرش بى ضررتر بود پذيرفت ؛ مهدى ـ که مردى سياستمدار و هشيار بود ـ به آشپز دستور داد غذاى مخصوصى را که از مغز استخوان و عسل و قند تبرزد مرکب بود جهت شيخ فراهم کند و چون غذا را بنزد شريک بردند سرآشپز آهسته گفت : جناب شيخ پس از خوردن اين غذا روى رستگارى را نخواهد ديد . و چنان شد که او گفت ، چه وى پس از صرف طعام ابتدا بتعليم فرزندان خليفه پرداخت و پس از چندى منصب قضاوت را نيز اختيار کرد ، روزى حواله حقوقش را نزد صراف گفت : اى شيخ قدرى مرا مهلت ده که وجه فراهم شود و بتو بدهم ، وى همچنان عجله ميکرد ، صراف گفت : چرا اين همه شتاب ميکنى ؟! بهاى گندمت را که بما فروخته باشى نميخوايه بگيرى ! شريک گفت : بهاى چيزى را از شما ميخواهم که از گندم عزيزتر است ، بهاى دينم را از شما ميگيرم . (سفينة البحار)از زراره نق لشده که روزى ابو کدينه ازدى و محمد بن مسلم جهت گواهى واقعه اى بنزد شريک بن عبدالله رفتند ، وى چون آنها را بديد لختى بچهره آنها خيزه گشت و سپس گفت : شما دو نفر جعفرى ، شما دو نفر فاطمى ميباشيد . آندو چون بشنيدند هر دو بگريستند . شريک گفت : چرا گريه مى کنيد ؟ گفتند : تو ما را جعفرى و فاطمى خواندى در صورتى که جعفريها هستند نباشيم ، و ديگرى اينکه رئيس اين مذهب جعفر بن محمد (ع) معلوم نيست ما را شايسته اين نسبت بخود داند و اگر ما را با اين وضع ناقابل بپذيرد به بزرگوارى خويش پذيرفته چنانکه آن حضرت همواره ما را مشمول عنايات خود قرار داده است . شريک تبسمى نمود و گفت : اگر در اين جهان مردى وجود داشته باشد همين شمائيد . سپس به معاونش گفت : اين بار شهادت اينها را بپذير ولى دوباره تکرار نشود .
زراره گويد : در مراسم حج بحضور امام شرفياب شديم و داستان را بحضورش معروض داشتيم . حضرت فرمود : چرا شريک اينچنين است ؟! خدا او را بدو شراک (بند نعلين) آتشين معذب سازد . (بحار : 47 / 393)در حديث به شستشوى سر و به شستن دستها پيش از شروع بخوردن غذا و همچنين شستن لباس تأکيد فراوان شده است (بحار : 10 / 90 ـ 91) .
شستن همه بدن در همه وقت ، و در مناسبات ويژه و اوقات خاصّ ، گاه واجب و گاه مستحب آمد است . به « غسل » رجوع شود .پيغمبر اکرم (ص) فرمود : شش چيز از من تقبل نمائيد تا من بهشت را براى شما تقبل نمايم : چون مطلبى بازگو مى کنيد دروغ نگوئيد و چون بکسى وعده ميدهيد خلف وعده ننمائيد و چون امانتى بشما سپرده شد در آن خيانت نکنيد و چشمانتان از حرام ببنديد و عورتتان از حرام بازداريد دست و زبانتان از تجاوز حفظ کنيد .
امام صادق (ع) فرمود : شش خصلت است که مؤمن پس از مرگ بدانها سود برد : فرزندى صالح که موجبات آمرزش پدر خويش فراهم سازد و قرآنى که پس از او مورد استفاده قرار گيرد و چاهى که حفر کند و مردم از آن بهره برند و درختى که بنشاند و در دسترس مردم باشد و آبى که بر مردم وقف کند و سنت و رسمى نيکو که پس از او مورد عمل ديگران واقع شود .از امير المؤمنين (ع) رسيده که خداوند شش گروه را به شش صفت عذاب کند : عرب به تعصب و دهبانان به تکبر و اميران به ظلم و جور ، و علماى دينى به حسد و بازرگانان بخيانت و روستائيان بجهالت و نادانى . (سفينة البحار)
زا پيغمبران (ص) روايت است که شش چيز اعمال را خنثى و نابود ميسازد : بعيوب مردمان سرگرم بودن ، و قساوت قلب و دوستى دنيا و کم شرمى و درازى آرزو ، و ظلم مستمر .شش نفرند که من آنها را لعن ميکنم و خدا و هر پيامبر مستجاب الدّعوه اى آنان را لعن ميکنند : کسى که چيزى را بر کتاب خدا بيفزايد ، و آنکه قدر خدا را دروغ داند و کسى که با غرور و نخوت بر مردم چيره شده و آنان را که نزد خدا خوار و ذليلند به مقام عزت مى رساند و عزيزان خدا را ذيل ميسازد ، و آنکه هتک حرمت عترت مرا روا ميداند و کسى که سنت مرا رها ميسازد . (کنز العمال حديث : 44024)
و عنه (ع) : « الوضوء شطر الايمان » : پاکيزه داشتن و طاهر نمودن شرمگاه : نيمى از ايمان است . (کافى : 3 / 72)
« السواک شطر الوضوء » : مسواک کردن ، نيمى از وضوء است . (من لا يحضر : 1 / 53)