زرارة بن اعين عن ابى عبدالله (ع) انه سُئَل عن الشطرنج و عن لعبة شبيب ... فقال : « ارديتک اذا ميز الله الحق و الباطل مع ايها تکون » ؟ قال : مع الباطل . قال : « فلا خير فيه » (وسائل : 17 / 319) . و عن ابى الربيع الشامى عن ابى عبدالله (ع) قال : سُئل عن الشطرنج و النرد ، فقال : « لا تقربوها » (وسائل : 17 / 320) . و عنه (ع) : « بيع الشطرنج حرام و اکل ثمنه سحت و اتخاذها کفر و اللعب بها شرک و السلام على اللاهى بها معصية و کبيرة موبقة ... » . (وسائل : 17 / 103)
بازى معروف فساق . در حديث آمده که يزيد ملعون سر مقدّس امام حسين (ع) را به زير تخت خود مينهاد و بساط شطرنج بر آن ميگسترد و ببازى ميپرداخت (مجمع البحرين) . در تفسير قمى ذيل آيه « انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان » از امام باقر (ع) روايت کند که فرمود : ميسر نرد است و شطرنج و هر چه که بدان قمار کنند تا آنجا که فرمود : بيع و شراء و هر گونه استفاده از اينها حرام و محرم است . فضيل گويد از امام باقر (ع) در باره اسباب بازى مانند نرد و شطرنج سؤال نمودم فرمود : اگر خداوند کارهاى شايسته و کارهاى ناشايسته را در دو رديف قرار دهد تو خود اينگونه بازيها را در کدام رديف ميجوئى ؟ گفتم : در ليست ناشايست . فرمود : پس ترا به کارهاى ناشايست چکار ؟! از حضرت رضا (ع) آمده که هر کسى که چون چشمش به آب جو و شطرنج افتد حسين (ع) را ياد کند و يزيد و آل يزيد را لعن نمايد خداوند گناهان او را محو سازد گر چه بعدد ستارگان آسمان باشد .ابو بصير از امام صادق (ع) روايت کند که فرمود : فروختن (دستگاه) شطرنج حرام و مصرف بهاى آن بدترين نوع صرف حرام ، و نگهدارى آن کفر ، و بازى با آن (بمنزله) شرک و سلام کردن بکسى که با آن بازى کند گناه بزرگ هلاک کننده است و کسى که دست خود را به آن آلوده سازد چون کسى است که دستش را بگوشت خوک آلوده کند که تا دستش نشويد نماز ندارد ، و کسيکه به آن نگاه کند بمنزله کيس است که بفرج مادرش نگريسته باشد ، و آنکه به آن بازى ميکند و کسى که در آن حال به وى مينگرد و آنکه به وى در حال بازى سلام ميکند هر سه در گناه برابرند . (بحار : 79 / 234 و 44 / 299)
عن ابى جعفر (ع) : « انّ عليا قضى فى امرأة تزوجها زوجها على حکمها فاشتطّت ، فقضى انّ لها صداق نسائها و لا وکس و لا شطَطَ » : امير المؤمنين (ع) درباره زنى که شوهرش حين ازدواج ، مقدار مهرش را به نظر خود آن زن محوّل نموده ، و آن زن در اين باره ستم روا ميدارد (و مهرى بيش از حدّ معمول توقع دارد) ، چنين قضاوت فرمود که مهر چنين زنى به مقدار مهر زنان همترازش ميباشد ، نه از حقش کاسته گردد و نه به حق شوهر تجاوز شود . (مستدرک : 15 / 77)
امير المؤمنين (ع) : « اجعلوا طاعة الله شعارا دون دثارکم ... » (نهج : خطبه 198) .
آن حضرت در نامه اى بيکى از عمّال خود : « اما بعد ، فانى کنت اشرکتک فى امانتى و جعلتک شعارى و بطانتى » . (نهج : نامه 41)آن حضرت در نعت بندگان خالص خداوند : « اولئک قوم اتخذوا الارض بساطاً و ترابها فراشا و ماءَها طيبا و القرآن شِعارا و الدعاء دثارا » . (نهج : حکمت 104)
امير المؤمنين (ع) فرمود : پيغمبر (ص) دستور داد پيش از جنگ شعار دهيد و بايستى شعارتان نامى از نامهاى خدا باشد .
از امام صادق (ع) آمده که شعار مسلمان در بدر « يا نصرالله اقترب اقترب » و در احد « يا نصرالله اقترب » و در جمنگ بنى نضير « يا روح القدس ارح » و در عزوه بنى قينقاع « يا ربنا لا يغلبنک » و در نبرد طائف « يا رضوان » و در حُنين « يا بنى عبداله يا بنى عبدالله » و در احزاب « حم لا ينصرون » و در غزاء بنى قريظه « يا سلام اسلمهم » و در جنگ مريسيع که جنگ با بنى مصطلق بود « الا الى الله الامر » و در حديبيه « الا لعنة الله على الظالمين » و در خيبر « يا على ائتهم من عل » و در فتح مکه « نحن عباد الله حق حقا » و در تبوک « يا احد يا صمد » و در جنگ بنى ملوح « امت امت » و در صفّين « يا نصر الله » و شعار حسين (ع) « يا محمد » بود و شعار ما (ائمه) يا محمّد است . (مسترک : 2 / 265 و بحار : 19 / 163)شعب ابى طالب که به قول ياقوت حموى در اصل به نام شعب ابى يوسف معروف بوده : شکاف کوهى است در شهر مکه ، همان جا که پيغمبر (ص) و بنى هاشم به آن پناه بردند . زمين شعب ملک عبدالمطلب بود که اواخر عمر هنگامى که چشمش ضعيف شده بود آن را ميان فرزندان قسمت نمود و پيغمبر (ص) سهم پدرش عبدالله را سهيم گشت .
از معجم البلدان چنين بر ميآيد که شِعب يکى از محلات شهر مکه بوده که پيش از پناهندگى ، پيش آمد ديگر افراد اين قبيله نيز در اينجا گرد آمدند و ابوطالب ديوارى بدور آن کشيد که از خطر هجوم دشمن در امان باشند .برخى به غلط قبرستان حجون را که حضرت ابوطالب ديوارى بدور آن کشيد که از خطر هجوم دشمن در امان باشند .
برخى به غلط قبرستان حجون را که حضرت ابوطالب در آن مدفون است شعب ابوطالب پندارند . در صورت يکه آنجا از پيش قبرستان مکه و منفصل از شهر بوده .داستان شعب ابى طالب و پناهندگى پيغمبر (ص) به آن تحت حمايت حضرت ابى طالب از اين قرار بوده است :
در سال ششم بعثت پس از اين که عمرو بن عاص و عبدالله بن ربيعه دو پيک قريش به حبشه که به منظور بازگردانيدن مسلمانان مهاجر به آن ديار رفته و با دست تهى و پاسخ منفى به مکه بازگشتند سران قريش دريافتند که پايگاه اسلام روز بروز قوى تر و جمعيت مسلمانان رو به افزونى نميرود ، به دور هم گرد آمده بر آ« شدند که عهد نامه اى عليه بنى هاشم و بنى مطّلب بن عبدمناف بنويسند که : از آنان زن نگيرند و به آنان زن ندهند ، چيزى به آنها نفروشند و چيزى از آنها نخرند .دوران پناهندگى شعب را برخى مورخين چهار سال و بعضى سه سال نوشته اند .
امام صادق (ع) فرمود : روزه شعبان ذخيره روز قيامت بنده است و هر بنده اى که در ماه شعبان زياده روز بگيرد داوند امر معيشت او را سامان بخشد و شرّ دشمن را از او دفع کند ... پيغمبر (ص) فرمود : شعبان ماه منست و ماه رمضان ماه خدا است ، هر که يکروز را از ماه من روزه دارد من در قيامت شفيع او خواهم بود و هر که دو روز از آن روزه دارد گناهان گذشته اش بخشوده شود و هر که سه روز آن را روزه دارد به وى گفته شود که عمل را از سر گير .
ابو صلت هروى گويد : آخرين هفته شعبان بخدمت امام رضا (ع) رفتم ، حضرت بمن فرمود : اى ابا صلت ماه شعبان بيشترش گذشت و اين آخرين هفته آنست کآنچه را که در گذشته اين ماه کوتاهى نموده اى در اين باقى مانده تدارک کن و بر تو باد که بنيازهاى اصلى خود توجّه کنى و دعا و استغفار بسيار کن و قرآن را زياد بخوان و از گناهانت در پيشگاه خدا توبه نما تا چون ماه خدا به تو رو کند خود را براى خدا خالص کرده باشى و هر امانت يکار که بگردن دارى بپرداز و هر کينه که از مؤمنين بدل دراى از دل بزدا و هر گناهى را که بدان آلوده بوده اى دست از آن بردار و از خدا بترس و در پنهان و آشکار امور خويش را بدو تفويض کن ، و هر که بخدا توکل کند خدا او را بس است ...امام صادق (ع) فرمود : روزه شعبان آنقدر فضيلت دارد که بسا کسى دستش بخون نا حق آلوده شده باشد روزه شعبان او را سود دهد و سبب آمرزش او شود .
و نيز از آن حضرت نقل است که زنان پيغمبر (ص) هر کدام که بدهکار روزه قضا بودند آنرا بماه شعبان ميانداختند که در ماههاى ديگر مبادا پيغمبر (ص) قصد همبسترى با آنها را داشته باشد بى مانع باشند چه در اين ماه خود پيغمبر نيز روزه بود آنها هم روزه ميگرفتند . مرحوم شيخ در امالى خود بسندى از على بن جبير بن مالک روايت کند که روز سوّم شعبان روز ولادت حضرت ابى عبدالله الحسين است و روزه آن مستحب است .حضرت رضا (ع) فرمود : شب نيمه شعبان جمع زيادى از دوزخ آزاد گردند و گناهان بزرگ بخشوده شود ، در ان شب بذکر خدا و استغفار و دعا بپردازيد که دعا در آن مستجابست .
امام باقر (ع) فرمود : هر که در شب نيمه شعبان حسين (ع) را زيارت کند گناهش آمرزيده شود ...پيغمبر (ص) فرمود : هر که شب عيد و شب نيمه شعبان را بعبادت زنده بدارد دلش نميرد در روزى که دلها بميرند .
از حضرت رسول (ص) روايت شده که خداوند در شب نيمه شعبان ببندگانش مينگرد و آمرزش خواهان را بيامرزد و رحمت طلبان را رحمت کند ولى کينه توزان را همچنان بعقب اندازد (بحار : 97 / 68 ـ 86 و کنزالعمال : 3 / 463) بقولى ولادت با سعادت حضرت ولى عصر امام زمان (عج) بسال 255 در سامراء سحرگاه اين شب بوده .از حضرت رسول (ص) آمده که فرمود : بسا شعر که حکمت باشد .
و نيز از آن حضرت آمده که حدى و شعر توشه مسافر است تا جائى که شعر فاسد نباشد .از امام صادق (ع) رسيده که فرمود : هر که درباره ما بيت شعرى گويد خداوند در بهشت براى او خانه اى بنا کند .
و نيز از آن حضرتست که هر که درباره ما شعرى بگويد روح القدس او را پشتيبان باشد .ابوطالب قمى گويد : به امام جواد (ع) نامه نوشتم که مرا اجازه دهد جهت پدرش حضرت رضا (ع) مرثيه بخوانم ؛ حضرت در پاسخ نوشت براى من و پدرم نوحه سرائى کن . کميت شاعر گويد : بنزد امام باقر (ع) رفتم و عرض کردم : يابن رسول الله اشعارى درباره شما سروده ام که دوست دارم در محضرتان بخوانم . فرمود : آخر اين روزها ايام البيض است (و شعر در ايام مبارکه شايسته نباشد) ! عرض کردم : شعر من در خصوص شما است . فرمود : پس بخوان . من بخواندن اين قصيده پرداختم ـ که يک بيتش اين است :
اضحکنى الدهر و ابکانىو الدهر ذو صرف و الوان
گونيد : نخستين شعرى که در مرثيه امام حسين (ع) سروده شد شعر عقبة بن عمرو سهمى بوده که دو بيتش اين است :اذا العين قرّت فى الحياة و انتم
تخافون فى الدنيا فاظلم نورهامررت على قبر الحسين بکربلا
ففاض عليه من دموعى غريرهاعلى بن جعفر گويد : از امام کاظم (ع) پرسيدم آيا روا است که در مسجد شعر خوانده شود ؟ فرمود : اشکالى ندارد . (بحار : 76 و 77 و 79 و 10 و 26 و 45)
از امير المؤمنين سؤال شد کدام شاعر گوى سبقت از همه ربوده است ؟ فرمود : اين گروه ـ شعرا ـ يک راه نپيموده اند که کس بتواند مقصدشان را بدست آرد ولى اگر ناچار يکى را برگزيد همان سلطان گمراه امرؤ القيس است . (مجمع البحرين)به بعضى از حضرات ائمه معصومين سلام الله عليهم اشعارى نسبت داده اند که به نمونه اى از آنها متعرض مى شويم :
و سخطا برضوان و نارا بجنّة
(غرر)الا ايها الموت الذى ليس تارکى ارحنى فقد افنيت کل خليل
اراک بصيرا بالذين احبّهمارحنى فقد افنيت کل خليل
اراک بصيرا بالذين احبّهمکانک تسعى نحوهم بدليل
(بحار : 78 / 88)فلو عشت طوّفت من الغرب الى الشرق
لما صادفت من يقدر ان يسعد او يشقى(بحار : 78 / 123)
عليم حکيم نافذ الامر قاهر
عتا کلّ ذى عز لعزة وجههفکلّ عزيز للمهيمن صاغر
فجدّ و لا تغفل فعيشک زائلو انت الى دار المنية صائر
و لا تطلب الدّنيا فان طلابهاو ان نلت منها غبّه لک ضائر
(بحار : 78 / 159)روايت است که امام باقر (ع) فرمود : کسى که خدا را شناخت هرگز او را نافرمانى نکند ، سپس اين دو فرد شعر سرودند :
تعصى الاله و انت تظهر حبههذا لعمرک فى الفعال قبيح
لو کان حبّک صادقا لا طعتهانّ المحب لمن احب مطيع
(بحار : 78 / 174)گويند بازرگاين با امام صادق (ع) دوست بود و مکرّر بنزد حضرت ميآمد ، اتفاقا وى ورشکست شد ، روزى بخدمت حضرت آمد و از وضع خود شکوه نمود .
حضرت فرمود :فلا تجزع و ان اعسرت يوما
فقد ايسرت فى زمن طويلو لا تيأس فان اليأس کفر
لعلّ الله يغنى عن قليلو لا تظنن بربک ظنّ سوء
فانّ الله اولى بالجميل(بحار : 78 / 203)
محمد بن يحيى بن ابى عباد از عمويش نقل ميکند که گفت شنيدم از حضرت رضا (ع) که اين شعر ميخواند و آنحضرت کمترى شعر ميخواندند :
کلّنا نأمل مدّا فى الاجلو المنايا هنّ آفات المل
لا تغرنک اباطيل المنىو الزم القصد و دع عنک العلل
انما الدّنيا کظّل زائلحلّ فيه راکب ثمّ رحل
روزى مأمون بحضرت رضا (ع) گفت : ايا شعرى بخاطر دارى ؟ فرمود : آرى . گفت : گزيده ترين شعر که در حلم و بردبارى از حفظ دارى بگو .اذا کان دونى من بليت بجهله
ابيت لنفسى ان تقابل بالجهلو ان کان مثلى فى محلّى من النهى
اخذت بحلمى کى اجلّ عن المثلو ان کنت ادنى منه فى الفضل و الحجي
عرفت له حق التقدّم والفضلمأمون گفت : چه نيکو شعريست ، چه کسى اين شعر را سروده ؟ فرمود : يکى از جوانهاى خودمان . مأمون گفت : بهترين شعرى که درباره سکون در برابر نادان و گله نکرده از دوست بياد دارى بگو .
حضرت فرمود :انّى ليهجرنى الصديق تجنّبا
فأريه انّ لهجره اسباباو اراه ان عاتبته اغريته
فأرى له ترک العتاب عتاباو اذا بليت بجاهل متحکّم
يجد المحال من الامور صوابااوليته منّى الکسوت و ربّما
کان الکسوت عن الجواب جوابامأمون گفت : نيکو شعرى بود ، چه کسى آنرا سروده ؟ فرمود : يکى از جوانهاى خودمان . مأمون گفت : بهترين شعرى را که ياد دارى درباره اينکه کسى بخواهد دشمن خود را رام سازد و او را دوست کند بگو .
حضرت فرمود :و ذى غلّة سالمته فقهرته
فاوقرته منّى لعفو التجمّلو من لا يدافع سيآت عدوّه
باحسانه لم ياخذ الطول من علو لم ار فى الاشياء اسرع مهلکا
لغمر قديم من و داد معجّلمأمون گفت : چه نيکو شعريست ، چه کسى گفته ؟ فرمود : يکى از جوانهاى خودمان . مأمون گفت : بهترين شعرى که درباره کتمان راز بياد دارى بخوان . فرمود :
و انّى لا نسى السرّ کى لا أذيعهفيا من رأى سرّ ايصان بان ينسي
مخافة ان يجرى ببالى ذکرهفينبذه قلبى الى ملتوى حشا
فيوشک من لم يفش سرّ اوجال فيخواطره ان لا يطيق له حبسا
مامون بغلام خود گفت : اين ابيات را نوشته و مهر و موم کرده و بنزد فضل ابن سهل ببر و سيصد هزار درهم را جهت حضرت رضا (ع) بياور . (بحار : 49 / 107)از اشعار منسوب به امير المؤمنين (ع) خطاب به ابى بکر :
فان کنت بالقربى حججت خصيمهمفغيرک اولى بالنبى و اقرب
و ان کنت بالشورى ملکت امورهمفکيف بذلک و المشيرون غيب
(شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد : 4 / 319)قاضى ميبدى شافعى در شرح ديوان منسوب به امير المؤمنين (ع) ص 405 ـ 407 و قندوزى حنفى در ينابيع المودة ص 68 از امام على بن احمد واحدى و او از ابو هريره نقل نموده که جمعى از اصحاب رسول خدا (ص) از جمله ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و فضل بن عباس و عمار و عبدالرحمن بن عوف و ابوذر و مقداد و سلمان و عبدالله بن مسعود درجائى نشسته بودند و هر يک از آنها منقبتى که پيغمبر درباره وى فرموده بود باز ميگفت ، در اين حال على (ع) بر آن جمع وارد شد از آنها پرسيد : شما در چه سخنى بوديد ؟
گفتند : ما درباره آنچه که پيغمبر (ص) درباره هر يک از ما فرموده بود سخن ميگفتيم . فرمود : پس اين نيز از من بشنويد :لقد علم الاناس بانّ سهمي
من الاسلام يفضل کل سهمو احمد النبى اخى و صهرى
عليه الله صلّى و ابن عمّيو انى قائد للناس طرّا
الى الاسلام من عرب و عجمو قاتل کل صنديد رئيس
و جبّار من الکفار ضخمو فى القرآن ألزمهم و لائى
و اوجب طاعتى فرضا بعزمکما هارون من موسى اخوه
کذاک انا اخوه و ذاک اسميلذاک اقامنى لهمُ اماما
و اخبرهم به بغدير خمّفمن منکم يعادلنى بسهمي
و اسلامى و سابقتى و رحميفويل ثم ويل ثم ويل
لجاحد طاعتى و مريد هضميو ويل للذى يشقى سفاهاً
يريد عداوتى من غير جرمي(الغدير : 2 / 32)
اين ابيات نيز به آن حضرت منسوب است :اذا اشتملت على اليأس القلوب
و ضاق بهمّها الصدر الرحيبو اوطنت المکاره و اطمأنّت
و ارست فى اماکنها الخطوبو لم ير لانکشاف الضر وجه
و لا اغنى بحيلته الاريباتاک على قنوط منک غوث
يجيء به القريب المستجيبو کل الحادثات اذا تناهت
فموصول بها الفرج القريباز شعبى نقل شده که آن حضرت درباره کسى که از مصاحبت مردى به رنج آمده بود فرمود :
فلا تصحب اخا الجهلو اياک و اياه
فکم من جاهل ارديحليما حين اآخاه
يقاس المرء بالمرءاذا ما هو ما شاه
و للشيء من الشيءمقاييس و اشباه
قياس النعل بالنعلاذا ما هو حاذاه
و للقب على القلب دليل حين يلقاه(تاريخ الخلفاء سيوطى : 201)
الجواهر و الدر الکبرى + الجواره و الدرر الوسطى .
الميزان الکبرى الشعرانية المدخلة لجميع اقوال الئمة المجتهدين و تعديلهم و مقلديهم فى الشعرية المحمدية . (فقه شافعي)اليواقيت و الجواره فى بيان عقائد الاکابر (در تصوف) . (معجم المطبوعات مصر و يادداشت مؤلف)
دين اسلام دين برادرى و برابرى است .
و امتياز هر کس در اين دين مبين بر مبناى تقوى و فضيلت اوست چنانکه در آيه شريفه « انا خلقنا کم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقيکم » آمده است . عرب در صدر اسلام مبشر اين اصل بود ولى بعداً بخصوص در دوره بنى اميه سياست عربى محض در ميان آمد وهمه مناصب و مشاغل تا پايان آن دوره به عرب اختصاص داشت و به اقوام ديگر کمال تحقير واهانت مى شد اين تحقير و اهانت بر ملل تابع مخصوصاً ايرانيان که تمدن درخشانترى داشتند گران مى آمد واز اين رو براى مقابله با عرب سه راه زير را پيش گرفتند :1 ـ قيام سياسى مانند قيام ابو مسلم که بالنتيجه به تشکيل دولتهاى مستقل ايرانى منتهى شد .
2 ـ قيام عليه آيين اسلام و تعمد در در تخريب آن که در حقيقت نوعى مقاومت منفى بر ضد حکومت اسلامى بود و در عصر بنى عباس با شدت عجيب ادامه يافت و با مقاومت سخت خلفا مواجه گرديد .3 ـ قيام اجتماعى و ادبى که بوسيله دسته اى به نام شعوبيه صورت گرفت . ظهور اين دسته از عهد اموى است و اينان در آغاز کار عبارت بودند از گروهى که بر غرور و خود پسندى عربها و تحقير ساير اقوام به ديده انتقاد مى نگريستند و مى گفتند که اسلام با چنين فکرى مخالف است و تفاخر بين احزاب و قبايل را ممنوع و به حکم آيه فوق برترى را از راه تقوى دانسته است و چون اين دسته به آيه شريفه مذکور استدلال واستناد مى کردند آنان را شعوبيه خواندند .
شعوبيه نخست (در دوره بنى اميه در مقابل مفاخرت عرب بر نژاد خويش دم از تساوى مى زدند ولى بعداً تفضيل عجم بر اعراب را عنوان کردند .اصطلاح شعوبيه ـ اين اصطلاح از عهد بنى عباس مشهور گشت و درعهد بنى اميه با وجود ظهور آنان نام شعوبيه بديشان اطلاق نمى گشت .
در عهد بنى عباس ايرانيان بواسطه کسب قدرت در دستگاه خلافت فرصت خوبى براى نشر افکار و عقايد خود يافتند و به تأليف کتابها و انشاد اشعار در تفضيل عجم بر عرب پرداختند و برخى از بزرگان ايرانى آنان را در اين راه تشويق مى کردند چنانکه طاهر بن حسين به علان شعوبى بخاطر نوشتن کتابى در مثالب عرب صلتى بزرگ بخشيد .شعوبيه از اوايل رن دوم تا چهارم بشدت مشغول تبليغ افکار و عقايد خود بودند و شعراى بزرگ ايرانى در ترويج شعوبيه شعرها ساختند چون خريمى و متوکلى در قصيده اى که يعقوب ليث براى خليفه فرستاد چنين گفت :
انا ابن الاکارم من نسل جمو حائز ارث ملوک العجم
فقل لبنى هاشم اجمعينهلموا الى الخلع قبل الندم
فعودوا الى ارضکم بالحجازلأکل الضباب و رعى الغنم
از جمله مؤلفين شعوبى ابو عثمان سعيد بن حميد بختکان و هيثم بن عدى و سهل بن هارون دشت ميشانى و علان شعوبى و ابو عبيده و بسيارى ديگر از ميهن پرستان ايرانى که هر يک در مثالب عرب و تفضيل عجم بر عرب کتابها نوشتند , اين کتابها بمرور بر اثر تغيير روش فکرى ايرانيان و نفوذ شديد اسلام و علل ديگر از ميان رفت ولى اثر بزرگ آن يعنى قيام براى کسب استقلال از دست رفته بر جاى ماند . (تاريخ ادبيات در ايران تأليف دکتر صفا : 26 ـ 23)از امير المؤمنين (ع) آمده که فرمود : چون صداى درازگوش و سگ بشنويد از شيطان رجيم پناه بريد که آها ميبينند و شما نمى بينيد .
محمد بن عذافر گويد : بامام صادق (ع) عرض کردم : بسا شود که پرنده را از جاى دورى رها کنند و بخانه صاحبش برگردد ؟فرمود : پرنده بحسّ و شناخت خود از سى فرسخى و به کشش روزيش از بيش از سى فرسخى بخانه صاحبش باز ميگردد . (بحار : 76 / 175 و 65 / 22)
در حديث مناظره حضرت رضا (ع) با علماى اديان آمده که آن حضرت به جاثليق نصرانى فرمود : شما نصارى از کتاب شعيا پيغمبر چه اطلاعى داريد ؟ وى گفت : من حرف حر آن ميدانم . حضرت خطاب به او و نيز به رأس الجالوت فرمود : « اى مردم من عکس درازگوش سوار را که لباس نور بتن داشت و نيز شتر سوار را که نورش بسان نور ماه ميدرخشيد ديده ام » ؟ آنها گفتند : آرى اين سخن شعيا ميباشد . سپس فرمود : در همين تورات فعلى شما آمده که شعيا گفت : « دو سوار را ديدم که نورشان زمين را روشن ميساخت يکى بر درازگوش سوار بود و ديگر بر شتر » اين درازگوش سوار و شتر سوار کيست ؟ راس الجالوت گفت : نميدانم . (حضرت فرمود : اما درازگوش سوار عيسى (ع) و اما شتر سوار محمّد (ص) ميباشد ... (بحار : 14 / 162)
شعيب نابينا بود و هر گاه پيغمبر اسلام از او نام ميبرد وى را خطيب الانبيا ميخواند که وى در وعظ و ارشاد قومش زبانى گويا و بليغ داشته و خداوند او را بقوم ايکه ، اهل مدين مبعوث نمود و آنان که کافر بودند در فراخى نعمت و فراوانى ارزاق مى زيستند چنانکه از امام صادق (ع) آمده : اينکه شعيب بقوم خود گفت : « انّى اراکم بخير » مرادش اين بود که قيمت اجناستان ارزان است . و آنان در داد و ستد کم فروشى ميکرد و اموال يکديگر را تباه ميساختند .
حضرت شعيب هر چه آنان را نصيحت نمود کمتر پذيرفتند تا عاقبت خداوند بادى گرم چون شعله آتش بر آنها فرستاد و آ«ان از شدت گرما به بيابان گريختند ناگهان ابرى پديد آمد و آنها بسايه ابر پناه بردند ولى آن ابر آتشى بود و همه را بسوزاند (کامل ابن اثير) . وى صدو چهل سال عمر کرد (سفينة البحار) . از امام صادق (ع) آمده که خداوند پنج تناز پيامبران را عرب زبان مبعوث نمود : هود و صالح و اسماعيل و شعيب و محمد (ص) و شعيب از خوف خدا و محبت او بسيار ميگريست .روزى اصحاب امير المؤمنين (ع) به وى عرض کردند : ما را داستاين از گذشتگان گوى . فرمود : شعيب پيغمبر قوم خود را بپرستش خدا خواند و در اين راه رنجها برد تا پير و فرسوده گشت سپس از آنها غايب شد و پس از مدتى بصورت جوانى بنزد آنها بازگشت و مجدداً بدعوت پرداخت . آنها گفتند : آن روز که تو پير بودى ما سخنت را نپذيرفتيم چگونه گفتار چون تو نوجوان بپذيريم ؟!و حضرت اين داستان را مکرر ميگفت .
از امام سجاد (ع) آمده که نخستين کسى که کيل و وزن اختراع نمود شعيب بود و در آغاز ، قومش کيل و وزن را بطور وافى و کامل ادا مينمودند ولى پس از مدتى شروع کردند به کم فروشى و خيانت در کيل و وزن که بعذاب زمين لرزه دچار گشتند .از امام باقر (ع) روايت شده که خداوند به شعيب وحى نمود : صد هزار نفر از قومت عذاب خواهم کرد ، چهل هزار از بَدان و شصت هزار از نيکان . عرض کرد : پروردگارا نيکان بچه سبب عذاب شوند ؟ فرمود : زيرا آنان با بدان سازش نمودند و در مورد خشم من بخشم نيامدند . (بحار : 12 / 382)
« من نظر فى عيب نفسه شغل من عيب غيره » . (بحار : 77 / 284)
و فرمود : خود را شفا دهيد به آنچه که خداوند خود را بدان ستوده و مدح کرده پيش از اين که آفريدگانش او را بستايند و آن « الحمدلله » و « قل هو الله احد » است ، پس هر که قرآن او را شفا ندهد او را شفائى نباشد . (کنزالعمال : حديث 28104)
در ميان پيامبران حضرت عيسى (ع) يکى از معجزاتش شفاى بيماران بوده که در عصر او بيمارى شيوع داشته و گويند بسا در يکروز پنجاه هزار بيمار به او مراجعه ميکرد و بدست او شفا مى يافت و هر که توان آمدن نداشت خود ببالين او ميرفت . آنها را بدعا شفا ميداد و با آنها شرط ميکرد که ايمان آورند .در حديث از شفاجوئى به آبهاى گرم معدنى نهى شده از جمله چيزهايئى که در حديث شفا بخش آمده عسل و ريزه طعام و نيمخورده مؤمن ميباشد . (سفينة البحار)
شفا در تربت امام حسين (ع) به « حائر » رجوع شود . شفا بدعا ، به « دعا » رجوع شود . (بقره : 48 و تفاسير مجمع ، المنار ، الاء الرحمن)شفاعت نيک ، چنان که شفاعت درباره مظلومى در دفع ظلم از او ، و يا اصلاح و سازوارى دادن ميان دو مسلمان باشد . و شفاعت بد ، مانند سخن چينى نمودن يا وساطت کردن در گذشت نمودن حاکم از حدّى از حدود شرعية و از اين قبيل . به « وساطت » رجوع شود .
و اما شفاعت در امر آخرت ، يعنى شفاعت انبياء و اولياء خدا در روز قيامت به پيشگاه خداوند و طلب عفو و مغفرت جهت بندگان ، ميان فِرَق اسلامى محل خلاف است : معتزله و خوارج اصولا مسئله شفاعت را منکر شده اند و گويند کسى که بدوزخ رفت دگر از آن نجات نيابد . عموم شيعه و اهل سنت و اشاعره و کراميه گويند شفاعت محقق است و بزرگان اديان شفاعت گنهکاران کنند تا از عذاب دوزخ نجات يابند (از ملل و نحل ابن حزم) برخى آيات قرآن در بادى نظر دلالت بر عدم ثبوت شفاعت دارند مانند اين آيه « و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤخذ منها عدل و لا هم ينصرون » بترسيد از روزى که کسى کسى را کفايت نکند و شفاعتى از او پذيرفته نشود و فدائى از او گرفته نشود و يارى نشوند (بقره : 45) و بعضى آيات ثبوت شفاعتى را مى رسانند ، مانند اين آيه « يومئذ لا تنفع الشفاعة الّا من اذن له الرحمن و رضى له قولا » اين روز شفاعت سود ندهد جز آنکس که خداوند او را اذن دهد و سخنش را بپسندد (طه : 108) و آيه « من ذاالذى يشفع عنده الّا باذنه » کيست که جز باذن خداوند بنزد او شفاعت کند (بقره : 256) و نظاير آن . چنانکه از ظاهر دو بخش آيات نفى شفاعت و اثبات آن بر ميايد آيات نافيه مطلق و آيات مطلق و آيات مثبته مقيد ميباشد و چنانکه در جاى خود مقرر است در مثل اين گونه موارد اختلاف بين ادله ، مطلق بر مقيد حمل ميشود و نتيجه اين ميشود که شفاعت بطور مطلق منفى و با قيد اذن خدا ثابت است . ولى با قطع نظر از اين قاعده مسلّم اصولى و علاوه بر تواتُر اخبار و احاديث که در اين باره بطرق شيعه و سنّى آمده بايد دانست که بخش نافى آيات بکلى از شفاعت معهود و محل بحث منصرف است و مراد از آن آيات شفاعتى است که بت پرستان در حق بتهاى معبود خويش قائل بودند و ميگفتند : « هؤلاء شفائنا عندالله » و خداوند به آيه « و لا تنفع الشفاعة عنده » و مانند آن قطع طمع آنها را کرده است ، و در حقيقت آن نوع شفاعت که آنها معتقد بودند شرک در عبادت است و خداوند آن را نفى نمود ، اما شفاعت بدين معنى که ولى خدا به پيشگاه خداوند طلب عفو و گذشت از جرائم فردى يا افرادى کند و درخواست ولى خدا ضميمه درخواست خود مجرم شود ـ که معنى شفاعت همان ضميمه است ـ با هيچ قاعده عقلى و سمعى منافاتى ندارد چنانکه خداوند به پيغمبرش ميفرمايد : « و استغفر لهم » مرحوم شيخ ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى معروف به صدوق در کتاب « اعتقادات » که مبين اعتقادات شيعه است ميگويد : اعتقادنا فى الشفاعة انها لمن ارتضى دينه من اهل الکبائر و الصغائر ، فاما التائبون من الذنوب فغير محتاجين الى الشفاعة . قال النبى (ص) : « من لم يؤمن بشفاعتى فلا اناله الله شفاعتى » . و قال (ص) : « لا شفيع انجح من التوبة » . و الشفاعة للانبياء ، و فى المؤمنين من يشفع مثل ربيعة و مضر ، و اقلّ المؤمنين من يشفع ثلاثين الفا . و الشفاعة لا تکون لاهل الشک و الشرک و لا لأهل الکفر و الجحود ، بل يکون للمذنبين من اهل التوحيد . (اعتقادات صدوق : 44)و اما شفاعت از نظر اهل سنت و جماعت :
اجمع اهل السنة و الجماعة على وقوع الشفاعة فى الآخرة وجوب الايمان بها ، لصريح قوله تعالى : « يومئذ لا تنفع الشفاعة الّا من اذن لا الرحمن و رضى لا قولا » (طه : 109) . و قال ـ عزّ من قائل ـ « و لا يشفعون الا لمن ارتضى » (انبياء : 28) و قد جائت الاحاديث التى بلغت بمجموعها حدّ التواتر بصحة الشفاعة فى الآخرة لمذنبى المسلمين ، فيشفع له من يأذن له الرحمن من الانبياء و الملائکة و صالحى المؤمنين .جاء فى حديث الشفاعة : « فيقول الله ـ عزّوجل ـ شفعت الملائکة و شفع النبيون و شفع المؤمنون و لم يبق الّا ارحم الراحمين فيقبض قبضة من النار فيخرج منها قوما لم يعملوا خيرا قط ... » الخ . (الموسوعة الفقهية : 26 / 132)
« روايات شفاعت از طرق اهل سنت »پيغمبر اکرم (ص) فرمود : (در قيامت) آنقدر شفاعت کنم و آنقدر مرا بشفاعت بخوانند که گويم : پروردگارا ! اجازه ده درباره هر گوينده « لا اله الّا الله » شفاعت نمايم . ندا آيد که اين کار نه ترا رسد و نه هيچ کس ديگر را ، اين بمن مربوط است .
آنگاه (برحمت واسعه پروردگار) هيچ گوينده لا اله الّا الله نماند جز اينکه از دوزخ برون آيد .و فرمود در قيامت پنج شفيع بشفاعت برخيزند : قرآن و رحم (براى آنکس : صله آن را رعايت کرده باشد) و امانت و پيامبرتان و خاندان او .
و فرمود : روز قيامت (دامنه شفاعتم آنقدر گسترده باشد که) شفاعت درباره کسى کنم که باندازه بال پشه اى ايمان در دلش باشد .و فرمود : به شفاعت يکتن از افراد امتم بيش از افراد قبيله بنى تميم به بهشت روند .
و فرمود : شفاعت من ويژه آن گروه از امتم بود که اهلبيتم را دوست دارند و پيروان من تنها آن گروهند .و فرمود : نخستين شفاعت کننده در قيامت پيامبرانند و سپس علماى و سپس شهدا . (کنزالعمال)
بشر بن شريح بصرى گويد : بامام باقر (ع) عرض کردم : اميد بخش ترين آيه قرآن کدام آيه است ؟ فرمود : جماعت (دانشمند محل) شما در اين باره چه ميگويند ؟ گفتم : آنها اين آيه را اميد بخش ترين ميدانند « يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله » (اى بندگان که درباره خويش ستم را از حد گذرانده ايد از رحمت خدا نوميد مرگديد) .
فرمود : ولى ما خاندان نبوّت چنين نگوئيم . گفتم : پس از نظر شما کدام آيه اميد بخش ترين است ؟ فرمود : ما ميگوئيم ؟ « و لسوف يعطيک ربک فترضى » (پروردگارت آنقدر بتو « اى محمد عطا خواهد نمود که خوشنود گردي) بخدا سوگند که آن شفاعت است ، بخدا سوگند که آن شفاعت است ، بخدا سوگند که آن شفاعت است .محمد بن ابراهيم بن کثير گويد : ما جمعى بعيادت ابونواس رفتيم که وى بيمار بود و بهمان مرض از جهان درگذشت . عيسى بن موسى هاشمى به وى گفت : تو اکنون در اخرين روز از روزهاى دنيا و نخستين روز از روزهاى آخرت ميباشى و بين تو و خدا گناهانى است (ابونراس با اينکه شيعه مذهب بود بدربار عباسيان عمرى بعياشى گذرانده بود) توبه کن . ابو نواس گفت : مرا برخيزانيد و تکيه ام دهيد .
چون نشست گفت : تو مرا از خدا بيم ميدهى ؟! حديث کرد مرا حماد بن سلمه و او از ثابت بنانى و او از انس بن مالک که پيغمبر (ص) فرمود : من شفاعتم را براى اهل کبائر از امتم ذخيره کرده ام . تو فکر ميکنى من مشمول چنين شفاعت گسترده اى نباشم ؟!سماعة بن مهران (يکى از ياران نيک امام) بر امام صادق (ع) وارد شد ، حضرت به وى فرمود : اى سماعه از نظر اين مردم بدترين گروه کدام گروه ميباشد ؟ عرض کرد : آنها ما شيعه را بدترين گروه ميپندارند .
حضرت از شنيدن اين سخن آنچنان بخشم آمد که گونه هايش گلگون گشت و تکيه داده بود راست بنشست و فرمود : اى سماعه گفتى بدترين گروه از نظر مردم کدام گروهند ؟ عرض کرد : بخدا سوگند دروغ نگفتم ف آنها ما را بدترين دانند چه ما را کافر و رافضى ميخوانند . حضرت نگاه تندى به وى کدر و فرمود : چگونه خواهيد بود آن هنگام که شما را به بهشت برند و آنها را بدوزخ سوق دهند و آنها بشما بنگرند و گيوند « ما لنا لا نرى رجالا کنا نعدهم من الاشرار » ؟! اى سماعه هر يک از شما که مرتکب گناهى شود ، ما بپاى خود بدرگاه خدا رويم و او را شفاعت کنيم و شفاعت به پيشگاه خداوند پذيرفته خواهد بود ؛ بخدا سوگند ده تن از مشا بدوزخ نرود بخدا سوگند سه نفر از شما بدوزخ نرود ، بخدا سوگند يکنفرتان بدوزخ نرود پس تا بتوانيد تلاش کنيد درجات خويش را در بهشت بالا بريد و به پرهيزکارى دشمنان خود را غمگين سازيد .از آن حضرت رسيده که هر مؤمن را پنچ وقت بود در قيامت که در آن پنج ساعت به شفاعت برخيزد . نيز از آن حضرت آمده که زاير امام حسين (ع) در قيامت صد تن از کسانى را که مستحق دوزخ بوند شفاعت نمايد .
اين حديث شريف نيز از آن حضرت است : کسانى که مرتکب گناهانى شده و مستوجب حد شرعى باشند مسلمانند اينان نه مؤمنند ونه کافر ، زيرا خداوند هيچ مؤمن را بدوزخ نبرد چه وى را وعده بهشت داده و هيچ کافر را از دوزخ بيرون نبرد که او را وعيد خلود در دوزخ داده و سايرين را هر کس خود بخواهد ببخشد ، پس مستحقين حد فاسقند ، نه مؤمنند و نه کافر و در آتش جاويد نمانند و روزى از آتش بيرون آيند و شفاعت براى اين گروه و گروه مستضعفين (قاصرين از فراگيرى احکام) ميباشد بدين شرط که عقايدشان مرضى خداوند باشد .از رسول (ص) روايت شده که فرمود : شيعه على (ع) را کوچک مپنداريد که يکى از آنها ميتواند بشمار دو قبيله ربيعه و مضر (دو تيره پر جمعيت عرب) شفاعت نمايد .
امير المؤمنين (ع) فرمود : ما شفاعت کنيم و دوستان ما نيز شفاعت کنيم و دوستان ما نيز شفاعت خواهند کرد .امام صادق (ع) فرمود : چون روز قيامت شود خداوند ، عالم و عابد را را بصحنه آرد ، چون هر دو برابر خدا باستند به عابد گفته شود به بهشت رو ولى عالم را گويند بدين سب که مربّى مردم بودى آنها را شفاعت کن .
امير المؤمنين (ع) فرمود : شفاعت گرى دست باز تر از توبه نيست .امام صادق (ع) فرمود : مؤمن در قيامت همه افراد خانواده اش را شفاعت کند حتى خدمتکار خويش را .
امام باقر (ع) فرمود : زن را شفيعى نزد خدا موفق تر از همسرش نباشد . (بحار : 8 / 34 و 6 / 19 و 101 / 77 و / 81 / 345)روايت شده که در رکعت اول نماز شفع بعد از حمد سوره « قل اعوذ برب الفلق » و در رکعت دوم سوره « قل اعوذ برب الناس » خوانده شود (وسائل : 6 / 133) . در روايت ديگر آمده که در هر دو رکعت پس از حمد سه بار « قل هو الله احد » خوانده شود . (وسائل : 4 / 55)
به « نافله » و « نماز » نيز رجوع شود .شفعه به بيع اختصاص دارد ، پس اگر مالى به صلح يا هبه يا يکى ديگر از معاملات جز بيع به ديگرى منتقل شد شريک نميتواند اخذ به شفعه کند .
حق شفعه تنها در موردى ثابت است که مال بين دو نفر مشاع باشد ، پس اگر شرکاء بيش دو نفر بود شفعه اى نخواهد بود .اِعمال حق شفعه ، ميتواند بگفتار باشد ، چنان که بگويد : حق شفعه خويش را عملى ساختم ، يا شفعه ام را گرفتم ، و مى تواند به عمل باشد ، چنان که مبلغ ثمن را به مشترى تسليم کند .
در صورتى ميتواند اخذ شفعه کند که تمام بها را نقداً بپردازد ، پس اگر بگويد : همه بها يا بعضى از آن را بعداً مى پردازم ، و آن را به بعد موکول کند حقش ساقط مى شود .شريک ، محض اطلاع بر وقوع بيع مى بايست به مطالبه شفعه اقدام ورزد ، پس اگر با علم و اطلاع بيش از قدر متعارف به اخذ شفعه اهمال و تأخير نمود حقش ساقط است .
حق شفعه قابل اسقاط است .حق شفعه به موت شريک به وارث منتقل مى رگدد . (تحرير الوسيله)
در روايات منقول از حضرات ائمه معصومين ، شفق به سرخى مغرب معنى شده است . مالک ، شافعى ، اوزاعى و غيره نيز چنين معنى کرده اند ، ولى ثعلب آن را سفيدى افق معنى کرده و ابو حنيفه همين را اختيار نموده است . فرّاء گويد : شنيدم از عربى که مى گفت : اين لباس سرخ است مانند شفق . (مجمع البحرين)
تثنيه آن شفتين و شفتان ، و جمع آن شِفاه است . « الم نجعل له عينين * و لسانا و شفتين » (بلد : 9)
و عنه (ص) : « الا و من تولى عرافة قو حبسه الله ـ عزوجل ـ على شفير جهنم بکل يوم الف سنة و حشر يوم القيامة و يداه مغلولتان الى عنقه ، فان قام فيهم بامرالله اطلقه الله ، و ان کان ظالما هواه الله فى نار جهنم و بئس المصير » . (بحار : 75 / 343)
امير المؤمنين (ع) : « لا شفيع انجح من التوبة (بحار : 6 / 19) . « الشفيع جناح الطالب » . (ربيع الابرار : 2 / 508)
رسول الله (ص) : لو لا ان اشقّ على امّتى لأمرتهم بالسواک مع کلّ صلاة : اگر نه اين بود که امتم در مشقت قرار گيرند همانا به آنها دستور مى دادم که هنگام فرا رسيدن هر نماز واجب ، دندانهاى خود را مسواک کنند . (بحار : 76 / 126)