شطرنج :

بازى معروف که گويند : در زمان انوشيروان از هند به ايران آمده است . (دهخدا)

زرارة بن اعين عن ابى عبدالله (ع) انه سُئَل عن الشطرنج و عن لعبة شبيب ... فقال : « ارديتک اذا ميز الله الحق و الباطل مع ايها تکون » ؟ قال : مع الباطل . قال : « فلا خير فيه » (وسائل : 17 / 319) . و عن ابى الربيع الشامى عن ابى عبدالله (ع) قال : سُئل عن الشطرنج و النرد ، فقال : « لا تقربوها » (وسائل : 17 / 320) . و عنه (ع) : « بيع الشطرنج حرام و اکل ثمنه سحت و اتخاذها کفر و اللعب بها شرک و السلام على اللاهى بها معصية و کبيرة موبقة ... » . (وسائل : 17 / 103)

بازى معروف فساق . در حديث آمده که يزيد ملعون سر مقدّس امام حسين (ع) را به زير تخت خود مينهاد و بساط شطرنج بر آن ميگسترد و ببازى ميپرداخت (مجمع البحرين) . در تفسير قمى ذيل آيه « انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان » از امام باقر (ع) روايت کند که فرمود : ميسر نرد است و شطرنج و هر چه که بدان قمار کنند تا آنجا که فرمود : بيع و شراء و هر گونه استفاده از اينها حرام و محرم است . فضيل گويد از امام باقر (ع) در باره اسباب بازى مانند نرد و شطرنج سؤال نمودم فرمود : اگر خداوند کارهاى شايسته و کارهاى ناشايسته را در دو رديف قرار دهد تو خود اينگونه بازيها را در کدام رديف ميجوئى ؟ گفتم : در ليست ناشايست . فرمود : پس ترا به کارهاى ناشايست چکار ؟! از حضرت رضا (ع) آمده که هر کسى که چون چشمش به آب جو و شطرنج افتد حسين (ع) را ياد کند و يزيد و آل يزيد را لعن نمايد خداوند گناهان او را محو سازد گر چه بعدد ستارگان آسمان باشد .

ابو بصير از امام صادق (ع) روايت کند که فرمود : فروختن (دستگاه) شطرنج حرام و مصرف بهاى آن بدترين نوع صرف حرام ، و نگهدارى آن کفر ، و بازى با آن (بمنزله) شرک و سلام کردن بکسى که با آن بازى کند گناه بزرگ هلاک کننده است و کسى که دست خود را به آن آلوده سازد چون کسى است که دستش را بگوشت خوک آلوده کند که تا دستش نشويد نماز ندارد ، و کسيکه به آن نگاه کند بمنزله کيس است که بفرج مادرش نگريسته باشد ، و آنکه به آن بازى ميکند و کسى که در آن حال به وى مينگرد و آنکه به وى در حال بازى سلام ميکند هر سه در گناه برابرند . (بحار : 79 / 234 و 44 / 299)

شَطَط :

تجاوز از حدّ . باطل . « و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربّنا ربّ السماوات و الارض لن ندعُوَ من دونه الها لقد قلنا اذاً شططاً » : و ما دلهاى آنان (اصحاب کهف) را محکم و استوار نموديم ، که آنها به پا خاستند و گفتند : خداى ما همان خداى آسمانها و زمين است ، جز او کسى را به خداوندى نخوانيم ، که در اين صورت راه باطل پيموده از حريم حقيقت تجاوز نموده باشيم . (کهف : 15)

عن ابى جعفر (ع) : « انّ عليا قضى فى امرأة تزوجها زوجها على حکمها فاشتطّت ، فقضى انّ لها صداق نسائها و لا وکس و لا شطَطَ » : امير المؤمنين (ع) درباره زنى که شوهرش حين ازدواج ، مقدار مهرش را به نظر خود آن زن محوّل نموده ، و آن زن در اين باره ستم روا ميدارد (و مهرى بيش از حدّ معمول توقع دارد) ، چنين قضاوت فرمود که مهر چنين زنى به مقدار مهر زنان همترازش ميباشد ، نه از حقش کاسته گردد و نه به حق شوهر تجاوز شود . (مستدرک : 15 / 77)

شَطن :

بستن چيزى را به رسن . دور شدن از چيزى . مخالفت کردن صاحب خود را به قصد و اراده .

شَظّ :

بقيه رو . ج : اشظاظ .

شَظّ (مصدر) :

دشوار آمدن کار بر کسى و در مشقت انداختن وى را آن کار . (منتهى الارب)

شَظاظ :

پراکندگى و پريشانى .

شِظاظ :

چوبک گوشه جوال . ج : اَشِظّة .

شَظايا :

جِ شظية . سرهاى دنده هاى زيرين که شبيه به غضروفند .

شَظى (با الف آخر) :

استخوان کوچکى که به زانو و يا به بازو و يا به جغاى باريک و ذراع ستور پيوسته . پى ذراع . پيروان قوم . (منتهى الارب)

شَظِية :

کمان . هر پاره اى از چيزى مانند پاره چوب و پاره و پاره استخوان . ج : شظايا . و شَظِى .

شَعّ :

پراکنده کردن .

شَعائِر :

جِ شعيرة يا شعارة . نشانه ها . شعائر الله : نشانه هاى خدا . « ان الصفا و المروة من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطّوّف بهما و من تطوع خيرا فان الله شاکر عليم » (بقرة : 153) .

« ذلک و من يعظّم شعائر الله فانها من تقوى القلوب » . (حج : 32)

شِعاب :

جِ شِعب . راهها که در کوهها باشد . شکافهاى کوهها .

شِعار :

درخت در هم پيچيده . جامه . زيرين . مقابل دثار . لباس روئين .

امير المؤمنين (ع) : « اجعلوا طاعة الله شعارا دون دثارکم ... » (نهج : خطبه 198) .

آن حضرت در نامه اى بيکى از عمّال خود : « اما بعد ، فانى کنت اشرکتک فى امانتى و جعلتک شعارى و بطانتى » . (نهج : نامه 41)

آن حضرت در نعت بندگان خالص خداوند : « اولئک قوم اتخذوا الارض بساطاً و ترابها فراشا و ماءَها طيبا و القرآن شِعارا و الدعاء دثارا » . (نهج : حکمت 104)

شِعار :

نشانه گروهى از مردم که بوسيله آن يکديگر را شناسند و همان مشخص آنها باشد از ديگران . مانند صليب و زنار براى نصارى . و يا از مقوله الفاظ و عبارات . عربهاى جاهلى در ميدان کارزار شعارهائى ميدادند که مناسب با اوضاع روز بود ، مثلاً در جنگ احد سپاهيان مخالف اسلام بنام دو بُت عزّى و هُبل شعار ميدادند .

امير المؤمنين (ع) فرمود : پيغمبر (ص) دستور داد پيش از جنگ شعار دهيد و بايستى شعارتان نامى از نامهاى خدا باشد .

از امام صادق (ع) آمده که شعار مسلمان در بدر « يا نصرالله اقترب اقترب » و در احد « يا نصرالله اقترب » و در جمنگ بنى نضير « يا روح القدس ارح » و در عزوه بنى قينقاع « يا ربنا لا يغلبنک » و در نبرد طائف « يا رضوان » و در حُنين « يا بنى عبداله يا بنى عبدالله » و در احزاب « حم لا ينصرون » و در غزاء بنى قريظه « يا سلام اسلمهم » و در جنگ مريسيع که جنگ با بنى مصطلق بود « الا الى الله الامر » و در حديبيه « الا لعنة الله على الظالمين » و در خيبر « يا على ائتهم من عل » و در فتح مکه « نحن عباد الله حق حقا » و در تبوک « يا احد يا صمد » و در جنگ بنى ملوح « امت امت » و در صفّين « يا نصر الله » و شعار حسين (ع) « يا محمد » بود و شعار ما (ائمه) يا محمّد است . (مسترک : 2 / 265 و بحار : 19 / 163)

شُعاع :

خار خوشه . بيخ خوشه جو و گندم . روشنى . پرتو و درخشش . ج : اَشعَّة .

شَعب :

قبيله بزرگ ، و آن بزرگتر از قبيله است ، و پس از قبيله فصيلة و پس از آن عمارة و بعد از آن بطن و بعد فخذ . ج : شعوب . پريشان ساختن . پراکنده کردن .

شُعَب :

جِ شعبه . « انطلقوا الى ظلّ ذى ثلاث شعب » . (مرسلات : 30)

شعب : ( به کسر شين و بضم نيز آمده) :

شکاف در ميان کوه . ج : شعاب .

شعب ابى طالب که به قول ياقوت حموى در اصل به نام شعب ابى يوسف معروف بوده : شکاف کوهى است در شهر مکه ، همان جا که پيغمبر (ص) و بنى هاشم به آن پناه بردند . زمين شعب ملک عبدالمطلب بود که اواخر عمر هنگامى که چشمش ضعيف شده بود آن را ميان فرزندان قسمت نمود و پيغمبر (ص) سهم پدرش عبدالله را سهيم گشت .

از معجم البلدان چنين بر ميآيد که شِعب يکى از محلات شهر مکه بوده که پيش از پناهندگى ، پيش آمد ديگر افراد اين قبيله نيز در اينجا گرد آمدند و ابوطالب ديوارى بدور آن کشيد که از خطر هجوم دشمن در امان باشند .

برخى به غلط قبرستان حجون را که حضرت ابوطالب ديوارى بدور آن کشيد که از خطر هجوم دشمن در امان باشند .

برخى به غلط قبرستان حجون را که حضرت ابوطالب در آن مدفون است شعب ابوطالب پندارند . در صورت يکه آنجا از پيش قبرستان مکه و منفصل از شهر بوده .

داستان شعب ابى طالب و پناهندگى پيغمبر (ص) به آن تحت حمايت حضرت ابى طالب از اين قرار بوده است :

در سال ششم بعثت پس از اين که عمرو بن عاص و عبدالله بن ربيعه دو پيک قريش به حبشه که به منظور بازگردانيدن مسلمانان مهاجر به آن ديار رفته و با دست تهى و پاسخ منفى به مکه بازگشتند سران قريش دريافتند که پايگاه اسلام روز بروز قوى تر و جمعيت مسلمانان رو به افزونى نميرود ، به دور هم گرد آمده بر آ« شدند که عهد نامه اى عليه بنى هاشم و بنى مطّلب بن عبدمناف بنويسند که : از آنان زن نگيرند و به آنان زن ندهند ، چيزى به آنها نفروشند و چيزى از آنها نخرند .

« عهد نامه »

در نامه امير المؤمنين (ع) به معاويه ـ به روايت نصر بن مزاحم ـ آمده است :

خويشان ما (قبيله قريش) بر اين شدند که پيامب ما را بکشند و نسل ما را براندازند ، درباره ما تصميمها گرفتند و ستمها روا داشتند ، خواربار از ما قطع کردند و آب گوارا از ما باز گرفتند و ما را در جايگاه بيم و هراس نشانيدند و جاسوسها بر ما گماشتند و ما را ناچار ساختند که در ميان کوهى ناهموار پناه جوئيم و بدنى اکتفا نکرده آتش جنگ عليه ما افروختند و پيمان نامه اى در ماين خود عليه ما مکتوب داشتند بدين مضمون که با ما هم خوراک نشوند و با ما آب ننوشند و وصلت و ازدواج نکنند و خريد و فروش ننمايند و از آنها در امان نباشيم تا اين که محمد (ص) را در اختيار آنها نهيم که وى را بکشند و جسدش را مثله کنند ، جز در موسم حج و عمره ما بنى هاشم از امنيت برخوردار نبوديم ، اما مشيت خداوند درباره ما چنين قرار گرفت که ما (بنى هاشم) به تمام وجود از آن حضرت دفاع کنيم و پروانه وار شمع وجودش را طواف نمائيم و با شمشيرهاى خود شب و روز از او حمايت کنيم ، مؤمنانمان به انگيزه نيل به پاداش پروردگار و کافرانمان به منظور دفاع از حريم قوم و تبار از وجود مقدس وى حمايت ميکردند .

دوران پناهندگى شعب را برخى مورخين چهار سال و بعضى سه سال نوشته اند .

شعبان :

ماه هشتم از ماه هاى عرب است . بدان جهت که شتابان مى گذرد . يا از اين جهت که در آن خير کثير منشعب مى گردد . در جاهليت آن را عاذل مى گفتند .

امام صادق (ع) فرمود : روزه شعبان ذخيره روز قيامت بنده است و هر بنده اى که در ماه شعبان زياده روز بگيرد داوند امر معيشت او را سامان بخشد و شرّ دشمن را از او دفع کند ... پيغمبر (ص) فرمود : شعبان ماه منست و ماه رمضان ماه خدا است ، هر که يکروز را از ماه من روزه دارد من در قيامت شفيع او خواهم بود و هر که دو روز از آن روزه دارد گناهان گذشته اش بخشوده شود و هر که سه روز آن را روزه دارد به وى گفته شود که عمل را از سر گير .

ابو صلت هروى گويد : آخرين هفته شعبان بخدمت امام رضا (ع) رفتم ، حضرت بمن فرمود : اى ابا صلت ماه شعبان بيشترش گذشت و اين آخرين هفته آنست کآنچه را که در گذشته اين ماه کوتاهى نموده اى در اين باقى مانده تدارک کن و بر تو باد که بنيازهاى اصلى خود توجّه کنى و دعا و استغفار بسيار کن و قرآن را زياد بخوان و از گناهانت در پيشگاه خدا توبه نما تا چون ماه خدا به تو رو کند خود را براى خدا خالص کرده باشى و هر امانت يکار که بگردن دارى بپرداز و هر کينه که از مؤمنين بدل دراى از دل بزدا و هر گناهى را که بدان آلوده بوده اى دست از آن بردار و از خدا بترس و در پنهان و آشکار امور خويش را بدو تفويض کن ، و هر که بخدا توکل کند خدا او را بس است ...

امام صادق (ع) فرمود : روزه شعبان آنقدر فضيلت دارد که بسا کسى دستش بخون نا حق آلوده شده باشد روزه شعبان او را سود دهد و سبب آمرزش او شود .

و نيز از آن حضرت نقل است که زنان پيغمبر (ص) هر کدام که بدهکار روزه قضا بودند آنرا بماه شعبان ميانداختند که در ماههاى ديگر مبادا پيغمبر (ص) قصد همبسترى با آنها را داشته باشد بى مانع باشند چه در اين ماه خود پيغمبر نيز روزه بود آنها هم روزه ميگرفتند . مرحوم شيخ در امالى خود بسندى از على بن جبير بن مالک روايت کند که روز سوّم شعبان روز ولادت حضرت ابى عبدالله الحسين است و روزه آن مستحب است .

حضرت رضا (ع) فرمود : شب نيمه شعبان جمع زيادى از دوزخ آزاد گردند و گناهان بزرگ بخشوده شود ، در ان شب بذکر خدا و استغفار و دعا بپردازيد که دعا در آن مستجابست .

امام باقر (ع) فرمود : هر که در شب نيمه شعبان حسين (ع) را زيارت کند گناهش آمرزيده شود ...

پيغمبر (ص) فرمود : هر که شب عيد و شب نيمه شعبان را بعبادت زنده بدارد دلش نميرد در روزى که دلها بميرند .

از حضرت رسول (ص) روايت شده که خداوند در شب نيمه شعبان ببندگانش مينگرد و آمرزش خواهان را بيامرزد و رحمت طلبان را رحمت کند ولى کينه توزان را همچنان بعقب اندازد (بحار : 97 / 68 ـ 86 و کنزالعمال : 3 / 463) بقولى ولادت با سعادت حضرت ولى عصر امام زمان (عج) بسال 255 در سامراء سحرگاه اين شب بوده .

شعبده :

حرکات سريعى است که کارهاى شگفتى از آن وانمود شود که بودى نداشته باشد و بيننده آن را حقيقت پندارد .

مرحوم شيخ انصارى فرموده آن از کارهاى حرام است که اجماع شيعه بر آنست بعلاوه از مصاديق باطل و لهو و مشمول ادلّه سحر نيز هست (مکاسب شيخ انصاري) به محمد بن بشير نيز رجوع شود .

شُعبَة :

شاخ . شاخ درخت . شاخه . طايفه از هر چيز . ج : شعَب و شُعَبات . رسول الله (ص) : من اقتبس علما من النجوم اقتبس شعبة من السحر زاد ما زاد » (بحار : 77 / 135)

امير المؤمنين (ع) : « احتجاب الولاة عن الرعية شعبة من الضيق » . (نهج : نامه 53)

شَعبى :

ابو عمرو ، عامر بن شراحيل شعبى از اهل کوفه واز تابعين و فقهاى آنان بوده . وى از يکصدو پنج تن از صحابه رسول (ص) روايت کرده است . شعبى بسال 31 قمرى بدنيا آمد و بسال 109 يا 105 يا 104 ق در گذشت . (لباب الانساب)

شُعث :

جِ اشعث . ژوليده مويان .

شَعَث :

پراکندگى کار و هرج و مرج آن . « اللّهم المم شعثنا » : خداوندا پراکندگى کارهاى ما را فراهم کن .

شَعَث :

ژوليده موى شدن . غبار آلوده شدن سر و بدن کسى و چرکين گرديدن آن .

شعر (بفتح يا کسر شين) ، شُعور :

دانستن . دريافتن . متوجه شدن . « فاخذناهم بغتةً و هم لا يشعرون » . (اعراف : 95)

شَعر :

موى . ج : اشعار و شُعور و شِعار . مقابل صوف ، پشم . و مقابل و بر ، کل ، کرک . « و من اصوافها و او بارها و اشعارها اثاثا و متاعا ... » . (نحل : 80)

شِعر :

چکامه و سخن موزون و مقفّا . صناعتى که قادر شوند بدان بر ايقاع تخيلاتى که مبادى انفعالاتى نفسانيه گردند پس مبادى آن تخيلات باشد (نفايس الفنون) . نزد علماى عرب کلامى را شعر گويند که گوينده آن پيش از اداى سخن قصد کرده باشد که کلام خويش را موزون و مقفا ادا کند و چنين گويند را شاعر نامند ولى کسى : تنها قصد سخن گفتن را دارد و بدون اراده سخن او موزون و مقفى ادا شود وى را شاعر نتوان گفت چنانکه در کلام مجيد آياتى نازل شده که مطابقت با بحور و اوزان عروضى دارد مانند « لن تنالوا البر حتى تنفقوا ممّا تحبون » و جز آن که چون موزون و مقفى بودن ارادى نيست آنها را شعر نتوان گفت . از اين رو است که درباره پيامبر اسلام آمده « و ما علّمناه الشّعر و ما ينبغى له » .

اگر منظور شاعر در گفتن شعر بيان مراتب توحيد يا ترغيب و تحريض بر مکارم اخلاق از جهاد و عبادت و پاکدامنى يا مدح و ستايش پيغمبر يا دگر اولياى خدا باشد شعر را حَرَج و اشکالى نباشد چنانکه امير المؤمنين على (ع) و ديگر ائمه شعر ميگفتند . نقل است که چون آيه شريفه « و الشعراء يتبعهم الغاوون » نازل شد حسان بن ثابت و تنى چند از شعرا که بيشتر شعرشان توحيد و تذکير و وعظ بود نبزد پيغمبر (ص) آمدند و گفتند : اى پيامبر خدا و گفتند : اى پيامبر خدا با اين آيه تکليف ما چيست ؟ پيغمبر فرمود : مؤمن با شمشير و زبانش جهاد ميورزد و اشعار شما درباره جنگ با کفار و نکوهش آنان در حکم تيراندازى بکفار است . در تفسير بيضاوى آمده است : چون بيشتر اشعار مقدماتش خيالات وافکار عارى از حقيقت و وصف زنان و ستايش اشخاص ناشايست و افتخارات بيهوده و هجو و تعرض بناموس ديگران است اين آيه نازل گرديد ، و براى اينکه گويندگان صالح از آن مستثنى شود در متمم آن فرمودند : « الّا الذين آمنوا ... » . حضرت بحسان بن ثابت ميفرمود : کفار را با شمشير زبان هجو کن و روح القدس با تو است .

از حضرت رسول (ص) آمده که فرمود : بسا شعر که حکمت باشد .

و نيز از آن حضرت آمده که حدى و شعر توشه مسافر است تا جائى که شعر فاسد نباشد .

از امام صادق (ع) رسيده که فرمود : هر که درباره ما بيت شعرى گويد خداوند در بهشت براى او خانه اى بنا کند .

و نيز از آن حضرتست که هر که درباره ما شعرى بگويد روح القدس او را پشتيبان باشد .

ابوطالب قمى گويد : به امام جواد (ع) نامه نوشتم که مرا اجازه دهد جهت پدرش حضرت رضا (ع) مرثيه بخوانم ؛ حضرت در پاسخ نوشت براى من و پدرم نوحه سرائى کن . کميت شاعر گويد : بنزد امام باقر (ع) رفتم و عرض کردم : يابن رسول الله اشعارى درباره شما سروده ام که دوست دارم در محضرتان بخوانم . فرمود : آخر اين روزها ايام البيض است (و شعر در ايام مبارکه شايسته نباشد) ! عرض کردم : شعر من در خصوص شما است . فرمود : پس بخوان . من بخواندن اين قصيده پرداختم ـ که يک بيتش اين است :

اضحکنى الدهر و ابکانى

       و الدهر ذو صرف و الوان

گونيد : نخستين شعرى که در مرثيه امام حسين (ع) سروده شد شعر عقبة بن عمرو سهمى بوده که دو بيتش اين است :

اذا العين قرّت فى الحياة و انتم

           تخافون فى الدنيا فاظلم نورها

مررت على قبر الحسين بکربلا

           ففاض عليه من دموعى غريرها

على بن جعفر گويد : از امام کاظم (ع) پرسيدم آيا روا است که در مسجد شعر خوانده شود ؟ فرمود : اشکالى ندارد . (بحار : 76 و 77 و 79 و 10 و 26 و 45)

از امير المؤمنين سؤال شد کدام شاعر گوى سبقت از همه ربوده است ؟ فرمود : اين گروه ـ شعرا ـ يک راه نپيموده اند که کس بتواند مقصدشان را بدست آرد ولى اگر ناچار يکى را برگزيد همان سلطان گمراه امرؤ القيس است . (مجمع البحرين)

به بعضى از حضرات ائمه معصومين سلام الله عليهم اشعارى نسبت داده اند که به نمونه اى از آنها متعرض مى شويم :

« نمونه شعر امير المؤمنين »

افان بباق تشتريه سفاهة

       و سخطا برضوان و نارا بجنّة

                  (غرر)

الا ايها الموت الذى ليس تارکى ارحنى فقد افنيت کل خليل

اراک بصيرا بالذين احبّهم

       ارحنى فقد افنيت کل خليل

اراک بصيرا بالذين احبّهم

       کانک تسعى نحوهم بدليل

           (بحار : 78 / 88)

«نمونه شعر امام حسين (ع) »

اذا ما عضّک الدهر فلا تجنح الى خلق

و لا تسأل سوى الله تعالى قاسم الرزق

فلو عشت  طوّفت من الغرب الى الشرق

لما صادفت من يقدر ان يسعد او يشقى

           (بحار : 78 / 123) 

« نمونه شعر امام سجّاد (ع) »

مليک عزيز لا يردّ قضائه

       عليم حکيم نافذ الامر قاهر

عتا کلّ ذى عز لعزة وجهه

       فکلّ عزيز للمهيمن صاغر

فجدّ و لا تغفل فعيشک زائل

       و انت الى دار المنية صائر

و لا تطلب الدّنيا فان طلابها

و ان نلت منها غبّه لک ضائر

    (بحار : 78 / 159)

روايت است که امام باقر (ع) فرمود : کسى که خدا را شناخت هرگز او را نافرمانى نکند ، سپس اين دو فرد شعر سرودند :

تعصى الاله و انت تظهر حبه

       هذا لعمرک فى الفعال قبيح

لو کان حبّک صادقا لا طعته

       انّ المحب لمن احب مطيع

           (بحار : 78 / 174)

گويند بازرگاين با امام صادق (ع) دوست بود و مکرّر بنزد حضرت ميآمد ، اتفاقا وى ورشکست شد ، روزى بخدمت حضرت آمد و از وضع خود شکوه نمود .

حضرت فرمود :

فلا تجزع و ان اعسرت يوما

       فقد ايسرت فى زمن طويل

و لا تيأس فان اليأس کفر

       لعلّ الله يغنى عن قليل

و لا تظنن بربک ظنّ سوء

       فانّ الله اولى بالجميل

       (بحار : 78 / 203)

« نمونه شعر امام کاظم (ع) »

به « کارهاى بندگان » رجوع شود .

محمد بن يحيى بن ابى عباد از عمويش نقل ميکند که گفت شنيدم از حضرت رضا (ع) که اين شعر ميخواند و آنحضرت کمترى شعر ميخواندند :

کلّنا نأمل مدّا فى الاجل

       و المنايا هنّ آفات المل

لا تغرنک اباطيل المنى

       و الزم القصد و دع عنک العلل

انما الدّنيا کظّل زائل

       حلّ فيه راکب ثمّ رحل

روزى مأمون بحضرت رضا (ع) گفت : ايا شعرى بخاطر دارى ؟ فرمود : آرى . گفت : گزيده ترين شعر که در حلم و بردبارى از حفظ دارى بگو .

اذا کان دونى من بليت بجهله

           ابيت لنفسى ان تقابل بالجهل

و ان کان مثلى فى محلّى من النهى

           اخذت بحلمى کى اجلّ عن المثل

و ان کنت ادنى منه فى الفضل و الحجي

           عرفت له حق التقدّم والفضل

مأمون گفت : چه نيکو شعريست ، چه کسى اين شعر را سروده ؟ فرمود : يکى از جوانهاى خودمان . مأمون گفت : بهترين شعرى که درباره سکون در برابر نادان و گله نکرده از دوست بياد دارى بگو .

حضرت فرمود :

انّى ليهجرنى الصديق تجنّبا

       فأريه انّ لهجره اسبابا

و اراه ان عاتبته اغريته

       فأرى له ترک العتاب عتابا

و اذا بليت بجاهل متحکّم

       يجد المحال من الامور صوابا

اوليته منّى الکسوت و ربّما

       کان الکسوت عن الجواب جوابا

مأمون گفت : نيکو شعرى بود ، چه کسى آنرا سروده ؟ فرمود : يکى از جوانهاى خودمان . مأمون گفت : بهترين شعرى را که ياد دارى درباره اينکه کسى بخواهد دشمن خود را رام سازد و او را دوست کند بگو .

حضرت فرمود :

و ذى غلّة سالمته فقهرته

       فاوقرته منّى لعفو التجمّل

و من لا يدافع سيآت عدوّه

       باحسانه لم ياخذ الطول من عل

 و لم ار فى الاشياء اسرع مهلکا

       لغمر قديم من و داد معجّل

مأمون گفت : چه نيکو شعريست ، چه کسى گفته ؟ فرمود : يکى از جوانهاى خودمان . مأمون گفت : بهترين شعرى که درباره کتمان راز بياد دارى بخوان . فرمود :

و انّى لا نسى السرّ کى لا أذيعه

           فيا من رأى سرّ ايصان بان ينسي

مخافة ان يجرى ببالى ذکره

           فينبذه قلبى الى ملتوى حشا

فيوشک من لم يفش سرّ اوجال في

           خواطره ان لا يطيق له حبسا

مامون بغلام خود گفت : اين ابيات را نوشته و مهر و موم کرده و بنزد فضل ابن سهل ببر و سيصد هزار درهم را جهت حضرت رضا (ع) بياور . (بحار : 49 / 107)

از اشعار منسوب به امير المؤمنين (ع) خطاب به ابى بکر :

فان کنت بالقربى حججت خصيمهم

           فغيرک اولى بالنبى و اقرب

و ان کنت بالشورى ملکت امورهم

           فکيف بذلک و المشيرون غيب

(شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد : 4 / 319)

قاضى ميبدى شافعى در شرح ديوان منسوب به امير المؤمنين (ع) ص 405 ـ 407 و قندوزى حنفى در ينابيع المودة ص 68 از امام على بن احمد واحدى و او از ابو هريره نقل نموده که جمعى از اصحاب رسول خدا (ص) از جمله ابوبکر و عمر و عثمان و طلحه و زبير و فضل بن عباس و عمار و عبدالرحمن بن عوف و ابوذر و مقداد و سلمان و عبدالله بن مسعود درجائى نشسته بودند و هر يک از آنها منقبتى که پيغمبر درباره وى فرموده بود باز ميگفت ، در اين حال على (ع) بر آن جمع وارد شد از آنها پرسيد : شما در چه سخنى بوديد ؟

گفتند : ما درباره آنچه که پيغمبر (ص) درباره هر يک از ما فرموده بود سخن ميگفتيم . فرمود : پس اين نيز از من بشنويد :

لقد علم الاناس بانّ سهمي

       من الاسلام يفضل کل سهم

و احمد النبى اخى و صهرى

       عليه الله صلّى و ابن عمّي

و انى قائد للناس طرّا

       الى الاسلام من عرب و عجم

و قاتل کل صنديد رئيس

و جبّار من الکفار ضخم

و فى القرآن ألزمهم و لائى

       و اوجب طاعتى فرضا بعزم

کما هارون من موسى اخوه

کذاک انا اخوه و ذاک اسمي

لذاک اقامنى لهمُ اماما

و اخبرهم به بغدير خمّ

فمن منکم يعادلنى بسهمي

و اسلامى و سابقتى و رحمي

فويل ثم ويل ثم ويل

لجاحد طاعتى و مريد هضمي

و ويل للذى يشقى سفاهاً

يريد عداوتى من غير جرمي

(الغدير : 2 / 32)

اين ابيات نيز به آن حضرت منسوب است :

اذا اشتملت على اليأس القلوب

و ضاق بهمّها الصدر الرحيب

و اوطنت المکاره و اطمأنّت

و ارست فى اماکنها الخطوب

و لم ير لانکشاف الضر وجه

و لا اغنى بحيلته الاريب

اتاک على قنوط منک غوث

يجيء به القريب المستجيب

و کل الحادثات اذا تناهت

فموصول بها الفرج القريب

از شعبى نقل شده که آن حضرت درباره کسى که از مصاحبت مردى به رنج آمده بود فرمود :

فلا تصحب اخا الجهل

و اياک و اياه

فکم من جاهل اردي

حليما حين اآخاه

يقاس المرء بالمرء

اذا ما هو ما شاه

و للشيء من الشيء

مقاييس و اشباه

قياس النعل بالنعل

اذا ما هو حاذاه

و للقب على القلب دليل حين يلقاه

(تاريخ الخلفاء سيوطى : 201)

شُعراء :

جِ شاعر . چکامه سرايان . شاعران .

شُعَراء :

بيست و ششمين سوره قرآن ، مکيه است جز آيه « و الشعراء يتّبعهم الغاوون » تا آخر سوره که در مدينه نازل شده . مشتمل بر 227 آيه است . از امام صادق (ع) روايت شده که هر کس سه سوره « طس » را در شب جمعه بخواند از جمله اوليا بشمار آيد ودر جوار پروردگار و در کنف حمايت او باشد و خداوند او را در بهشت عدن با پيامبران و اوصياى آنها مأوى دهد و هرگز در دنيا رنجى به وى نرسد . (مجمع البيان)

شعرانى :

شيخ ابوالمواهب عبدالوهاب بن احمد بن على انصارى شافعى مصرى معروف به شعرانى يا شعراوى . از بزرگترين دانشمندان و مؤلفان قرن دهم هجرى بود و در علوم شرعى و جز آن مهارت داشت . وى از شاگردان شيخ جلال سيوطى و شيخ الاسلام زکريا انصارى و ديگر دانشمندان آن زمان بود و پس از کسب علوم دينى به تصوف گرويد و ترک دنيا کرد و بيشتر روزها روزه بود . و به سال 973 ق در قاهره درگذشت . اوراست 27 تأليف که از آنجمله است :

الجواهر و الدر الکبرى + الجواره و الدرر الوسطى .

الميزان الکبرى الشعرانية المدخلة لجميع اقوال الئمة المجتهدين و تعديلهم و مقلديهم فى الشعرية المحمدية . (فقه شافعي)

اليواقيت و الجواره فى بيان عقائد الاکابر (در تصوف) . (معجم المطبوعات مصر و يادداشت مؤلف)

شِعراى يمانى :

نام درخشان ترين ثوابت اسمان ما است که در هر ثانيه 18 تا 22 ميل از منظومه شمسى دور ميشود و در زمان بطلميوس رنگ آن چون مريخ سرخ بوده و اينک سپيدى است که بکبودى زند ، و آن را شعراى عبور نيز خوانند . يمانى گويند که بطرف جنوب تابد و يمن به سمت جنوب غرب است . (دهخدا و ناظم الاطباء)

شَعشَعانى :

مرد دراز نيکو خلقت .

شَعشَعة :

تابندگى . روشنى . آب آميختن شير را .

شَعف :

شيفته کردن دوستى کسى ، دل کسى را .

شَعَف :

پوشيدن دوستى دل کسى را . شدت بيم .

شُعله :

زبانه آتش .

شُعلَه :

سيد محمد طيب متخلّص به شعله اصفهانى از گويندگان و شعراى قرن دوازدهم هجرى بوده واز حکمت طبيعى و الهى و علم طب برخوردار بوده و چندى طبابت مى کرد ، اشعار او به طرز قصيده بوده . وى در سال 1225 هـ . ق درگذشت .

شَعو :

کسى که تازيان را حقير شمارد و آنان را بر عجمان ترجيح ندهد .

شُعوبية :

فرقه اى از مسلمانان که به تحقير شأن عرب و اهانت بر آنان ايستادند و منشأ اين فرقه مواليان و بعضى ابنائ اماءاند . گويند آنگاه که معاويه زياد ابن ابيه را به پدر خود ابوسفيان پيوست زياد دانست که عرب چون از حقيقت امر آگاهند به اين استلحاق گردن ننهند از اين رو کتابى در مثالب عرب کرد و هر گونه نقص و عيب و عار بديشان منسوب داشت . و هم گويند که هشام بن عبدالملک به نضر بن شميل و خالد به سلمه مخزومى امر فرمود تا کتابى در مثالب و مناقب عرب تصنيف کردند و در اين کتاب ذکرى از قريش نبود و سپس هيثم بن عدى که از ادعياء يعنى در نسب متهم بود در مثالب اهل شرف از عرب کتابى کرد و هم ابو عبيده معمر بن المثنى اکه پدر او از يهود بود و مردم باسعه علم و احاطه فضل وى او را به يهودى بودن پدرش نکوهش مى کردند کتابى در مثالب عرب نوشت و پس از آن علان به الحسن الشعوبى الوراق که منسوب به زندقه بود کتابى به امر طاهر بن الحسين در مثالب عرب نگاشت و در آن کتاب از مثالب بنى هاشم و سپس بطنهاى قريش آغاز کرد بعد از آن به ديگر قبايل عرب پرداخت وهر رذيله و قباحتى را به عرب نسبت کرد و طاهر بن الحسين او را سى هزار درهم صلت داد و پس از آن ابن غرسيه رساله بليغ در تفضيل عجم بر عرب نوشت ، لکن اين کتب از ميان بشده است و تنها پاره هايى از بعض آن در کتب ادب و تاريخ بر جايست . (يادداشت دهخدا)

دين اسلام دين برادرى و برابرى است .

و امتياز هر کس در اين دين مبين بر مبناى تقوى و فضيلت اوست چنانکه در آيه شريفه « انا خلقنا کم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقيکم » آمده است . عرب در صدر اسلام مبشر اين اصل بود ولى بعداً بخصوص در دوره بنى اميه سياست عربى محض در ميان آمد وهمه مناصب و مشاغل تا پايان آن دوره به عرب اختصاص داشت و به اقوام ديگر کمال تحقير واهانت مى شد اين تحقير و اهانت بر ملل تابع مخصوصاً ايرانيان که تمدن درخشانترى داشتند گران مى آمد واز اين رو براى مقابله با عرب سه راه زير را پيش گرفتند :

1 ـ قيام سياسى مانند قيام ابو مسلم که بالنتيجه به تشکيل دولتهاى مستقل ايرانى منتهى شد .

2 ـ قيام عليه آيين اسلام و تعمد در در تخريب آن که در حقيقت نوعى مقاومت منفى بر ضد حکومت اسلامى بود و در عصر بنى عباس با شدت عجيب ادامه يافت و با مقاومت سخت خلفا مواجه گرديد .

3 ـ قيام اجتماعى و ادبى که بوسيله دسته اى به نام شعوبيه صورت گرفت . ظهور اين دسته از عهد اموى است و اينان در آغاز کار عبارت بودند از گروهى که بر غرور و خود پسندى عربها و تحقير ساير اقوام به ديده انتقاد مى نگريستند و مى گفتند که اسلام با چنين فکرى مخالف است و تفاخر بين احزاب و قبايل را ممنوع و به حکم آيه فوق برترى را از راه تقوى دانسته است و چون اين دسته به آيه شريفه مذکور استدلال واستناد مى کردند آنان را شعوبيه خواندند .

شعوبيه نخست (در دوره بنى اميه در مقابل مفاخرت عرب بر نژاد خويش دم از تساوى مى زدند ولى بعداً تفضيل عجم بر اعراب را عنوان کردند .

اصطلاح شعوبيه ـ اين اصطلاح از عهد بنى عباس مشهور گشت و درعهد بنى اميه با وجود ظهور آنان نام شعوبيه بديشان اطلاق نمى گشت .

در عهد بنى عباس ايرانيان بواسطه کسب قدرت در دستگاه خلافت فرصت خوبى براى نشر افکار و عقايد خود يافتند و به تأليف کتابها و انشاد اشعار در تفضيل عجم بر عرب پرداختند و برخى از بزرگان ايرانى آنان را در اين راه تشويق مى کردند چنانکه طاهر بن حسين به علان شعوبى بخاطر نوشتن کتابى در مثالب عرب صلتى بزرگ بخشيد .

شعوبيه از اوايل رن دوم تا چهارم بشدت مشغول تبليغ افکار و عقايد خود بودند و شعراى بزرگ ايرانى در ترويج شعوبيه شعرها ساختند چون خريمى و متوکلى در قصيده اى که يعقوب ليث براى خليفه فرستاد چنين گفت :

انا ابن الاکارم من نسل جم

و حائز ارث ملوک العجم

فقل لبنى هاشم اجمعين

هلموا الى الخلع قبل الندم

فعودوا الى ارضکم بالحجاز

لأکل الضباب و رعى الغنم

از جمله مؤلفين شعوبى ابو عثمان سعيد بن حميد بختکان و هيثم بن عدى و سهل بن هارون دشت ميشانى و علان شعوبى و ابو عبيده و بسيارى ديگر از ميهن پرستان ايرانى که هر يک در مثالب عرب و تفضيل عجم بر عرب کتابها نوشتند , اين کتابها بمرور بر اثر تغيير روش فکرى ايرانيان و نفوذ شديد اسلام و علل ديگر از ميان رفت ولى اثر بزرگ آن يعنى قيام براى کسب استقلال از دست رفته بر جاى ماند . (تاريخ ادبيات در ايران تأليف دکتر صفا : 26 ـ 23)

شَعوَذَة :

چابکى و تردستى .

شعور :

دانستن از طريق حسّ . و بتعبير ديرگ ادراک شيء من غير ثبات . چون ادراک بدون استثبات باشد ان را شعور خوانند و چون وقوف بر تمامى معانى حاصله باشد آن را تصور نامند .

شعور حيوانات :

يا حسّ پنهانى آنها .

از حضرت رسول (ص) روايت شده که فرمود : بدورانى که چوپانى گوسفندان و شترانى بعهده داشتم و هيچ پيغمبر نبوده که پيش از بعثتش حرفه چوپانى نداشته باشد گاه ميشد که حيوانها بدون هيچگونه سببى ناگهان همه از جا ميپريدند و رم مى کردند ، بسى تعجب ميکردم ، تا اينکه (پس از بعثت) جبرئيل بمن گفت : هر گاه کافر در قبر ضربتى به وى رسد همه موجودات جهان جز جن وانس آن صدا را بشنوند واز هول ان بوحشت افتند . (بحار : 6 / 226)

از امير المؤمنين (ع) آمده که فرمود : چون صداى درازگوش و سگ بشنويد از شيطان رجيم پناه بريد که آها ميبينند و شما نمى بينيد .

محمد بن عذافر گويد : بامام صادق (ع) عرض کردم : بسا شود که پرنده را از جاى دورى رها کنند و بخانه صاحبش برگردد ؟

فرمود : پرنده بحسّ و شناخت خود از سى فرسخى و به کشش روزيش از بيش از سى فرسخى بخانه صاحبش باز ميگردد . (بحار : 76 / 175 و 65 / 22)

شعيا :

يکى از پيغمبران بنى اسرائيل که به آمدن عيسى و محمّد عليهما الصلوة و السلام بشارت داد . اشعيا نيز گويند و نسبش به سليمان ميرسد .

در حديث مناظره حضرت رضا (ع) با علماى اديان آمده که آن حضرت به جاثليق نصرانى فرمود : شما نصارى از کتاب شعيا پيغمبر چه اطلاعى داريد ؟ وى گفت : من حرف حر آن ميدانم . حضرت خطاب به او و نيز به رأس الجالوت فرمود : « اى مردم من عکس درازگوش سوار را که لباس نور بتن داشت و نيز شتر سوار را که نورش بسان نور ماه ميدرخشيد ديده ام » ؟ آنها گفتند : آرى اين سخن شعيا ميباشد . سپس فرمود : در همين تورات فعلى شما آمده که شعيا گفت : « دو سوار را ديدم که نورشان زمين را روشن ميساخت يکى بر درازگوش سوار بود و ديگر بر شتر » اين درازگوش سوار و شتر سوار کيست ؟ راس الجالوت گفت : نميدانم . (حضرت فرمود : اما درازگوش سوار عيسى (ع) و اما شتر سوار محمّد (ص) ميباشد ... (بحار : 14 / 162)

شعيب :

(که گويند نام اصلى او يثرون بوده) اين مکيل بن يشجب بن مدين بن (اسحاق بن) ابراهيم خليل . مادر مکيل دختر لوط بوده ، پيغمبرى از نسل ابراهيم خليل که طبق روايات پس از هود و صالح و اندکى پيش از موسى ميزيسته و پدر زن موسى بوده .

شعيب نابينا بود و هر گاه پيغمبر اسلام از او نام ميبرد وى را خطيب الانبيا ميخواند که وى در وعظ و ارشاد قومش زبانى گويا و بليغ داشته و خداوند او را بقوم ايکه ، اهل مدين مبعوث نمود و آنان که کافر بودند در فراخى نعمت و فراوانى ارزاق مى زيستند چنانکه از امام صادق (ع) آمده : اينکه شعيب بقوم خود گفت : « انّى اراکم بخير » مرادش اين بود که قيمت اجناستان ارزان است . و آنان در داد و ستد کم فروشى ميکرد و اموال يکديگر را تباه ميساختند .

حضرت شعيب هر چه آنان را نصيحت نمود کمتر پذيرفتند تا عاقبت خداوند بادى گرم چون شعله آتش بر آنها فرستاد و آ«ان از شدت گرما به بيابان گريختند ناگهان ابرى پديد آمد و آنها بسايه ابر پناه بردند ولى آن ابر آتشى بود و همه را بسوزاند (کامل ابن اثير) . وى صدو چهل سال عمر کرد (سفينة البحار) . از امام صادق (ع) آمده که خداوند پنج تناز پيامبران را عرب زبان مبعوث نمود : هود و صالح و اسماعيل و شعيب و محمد (ص) و شعيب از خوف خدا و محبت او بسيار ميگريست .

روزى اصحاب امير المؤمنين (ع) به وى عرض کردند : ما را داستاين از گذشتگان گوى . فرمود : شعيب پيغمبر قوم خود را بپرستش خدا خواند و در اين راه رنجها برد تا پير و فرسوده گشت سپس از آنها غايب شد و پس از مدتى بصورت جوانى بنزد آنها بازگشت و مجدداً بدعوت پرداخت . آنها گفتند : آن روز که تو پير بودى ما سخنت را نپذيرفتيم چگونه گفتار چون تو نوجوان بپذيريم ؟!و حضرت اين داستان را مکرر ميگفت .

از امام سجاد (ع) آمده که نخستين کسى که کيل و وزن اختراع نمود شعيب بود و در آغاز ، قومش کيل و وزن را بطور وافى و کامل ادا مينمودند ولى پس از مدتى شروع کردند به کم فروشى و خيانت در کيل و وزن که بعذاب زمين لرزه دچار گشتند .

از امام باقر (ع) روايت شده که خداوند به شعيب وحى نمود : صد هزار نفر از قومت عذاب خواهم کرد ، چهل هزار از بَدان و شصت هزار از نيکان . عرض کرد : پروردگارا نيکان بچه سبب عذاب شوند ؟ فرمود : زيرا آنان با بدان سازش نمودند و در مورد خشم من بخشم نيامدند . (بحار : 12 / 382)

شعيب :

بن يعقوب عقرقوقى خواهر زاده ابو بصير يحيى بن قاسم از اعيان شيعه و موثّقين اصحاب امام صادق و امام کاظم (ع) و داراى يکى از اصول اربعمأة ميباشد .

شَعير :

نام غله معروف که بفارسى جو گويند .

عن ابى الحسن الرضا (ع) قال : « ما من نبى الّا و قد دعا لا کل الشعير و بارک عليه ، و ما دخل جوقاً الّا و اخرج کلّ داء فيه ، و هو قوت الانبياء و طعام الابرار ، ابى الله تعالى ان يجعل قوت انبيائه الّا شعيراً » . (بحار : 11 / 66)

شَعِيرَة :

واحد شعير يعنى کى دانه جو .

امير المؤمنين (ع) : « والله لو اُعطِيتُ الاقاليم السبعة بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جُلبَ شعيرةٍ ما فعلته » . (نهج : خطبه 224)

شَغار :

در لغت بمعنى برداشتن سگ است پاى خود را هنگام شاشيدن ونيز به معنى تهى بودن آبادى از سکنه است . نام نوعى ازدواج است که در جاهليت متداول بوده و در اسلام حرام ميباشد و آن عبارتست از اينکه يکى بديگرى بگويد : دخترت يا خواهرت را بمن ده تا دختر يا خواهرم را بتو دهم که هر يک مهر ديگرى باشد . در حديث آمده « لا شغار فى الاسلام » . (کافى : 5 / 361)

امير المؤمنين (ع) فرمود : پيغمبر (ص) نهى نمود از اينکه يکى بديگرى بگويد : خواهرت را بمن تزويج کن تا من خواهرم را بکابين تو در آورم . (بحار : 76 / 329)

شَغاف :

غلاف دل يا پرده آن . سويداى دل .

شغال :

نام حيوانى از نوع سگ و برزخ ميان روباه و گرگ . بعربى ابن آوى گويند .

شَغَب :

بر انگيختن فتنه و شر را بر قومى .

شَغب :

انحراف ورزيدن از راه وميل کردن از آن .

شَغر :

برداشتن سگ يا پاى خود را .

شَغف :

رسيدن دوستى مر غلاف دل کسى را . « قد شغفها حبا » ، اى دخل حبه تحت شغافه ، فرا گرفتن وى را دوستى او .

شَغل :

شُغل . در کار داشتن کسى را . مشغول کردن . « شغلتنا اموالنا و اهلونا » . (فتح : 11)

على (ع) : « يا ايها الناس ! طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس ، و طوبى لمن لزم بيته و اکل قوته و اشتغل بطاعة ربّه و بکى على خطيئته ، فکان من نفسه فى شغل ، و الناس من فى راحة » (نهج : خطبه 176) .

« من نظر فى عيب نفسه شغل من عيب غيره » . (بحار : 77 / 284)

شُغُل :

اشتغال . سرگرمى . مشغول بودن . « ان اصحاب الجنة اليوم فى شُغُل فاکهون » . (يس : 55)

شَفّ :

جامه بسيار تنگ و نازک . ج : شُفوف .

شَفا :

کرانه . لب . دَم . کوشه . ج : اشفاء . « شفا جُرُف » : کناره وادى و آبگير و تالاب . « على شفا حفرة من النار » : بر کناره مغاکى از آتش . « على شفا جرف هار » : بر کنار گذرگاه سيل خالى شده .

شِفاء :

تندرستى دادن کسى را . بهبودى از مرض . راغب گويد : اشفاء من المرض : رسيدن بکنار سلامتى است ، بعدا به خود سلامتى شفا گفتند . « و اذا مرضت فهو يشفين » : چون بيمار شوم او (خدا) مرا تندرستى دهد (شعراء : 80) . « و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين ... » : از قرآن فرو ميفرستيم مطالبى را که مؤمنان را شفا و رحمت بود و ستمگران را جز زيان نباشد . (اسراء : 82)

از حضرت رسول (ص) روايت است که فرمود : بر شما باد به دو شفاء : عسل و قرآن .

و فرمود : خود را شفا دهيد به آنچه که خداوند خود را بدان ستوده و مدح کرده پيش از اين که آفريدگانش او را بستايند و آن « الحمدلله » و « قل هو الله احد » است ، پس هر که قرآن او را شفا ندهد او را شفائى نباشد . (کنزالعمال : حديث 28104)

در ميان پيامبران حضرت عيسى (ع) يکى از معجزاتش شفاى بيماران بوده که در عصر او بيمارى شيوع داشته و گويند بسا در يکروز پنجاه هزار بيمار به او مراجعه ميکرد و بدست او شفا مى يافت و هر که توان آمدن نداشت خود ببالين او ميرفت . آنها را بدعا شفا ميداد و با آنها شرط ميکرد که ايمان آورند .

در حديث از شفاجوئى به آبهاى گرم معدنى نهى شده از جمله چيزهايئى که در حديث شفا بخش آمده عسل و ريزه طعام و نيمخورده مؤمن ميباشد . (سفينة البحار)

شفا در تربت امام حسين (ع) به « حائر » رجوع شود . شفا بدعا ، به « دعا » رجوع شود . (بقره : 48 و تفاسير مجمع ، المنار ، الاء الرحمن)

شَفاعت :

خواهش گرى و پايمردى و پادر ميانى و وساطت نمودن براى دستيابى شخصى به منفعتى يا رها گشتن از مضرتى .

شفاعت ، گاه در امرودنيوى باشد و گاه در امر آخرتى . شفات در امور دنيوى باشد و گاه در امر آخرتى . شفاعت در امور دنيوى را قرآن بدو بخش تقسمى نموده : شفاعت نيک و شفاعت بد ، که فرموده : « من يشفع شفاعة حسنة يکن له نصيب منها * و من يشفع شفاعة سيئة يکن له کفل منها » (نساء : 85) .

شفاعت نيک ، چنان که شفاعت درباره مظلومى در دفع ظلم از او ، و يا اصلاح و سازوارى دادن ميان دو مسلمان باشد . و شفاعت بد ، مانند سخن چينى نمودن يا وساطت کردن در گذشت نمودن حاکم از حدّى از حدود شرعية و از اين قبيل . به « وساطت » رجوع شود .

و اما شفاعت در امر آخرت ، يعنى شفاعت انبياء و اولياء خدا در روز قيامت به پيشگاه خداوند و طلب عفو و مغفرت جهت بندگان ، ميان فِرَق اسلامى محل خلاف است : معتزله و خوارج اصولا مسئله شفاعت را منکر شده اند و گويند کسى که بدوزخ رفت دگر از آن نجات نيابد . عموم شيعه و اهل سنت و اشاعره و کراميه گويند شفاعت محقق است و بزرگان اديان شفاعت گنهکاران کنند تا از عذاب دوزخ نجات يابند (از ملل و نحل ابن حزم) برخى آيات قرآن در بادى نظر دلالت بر عدم ثبوت شفاعت دارند مانند اين آيه « و اتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعة و لا يؤخذ منها عدل و لا هم ينصرون » بترسيد از روزى که کسى کسى را کفايت نکند و شفاعتى از او پذيرفته نشود و فدائى از او گرفته نشود و يارى نشوند (بقره : 45) و بعضى آيات ثبوت شفاعتى را مى رسانند ، مانند اين آيه « يومئذ لا تنفع الشفاعة الّا من اذن له الرحمن و رضى له قولا » اين روز شفاعت سود ندهد جز آنکس که خداوند او را اذن دهد و سخنش را بپسندد (طه : 108) و آيه « من ذاالذى يشفع عنده الّا باذنه » کيست که جز باذن خداوند بنزد او شفاعت کند (بقره : 256) و نظاير آن . چنانکه از ظاهر دو بخش آيات نفى شفاعت و اثبات آن بر ميايد آيات نافيه مطلق و آيات مطلق و آيات مثبته مقيد ميباشد و چنانکه در جاى خود مقرر است در مثل اين گونه موارد اختلاف بين ادله ، مطلق بر مقيد حمل ميشود و نتيجه اين ميشود که شفاعت بطور مطلق منفى و با قيد اذن خدا ثابت است . ولى با قطع نظر از اين قاعده مسلّم اصولى و علاوه بر تواتُر اخبار و احاديث که در اين باره بطرق شيعه و سنّى آمده بايد دانست که بخش نافى آيات بکلى از شفاعت معهود و محل بحث منصرف است و مراد از آن آيات شفاعتى است که بت پرستان در حق بتهاى معبود خويش قائل بودند و ميگفتند : « هؤلاء شفائنا عندالله » و خداوند به آيه « و لا تنفع الشفاعة عنده » و مانند آن قطع طمع آنها را کرده است ، و در حقيقت آن نوع شفاعت که آنها معتقد بودند شرک در عبادت است و خداوند آن را نفى نمود ، اما شفاعت بدين معنى که ولى خدا به پيشگاه خداوند طلب عفو و گذشت از جرائم فردى يا افرادى کند و درخواست ولى خدا ضميمه درخواست خود مجرم شود ـ که معنى شفاعت همان ضميمه است ـ با هيچ قاعده عقلى و سمعى منافاتى ندارد چنانکه خداوند به پيغمبرش ميفرمايد : « و استغفر لهم » مرحوم شيخ ابو جعفر محمد بن على بن بابويه قمى معروف به صدوق در کتاب « اعتقادات » که مبين اعتقادات شيعه است ميگويد : اعتقادنا فى الشفاعة انها لمن ارتضى دينه من اهل الکبائر و الصغائر ، فاما التائبون من الذنوب فغير محتاجين الى الشفاعة . قال النبى (ص) : « من لم يؤمن بشفاعتى فلا اناله الله شفاعتى » . و قال (ص) : « لا شفيع انجح من التوبة » . و الشفاعة للانبياء ، و فى المؤمنين من يشفع مثل ربيعة و مضر ، و اقلّ المؤمنين من يشفع ثلاثين الفا . و الشفاعة لا تکون لاهل الشک و الشرک و لا لأهل الکفر و الجحود ، بل يکون للمذنبين من اهل التوحيد . (اعتقادات صدوق : 44)

و اما شفاعت از نظر اهل سنت و جماعت :

اجمع اهل السنة و الجماعة على وقوع الشفاعة فى الآخرة وجوب الايمان بها ، لصريح قوله تعالى : « يومئذ لا تنفع الشفاعة الّا من اذن لا الرحمن و رضى لا قولا » (طه : 109) . و قال ـ عزّ من قائل ـ « و لا يشفعون الا لمن ارتضى » (انبياء : 28) و قد جائت الاحاديث التى بلغت بمجموعها حدّ التواتر بصحة الشفاعة فى الآخرة لمذنبى المسلمين ، فيشفع له من يأذن له الرحمن من الانبياء و الملائکة و صالحى المؤمنين .

جاء فى حديث الشفاعة : « فيقول الله ـ عزّوجل ـ شفعت الملائکة و شفع النبيون و شفع المؤمنون و لم يبق الّا ارحم الراحمين فيقبض قبضة من النار فيخرج منها قوما لم يعملوا خيرا قط ... » الخ . (الموسوعة الفقهية : 26 / 132)

« روايات شفاعت از طرق اهل سنت »

پيغمبر اکرم (ص) فرمود : (در قيامت) آنقدر شفاعت کنم و آنقدر مرا بشفاعت بخوانند که گويم : پروردگارا ! اجازه ده درباره هر گوينده « لا اله الّا الله » شفاعت نمايم . ندا آيد که اين کار نه ترا رسد و نه هيچ کس ديگر را ، اين بمن مربوط است .

آنگاه (برحمت واسعه پروردگار) هيچ گوينده لا اله الّا الله نماند جز اينکه از دوزخ برون آيد .

و فرمود در قيامت پنج شفيع بشفاعت برخيزند : قرآن و رحم (براى آنکس : صله آن را رعايت کرده باشد) و امانت و پيامبرتان و خاندان او .

و فرمود : روز قيامت (دامنه شفاعتم آنقدر گسترده باشد که) شفاعت درباره کسى کنم که باندازه بال پشه اى ايمان در دلش باشد .

و فرمود : به شفاعت يکتن از افراد امتم بيش از افراد قبيله بنى تميم به بهشت روند .

و فرمود : شفاعت من ويژه آن گروه از امتم بود که اهلبيتم را دوست دارند و پيروان من تنها آن گروهند .

و فرمود : نخستين شفاعت کننده در قيامت پيامبرانند و سپس علماى و سپس شهدا . (کنزالعمال)

« روايات شفاعت از طريق شيعه »

در حديث امير المؤمنين (ع) از رسول اکرم (ص) آمده که فرمود : هر آنکس که بحوض من ايمان نداشته باشد خداوند وى را به آن نرساند و ره که بشفاعتم مؤمن نباشد خداوند آن را نصيبش نگرداند . سپس فرمود : همانا شفاعت من از آن گروهى از امتم ميباشد که بگناهان بزرگ دست زده باشند و اما نکوکاران که چيزى بر آنها نيست .

بشر بن شريح بصرى گويد : بامام باقر (ع) عرض کردم : اميد بخش ترين آيه قرآن کدام آيه است ؟ فرمود : جماعت (دانشمند محل) شما در اين باره چه ميگويند ؟ گفتم : آنها اين آيه را اميد بخش ترين ميدانند « يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله » (اى بندگان که درباره خويش ستم را از حد گذرانده ايد از رحمت خدا نوميد مرگديد) .

فرمود : ولى ما خاندان نبوّت چنين نگوئيم . گفتم : پس از نظر شما کدام آيه اميد بخش ترين است ؟ فرمود : ما ميگوئيم ؟ « و لسوف يعطيک ربک فترضى » (پروردگارت آنقدر بتو « اى محمد عطا خواهد نمود که خوشنود گردي) بخدا سوگند که آن شفاعت است ، بخدا سوگند که آن شفاعت است ، بخدا سوگند که آن شفاعت است .

محمد بن ابراهيم بن کثير گويد : ما جمعى بعيادت ابونواس رفتيم که وى بيمار بود و بهمان مرض از جهان درگذشت . عيسى بن موسى هاشمى به وى گفت : تو اکنون در اخرين روز از روزهاى دنيا و نخستين روز از روزهاى آخرت ميباشى و بين تو و خدا گناهانى است (ابونراس با اينکه شيعه مذهب بود بدربار عباسيان عمرى بعياشى گذرانده بود) توبه کن . ابو نواس گفت : مرا برخيزانيد و تکيه ام دهيد .

چون نشست گفت : تو مرا از خدا بيم ميدهى ؟! حديث کرد مرا حماد بن سلمه و او از ثابت بنانى و او از انس بن مالک که پيغمبر (ص) فرمود : من شفاعتم را براى اهل کبائر از امتم ذخيره کرده ام . تو فکر ميکنى من مشمول چنين شفاعت گسترده اى نباشم ؟!

سماعة بن مهران (يکى از ياران نيک امام) بر امام صادق (ع) وارد شد ، حضرت به وى فرمود : اى سماعه از نظر اين مردم بدترين گروه کدام گروه ميباشد ؟ عرض کرد : آنها ما شيعه را بدترين گروه ميپندارند .

حضرت از شنيدن اين سخن آنچنان بخشم آمد که گونه هايش گلگون گشت و تکيه داده بود راست بنشست و فرمود : اى سماعه گفتى بدترين گروه از نظر مردم کدام گروهند ؟ عرض کرد : بخدا سوگند دروغ نگفتم ف آنها ما را بدترين دانند چه ما را کافر و رافضى ميخوانند . حضرت نگاه تندى به وى کدر و فرمود : چگونه خواهيد بود آن هنگام که شما را به بهشت برند و آنها را بدوزخ سوق دهند و آنها بشما بنگرند و گيوند « ما لنا لا نرى رجالا کنا نعدهم من الاشرار » ؟! اى سماعه هر يک از شما که مرتکب گناهى شود ، ما بپاى خود بدرگاه خدا رويم و او را شفاعت کنيم و شفاعت به پيشگاه خداوند پذيرفته خواهد بود ؛ بخدا سوگند ده تن از مشا بدوزخ نرود بخدا سوگند سه نفر از شما بدوزخ نرود ، بخدا سوگند يکنفرتان بدوزخ نرود پس تا بتوانيد تلاش کنيد درجات خويش را در بهشت بالا بريد و به پرهيزکارى دشمنان خود را غمگين سازيد .

از آن حضرت رسيده که هر مؤمن را پنچ وقت بود در قيامت که در آن پنج ساعت به شفاعت برخيزد . نيز از آن حضرت آمده که زاير امام حسين (ع) در قيامت صد تن از کسانى را که مستحق دوزخ بوند شفاعت نمايد .

اين حديث شريف نيز از آن حضرت است : کسانى که مرتکب گناهانى شده و مستوجب حد شرعى باشند مسلمانند اينان نه مؤمنند ونه کافر ، زيرا خداوند هيچ مؤمن را بدوزخ نبرد چه وى را وعده بهشت داده و هيچ کافر را از دوزخ بيرون نبرد که او را وعيد خلود در دوزخ داده و سايرين را هر کس خود بخواهد ببخشد ، پس مستحقين حد فاسقند ، نه مؤمنند و نه کافر و در آتش جاويد نمانند و روزى از آتش بيرون آيند و شفاعت براى اين گروه و گروه مستضعفين (قاصرين از فراگيرى احکام) ميباشد بدين شرط که عقايدشان مرضى خداوند باشد .

از رسول (ص) روايت شده که فرمود : شيعه على (ع) را کوچک مپنداريد که يکى از آنها ميتواند بشمار دو قبيله ربيعه و مضر (دو تيره پر جمعيت عرب) شفاعت نمايد .

امير المؤمنين (ع) فرمود : ما شفاعت کنيم و دوستان ما نيز شفاعت کنيم و دوستان ما نيز شفاعت خواهند کرد .

امام صادق (ع) فرمود : چون روز قيامت شود خداوند ، عالم و عابد را را بصحنه آرد ، چون هر دو برابر خدا باستند به عابد گفته شود به بهشت رو ولى عالم را گويند بدين سب که مربّى مردم بودى آنها را شفاعت کن .

امير المؤمنين (ع) فرمود : شفاعت گرى دست باز تر از توبه نيست .

امام صادق (ع) فرمود : مؤمن در قيامت همه افراد خانواده اش را شفاعت کند حتى خدمتکار خويش را .

امام باقر (ع) فرمود : زن را شفيعى نزد خدا موفق تر از همسرش نباشد . (بحار : 8 / 34 و 6 / 19 و 101 / 77 و / 81 / 345)

شُفافَة :

باقى آب در کوزه و ظرف .

شفتالو :

نوعى ميوه که بعربى خوخ گويند . آلو شامل آنست ، به اين واژه رجوع شود .

شفتى :

حجة الاسلام سيد محمد باقر بن سيد تقى موسوى النسب شفتى رشتى الاصل اصفهانى الموطن و المدفن از اعاظم علماى اماميه ، فقيه ، اصولى ، اديب نحوى ، رجالى و رياضى بوده . وى از ثرت و مکنت و نفوذى فراوان برخوردار بوده و حدود شرعيه را اجرا مينموده است .

تحصيلات او در نجف اشرف و در محضر اساتيد بزرگى چون وحيد بهبهانى و سيد بحر العلوم و کاشف الغطاء و ملا مهدى نراقى و ميرزاى قمى بوده و مرکز زعامتش اصفهان بوده و در آنجا بسال 1260 هـ ق در گذشته است . وى را تأليفاتى است از جمله : آداب صلاة الليل و فضلها ، الاجازات ، اصحاب الاجماع ، تميز مشترکات الرجال .

شَفرة :

کارد بزرگ .

شَفع :

جفت کردن يعنى افزودن يک واحد به يک . مقابل و تر که فرد و بدون ضميمه است . نام نمازى دو رکعتى که بعد از نماز شب ادا ميشود .

روايت شده که در رکعت اول نماز شفع بعد از حمد سوره « قل اعوذ برب الفلق » و در رکعت دوم سوره « قل اعوذ برب الناس » خوانده شود (وسائل : 6 / 133) . در روايت ديگر آمده که در هر دو رکعت پس از حمد سه بار « قل هو الله احد » خوانده شود . (وسائل : 4 / 55)

به « نافله » و « نماز » نيز رجوع شود .

شُفعَة :

ضميمه کردن چيزى بر چيزى که دارد تا زياده گردد . در اصطلاح فقه تملک عقار باشد عليه خريدار بمثل بهائى که داده است . توضيح آنکه اگر کسى با کسى در زمين يا درخت شريک بود بنحو مشاع و شرى سهم خود را بديگرى بفروشد آن شريک ميتواند همان قيمت را بخريدار بدهد و آن را از او باز پس بگيرد . و اين حق را شفعه گويند . (لمعه دمشقيه)

ثبوت حق شفعه در اموال غير منقول که قابل قسمت باشد مانند اراضى و عقار و اشجار بى اشکال است ، اما در منقول ، همچون فرش و ظرف و کشتى و يا غير منقول که قابل تقسيم نباشد ، مانند نهرهاى کوچک و راههاى مشترک باريک ، محل اشکال است ، سزاوار است شريک و مشترى در اين موارد احتياط را رعايت نمايند ، و مشترى درخواست شريک را مبنى بر اخذ به شفعه ننمايد ، و مشترى در خواست شريک را مبنى بر اخذ به شفعه اجابت کند .

شفعه به بيع اختصاص دارد ، پس اگر مالى به صلح يا هبه يا يکى ديگر از معاملات جز بيع به ديگرى منتقل شد شريک نميتواند اخذ به شفعه کند .

حق شفعه تنها در موردى ثابت است که مال بين دو نفر مشاع باشد ، پس اگر شرکاء بيش دو نفر بود شفعه اى نخواهد بود .

اِعمال حق شفعه ، ميتواند بگفتار باشد ، چنان که بگويد : حق شفعه خويش را عملى ساختم ، يا شفعه ام را گرفتم ، و مى تواند به عمل باشد ، چنان که مبلغ ثمن را به مشترى تسليم کند .

در صورتى ميتواند اخذ شفعه کند که تمام بها را نقداً بپردازد ، پس اگر بگويد : همه بها يا بعضى از آن را بعداً مى پردازم ، و آن را به بعد موکول کند حقش ساقط مى شود .

شريک ، محض اطلاع بر وقوع بيع مى بايست به مطالبه شفعه اقدام ورزد ، پس اگر با علم و اطلاع بيش از قدر متعارف به اخذ شفعه اهمال و تأخير نمود حقش ساقط است .

حق شفعه قابل اسقاط است .

حق شفعه به موت شريک به وارث منتقل مى رگدد . (تحرير الوسيله)

شَفَق :

سرخى افق پس از غروب آفتاب تا نماز خفتن . « فلا اقسم بالشفق * و الليل و ما وسق » . (انشقاق : 16 ـ 17)

در روايات منقول از حضرات ائمه معصومين ، شفق به سرخى مغرب معنى شده است . مالک ، شافعى ، اوزاعى و غيره نيز چنين معنى کرده اند ، ولى ثعلب آن را سفيدى افق معنى کرده و ابو حنيفه همين را اختيار نموده است . فرّاء گويد : شنيدم از عربى که مى گفت : اين لباس سرخ است مانند شفق . (مجمع البحرين)

شَفَقَت :

مهربانى . مهر . رحم . عطوفت آميخته با خوف ، چنان که گويى : بر تو بيمناکم (اشفق عليک) . به « اشفاق » نيز رجوع شود .

شفوف :

جِِ شَفّ و شِفّ ، به عنى جامه تُنک و پرده تُنک .

شَفَة :

لب ، اصل آن شفوة يا شفهة است .

تثنيه آن شفتين و شفتان ، و جمع آن شِفاه است . « الم نجعل له عينين * و لسانا و شفتين » (بلد : 9)

شَفَهِية :

منسوب به شفه (لب) . حروف شفهية : سه حرف « ب » و « م » و « ف » .

شَفى (با الف آخر) :

اندک . « ما بقى منه الّا شفى » : جز اندکى از آن نمانده .

شَفير :

کرانه هر چيز . شفير الوادى : لب درّه . شفير جهنم : کنار دوزخ . عن رسول الله (ص) : « اذا کان يوم القيامة نصب الصراط على شفير جهنم ، فلا يجاوز الا من کان معه برائة بولاية على بن ابى طالب » . (بحار : 39 / 308)

و عنه (ص) : « الا و من تولى عرافة قو حبسه الله ـ عزوجل ـ على شفير جهنم بکل يوم الف سنة و حشر يوم القيامة و يداه مغلولتان الى عنقه ، فان قام فيهم بامرالله اطلقه الله ، و ان کان ظالما هواه الله فى نار جهنم و بئس المصير » . (بحار : 75 / 343)

شَفيع :

خواهشگر که براى ديگران شفاعت خواهد . « ما من شفيع الا من بعد اذنه » . (يونس : 3)

امير المؤمنين (ع) : « لا شفيع انجح من التوبة (بحار : 6 / 19) . « الشفيع جناح الطالب » . (ربيع الابرار : 2 / 508)

شَفيق :

مهربان . فى الحديث : « لا يعدمک من شفيق سوء الظن » . (بحار : 77 / 212)

شَقّ :

کفتگى و تَرَک . ج : شقوق . شکافتن .

شَقّ :

شکافتن . دريدن . بر آمدن دندان . دشوار آمدن کارى بر کسى . انداختن کسى را در مشقت و دشوارى . « ثمّ شققنا الارض شقّاً » : سپس زمين را شکافتيم شکافتنى (عبس : 26) . « فان اتمت عشرا فمن عندک و ما اريد ان اشقّ عليک » : شعيب به موسى گفت : اگر مدّت را به ده سال تکميل کنى آن به خواست تو موکول است ، و من نخواهم که تو را در سختى و مشقت افکنم . (قصص : 27)

رسول الله (ص) : لو لا ان اشقّ على امّتى لأمرتهم بالسواک مع کلّ صلاة : اگر نه اين بود که امتم در مشقت قرار گيرند همانا به آنها دستور مى دادم که هنگام فرا رسيدن هر نماز واجب ، دندانهاى خود را مسواک کنند . (بحار : 76 / 126)

شِقّ :

پاره اى هر چيز . شق تمرة : قسمتى از يک دانه خرما . برادر . مشقت  رنج : « لم تکونوا بالغيه الا بشقّ الانفس » . (نحل : 7)