لذا به عامّة بلاد اسلامى بخشنامه كرد كه خطبا بر منابر وائمه جمعه وجماعت در مجامع ، على بن ابى طالب را سبّ ولعن نموده بيزارى خويش را از او اعلام دارند .
اين تراژدى عظيم كه ضربتى بزرگ بر پيكر اسلام بود ، قبلا به زبان پيغمبر اسلام وبه زبان خود اميرالمؤمنين (ع) پيشگوئى شده بود .
ابن عباس از حضرت رسول (ص) روايت كرده كه فرمود : هر آن كس على را مورد سبّ وشتم قرار دهد مرا سبّ نموده ، وهر كه مرا سبّ كند خدا را سبّ نموده ، وآن كس كه خدا را سبّ نمايد به دوزخ رَوَد ، و او را عذابى بزرگ در پى خواهد بود . (بحار:27/227)
چنان كه اميرالمؤمنين (ع) فرمود : «اما انّه سيظهر عليكم بعدى رجل رحب البلعوم ...» : بدانيد كه پس از من مردى با گلوى گشاده وشكمى بزرگ بر شما مسلط گردد كه هر چه بيابد بخورد ودر پى آن بُوَد كه هر چه ندارد به دست آورد ، او را بكشيد ، ولى هرگز او را نخواهيد كشت ، آگاه باشيد ! به زودى وى شما را به بيزارى وبدگوئى به من وادار سازد ، بدگوئى را ـ هنگام اجبار دشمن ـ به شما اجازه ميدهم ، كه اين ، بر درجات ورفعت مقام من ميافزايد و ـ به علاوه ـ شما را از آسيب دشمن نجات ميدهد ; اما بيزارى وبرائت ، هرگز از من بيزارى مجوئيد، كه من بر فطرت توحيد تولد يافته ودر ايمان وهجرت از همه پيشگام تر بوده ام . (نهج : خطبه 57)
ابو عثمان جاحظ گويد : معاويه در پايان خطبه جمعه خود ميگفت : «اللهم انّ ابا تراب الحَدَ فى دينك ، وصدّ عن سبيلك ، فالعنه لعنا وبيلا ، وعذّبه عذابا اليما . وكتب بذلك، الى الآفاق ، فكانت هذه الكلمات يُشارُ بها على المنابر الى خلافة عمر بن عبدالعزيز . (شرح نهج البلاغة لابن ابى الحديد : 4/56)
شمر بن عطيّة گويد : پدرم ، على (ع) را سبّ مى نمود ، شبى مردى را در خواب ديد كه به وى گفت : توئى كه على را سبّ ميكنى؟! وى آنچنان وحشت زده از خواب برخاست كه گلويش گرفته بود ودر جامه خويش پليدى كرده بود ، اين واقعه سه بار در سه شب اتفاق افتاد . (بحار:39/314)
نقل است كه ابن عباس در اين باره با معاويه سخن گفت ، وى پاسخ داد : هرگز من از اين كار دست برندارم كه اين يك وظيفه دينى ميباشد ، مگر على نبود كه به پيغمبر خيانت نمود وابوبكر وعمر را ناسزا گفت وعثمان را تنها گذاشت تا به قتل رسيد ؟! ابن عباس گفت : تو دستور ميدهى على را بر منبر لعن كنند در صورتى كه همين منبرها با شمشير على برپا شد ! معاويه گفت : من از اين كار دست برندارم تا پيران بر اين سنت بميرند وكودكان پير شوند .
اين روش در حكومت اموى برقرار بود تا گاهى كه عمر بن عبدالعزيز بر سر كار آمد و او در خطبه خويش به جاى سب على كه در آن زمان رايج بود آيه (ان الله يامر بالعدل والاحسان)را سنت كرد .
روزى ابن عباس در اواخر عمر كه نابينا هم شده بود از كنار يكى از مجالس قريش كه به على ناسزا ميگفتند ميگذشت ، عصا كش خود را گفت : اينها چه ميگويند ؟ گفت: على را دشنام ميدهند . گفت : مرا به نزديك آنها ببر . چون به آنان نزديك شد بايستاد وگفت : كداميك شما بود كه خدا را سب مى كرد ؟ گفتند : «سبحان الله» ! هر كه خداى را سب كند مشرك است . گفت : كداميكتان بود كه پيغمبر را سب ميكرد ؟ گفتند چنين چيزى نبوده ، هر كه پيغمبر را سب كند كافر است ! گفت : كداميك از شما على را سب كرد ؟ گفتند : آرى چنين چيزى بوده است . ابن عباس گفت : خدا را گواه ميگيرم ودر حضور خدا شهادت ميدهم كه از پيغمبراكرم(ص) شنيدم فرمود : هر كه على را سب كند مرا سب كرده وهر كه مرا سب نمايد خدا را سب نموده است . اين بگفت وبه راه خود ادامه داد .
حسين بن على بن الحسين (ع) گويد : ابراهيم بن هشام مخزومى والى مدينه بود ، وى هر روز جمعه ما را كنار منبر پيغمبر(ص) جمع ميكرد وخود به اميرالمؤمنين (ع) ناسزا ميگفت ، روزى وارد مجلس شدم ديدم مسجد مالامال جمعيّت است ، من كنار منبر نشستم خوابم برد ، در عالم خواب ديدم قبر مبارك شكافته شد ومردى سفيد پوست از قبر برون آمد وبه من گفت : مگر از سخنان اين مرد ناراحت نيستى ؟! گفتم : بلى به خدا سوگند . گفت : چشم بگشا وببين خدا با وى چه ميكند ؟ از هول ووحشت چشم خود بگشودم ناگهان ديدم در حالى كه مشغول سب على بود از فراز منبر پرتاب شد وبه زمين افتاد ودر حال بمُرد .
هشام كلبى از پدرش نقل ميكند كه قبيله بنى اود (در عراق) را رسم بر اين بود كه فرزندان وخانواده هاى خود را سب على(ع) تعليم ميدادند ، تا اينكه روزى يكى از آنها كه مورد خشم حجاج قرار گرفته وحجاج با خشونت با او سخن ميگفت وى در پاسخ حجاج گفت : اى اميرالمؤمنين با من چنين مگو كه هر امتياز كه در دو قبيله قريش وثقيف هست در ما نيز هست. حجاج گفت : شما چه فضيلتى داريد ؟ وى گفت : هرگز در مجالس ما بدى از عثمان گفته نميشود . حجاج گفت : آرى اين يك فضيلت . وى گفت : تاكنون يك تن از قبيله ما عليه حكومت قيام نكرده . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . آن مرد گفت : در ميان افراد قبيله ما كسى كه در جنگهاى على شركت نموده وبا او همكارى كرده باشد نبوده جز يك نفر كه او هم از چشم ما ساقط ومورد نفرت ما ميباشد . حجاج گفت : اين نيز يك فضيلت . وى گفت : هرگاه يكى از ما بخواهد با زنى ازدواج كند از نخست در باره اش تحقيق ميكند آيا ابوتراب را دوست ميدارد يا ذكر خيرى از او ميكند ؟! اگر چنين باشد با وى ازدواج نكند . حجاج گفت: اين هم يك فضيلت . وى گفت : در ميان قبيله ما پسرى كه على يا حسن يا حسين نام داشته باشد ودخترى كه به فاطمه موسوم باشد وجود ندارد . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . آن مرد گفت : زنى از قبيله ما هنگامى كه حسين (ع) وارد عراق شد نذر كرد كه اگر كشته شود ده شتر در راه خدا نحر كند وچون شنيد وى به قتل رسيده به نذر خود وفا كرد . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . وى گفت : يكى از ما را به سب على خواندند وى گفت : من حسن وحسين را نيز بر او ميافزايم . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . آن مرد گفت : اميرالمؤمنين عبدالملك در باره ما گفته : شما پس از انصار ، انصار ميباشيد . حجاج گفت : اين هم يك فضيلت . وى گفت : در كوفه هيچ قبيله اى به ملاحت وزيبائى ما نباشد . حجاج به گفته او بخنديد ورهايش ساخت .
صالح بن كيسان گويد : عامر بن عبدالله بن زبير كه يكى از خردمندان قريش بود روزى فرزندش را ديد كه على (ع) را ناسزا ميگويد . به وى گفت : اى فرزندم به على جسارت مكن زيرا هر ساختمان را كه دين بنا نهاد دنيا نتوانست آنرا ويران سازد ولى هر ساختمان را كه دنيا بنا كرد دين آنرا ويران نمود . اى فرزندم ! بنى اميّه سب على را در مجالس خويش رايج ساختند وعلى را بر منابر لعن مينمودند ولى آنها با اين كارشان گوئى بازوى او را گرفته به آسمان بردند ، واز سوئى پدران واجداد ونياكان خود را با زر و زور تجليل ومدح نمودند كه ستايش بنى اميّه سخن رايج روز شد وبه عكس هر چه بيشتر در مدح وستايش آنان ميكوشيدند گوئى از چيزى گنده تر از لاشه مردار سرپوش برميداشتند . پس اى فرزندم دست از اين كار بردار .
منهال گويد : روزى به خدمت امام سجاد(ع) رفتم ، گفتم : «السّلام عليكم ، كيف اصبحتم رحمكم الله» (چگونه صبح كرديد ودر چه حاليد) ؟ فرمود : تو مى پندارى كه از پيروان مائى ونميدانى ما در چه حاليم ؟ من اكنون در ميان قوم وتبارم بسان بنى اسرائيل در حكومت فرعون بسر ميبرم كه مردان را سر بُرند وزنان را زنده بدارند ! بهترين خلق خدا پس از پيامبر را بر منابر لعن كنند وبه كسى كه آن حضرت را ناسزا گويد جايزه دهند ، ودر حالى كه دوستان ما به جرم دوستى با ما حقّشان پايمال گردد ؟! (بحار:39/311 ـ 323 و 46/167)
مغيرة بن شعبة كه آن روز از طرف معاويه والى كوفه بود ، حجر بن عدى را امر كرد كه در جمع مردم بايستد وعلى (ع) را لعن كند ، وى امتناع ورزيد ، مغيره او را تهديد به مرگ نمود ، حجر فرياد زد : اى مردم اميرتان مرا ميگويد كه على را لعن كنم، پس همگى وى را لعنت كنيد . مردم كوفه كه مراد وى را دانستند همگى به فرياد بلند گفتند : خدا او را لعنت كند . ولى آنها مغيره را قصد كردند .
حجاج ملعون كه از سوى بنى مروان حاكم عراق بود نسبت به حضرت جسارت ميكرد ومردمان را به لعن حضرت امر مينمود ، روزى وى بر مركب خود سوار بود ناگهان يكى از افراد رعيت به پيش آمد وگفت : اى امير ! كسانم به من ستم كرده نامم را على نهاده اند ، عنايتى كرده نامم را تغيير دهيد وبه مالى مرا يارى دهيد كه مستمندم . حجاج گفت : به پاداش اين درخواست نيكو ترا به فلان نام موسوم ساختم وفلان پست را در اختيارت نهادم هم اكنون ميتوانى به سر پست خود رفته به كار خويش مشغول شوى. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد:4/58)
سَبا
(در تداول فارسى) : نام شهر بلقيس. به «سبأ» رجوع شود .
سبائية :
اصحاب عبدالله بن سبا را گويند كه على (ع) را خدا خواند وحضرت او را به مدائن نفى بلد كرد .
گمان بر اين برده ميشود كه وى يهودى وبه ظاهر مسلمان شده است ، او در باره يوشع بن نون وصى موسى نيز عقيده الوهيّت داشته .
فرق غلاة از اين شخص صادر شده وبر اين گمانند كه حضرت على (ع) به قتل نرسيده بلكه جزء خدا شده است وصداى رعد از او است بعدها به زمين رجعت خواهد كرد . (ملل ونحل شهرستانى)
به «عبدالله بن سبأ» نيز رجوع شود .
سِباب :
سبّ . دشنام . در حديث است : «سِباب المسلم فسوق وقتاله كفر» . (بحار:74/246)
سَبّاب :
بسيار دشنام دهنده .
اميرالمؤمنين (ع) : «المؤمن ... لا حقود ولا حسود ولا وثّاب ولا سبّاب ولا عيّاب ...» . (بحار:67/365)
الصادق (ع) : «من قعد عند سبّاب لاولياء الله فقد عصى الله» . (بحار:74/219)
رسول الله (ص) : «سبّاب المؤمن كالمشرف على الهلكة» . (بحار:75/160)
سَبّابَة :
انگشت شهادت ، انگشتى كه به كنار ابهام است چه هنگام سب بدان اشارت كنند .
سُبات :
خواب . خواب سبك وخفى يا ابتداى خواب در سر تا كه به دل رسد . تعطيل شدن كار . متوقف شدن كار : (وهوالذى جعل لكم الليل لباسا والنوم سباتا)(فرقان:47) . اميرالمؤمنين (ع) : «نعوذ بالله من سبات العقل» : به خدا پناه مى برم از به خواب رفتن عقل . (نهج : خطبه 224)
سَبّاح :
شناور .
سَباحة :
سباحت . شناورى .
رسول الله (ص) : «عَلِّمُوا اولادكم السباحة والرماية» : فرزندانتان را شناورى وتيراندازى ياد دهيد (وسائل:17/331) . «حق الولد على والده ـ اذا كان ذكرا ـ ان يستفره امه ويستحسن اسمه ويعلّمه كتاب الله ويطهره ويعلمه السباحة» . (وسائل:21/481)
سِباخ :
جِ سبخة . زمينهاى شوره ناك . عن سماعة ، قال : سألته (ع) عن الصلاة فى السباخ ، فقال : «لا بأس» . (وسائل:5/152)
سِباع :
جِ سَبُع . درندگان .
ابوعبدالله (ع) : «... امّا لحوم السباع فمن الطير والدوابّ فانّا نكرهه ، واما الجلود فاركبوا عليها ولا تلبسوا شيئا منها تصلّون فيه» (وسائل:4/353) . «كلّ ذى ناب من السباع ومخلب من الطير حرام» . (وسائل:24/113)
سِباق :
پيشى گرفتن . سباق الخيل : دواندن اسب در ميدان . به «سبق» رجوع شود .
سَبّاق :
سبقت گيرنده .
سَبَأ :
بن يشجب بن يعرب بن قحطان ، از سلاطين بزرگ در عهد جاهليت نخست ، گويند : نام وى عبد شمس و به قولى : عامر بوده است ، و گمان مى رود وى در قرن بيستم پيش از ميلاد مى زيسته ; بر صنعاء و ديگر بلاد يمن حكومت داشته و تاريخ نگاران وى را به شجاعت و علوّ همت ستوده اند .
گويند : وى بر اين شد كه ديگر قبايل عرب را به سيطره خويش درآورد ، به نبرد پرداخت و به آبادانى آن ديار همت گماشت و شهر مأرب را كه سدّ معروف در كنار آن است بنا كرد ، و گويند : سبأ نخستين كسى است كه در جاهليت خطبه ايراد نمود و در جمع مردم به سخن رانى پرداخت ، و پيش از آن چنين كارى معمول نبوده است ، و نيز گفته شده كه وى بابل را فتح كرد و از آن كشور باج مى گرفت . از او فرزندانى به جاى ماند كه هر يك پدر قبيله اى از عرب گرديد ، از جمله : حمير و كهلان و صيفى و بشر و نصر و افلح و زيدان و عود و رهم و عبدالله و نعمان و يشجب و شدّاد و ربيعه و مالك و زيد . (اعلام زركلى)
سَبَأ :
يكى از شهرهاى يمن است وگويند سبا لقب يشجب بن يعرب بن قحطان بن هود پيغمبر بوده .
واز حضرت رسول (ص) آمده كه وى دوازده پسر عرب زبان داشته وشش تن آنها در يمن وچهار نفرشان به شام سُكنى گزيدند، آن شش كه در يمن بودند سر سلسله كنده واشعرون و ازد ومذحج وانمار وحمير بوده وآن چهار كه در شام بودند پدر قبايل لخم وجذام وغسّان وعامله اند وسبا مقر حكومت بلقيس است .
(لقد كان لسبأ فى مسكنهم آية جنّتان عن يمين وشمال ...) خداوند به منظور پند واخطار از پيامد كفران نعمت ، داستان قوم سبأ را تذكر ميدهد وميفرمايد : كشور آنان ـ بلاد يمن منطقه سبا ـ آيتى ونشانه اى از بركت بود ، در فراخى نعمت وكثرت ارزاق زندگى ميكردند واز چپ وراست باغهاى ميوه ومركّبات ديده ميشد . وگويند آنقدر فراوانى انواع فواكه بوده كه زنى سبدى به سر مينهاد ودر ميان باغى ميگذشت بى آنكه به شاخه درختى دست زند سبد پر ميشد ، ومنطقه آنها كه سيزده شهر بود آنقدر خوش هوا بود كه نه گرماى تابستان ونه سرماى زمستان كسى را آزار نميداد وحشره گزنده اى در آنجا ديده نميشد ، بين دو كوه سدّى ساخته بودند كه درياچه اى از آب باران زمستانى به پشت آن جمع ميشد وهرگاه ميخواستند به قدر نياز دريچه اى از آن ميگشودند وباغاتشان را آبيارى مينمودند ، خداوند سيزده پيغمبر جهت هر يك از آن شهرها فرستاد كه آنان را اندرز ميدادند وميگفتند در برابر اين همه نعمت ورفاه خداى را سپاس نهيد و از او اطاعت كنيد ولى آنها طغيان نموده از فرامين خدا سرباز زدند پس خداوند بر آنها خشم نمود وبه وسيله موشى سدشان را سوراخ وديارشان ويران گشت وباغات ميوه شان از ميان رفت وبه جاى آن شمارى درخت گز ومغيلان واندكى درخت كنار روئيد واين در قبال كفران نعمت بود چنانكه فرمود : (ذلك جزيناهم بما كفروا) (اين پيامد كفران نعمت بود كه آنان را كيفر كرديم) .
عمرو بن شمر گويد : از امام صادق (ع) شنيدم كه ميفرمود : من در هنگام غذا آنقدر انگشتانم را ميليسم كه بيم آن دارم مبادا خدمتكارم مرا به شكم بارگى متهم سازد ولى چنين نيست (بلكه از كفران نعمت ميترسم) زيرا در گذشته گروهى بودند كه خداوند درهاى نعمت به رويشان گشوده ودر فراخى نعمت بسر ميبردند وآنان اهل ثرثار (سدّ) بودند كه نانشان از مغز گندم بود ، آنها بر اثر فراوانى كفران ورزيده وبه نان كثافات كودكانشان پاك ميكردند و از آن نانهاى آلوده به قدر كوهى انباشته شده بود ، روزى مردى صالح از جائى ميگذشت زنى را ديد كه بچه خود را به نان پاك ميكند ، به وى گفت : واى بر شما از خدا بترسيد ونعمت را از خويش مگريزانيد ! زن گفت : ما را از گرسنگى بيم ميدهى ؟! تا اين سد را داريم ما را از گرسنگى چه باك ؟
پس خدا بر آنان خشم نمود وسدّشان را ضعيف كرد وآسمان از بارش وزمين از رويش بازداشت وآنچنان تهيدست شدند كه هر چه داشتند خوردند وآخر الأمر به همان نانهاى آلوده روى آورده وبا ترازو آنها را بين خود قسمت مينمودند .
از امام باقر (ع) نقل است كه شهرهاى (آباد) آنها متصل (ونزديك) به هم بودند آنگونه كه مردم شهرى اهالى شهر ديگر را ميديدند ، رودهاى روان وثروت فراوان داشتند ، كفران نعمت كرده وروش اخلاقيشان دگرگون شد ، خداوند سيلى بنيان كن بر آنان فرستاد كه شهرها غرق ، خانه ها ويران واموال وثروتشان از ميان رفت وخداوند آن باغهاى پر بار را به دو باغ متشكل از درختان بى ثمر چون گز ومغيلان واندكى درخت كنار تبديل نمود . (مجمع البيان وبحار:14/144)
سبأ:
سى وچهارمين سوره قرآن ، مكيّه است و 54 آيه دارد .
از امام صادق (ع) روايت شده كه هر كه اين سوره وسوره فاطر را در شبى بخواند تا بامداد در حفظ وحراست پروردگار باشد ، وهر كه اين دو را در روزى بخواند در آن روز هيچ رنجى به وى نرسد واز خير دنيا وآخرت آنقدر به وى داده شود كه هرگز به دلش خطور نميكرده وآرزوى آن را به سر نمى پرورده است . (مجمع البيان)
سبب :
رسن وهر چه بدان به ديگرى پيوسته شود (منتهى الارب) . وسيله رسيدن به چيزى . ج : اسباب . (فليمدد بسبب الى السماء ثم ليقطع فلينظر هل يذهبنّ كيده ما يغيظ)(حج:15) . (وتقطعت بهم الاسباب). (بقره:166)
در اصطلاح فلاسفه با علّت مرادف است چنانكه گويند : وجود سبب موجب وجود مسبّب است . وهمين تفسير را در باره علّت ميكنند .
امام صادق (ع) فرمود : «ابى الله ان يجرى الامور الاّ باسبابها» خدا نخواسته كه كارى جز به اسبابش صورت پذيرد . (بحار:2/90)
امام هادى (ع) فرمود : اسباب بايستى به مسبّبات متّصل باشند (تا سببيّت تحقق پذيرد) . (جامع السعادات:3/134)
ارث به سبب ، مانند ارث زوج وزوجه و ولاء . در قبال ارث به نسب ، چون ارث ابوين و اولاد واخوة واجداد واعمام واخوال.
سبب در قبال مباشر : از مباحث فقهيه در باب ضمان وديات : اگر شخصى مرتكب جنايتى بر ديگرى شود وسببى هم در وقوع آن جنايت دخيل باشد ، اگر چنانچه مباشر بوجود سبب آگاه باشد ، مباشر ضامن است نه سبب ، چه مباشر در استناد فعل به وى قوى تر است ، واگر وى از وجود سبب بى اطلاع باشد ، سبب ضامن خواهد بود ، چنان كه اگر كسى چاهى را در غير ملك خود حفر كند وشخصى ، ديگرى را هل دهد كه در چاه بيفتد كه تلف شود يا عضوى از او صدمه ببيند ، اگر هل دهنده به وجود چاه آگاه باشد خود او ضامن است ، واگر چاه سرپوشيده باشد كه هل دهنده از آن بى خبر باشد صاحب چاه كه سبب است ضامن ميباشد .
واگر دو سبب در وقوع جنايتى دخيل بودند ، آن سبب ضامن است كه در وقوع جنايت مقدم باشد ، چنان كه كسى به ناحق سنگ ليزى را به كنار چاهى نهد ، وشخصى پايش بر آن سنگ بلغزد و به چاه بيفتد ، نهنده سنگ ضامن است ، واگر كسى كاردى را در ته چاه نصب كرده باشد وشخصى به آن چاه بيفتد وآن كارد به بدن او فرو رود وبميرد يا صدمه ببيند ، صاحب چاه ضامن است ، كه سببيّت او مقدم است . واگر در همه اين صور ، كار يكى از آن دو به حق بود ، چنان كه حافر چاه ، چاه را در ملك خود حفر كرده بود ، يا نهنده سنگ ، آن سنگ را در ملك خود نهاده بود ، ضمان به عهده كسى است كه كارش به ناحق بوده است . (لمعه دمشقيه)
سَبت
(مصدر) : استراحت كردن . به كارهاى مربوط به شنبه پرداختن . به روز شنبه درآمدن چنان كه اصبح به معنى به صبح درآمدن باشد . قطع نمودن وبريدن . سر را ستردن .
سَبت :
دهر . دوران . روزگار . سى سال، چنان كه در سخن ابوطالب به همسرش فاطمه بنت اسد ـ هنگامى كه وى مژده ولادت پيغمبر اسلام آورد ـ آمده : «اصبر سبتاً ابشّرك بمثله» : سى سال ديگر درنگ نما كه ترا به فرزندى مانند آن مژده دهم . (مجمع البحرين)
سَبت :
نام يكى از روزهاى هفته كه بين جمعه ويك شنبه واقع است . (وسألهم عن القرية التى كانت حاضرة البحر اذ يعدون فى السبت اذ تاتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرّعا ويوم لا يسبتون لا تاتيهم كذلك نبلوهم بما كانوا يفسقون * واذ قالت امة ...). (اعراف:163 ـ 166)
اين آيات مربوط به داستانى از داستان هاى قوم يهود است . ترجمه آيات : اى پيغمبر ، جهودان را از آن شهر واقع به كنار دريا بپرس ، كه آنان از دستورى كه در باره روز شنبه به آنها داده شد (كه بايستى روز شنبه از صيد ماهى دست بردارند) تخطّى نموده قانون را به زير پا نهادند . چه ماهيان در روز شنبه به انبوه بر روى آب ظاهر ميشدند ولى در روزهاى ديگر به آب فرو ميرفتند ونمايان نميشدند . ما بدين سبب آنها را اينگونه مورد آزمون قرار داديم كه به قوانين ما پايبند نبودند واز حريم دستورات ما تجاوز مينمودند .
پيرو اين تخلف وعصيان ، گروهى از آنان به نهى از منكر ووعظ وارشاد متخلفين پرداختند، گروه ديگر به اينها گفتند : چرا قومى را كه از جانب خداوند به هلاكت ويا عذاب سخت محكومند موعظه ميكنيد ؟! ناصحان گفتند : (پند ما يكى از دو نتيجه را عايد ما ميكند ، يا) ما را عذرى باشد به پيشگاه پروردگارمان (كه خداوندا ما به وظيفه خويش عمل كرديم) ويا بسا اين پند در آنها اثر نهاده كه از خلاف وعصيان باز گردند .
اما چون آنها به تذكرات پند دهندگان وقعى ننهادند تنها گروه پند دهنده را نجات داديم وستمكاران را به كيفر نافرمانيشان به بدترين عذاب گرفتار كرديم . وآنگاه كه در برابر منع قانونى ايستادگى نموده تكبر ورزيدند ما نيز مقرر فرموديم كه آنان با ذلت وخوارى به شكل بوزينه در آيند .
داستان سبت يهود كه در قرآن آمده از حضرات معصومين چنين روايت شده كه : اصحاب سبت قومى بودند به كنار دريا (ى سرخ آخر حجاز واوّل شام در شهر ايله) زندگى ميكردند وخداوند توسط پيامبرانش آنان را از صيد ماهى در روز شنبه نهى كرده بود ، مدّتى به اين قانون عمل مى شد وچون ماهيها روز شنبه خود را در امان ميدانستند به كنار ساحل ميآمدند ، آنها چون انبوه ماهيان را ديدند به طمع افتاده به حيله اى دست زدند كه هم به خيال خود از دستور تخلف نكرده باشند ونيز از اين ماهى فراوان بهره برده باشند ، وآن حيله آن بود كه كنار دريا گودالهائى متصل به دريا حفر كرده ماهيان روز شنبه در آنها گرد ميآمدند وشب يك شنبه درب گودالها را مى بستند كه ماهيها نتوانند به دريا باز گردند و روز يكشنبه صيدشان ميكردند . اينها سه گروه بودند يك دسته خود مباشر اين عمل بودند ، دسته دوم اين كار نمى كردند ولى مباشرين را نيز منع نمينمودند ، دسته سوم علاوه بر اينكه مرتكب اين عمل نميشدند مرتكبين را نيز نهى ميكردند ونهى از منكر را وظيفه خويش ميدانستند ، دسته دوم كه ساكت بودند دسته سوم را مورد اعتراض قرار ميدادند كه چرا كسانى را موعظه ميكنيد كه مورد خشم خداوند ميباشند ؟ اين كار شما بيهوده وبى فايده است . آنها پاسخ ميدادند ما اين كار را به دو منظور انجام ميدهيم : يكى آنكه ما را نزد خداوند عذرى بود كه چون بفرمايد : چرا در برابر معصيت من كه در مرآ ومنظرتان انجام ميشد ساكت وبى تفاوت بوديد ، بگوئيم ما به وظيفه نهى از منكر عمل كرديم ، واينكه بسا سخن ما در آنها اثرى كند ودست از كارشان بردارند . در
نتيجه گروه مباشر به صورت ميمون وساكتها به صورت مورچه مسخ شدند ودسته سوم نجات يافتند . (بحار:14/52)
سَبح :
شنا . تلاش . مرحوم طبرسى ذيل آيه (انّ لك فى النهار سبحاً طويلا)(مزّمّل:7) سبح را به تلاش وتقلّب معنى كرده گفته است : به شناگر سابح مى گويند بدين جهت كه در آب تلاش مى كند . كشّاف نيز سبح را تصرف در منابع معاش وتلاش در كار معنى كرده است .
سُبُحات :
جايهاى سجود . سبحات وجه الله : انوار وجلالت او تعالى .
سُبحان
(مصدر) : به پاكى ستودن ، خداى تعالى را . دور داشتن ومنزه دانستن ، خداى متعال را از زن وفرزند وهر آنچه شايسته مقام ربوبيت نباشد .
منصوب است به مصدريت (مفعول مطلق) . گوئى گفته باشد : ابرى الله من السوء براءة .
سبحان الله :
از جمله اذكار معروفه است ومعنى آن «پاك خداى» ميباشد كه بنده به گفتن آن عقيده درونى خويش را به پاكى ومنزه بودن خداوند از شرك وفرزند وهر آنچه در باره ذات اقدسش ناروا باشد ابراز ميدارد وانشاء ميكند . به «تسبيح» نيز رجوع شود .
سَبحة :
يك سبح . يك بار شنا .
سِبحة :
دعا . ورد . نماز تطوع يعنى نافلة. عن الصادق (ع) : «اذا زالت الشمس فقد دخل وقت الصلاتين ، الاّ ان بين يديها سبحة ، فان شئت طولت وان شئت قصّرت» (بحار:83/46) . «فاذا فرغت كان بين الظهر والعصر سبحة ...» . (وسائل:4/134)