مهره تسبيح يا تسبيح شمار ، وبه تعبير ديگر : رشته اى از گلوله هاى خرد از سنگ يا گل پخته يا ناپخته كه با آن شمار اذكار و اوراد را نگاه دارند . چنان كه در حديث از امام موسى بن جعفر (ع) آمده : «لا يستغنى شيعتنا عن اربع : خمرة يصلى عليها ، وخاتم يختتم به ، وسواك يستاك به ، وسبحة من طين قبر ابى عبدالله (ع) ...» . (وسائل:5/359)
و در حديث امام صادق (ع) آمده : «من كانت معه سبحة من طين قبر الحسين (ع) كُتِب مُسَبِّحا وان لم يسبّح بها» . (وسائل:5/365)
سَبخ :
فارغ بودن . خواب سخت كردن . دور شدن . آرام گرفتن رگ يا گرما يا خشم ، وفرو نشستن .
سَبَخ :
زمين شوره . اميرالمؤمنين (ع) در بيان علت اختلاف طبايع آدميان : «انما فرّق بينهم مبادىء طينهم ، وذلك انهم كانوا فِلقة من سَبَخ الارض وعذبها ، وحزن تربة وسهلها ، فهم على حسب قرب ارضهم يتقاربون ، وعلى قدر اختلافها يتفاوتون ...» (نهج : خطبه 234)
سَبَخة :
زمين شوره زار .امام صادق(ع) : «كره الصلاة فى السبخة الا ان يكون مكانا ليّنا تقع فيه الجبهة مستوية» (وسائل:5/150) . امام موسى بن جعفر (ع) : «لا تسجد فى السبخة» . (وسائل:5/151)
امام صادق (ع) : «اربعة يذهبن ضياعا : البذر فى السبخة ، والسراج فى القمر ، والاكل على الشبع ، والمعروف الى من ليس باهله» . (وسائل:5/321)
سَبَد :
ظرفى كه از چوب يا از نى يا امثال آن سازند براى حمل ميوه واشياء ديگر . معرب آن «سفط» .
عن ابى بصير ، قال : قال ابو جعفر (ع) : «الا احدثك بوصية فاطمة (ع)» ؟ قلت : بلى . فاخرج حُقّا او سفطا فاخرج منه كتابا فقرأه ... (وسائل:19/198)
سَبر :
آزمودن . سبر وتقسيم : آزمايشى دقيق به شيوه حصر اوصاف در اصل والغاى بعضى تا باقى براى عليت تعيين گردد . به عبارت ديگر : چون بخواهى علت چيزى را مورد بررسى قرار دهى نخست همه محتملات را ملحوظ دارى ، وسپس يكى يكى ـ پس از بررسى ـ به كنار نهى تا به آن كه علت است دست بيابى . چنان كه گوئى : علت حرمت خمر ، يا آبى است كه در آن وجود دارد يا آب انگور است كه اصل آن است يا اسكار است ، آب نتواند علت حرمت باشد به دليل ... آب انگور نيز نتواند به دليل ... پس علت حرمت ، اسكار است .
سَبَرة :
بامداد خنك . سرماى بامدادى . ج : سبرات . در حديث رسول (ص) آمده : «ثلاثٌ درجات : اسباغ الوضوء على السبرات والمشى بالليل والنهار الى الجماعات وانتظار الصلاة بعد الصلاة» . (وسائل:4/115)
از امام باقر (ع) آمده : «ثلاثٌ كفارات : اسباغ الوضوء فى السبرات ...» . (وسائل:9/41)
سبز :
رنگى معروف . به عربى اخضر وخضراء و خَضِر گويند .
در قرآن كريم ، صفت فرش و پوشاك بهشتيان آمده است (رحمن:76) ، (كهف:31) . سبز شعار بنى علىّ (ع) بوده چنان كه سياه شعار بنى عبّاس.
سبز قبا :
مرغى است كه به عربى شقراق گويند . در حديث آمده : همين مرغ بوده كه مار را از موزه پيغمبر (ص) بيرون آورده است . (وسائل:23/397)
سبزوارى :
حاج ملا اسماعيل ابن محمد جعفر يا على اصغر واعظ سبزوارى از اكابر ووعاظ اماميه اوائل قرن حاضر (چهاردهم هجرت) مردى بسيار متتبع وكثير الحافظه ودر رشته موعظه بى نظير بود ودر چهاردهم جمادى الاولى سال 1312 هجرى در تهران وفات يافت .
تأليفات بسيارى دارد از قبيل :
1 ـ بدايع الاخبار در موعظه پارسى .
2 ـ تنبيه المغترين فى احوال ابليس لعين.
3 ـ جامع النورين فى احوال الانسان .
4 ـ كتاب الانسان .
5 ـ كتاب جنت ونار .
6 ـ كتاب الشيطان وظاهراً همان تنبيه المغترين است .
7 ـ كتاب الطيور .
8 ـ كتاب الملائكه .
9 ـ مجمع النورين در بهائم ، وغير اينها . (دهخدا)
سبزوارى :
حاج ملا هادى ابن حاج مهدى عالمى است عامل وحكيمى است كامل ، از اعاظم فلاسفه وحكماى اسلامى اواخر قرن سيزدهم هجرت كه صدر متألهين اسلام وقدوه متبحرين در حكمت وكلام ودر احاطه حقايق حكمت بى نظير ودر استكشاف اسرار ودقايق فلسفه بى عديل بود اگر افلاطون عصرش بخوانيم روا واگر ارسطوى دهرش بگوييم بجا است . ودر عهد ناصرالدين شاه قاجار چنان بود كه ملاصدرا در زمان شاه عباس كبير . ودر فنون شعرى نيز بسيار ماهر بود وخود را متخلص به اسرار مى كرد وگاهى در اصطلاح اهل فضل حاجى يا حاجى سبزوارى تعبير مى كنند وخلاصه زندگانى آن فيلسوف ربانى موافق آنچه از خط خودش نقل شده آنكه در حدود هفت وهشت سالگى شروع به نحو وصرف كرده ودر حدود ده سالگى او با پدرش به مكه رفته وهنگام مراجعت در شيراز وفات يافته ، پس عمه زاده اش حاج ملاحسن سبزوارى كه سالها مقيم مشهد مقدس بوده در انزوا وتقليل غذا واجتناب از محرمات ومكروهات ومواظبت بر فرايض ونوافل مراقبت تمام داشته او را بدان ارض مقدس برده ودر تمامى اخلاق فاضله مساهم ومشارك او بود و او نيز اصول وفقه وعربى وعلوم نقليه را از حاج ملاحسين مذكور فرا گرفته تا ده سال ديگر بدين منوال ميگذرانيد وبه حظوظ وافره علمى واخلاقى نايل آمد پس به مرام تحصيل معقول وحكمت به اصفهان رفت وهشت سال ديگر در حوزه قديمى ملااسماعيل اصفهانى وملاعلى نورى به تحصيل فلسفه پرداخت واساس حكمت اشراق را استوار داشت . پس پنج سال ديگر در خراسان به تدريس فقه واصول وحكمت پرداخت سپس به زيارت بيت الحرام مشرف وبعد از مراجعت در سبزوار مشغول تدريس حكمت بود . حاجى سبزوارى علاوه بر ديگر مراتب عالى وعلمى واخلاق فاضله انسانى طبع روان ووقادى نيز داشته واشعار نغز وطرفه به رشته نظم در آورده . اوراست :
شورش عشق تودرهيچ سرى نيست كه نيستمنظر روى تو زيب نظرى نيست كه نيست
زفغانم زفراق رخوزلفت به فغانسگ كويت همه شب تاسحرى نيست كه نيست
نه همين از غم او سينه ما صد چاك استداغ او لاله صفت بر جگرى نيست كه نيست
موسئى نيست كه دعوى اناالحق شنودورنه اين زمزمه اندر شجرى نيست كه نيستچشم ما ديده خفاش بود ورنه ترا
پرتو حسن به ديوار ودرى نيست كه نيست تأليفات سبزوارى :
1 ـ اسرار الحكم به پارسى .
2 ـ اصول الدين .
3 ـ اسرار العباده در فقه .
4 ـ الجبر والاختيار .
5 ـ حاشيه بر اسفار ملاصدرا .
6 ـ حاشيه زبدة الاصول شيخ بهايى .
7 ـ حاشيه شرح سيوطى بر الفيه ابن مالك .
8 ـ حاشيه شواهد الربوبيه ملاصدرا كه در حواشى خود آن كتاب چاپ شده .
9 ـ حاشيه مبدأ ومعاد ملاصدرا كه در حواشى خود آن كتاب به چاپ رسيده .
10 ـ حاشيه مثنوى ملاى رومى در تهران چاپ شده .
11 ـ حاشيه مفتاح (مفاتيح) الغيب كه در حاشيه خود مفاتيح چاپ شده است .
12 ـ ديوان شعر فارسى در تهران چاپ شده .
13 ـ شرح اسماء الحسنى كه به دعاى جوشن كبير معروف است .
14 ـ شرح دعاى صباح حضرت اميرالمؤمنين (ع) .
15 ـ شرح غررالفرائد مذكور .
16 ـ شرح اللآلى المنتظمة .
17 ـ غرر الفرائد كه منظومه ايست در حكمت وبالآلى منتظمه در يكجا چاپ شده وبه منظومه سبزوارى معروف است .
18 ـ محاكمات در رد شيخيه .
19 ـ مقياس در فقه .
20 ـ نبراس در فقه .
21 ـ هداية المسترشدين .
وفات او در دهه آخر ذيحجه از سال 1289 يا 1290 هجرى قمرى در سبزوار واقع ، لفظ حكيم مدت عمرش وجمله «حكيم غريب» . ماده تاريخش مى باشد يكى از شاگردانش معروف به روغنى گفته :
اسرار چو از جهان بدر شداز فرش به عرش ناله سر شد
تاريخ وفاتش ار بپرسندگوييم (كه نمرد زنده تر شد)
(ريحانة الادب:2/155 ـ 159)
سبزوارى :
محمد باقر بن محمد مؤمن خراسانى سبزوارى ، فقيه امامى متوفى به سال 1090 هجرى قمرى ، اصل او از سبزوار است كه به عراق آمد ودر اصفهان ساكن شد وتوليت ومنصب شيخ الاسلامى را حائز گرديد . او راست : «ذخيرة المعاد فى شرح الارشاد» و «الكفاية» و هر دو به طور مبسوط در فقه است و اولى ناتمام مانده است . (اعلام زركلى)
سَبزة :
رستنى . نبات . گياه نورسته . از حضرت رضا (ع) روايت است كه سه چيز دل را شكفته ومنبسط ميسازد : عطر وعسل وسبزه . (بحار:76/141)
سبزى :
سبز بودن ، همچون سياهى وسفيدى . علف وگياه رستنى . به عربى خُضرة ، آنچه به دست كِشته ميشود وخودرو نميباشد .
سبزى خوردن يا خوردنى از سبزيجات ، مانند تره ونعناع وريحان ومرزه وتربچه . به عربى بقل .
از سخنان منقول از حضرت رسول(ص) : سفره خود را به سبزى زينت كنيد .
چون به شهرى وارد ميشويد از سبزى وپياز آن بخوريد تا از بيمارى آنجا سالم مانيد .
ابوقتاده گويد : امام صادق (ع) به من فرمود : هر چيزى را زيورى است وزيور سفره سبزى ميباشد .
موفّق مدنى از پدرش نقل كند كه روزى امام كاظم (ع) مرا براى ناهار به نزد خود نگه داشت ، چون سفره گسترده شد سبزى در آن نبود ، فرمود : دست نگهداريد وبه غلامش فرمود : مگر نميدانى كه من از سفره اى كه سبزى در آن نباشد غذا نميخورم ؟! برو سبزى بياور . وى رفت وسبزى بياورد وبر سفره نهاد آنگاه حضرت دست به غذا برد .
موفق خادم امام موسى بن جعفر (ع) گويد : هرگاه مولايم مرا براى خريد بازار دستور ميداد ميفرمود سبزى را ومخصوصاً تره تيزك را زياد بخر . (بحار:62/30 و 66/199 و 8/302)
به نامهاى مخصوص سبزيها نيز در اين كتاب رجوع شود .
سَبط
(مصدر) : فروهشته گرديدن موى و استرسال آن . ضد جَعد .
سَبط :
موى فروهشته ومسترسل . ضد مجعّد .
سِبط :
فرزند زاده . خواه اولاد از پسر باشد خواه از دختر . ج : اَسباط . بيشتر استعمال آن در مورد فرزند دختر است ، چنان كه به امام حسن وامام حسين (ع) سبطا رسول الله (ص) گويند . اسباط يعقوب(ع) : نوادگان او از دوازده پسر . (وقطعناهم اثنتى عشرة اسباطا امما). (اعراف:160)
سِبط :
ابن الجوزى يوسف بن قيز اوغلى ابن عبدالله تركى حنبلى حنفى بغدادى ملقب به شمس الدين ومكنى به ابوالمظفر ، عالمى مورخ وفقيهى واعظ بود ودر زمره محدثان وحافظان نيز بشمار ميرفت ، محدث وحافظ خوش گفتار ونيكو محضر بود . نخست از مذهب حنبلى پيروى مى كرد و از جد مادرى خود ابن الجوزى عبدالرحمن بن على مراتب علمى را فرا گرفت از سال ششصد هجرت در حدود هيجده سالگى به سياحت وجهانگردى آغازيد تا به دمشق رفت ودر حوزه درس فقهى جمال الدين محمود حصيرى حاضر گرديد . مذهب حنفى را برگزيد ، اوراست :
1 ـ تذكره خواص الامة فى ذكر خصايص الائمه يا تذكرة الخواص فى مناقب اميرالمؤمنين واهل بيته الطاهرين (ع) كه در تهران چاپ شده است .
2 ـ مرآت الزمان فى تاريخ الاعيان كه در باره تاريخ مصر وداراى چهل مجلد است.
وى در سال 644 هجرى قمرى 1257 ميلادى ويا در سال 654 هجرى قمرى در دمشق وفات يافته ودر جبل قاسيون مدفون گرديد . رجوع به ريحانة الادب:2/159 واعلام زركلى:3/1183 شود .
سِبَطرى
(با الف آخر) : راه رفتن به تبختر .
سبطيه :
فرقه اى كه محمد بن جعفرالصادق را امام دانند وامامت را به وى ختم پندارند .
دليل خود را حديثى مجعول دانند وآن اين كه روزى امام صادق (ع) در خانه نشسته بود وفرزندش محمد كه آن روز كودكى بود پايش به پيراهنش پيچيد و بيفتاد، پدر برخاست او را بوسيد ودست بر سر ورويش كشيد و او را در بغل گرفت وگفت : از پدرم شنيدم ميگفت چون فرزند پسرى برايت متولد شود كه شبيه من باشد نام او را نام من نه واين فرزند شبيه من وشبيه پيغمبر وبر سنّت او ميباشد . واز اين جهت اين فرقه را سبطيه گويند كه رئيس آنها مردى به نام يحيى بن ابى السبط بوده است . (بحار:37/10)
سَبع :
هفت . سبع نسوة : هفت زن . معدود مؤنث را بدان شمارند . (سخّرها عليهم سبع ليال وثمانية ايام) (حاقه:7) . (كمثل حبّة انبتت سبع سنابل). (بقره:261)
عن جعفر بن محمد (ع) : «فرائض الصلاة سبع : الوقت و الطهور و التوجّه و القبلة و الركوع و السجود» . (وسائل:5/471)
رسول الله (ص) : «صاحب اليمين (الملك الموكل على اليمين) امير على صاحب الشمال ، فاذا عمل العبد سيّئةً قال صاحب اليمين لصاحب الشمال : لا تعجل و انظره سبع ساعات ، فان مضت سبع ساعات ولم يستغفر قال : اكتب ، فما اقلّ حياء هذا العبد»! (وسائل:16/70)
عن ابى عبدالله (ع) قال : «الغلام يلعب سبع سنين ، و يتعلّم الكتاب سبع سنين ، و يتعلّم الحلال و الحرام سبع سنين» . (وسائل:17/331)
رسول الله (ص) : «الولد سيّدٌ سبع سنين ، و عبدٌ سبع سنين ، و وزيرٌ سبع سنين ، فان رضيت خلائقه لاحدى و عشرين سنة و الاّ ضُرِبَ على جنبيه فقد اعذرت الى الله» . (وسائل:21/476)
سَبُع :
دد . درنده . حيوان درنده . ج : سباع واَسبُع . (وما اكل السبع الا ما ذكّيتم)(مائدة:3) . اميرالمؤمنين (ع) : «اللسان سبع ، ان خُلِّىَ عنه عقر» : زبان درنده اى است كه چون رها گردد بدرد. (نهج : حكمت 60)
سُبع :
هفت يك . يك هفتم . ج : اسباع . از آنست اسباع القرآن ، واين محدث است . (اقرب الموارد)
سَبع طوال :
هفت سوره طويل قرآن از بقرة تا انفال و برائت كه يك سوره به حساب آيند .
سبع المثانى : (
ولقد اتيناك سبعا من المثانى والقرآن العظيم) . (حجر:87)
در مراد از سبع المثانى ميان مفسرين اختلاف است : بعضى گفته اند : سوره فاتحه است بدان جهت كه هفت آيه است والفاظش مثنى ومكرّر . يا بدين جهت كه در نماز دوبار خوانده ميشود . يا بدين سبب كه يك نيمه ثنا است ويك نيمه دعا ويك نيمه حق ربوبيت است ويك نيمه حق عبوديت . ويا براى اين كه دوبار نازل شده ، يك بار به مكه ويك بار به مدينه .
قول ديگر آن كه مراد هفت سوره طوال قرآنست از بقره به بعد ، ابن عباس گفته : براى آن كه فرائض واحكام و حدود در اين سوره ها مثنى ومكرّر است .
قول سوم آن كه مراد ، هفت معنى است كه قرآن بر آن مشتمل است از امر ونهى وبشارت وانذار ومَثَل وقصص وتذكير ونعيم (تفسير ابوالفتوح)
سبعون :
هفتاد با معدود مذكر ومؤنث ، در حال رفع . (ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه)(حاقة:32) . رسول الله(ص) : «من خرج من بيته يطلب علما شيّعه سبعون الف ملك يستغفرون له» . (بحار:1/170)
جعفر بن محمد (ع) : «يغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل ان يغفر للعالم ذنبٌ واحد» . (بحار:78/193)
سَبعة :
هفت . عدد معدود مذكر است . (لها سبعة ابواب) (حجر:44) . سبعة احرف : در حديث آمده است : (نزل القرآن على سبعة احرف) . (مستدرك:17/305)
رسول الله (ص) : «اتانى آت ... فقال : ان الله يامرك ان تقرأ القرآن على سبعة احرف» . (وسائل:6/164)
سبعه معلّقة ، سبعه معلّقات :
نام هفت قصيده از هفت شاعر فصيح عرب جاهلى كه مقبول همگان بوده و بر جميع اشعار ديگران رجحان داشته ، از اين رو آنها را نوشته بر خانه آويختند و بدين مناسبت آنها را معلقات سبع ناميدند .
گويندگان عبارت بودند از :
1 ـ امرؤالقيس 2 ـ زهير بن ابى سلمى
3 ـ حارث بن حلزه يشكرى ، 4 ـ لبيد بن ربيعه 5 ـ عمرو بن كلثوم 6 ـ طرفة بن عبد
7 ـ عنترة بن شدّاد .
سَبعين :
هفتاد . (واختار موسى قومه سبعين رجلا لميقاتنا) . (اعراف:155)
سَبعيّة :
نام ديگر اسماعيليه وايشان را به اين جهت سبعيه ميگفتند كه در باب شمار ائمه به دور هفت هفت قائل بوده اند وامام هفتم را آخر ادوار ميدانستند ومقصود ايشان از آخر ادوار قيامت بوده . بعلاوه تدبير عالم سفلى را با كواكب سبعه ميشمردند . (تلبيس ابليس:109)
سَبق :
پيشى گرفتن . (فالسابقات سبقا) (نازعات:4) . اميرالمؤمنين (ع) : «فاز اهل السبق بسبقهم» . (نهج : نامه 17)
سَبَق :
سَبَقة . آنچه گرو بندند بر آن بر اسب دوانيدن وتير انداختن وجز آن ، ج : اَسباق .
سبق و رمايه :
عقدى است شرعى كه فايده آن تمرين تيراندازى واسب دوانى است در ميدان جنگ ، وجايز است وجهى را براى برنده تعيين نمود ، واين امر تنها در مورد تيراندازى ومسابقه با اسب وشتر واستر وفيل مشروع است ودر ساير موارد گرو بندى كه مالى به ازاى آن بود حرام است. در تيراندازى شمشير بازى نيز داخل است . در سبق ورمايه قرارداد ، عقد ، تعيين مبلغ ، مدّت ومسافت در اسب دوانى ; وتعيين هدف در تيراندازى ودفعاتى كه تير بايد به هدف خورد همه بايد معلوم شود وبعد شروع به عمل نمايند . طرفين عقد بايد بالغ ، عاقل وغير ممنوع التصرف در مال خويش باشند . (لمعه دمشقيه)
در حديث آمده كه حضرت رسول (ص) برنامه اسب دوانى را (در مدينه) اجرا نمود ومسافت را بين حصباء يا حفياء ومسجد بنى زريق معيّن كرد وبراى برنده اول ودوم وسوم يك درخت خرماى مثمر (به اختلاف مراتب) جايزه قرار داد . ودر روايت امام سجّاد (ع) وقتى جايزه مسابقه اسب دوانى را اوقيه هائى از نقره تعيين فرمود . (بحار:19/184)
سَبُك :
خفيف . كم وزن . مقابل گران وسنگين وثقيل .
سَبْك
(مصدر عربى) : ريخته كردن زر وسيم .
سبك بارى :
آسودگى . فارغ بالى . امام صادق (ع) : آسودگى در سبك بارى است ، هر كه آن را در سنگين بارى (فراهم ساختن واسباب واساس وزوايد زندگى) بجويد آن را نيابد . (بحار:73/93)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : هر كه بميرد ودرهم ودينارى از خود به جاى ننهاده باشد وى بى نيازترين كسى است كه به بهشت رود .
از آن حضرت رسيده كه خداوند عزّ وجل ميفرمايد : خوشبخت ترين مردم نزد من كسى است كه سبكبار بوده وسهم وافرى از نماز را دارا بود وبه پنهانى پروردگار خويش را نيكو عبادت كرده ودر ميان مردم شهرتى نداشته باشد ومرگش زود در رسد در حالى كه مال فراوانى بجاى ننهاده باشد وگريه كنندگان بر او اندك بوند . (بحار:71/267 و 27/57)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : اى مردم مقصد اصلى در پيش روى شما ميباشد وقيامت از پشت ، شما را به جلو همى راند پس سبك بار باشيد كه (به گذشتگان) برسيد . (نهج : خطبه 21)
سبكتگين :
ناصرالدين ، نام پدر سلطان محمود غزنوى . مؤسس سلسله غزنويان ، او غلامى ترك بود ، يكى از بازرگانان خراسان كه داراى مال ومكنت فراوان بود ، سبكتگين را به غلامى خريد وبا خود به بخارا برد . سبكتگين توسط نصر حاجى به دربار البتكين حاجب راه يافت چون البتكين آثار كياست وفراست در وى ديد او را از نصر حاجى خريد و او را به طخارستان به دربار عبدالملك بن نوح سامانى همراه برد . پس از مدتى اقامت در طخارستان به همراهى البتكين به غزنين رفت وامارت آنجا بدواً به البتكين وبعد به اسحاق فرزند البتكين رسيد وبعد از او امارت به يكى از امراء ترك كه مردى ستمگر بود رسيد . چون او نتوانست در غزنين امارت كند وناراضيهاى فراوان داشت او را گرفته وحكومت را در كف با كفايت سبكتگين سپردند ]جمعه 27 شعبان 366[ .
صاحب تاريخ روضة الصفا چنين نقل ميكند : «امير ناصر الدين غلامى ترك نژاد ومملوك البتكين صاحب جيش خراسان مخصص به فضل الهى ، آراسته به آئين سلطنت وپادشاهى ، روز كوشش چون شير همه عنف وبه گاه بخش چون ابر بر همه كرم، هنگام داد چون آفتاب تابنده بر وضيع وشريف ، به همت چون دريا كه در دهش از كاهش نينديشد ودر تهور مانند سيل كه از نشيب وفراز نپرهيزد ورأى او در ظلمت حوادث چون ستاره راهنما وتيغ او در مفاصل اعدا چون قضا گره گشاى ، آثار نجابت وشهامت در شمايل او روشن وپيدا ودلايل يمن وسعادت در حركت وسكون او هويدا» .
چون سبكتگين بر مسند سلطنت مستقر شد براى جهاد با كفار راه هندوستان پيش گرفت ودر اين سفر با شدائد ومصائب ومهالك فراوان روبرو شد ، وبه كمك طغان بست را گرفت وبر آنجا مستولى شد وابوالفتح بستى را كه در غزارت فضل وفضائل كمال مشهور بود با خود آورد . سبكتگين پس از آنكه مقدار را گرفت وبر ايلك خان حمله كرد وبالاخره او را وادار به دادن ايالت سمرقند به فائق كرد ودر اين خصوص صلحنامه اى به امضاء جميع ائمه وبزرگان ماوراءالنهر رسانيد (386) امير ناصرالدين سبكتگين در سال 386 در ده برمل يكى از دهات نزديك بدرود حيات گفت .
صاحب طبقات ناصرى در خصوص صفات سبكتگين آرد :
«امير سبكتگين مردى عاقل وعادل وشجاع وديندار ونيكو عهد وصادق القول وبى طمع از مال مردمان ومشفق بر رعيت ومنصف بود وهر چه ولاة وامراء وملوك از اوصاف حميده ببايد حق تعالى او را كرامت كرده بود» .
سبكتگين را شش پسر بود به نام اسماعيل ونصر ومحمود وحسين وحسن وفيروز . ارشد اولاد او نام محمود داشت ، اما سبكتگين در بستر بيمارى اسماعيل را كه از دختر البتكين بود امارت داد وبه جانشينى خود برگزيد . (نقل از تاريخ ديالمه و غزنويان عباس پرويز)
سَبُك سر :
مخفّف سبك سار ، بى مغز . بى وقار وكم مايه .
به «فرومايگى» رجوع شود .
سَبُك سرى :
حماقت . فرومايگى . به همين واژه رجوع شود .
سبك شمردن :
خفيف شمردن . خوار شمردن . استخفاف . استهانة . تهاون .
امام صادق(ع) : زنهار كه امر خداى عز وجل را سبك بشمريد ، زيرا هر آنكس امر خداى را سبك بشمرد خداوند در روز قيامت وى را سبك شمارد وبه وى اعتنا نكند . (بحار:72/227)
رسول خدا (ص) : بر حذر باشيد از فرو رفتن در معاصى وسبك شمردن آنها ، چه گناهان (اگر انباشته گردند) باعث خذلان صاحب خود ميشوند (يعنى موجب ميشوند كه خداوند نظر لطفش را از او باز دارد) تا جائى كه وى منكر ولايت وصى خدا ورسول خدا ومنكر نبوت پيغمبر خدا گردد و رفته رفته توحيد خداوند را منكر گردد . (بحار:73/360)
امام سجاد (ع) : شفاعت ما نرسد به كسى كه نماز را سبك بشمرد . (بحار:74/7)
رسول خدا(ص) : آهاى مردم ! هر كه فقير مسلمانى را سبك بشمرد به حقيقت حق خدا را سبك شمرده وخداوند در قيامت او را سبك وبى مقدار ميشمارد . (بحار:72/37)
اميرالمؤمنين (ع) : سخت ترين گناه گناهى است كه صاحبش آن را سبك شمارد. (بحار:73/364)
سَبُكى :
كم وزنى . خفت . ضعف عقل وخفت رأى . جلفى . ضدّ سنگينى و وقار ومتانت . به «وقار» و «متانت» و «فرومايگى» رجوع شود .
سُبكى :
احمد بن على عبد الكافى ملقب به بهاء الدين ومكنى به ابو حامد اديب، قاضى متعبد متقى وكثير الحج والصدقه مثل پدرش از افاضل وقت خود بود واز پدر خود واز رشيدى وابوحيان وديگر افاضل وقت درس خوانده واز اكابر مصر وشام نيز تحصيل مراتب علميه نموده بود ومدتى در شام قضاوت كرد وديرى تصدّى قضاوت لشكرى نيز با او بوده است وعاقبت در مكه مقيم شد وبه سال هفتصد وهفتاد وسه هجرى قمرى بدانجا به سن پنجاه وچهار سالگى درگذشت .
پدر او كه خود از اهل قصيده است در حق او گفته است :
دروس احمد خير من دروس علىوذلك عنه على غاية الامل
و از تأليفات او است :
1 ـ شرح تلخيص المفتاح كه نام آن عروس الافراح در ذيل مذكور است .
2 ـ شرح الحاوى .
3 ـ شرح مختصر ابن حاجب .
4 ـ عروس الافراح فى شرح تلخيص المفتاح كه با چندين شرح ديگر در مصر چاپ شده است . (ريحانة الادب:2/163 و 210)
سُبُل :
جِ سبيل . راهها . (يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام) (مائدة:16) . (ثم كلى من كل الثمرات واسلكى سبل ربك ذللا) . (نحل:69)
اميرالمؤمنين (ع) : «كفاك من عقلك ما اوضح لك سُبُلَ غيك من رشدك» . (نهج : حكمت 421) . «اسلكوا سُبُلَ الخير ولا تستوحشوا فيها لقلة اهلها» . (بحار:78/60)
سَبَلة :
موى كه بر لب رويد ، ج : سِبال . فى الحديث : «كان رسول الله (ص) وافر السبلة» . (مجمع البحرين)