سُبُّوح :
پاك ومنزه از صفات مخلوقين . از اوزان مبالغه واز صفات حضرت بارى تعالى است . قُدّوس نيز به همين معنى است ، ودر كلام عرب جز اين دو كلمه بدين وزن (به ضمّ اول) نيامده است . هر دو كلمه به ضم اول بيشتر استعمال شده وبه فتح اول نيز آمده ولى كمتر ، اما به قواعد موافق تر است .
سبوس
(به فتح يا ضم سين) : نخاله هر چيز را گويند عموما ، ونخاله وپوست گندم و جو آرد كرده را خصوصا . به عربى نُخالة وحُثالة .
سُبَّة :
عار كه بدان نكوهند . (منتهى الارب) بهتان وملامت . كُون . «لو بايعنى (مروان) بكفّه لغدر بسبته» . (نهج : خطبه 73)
سَبى :
دشمن را برده كردن . به اسارت گرفتن . برده . اسير شده ، مذكر ومؤث در آن يكسان است . به «اسير» رجوع شود .
سُبَيعى :
ابواسحاق عمر بن عبدالله بن على بن احمد بن محمد همدانى كوفى (سبيع بطنى از همدان باشد) از اعيان تابعين و از پارسايان معروف است . گويند وى مدت چهل سال نماز صبح را با وضوى نماز عشاء خواند وهر شب قرآن را ختم ميكرد ودر عصر خود عابدتر از او كسى نبود ودر نقل حديث نزد عامه وخاصه مورد اعتماد واز معتمدين نزد امام سجاد (ع) بود . وى در شب شهادت اميرالمؤمنين بدنيا آمد ونود سال عمر كرد . (بحار:46/117)
سَبِيكة :
زر وسيم گداخته . پاره اى از نقره ومانند آن گداخته . ج : سبائك .
سَبيل :
راه وطريق . اعم از آن كه راه هدايت باشد مثل : (فقد ضلّ سواء السبيل)(بقرة:108) . ويا راه معمولى : (والمساكين وابن السبيل ...) (بقرة:177) . مذكر ومؤنث هر دو آمده : (قل هذه سبيلى ادعو الى الله ...) . (يوسف:108)
گاه از سبيل ، تعدى وتجاوز قصد شود ، كه در واقع راه تجاوز است ، مثل (ما على المحسنين من سبيل) . (توبة:91)
سبيل الله هر راهى وهر عملى است كه رضاى خدا در آن باشد ، مانند قتل فى سبيل الله وانفاق فى سبيل الله وهجرت فى سبيل الله . در قبال سبيل الطاغوت : (الذين كفروا يقاتلون فى سبيل الطاغوت) (نساء:76) . سبيل الله يكى از اصناف مستحقين زكاة است . وآن عبارت از مصالح عامة ، مانند : ساختن پل ومدارس وكاروان سراها كه مورد نياز عموم باشد ، وبناى مساجد وتعمير آنها ورهانيدن اسير مسلمان از بند ظالم ، ومانند آن .
سِبيل
(فارسى) : موهائى كه بر زبر لب بالا رويد . شارِب . از حبابه والبيه نقل است كه روزى اميرالمؤمنين (ع) را در بازار ماهى فروشان ديدم كه آنها را موعظه ميكرد ودر ضمن از سپاه بنى مروان نام برد ، فرات بن احنف پيش آمد عرض كرد : يا اميرالمؤمنين مرادتان از سپاه بنى مروان چيست ؟ فرمود : آنان گروهى بودند كه ريش خود را ميتراشيدند وسبيل را تاب ميدادند.
از حضرت رسول (ص) آمده كه مگذاريد سبيل وموى زهار وزير بغلتان بلند شود .
على بن جعفر گويد : از امام كاظم (ع) پرسيدم آيا گرفتن (كوتاه كردن) سبيل سنت است ؟ فرمود : آرى .
از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه معطر نموده سبيل از اخلاق پيامبران است .
عبدالله بن عثمان گويد : امام صادق (ع) را ديدم آنقدر موى سبيل خود را زد كه به پوست رسيد . (بحار:76/88 و 10/249 و 14/260 و 47/47 و 25/175)
سپاس :
قبول وپذيرش ومنت داشتن نعمت واحسان ، قدردانى . شُكر . خداوند سبحان فرمود : (لئن شكرتم لازيدنكم)(چون به داده هاى من سپاسگذار باشيد شما را فزونى دهم) .
حضرت رضا (ع) فرمود : هر آنكس حق نعمت حقدار خويش را نداد و از او سپاسگزارى ننمود خداى را ناسپاسى نموده است .
امام سجاد (ع) به فرزندش امام باقر (ع) فرمود : اى فرزندم هر كه را كه به تو خيرى رسانيد ونعمتى به تو ارزانى داشت سپاسگزار باش وآنكس كه حق نعمت ترا شناخت وترا سپاسگزار بود به وى نعمت ببخش وخيرت را از او دريغ مدار چه هر نعمت كه آدمى حق شكرش ادا كند زوال نپذيرد ونعمتى كه مورد ناسپاسى قرار گيرد پايدار نماند وشخص سپاسگزار به سپاسى كه مينهد بهره مندتر است از نعمتى كه به وى رسيده . وسپس حضرت اين آيه را تلاوت نمود (لئن شكرتم لازيدنّكم) .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سپاس دانشمند بر نعمت دانش به اين بُوَد كه دانش خويش را در اختيار ديگران نهد . (بحار:71/44 و 46/231 و 2/81)
به واژه هاى «شكر» و «نعمت» و «كفران» نيز رجوع شود .
سِپاه :
مجموعه لشكريان . در حديث پيغمبر اسلام آمده كه : بهترين شمار همسفران چهار وبهترين شمار سريّه چهارصد وبهترين عدد سپاه چهار هزار است ولشكرى كه شمار سربازان آن دوازده هزار بود اگر استقامت ورزند ودر نيت خويش صادق باشند از كمى عدد شكست نخورند . (بحار:76/228)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سپاهيان مايه ارجمندى وعزت دين ودژهاى فرمانروايانند . (غرر)
در نامه اميرالمؤمنين (ع) به مالك اشتر چنين آمده : بدان اى مالك كه رعيت به چند دسته تقسيم ميشوند كه هر يك از آنها جز به وجود ديگرى سامان نيابد وهيچيك از ديگرى بى نياز نتواند بود : يك دسته از آنها سپاهيان خدايند ...
سپاهيان (اسلام وسرسپردگان) به اذن خدا دژهاى (نگهبان) رعيت وزينت حكمرانان وعزت دين وراههاى امن وآسايش اند ورعيت جز به وجود آنها برپا نايستد واستوار نماند .
وبايستى فرمانده سپاه نزد تو برگزيده ترين باشد كه با آنان در همراهى (مالى) همدردى كند واز توانائى خويش (خواربار لشكر كه در اختيار دارد) به آنها احسان نمايد به اندازه اى كه ايشان وخانواده شان در آسايش بوند تا اينكه در جنگ با دشمن يكدل ويك انديشه گردند (در كارزار غم نابسامانى خانواده را نداشته باشند) ، زيرا مهر ومحبت تو به آنها سبب شود كه آنان به تو مهر ومحبت ورزند (و از تو پشتيبان باشند) .
به واژه هاى «لشكر» و «ارتش» نيز رجوع شود .
سِپَر :
آلتى فلزى ومدور كه به هنگام حمله دشمن آن را محافظ اعضاء بدن قرار ميدادند . به عربى جُنّة . مِجَنّ . جَرد .
قرآن در باره منافقين : سوگندهاى خود را سپر جان خويش قرار داده تا بدين وسيله راه خدا را ببندند ... (منافقون:2)
اميرالمؤمنين (ع) : اى مردم ! وفا همزاد راستگوئى است ، وسپرى محكم تر ونگهدارنده تر از آن سراغ ندارم . (نهج : خطبه 41)
از تقوى (خداى ترسى) كمك بگيريد ، كه تقوى امروز سپر بلا وفردا راه رسيدن به بهشت است . (نهج خطبه 191)
امام باقر (ع) : روزه سپر است از آتش دوزخ . (بحار:68/330)
سپرده :
امانت . وديعة . به اين دو واژه رجوع شود .
سُپُرز :
پاره گوشتى به اندرون كه ماده سودا است به عربى طحال گويند . در حديث از خوردن سپرز حيوان نهى شده كه آن مركز تجمع خون فاسد ميباشد . (بحار:10/89)
سپرز انسان وبيمارى آن به «طحال» رجوع شود .
سپستان :
ميوه اى داراى شيره اى لزج وبد مزه ، كه در ادويه بكار برند . به عربى دبق خوانند .
سِپِهر :
آسمان . سماء .
سپهر كاشانى :
ميرزا محمد تقى بن ملاعلى كاشانى ملقب به لسان الملك ومتخلّص به سپهر از اهل كاشان ، وى در تهران به تحصيل علوم پرداخت وسپس به وطن خود كاشان بازگشت وبه منادمت حاكم آنجا محمود ميرزا پسر فتحعليشاه درآمد وسپس از طرف فتحعليشاه به تهران احضار شد ودر سلك اعضاى ديوان درآمد وبه نوشتن كتاب ناسخ التواريخ مأموريت يافت . وى را جز ناسخ التواريخ كتابى است در فن قافيه به نام براهين العجم. وفات او به سال 1298 هـ در تهران اتفاق افتاد وجنازه اش را به نجف اشرف منتقل نمودند . (وفيات معاصرين)
سِتّ :
خانم ، محترمه بانو . شش ، معدود مؤنث را ميشمارد . امام صادق (ع) : «رفع عن هذه الامة ستّ : الخطأ والنسيان وما استكرهوا عليه وما لا يعلمون وما لا يطيقون وما اضطروا اليه» . (بحار:2/274)
سَتائِر :
جِ ستارة . پوششها . پرده ها .
سِتار :
پرده . ج : سُتُر .
سَتّار :
بسيار پوشنده . پرده پوش . نامى است از نامهاى باريتعالى .
ستّارخان :
سردار ملّى (وفاتش در 1332 قمرى) پسر حاجى حسن قراچه داغى يكى از دو مدافع مشهور تبريز در مقابل قشون عظيم محمد على شاه قاجار است در مدت يازده ماه تمام از روز بيست وسوم جمادى الاولى 1326 الى 8 ربيع الثانى 1327 چون وى رئيس مجاهدان تبريز وارامنه وقفقازيها بود ومقاومت شديد اهالى تبريز در مقابل سى وپنج الى چهل هزار قشون دولتى منحصراً در تحت راهنمايى وسركردگى وى صورت ميگرفت شهرت او از داخل به خارج ايران سرايت كرد ; ودر غالب جرايد اروپا وامريكا هر روز نام (ستار خان) در صفحه اول روزنامه ها چاپ ميشد . اعمال حيرت آور ستارخان روى ايران را در اوايل قرن چهاردهم در تمام خارجه سفيد گردانيد وميتوان او را بارزترين نمونه شجاعت ودلاورى ومردى ومردانگى ووطن پرستى نژاد ايرانى محسوب داشت . مقاومت سخت اين شخص كه از طبقه سوم مردم بيرون آمده بود در مدت يازده ماه تمام در مقابل چهل هزار نفر قشون بى رحم خونخوار دولتى توليد حس احترام واعجاب وتحسينى براى او وبراى عموم ايرانيان در تمام دنيا نمود كه نظيرش را در تاريخ ايران در دو سه قرن اخير سراغ نداريم .
در اواخر چون كار اهل تبريز به واسطه محاصره ونرسيدن آذوقه سخت شده بود پس از مذاكره قنسولهاى روس وانگليس وتصويب خود دولتين قرار شد كه عده اى از قشون روس به تبريز آمده راه جلفا را باز كنند لهذا در روز يكشنبه هشتم ربيع الثانى هزار وسيصد وبيست وهفت مطابق 29 آوريل 1909 ميلادى عده اى از قشون روس تحت سركردگى ژنرال از نارسگى به تبريز وارد شدند وراه جلفا را باز كردند ومحاصره تبريز پايان يافت و راه ورود آذوقه براى مردم شهر باز شد وقشون غارتگر دولتى از اطراف تبريز متفرق شدند وبدين طريق نقشى كه مرحوم ستارخان ومرحوم باقرخان در دفاع تبريز ودفاع مشروطه بازى كردند به انتها رسيد . ولى در عين حال چون به واسطه حضور قشون روس در تبريز موقعيت خطرناكى براى ايشان ايجاد شده بود ، مرحوم ستارخان وباقرخان وجمعى ديگر از روساى آزاديخواهان در اواخر جمادى الاخر سنه 1327 مطابق اواخر ماه مه 1909 ميلادى به قنسولگرى عثمانى در تبريز پناهنده شدند .
در روز 8 ربيع الاول 1327 مطابق 20 مارس 1910 ميلادى ستارخان وباقرخان در تحت فشار روسها تبريز را ترك گفتند وبه تهران آمدند ، ودر سى ام رجب همان سال يعنى 1328 مطابق 7 ماه اوت سنه 1910 ميلادى در پارك اتابك در تهران كه منزلگاه ستارخان وباقرخان ومجاهدين ايشان بود جنگ سختى مابين قشون دولتى كه ميخواستند مجاهدين را خلع سلاح نمايند ومابين مجاهدين كه اين تقاضا را نمى پذيرفتند روى داد . ووساطت وزير مختار آلمان ، بارون كوات وسفير كبير عثمانى براى ترك مخاصمه مفيد نيفتاد وسرانجام قشون دولتى غالب آمد وقريب سى تن از مجاهدان را كشتند وسيصد نفر اسير شدند . ومرحوم ستارخان مجروح وباقرخان اسير گرديد . وپس از ختم غائله ، دولت در حق ستارخان وباقرخان شهريه مناسب شأن ومقام ايشان برقرار گردانيد . چهار سال بعد از اين واقعه ستارخان در اثر عواقب اين جراحت از قرارى كه برادر آن مرحوم تقرير مى كرده دار فانى را بدرود گفت .
وفات آن مرحوم در روز بيست وهشتم ذى الحجه سنه هزار وسيصد وسى ودو مطابق 16 نوامبر 1914 يعنى در اوايل جنگ جهانگير اول روى داد در تهران ودر جوار بقعه حضرت عبدالعظيم در شش كيلومترى جنوب تهران مدفون شد وسن او در وقت وفات در حدود پنجاه سال يا شايد قدرى هم زيادتر بوده است . (وفيات معاصرين)
ستارگان هدايت :
جابر انصارى گويد: روزى پيغمبر (ص) پس از نماز صبح رو به ما جمعيت نمود ولختى ما را حديث كرد وسپس فرمود : اى مردم هر كه خورشيد را از دست دهد بايستى به ماه روى آورد وچون ماه را از دست بدهد بايد به (دو ستاره) فرقدين توسل جويد . جابر گويد : من وابو ايوب انصارى كه انس نيز با ما بود برخاستيم وعرض كرديم : يا رسول الله مرادتان از خورشيد كيست ؟ فرمود : خورشيد منم زيرا خداوند ما را به منزله ستارگان آسمان قرار داده كه چون ستاره اى غروب كند ستاره ديگر طلوع نمايد . پس من خورشيدم وچون من از ميان شما بروم به ماه روى آريد . گفتيم ماه كيست ؟ فرمود : ماه برادر و وزير و وصى من و ادا كننده دينم وپدر فرزندانم وجانشينم در ميان افراد خاندانم على بن ابى طالب است . گفتيم : فرقدان كيانند ؟ فرمود : حسن وحسين . آنگاه لحظه اى سكوت نمود وسپس فرمود : اينها و فاطمه (ع) كه زهره ميباشد عترت واهل بيت منند ، اينها با قرآن ملازمند از يكديگر جدا نگردند تا بر حوض كوثر مرا ملاقات كنند . (بحار:24/75)
ستاره :
هر كره اى كه در جو هوا بود ، خورشيد وماه نيز ستاره اند چنانكه در حديث فوق ملاحظه ميكنيد . به عربى نجم وكوكب گويند . اصل نجم به معنى طلوع وظهور است چنانكه در نهج البلاغه آمده «كلما نجم منهم قرن قطع ...» در قرآن مكرر از ستاره سخن آمده از جمله (وهو الذى جعل لكم النجوم لتهتدوا بها فى ظلمات البر والبحر) ; آن خداوند است كه ستارگان را چنان قرار داد كه شما در تاريكى هاى خشكى ودريا راه خود را بدانها بيابيد . (انعام:97)
آرى گاه ستاره در قبال ماه وخورشيد آورده ميشود مانند (والشمس والقمر والنجوم) كه اين از قبيل (والملائكة وجبريل وميكال) ميباشد .
حديث راجع به ستاره فراوان آمده كه به لحاظ ابهام ودور از فهم بودن بيشتر آنها از ذكر آن روايات خوددارى شد .
از اميرالمؤمنين (ع) روايت شده كه اين ستارگان كه در آسمانند بلادى ميباشند مانند شهرهائى كه در روى زمين قرار دارند هر يك از آنها به عمودى از نور بسته شده اند ...
از قرآن چنين برميآيد كه همه ستارگان كه به چشم ديده ميشوند خواه چشم مسلح يا غير مسلح در آسمان زيرين قرار دارند (انّا زيّنا السماء الدنيا بزينة الكواكب)برخلاف قول هيويين قديم كه اين ستارگان را بر هفت آسمان تقسيم ميكنند .
از رسول اكرم (ص) حديث شده كه فرمود : علماى امت من به ستارگان ميمانند كه راه پيمايان خشكى ودريا راه خود را بدانها بيابند وچنانچه ستارگان ناپديد گردند راهروان راه خود را گم كنند . (بحار:58/91 و 2/25)
ستّاريّت :
پرده پوشى ، خطاپوشى . ستاريت خداوند به «پرده پوشى» رجوع شود .
ستايش :
ستودن ومدح گفتن . مدح . اطراء . رسول اكرم (ص) فرمود : از ستايش يكديگر بپرهيزيد كه اين كار به منزله آنست كه يكديگر را بكشيد .
روزى حضرت شنيد كه يكى ديگرى را ميستايد . فرمود : كمرش را بريدى . (كنزالعمال:3/651)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : با نيكان وپارسايان بپيوند و (در آن حال) به آنها تذكر بده كه ترا ستايش نكنند چه ستايش زياد آدمى را به غرور وفريب نزديك ميسازد وكسى كه به ستايش مردم شاد گردد مستوجب خشم خدا شود . (غررالحكم)
و از آن حضرت روايت است كه هر آنكس از ستايش نادانان در باره خود خوشنود گردد حكيم (ودانشمند) نباشد . (بحار:1/240)
اميرالمؤمنين (ع) ضمن خطبه اى كه در اوصاف زمامداران ايراد نموده ميفرمايد : همانا از بدترين حالات زمامداران ـ به نزد مردمان شايسته ـ اين است كه گمان برده شود آنها فريفته تفاخر گشته وكارشان شكل برترى جوئى به خود گرفته است ، من از اين نگرانم كه حتى در ذهن شما خطور كند كه من مدح وستايش را دوست دارم واز شنيدن آن لذت ميبرم ، من ـ بحمدالله ـ چنين نيستم ، واگر (فرضا) دوست هم ميداشتم محض خضوع در برابر عظمت وكبريائى خداوند ، آن را ترك گفتم ... (نهج : خطبه 216)
ستايش پروردگار :
ثناء ذات بارى تعالى . حمد وتمجيد . به اين دو واژه رجوع شود .
سَتر :
پوشيدن چيزى را . ستر عورت بر مرد و زن از نامحرم ودر حال نماز واجب وكشف آن در اين حالات حرام است . به «عورت» و «حجاب» رجوع شود . ستر عيوب ديگران ، به «پرده پوشى» رجوع شود .
ستردن :
محو كردن . نابود كردن . تراشيدن موى . به «تراشيدن» و «موى زايد» و «نوره» رجوع شود .
سَتَرون :
زن نازاينده وعقيمة .
سُترة :
پوشش وآنچه بدان خود را از چيزى بپوشند .
سِتَم :
ظلم وتعدّى وآزار .
در نكوهش ستم آيات وروايات بيش از حد وحصر رسيده كه برخى از آنها ذيل واژه «ظلم» در اين كتاب ذكر شده واينك به شمارى از آنها اشاره ميشود .
رسول اكرم (ص) فرمود : سوگند به آنكه جان محمد به دست اوست در روز قيامت مردى وارد صحنه شود وآنقدر حسنات واعمال نيك با خود داشته باشدكه به گمان خود به بهشت خواهد رفت ، در اين حال يكى بيايد كه از سوى او ستمى به وى رسيده باشد آنچنان از حسناتش به وى داده شود كه دگر حسنه اى نماند . ستم رسيده ديگرى بيايد وچون حسنه اى نمانده باشد از سيئات مظلوم بستانند وبر سيئات آن ستمگر بيفزايند .
وفرمود : ستمگران وهمكارانشان در دوزخند . وفرمود : از ظلم بپرهيزيد كه ظلم در قيامت ظلمات باشد .
وفرمود : خداوند ميفرمايد : به عزت وجلالم سوگند كه دير يا زود از ستمگر انتقام خواهم گرفت و (نيز) از آن كس كه ستم رسيده اى را ببيند وبتواند او را يارى كند وبه ياريش برنخيزد .
وفرمود : هر كه ستمگرى را يارى كند خداوند همان ستمگر را بر او چيره سازد . (كنزالعمال:3/498 ـ 506)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بخدا سوگند كه اگر دست بسته شب را تا به صبح بر خار مغيلان به بيخوابى بگذرانم و (يا) در غُل وزنجير به روى زمين كشيده شوم به از آن دانم كه خدا ورسولش را در حالى ملاقات كنم كه برخى از بندگان را ستم نموده ويا چيزى از اموال مردم را غصب كرده باشم ، چگونه به خودم كه شتابان روز به روز رو به فرسايش ميروم وروزگارى دراز بايد در گور بسر برم ظلم روا دارم وخويشتن را به چنين جنايتى آلوده سازم ؟! (غررالحكم)
وفرمود : ستم ستمگر را بر خود گران مدان كه وى به زيان خويش وبه سود تو ميكوشد (نهج : نامه 31) . وفرمود : هر كه ستم كند عمر خويش را در هم شكسته وخواه ناخواه ستمش بر او فرود آيد .
وفرمود : هر كه با رعيت كار به ستم كند خداوند سبحان دولتش را از بين ببرد وبه سرنگونى وهلاكتش بشتابد . (غررالحكم)
به «ظلم» نيز رجوع شود .
ستّمائة :
ششصد .
ستم ديده :
كسى كه ستم به وى رسيده باشد . به «مظلوم» رجوع شود .
ستمكار :
ظالم ومتعدى . به «ظالم» رجوع شود .
ستوده :
مدح كرده شده . محمد . حميد. محمود . نقل است كه هنگام فتح مكه ، موقعى كه پيغمبر اكرم (ص) همه مردم مكه را (با آن سوابق جناياتى كه در باره آن حضرت داشتند) مورد عفو قرار داد ، به حضرت عرض شد : مگر نه اينها بودند كه نسبت به وجود مقدس شما آن همه جنايت واذيت وآزار وهتك حرمت روا داشتند ؟! فرمود : مرا ستوده (محمد) ميخوانند كه ستوده باشم . (ربيع الابرار : 4/317)
مردى به رسول خدا (ص) عرض كرد : من دوست دارم كه ستوده شوم ـ وى بيمناك بود كه مبادا اين صفت صفت بدى باشد ـ فرمود : چه عيبى دارد كه آدمى دوست بدارد در ميان مردم ستوده زندگى كند وچون بميرد از او ياد كنند . (ربيع الابرار : 4/166)
امام صادق (ع) : خداوند سبحان ميفرمايد : هر آنكس سرگردانى را از سرگردانيش نجات دهد من او را ستوده ميخوانم ووى را به بهشتم جاى ميدهم . (تحف العقول : 403)
سُتور :
هر جانور چارپا عموماً و اسب واستر وخر خصوصاً .
ستون :
عمود وپايه خيمه وجز آن . ستون حنّانه تنه درخت خرمائى كه در مسجد رسول(ص) كنار محراب بود وپيش از بناى مسجد در آنجا بوده وآن را باقى داشتند كه پيغمبر هنگام خطبه به آن تكيه ميزد وچون منبر بساختند وحضرت بر آن نشست آن چوب ناله زد بسان شترى كه در جستجوى كره خود ناله كند . حضرت چون شنيد از منبر به زير آمد وآنرا در بغل گرفت تا ساكت شد سپس به منبر رفت . واز اين جهت آن را ستون حنّانه ميگفتند ، واين ببود تا زمان بنى اميّه كه بناى مسجد را تجديد نمودند آن چوب را كندند . (بحار:17/365)
سُتوه :
ملول وعاجز شده وبه تنگ آمده وافسرده . ضد آن نستوه .
سِتّة :
شش . معدود مذكر را ميشمرد .
(انّ ربّكم الله الذى خلق السماوات والارض فى ستّة ايام) . (اعراف:54)
امام صادق (ع) : «ستة اشياء ليس للعباد فيها صنع : المعرفة والجهل والرضا والغضب والنوم واليقظة» . (بحار:5/221)
عن اميرالمؤمنين (ع) قال : «انّ الله عزّ و جلّ يعذّب ستّةً بستّ : العرب بالعصبيّة ، و الدهاقنة بالكبر ، و الامراء بالجور ، و الفقهاء بالحسد ، و التجّار بالخيانة ، و اهل الرستاق بالجهل» . (بحار:2/108)
ستهيدن :
ستيزه كردن ومناقشه ومنازعه نمودن . بحث كردن . لجاجت .
سَتير :
پوشيده . مستور . پوشنده . ساتر .
سِتيز :
جنگ وخصومت وسركشى ولجاجت وناسازگارى .
پيغمبر (ص) فرمود : مبغوض ترين مرد نزد خدا لجباز وستيزه گر ميباشد . (كنزالعمال)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : با شش كس نتوان ستيزه كرد : دانشمند ورئيس وفرومايه وبى شرم و زن وكودك . وفرمود : ستيزه آدمى را به خاك مى افكند . (غررالحكم)
وليد بن صبيح گويد : از امام صادق (ع) شنيدم ميفرمود : رسول خدا (ص) فرمود : جبرئيل در بين تعهدهائى كه از من گرفت تعهدى شديدتر ومؤكدتر از دورى جستن از ستيز با اشخاص نگرفت . (بحار:73/409)
در وصيت اميرالمؤمنين (ع) به فرزندان آمده : اى فرزندانم زنهار كه با اشخاص به ستيز برخيزيد ، زيرا آن كه طرف خصومت شما است از دو حال بيرون نيست : يا خردمندى است كه عاقلانه با شما برخورد مى كند و زيركانه با شما در ميافتد ، ويا نادانى است كه جاهلانه به شما پرخاش ميكند ، و ـ چنان كه ميدانيد ـ سخن نر است وپاسخ آن ماده ، وچون نر وماده جفت شدند خواه ناخواه فرزند از آنها ميزايد . سپس اين دو بيت ايراد فرمود :
سليم العرض من حذر الجواباومن دارى الرجال فقد اصابا
ومن هاب الرجال تهيّبوهومن حقر الرجال فلن يُهابا
(بحار:75/209)
سجاح :
بنت حارث بن سويد تميميه ، نام زنى كه دعوى نبوّت كرد ودر كذب بدان مثل زنند وگويند «اكذب من سجاح» .
وى مدّعى نبوّت ونزول وحى شد وجمعى به دور او گرد آمده و از او متابعت كردند . وى رو به مسيلمه آورد وچون پيروان سجاح افزون بودند پيروانش به مسيلمه گفتند : كار به سجاح باز گذار . پس مسيلمه كس به نزد سجاح فرستاد وپيغام داد كه ميخواهم من و تو در يكجا مجتمع شويم و وحى كه به ما هر دو فرود ميآيد بر يكديگر بخوانيم هر كه برحق باشد ديگرى متابعت او كند . سجاح اين التماس را قبول كرد . مسيلمه دستور داد خرگاهى از پوست برايش نصب كنند و عود فراوان در آن بسوزند . چون زن بوى عود شنيد مشتاق وقاع شد . آنگاه مسيلمه وسجاح خلوتى كردند و او را بفريفت وبا او جمع آمد . آنگاه گفت : كار مثل منى بدين صورت پيش
نرود من بيرون آيم وبر حقيقت تو
اقرار كنم تو كسى به قوم من فرست ومرا از ايشان خواستگارى كن تا چون عقد نكاح منعقد شود بنى تميم را پيش آرم . مسيلمه اجابت كرد . سجاح از خيمه بيرون شد وبا قوم خود گفت : مسيلمه وحى خويش بر من خواند ومرا معلوم شد كه برحق است واين كار به او باز گذاشتم . مسيلمه كسى به نزد بنى تميم فرستاد وسجاح را خِطبه كرد وايشان او را به زنى به مسيلمه دادند . وسجاح تا آخر عمر در خانه مسيلمه بود ودر آنجا بمرد . (تجارب السّلف)
سَجاحة :
نرم خوى بودن . نرم وتابان گرديدن رخسار .
سَجّاد :
بسيار سجده كننده . مبالغه است در سجود .
سَجّاد :
على بن الحسين بن على بن ابى طالب (ع) معروف به سجّاد وملقب به زين العابدين ، امام چهارم از ائمه اهل بيت . به «على بن الحسين» رجوع شود .