سَجّادة :
جاى نماز . نقل است كه حضرت رسول (ص) را سجّاده اى بود به طول يك ذراع كه هنگام شروع به نماز آن را به پيش روى خويش ميگسترد كه او را از عابر مقابل ستارى بود . (بحار:16/263)
به «جانماز» نيز رجوع شود .
سِجال :
نصيب وبهره . الحرب بينهم سجال ، يعنى يك نوبت به سود آنان بود ونوبتى به زيان ايشان وبه سود دشمنان آنها . واين از امثال است . جِ سجل ، دلو بزرگ . (اقرب الموارد ، منتهى الارب)
سَجايا :
جِ سَجيّة . خوها وعادتها .
سَجح :
بانگ كردن كبوتر .
سَجَح :
نرم وسهل ودراز و با اعتدال گشتن رخسار .
سُجُح :
نرم وآسان . سهل . سيراً سُجُحاً : رفتنى با ميل ورغبت ، نه توام با مشقت وبرخلاف ميل .
سُجَّد :
جِ ساجد . سجده كنندگان . (والذين يبيتون لربهم سُجَّدا وقياما). (فرقان:64)
سَجدَة :
اسم مصدر «سجد» ومصدر آن «سجود» ميباشد وآن در لغت به معنى خضوع وتذلّل است ودر شرع عبارتست از پيشانى به خاك نهادن به منظور تعظيم پروردگار .
سجده به قصد عبادت وپرستش مسجود خاص خداوند است وبه غير خدا كفر است ، اما به قصد تكريم وتعظيم صرف به غير خدا نيز روا باشد چنانكه در قرآن در مورد آدم (واذ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم) ونيز در مورد يعقوب ويوسف (فخرّوا له سجّدا)آمده است .
سجده را نزد خداوند مكانتى عظيم وشأنى والا است ودر شأن آن همين بس كه خداوند خطاب به بنده اش ميفرمايد : «سجده كن وبه من نزديك آى» : (علق:19)
رسول اكرم فرمود : هيچ بنده اى نباشد كه سجده اى براى خدا انجام دهد جز اينكه خداوند به بركت آن سجده درجه اى برايش بالا برد وگناهى از او بيفكند وحسنه اى در نامه عملش ثبت نمايد . (كنزالعمال)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سجده هاى بدنى عبارتند از نهادن بهترين جاى پيشانى بر خاك و روى آوردن به زمين با دو كف دست ودو زانو وسر انگشتان پا با دلى آرام ونيّتى پاك. وامّا سجده هاى نفسانى عبارتند از تهى ساختن دل از آنچه فانى شدنى است و روى آوردن با تمام همت بدانچه باقى است و زدودن تكبّر وتعصّب از خود وبريدگى از تعلّقات دنيوى وآراسته شدن به اخلاق پيغمبر . (غررالحكم)
امام صادق (ع) فرمود : سجده حد اعلاى عبادت است در بنى آدم .
از آن حضرت نقل است كه روزى پيغمبر(ص) در يكى از حجرات همسرانش به كارى از كارهاى خانه مشغول بود در اين حال مردى (از مسلمانان) وارد شد عرض كرد : اجازه بفرما اين كار را من انجام دهم . حضرت پذيرفت وچون كار را به انجام رساند پيغمبر (ص) به وى فرمود : بگو چه نيازى دارى ؟ عرض كرد : بهشت . حضرت لختى سر به زير افكند وسپس فرمود : اجابت شد . وچون او خواست برود فرمود : اى بنده خدا ما را به طول سجده خويش يارى ده .
عبدالله بن فضل از پدرش نقل كند كه گفت : روزى به خدمت امام موسى بن جعفر(ع) رفتم ديدم غلام سياهى قيچى بدست داشت واز پيشانى ونوك بينى آن حضرت پينه هائى را كه بر اثر كثرت سجده به وجود آمده بود ميچيد .
در حديث آمده كه بنده از هر جا نزديكتر به خدا موقعى است كه در سجده باشد . (بحار:85/146 و 93/344)
سجده از اجزاء واجبه نماز است . به «سجود» رجوع شود .
سَجدَة :
سى ودومين سوره قرآن كريم ، مكّيّه است جز سه آيه از (افمن كان مؤمنا)به بعد كه در مدينه نازل شده . مشتمل بر 30 آيه ميباشد . در حديث آمده كه پيغمبر (ص) پيش از رفتن به بستر اين سوره وسوره (تبارك الذى بيده الملك) را تلاوت مينمود. خواندن اين سوره در هر شب جمعه فضيلت بسيارى براى آن نقل شده است . (مجمع البيان)
سجده تلاوت :
در پانزده مورد قرآن هنگام تلاوت آيه مخصوص سجده دستور آمده : اعراف ، رعد ، نمل ، اسراء ، مريم ، حج در دو مورد ، فرقان ، نحل ، ص ، انشقاق، الم تنزيل ، فصّلت ، نجم ، قلم . كه در چهار سوره اخير سجده واجب ودر بقيه مستحب است . (مجمع البحرين)
سور عزائم (سوره هائى كه مشتمل بر آيه سجده واجب ميباشند) طبق حديث امام صادق(ع) عبارتند از : الم تنزيل وحم سجده والنجم واقرأ .
ذكر اين سجده مانند ذكر سجده نماز ميباشد .
نيز از آن حضرت آمده كه هر كه آيه سجده بخواند يا به خواندن كسى كه آن آيه را تلاوت ميكند گوش دهد بايد سجده كند واگر در حال نماز واجب از كسى بشنود بطور اشاره سجده كند واگر امام جماعت آيه سجده بخواند خود ومأمومين به سجده روند وسزاوار نيست كه امام عمداً در نماز آيه سجده بخواند . (بحار:85/169 ـ 175)
سجده سهو :
سجده اى كه بر اثر سهو در نماز واجب شود . در صورتى كه نمازگزار در نماز خود سهواً واشتباهاً
سخنى مانند بيا و برو وآرى و نه بگويد
ويا سهواً بيجا سلام بگويد ويا سجده يا تشهدى فراموش كند ويا پس از دو سجده نماز شك چهار وپنج كند اين سجده
واجب شود وبعضى آن را جهت هر زياده ونقيصه اى واجب دانسته اند وكيفيّت
آن اين است كه پس از سلام نماز دو
سجده كند وتشهد وسلام بگويد وذكر
اين سجده اين است «بسم الله وبالله
وصلى الله على محمّد وآل محمّد» يا
«بسم الله وبالله السّلام عليك ايّها النّبى ورحمة الله وبركاته» .
سجده شكر :
كه هنگام رسيدن رحمت ونعمتى يا دفع بليه اى مستحب است .
به «شكر» رجوع شود .
سجده ملائكه به آدم :
از امام صادق(ع) سؤال شد آيا سجده به غير خدا جايز است ؟ فرمود : نه . گفته شد پس چگونه خداوند ملائكه را امر فرمود آدم را سجده كنند ؟ فرمود : كسى كه به امر خدا سجده ميكند به حقيقت خدا را سجده كرده گرچه ديگرى را سجده كند . (بحار:10/164)
سجده گاه :
مسجد . جاى سجده . به «سجود» رجوع شود .
سَجْر :
تافتن وگرم كردن تنور را . بانگ كردن وناليدن . تهى كردن .
سَجع :
بانگ كردن قمرى وآنچه بدان ماند . در اصطلاح علم بديع آنست كه كلمات آخر در قرينه هاى نثر مطابق باشند . وسجع در نثر بسان قافيه است در شعر ، ودر نظم نيز احيانا بكار برند . وحقيقت آن اتفاق دو فاصله باشد بر يك حرف در آخر جمله ، مانند (ما لكم لا ترجون لله وقارا وقد خلقكم اطوارا) و (فيها سرر مرفوعة * واكواب موضوعة) .
اگر بر آب روى خسى باشىاگر بر هوا پرى مگسى باشى
دل بدست آور تا كسى باشى
سَجل :
ريختن آب را . متصل خواندن سوره را . از اين معنى است حديث ابن مسعود : افتتح سورة النساء فسجلها . يعنى آن را متصل خواند .
سَجل :
دلو بزرگ با آب . پستان بزرگ . جوانمرد .
سِجِلّ :
چك . از اين ماده است : «سَجَّل الحاكم تسجيلا» . (مجمع البحرين)
سِجِلّ :
صحيفه ، پوشه كه در آن نامه ها جاى دهند . (يوم نطوى السماء كطى السجلّ للكتب) : روزى كه آسمان را در هم پيچيم بسان پوشه كه نامه ها را در خود پيچد. (انبياء:104)
سَجم :
راندن ابر باران را . درنگ كردن در كارى وانقباض از آن .
سَجَم :
آب ظاهر ونمايان . برگ بيد . اشك .
سَجن :
بازداشتن وبند كردن كسى را . (ثم بدا لهم من بعد ذلك ليسجننّه حتى حين). (يوسف:35)
سِجن :
زندان . (قال ربّ السجن احبّ الىّ مما يدعوننى اليه) . (يوسف:33)
رسول الله(ص) : «ما من شىء احق بطول السجن من اللسان» . (بحار:77/87)
عن اهل البيت (ع) : «الدنيا سجن المؤمن والقبر بيته والجنة مأواه ، والدنيا جنة الكافر والقبر سجنه والنار مأواه» . (بحار:6/169)
سُجود :
سر بر زمين نهادن وفروتنى نمودن . خضوع وتذلّل . سر فرود آوردن . سجود براى خدا : خضوع و تذلّل در برابر مقام قدس ربوبى .
وآن بر دو قسم است :
سجود اختيارى ، چنان كه در قرآن آمده: (فاسجدوا لله واعبدوا). (نجم:62)
و تكوينى وقهرى وتسخيرى : (ولله يسجد من فى السموات والارض طوعا وكرها وظلالهم بالغدوّ والآصال). (رعد:15)
(سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ...). (فتح:29)
جعفر عطار گويد : از امام صادق (ع) شنيدم فرمود : مردى به نزد رسول خدا (ص) آمد وعرض كرد : يا رسول الله ، گناهان بسيار دارم وعملم بس ضعيف است ! حضرت به وى فرمود: بر تو باد به كثرت سجود ، كه سجود آنچنان گناهان را فرو ميريزد كه باد برگ درختان را. (وسائل:4/102)
سجود از اجزاء واجبه نماز ودو سجده در يك ركعت ركن است . وحقيقت آن نهادن پيشانى است بر زمين به قصد تعظيم ، در هر ركعت نماز ، خواه واجب وخواه مستحب ، دو سجده واجب است ، اگر هر دو سجده در يك ركعت فوت شود موجب بطلان نماز ، واگر يكى سهوا ترك شود ، در صورتى كه پيش از ركوع ركعت بعد به يادش آيد در نماز تدارك كند ، واگر پس از دخول در ركوع به يادش آيد بعد از نماز آن را قضا كند وسپس دو سجده سهو انجام دهد.
واجبات سجود چند چيز است :
1 ـ نهادن هفت عضو بدن بر زمين ، وآنها عبارتند از : پيشانى ودو كف دست ودو سر زانو ودو سر انگشت بزرگ پاها .
2 ـ ذكر سجود ، ومطلق ذكر كافى است هر چند بهتر وبه احتياط مقرون تر گفتن تسبيح است بدين كيفيت : «سبحان ربى الاعلى وبحمده» ويا سه بار «سبحان الله» .
3 ـ طمأنينة ، يعنى در موقع خواندن ذكر ، همه اعضاء هفتگانه بر زمين مستقر وثابت باشند.
4 ـ نشستن بين دو سجده با طمأنينة .
5 ـ هم سطح بودن محل پيشانى با جاى ايستادن ، واگر اختلافى باشد نبايد بيش از چهار انگشت بسته باشد .
6 ـ طاهر بودن جائى كه پيشانى هنگام سجده بر آن نهاده ميشود .
7 ـ پيشانى بر زمين يا چيزى كه در حكم زمين است نهاده شود مانند سنگ وكلوخ ورستنيهاى زمين وهر چه از اجزاء روئين زمين بشمار ميرود (نه معادن زير زمين) جز آنچه كه خوردنى يا پوشيدنى باشد . به «سجده» نيز رجوع شود .
سِجّيل :
كلوخى كه از سنگريزه وگل تشكيل شده باشد ، يا سنگى كه از گل متكون شده باشد ، چه آن معرّب سنگ گل است . (وامطرنا عليها حجارة من سجّيل منضود) (هود:82) . اين كلمه سه بار در قرآن كريم آمده است ، يكى همين آيه كه در باره قوم لوط است . ديگر آيه 74 سوره حجر كه آن نيز در باره قوم لوط است . سوم در سوره فيل كه در باره اصحاب فيل است . (وارسل عليهم طيرا ابابيل * ترميهم بحجارة من سجّيل) . (فيل:4)
سِجّين :
شديد . سخت از هر چيز . گرداگرد خرما بن . دائم .
سِجّين :
نام دوزخ است ، از سجن ،
در قبال علّيّين ، زيادتى در لفظ جهت
تفهيم زيادتى در معنى است . (مفردات راغب)
(كلاّ انّ كتاب الفجار لفى سجّين * وما ادراك ما سجّين * كتاب مرقوم). (مطففين:7 ـ 9)
قولى آن كه سجين طبقه هفتمين زمين است . قول ديگر : چاهى است سرگشوده در دوزخ ، وفلق چاهى سربسته در آن .
به هر حال ، (كتاب مرقوم) كه پس از سجين آمده تفسير سجين نيست ، بلكه سجّين به لحاظ اهميت آن ، به ابهام واگذار شده است و (كتاب مرقوم) تفسير كتاب الفجّار است .
سَحّ :
روان شدن باران . شدّت باران . روان شدن اشك . در حديث رسول (ص) آمده : «يمين الله ملأى سحّاً ، لا يغيضها الليل والنهار» ، سحّاً منصوب است به مصدريت ، يعنى دست خدا پر است ، پيوسته نعمت وعطا از آن ميريزد . (المجازات النبوية)
سَحاب :
ابر . (... والسحاب المسخر بين السماء والارض لآيات لقوم يعقلون)(بقرة:164) . عن حارث الاعور ، قال : سُئلَ علىّ (ع) عن السحاب اين يكون ؟ قال : «يكون على شجر كثيف على ساحل البحر ، يأوى اليها ، فاذا اراد الله ان يرسله ارسل ريحا فاثاره» . (بحار:59/373)
در كتاب شرف المصطفى آمده كه رسول خدا (ص) را عمامه اى بوده به نام سحاب كه على(ع) پس از رحلت آن حضرت ، آن را ميپوشيده است . (بحار:38/297)
سَحّار :
جادوگر وشعبده باز . (وابعث فى المدائن حاشرين * ياتوك بكلّ سحّار عليم). (شعراء:37)
سُحالة :
ساو آهن . سونش زر ونقره . براده . ريزه ها كه از كار صنعتگر فلز بريزد .
سَحب :
كشيدن چيزى را بر زمين . كشيدن چيزى از محلى به محلّى .
سُحُب :
جِ سحاب .
سَحبان :
نيك بَرنده وكَشنده هر چيز . باقى آب در مشك .
سَحبان وائِل :
سحبان بن زفر بن اياس الوائلى از باهله خطيبى است كه در بيان وفصاحت وبلاغت مشهور است وگفته شده است «اخطب من سحبان» شهرت او از جاهليت آغاز شد وقسمتى از زمان اسلام را درك نمود و اسلام آورد ولى پيغمبر (ص) را زيارت نكرد . هرگاه خطبه اى را شروع ميكرد عرق از او جارى ميشد . تكرار كلام وتوقف در سخن نميكرد ونمى نشست تا از خطابه فارغ ميشد در ايام معاويه در دمشق اقامت كرد وبراى او شعر واخبار كمى است . (دهخدا)
سُحت :
حرام وهر كسب بد كه موجب عار وننگ باشد . (منتهى الارب)
طبرسى گويد : اصل سحت ، به معنى از بيخ وبن كندن است واينكه بعضى اقسام درآمدهاى حرام را سحت گويند وجوهى متصور است از آن جمله اينكه اين درآمدها به علّت نحوست آنها موجب سلب بركت از زندگى شخص ميشود وبنياد زندگى را از بيخ برميكند .
اين كلمه سه بار در قرآن كريم آمده وبا لحن خاصى مورد نكوهش قرار گرفته از جمله (لولا ينهاهم الربانيون والاحبار عن قولهم الاثم واكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون)(مائدة:62) . اين آيه راجع به اهل كتاب از يهود ونصارى ميباشد ، ميفرمايد : چرا دانشمندان دينى وپارسايانشان آنها را از گفتار ناحق وخوردن مال حرام نهى نميكردند ؟! روشى بس نكوهيده بود .
عمار بن مروان گويد : امام صادق (ع) به من فرمود : سحت را انواع زيادى است : از جمله درآمدهاى حاكمان جور و از آن جمله مزدى كه در قبال قضاوت گرفته ميشود و از آن جمله مزد زنان زناكار و از آن جمله مشروبات مست كننده است واز آن جمله ربا پس از نزول تحريم ميباشد ، واما رشوه در قضاوت اى عمار پس آن كفر به خداى بزرگ وبه پيغمبر است ! (بحار:75/371)
سِحر :
فسون وجادو وهر چيز كه مأخذ آن لطيف ودقيق باشد . (آنندراج)
مرحوم طبرسى گفته : سحر وكهانت وحيله مانند يكديگرند ، سحر : گاه تصرف در چشم بيننده باشد كه چيزى را برخلاف آنچه كه هست به چشم او آرد . وگاه عملى ، كه شىء را برخلاف صورت وجنس آن مصور سازد .
قرطبى گفته : سحر عبارت است از نيرنگهاى مخصوص كه از فرط دقت ونازكى آن جز افراد خاص بدان نرسند ومايه آن شناخت اشيائى وتركيب آنها در وقت مخصوص است وبيشتر آنها خيال اندازى ميباشد كه عارى از حقيقت است ودر چشم كسى كه به اسرار كار آگاه نباشد بزرگ جلوه كند .
جنابذى در تفسير خود (بيان السعادة) گفته : سحر عبارت است از گفتار يا كردار يا نقشى در صفحه اى كه در عالم طبيعت ـ جدا از اسباب وعلل عادى وطبيعى ـ اثرى گذارد . چنين تاثيرى يا مسبب از امتزاج قواى روحانى با قواى طبيعى باشد ، ويا به سبب تسخير قواى روحانى صورت پذيرد . آنچنان تصرف وتأثير ـ خواه ناخواه ـ بر وفق اراده وخواست جادوگر وتسخير كننده خواهد بود ، وبدان گونه كه وى بخواهد در شخص يا شىء مورد نظر تصرف نمايد .
اين كار ، يك امرِ واقعى وحقيقى است نه آنچنان كه برخى گمان كرده اند محض تخيل وتوهم بوده باشد . وحقيقت آنست كه عالَم طبيعت ميان دو عالم ملكوت عُليا وملكوت سُفلى قرار دارد ، وچنان كه در جاى خود به اثبات رسيده است اهل اين دو عالم ـ به اذن پروردگار ـ در عالم طبيعت داراى تأثيرات وتصرفاتى ميباشند ، كه گاه مستقيما وبلاواسطه آن تصرفات انجام دهند وگاه به واسطه نفوس بشرى كه آنها را در مقاصد خود بكار گيرند آن تصرفات تحقق يابد . زيرا نفوس بشرى اگر از علايق مادّى تجرّد يابند وبر اثر رياضتها ـ خواه شرعى ويا غير شرعى ـ از دُرديها وآلودگيهاى جهان مادّه پاك وپاكيزه گردند وبا مجردات عالم علوى يا سفلى همسو شوند ميتوانند در اهل آن دو عالم تاثيراتى داشته باشند ، كه يا بلاواسطه ويا به واسطه اسبابى آنها را مسخّر خويش سازند وبه عالم خود جذب نموده در مقاصد ومرادات خويش بكار گيرند و از آنها بهره برداريهاى مشروع يا نامشروع كنند .
واگر چنانچه آن تاثير از ناحيه عالم سفلى صورت گيرد ، اسبابى را كه در جهت تسخير آن ارواح بكار رفته وآن اثر را در عالم طبيعت نهاده است سحر گويند ، وگاه خود آن اثر را كه به وسيله آن اسباب تحقق يافته نيز سحر خوانند .
واگر آن اثر از ناحيه اهل عالم علوى به وقوع پيوندد ، آن اسباب ونيز اثر مترتب بر آنها را معجزه وكرامت نامند . وبسا شود كه نفس بشرى آنچنان ـ بر اثر تزكيه وتصفيه ـ قوت يابد ونيرومند گردد كه خود علوى صفت يا سفلى گونه شود ودر اثر نهادن به عالم طبيعت نيازى به بهره بردارى از نفوس آن دو عالم نداشته باشد ومستقيما به تاثير در طبيعت بپردازد . چنان تاثير واثرى را نيز سحر يا معجزه خوانند .
پس سحر عبارت است از اسباب وعواملى كه به گونه اى پنهانى وناشناخته در ارواحِ ناپرداخته اثر نهند ودر عالم طبيعت نحوه تاثير آنها مبهم ونامفهوم باشد . (تفسير بيان السعادة به قلم محمد جنابذى:1/121).
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هر كه بخشى از سحر بياموزد خواه اندك وخواه بسيار كافر شده است واين آخرين عهد او با خداى خود باشد كه از آن به بعد از خداوند جدا خواهد شد ، وحد شرعى چنين كسى قتل است جز اينكه توبه كند .
عيسى بن سقفى گويد : من جادوگر بودم ومردم به من مراجعه ميكردند وبر اين كار مزد ميگرفتم واز اين راه تامين معاش مينمودم . سالى به حج رفتم ودر آنجا به حضور امام صادق(ع) شرفياب شدم ، شرح حال خود را به خدمتش عرضه داشتم وگفتم : اكنون توبه كرده ام ، آيا اين كار بخش جايزى هم دارد ؟ فرمود : آرى بگشاى ولى مبند .
هيثم بن واقد گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : نزد ما ، در جزيره شخصى هست كه مردم در امورى مانند دزدشناسى وامثال آن به وى مراجعه ميكنند و او به آنها خبر ميدهد آيا ما مجازيم در اينگونه امور به وى مراجعه كنيم ؟ فرمود : پيغمبر (ص) فرموده : هر كه به ساحر يا كاهن يا دروغ پردازى مراجعه كند وسخن او را راست داند وى به تمام كتب آسمانى خدا كافر شده است .
از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه زنى به نزد پيغمبر (ص) آمد وعرض كرد : يا رسول الله شوهرى دارم كه با من تندى وخشونت ميكند ومن جادوئى بكار برده ام كه محبت وى را به خود جلب كنم ؟ حضرت فرمود : اف بر تو باد دينت را كدر وآلوده ساختى فرشتگان نيك خدا ترا لعنت كنند ، فرشتگان خدا ترا لعنت كنند ، فرشتگان نيك خدا ترا لعنت كنند ، فرشتگان آسمان ترا لعن كنند ، فرشتگان زمين بر تو لعنت فرستند . آن زن چون شنيد توبه نمود و روزها را به روزه وشبها را به عبادت پرداخت ولباس خشن به تن كرد كه خداوند او را ببخشايد . (بحار:79/210 ـ 214)
سَحَر :
بخش آخر شب پيش از طلوع فجر . وبه قولى : ششم حصه از شب مانده . ج : اسحار . اگر سحر ، شب حاضر بدان اراده شود ، غير منصرف است ، چه آن معدول باشد از «السحر» كه معرفه است ، واگر سحر پگاه بدان اراده شود منصرف است چنانكه در آيه (... الاّ آل لوط نجّيناهم بسحر). (قمر:34)
(... والله بصير بالعباد * الذين يقولون ربنا اننا آمنا فاغفر لنا ذنوبنا وقنا عذاب النار* الصابرين ... والمستغفرين بالاسحار): وخداوند آگاه است به آن بندگان كه ميگويند : خداوندا ما به تو ايمان آورديم ، پس از گناهانمان در گذر و از عذاب دوزخ نجاتمان ده . اينان همان شكيبايان وراستگويان ومطيعانند وكسانيند كه مال خويش را در راه خدا انفاق كنند وسحرگاهان به محضر پروردگار خود پوزش ميخواهند . (آل عمران:17)
(ان المتقين فى جنات وعيون ... وبالاسحار هم يستغفرون) : خداى ترسان همه در بهشت وبر لب چشمه هاى آب غنوده وبه نعمتهاى جاويد متنعمند . همان نعمتها كه پروردگارشان به آنها عطا فرموده ، چرا كه آنان در دنيا نيكوكار بودند . اندك شبى بود كه به عبادت برنمى خاستند . وسحرگاهان از درگاه خدا طلب آمرزش ومغفرت مى كردند. (ذاريات:15 ـ 18)
امام صادق (ع) در تفسير آيه (سوف استغفر لكم ربى) (يعقوب به فرزندان گفت بعداً از خدا بخواهم كه شما را ببخشايد) فرمود : يعقوب اجابت درخواست فرزندان را كه از او تقاضا نموده بودند از خدا بخواهد آنان را ببخشايد به سحر موكول داشت .
آن حضرت به فضل بن ابى قره فرمود : اى فضل بهترين وقتى كه در آن خدا را بخوانيد سحرها است چه اينكه فرمود : (وبالاسحارهم يستغفرون) . (بحار:87/164)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود : چون بنده در دل شب تار با مولاى خويش خلوت نمايد وبا او راز كند خداوند نور خويش را در دل او جاى دهد وچون گويد : يا رب يا رب خداوند بزرگ به وى پاسخ دهد كه لبيك بنده من از من بخواه كه آنچه خواهى به تو دهم وبه من اعتماد كن كه كارسازت باشم . سپس خداوند به فرشتگان فرمايد : اى فرشتگانم بنده ام را بنگريد كه در دل اين شب تار با من خلوت كرده در حالى كه بوالهوسان به خواب غفلت بسر ميبرند ، گواه باشيد كه وى را بخشيدم . (73/120)
به «شب خيزى» نيز رجوع شود .
سَحَر خيزى :
قيام به عبادت در هنگام سحر . به واژه هاى «سحر» و «شبخيزى» رجوع شود .
سَحَرة :
جِ ساحِر . ساحران . سحره فرعون : ساحرانى كه به امر فرعون با موسى(ع) معارضه كردند .
سَحق :
سودن . سائيدن . محو وناپديد كردن آثار رفتن را . سحق زنان ، به «مساحقه» رجوع شود .
سُحق :
دور شدن . (فاعترفوا بذنبهم فسحقا لاصحاب السعير) . (ملك:11)
سَحل :
يك تاه بافتن . پوست باز كردن.
سَحور :
آنچه سحرگاه خورند ، آنچه روزه گيران به سحر خورند از آب و غذا .
از حضرت رسول (ص) آمده كه خوردن سحور ترك مكنيد گرچه به نوشابه اى باشد .
وفرمود : سحرى خوردن بركت است وخداوند را فرشتگانى است كه جهت استغفار كنندگان در سحرها وكسانى كه سحور خورند درود ميفرستند ، وتفاوت روزه ما (مسلمانان) با روزه ساير ملّتها خوردن سحور است .
از امام صادق (ع) رسيده كه بهترين غذاى سحرى خرما است وپَسَتْ . (بحار:96/310)
سَحِيق :
جاى دور . (او تهوى به الريح فى مكان سحيق) . (حج:31)
سَخا ، سَخاء :
جوانمردى وكرم وبخشش ودهش . ضد بخل .
عن رسول الله (ص) : «ان السخاء شجرة من اشجار الجنة ، لها اغصان متدلية فى الدنيا، فمن كان سخيّا تعلق بغصن من اغصانها فساقه ذلك الغصن الى الجنة . والبخل شجرة من اشجار النار ، لها اغصان متدلية فى الدنيا ، فمن كان بخيلا تعلق بغصن من اغصانها ، فساقه ذلك الغصن الى النار . (بحار:8/171)
عن بعض اصحابنا عن ابى عبدالله (ع) قال : قلت له : ما حد السخاء ؟ قال : «تُخرج من مالك الحق الذى اوجبه الله عليك فتضعه فى موضعه» . (بحار:71/353)
به «سخاوت» رجوع شود .
سِخاب :
گردنبند بى جوهر كه از ميخك ومانند آن سازند . رشته اى كه در آن مهره ها كشيده در گردن كودكان اندازند . ج : سُخُب . (منتهى الارب)
فى الحديث : «ان قوما فقدوا سخاب فتاتهم فاتّهموا به امرأة» . ومنه حديث فاطمة(ع) : «فالبسته سخابا» . اى الحسن ابنها . (نهاية ابن الاثير)
سَخّاب :
مرد بسيار بانگ وفرياد . در وصف اخلاق پيغمبر اسلام آمده : لم يكن فاحشا ولا متفحشا ولا سخّابا فى الاسواق ولا يجزى بالسيّئة السيّئة ولكن يعفو . (البداية:6/26)
سَخافَت :
سبكى عقل . سست رأى شدن .