back page fehrest page next page

اميرالمؤمنين (ع) : «انّ من اسخف حالات الولاة ـ عند صالح الناس ـ ان يُظَنَّ بهم حبّ الفخر ، ويوضع امرهم على الكبر» . (نهج : خطبه 216)

الصادق (ع) : «لا ينبغى للمؤمن ان يجلس الاّ حيث ينتهى به الجلوس ، فانّ تخطّى اعناق الرجال سخافة» . (مستدرك:8/404)

سِخال :

جِ سَخلة . بزغاله ها .

سُخالَة :

ردىء و دور افكندنى از هر چيز . نفاية .

سُخام :

شراب كه آسان به گلو فرو رود . پر نرم ريزه مرغ . جامه نرمينه چون خز ومانند آن. سياهى ديگ . ذغال . سياه .

سَخانَت :

گرم شدن . سخانت آب ومانند آن : گرم شدن آن .

سَخاوت :

جود وبخشش . رسول اكرم(ص) فرمود : سخاوتمند به خدا نزديك، به مردم نزديك وبه بهشت نزديك واز دوزخ دور است . وبخيل از خدا دور واز مردم دور واز بهشت دور وبه دوزخ نزديك است ، وكسى را سخاوتمند نگويند جز اينكه مال خويش را در راه طاعت خدا وبراى رضاى او مصرف كند گرچه يك گرده نانى يا شربتى آب باشد .

وفرمود : بهشت خانه سخاوتمندان است.

وفرمود : آنكس كه وعده خدا را به جايگزينى ـ اشاره به آيه (ما انفقتم من شىء فان الله سيخلفه) ـ باور دارد از بذل مال خوددارى نكند . وفرمود : غذاى سخاوتمند درمان وغذاى بخيل درد است .

وفرمود : جوان سخاوتمندى كه به گناه خويش معترف باشد نزد خدا دوست تر است از پيرى كه بخيل بود .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : مهتران مردم در دنيا سخاوتمندان ودر آخرت پرهيزكارانند .

امام صادق (ع) فرمود : نيكان شما دست بازان شما وبدانتان بخيلانتانند .

حضرت رضا (ع) فرمود : سخاوتمند از غذاى ديگران بخورد تا ديگران غذاى او خورند ، وبخيل غذاى كسى نخورد تا كسى غذاى او را نخورد .

اميرالمؤمنين (ع) از فرزندش حسن (ع) پرسيد : سخاوت چيست ؟ عرض كرد : بخشش مال در حال توانگرى وهنگام تنگدستى .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سه خصلت درهاى ورودى به نيكى بوند : سخاوت طبع وشيرينى زبان وشكيبائى بر آزار مردم .

در حديث آمده كه پيغمبر (ص) به عدى بن حاتم فرمود : خداوند عذاب سخت را از پدرت باز گرفت محض سخاوتى كه داشته .

سلمى كنيز امام باقر (ع) گويد : حضرت را عادت بر اين بود كه هرگاه دوستانش بر او وارد ميشدند از نزدش بيرون نميرفتند تا اينكه غذائى لذيذ به آنها ميخوراند ولباسى زيبا به آنها ميپوشاند وپولى به آنها ميداد . من به حضرت عرض كردم : بهتر است كمتر از اين خرج كنيد ؟ فرمود : اى سلمى كار نيك در دنيا چيزى جز پذيرائى دوستان وآشنايان وكمك مالى به آنها نباشد . وآن حضرت جايزه هاى پانصد تا هزار درهمى داشت وهرگز از همنشينى با دوستان ملول نميگشت وميفرمود : اندازه دوستى دوستت را به دوستى خودت با وى بسنج .

عيسى بن مريم (ع) فرمود : در حلم وبردبارى چون زمين باش كه به زير پاى همگان است ، ودر سخاوت بسان آب روان باش (كه هرگز از جريان باز نمى ايستد) ودر رحم ومروّت مانند خورشيد باش كه بر نيك وبد ميتابد . (بحار:71/353 و 46/290 ـ 326)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سخاوت (بذر) دوستى (در دلها) ميكارد . (غرر الحكم)

از امام صادق (ع) روايت شده كه هيئتى از يمن بر پيغمبر (ص) وارد شدند كه در ميان آنها مردى پر چانه ودر بحث وجدل لجوج بود به حدى كه حضرت را سخت به خشم آورد آنچنان كه اثر خشم در چهره مباركش نمايان گشت . در اين حال جبرئيل فرود آمد وگفت : خداوند سلامت ميرساند وميفرمايد : اين مرد سخاوتمند است وگرسنگان را طعام ميدهد . پيغمبر (ص) خشمش فرو نشست و رو به وى كرد وفرمود : اگر نه جبرئيل هم اكنون مرا از سخاوت تو خبر داده بود ترا عبرت ديگران ميساختم . آن مرد گفت : خداى تو سخاوت را دوست ميدارد ؟ فرمود : آرى . وى گفت : اشهد ان لا اله الاّ الله وانك رسول الله ، سوگند به آنكه ترا به راستى برانگيخت تا امروز كسى را از مال خود محروم نكرده ام . (بحار:22/83)

پيغمبر (ص) فرمود : سخاوتمندترين مردم كسى است كه جان ومال خويش را در راه خدا نثار كند . (بحار:100/15)

از امام باقر (ع) روايت شده كه رسول خدا (ص) فرمود : شخصى را در موقف قيامت حاضر كنند وبه وى گويند : از خود دفاع كن . وى گويد : پروردگارا مرا آفريدى وهدايتم نمودى ، سپس به من روزى فراوان دادى ، من نيز ، داده هاى ترا در اختيار بندگانت قرار دادم وبر آنها وسعت بخشيدم واز اين راه مشكلاتشان را حل كردم ، تا امروز بر من سخت نگيرى وپرتوِ كرم وبزرگيت را شامل حال من سازى وكارم را آسان كنى . خداوند منان ميفرمايد : بنده ام راست ميگويد ، او را به بهشت بريد . (بحار:7/288)

سَخاوى :

على بن محمد بن عبدالصمد بن عبدالاحد بن عبدالغالب همدانى ملقب به علم الدين سخاوى مصرى نحوى مقرى . در قاهره شاگرد ابى محمد قاسم شاطبى مقرى بود وعلم قراآت ونحو ولغت را نزد او آموخت از ابى الجود غياث بن فارس بن مكى مقرى ادب فرا گرفت ودر اسكندريه از سلفى وابن عوف ، وبه مصر از بوصيرى وابن ياسين ، سپس به شهر دمشق شد وبدانجا سرآمد علماء وقت گرديد ومردمان را در حق او اعتقادى عظيم بود . ابن خلكان او را در دمشق ديده است وفات او به دمشق در جمادى الآخر سال 643 است وگويند هنگام وفات به ابيات ذيل ترنم ميكرد :

قالوا غداً ناتى ديار الحمىوينزل الركب بمغناهم

وكل من كان محبا لهماصبح مسرورا بلقياهم

قلت فلى ذنب فما حيلتىباى وجه اتلقّاهم

قالوا اليس العفو من شانهملاسيما عمن ترجّاهم

ومولد او در شهر سخا در غريبه از اعمال مصر به سال 558 بود . وقياس در نسبت به سخا ، سخوى است لكن مشهور سخاوى است . اوراست هداية المرتاب وغاية الحفاظ والطلاب . منظومه اى فى متشابه كلمات القرآن . مرتبة على حروف معجم . 2 ـ شرح مفصل 3 ـ سفر السعادة 4 ـ شرح الشاطبية 5 ـ «الكوكب الوقادة» فى اصول الدين 6 ـ الجواهر المكللة فى الحديث . (اعلام زركلى)

سَخاوى :

(831 ـ 902 هـ ق) محمد بن عبدالرحمن بن محمد ، شمس الدين سخاوى مورخ وعالم به حديث وتفسير وادب واز سخا (از قراء) مصر است ودر قاهره متولد شد وبه مكه درگذشت . در شهرها مدتى دراز به سياحت پرداخت ودر حدود دويست كتاب تصنيف كرد مشهورترين آنها عبارتند : الضوء اللامع فى اعيان القرن التاسع در حدود شش هزار صفحه است وشرح حال خود را در آن در بيست وسه صفحه نوشته است . سفر السعادة . التبر المسبوك ذيل تاريخ المقريزى كه قسمتى از آن طبع شده . الذيل على دول الاسلام للذهبى . الشافى من الالم فى وفيات الامم در قرن هشتم ونهم . تاريخ المدينتين . تاريخ المحيط طبقات المالكية . تلخيص تاريخ اليمن . الذيل على طبقات القراء لابن حجر . الاعلان . التوبيخ لمن ذم اهل التواريخ. تلخيص طبقات القراء . الرحلة الاسكندرية . الرحلة الحلبية . الرحلة المكية. الغاية فى شرح الهداية . عمدة القارى والسامع در حديث . المقاصد الحسنة . تحفة الاحباب در مزارات وتراجم . وغير ذلك . (اعلام زركلى)

سَخَب :

بانگ وفرياد . الصَخَب والسَخَب : الصيحة واضطراب الاصوات للخصام . (مجمع البحرين)

سَخت :

محكم ، استوار . شديد . دشوار. عَسِر . عَسِير .

قرآن كريم : خداوند ، سخت كيفر است . (بقرة:196 ; 211 ; آل عمران:11 ; مائدة:2) بر زبرشان هفت آسمانى سخت واستوار برافراشتيم . (نبأ:12) كافران گويند : اين روزى سخت است . (قمر:8)

اميرالمؤمنين (ع) : خداوند ، بندگان خويش را به انواع سختيها ميآزمايد . (نهج : خطبه 192) از آتشى بترسيد كه گرميش سخت وژرفايش دور است . (نهج خطبه 120) قصاص در آنجا ]

قيامت[

سخت است. (نهج : خطبه 176)

سخت دل :

قسىّ القلب . قاسى القلب . سنگ دل . بى رحم . به «سخت دلى» رجوع شود .

سخت دلى :

قساوت . قسوة . سنگين دلى .

قرآن كريم ـ خطاب به بنى اسرائيل ـ : پس با آن همه (آيات والطاف) باز هم دلهاتان (به فراگيرى حقايق) سخت گشت ، بسان سنگ يا سخت تر از آن ، چه آن كه پاره اى از سنگها نهرهاى آب از آن ميجوشد وبرخى بشكافد وآب از آن جارى گردد ... (بقرة:74)

واى بر آنان كه دلهاشان از ياد خدا سخت گشته ، كه آنان به گمراهى آشكار فرو رفته اند . (زمر:22)

عيسى بن مريم (ع) : هيچ بيمارى شديدتر از سخت دلى به قلب راه نيافته است . (بحار:66/337)

سخت گيرى :

دقت بيش از حدّ ، تشديد وتصعيب .

از حضرت رسول (ص) حديث است كه اهل دوزخ هر كسى است كه بر خانواده و بر آنكس كه با وى سروكارى دارد وبر افراد فاميل سخت گير (وبى گذشت) باشد .

وفرمود : آسان گيرى يُمن وبركت ، وسخت گيرى شومى وشآمت است .

وفرمود : بر خودتان سخت مگيريد كه اگر چنين كنيد خداوند بر شما سخت گيرد كه گروهى (از بنى اسرائيل) بر خود سخت گرفتند خدا نيز بر آنان سخت گرفت (اشاره به داستان گاو بنى اسرائيل) اينك بقاياى آنها كه در صومعه وديرها به حساب ترك دنيا زندگى ميكنند در صورتى كه خداوند چنين چيزى را به آنها دستور نداده بود . (كنزل العمال)

به «آسان گرفتن» نيز رجوع شود .

سختى :

دشوارى . رنج ومشقت . شدّت. شدّة . عُسر . مقابل آسانى وسهولت ويسر .

قرآن كريم : خداوند براى شما (بندگان) آسانى ميخواهد وسختى براى شما نميخواهد . (بقرة185)

خداوند به زودى پس از هر سختى آسانى قرار خواهد داد . (طلاق:7)

همانا با سختى آسانى باشد . كه با هر سختى آسانى هست . (شرح:6 ـ 7)

اميرالمؤمنين (ع) : چون سختى به اوج خود رسد گشايش فرا رسد ، وچون حلقه هاى بلا تنگ گردد راحتى وآسايش فراهم آيد . (نهج : حكمت 351)

به «آسانى» نيز رجوع شود .

سَخَر ، سُخَر :

فسوس كردن . استهزاء نمودن . (ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون) : اگر ما را فسوس كنيد ما نيز شما را به فسوس گيريم چنان كه شما ما را استهزاء نموديد . (هود:38)

سُخرَة :

مطيع وفرمانبردار . آن كه بر او استهزاء وخنده كنند . مسخرگى واستهزاء . بيگارى ، كار بى مزد . (برهان)

سُخرِىّ :

مطيع وفرمانبردار (منتهى الارب) . آنكه مردم بر وى بسيار فسوس كنند . (منتهى الارب)

سِخرِىّ :

تكليف كردن كسى را به چيزى كه نميخواهد . كسى را به بيگارى گرفتن . چيره شدن بر كسى . ريشخند وفسوس ، واز اين معنى است قول خداى تعالى : (فاتخذتموهم سخريّا حتى انسوكم ذكرى) . (مؤمنون:112)

سَخَط :

غضب گرفتن . ضد رضا . (افمن اتّبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله)(آل عمران:162)

فاطمة الزهراء (ع) : «برّ الوالدين وقاية عن السخط» . (بحار:6/107)

رسول الله(ص) : «من سخط البلاء فله عندالله السخط» . (بحار:67/209)

وفى الحديث : «المؤمن قريب الرضا بعيد السخط» . (بحار:78/50)

سَخلة :

بره وبزغاله نوزاد ، نر باشد يا ماده .

سُخَن :

ترجمه كلام ومرادف گفتار . (يا ايها الذين آمنوا اتقوالله وقولوا قولا سديدا ...)اى كسانى كه به خدا ايمانآورده ايد از خدا بترسيد وبه حق وصدق ودرستى سخن بگوئيد تا خداوند به شما لطف نموده وشما را به راه حق ثابت دارد واز گناهانتان در گذرد . (احزاب:70)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سخن از دل (مركز خواستن) ميرويد وانديشه آن را در خود جاى ميدهد وخرد آن را ميسنجد وزبان آن را بيرون ميدهد وحروف بدنه آن ومعنى روح آن واعراب (زيبا ادا نمودن) زيور آن وصواب بودن (خطا واشتباه نبودن) نظام آنست .

وفرمود : سخن تو ، به حسابت محفوظ ميماند ودر نامه عملت ثبت ميشود پس آن را در جائى بكار بر كه ترا به خدا نزديك سازد ، مبادا سخنى به زبان رانى كه مايه هلاكت وتباهيت گردد .

وفرمود : بهترين سخن آن بود كه شنونده را ملول نسازد و (در عين حال) ناقص هم نباشد .

وفرمود : سخن چون درمان است كه اندكش سودمند وبسيارش كشنده است .

وفرمود : بهترين سخن آن بود كه به نظمى نيكو آراسته باشد وعالم وعامى آن را درك كند . (غررالحكم)

از پيغمبر (ص) سؤال شد : زيبائى مرد به چيست ؟ فرمود : به اينكه سخن را سنجيده گويد .

واز آن حضرت است كه سخن حكيمان اگر به صواب بود درمان واگر خطا باشد درد است .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : تا تو سخن نگفته اى سخن در بند تو باشد ولى چون گفتى تو در بند سخن خواهى بود ، پس همان گونه كه زر ونقدينه خويش را حفظ ميكنى زبانت را نيز نگه دار كه بسا يك كلمه نعمتى از تو بستاند ، وآنچه را كه نميدانى مگو زيرا خداوند سبحان بر همه اعضاى بدنت تكاليفى فرض نموده كه روز قيامت آنها را عليه تو حجّت گيرد .

وفرمود : كسى كه زبانش را بر خود امير سازد شأنى براى خود قائل نباشد .

از آن حضرت سؤال شد : بهترين چيزى را كه خدا آفريده چيست ؟ فرمود : سخن . سؤال شد : زشت ترين چيزى را كه خدا آفريده ؟ فرمود : سخن . سپس فرمود : به سخن رويها سفيد وبه سخن رويها سياه ميگردد .

از حضرت رسول (ص) روايت شده : هر سخنى كه در آن به حمد خدا آغاز نگردد ناقص است .

از حضرت رسول (ص) نقل شده : كسى كه در ميان سخن مسلمانى بدود بدان ماند كه چهره او را خراشانده باشد .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : در مجالسى كه سخنان ناروا در آنجا گفته ميشود حضور ميابيد .

از حضرت رسول (ص) آمده كه فرمود : همه شما در قيامت با خدا سخن خواهيد گفت آنچنان كه بين شما وخدا مترجمى نباشد .

پيغمبر (ص) از سخن گفتن در حال خطبه جمعه نهى نمود .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هر كسى كه سخنش نرم بود دوست داشتنى است .

امام سجّاد (ع) فرمود : كمال دين مسلمان بدين شناخته شود كه سخن بيهوده نگويد وبحث ونزاع وجدال كم كند وبردبارى وشكيبائى واخلاق نيكو داشته باشد .

امام صادق (ع) فرمود : هيچكس سخن حقى نگويد كه مورد عمل مردم قرار گيرد جز اينكه اجر وثواب عمل كنندگان به آن سخن عايد او گردد بى آنكه از اجر آنها چيزى كاسته شود . وهيچكس سخن گمراه كننده اى نگويد جز اينكه وزر و وبال عمل به آن وى را باشد بى آنكه از گناه عمل كننده به آن كاسته شود . (بحار:22/285 و 2/99 و 71/286 و 78/55 و 93/216 و 69/378 و 2/19 و 7/183 و 10/89 و 71/396)

سخن چينى :

دو به هم زنى ، همز . وشى . قتّ . اين كه يكى به ديگرى بگويد : فلان در باره تو چنين سخن ناروا گفت يا فلان كار ناشايست در باره تو كرد . اين صفت زشت ترين صفات رذيله وقبيح ترين خوى آدمى است كه آيات واخبار در نكوهش آن بيش از حد وحصر آمده .

(ولا تطع كل حلاّف مهين * همّاز مشاء بنميم ... عتّل بعد ذلك زنيم) اى پيغمبر هرگز سخن هيچ پر سوگند خوار صفت عيبجوى سخن چين مانع خير متجاوز گنهكار كه بعلاوه متكبر وخشن وحرام زاده اند مپذير . (قلم:11)

مرحوم نراقى گفته از (بعد ذلك زنيم)استفاده ميشود كه هر سخن چين حرام زاده است يا خوى حرامزادگى در او ميباشد .

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: هيچ سخن چين به بهشت نرود . وفرمود : بدترين خلق خدا كسانيند كه ميان مردم به سخن چينى بپردازند وبين دوستان جدائى افكنند ودر جستجوى عيب پاكان بوند .

وفرمود : چون خداوند بهشت بيافريد او را فرمود : سخن بگو . بهشت گفت : خوشبخت شد آنكس كه به من در آمد . خداوند جبار جل جلاله فرمود : به عزت وجلالم قسم كه هشت گروه از مردم را در تو جاى ندهم كه از آن جمله سخن چين است . (جامع السعادات)

امام صادق (ع) به منصور عباسى فرمود : هرگز در باره خويشان ونزديكان و افراد مورد اعتمادت سخن كسى كه خداوند بهشت را بر او حرام وجايگاهش دوزخ كرده مپذير ، كه سخن چين همان شاهد زور است (كه در قرآن به شدّت مذمّت شده) ودر به هم زنى مردم شريك ابليس است .

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : عذاب قبر از سه چيز ميتواند باشد : سخن چينى وناپرهيزى از نجاست بول وجدائى مرد از همسر خود در امر جنسى .

از رسول اكرم (ص) روايت شده كه روزى موسى بن عمران (ع) دست به سوى خدا برداشت وگفت : كجائى كه من از آزار قوم بستوه آمدم ؟! به وى وحى شد كه در ميان سپاه تو سخن چينى هست (كه وجود او مانع تأييد ما ميباشد) موسى گفت : بفرما آن كيست ؟ خطاب آمد كه ما سخن چينى را دشمن داريم چگونه خود سخن چينى كنيم؟! (بحار:75/363 و 13/12)

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : سخن چينى گناهى است فراموش ناشدنى . (غررالحكم)

به «سعايت» نيز رجوع شود .

سخنرانى :

نطق كردن در مجمعى ، كنفرانس دادن . در حديث آمده كه نخستين كس كه بر منبر سخنرانى كرد ابراهيم خليل بود هنگامى كه روميان لوط (ع) را به اسارت گرفته بودند وابراهيم (ع) با آنها نبرد نمود تا آزادش كرد .

نقل است كه پيغمبر (ص) هنگام سخنرانى چشمانش سرخ وصدايش بلند ميشد وحالت خشم به وى دست ميداد مانند كسى كه به هجوم دشمن بيم دهد .

هرگاه پيغمبر (ص) فرماندارى را به جائى اعزام مينمود به وى ميفرمود : سخنرانيت را كوتاه كن وكم سخن بگوى . عمار ياسر گويد : پيغمبر (ص) همواره به ما ميفرمود : سخنرانيتان كوتاه باشد .

پيغمبر (ص) خود در روز جمعه به جملاتى كوتاه مردم را موعظه ميكرد . (ميزان الحكمه)

از حضرت رسول (ص) آمده : هنگامى كه موسى بن عمران با خضر ملاقات نمود موسى به وى گفت : مرا پندى ده . خضر گفت : اى كسى كه جوياى دانشى بدان كه گوينده كمتر از شنونده خسته ميشود پس هيچگاه اهل مجلست را خسته مكن . (بحار:1/226)

از آن حضرت نقل است كه فرمود : در شب معراج به گروهى برخوردم كه لبان خويش را به مقراض آتشين هميچيدند ، به جبرئيل گفتم : اينها كيانند ؟ گفت : سخنرانانى ميباشند كه در دنيا مردم را به نيكى ميخواندند وخود را فراموش ميكردند در حالى كه به قرآن آشنا بودند . (كنزالعمال حديث 29106)

سخن سنجى :

سخن شناسى ، نقد گفتار . از حضرت مسيح عيسى بن مريم (ع) روايت است كه فرمود : سخن حق را از اهل باطل بپذيريد ولى سخن باطل را از اهل حق رد نمائيد و مردود شماريد ، شما خود

سخن سنج باشيد ، كه بسا سخن گمراه كننده كه به آيه اى از كتاب خدا زيور داده شده باشد بسان درهم مسين كه به روكش نقره پوشانيده باشند ... (بحار:2/96)

سخن گفتن خدا :

ابو قره گويد : از حضرت رضا (ع) كيفيت سخن گفتن خدا با موسى پرسيدم ؟ فرمود : خداوند خود ميداند كه به زبان عبرى يا سريانى با وى سخن گفته . ابو قره زبان خود را بدست گرفت وگفت : سؤال اين است كه خداوند با اين زبان سخن گفته ؟ حضرت فرمود : خداوند پاك ومنزه است از اينكه تو ميگوئى؟ معاذ الله كه خداوند به آفريدگانش شبيه بود يا به مانند سخن گفتن آنها سخن گويد . گفتم : پس چگونه بوده است ؟ فرمود: سخن خالق به مخلوق مانند سخن مخلوق به مخلوق ديگر نباشد كه به لب وزبان سخن گويد ، او به سخن گويد : بشو . پس سخن بوجود آيد . او به موسى امر ونهى مينمود بى آنكه سخن در ذهن وانديشه خلجان كند . (بحار:4/152)

سخن گفتن دوزخ :

با برخى دوزخيان . از رسول اكرم (ص) روايت شده كه روز قيامت دوزخ با سه دسته سخن گويد: حاكم ودانشمند دينى وتوانگر ، به حاكم گويد : خداوند به تو قدرت داد چرا عدالت نكردى ؟! پس وى را ببلعد چنانكه مرغ كنجد را ببلعد . به عالم دينى گويد : اى آنكه خود را در ميان مردم مى آراستى ودر نهان با خدا به مبارزه برميخواستى ؟ پس او را نيز ببلعد . به توانگر گويد : اى كسى كه خداوند مال فراوانى در اختيارت نهاد ومقدار اندكى از آن به صورت وام از تو خواست چرا ندادى ؟! او را نيز در خود ببلعد. (بحار:8/285)

سخن مردم :

اميرالمؤمنين (ع) فرمود : هيچگاه از آنچه كه مردم در باره تو گويند مرنج زيرا اگر سخن آنها حقيقت بود كفاره گناه تو باشد كه پيش از آخرت تصفيه حسابى شده ، واگر خلاف حقيقت بود به ثوابى نائل شده اى كه رنجى در راه آن نبرده اى . (غررالحكم)

در حديث رسول (ص) آمده كه نخستين عنوان نامه عمل مؤمن همان چيزى است كه مردم پس از مرگ او در باره اش ميگويند ، اگر گفتند عملش خير بوده خير نوشته شود واگر گفتند بد بوده بد ثبت گردد . (بحار:78/195)

سخنور :

ناطق ، خطيب وگوينده در مجامع . سخنور دينى به «واعظ» رجوع شود .

سخنورى :

نطق وبيان ، سخنگوئى رسا وبليغ . اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بهترين روش سخنورى آنست كه مجازات سخن به آسانى بر معنى مراد دلالت كند وكوتاه گوئى آن به نحو صحيح بود كه ايجاد نقص نكند .

وفرمود : آنكس كه به درستى از عهده بستن وگشودن سخن برآيد وى به سخنورى نائل آمده است . (غرر)

وفرمود : ما (خاندان نبوت) فرمانروايان سخنيم كه ريشه اش در خاندان ما نشسته وشاخه هايش بر سر ما آويخته است .

از حضرت رسول (ص) آمده كه جمال آدمى در زبان او ميباشد . (بحار:77/141 و 71/292)

سَخىّ :

با سخاوت . جوانمرد . گشاده دست . ج : اسخياء . حضرت رضا (ع) : «السخىّ قريب من الله ، قريب من الجنة ، قريب من الناس . والبخيل بعيد من الله بعيد من الجنة بعيد من الناس» .

«السخى ياكل من طعام الناس لياكلوا من طعامه» . (بحار:71/352)

جعفر بن محمد (ع) : ليس السخى المبذر الذى ينفق ماله فى غير حقه ، ولكنه الذى يؤدّى الى الله عز وجل ما فرض عليه فى ماله ...» (بحار:71/352)

فى الحديث : «الشابّ السخىّ المعترف للذنوب احب الى الله من الشيخ العابد البخيل». (بحار:71/354)

رسول الله (ص) : «طعام السخىّ دواء وطعام الشحيح داء» . (بحار:71/357)

سَخيف :

مرد كم عقل وسبك .

سَخيمة :

كينه . ج : سخائم .

رسول الله (ص) : «تصافحوا ، فان التصافح يذهب السخيمة» (بحار:77/160). «الهدية تذهب السخيمة». (بحار:77/166)

امام صادق (ع) : «اياكم والمزاح ، فانه يجر السخيمة ويورث الضغينة» . (بحار:78/265)

سَخين :

گرم . ماء سخين : آب گرم .

سَدّ :

بستن واصلاح كردن . در قاموس گفته : «سدّ الثلمة : اصلحها ووثّقها» سدّ به ضَمّ يا فتح اول به معنى بند وحايل ميان دو چيز است .

در مفردات واقرب الموارد آمده : گويند : سدّ به ضم ، آنست كه طبيعى وفعل خدا باشد، وبه فتح كار آدمى است (فهل نجعل لك خرجا على ان تجعل بيننا وبينهم سدّا)(كهف:94) . در آيه (وجعلنا من بين ايديهم سدّا ومن خلفهم سدّا فاغشيناهم ...)(يس:9) . اثر معاصى كه مانع از قبول حق است سدّ ناميده شده ، آرى حقا كه گناهان مانند سد محكمى از قبول حق وحقيقت مانع ميشوند وراه آنها را مسدود ميكنند . ودر آيه (حتى اذا بلغ بين السدّين ...) (كهف:93) . به كوه سدّ گفته شده ، كه كوه ميان دو چيز سد وحائل است . (قاموس قرآن)

سدّ مأرب ، به «سبأ» وسد اسكندر به «ذوالقرنين» رجوع شود .

سُداب :

گياهى باشد دوائى مانند پودنه كه در طب خواص بسيارى براى آن توصيف شده .

در حديث آمده كه آن براى گوش درد مفيد است . عقل را زياد كند .

خوردن آن پيش از خواب امان است از كفگيرك وذات الجنب . (بحار:66/241)

سَداة :

تار جامه وفرش ، مقابل لُحمة كه به فارسى پود است . ج : اسدية .

سَداد :

راست ودرست شدن . راستى . استوارى . اميرالمؤمنين (ع) : «فان تقوى الله مفتاح سداد وذخيرة معاد» (نهج : خطبه 230) . «ولكن اعينونى بورع واجتهاد وعفّة وسداد» . (نهج : نامه 45)

قيل للحسن بن على (ع) : ما السداد ؟ قال : «دفع المنكر بالمعروف» . (بحار:78/102)

سُداس :

شش شش . معدول است از ستة ستة . غير منصرف است .

سِدانة :

خدمت كردن . پرده دارى . دربانى . سدانت كعبة : پرده دارى آن .

سَدّ اسكندر :

به اين سد ، سد يأجوج ومأجوج وسد ذوالقرنين نيز گويند . داستان آن بدين قرار است :

back page fehrest page next page