back page fehrest page next page

چون اسكندر به حد مشرق رسيد راه گذر ، ميان دو كوه بود وذوالقرنين با ايشان نيكويى كرد مردم آن جا قصد خويش بگفتند كه يأجوج ومأجوج به زمين ما فساد ميكنند وما با ايشان برنمى آئيم ، قوله تعالى (يا ذالقرنين ان يأجوج ومأجوج مفسدون فى الارض) وگفتند ما خراج بدهيم ترا تا ميان ما وايشان سدى بكنى كه ايشان نيز پيش ما نيايند . ذوالقرنين گفت خداى تعالى مملكت مشرق ومغرب به من داده است ومرا خود ساختن اين سد به از همه مملكت دنيا وهديه شماست . بفرمود ذوالقرنين كه آهن بياريد وچنانكه خشت ميان دو كوه مينهادند ميان دو كوه بگرفت وبه آهن ميان آن تا سر برآوردند پس بفرمود كه هم چندين كه آهنست روى بياريد ، بياوردند وبفرمود تا كوره ها بساختند وميگداختند از يكسو روى واز يكسو آهن هر دو سرد شد وبه يكديگر در شد وسخت شد واز اين كوه تا بدان كوه استوار شد ، وبگرفت ويأجوج ومأجوج از آن سو بماند وآن مسلمانان از ايشان برستند . ذوالقرنين گفت اين نه به قوت من بود كه اين به رحمت خداى تعالى بود . (قصص الانبياء:327)

سِدر :

درخت كُنار . شجرة النبق . با ميوه اى سرخ رنگ شبيه عنّاب . برگ آن را در شستشو بكار برند . در حديث از شستشو با سدر تعريف وبر آن تاكيد شده است .

در قرآن كريم در سه مورد از سدر سخن به ميان آمده : يكى راجع به قوم سبأ وپيامد عصيان وكفرانشان : (وبدّلناهم بجنّتيهم جنّتين ذواتى اكل خمط واثل وشىء من سدر قليل)(سبأ:16) . ديگر در باره اصحاب يمين وتنعم آنها به انواع نعمتها در بهشت : (واصحاب اليمين ما اصحاب اليمين * فى سدر مخضود وطلح منضود) (واقعة:27 ـ 28) . مورد سوم ، داستان معراج وآن درخت سدر . به «سدرة المنتهى» رجوع شود .

سِدرة :

يك سدر . (اذ يغشى السدرة ما يغشى) . (نجم:16)

سدرة المنتهى :

درخت كنار پايانى . اين واژه تركيبى در قرآن كريم وضمن داستان معراج رسول الله (ص) آمده است : (ولقد رءاه نزلة اخرى عند سدرة المنتهى * عندها جنة المأوى ...) ; بار ديگر نيز پيغمبر ، جبرئيل را هنگامى كه مجددا فرود آمد به كنار كُنار پايانى ملاقات نمود . بهشت جايگاه يا بهشت ابدى در نزد همان سدره است . (نجم:13 ـ 16)

گويند : سدرة المنتهى درختى است به سمت راست عرش برفراز آسمان هفتم ، كه علم هر فرشته به آنجا منتهى ميگردد وبه عوالم بالاتر از آن آگاه نيستند . ويا بدين جهت منتهى گويند كه امور مربوط به زمين از جانب آسمان در همين محدوده اين درخت به پائين محدود است . ويا بدين جهت كه ارواح شهدا از اين درخت نگذرند . ويا بدين جهت كه ملائكه از آن تجاوز نكنند ، چنان كه گويند : چون مقام رسالت پناه به اتفاق جبرئيل بدان درخت رسيد جبرئيل از رفتن باز ايستاد وگفت : اى محمد(ص) ، حدّ من تا به اينجا است كه خداوند مرا بيش از اين رخصت نداده است، ولى تو به پيش رو . ويا بدين جهت كه فرشتگان مراقب اعمال اهل زمين ، اعمال مردمان را تا به آنجا برند . (مجمع البيان ، بحارالانوار:18/365)

سُدس :

شش يك . يك ششم . ج : اسداس . سدس در ارث ، سهم پدر است ونيز سهم مادر در صورت وجود حاجب . وسهم يك برادر مادرى ، ويك خواهر پدر ومادرى .

سَدل :

فرو هشتن جامه يا پوشش يا مو را .

سُدل :

پرده . ج : اسدال .

سِدل :

رشته جواهر كه بر سينه افتد .

سَدَم :

اندوهگين گرديدن . پشيمان واندوهگين شدن . شيفتگى وآزمندى چيزى . يقال : ماله هم ولا سدم الاّ ذاك . (منتهى الارب)

در حديث رسول (ص) آمده : «من كانت الدنيا هَمَّهُ وَسَدَمَه جعل الله فقرا بين عينيه» . (المجازات النبوية)

سُدوم :

نام شهرى از بلاد قوم لوط است كه باران غضب سنگ گل بر آن باريد . (بحار:12/152)

سُدَّة :

درگاه ، آستانه و عتبه خانه . گرفتگى بينى . منعى كه در مجراى غذا واقع شود تا فضول عبور نتواند كرد . ج : سُدَد .

سُدّى :

به ضم سين وكسر دال مشدّده ، اسماعيل بن عبدالرحمن بن زؤيب اسدى اعور ، مفسّر معروف .

ابونعيم گويد : سدى خود گفته من اين تفسير را از ابن عباس گرفته ام . وى ساكن كوفه بوده وبدين جهت به سدى معروف گشته كه بر سدّه (سكوى) مسجد كوفه مينشسته وروبند ومقنعه ميفروخت .

ابونعيم در تاريخ اصفهان او را اصفهانى تبار خوانده ، ابن حجر وى را حجازى نسب دانسته وگفته او صدوق ومتهم به تشيع است.

اسماعيل به سدى كبير معروف است وسدى صغير محمد بن مروان است . اسماعيل سدى به سال 127 در حكومت مروان بن محمد درگذشت .

سَديد :

استوار وراست . (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وقولوا قولا سديدا). (احزاب:70)

سُدَير :

بن حكيم صيرفى كوفى از ياران امام باقر (ع) پدر حنان كه از اصحاب امام صادق(ع) بوده ، از زيد شحام روايت است كه گفت : در طواف كعبه بودم ودستم در دست امام صادق (ع) بود ناگهان ديدم اشك از ديدگان امام بر گونه هايش سرازير است ، فرمود : اى شحام نديدى خدايم چه عنايتى در باره ام نمود ! سپس حضرت بگريست ودعا كرد وفرمود : اى شحام (هم اكنون) در باره سدير وعبدالسلام بن عبدالرحمن دعا كردم واز خدا خواستم آندو را كه در زندان بودند به من ببخشد پس خداوند آنها را از بند رها ساخت وبه من بخشيد .

مرحوم كشى گويد : اين حديث معتبر است وبر علو درجه آندو دلالت دارد . (جامع الرواة)

سدير وپيشنهاد قيام به امام صادق (ع) به «قيام» رجوع شود .

سَر :

عضو معروف بدن . نوك . قلّه . به عربى رأس . قرآن كريم : موسى (ع) الواح را بيفكند وسر برادر را گرفت وبه سوى خود كشيد ... (اعراف:150)

اميرالمؤمنين (ع) : صبر وشكيبائى در تشكيلات ايمان به منزله سر است نسبت به ساير اعضاء بدن ، تن بى سر را فايده (وحيات) نباشد ، وايمان بى صبر را نيز نتيجه (وبقاء) نباشد . (نهج حكمت 82)

از حضرت رسول (ص) آمده كه پوشاندن سر در روز رمز دانش ودر شب شبهه برانگيز است . (كنزالعمال)

خوردن سر حيوان در حديث ستوده آمده بدين جهت كه سر به چراگاه حيوان نزديك واز امعاء واحشاء وكثافات آن به دور است ، وجهت رفع ثقالت ودير هضمى آن خوردن مقدارى آرد بو داده پس از آن دستور آمده . (سفينة البحار)

سِرّ :

راز پوشيده . نهان . خلافِ جهر . ج : اسرار . (وهو الله فى السماوات والارض يعلم سركم وجهركم) (انعام:3) . (قل لعبادى الذين آمنوا يقيموا الصلوة وينفقوا مما رزقناهم سرّا وعلانية) . (ابراهيم:31)

رسول الله (ص) : «انّ صدقة السرّ تطفىء غضب الرب» . (مستدرك حاكم:3/568 ط دائرة المعارف العثمانية)

اميرالمؤمنين (ع) : «ان افضل ما توسل به المتوسلون الى الله سبحانه وتعالى الايمان به وبرسوله والجهاد فى سبيله ... وصدقة السرّ فانها تكفّر الخطيئة» (نهج : خطبه 110) . «احذر كل عمل يعمل به فى السرّ ويستحى منه فى العلانية» . (نهج : نامه 69)

«من لم يختلف سره وعلانيته ، وفعله ومقالته فقد ادّى الامانة واخلص العبادة» (نهج : نامه 26) . «المرء احفظ لسرّه» (نهج : نامه 31) . «صدر العاقل صندوق سرّه» (نهج: حكمت 6) . «من كتم سرّه كانت الخيرة بيده» . (نهج : حكمت 162)

گاه كنايةً نكاح از آن اراده شود ، چنان كه يكى از وجوه معنى : (ولكن لا تواعدوهنّ سرّا) ميباشد .

سَرا :

خانه . بيت . اندرون حرم وخانه . رسول خدا (ص) : سراى خانه را از خاكروبه وكثافات پاك سازيد . (كنزالعمال)

سَرّاء :

شادى وفراخى . مقابل ضرّاء . (الذين ينفقون فى السرّاء والضرّاء والكاظمين الغيط والعافين عن الناس ...). (آل عمران:134)

اميرالمؤمنين (ع) ـ در وصف دنيا ـ : «ولم يلق فى سرّائها بطنا الاّ منحته من ضرائها ظهرا» . (نهج : خطبه 111)

سرائِر :

جِ سريرة . پنهانيها ورازها . (يوم تبلى السرائِر) . (طارق:9)

اميرالمؤمنين (ع) : «اعملوا ليوم تذخر له الذخائر وتبلى فيه السرائر» . (نهج : خطبه 120)

سَراب :

شىء بى حقيقت . چيز كاذب . زمين شوره زار كه در آفتاب ميدرخشد و از دور به آب ميماند .

(والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء ...)(نور:39) . (وسيّرت الجبال فكانت سرابا). (نبأ:20)

اميرالمؤمنين (ع) : تا چند سراب آرزوها شما را بازى دهد ؟! (غررالاحكم)

سَرابيل :

جِ سِربال ، جامه ها . به «سربال» رجوع شود .

سِراج :

چراغ . (وجعلنا سراجا وهّاجا) (نبأ:13)

سراچه :

سراى كوچك قفس مانندى كه ته نداشته باشد . كنايه از دنيا .

سَراح :

رها كردن . (فمتّعوهنّ وسرّحوهنّ سراحا جميلا). (احزاب:49)

اميرالمؤمنين (ع) : «لكل شىء ثمرة وثمرة المعروف تعجيل السراح» . (ربيع الابرار:2/669)

سَرّاد :

زره گر .

سرادق :

خيمه وبارگاه وپوششى كه بالاى صحن خانه كشيده ميشود .

سرادق عرش : در تفسير نيشابورى آمده كه آن ششصد هزار است كه آسمان وزمين در نزد آنها ناچيز باشد وفرشتگان كه به آنها موكلند شمارشان ده برابر همه موجودات زنده از ملائكه وغيره ميباشد ... (بحار:59/241)

سِرار :

شكنهاى كف دست وپيشانى . ج: اَسِرّة . آخرين شب از ماه .

سِراع :

جِ سريع . شتابناكان .

(يوم تشقّق الارض عنهم سراعا ذلك حشرٌ علينا يسير) : روزى كه زمين از فراز آنان شكافته گردد و آنها شتابان به سوى خواننده روند ، اين چنين حشرى بر ما آسان باشد . (ق:44)

(يوم يخرجون من الاجداث سراعا ...); روزى كه شتابان از گورهاشان بيرون آيند . (معارج:43)

سُراغ :

نشان پاى آدمى و جز آن . تركى است .

سَراف :

خواهر دحيه كلبى . از جمله همسران پيغمبر اسلام بوده كه پيش از آنكه پيغمبر به وى نزديك شود از دار دنيا رفت . (بحار:22/192)

سُراقة :

بن مالك بن جعشم مدلجى مكنى به ابوسفيان از صحابه پيغمبر اسلام است . وى به سال 24 درگذشت .

در تاريخ آمده هنگامى كه پيغمبر از مكه به قصد هجرت به مدينه حركت كرد وپس از اينكه از غار بيرون شد وبه راه خويش به مدينه ميرفت قريش در تعقيب آن حضرت بودند وبراى كسى كه آن حضرت را بجويد صد شتر جايزه قرار دادند ، سراقة بن مالك از جمله كسانى بود كه در جستجوى آن حضرت بيرون آمده بود ، در بين راه به پيغمبر رسيد چون حضرت وى را بديد گفت: خداوندا شر سراقه را از من دفع كن . در حال دستهاى اسبش به زمين فرو رفت وهر چه كوشيد بيرون نيامد . به پيغمبر گفت: ميدانم اين از ناحيه شما است از خدا بخواه اسبم رها شود دگر متعرض شما نشوم . حضرت دعا كرد ودستهاى اسب آزاد شد ولى باز هم وى در صدد تعرض به حضرت برآمد مجددا دستهاى اسب به گل فرو رفت تا سه بار ، باز هم به التماس او پيغمبر دعا كرد وآزاد شد ولى در اين بار از تصميم خويش منصرف گشت وگفت : اى محمد اينك شتران من در اختيار شما ، خواهى از سوارى يا از شيرشان استفاده كن ومن برميگردم وشما را ناديده ميگيرم . حضرت فرمود : ما را به شتران تو نيازى نباشد . (بحار:19/88)

سَراة :

پشت ، ظهر . ميانه راه . سراة النهار : بلندى روز . ج : سَرَوات .

در حديث رسول (ص) آمده : «ليس للنساء من سروات الطريق شىء ، و لكنّها تمشى فى جانب الحائط و الطريق» : زنان را نشايد كه از وسط راه بگذرند ، بلكه از كنار ديوار و راه ، عبور كنند . (وسائل:20/183)

سراى :

خانه . به عربى : بيت . دار .

سَرايا :

جِ سريّة به معنى پاره اى از لشكر از پنج تا صد نفر يا چهارصد نفر .

سَرايت :

تاثير . اثر كردن چيزى در چيزى . سرايت بيمارى : انتقال آن از بيمار به فرد ديگر . عدوى . به «واگير» رجوع شود.

سرّ آل محمد :

مقامات عاليه خاندان نبوت كه خداوند ويژه آنها ساخته وعامه مردم را توان درك آن وتحمل پذيرش آن نبوده از ولايت واختيارات خاصه وعلوم عاليه واطلاعات آنها بر حوادث آتيه پيش از وقوع آنها كه پيغمبر اكرم به اختيار آنها نهاده ونيز حديث ملائكه با آنها وديگر خصايص كه گاه حضرات ائمه برخى از آنها را به ياران خاص شايسته خويش ميفرمودند و او را به پنهان داشتن آن تاكيد مينمودند وآنگونه مطالب را سرّ آل محمد وآن ياران خاص را اصحاب سرّ ميگفتند .

داود رقى گويد : ما جمعى از اصحاب امام صادق (ع) در محضر حضرت جمع بوديم هنگامى كه خواستيم از خانه بيرون رويم امام به درب خانه ايستاد ورو به ما كرد وفرمود : خدا شما را رحمت كند ، امر ما را فاش مسازيد وجز به كسى كه اهليّت آن را داشته باشد بازگو مكنيد چه آنكس كه سرّ ما را فاش ميسازد زيانش بر ما بيش از آن كسى است كه ما را دشمن است . برويد خدا رحمتتان كند وسرّ ما را فاش مكنيد .

مفضل بن عمر گويد : در روزى كه معلى بن خنيس را به دار آويخته بودند به محضر امام صادق (ع) رفتم گفتم : يابن رسول الله ديديد چه فاجعه بزرگى بر شيعه رخ داد ؟! فرمود : مگر چه شده ؟ گفتم : معلى كشته شد. فرمود : خدا معلى را رحمت كند من چنين چيزى را براى معلى پيش بينى ميكردم چه وى سرّ ما را فاش ساخت وبدانكه زيان دشمنان آشكار ما بر ما بيش از زيان دوستانى كه اسرار ما را فاش ميسازند نباشد وهر كه راز ما را نزد نااهلان فاش سازد از دنيا نرود تا اينكه سلاح او را بجود يا دست وپا بريده از دنيا برود .

جابر بن يزيد جعفى گويد : امام باقر (ع) هفتاد هزار حديث به من سپرد واز من عهد گرفت كه تا زنده ام به كس نگويم . به حضرت عرض كردم فدايت شوم بار گرانى به دوشم نهادى بسا شود آنچنان سينه ام به جوش آيد كه نزديك است ديوانه شوم ! فرمود : هرگاه چنين حالتى به تو دست داد از كوفه بيرون شو ودر بيابان چاهى بجوى وسر خويش را در آن بياويز وبگو : محمّد بن على چنين وچنان به من گفت .

ابوبصير گويد به امام صادق (ع) گفتم : چرا شما ما را از حوادث آينده مطلع نميسازيد چنانكه اميرالمؤمنين (ع) به اصحاب خود ميفرمود ؟! فرمود : آرى بخدا سوگند اين حق شما است ولى يكى از آن مطالبى را كه من به شما گفته بودم بياور كه به ديگران نگفته باشى ! من ساكت ماندم زيرا بخدا سوگند هر چه از آن مطالب كه از حضرت شنيده بودم بازگو كرده بودم .

امام صادق (ع) فرمود : از پدرم شنيدم كه اشاره به جمعى از اصحاب خود كرد وفرمود : بخدا سوگند اگر دربندى بر دهان اينها ميبود (كه رازها را مكتوم ميداشتند) به هر يك اينها مطالبى ميگفتم كه نزد هيچ حادثه اى وحشت نكنند (كه از پيش بدان آگاه باشند) ولى آنها خويشتن دارى نكنند وآن را فاش سازند ، وخداوند هرآنچه خواهد بكند . (بحار:2/74 و 46/340 و 26/141 ـ 145)

احمد بن محمد بن ابى نصر گويد : از حضرت رضا (ع) مسئله اى پرسيدم حضرت از پاسخ خوددارى كرد وجواب نفرمود سپس فرمود اگر ما پاسخ همه سؤالات شما را بدهيم به سودتان نخواهد بود و(در نتيجه) گردن صاحب اين امر (ولايت) گرفته شود (واسير دشمن گردد) ، امام باقر (ع) فرمود : امر ولايت (حكومت وخلافت خدائى) را خداوند به راز (نه آشكار) به جبرئيل سپرد وجبرئيل آن را به راز به محمّد (ص) سپرد ومحمّد(ص) آن را به راز به على (ع) سپرد وعلى آن را به راز به هر كه خدا خواست سپرد اما شما آن را فاش ميسازيد ! كداميك از شما سخنى (از ما) شنيد كه آن را مكتوم داشت ؟! ... (كافى ، ايمان وكفر ، كتمان حديث 10)

سر امام حسين :

پس از شهادت آن حضرت ونقل آن به كوفه وسپس به شام وبالاخره محل دفن آن .

مرحوم مفيد آرد : فرداى روزى كه اسرا را وارد كوفه كردند سرِ امام حسين (ع) را در كوچه هاى كوفه ودر ميان قبايل گرداندند ، زيد بن ارقم گويد : من ايستاده بودم (در حالات زيد گذشت كه گفت در بالا خانه خود نشسته بودم) چون از كنار من ميگذشت شنيدم اين آيه تلاوت مينمود (ام حسبت ان اصحاب الكهف والرقيم كانوا من آياتنا عجبا) كه مو بر اندامم راست شد وگفتم داستان تو عجيب تر وعجيب تر است.

عمر بن سعد سرِ امام را به خولى اصبحى سپرد كه به نزد ابن زياد برد وى شب هنگام به كوفه رسيد ، درب دارالاماره را بسته ديد به بخانه خويش رفت ، وى دو زن داشت يكى اسديه وديگرى حضرميه به نام نوّار ، اين زن چون دريافت كه سر امام حسين است فرياد زد : اين چه كارى است كه تو كرده اى ؟! بخدا سوگند كه از اين پس مرا به كنار خود نخواهى يافت ، سر فرزند پيغمبر با خود آورده اى وشادمانى كه جايزه ميبرى ؟! وى از نزد خولى برخاست وبه سراى خانه آمد .

آن زن گويد بخدا سوگند چون پاسى از شب گذشت ديدم از آن طشتى كه سر در آن بود عمود نورى به آسمان بالا ميرفت ...

چون سر امام حسين (ع) را در برابر يزيد نهادند شروع كرد با چوب خيزرانى كه بدست داشت به دندانهاى مبارك زدن ، ابوبرزه اسلمى به وى گفت : واى بر تو دندانهاى حسين فرزند فاطمه را با چوب ميزنى ؟! خدا را شاهد ميگيرم كه خود ديدم پيغمبر (ص) اين دندانها را ودندانهاى برادرش حسن را ميبوسيد وميفرمود : اين دو سروران جوانان بهشتند ، خدا قاتلتان را بكشد ولعنتش كند ودوزخ جايگاه او خواهد بود . يزيد به خشم آمد وفرمان داد وى را كشان كشان از مجلس بيرون بردند آنگاه بخواندن اشعار ابن الزبعرى پرداخت :

ليت اشياخى ببدر شهدواجزع الخزرج من وقع الاسل

فاهلّوا واستهلّوا فرحاثم قالوا يا يزيد لا تشل

مرحوم سيد مرتضى گفته : سر امام حسين (ع) را از شام به كربلا باز گرداندند وبه بدنش ملحق نمودند .

مرحوم كلينى دو حديث در اين باره از امام صادق (ع) نقل كرده : راوى يكى از اين دو ابان بن تغلب است ودر آن آمده كه سر آن حضرت در كنار قبر اميرالمؤمنين (ع) دفن شده ، وديگرى يزيد بن عمرو بن طلحه از آن حضرت روايت ميكند كه در پشت كوفه نرسيده به مرقد اميرالمؤمنين (ع) مدفون است . (بحار:45/121 و 44/199)

سرانجام :

عاقبت وپايان كار ، خاتمه وسامان كار : (فانظر كيف كان عاقبة الظالمين)پس بنگر كه چگونه بود سرانجام ستمگران (يونس:39) . (فاصبر انّ العاقبة للمتقين) : شكيبا باش كه سرانجام نيكو از آن پرهيزكاران است . (هود:49)

در سخنان اميرالمؤمنين (ع) آمده : هر كسى را سرانجامى است : تلخ يا شيرين (نهج : حكمت 143) . برحذر باش از آن روز كه آنكس در آن خوشنود است كه سرانجام كار خويش را پسنديده يابد. (نهج : نامه 48)

به «عاقبت» نيز رجوع شود .

سرانديب :

جزيره اى به جنوب هندوستان كه آن را سيلان نيز گويند ونام شهرى در آنجا . گويند حضرت آدم از بهشت بدانجا فرود آمد . (برهان وغياث اللغات)

در حديث آمده كه گرامى ترين وادى دره اى است در سرانديب كه آدم در آن فرود آمد . (بحار:60/205)

سِرب :

گله آهوان . جماعت زنان وجز آن . گروه از پرندگان . راه . حال . مخلّى فى سربه ، اى فى نفسه .

سُرب :

فلزّى معروف كه به عربى رصاص و آنك گويند و معرب آن اسرب است .

سَرَب :

راه پوشيده . (فاتخذ سبيله فى البحر سَرَبا) . (كهف:61)

سربار :

بار اندك كه بر بار بسيار گذارند. سربار ديگران بودن : بار خود را به دوش مردم نهادن . پيغمبر (ص) فرمود : ملعون است كسى كه بار خود را به دوش مردم اندازد .

امام صادق (ع) فرمود : شيعه ما هرگز بار خويش را به دوش ديگرى نيفكند واگر ناچار شود جز به برادران خود دست نياز دراز نكند گرچه از گرسنگى بميرد .

روزى در حضور پيغمبر (ص) جمعى از سفر حج بازگشته بودند از شخصى تعريف كردند وگفتند : يا رسول الله مردى همسفر ما بود كه مدام در ذكر خدا بود وچنين وچنان خدا را عبادت ميكرد ! پيغمبر فرمود : چه كسى علف مركب سواريش ميداد وچه كسى غذاى او را آماده ميساخت ؟ گفتند : همه ما در خدمت او بوديم . فرمود : همه شما از او بهتريد . (بحار:77/140 و 69/401 و 76/274)

سرباز :

يك فرد سپاهى . بدين جهت آن را سرباز گويند كه گوئى در امر فداكارى سر خود را باخته است . اميرالمؤمنين (ع) فرمود: سربازان دژهاى نگهبان رعيتند . (غررالحكم)

به «سپاه» نيز رجوع شود .

سرباز در جنگ :

از اميرالمؤمنين (ع) نقل است كه ابودجانه انصارى (روزى در جنگ) گوشه عمامه خود را پشت سر آويخته بود وميان دو صف لشكر با تبختر گام هميزد . پيغمبر(ص) فرمود : اينگونه راه رفتن را خدا نپسندد جز در حال نبرد . (بحار:19/183)

به «جنگ» وبه «جهاد» نيز رجوع شود .

سِربال :

جامه يا هر چه كه پوشند . پيراهن و ملبوس . ج : سرابيل .

(و جعل لكم سرابيل تقيكم الحرّ و سرابيل تقيكم بأسكم ...) : خداوند (به طريق الهام شما را راهنمائى نمود و) قرار داد برايتان پوشاكها كه شما را از گرما حفظ كند ، و پوشاكها (زره ها) كه در جنگها شما را محفوظ دارد . (نحل:81)

سَربالا :

به سوى بالا ، فراز ، مقابل سرازير . به عربى مرقى و مرتقى . در حديث آمده : بپرهيز از آن سربالاى آسان كه سرازيرش ناهموار و خطرناك باشد . (بحار:78/250 ، 70/89)

سربداران :

(از 737 تا 783) سلسله اى كه به وسيله عبدالرزاق از مردم قريه باستين مشهور به باشتين از قراى خراسان تأسيس شد . وقراء مجاور آن را مسخر كردند وقريب نيم قرن بر خراسان مسلط بودند از اين سلسله ده امير به رياست رسيد .

نام امراى سربدار بشرح زير است :

عبدالرزاق بن فضل الله 737 هجرى .

وجيه الدين مسعود برادر او 738 هجرى.

آى تيمور محمد 744 هجرى .

اسفنديار 746 هجرى .

شمس الدين على 748 هجرى .

يحيى 753 هجرى .

ظهيرالدين 756 هجرى .

حيدر قصاب 760 هجرى .

حسين دامغانى 761 هجرى .

على مؤيد 766 ـ 783 .

(از تاريخ طبقات سلاطين اسلام لين پول)

سرپرستى :

به معنى تيمار حال ، قانونى از طرف شرع كه در مورد سرپرستى پدر و مادر فرزند ميباشد ، به «حضانت» رجوع شود . سرپرستى به معنى رياست وبزرگى . عرافت ، عرافة . از رسول خدا (ص) روايت شده كه هر آن كس سرپرستى گروهى را به عهده بگيرد خداوند عزّ و جل در قبال هر روز هزار سال وى را به كنار دوزخ بدارد در حالى كه دستانش به گردنش گره شده باشد، اگر در باره آنها به عدالت رفتار كرده باشد خداوند وى را رها سازد ، و گرنه سرنگون به دوزخ سرازير گردد . (بحار:75/343)

سرپوش :

غِطاء . اميرالمؤمنين (ع) : سرپوش عيبها سخاوت وعفت است . (غررالحكم)

سر تاس :

كسى كه سرش مو نداشته باشد ، موى پيش سرش ريخته باشد . به عربى اصلع . به «تاس» رجوع شود .

سَرج

(مصدر) :

دروغ گفتن .

سَرج :

زين .

سُرخ :

رنگ معروف . به عربى احمر .

هلال بن عامر از پدرش نقل ميكند كه گفت : رسول خدا (ص) را ديدم بر استرى سوار بود ودر جمع مردم سخنرانى ميكرد وبردى سرخ به تن داشت ، وعلى (ع) پيشروى آن حضرت ايستاده سخنانش را به مردم توضيح ميداد . (ربيع الابرار:3/732)

سَرَخسى :

محمد بن احمد بن ابى سهل سرخسى مكنى به ابوبكر وملقب به شمس الائمه از دانشمندان عالى رتبه قرن پنجم كه در سال 483 يا 86 يا 90 درگذشت .

او راست كتاب مبسوط كه آن را در زندان املاء نمود ودر اواخر عمر كه از زندان برست به فرغانه رفت وكتاب را در آنجا به اتمام رساند ، وديگر كتب او عبارتند از شرح جامع كبير وشرح سير الكبير وكتابى در اصول فقه .

سَرَخسى :

محمّد بن محمّد رضى الدين سرخسى از اكابر فقهاى حنفيّه بود ، مدّتى در حلب اقامت گزيد سپس به دمشق رفت ودر آنجا به سال 544 درگذشت . اوراست : المحيط الرضوى در فقه كه به چهل مجلّد ميرسد ، وديگر طريقة الرّضويه .

back page fehrest page next page